تلاشها و مبارزات فرهنگى امام هادى علیهالسلام
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
گذرى بر اوضاع فرهنگى جامعه
دوران امامت امام على النقى علیهالسلام به دلیل گسترش فرهنگى در گرایشهاى اعتقادى و بحثهاى علمى که از برخورد میان مکتبهاى کلامى و تحولات فرهنگى مختلف ناشى شده بود از ویژگى خاصى برخوردار است. در این دوران، مکتبهاى عقیدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش یافته و پراکندگى آراى فراوانى در سطح فرهنگى جامعه پدید آمده بود. مباحثى کلان چون جبر و تفویض، ممکن یا ناممکن بودن رؤیت خداوند، تجسیم و مباحثى از این قبیل، افکار عمومى جامعه را دستخوش تاخت و تازهاى فکرى کرده بود. سرچشمه این تحولات فکرى، در رویکرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نیز هجوم فلسفه و کلام دیگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مىشود. دستگاه حکومتى، کتابهاى علمى دانشمندان ملل دیگر را به عربى ترجمه مىکرد و در اختیار مسلمانان مىگذاشت. این روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدریج ادامه یافت و به اوج خود رسید. او تلاش فراوانى در ترجمه کتابهاى دیگر ملل، به ویژه یونان داشت و بودجه بسیارى را در این راه هزینه کرد.
«جرجى زیدان» در این باره مىنویسد: «مأمون هموزن کتابهاى ترجمه شده طلا مىداد و به قدرى به ترجمه کتابها توجه داشت که روى هر کتابى که به نام او ترجمه مىشد، از خود علامتى مىگذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق مىکرد. با دانشمندان خلوت مىنمود و از معاشرت با آنان لذت مىبرد».(1)
پس از آن، این روند تا آنجا ادامه یافت که ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نیز به این کار مبادرت ورزیدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد کتاب فروشان و کاغذ فروشان در بغداد فزونى مىیافت و انجمنهاى علمى و ادبى تشکیل مىشد و مردم بیش از هر کار به مباحثات علمى و مطالعه مىپرداختند. این رویه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و کتابهاى بسیارى از زبانهاى یونانى، سریانى، هندى، نبطى و لاتین ترجمه گردید.(2) عباسیان لحظهاى دانشمندان غیرمسلمان را از خود دور نمىکردند. متوکل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت مىنشاندند و با آنان شراب مىنوشیدند و امیران و وزیران خود را در برابر آنها ایستاده نگه مىداشتند، به گونهاى که هیچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن نداشت.(3) نزدیکى بیش از حد خلفا با غیر مسلمانان و احترام بیش از اندازه به آنها، عقاید شوم و ضد اسلامى آنها را به روشنى بر ملا مىساخت. به خوبى آشکار است که این احترام و صرف آن همه بودجههاى هنگفت، صرفاً جهت دانش پرورى و علم دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى کتابهاى علمى گوناگون جایگاهى مناسب را در گسترش مناظرههاى علمى فراهم آوردند که اهداف مشخص و از پیش تعیین شدهاى را در این موضوع دنبال مىکرد.
البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى علیهالسلام در مناظرههاى علمى به دست مىآید، برترى مبانى اعتقادى شیعه را در این برهه از زمان آشکار مىسازد. گذشته از این مطالب، پیدایش این همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى گردیده و حاصل این آشفتگى، در پیدایش گروههاى گوناگونى چون: غلات، واقفیه، صوفیه، مجسّمه و... نمود یافت. حاکمیت نیز از این آشفتگى فرهنگى، براى دستیابى به اهداف خود بهره مىجست. عباسیان مىخواستند از این جریانها به عنوان حربهاى براى تضعیف مبانى فکرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى کنند.
در این میان، تیز بینى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشههاى دین ستیزانه آنان را آشکار مىساخت. اگر چه مراقبت شدید از ایشان، اندکى آنان را در رسیدن به هدف ننگینشان یارى مىداد و عدم دسترسى به امام، مشکلات جامعه اسلامى را افزونتر مىکرد، ولى امام با نهایت درایت، در خنثى کردن این توطئههاى فرهنگى مىکوشید. تلاشهاى گسترده امام در زمینههاى فرهنگى
یکى از پر دامنهترین تلاشهاى امام در دوران زندگىشان، فعالیتهاى ایشان در زمینههاى فرهنگى بود که برخى از مهمترین آنها در قالبهاى ذیل انجام مىپذیرفت؛ 1. مبارزه فرهنگى با گروههاى منحرف عقیدتى
همان گونه که گفته شد، دوران امام هادى علیهالسلام، اوج پیدایش مکتبهاى گوناگون عقیدتى بود که بستر آن با ایجاد فضاى فکرى از سوى حکومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظریه پردازان این حرکتها را نیز مشتى عناصر فریب خورده، فرصت طلب و سودجو تشکیل مىدادند. این گروهها عبارت بودند از: الف) غلات
«غلات»، انسانهایى تندرو، افراطى و بىمنطق بودند که درباره امامت، مبالغه بیش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهیت و پرستش بالا مىبردند و با بهرهگیرى از عقاید انحرافى خویش، بسیارى از واجبات الهى را حرام و بسیارى از گناهان کبیره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوى امام، که خدا قلمداد شده بود، پیامبر معرفى کرده و بسیارى از موجبات بدنامى شیعه را در عصر گسترش فرهنگها فراهم مىآوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را که مردم ساده و بىآلایش به امام مىپرداختند، به چنگ آورند و با تشریع بدعتهاى مختلف در دین، به امیال نفسانى خود رنگ شرعى و دینى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه کرده، آنان را طرد مىکرد.
سران این فرقه عبارت بودند از: «على بن حسکه قمى»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمى»؛ «قاسم یقطینى یا قاسم بن یقطین» و «محمد بن نصیر نمیرى یا فهرى».(4) که هر کدام از این افراد، به گونهاى در تشریعات این گروه سهیم بودند. به عنوان نمونه على بن حسکه قمى، امام هادى علیهالسلام را پروردگار جهانیان مىدانست و خود را از سوى ایشان پیامبر هدایت انسانها معرفى کرده بود. او تمامى واجبات و فروع دینى، مانند زکات، حج، روزه و... را به شدت زیر سؤال برد. محمد بن نصیر نمیرى، بر بدعتهاى على بن حسکه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّیت لواط و اعتقاد به تناسخ(5) را افزود.(6)
امام با موضعى صریح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل یکى از آنان را صادر کرد. ایشان براى نمایاندن چهره کریه آنان، در پاسخ شیعیانى که از عقاید منحرف على بن حسکه پرسیده بودند، چنین نگاشت:
«ابن حسکه - که نفرین خدا بر او باد - دروغگویى بیش نیست و من او را در شمار دوستان و شیعیان خود نمىپندارم. خدا او را لعنت کند. به خدا سوگند، پروردگار جهانیان، محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم و پیامبران پیشین او را مگر به آیین یکتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات و انجام حج و دوستى و ولایت بر خلق نفرستاد. او نیز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نکرده است. ما جانشینان پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم و بندگان خدا هستیم که هرگز به او شرک نخواهیم ورزید. اگر اطاعتش کنیم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپیچى کنیم، گرفتار عذاب دردناک او خواهیم شد. ما نمىتوانیم براى خدا نشانهاى بیاوریم، ولى خدا براى ما و همه آفریدگانش، نشانه و دلیل فرو فرستاده است. من از کسى که چنین سخنانى مىگوید، بیزارى مىجویم و از چنین گفتههایى به خدا پناه مىبرم. شما نیز از آنان برائت و بیزارى جویید و آنان را در فشار قرار دهید.»
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مىکند.(7) گفتنى است امام به قتل فارس بن حاتم که از سران غلات بود نیز فرمان داد.(8) که به محض صدور این فرمان یکى از شیعیان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد کرد. ب) صوفیه
از دیگر اندیشههاى منحرفى که با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شیعه و تشویش افکار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پیروان این مکتب، با نمایاندن چهرهاى زاهد، عارف، خدا پرست، بى میل به دنیا و پاک و منزه از پستىها و آلایشهاى دنیایى، مردم را گمراه مىکردند. آنها نیز چون غلات از همگى این عنوانها در راستاى اهداف سود جویانه خود در زمینههاى گونه گون بهرهمند مىشدند. آنها در اماکن مقدسى چون مسجد پیامبر صلىاللّه علیه و آله و سلّم گرد هم مىآمدند و به تلقین اذکار و اوراد با حالتى خاص مىپرداختند، به گونهاى که مردم با دیدن حالت آنها مىپنداشتند با پرهیزکارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهاى عوام فریبانه آنان قرار مىگرفتند. امام هادى علیهالسلام نیز با واکنشهایى سریع و به هنگام، این توطئه عقیدتى را کشف و خنثى ساخت. نگاشتهاند روزى آن حضرت با گروهى از یاران صمیمى خود در مسجد مقدس پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بودند. گروهى از صوفیه وارد مسجد النبى صلى اللّه علیه و آله و سلّم شده و گوشهاى از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه مىزنند و با حالتى ویژه، مشغول تهلیل مىشوند. امام با دیدن اعمال فریبکارانه آنها، به یاران خود فرمود:
«به این جماعت حیلهگر و دو رو توجهى نکنید. اینان همنشینان شیاطین و ویران کنندگان پایههاى استوار دینند. براى رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهرهاى زاهدانه از خود نشان مىدهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مىکنند. به راستى که اینان مدتى را به گرسنگى سر مىکنند تا براى زین کردن، استرى بیابند. اینها لا اله الا اللّه نمىگویند، مگر این که مردم را گول بزنند و کم نمىخورند مگر این که بتوانند کاسههاى بزرگ خود را پر سازند و دلهاى ابلهان را به سوى خود جذب کنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه خود درباره دوستى خدا سخن مىگویند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى [که خود کندهاند] مىاندازند. همه این وردهایشان، سماع و کف زدنشان و ذکرهایى که مىخوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، کسى از آنان پیروى نمىکند و به سوى آنان گرایش نمىیابد. هر کس به دیدار آنها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گویى به زیارت شیطان و همه بت پرستان رفته است و هر کس هم به آنان کمک کند، مانند این است که به پلیدانى چون یزید و معاویه و ابوسفیان یارى رسانده است».
وقتى سخنان امام به اینجا رسید، یکى از حاضران با انگیزهاى که امام از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح کرد که سبب ناراحتى ایشان شد. او پرسید: «آیا این گفتهها در حالى است که آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندى به او نگریست و فرمود:
«دست بردار از این پرسش! بدان که هر کس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز این چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمىشود. [آنان که این اعمال را انجام مىدهند و به حقوق ما نیز اعتراف دارند ]پستترین طایفه صوفیانند؛ چرا که تمامى صوفیان با ما مخالفند و راهشان نیز از ما جداست. آنها یهودیان و نصرانیان امت اسلامند. همینها هستند که سعى در خاموش کردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور کامل خواهد تاباند هر چند که کافران ناخشنود باشند.»(9) ج) واقفیه
«واقفیه» از دیگر فرقههاى دوران امامت امام هادى علیهالسلام بودند که امامت على بن موسى الرضا علیهالسلام را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامى ایشان، امام موسى بن جعفر علیهالسلام، متوقف در ولایت پذیرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ایستایى شدند. آنان با انکار امامان پس از امام کاظم علیهالسلام و موضعگیرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پیروى ایشان منع کردند. امام هادى علیهالسلام نیز براى اثبات جایگاه امامت و پیشوایى خود با آنان دست به رویارویى فرهنگى زد و آنان را نیز به سان غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود کرد تا آنان را به مردم بشناساند. در این باره «ابراهیم بن عقبة» در نامهاى به امام هادى علیهالسلام مىنویسد: «فدایت شوم! من مىدانم که ممطوره (واقفیه) از حق و حقیقت دورى مىکنند، آیا اجازه دارم در قنوت نمازهایم آنان را نفرین کنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد(10) و این گونه بر اندیشههاى گمراه کننده آنان خط بطلان کشیدند. سرکردگى این گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت که از زمان امامت على بن موسى الرضا علیهالسلام از پرداخت مالیاتهاى اسلامى به امام خوددارى کرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحیت ایشان، به رفتارهایى از این قبیل دست مىزد. آنها رویّه خود را هم چنان تا عصر امام هادى علیهالسلام ادامه دادند. روزى امام یکى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را دید و چون او را قابل هدایت و بیدارى یافت، به او رو کرد و فقط در یک جمله به او فرمود: «آیا زمان آن نرسیده که به خود آیى؟» سخن روح فزاى ایشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغییر رویه و بیدارى او گردید.(11) د) مجسّمیه
این گروه مىپنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشتهایى بسیار سطحى و ابتدایى از دین داشتند و از درک مجرّدات و چیزهایى که از سیطره جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. از این رو، همواره بسیارى از حقایق هستى را که خارج از دایره ماده بود، انکار مىکردند یا آن را تا عالم مادّه پایین مىکشیدند. کم کم آنها و اندیشههاى بدوى و یکسویهشان در بین شیعیان رسوخ کرد و عقاید آنان را نیز تحت تأثیر سطحىنگرى و کوتهبینى خود قرار داد. خبر به امام هادى علیهالسلام رسید و شیعیان از امام کسب تکلیف کردند. «ابراهیم بن همدانى» در نامهاى، عقاید منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ایشان راهنمایى خواست. او به امام نوشت که در بین شیعیان و دوستداران اهلبیت علیهمالسلام افرادى پیدا شدهاند که تحت تأثیر این عقاید پوچ قرار گرفتهاند و مىپندارند که خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پیام مکتب ناب اهل بیت علیهم السلام در این زمینه نگاشت: «پاک و منزه است آن خدایى که هیچ حد و مرزى ندارد! هرگز این گونه توصیف نمىشود، هیچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».(12) ه) باورمندان به رؤیت
اشاعره گروهى بودند که مىپنداشتند خداوند را در روز رستاخیز خواهند دید. حتى آنها بر این عقیده بودند که خداوند با همین چشم مادى قابل دیدن است. شیعیان درباره این گروه به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
«پایبندى به این نظریه به هیچ وجه جایز نیست. مگر نه این است که باید بین چشم شما و شىء انعکاسى صورت گیرد که حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعکاسى و نورى در میان نباشد و این ارتباط برقرار نشود، چگونه امکان دیدن آن شىء وجود دارد؟ در این نظریه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زیرا بیننده چیزى را مىتواند با چشم خود ببیند که در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت دیده شدن، هر دو بسان هم [جسم ]خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا که علتها با معلولهاى خود رابطهاى جدایىناپذیر دارند».(13)
بدین ترتیب، امام تفکر مخدوش و منحرف این گروه را نیز باطل اعلام کرد. 2. تحریر رساله کلامى
از جمله تلاشهاى علمى - فرهنگى امام على النقى علیهالسلام در گستره اعتقادات، نوشتن رساله کلامى است که آن را به انگیزه پاسخگویى به مشکلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در این رساله، با ایراد بحثهاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلین و لزوم تمسک به آن، مبحث جبر و تفویض را که از پیچیدهترین مسائل کلامى است، با بیانى بسیار روشن و شیوا مطرح و نقد کرده و نظر امامیه را با عنوان «الأمرُ بینَ الأمرینِ» به اثبات رسانیده است. در بخشى از این رساله آمده است:
«در این باره به گفتار امام صادق علیهالسلام آغاز مىکنم که فرمود: نه جبر است و نه تفویض؛ بلکه مقامى است میان آن دو که عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت کافى و توشه، مانند مرکب سوارى و وسیله تحریک فاعلى بر کار خود.
پس این پنج چیز است که امام صادق علیهالسلام به عنوان اسباب جمع کننده فضل گرد آمده است. پس اگر بندهاى یکى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن کاستى و کمبود، تکلیف از او ساقط است... همچنین روایت شده که فرمود: مردم در عقیده به سه دسته تقسیم مىشوند: دستهاى مىپندارند که کار به آنها وانهاده شده است که آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاک انداختهاند. دستهاى دیگر مىپندارند که خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مکلف فرموده است. اینها نیز خداوند را ستمگر مىانگارند که سبب هلاک خود را با این اندیشه فراهم آوردهاند. دستهاى دیگر معتقدند که خداوند بندگان را به اندازه توانشان مکلف فرموده و تکلیفى بیش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون کار نیک انجام دهند، خدا را بستایند و چون بد کنند، از او آمرزش بخواهند که اینان به حق رسیدگانند. پس امام صادق علیهالسلام خبر داده که هر کس پیرو جبر و تفویض است و به آنها اعتقاد دارد، بر خلاف حق است و من آن جبرى را که هر کس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و بیان کردم که کسى که پیرو واگذارى است، دستخوش باطل است. پس نظر ما میان این دو نظریه است...»
سپس حضرت به بررسى بیشتر مسئله جبر و تفویض در قالب پنج مثال دیگر مىپردازد که در تفسیر تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگیزه بیان مىدارند و با بهرهگیرى از آیات قرآن و استدلالهاى عقلانى و با نهایت دقت و حوصله، آن را از زوایاى مختلف بررسى مىکنند؛ به گونهاى که مطالب با بیانى بسیار ساده، مستند و عقلانى مطرح مىشوند و در عین کامل و مبسوط بودن، جملهاى را تکرارى، بدون غرض و خالى از بار محتوایى لازم نمىیابیم.(14) 3. مناظرههاى علمى و اعتقادى
امامان معصوم علیهم السلام چشمههاى جوشان معرفت و گنجینههاى دانش الهىاند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذیر، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مىکنند. آنان با بیان شیوا و روشنگر خود، تاریکى نادانى را از بین برده و در هر زمان، امید نور ستیزان را نومید مىساختند.
همان گونه که پیشتر نیز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپایى جلسههاى مناظره و گفتوگوى علمى بود که برقرارى این گونه جلسهها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسید و این روند تا دوران امامت امام هادى علیهالسلام نیز ادامه یافت. برپایى این مجالس هدفدار براى در هم شکستن چهره علمى امامان و زیر سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشکیل مىشد. البته با این کار، آنان نه تنها به مقصود خویش نمىرسیدند، بلکه موجب رسوایى و فضاحت آنان نیز مىشد؛ چرا که آن بزرگ پیشوایان دانش و معرفت، از این فرصت براى روشن کردن اذهان عمومى و نشر فرهنگ اصیل اسلامى بهره بردارى مىکردند. دولت عباسى مىکوشید تا با زیر نظر گرفتن امام و کنترل شدید ملاقاتهاى ایشان با شیعیان، از روشن شدن افکار مردمى جلوگیرى کند و جلوى فیضان این سرچشمه بزرگ را بگیرد، ولى برپایى نشستهاى علمى در تناقض با این سیاست بر مىآمد و تمام تلاشهاى عباسیان را بیهوده مىساخت. پىگیرى این سیاست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاکى از کوتهفکرى، ناکارآمدى، نارسایى در چاره جویى و بن بستهاى فکرى آنان در برابر اهداف معین خود بود.
متوکل عباسى براى این منظور، دو تن از دانشمندان به نامهاى «یحیى بن اکثم» و «ابن سکّیت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى علیهالسلام ترتیب دهند. در نشستى که به این منظور ترتیب داده شده بود، متوکل از ابن سکّیت خواست تا پرسشهاى خود را مطرح کند. او نیز پرسید: «چرا موسى با عصا بر انگیخته شد، عیسى علیهالسلام با شفاى بیماران و زنده کردن مردگان و محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم با قرآن و شمشیر؟»
امام در پاسخ فرمود: «موسى علیهالسلام با عصا و ید بیضا در دورهاى بر انگیخته شد که مردم تحت تأثیر جادو قرار گرفته بودند. او نیز به همین منظور برایشان معجزهاى آورد که جادویشان را از بین ببرد و حجت را برایشان تمام سازد. عیسى علیهالسلام با شفاى بیماران خاص و بدون درمان و با زنده کردن مردگان بر انگیخته شد، زیرا در آن زمان پزشکى و پیشرفتهاى آن، مردم را شگفت زده کرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مىکرد و بیماران بىدرمان را شفا مىداد. محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم با قرآن و شمشیر در دورهاى بر انگیخته شد که شعر و شمشیر بر اندیشه مردم حکمرانى مىکرد. او نیز با قرآن تابنده و شمشیر برنده بر شعر و شمشیرشان چیره گشت و پیام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».
پاسخ امام، بسیار روشن و قانع کننده بود. ابن سکیت از روى ناچارى پرسشى بىمحتوا را بیان کرد و گفت: «اکنون حجت خدا چیست؟» امام نیز با کنایه، مهر خاموشى بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل که به خوبى در مىیابد آن که به خدا دروغ بندد، رسوا مىشود». شکست ابن سکیت در این گفتوگوى کوتاه و آن هم فقط با یک پرسش ساده، خشم یحیى بن اکثم را بر انگیخت. او با ناراحتى گفت: «ابن سکیت را به مناظره چه کار؟! او همنشین نحو و شعر و لغت است». سپس کاغذى بیرون آورد که در آن پرسشهاى پراکندهاى را مطرح کرده بود و پاسخ را از امام به طور مکتوب خواست.(15) پرسشهاى او درباره تأویل و تفسیر برخى آیات قرآن، گواهى زن، احکام خنثى، دلیل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملکرد امیرمؤمنان على علیهالسلام بود. امام با نهایت دقت، ظرافت و کمال به پرسشهاى وى پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جایگاه علمى خود، سیزده پرسش پیچیده و مشکل را براى شیعیان پاسخ گفت و به صورت غیر مستقیم، معارف واقعى اسلام را در اختیار خواهندگان قرار داد. پاسخهاى امام هادى علیهالسلام آن چنان کوبنده و دقیق بود که یحیى بن اکثم در پایان این رویارویى به متوکل گفت: «پس از این جلسه و این پرسشها دیگر سزاوار نیست که از او درباره مسئله دیگرى پرسش شود؛ زیرا هیچ مسئلهاى پیچیدهتر از اینها وجود ندارد [و او از عهده پاسخگویى به همه آنها بر آمد ]و موجب آشکار شدن بیشتر مراتب علمى او، موجب تقویت شیعیان خواهد شد».(16) 4. رفع شبهههاى دینى
افزون بر شبهههاى خرد و کلانى که از سوى دانشمندان مزدور و فرقههاى مرجع آن دوران در حوزه دین مطرح مىشد، کشمکشهاى بزرگ بر سر مسائل بنیادین و زیر بنایى اسلام، هر از چند گاهى رخ مىنمود که دامنه فتنه انگیزى آن، اندیشه قشر گستردهاى از مسلمانان و گاه شیعیان را در بر مىگرفت. یکى از بزرگترین این فتنه جویىها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود که مدتها اندیشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسیار انسانهایى که به جهت عقیده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفاى عباسى با مطرح ساختن این پرسش و نیافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفانشان را به شدت سرکوب مىکردند. از این دسته «احمد بن نصر خزاعى» را مىتوان نام برد که از مخالفان دولت عباسى بود و یک بار هم نقشه قتل واثق، خلیفه عباسى را کشید، ولى نافرجام ماند. خلیفه نیز براى از میان برداشتن او با طرح این پرسش که آیا قرآن مخلوق است یا نه، برنامه سرکوب او را آغاز کرد و پس از بیان پرسشهاى گوناگون در این زمینه و دیگر مسائل اعتقادى، بهانهاى براى قتل وى به چنگ آورد و او را از میان برداشت.(17) واثق، احمد بن نصر را که معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن پرسید. هنگامى که از عقیده او آگاهى یافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آویزان کنند و برگهاى به گوش او آویختند که بر آن نوشته شده بود: «این سر احمد بن نصر است که معتقد به خلق قرآن و نفى تشبیه خداوند نیست!»(18)
معتزله که گرایشى افراطى به عقل دارند، قرآن کریم را حادث و مخلوق مىدانستند و آن را از صفات بارى تعالى مىشمردند، ولى در برابر آنها، اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قدیم و غیرمخلوق دانستند. جرقههاى این کشمکش که برخاسته از نظریه جبر یا تفویض بود، از اواخر حکومت امویان آغاز گردید و با پیدایش این دو مکتب کلامى در عصر عباسیان به اوج خود رسید. تا پیش از مأمون، حکمرانان عباسى گرایش شدید و تعصب بسیارى بر نظر اشاعره و جبرگرایى داشتند و معتزلیان را به شدت شکنجه و سرکوب مىکردند. با به حکومت رسیدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظریه خلق قرآن با حربههاى گوناگون از صحنه روزگار پاک مىشدند! پس از مأمون نیز خلفاى عباسى از او پیروى کردند و کسانى را که به عقاید معتزله پایبند نبودند، شکنجه مىکردند یا از میان برمىداشتند.
هنگامى که متوکل به حکومت دست یافت، دوباره به عقاید اشاعره پیوست و این بار قربانیان این ماجرا، معتزلیان بودند! در گیر و دار این آشوب زدگىهاى اعتقادى، امام هادى علیهالسلام پیشواى اندیشه اسلامى، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن این بحثها، خط سیر مکتب ناب اسلامى را براى پیروان خود ترسیم کرد. ایشان براى تنویر اذهان پیروان خود در بغداد نوشت:
«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. پروردگار ما را از فتنههاى این روزگار در پناه دارد که در این صورت بزرگترین مرحمت را در برابر ما به انجام رسانیده است که در غیر آن، چیزى جز نابودى و بدبختى دستاورد کسى نخواهد شد. نظر من درباره جدالى که بر سر [مخلوق بودن یا نبودن] قرآن در گرفته، این است که آن بدعتى بیش نیست که در گناه این بدعت پرسش کننده و پاسخ دهنده، هر دو یکسانند؛ چرا که براى پرسش کننده سودى در بر نخواهد داشت [و به واقع آن دست نمىیابد] و براى پاسخ دهنده نیز جز رنجى ناشى از طرح موضوعى که از فهم و درک او خارج است، باقى نخواهد ماند. همانا خالقى جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفریدگانش هستند. قرآن نیز کلام خداوند بزرگ است. پس از پیش خودتان بر آن نامى قرار ندهید که از گمراهان خواهید بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد این آیه قرار دهد که فرمود: آنان کسانى هستند که در نهان از خداى خویش مىترسند و از روز جزا سخت در وحشتند».(19)
و این گونه شیعیان را از آشفتگى فکرى بیرون آوردند.(20) این پرسش پیشتر نیز از امامان پرسیده شده بود که از امام رضا علیهالسلام پرسیدند و امام قاطعانه پاسخ داد: «قرآن کلام خداست، همین و بس!»(21) بدین ترتیب، امام با تبیین موضعى اصولى و روشنگرانه در این بحث، شیعیان را از کاوش در این گونه بحث و جدلهایى که ثمرهاى در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بیان کردهاند. ادامه دارد. پاورقی ها:پىنوشتها: 1) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتى امیرکبیر، 1333 ش، ج 3، ص 216. 2) همان. 3) همان، ص علیهالسلام237. 4) باقر شریف قرشى، حیاة الامام على الهادى علیهالسلام، بیروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ق، ص 468. 5) حلول ارواح مردگان در کالبدى غیر از بدن مادى خود فرد. 6) حیاة الامام على الهادى علیهالسلام، ص 469؛ ابا جعفر محمد بن حسن الطوسى، رجال کشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ش، ص 520. 7) محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا، ج 18، ص 555. 8) رجال کشى، ص 518. 9) شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 2، ص 58. 10) رجال کشى، ص 460. 11) سید ابوالقاسم خویى، معجم رجال الحدیث فى طبقات الرواة، منشورات آیة الله الخویى، بیروت، چاپ سوم، 1403 ق، ج 1، ص 259. 12) شیخ صدوق، التوحید، تهران، مکتبة الصدوق، 1378 ه . ق، باب تجسیم و صورة، ص 100. 13) احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 486. 14) ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول، تهران، کتاب فروشى اسلامیة، 1384 ق، ص 496. 15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 164. 16) همان. 17) محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، بیروت، روائع التراث العربى، بىتا، ج 9، ص 134. 18) جلال الدین السیوطى، تاریخ الخلفاء، بیروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 384؛ تاریخ طبرى، ج 9، ص134. 19) انبیاء، 49. 20) التوحید، ص 223. 21) همان.
دوران امامت امام على النقى علیهالسلام به دلیل گسترش فرهنگى در گرایشهاى اعتقادى و بحثهاى علمى که از برخورد میان مکتبهاى کلامى و تحولات فرهنگى مختلف ناشى شده بود از ویژگى خاصى برخوردار است. در این دوران، مکتبهاى عقیدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش یافته و پراکندگى آراى فراوانى در سطح فرهنگى جامعه پدید آمده بود. مباحثى کلان چون جبر و تفویض، ممکن یا ناممکن بودن رؤیت خداوند، تجسیم و مباحثى از این قبیل، افکار عمومى جامعه را دستخوش تاخت و تازهاى فکرى کرده بود. سرچشمه این تحولات فکرى، در رویکرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نیز هجوم فلسفه و کلام دیگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مىشود. دستگاه حکومتى، کتابهاى علمى دانشمندان ملل دیگر را به عربى ترجمه مىکرد و در اختیار مسلمانان مىگذاشت. این روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدریج ادامه یافت و به اوج خود رسید. او تلاش فراوانى در ترجمه کتابهاى دیگر ملل، به ویژه یونان داشت و بودجه بسیارى را در این راه هزینه کرد.
«جرجى زیدان» در این باره مىنویسد: «مأمون هموزن کتابهاى ترجمه شده طلا مىداد و به قدرى به ترجمه کتابها توجه داشت که روى هر کتابى که به نام او ترجمه مىشد، از خود علامتى مىگذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق مىکرد. با دانشمندان خلوت مىنمود و از معاشرت با آنان لذت مىبرد».(1)
پس از آن، این روند تا آنجا ادامه یافت که ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نیز به این کار مبادرت ورزیدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد کتاب فروشان و کاغذ فروشان در بغداد فزونى مىیافت و انجمنهاى علمى و ادبى تشکیل مىشد و مردم بیش از هر کار به مباحثات علمى و مطالعه مىپرداختند. این رویه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و کتابهاى بسیارى از زبانهاى یونانى، سریانى، هندى، نبطى و لاتین ترجمه گردید.(2) عباسیان لحظهاى دانشمندان غیرمسلمان را از خود دور نمىکردند. متوکل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت مىنشاندند و با آنان شراب مىنوشیدند و امیران و وزیران خود را در برابر آنها ایستاده نگه مىداشتند، به گونهاى که هیچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن نداشت.(3) نزدیکى بیش از حد خلفا با غیر مسلمانان و احترام بیش از اندازه به آنها، عقاید شوم و ضد اسلامى آنها را به روشنى بر ملا مىساخت. به خوبى آشکار است که این احترام و صرف آن همه بودجههاى هنگفت، صرفاً جهت دانش پرورى و علم دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى کتابهاى علمى گوناگون جایگاهى مناسب را در گسترش مناظرههاى علمى فراهم آوردند که اهداف مشخص و از پیش تعیین شدهاى را در این موضوع دنبال مىکرد.
البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى علیهالسلام در مناظرههاى علمى به دست مىآید، برترى مبانى اعتقادى شیعه را در این برهه از زمان آشکار مىسازد. گذشته از این مطالب، پیدایش این همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى گردیده و حاصل این آشفتگى، در پیدایش گروههاى گوناگونى چون: غلات، واقفیه، صوفیه، مجسّمه و... نمود یافت. حاکمیت نیز از این آشفتگى فرهنگى، براى دستیابى به اهداف خود بهره مىجست. عباسیان مىخواستند از این جریانها به عنوان حربهاى براى تضعیف مبانى فکرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى کنند.
در این میان، تیز بینى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشههاى دین ستیزانه آنان را آشکار مىساخت. اگر چه مراقبت شدید از ایشان، اندکى آنان را در رسیدن به هدف ننگینشان یارى مىداد و عدم دسترسى به امام، مشکلات جامعه اسلامى را افزونتر مىکرد، ولى امام با نهایت درایت، در خنثى کردن این توطئههاى فرهنگى مىکوشید. تلاشهاى گسترده امام در زمینههاى فرهنگى
یکى از پر دامنهترین تلاشهاى امام در دوران زندگىشان، فعالیتهاى ایشان در زمینههاى فرهنگى بود که برخى از مهمترین آنها در قالبهاى ذیل انجام مىپذیرفت؛ 1. مبارزه فرهنگى با گروههاى منحرف عقیدتى
همان گونه که گفته شد، دوران امام هادى علیهالسلام، اوج پیدایش مکتبهاى گوناگون عقیدتى بود که بستر آن با ایجاد فضاى فکرى از سوى حکومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظریه پردازان این حرکتها را نیز مشتى عناصر فریب خورده، فرصت طلب و سودجو تشکیل مىدادند. این گروهها عبارت بودند از: الف) غلات
«غلات»، انسانهایى تندرو، افراطى و بىمنطق بودند که درباره امامت، مبالغه بیش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهیت و پرستش بالا مىبردند و با بهرهگیرى از عقاید انحرافى خویش، بسیارى از واجبات الهى را حرام و بسیارى از گناهان کبیره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوى امام، که خدا قلمداد شده بود، پیامبر معرفى کرده و بسیارى از موجبات بدنامى شیعه را در عصر گسترش فرهنگها فراهم مىآوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را که مردم ساده و بىآلایش به امام مىپرداختند، به چنگ آورند و با تشریع بدعتهاى مختلف در دین، به امیال نفسانى خود رنگ شرعى و دینى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه کرده، آنان را طرد مىکرد.
سران این فرقه عبارت بودند از: «على بن حسکه قمى»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمى»؛ «قاسم یقطینى یا قاسم بن یقطین» و «محمد بن نصیر نمیرى یا فهرى».(4) که هر کدام از این افراد، به گونهاى در تشریعات این گروه سهیم بودند. به عنوان نمونه على بن حسکه قمى، امام هادى علیهالسلام را پروردگار جهانیان مىدانست و خود را از سوى ایشان پیامبر هدایت انسانها معرفى کرده بود. او تمامى واجبات و فروع دینى، مانند زکات، حج، روزه و... را به شدت زیر سؤال برد. محمد بن نصیر نمیرى، بر بدعتهاى على بن حسکه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّیت لواط و اعتقاد به تناسخ(5) را افزود.(6)
امام با موضعى صریح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل یکى از آنان را صادر کرد. ایشان براى نمایاندن چهره کریه آنان، در پاسخ شیعیانى که از عقاید منحرف على بن حسکه پرسیده بودند، چنین نگاشت:
«ابن حسکه - که نفرین خدا بر او باد - دروغگویى بیش نیست و من او را در شمار دوستان و شیعیان خود نمىپندارم. خدا او را لعنت کند. به خدا سوگند، پروردگار جهانیان، محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم و پیامبران پیشین او را مگر به آیین یکتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات و انجام حج و دوستى و ولایت بر خلق نفرستاد. او نیز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نکرده است. ما جانشینان پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم و بندگان خدا هستیم که هرگز به او شرک نخواهیم ورزید. اگر اطاعتش کنیم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپیچى کنیم، گرفتار عذاب دردناک او خواهیم شد. ما نمىتوانیم براى خدا نشانهاى بیاوریم، ولى خدا براى ما و همه آفریدگانش، نشانه و دلیل فرو فرستاده است. من از کسى که چنین سخنانى مىگوید، بیزارى مىجویم و از چنین گفتههایى به خدا پناه مىبرم. شما نیز از آنان برائت و بیزارى جویید و آنان را در فشار قرار دهید.»
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مىکند.(7) گفتنى است امام به قتل فارس بن حاتم که از سران غلات بود نیز فرمان داد.(8) که به محض صدور این فرمان یکى از شیعیان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد کرد. ب) صوفیه
از دیگر اندیشههاى منحرفى که با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شیعه و تشویش افکار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پیروان این مکتب، با نمایاندن چهرهاى زاهد، عارف، خدا پرست، بى میل به دنیا و پاک و منزه از پستىها و آلایشهاى دنیایى، مردم را گمراه مىکردند. آنها نیز چون غلات از همگى این عنوانها در راستاى اهداف سود جویانه خود در زمینههاى گونه گون بهرهمند مىشدند. آنها در اماکن مقدسى چون مسجد پیامبر صلىاللّه علیه و آله و سلّم گرد هم مىآمدند و به تلقین اذکار و اوراد با حالتى خاص مىپرداختند، به گونهاى که مردم با دیدن حالت آنها مىپنداشتند با پرهیزکارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهاى عوام فریبانه آنان قرار مىگرفتند. امام هادى علیهالسلام نیز با واکنشهایى سریع و به هنگام، این توطئه عقیدتى را کشف و خنثى ساخت. نگاشتهاند روزى آن حضرت با گروهى از یاران صمیمى خود در مسجد مقدس پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بودند. گروهى از صوفیه وارد مسجد النبى صلى اللّه علیه و آله و سلّم شده و گوشهاى از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه مىزنند و با حالتى ویژه، مشغول تهلیل مىشوند. امام با دیدن اعمال فریبکارانه آنها، به یاران خود فرمود:
«به این جماعت حیلهگر و دو رو توجهى نکنید. اینان همنشینان شیاطین و ویران کنندگان پایههاى استوار دینند. براى رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهرهاى زاهدانه از خود نشان مىدهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مىکنند. به راستى که اینان مدتى را به گرسنگى سر مىکنند تا براى زین کردن، استرى بیابند. اینها لا اله الا اللّه نمىگویند، مگر این که مردم را گول بزنند و کم نمىخورند مگر این که بتوانند کاسههاى بزرگ خود را پر سازند و دلهاى ابلهان را به سوى خود جذب کنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه خود درباره دوستى خدا سخن مىگویند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى [که خود کندهاند] مىاندازند. همه این وردهایشان، سماع و کف زدنشان و ذکرهایى که مىخوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، کسى از آنان پیروى نمىکند و به سوى آنان گرایش نمىیابد. هر کس به دیدار آنها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گویى به زیارت شیطان و همه بت پرستان رفته است و هر کس هم به آنان کمک کند، مانند این است که به پلیدانى چون یزید و معاویه و ابوسفیان یارى رسانده است».
وقتى سخنان امام به اینجا رسید، یکى از حاضران با انگیزهاى که امام از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح کرد که سبب ناراحتى ایشان شد. او پرسید: «آیا این گفتهها در حالى است که آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندى به او نگریست و فرمود:
«دست بردار از این پرسش! بدان که هر کس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز این چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمىشود. [آنان که این اعمال را انجام مىدهند و به حقوق ما نیز اعتراف دارند ]پستترین طایفه صوفیانند؛ چرا که تمامى صوفیان با ما مخالفند و راهشان نیز از ما جداست. آنها یهودیان و نصرانیان امت اسلامند. همینها هستند که سعى در خاموش کردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور کامل خواهد تاباند هر چند که کافران ناخشنود باشند.»(9) ج) واقفیه
«واقفیه» از دیگر فرقههاى دوران امامت امام هادى علیهالسلام بودند که امامت على بن موسى الرضا علیهالسلام را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامى ایشان، امام موسى بن جعفر علیهالسلام، متوقف در ولایت پذیرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ایستایى شدند. آنان با انکار امامان پس از امام کاظم علیهالسلام و موضعگیرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پیروى ایشان منع کردند. امام هادى علیهالسلام نیز براى اثبات جایگاه امامت و پیشوایى خود با آنان دست به رویارویى فرهنگى زد و آنان را نیز به سان غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود کرد تا آنان را به مردم بشناساند. در این باره «ابراهیم بن عقبة» در نامهاى به امام هادى علیهالسلام مىنویسد: «فدایت شوم! من مىدانم که ممطوره (واقفیه) از حق و حقیقت دورى مىکنند، آیا اجازه دارم در قنوت نمازهایم آنان را نفرین کنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد(10) و این گونه بر اندیشههاى گمراه کننده آنان خط بطلان کشیدند. سرکردگى این گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت که از زمان امامت على بن موسى الرضا علیهالسلام از پرداخت مالیاتهاى اسلامى به امام خوددارى کرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحیت ایشان، به رفتارهایى از این قبیل دست مىزد. آنها رویّه خود را هم چنان تا عصر امام هادى علیهالسلام ادامه دادند. روزى امام یکى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را دید و چون او را قابل هدایت و بیدارى یافت، به او رو کرد و فقط در یک جمله به او فرمود: «آیا زمان آن نرسیده که به خود آیى؟» سخن روح فزاى ایشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغییر رویه و بیدارى او گردید.(11) د) مجسّمیه
این گروه مىپنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشتهایى بسیار سطحى و ابتدایى از دین داشتند و از درک مجرّدات و چیزهایى که از سیطره جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. از این رو، همواره بسیارى از حقایق هستى را که خارج از دایره ماده بود، انکار مىکردند یا آن را تا عالم مادّه پایین مىکشیدند. کم کم آنها و اندیشههاى بدوى و یکسویهشان در بین شیعیان رسوخ کرد و عقاید آنان را نیز تحت تأثیر سطحىنگرى و کوتهبینى خود قرار داد. خبر به امام هادى علیهالسلام رسید و شیعیان از امام کسب تکلیف کردند. «ابراهیم بن همدانى» در نامهاى، عقاید منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ایشان راهنمایى خواست. او به امام نوشت که در بین شیعیان و دوستداران اهلبیت علیهمالسلام افرادى پیدا شدهاند که تحت تأثیر این عقاید پوچ قرار گرفتهاند و مىپندارند که خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پیام مکتب ناب اهل بیت علیهم السلام در این زمینه نگاشت: «پاک و منزه است آن خدایى که هیچ حد و مرزى ندارد! هرگز این گونه توصیف نمىشود، هیچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».(12) ه) باورمندان به رؤیت
اشاعره گروهى بودند که مىپنداشتند خداوند را در روز رستاخیز خواهند دید. حتى آنها بر این عقیده بودند که خداوند با همین چشم مادى قابل دیدن است. شیعیان درباره این گروه به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
«پایبندى به این نظریه به هیچ وجه جایز نیست. مگر نه این است که باید بین چشم شما و شىء انعکاسى صورت گیرد که حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعکاسى و نورى در میان نباشد و این ارتباط برقرار نشود، چگونه امکان دیدن آن شىء وجود دارد؟ در این نظریه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زیرا بیننده چیزى را مىتواند با چشم خود ببیند که در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت دیده شدن، هر دو بسان هم [جسم ]خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا که علتها با معلولهاى خود رابطهاى جدایىناپذیر دارند».(13)
بدین ترتیب، امام تفکر مخدوش و منحرف این گروه را نیز باطل اعلام کرد. 2. تحریر رساله کلامى
از جمله تلاشهاى علمى - فرهنگى امام على النقى علیهالسلام در گستره اعتقادات، نوشتن رساله کلامى است که آن را به انگیزه پاسخگویى به مشکلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در این رساله، با ایراد بحثهاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلین و لزوم تمسک به آن، مبحث جبر و تفویض را که از پیچیدهترین مسائل کلامى است، با بیانى بسیار روشن و شیوا مطرح و نقد کرده و نظر امامیه را با عنوان «الأمرُ بینَ الأمرینِ» به اثبات رسانیده است. در بخشى از این رساله آمده است:
«در این باره به گفتار امام صادق علیهالسلام آغاز مىکنم که فرمود: نه جبر است و نه تفویض؛ بلکه مقامى است میان آن دو که عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت کافى و توشه، مانند مرکب سوارى و وسیله تحریک فاعلى بر کار خود.
پس این پنج چیز است که امام صادق علیهالسلام به عنوان اسباب جمع کننده فضل گرد آمده است. پس اگر بندهاى یکى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن کاستى و کمبود، تکلیف از او ساقط است... همچنین روایت شده که فرمود: مردم در عقیده به سه دسته تقسیم مىشوند: دستهاى مىپندارند که کار به آنها وانهاده شده است که آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاک انداختهاند. دستهاى دیگر مىپندارند که خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مکلف فرموده است. اینها نیز خداوند را ستمگر مىانگارند که سبب هلاک خود را با این اندیشه فراهم آوردهاند. دستهاى دیگر معتقدند که خداوند بندگان را به اندازه توانشان مکلف فرموده و تکلیفى بیش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون کار نیک انجام دهند، خدا را بستایند و چون بد کنند، از او آمرزش بخواهند که اینان به حق رسیدگانند. پس امام صادق علیهالسلام خبر داده که هر کس پیرو جبر و تفویض است و به آنها اعتقاد دارد، بر خلاف حق است و من آن جبرى را که هر کس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و بیان کردم که کسى که پیرو واگذارى است، دستخوش باطل است. پس نظر ما میان این دو نظریه است...»
سپس حضرت به بررسى بیشتر مسئله جبر و تفویض در قالب پنج مثال دیگر مىپردازد که در تفسیر تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگیزه بیان مىدارند و با بهرهگیرى از آیات قرآن و استدلالهاى عقلانى و با نهایت دقت و حوصله، آن را از زوایاى مختلف بررسى مىکنند؛ به گونهاى که مطالب با بیانى بسیار ساده، مستند و عقلانى مطرح مىشوند و در عین کامل و مبسوط بودن، جملهاى را تکرارى، بدون غرض و خالى از بار محتوایى لازم نمىیابیم.(14) 3. مناظرههاى علمى و اعتقادى
امامان معصوم علیهم السلام چشمههاى جوشان معرفت و گنجینههاى دانش الهىاند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذیر، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مىکنند. آنان با بیان شیوا و روشنگر خود، تاریکى نادانى را از بین برده و در هر زمان، امید نور ستیزان را نومید مىساختند.
همان گونه که پیشتر نیز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپایى جلسههاى مناظره و گفتوگوى علمى بود که برقرارى این گونه جلسهها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسید و این روند تا دوران امامت امام هادى علیهالسلام نیز ادامه یافت. برپایى این مجالس هدفدار براى در هم شکستن چهره علمى امامان و زیر سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشکیل مىشد. البته با این کار، آنان نه تنها به مقصود خویش نمىرسیدند، بلکه موجب رسوایى و فضاحت آنان نیز مىشد؛ چرا که آن بزرگ پیشوایان دانش و معرفت، از این فرصت براى روشن کردن اذهان عمومى و نشر فرهنگ اصیل اسلامى بهره بردارى مىکردند. دولت عباسى مىکوشید تا با زیر نظر گرفتن امام و کنترل شدید ملاقاتهاى ایشان با شیعیان، از روشن شدن افکار مردمى جلوگیرى کند و جلوى فیضان این سرچشمه بزرگ را بگیرد، ولى برپایى نشستهاى علمى در تناقض با این سیاست بر مىآمد و تمام تلاشهاى عباسیان را بیهوده مىساخت. پىگیرى این سیاست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاکى از کوتهفکرى، ناکارآمدى، نارسایى در چاره جویى و بن بستهاى فکرى آنان در برابر اهداف معین خود بود.
متوکل عباسى براى این منظور، دو تن از دانشمندان به نامهاى «یحیى بن اکثم» و «ابن سکّیت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى علیهالسلام ترتیب دهند. در نشستى که به این منظور ترتیب داده شده بود، متوکل از ابن سکّیت خواست تا پرسشهاى خود را مطرح کند. او نیز پرسید: «چرا موسى با عصا بر انگیخته شد، عیسى علیهالسلام با شفاى بیماران و زنده کردن مردگان و محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم با قرآن و شمشیر؟»
امام در پاسخ فرمود: «موسى علیهالسلام با عصا و ید بیضا در دورهاى بر انگیخته شد که مردم تحت تأثیر جادو قرار گرفته بودند. او نیز به همین منظور برایشان معجزهاى آورد که جادویشان را از بین ببرد و حجت را برایشان تمام سازد. عیسى علیهالسلام با شفاى بیماران خاص و بدون درمان و با زنده کردن مردگان بر انگیخته شد، زیرا در آن زمان پزشکى و پیشرفتهاى آن، مردم را شگفت زده کرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مىکرد و بیماران بىدرمان را شفا مىداد. محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم با قرآن و شمشیر در دورهاى بر انگیخته شد که شعر و شمشیر بر اندیشه مردم حکمرانى مىکرد. او نیز با قرآن تابنده و شمشیر برنده بر شعر و شمشیرشان چیره گشت و پیام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».
پاسخ امام، بسیار روشن و قانع کننده بود. ابن سکیت از روى ناچارى پرسشى بىمحتوا را بیان کرد و گفت: «اکنون حجت خدا چیست؟» امام نیز با کنایه، مهر خاموشى بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل که به خوبى در مىیابد آن که به خدا دروغ بندد، رسوا مىشود». شکست ابن سکیت در این گفتوگوى کوتاه و آن هم فقط با یک پرسش ساده، خشم یحیى بن اکثم را بر انگیخت. او با ناراحتى گفت: «ابن سکیت را به مناظره چه کار؟! او همنشین نحو و شعر و لغت است». سپس کاغذى بیرون آورد که در آن پرسشهاى پراکندهاى را مطرح کرده بود و پاسخ را از امام به طور مکتوب خواست.(15) پرسشهاى او درباره تأویل و تفسیر برخى آیات قرآن، گواهى زن، احکام خنثى، دلیل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملکرد امیرمؤمنان على علیهالسلام بود. امام با نهایت دقت، ظرافت و کمال به پرسشهاى وى پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جایگاه علمى خود، سیزده پرسش پیچیده و مشکل را براى شیعیان پاسخ گفت و به صورت غیر مستقیم، معارف واقعى اسلام را در اختیار خواهندگان قرار داد. پاسخهاى امام هادى علیهالسلام آن چنان کوبنده و دقیق بود که یحیى بن اکثم در پایان این رویارویى به متوکل گفت: «پس از این جلسه و این پرسشها دیگر سزاوار نیست که از او درباره مسئله دیگرى پرسش شود؛ زیرا هیچ مسئلهاى پیچیدهتر از اینها وجود ندارد [و او از عهده پاسخگویى به همه آنها بر آمد ]و موجب آشکار شدن بیشتر مراتب علمى او، موجب تقویت شیعیان خواهد شد».(16) 4. رفع شبهههاى دینى
افزون بر شبهههاى خرد و کلانى که از سوى دانشمندان مزدور و فرقههاى مرجع آن دوران در حوزه دین مطرح مىشد، کشمکشهاى بزرگ بر سر مسائل بنیادین و زیر بنایى اسلام، هر از چند گاهى رخ مىنمود که دامنه فتنه انگیزى آن، اندیشه قشر گستردهاى از مسلمانان و گاه شیعیان را در بر مىگرفت. یکى از بزرگترین این فتنه جویىها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود که مدتها اندیشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسیار انسانهایى که به جهت عقیده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفاى عباسى با مطرح ساختن این پرسش و نیافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفانشان را به شدت سرکوب مىکردند. از این دسته «احمد بن نصر خزاعى» را مىتوان نام برد که از مخالفان دولت عباسى بود و یک بار هم نقشه قتل واثق، خلیفه عباسى را کشید، ولى نافرجام ماند. خلیفه نیز براى از میان برداشتن او با طرح این پرسش که آیا قرآن مخلوق است یا نه، برنامه سرکوب او را آغاز کرد و پس از بیان پرسشهاى گوناگون در این زمینه و دیگر مسائل اعتقادى، بهانهاى براى قتل وى به چنگ آورد و او را از میان برداشت.(17) واثق، احمد بن نصر را که معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن پرسید. هنگامى که از عقیده او آگاهى یافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آویزان کنند و برگهاى به گوش او آویختند که بر آن نوشته شده بود: «این سر احمد بن نصر است که معتقد به خلق قرآن و نفى تشبیه خداوند نیست!»(18)
معتزله که گرایشى افراطى به عقل دارند، قرآن کریم را حادث و مخلوق مىدانستند و آن را از صفات بارى تعالى مىشمردند، ولى در برابر آنها، اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قدیم و غیرمخلوق دانستند. جرقههاى این کشمکش که برخاسته از نظریه جبر یا تفویض بود، از اواخر حکومت امویان آغاز گردید و با پیدایش این دو مکتب کلامى در عصر عباسیان به اوج خود رسید. تا پیش از مأمون، حکمرانان عباسى گرایش شدید و تعصب بسیارى بر نظر اشاعره و جبرگرایى داشتند و معتزلیان را به شدت شکنجه و سرکوب مىکردند. با به حکومت رسیدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظریه خلق قرآن با حربههاى گوناگون از صحنه روزگار پاک مىشدند! پس از مأمون نیز خلفاى عباسى از او پیروى کردند و کسانى را که به عقاید معتزله پایبند نبودند، شکنجه مىکردند یا از میان برمىداشتند.
هنگامى که متوکل به حکومت دست یافت، دوباره به عقاید اشاعره پیوست و این بار قربانیان این ماجرا، معتزلیان بودند! در گیر و دار این آشوب زدگىهاى اعتقادى، امام هادى علیهالسلام پیشواى اندیشه اسلامى، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن این بحثها، خط سیر مکتب ناب اسلامى را براى پیروان خود ترسیم کرد. ایشان براى تنویر اذهان پیروان خود در بغداد نوشت:
«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. پروردگار ما را از فتنههاى این روزگار در پناه دارد که در این صورت بزرگترین مرحمت را در برابر ما به انجام رسانیده است که در غیر آن، چیزى جز نابودى و بدبختى دستاورد کسى نخواهد شد. نظر من درباره جدالى که بر سر [مخلوق بودن یا نبودن] قرآن در گرفته، این است که آن بدعتى بیش نیست که در گناه این بدعت پرسش کننده و پاسخ دهنده، هر دو یکسانند؛ چرا که براى پرسش کننده سودى در بر نخواهد داشت [و به واقع آن دست نمىیابد] و براى پاسخ دهنده نیز جز رنجى ناشى از طرح موضوعى که از فهم و درک او خارج است، باقى نخواهد ماند. همانا خالقى جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفریدگانش هستند. قرآن نیز کلام خداوند بزرگ است. پس از پیش خودتان بر آن نامى قرار ندهید که از گمراهان خواهید بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد این آیه قرار دهد که فرمود: آنان کسانى هستند که در نهان از خداى خویش مىترسند و از روز جزا سخت در وحشتند».(19)
و این گونه شیعیان را از آشفتگى فکرى بیرون آوردند.(20) این پرسش پیشتر نیز از امامان پرسیده شده بود که از امام رضا علیهالسلام پرسیدند و امام قاطعانه پاسخ داد: «قرآن کلام خداست، همین و بس!»(21) بدین ترتیب، امام با تبیین موضعى اصولى و روشنگرانه در این بحث، شیعیان را از کاوش در این گونه بحث و جدلهایى که ثمرهاى در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بیان کردهاند. ادامه دارد. پاورقی ها:پىنوشتها: 1) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتى امیرکبیر، 1333 ش، ج 3، ص 216. 2) همان. 3) همان، ص علیهالسلام237. 4) باقر شریف قرشى، حیاة الامام على الهادى علیهالسلام، بیروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ق، ص 468. 5) حلول ارواح مردگان در کالبدى غیر از بدن مادى خود فرد. 6) حیاة الامام على الهادى علیهالسلام، ص 469؛ ابا جعفر محمد بن حسن الطوسى، رجال کشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ش، ص 520. 7) محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا، ج 18، ص 555. 8) رجال کشى، ص 518. 9) شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 2، ص 58. 10) رجال کشى، ص 460. 11) سید ابوالقاسم خویى، معجم رجال الحدیث فى طبقات الرواة، منشورات آیة الله الخویى، بیروت، چاپ سوم، 1403 ق، ج 1، ص 259. 12) شیخ صدوق، التوحید، تهران، مکتبة الصدوق، 1378 ه . ق، باب تجسیم و صورة، ص 100. 13) احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 486. 14) ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول، تهران، کتاب فروشى اسلامیة، 1384 ق، ص 496. 15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 164. 16) همان. 17) محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، بیروت، روائع التراث العربى، بىتا، ج 9، ص 134. 18) جلال الدین السیوطى، تاریخ الخلفاء، بیروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 384؛ تاریخ طبرى، ج 9، ص134. 19) انبیاء، 49. 20) التوحید، ص 223. 21) همان.