زندگى اجتماعى از نظر قرآن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
موضوع بحث سلسله مقالاتى که از این پس در معرض مطالعه اهل نظر قرار مىگیرد به بررسى زندگى اجتماعى آدمیان از نظر قرآن مىپردازد که در این مقاله از انسان و جامعه و منشأ گرایش انسان به زندگى اجتماعى و مطالب دیگر مىپردازد امید است اهل مطالعه از آن بهره لازم را ببرند.
تردیدى نیست که انسان موجودى اجتماعى است و در جمع زندگى مىکند. گرچه ممکن است کسى در یک دیر یا صومعه زندگى انفرادى داشته باشد اما این زندگى، انسانى یعنى مسئولانه نخواهد بود. زیرا زندگىاى انسانى است که در آن آدمى بکوشد تا دیگران را هدایت کند و یا اگر جاهل است از دیگران بیاموزد و اگر عالم است به دیگران تعلیم دهد، در حالت ضلالت از راهنمایانى هدایت جوید و در حالت هدایت. هادى گمراهان گردد. اگر تهیدستى را دید در صورت توانمندى او را یارى کند و اگر خود تهیدست است. مشکل خود را با استعانت از دیگران رفع نماید، در بیمارى به پزشک مراجعه کند و اگر طبیب است خود به بالین بیمارى برود و... این گونه امور لازمه زندگى انسانى است که در آن خرد منزوى یا ساکن در دیر و صومعه یافت نمىشود. انسان منزوى گرچه زندگى دارد اما زندگى او، زندگى انسانى به معناى واقعى نخواهد بود.
ناگفته نماند: گاهى افراد فوق العادهاى یافت مىشوند که بدون معاشرت با دیگران و یا استمداد از آنها، به دلیل فوق العاده بودن قادر به تأمین نیازمندىهاى خود هستند و گاهى افرادى یافت مىشود که مادون انسانهاى عادى مىباشند و زندگى آنها در حد زندگى حیوانى است اما این دو دسته یکى به لحاظ عظمتش و دیگرى به خاطر دنائتش از موضوع بحث و مطالعه خارج هستند، زیرا آن از حد طبیعى خارجاند، اما عموم انسانها اگر بخواهند زندگى انسانى داشته باشند که از زندگى حیوانى برتر باشد و همگام و هماهنگ با زندگى عادى انسانى لازم است با هم زندگى کنند و از تعاون و همکارى همدیگر براى رفع نیازهاى خود بهرهمند شوند. با توجه به مطالب مطرح شده زندگى اجتماعى و اجتماعى زیستن یک امر روشن و بدیهى است. منشأ گرایش انسان به زندگى جمعى
اگر انسان موجودى اجتماعى است و به ناچار در اجتماع زندگى مىکند این سؤال مطرح مىشود که منشأ گرایش به زندگى اجتماعى و جمعى چیست؟ آیا او بطبع خود متوحّش است و با دیگران مىجوشد و همگام مىشود تا از آنها نفع ببرد یا طبعاً متمدن است و با دیگران مىجوشد تا آن به آنها نفع برساند در این مسئله اختلاف عمیقى است که مبنا در زندگى اجتماعى چیست؟ در این رابطه سه مبنا وجود دارد.
1- انسان متمدن و مدنى بالطبع است، گروهى انسانها را متمدن بالطبع مىدانند و مىگویند انسان داراى طبیعت تمدن گراست و از این روست که وى طالب زندگى جمعى است.
2- انسان مستخدم بالطبع است. استاد علامه طباطبایى در چندین موضع از تفسیر ارزشمند المیران انسان را مستخدم بالطبع مىداند و نظریه متمدن بودن بالطبع انسان را مورد نقد قرار مىدهد و مىگوید: آدمیان مىکوشند تا از دیگران بهرهگیرى نماید، اما چون مىبیند دیگران نیز مانند سودجو هستند و در صدد بهره بردارى از او بر مىآیند، و تن به قانون مشترک مىدهد، پس با پذیرش آن حدود سودجویى از یکدیگر را مشخص و محدود سازند و به برخورد و در نهایت نابودى یکدیگر پردازند.
بر اساس این دیدگاه، انسان بالطبع متمدن و فرشته خوى نیست، انسان طبعاً جمعى زندگى مىکند امّا تمدن طبیعى او نیست یعنى مدنیت اگر بمعناى دین دارى یا تمدّن باشد انسان به این معنا مدنى بالطبع نیست. اما اگر به معناى شهرنشینى باشد، انسان مدنى بالطبع است. زیرا او مستخدم بالطبع است و طبیعت استخدام گرى وى او را به سمت زندگى اجتماعى مىکشاند و اگر انسان بالطبع مدنى مىبود خواه به معناى دین دار و خواه متمدن مىبایست اکثر آنها، عادل، عالم و عاقل مىبودند، در حالى که چنین نیست. انسان مستخدم بالطبع است و مىخواهد دیگرى را به خدمت بگیرد او بالطبع دیگران را استثمار و استعمار مىکند و این استثمار و استعمار زیر پوشش استخدام است، اما چون مىبیند دیگران نیز با همین سلاح به میدان آمدهاند، ناچار به حکومت قانون تن در مىدهد در غیر این صورت به طور طبیعى انسان قانونپذیر نبوده و علاقمند به قانون نیست.
3- انسان مستخدم بالطبع و مدنى بالفطرة است، بر اساس این دیدگاه انسان نه مانند فرشتهاند تا نافرمانى خدا از آنها صادر نشده و امر الهى را معصیت نکنند «لایعصون اللّه ماامرهم»(1) و نه مانند حیوان و بهایم اند که همّت او و نهایت اهتمامش شکمش باشد (نعمته بطنه) بلکه داراى دو جهت است یکى حیثیت طبیعى او که ذات اقدس اله آن جهت را به طبیعت، طین، حمأمسنون و گل ولاى اسناد داده است و فرمود: «انى خالق بشراً من صلصال من حمأمسنون»(2) همانا بشرى را از گلى خشک سیاه و بدبو شده خلق مىکنم و فرمود: «اذ قال ربک للملائکة انى خالق بشراً من طین»(3) به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت به ملائکه گفت: من بشرى را از گل مىآفرینم و دیگرى حیثیت فرشته منشى که خداوند سبحان آن را به خود اسناد مىدهد و مىفرماید: «فاذاسوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین»(4) هنگامى که آن را نظام بخشیدم و از روح خود در آن دمیدم براى او سجده کنید و نیز فرمود: «الذى احسن کل شىء خلقه و بدأ خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین، ثم سوّاه ونفخ فیه من روحه وجعل لکم السمع والابصار و الافئدة قلیلاً ما تشکرون»(5) خداى سبحان همان است که هرچه را آفرید نیکو آفرید و آغاز آفرینش انسان را ازگل قرار داد، سپس نسل او را از عصارهاى از آب ناچیز و بى قدر خلق کرد، بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خویش در وى دمید و براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد، اما کمتر شکر نعمتهاى او را بجاى مىآورید.
در آیه اول سخن از افاضه روح الهى به «حضرت آدم» و در آیه دوم به «نسل او» است و در افاضه روح بنى آدم بین آدم و فرزندان او فرقى وجود ندارد. زیرا خداى سبحان پس از خلق نسل انسان از نطفه و تسویه دستگاه بدنى او از روح خود به وى اعطاء مىکند بنابراین انسان اعم از آدم و نسل او همه داراى دو حیثیت هستند. از جنبه طبیعت یعنى حمأمسنون و طین بالطبع استثمارگر و استخدام گر است اما روح او مدنى بالفطره است مادامى که اسیر طبیعت نگردد و اگر در جهاد اکبر، روح او اسیر طبع و طبیعت او گردد، متوحّش بالطبع مىشود و همه هوشمندى و فرزانگىهاى فطرى را در خدمت آن قرار مىدهد. به طور خلاصه چون انسان دائم در حال جهاد اکبر است باید در جامعه زندگى کند و این گرایش به جامعه فطرى اوست یعنى فطرت وى او را به دین دارى و تمدن فرا مىخواند گرچه به لحاظ طبیعت خویش مستخدم باشد. قرآن و زندگى اجتماعى
آیاتى از قرآن ناظر به زندگى اجتماعى آدمیان است از جمله آنها:
1- «یا ایهاالناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند اللّه اتقیکم انّ اللّه علیم خبیر»(6) اى انسان ما شما را از زن و مرد آفریدیم و شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید. با کرامتترین شما نزد خدا باتقواترین شماست، خداى سبحان به حق دانا و خبره است.
این آیه مشتمل بر سه بخش است.
بخش اول مىفرماید: همه انسانها از یک زن و مرد آفریده شدهاند و از این جهت امتیازى بین آحاد امت و افراد جامعه نیست.
بخش دوم: هیچ جامعه بر جامعه دیگر برترى و فخر ندارد و گروه بندىهایى نظیر عرب و عجم و قریش و ایرانى و مصرى و غیره سند شرافت و نشانه برترى و افتخار نیست. اختلاف زبان ها، رنگها، پیدایش اقوام و قبائل و عشایر، شناسنامهاى طبیعى براى معارفه است. بر این اساس نه سفیدبودن برگهاى شناسنامه موجب فخر و مباهات است و نه سیاه بودن آن مایه وهن است.
بخش سوم: اصل نهایى و اساسى را در کرامت ذکر مىکند و مىفرماید: ملاک برترى و کرامت در پیشگاه خدا تقوا است. در این آیه اصل زندگى اجتماعى تثبیت شده است زیرا فرمود: ما شما را عشیره، عشیره و قبیله قبیله قرار دادیم نه این که شما آحاد و افراد باشید.
2- «اهم یقیمون رحمة ربّک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیوة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضاً سخریا و رحمة ربّک خیر مما یجمعون»(7) آیا آنها رحمت پروردگارت را تقسیم مىکنند ، ما معیشت آنها را بین آنان در حیات دنیا تقسیم مىکنیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم تا یکدیگر را تسخیر و با هم تعاون کنند و هم دیگر را خدمت نمایند. رحمت پروردگارت از تمام آن چه گردآورى مىکنند برتر و بهتر است.
از این آیه استفاده مىشود که تقسیم ارزاق نیز مانند مقامات معنوى از قبیل: رسالت و نبوت تنها به دست ذات اقدس اله است، او استعدادها و روزىها را تقیسم کرده است تا هر کس به دیگرى نیازمند باشد و از این طریق جامعه شکل بگیرد. خداى سبحان همه خصوصیات و ارزاق را به گروه خاصى نداده است بلکه اموال و صفات، قدرتها و خلاقیتها را تقسیم نموده است تا انسانها یکدیگر را تسخیر نمایند ولى تسخیر آنها متقابل است و نه یک جانبه. زیرا زندگى انسان یک زندگى دست جمعى است و اداره این زندگى جز از طریق تعاون و خدمت متقابل امکانپذیر نیست. بر اساس این تسخیر متقابل یک پزشک به باربر نیاز دارد تا بار او را جابجا کند و همین طور بار بر اگر بیمار شد، پزشک لباس کار پوشیده، در بالین او حاضر مىشود تا او را معالجه نماید.
در تسخیر متقابل هیچ کس بر دیگر فخرى ندارد، همانگونه که داد و ستد بین فروشنده و خریدار یک کار متقابل بدون فخر است. در تمام شؤون اجتماعى بین افراد جامعه یک دادوستد و تسخیر متقابل بدون فخر وجود دارد.
همین نفى فخر در کریمه: «فاستجاب لهم ربّهم انّى لااضیع عمل عاملٍ منکم من ذکرٍ او انثى بعضکم من بعضٍ...(8)؛ پس، پروردگارشان دعاى آنان را اجابت کرد(و فرمود که:) من عمل هیچ صاحب عملى از شما را، از مرد یا زن، که همه از یکدیگرند تباه نمىکنم...». نیز مطرح شده که مىفرماید: همه شما اجزاى یک اصول و بمثابه، خاکهاى یک معدن و آبهاى یک چشمه هستید هیچ فرقى بین آحاد شما نیست، ظاهر جمله «بعضکم من بعضٍ» که در چند موضع از قرآن آمده همین است. نقش وحى و رسالت در شکوفایى جوامع بشرى
جوامع انسانى همواره یک سیر تکاملى داشته و دارد. حیثیّت اجتماعى انسان، مانند سایر حیثیّتها و خواص او، پدیدهاى است که ذات اقدس اله از ابتدا آن را متکامل نیافریده، بلکه همانند سایر خواص روحى و پدیدههاى انسانى، به تدریج رشد مىکند و از نظر کمّى و کیفى کامل مىشود و چنین نیست که به یکباره یک جامعه چند میلیونى عالم کامل خلق شده باشد.
پس حیثیّت اجتماعى انسان چه از جهت کمى و چه از جهت کیفى رشد تدریجى دارد. خانواده اوّلین هسته تشکیل جامعه
رشد تدریجى کمّى جامعه از خانواده آغاز و به ارحام نزدیک و دور و بعد به عشیره سپس به قبیله و آنگاه به قوم و بعد به روستا و شهر توسعه مىیابد.
قرآن کریم در تبیین ریشههاى پیدایش اجتماع مىفرماید:
«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودّةً و رحمةً انّ فى ذلک لآیات لقومٍ یتفکّرون؛(9) و از نشانههاى او اینکه از (نوع) خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان دوستى و رحمت نهاد، آرى، در این (نعمت) براى مردمى که مىاندیشند قطعاً نشانه هایى است». اوّلین ریشه طبیعى براى تشکیل یک جامعه کوچک در انسان همسر خواهى است. مودّت و رحمت دو رکن اساسى در استحکام خانواده
تشکیل خانواده دو عامل و رکن مهم دارد که آن مودّت و رحمت است، بالا بودن میزان مهریّه و جهیزیّه و مانند آن، هرگز عامل اصیل براى تشکیل و استحکام خانواده نیست.
این دو عامل مهم یکى دوستى عاقلانه نسبت به یکدیگر و دیگرى گذشت مهربانه از لغزشهاى همدیگر است.
مودّت: تشکیل خانواده اگر بر اساس غریزه باشد دیرپا نیست زیرا هرچه بر سن زوجین افزوده گردد، غریزه همسرخواهى ضعیفتر مىشود، و پایه زندگى غریزى سستتر مىگردد، و در نتیجه خانواده فرو پاشیدهتر مىشود اما اگر دوستى بر اساس عقل باشد، با افزایش سن شوهر و همسر، تجارب عقلى قوىتر مىشود و پایه زندگى عقلى قوىتر مىگردد و در نتیجه خانواده صمیمىتر و گرمتر و محکمتر مىشود.
رحمت: رسیدگى به نیازهاى عاطفى طبیعى یکدیگر، عامل اصیل دوم در تأسیس و دوام خانواده است، و از طرف دیگر غیر از حضرات معصومین (علیهم السلام) افراد عادى بدون لغزش نیستند، گرچه بر اثر اختلاف سلیقه باشد، بنابراین براى استحکام اساس خانواده راهى جز گذشت رئوفانه از اشتباهات یکدیگر نیست. این دو رکن که مودّت مجعوله الهیّه و رحمت مجعوله الهیّه است اساس خانواده را مىسازد و در چنین خانوادهاى فرزندى به بار مىآید که خداوند سبحان به او مىفرماید:
«امّا یبلغنّ عندک الکبر احدهما اوکلاهما فلا تقل لهما افٍّ و لا تنهرهما و قل لهما قولاً کریماً و اخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمة و قل ربّ ارحمهما کما ربّیانى صغیراً؛(10) هرگاه یکى از آن دو، یا هردوى آنها، نزد تو به سنّ پیرى رسند، کمترین اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو! وبالهاى تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرو آر! و بگو: پروردگارا! همانگونه که آنها مرا در کوچکى تربیت کردند. مشمول رحمتشان قرار ده!».
فرزندى که به پدر و مادر اف نمىگوید بلکه با سخن کریمانه با آنها برخورد مىکند و بال ذلّت و مهربانى و رحمت را براى آنها مىگستراند و یا دستور مىدهد نسبت به یکدیگر به معروف معاشرت داشته باشند. از این رو مىفرماید:
«و عاشرو هنّ بالمعروف؛(11)و با آنها بشایستگى رفتار کنید». و اگر بر اثر اختلاف سلیقه ادامه زندگى مشترک مقدور نبود، مىفرماید: یا در کمال احسان باهم زندگى کنید و همسر را نگاهدارید، یا درکمال ادب و احسان او را آزاد کنید:
«الطّلاق مرّتان فامساکٌ بمعروفٍ او تسریحٌ باحسانٍ؛(12) طلاق (رجعى) دوبار است. پس از آن یا باید زن را بخوبى نگاهداشتن، یا بشایستگى آزاد کردن».
«معاشرت و امساک به معروف» و «تسریح به احسان» مانند ملات نرم و رقیقى است که در درون همه این گردونهها هست، چون آن دو رکن اصلى عامل تشکیل خانواده است، آنگاه پدر و مادر نسبت به فرزندان و نیز فرزندان نسبت به آنان و همچنین زن و شوهر نسبت به یکدیگر، در همان مدار صفا و وفا زندگى مىکنند. اسلام این جامعه کوچک بنام خانواده را زمینه رشد و گسترش جامعه بزرگ قرار مىدهد و پس از آن مسئله ارحام مطرح مىشود که درباره آن دستور تقوا داده شده است:
«و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام؛(13) و ازخدایى که به (نام) او از همدیگر درخواست مىکنید پروا نمایید، و زنهار از خویشاوندان مبرید» مسئله رعایت ارحام در اسلام به قدرى مهمّ است که ذات اقدس اله همانگونه که گرامى داشت پدر و مادر را در کنار گرامى داشت خود یاد مىکند و به تکریم آنان بها مىدهد: «ان اشکرلى و لوالدیک؛(14) شکر گزار من و پدر و مادر باش» درباره ارحام نیز، به خاطر اهمّیت آن، مىفرماید از خدا و ارحام بپرهیزید: «و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام» در یک آیه مىفرماید: «خدا و پدر و مادر» و در آیه دیگر سخن از «خدا و ارحام» دارد و این براى ارج وافر نهادن به اساس خانواده است.
یکى از امورى که خداوند امر به وصل و پیوند آن فرمود مسئله رحامت است و اگر کسى با خویشاوندان قطع رابطه کرد به حکم آیه شریفه:
«والّذین ینقضون عهد اللّه من بعد میثاقه و یقطعون ما امر اللّه به ان یوصل و یفسدون فى الارض اولئک لهم اللّعنة و لهم سوء الدّار؛(15) و کسانى که پیمان خدا را پس از بستن آن مىشکنند و آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده مىگسلند و در زمین فساد مىکنند، برایشان لعنت است و بدفرجامى آن، سراى ایشان است».
مشمول لعنت الهى است پس خداوند متعال چه در جانب اثبات و چه در جنبه سلب، ارکان خانواده و ارحام را مستحکم کرد زیرا هم دستور به صله ارحام و پیوند بستگان نسبى را صادر کرد، و هم فرمان پرهیز از قطع آنها را نازل نمود، و هنگامى که جریان عشیره «داخله رحامت شکل گرفت آنگاه حقوق مالى متقابل نیز بین آنان قرار داد، مثلاً: ارث را تا طبقه سوم مقرّر نمود و ارحام را در غنیمتها و همچنین در غرامتها شریک کرده، فرمود: اگر کسى از روى خطا خلافى مرتکب شد دیه بر عاقله او است چون همه آنان را در ساختار خاندان یک واحد مىداند و همه را در مسائل حقوقى نیز سهیم کرده است، قانون ارث، دیه بر عاقله،صله رحم و مانند آن یک جامعه کوچک را در احکام حقوقى و عاطفى و تربیتى به هم پیوند داده این جامعههاى کوچک خانواده که در کمال صفا و صمیمیّت زندگى مىکنند جامعه بزرگترى را تشکیل مىدهند که آن نیز خردمند و رئوف و مهربان است. قرآن کریم در مورد رسیدگى به مسائل ارشادى و اخلاقى نیز در آغاز از خانواده شروع مىکند:
«یا ایّها الّذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً و قودها النّاس و الحجارة(16)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، خودتان و کسانتان را از آتشى که سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ کنید».
و پس از آن درباره عشیره دستور انذار مىدهد: «و انذر عشیرتک الاقربین؛(17) و خویشان نزدیکت را هشدار ده».
و سپس دستور: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین؛(18)پس آنچه را بدان مأمورى انجام ده و از مشرکان روى برتاب». را دارد.
ابتدا مىفرماید: اى مردم خود و افراد خانوادهتان را از آتش نجاب بدهید، که این دستور اصلاح تهذیب ارشاد و تربیت است، بعد به پیامبر اکرم(ص) به عنوان اسوه مىفرماید: بستگان نزدیک و ارحام و قبیلهات را رعایت کن، و آنها را از عذاب الهى بیمناک کن، آنگاه نوبت به افراد دیگر جامعه مىرسد، پس اگر جامعههاى کوچک به نام خانواده، در کمال نزاهت تربیت شدند و به جامعه بزرگ پیوستند جامعه بزرگ نیز که از این آحاد وارسته تشکیل مى شود جامعه متمدّن و متشکّلى خواهد بود.
آیاتى که در این فصل مورد بحث قرار گرفت نشان مىدهد نموّ تدریجى جامعه از خانواده و زن و شوهر و اولاد شروع و به ارحام و عشیره و سپس به جامعه بزرگ مىرسد. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. سوره تحریم، آیه 6. 2. سوره حجر، آیه 28. 3. سوره ص، آیه 71. 4. همان، 72 و سوره حجر، آیه 29. 5. سوره سجده، آیه 9. 6. سوره حجرات، آیه 12. 7. سوره زخرف، آیه 32. 8. سوره آل عمران، آیه 195. 9. سوره روم، آیه 21. 10. سوره اسراء، آیه 23. 11. سوره نساء، آیه 19. 12. سوره بقره، آیه 229. 13. سوره نساء، آیه 1. 14. سوره لقمان، آیه 14. 15. سوره رعد، آیه 25. 16. سوره تحریم، آیه 6. 17. سوره شعراء، آیه 214. 18. سوره حجر، آیه 94.
تردیدى نیست که انسان موجودى اجتماعى است و در جمع زندگى مىکند. گرچه ممکن است کسى در یک دیر یا صومعه زندگى انفرادى داشته باشد اما این زندگى، انسانى یعنى مسئولانه نخواهد بود. زیرا زندگىاى انسانى است که در آن آدمى بکوشد تا دیگران را هدایت کند و یا اگر جاهل است از دیگران بیاموزد و اگر عالم است به دیگران تعلیم دهد، در حالت ضلالت از راهنمایانى هدایت جوید و در حالت هدایت. هادى گمراهان گردد. اگر تهیدستى را دید در صورت توانمندى او را یارى کند و اگر خود تهیدست است. مشکل خود را با استعانت از دیگران رفع نماید، در بیمارى به پزشک مراجعه کند و اگر طبیب است خود به بالین بیمارى برود و... این گونه امور لازمه زندگى انسانى است که در آن خرد منزوى یا ساکن در دیر و صومعه یافت نمىشود. انسان منزوى گرچه زندگى دارد اما زندگى او، زندگى انسانى به معناى واقعى نخواهد بود.
ناگفته نماند: گاهى افراد فوق العادهاى یافت مىشوند که بدون معاشرت با دیگران و یا استمداد از آنها، به دلیل فوق العاده بودن قادر به تأمین نیازمندىهاى خود هستند و گاهى افرادى یافت مىشود که مادون انسانهاى عادى مىباشند و زندگى آنها در حد زندگى حیوانى است اما این دو دسته یکى به لحاظ عظمتش و دیگرى به خاطر دنائتش از موضوع بحث و مطالعه خارج هستند، زیرا آن از حد طبیعى خارجاند، اما عموم انسانها اگر بخواهند زندگى انسانى داشته باشند که از زندگى حیوانى برتر باشد و همگام و هماهنگ با زندگى عادى انسانى لازم است با هم زندگى کنند و از تعاون و همکارى همدیگر براى رفع نیازهاى خود بهرهمند شوند. با توجه به مطالب مطرح شده زندگى اجتماعى و اجتماعى زیستن یک امر روشن و بدیهى است. منشأ گرایش انسان به زندگى جمعى
اگر انسان موجودى اجتماعى است و به ناچار در اجتماع زندگى مىکند این سؤال مطرح مىشود که منشأ گرایش به زندگى اجتماعى و جمعى چیست؟ آیا او بطبع خود متوحّش است و با دیگران مىجوشد و همگام مىشود تا از آنها نفع ببرد یا طبعاً متمدن است و با دیگران مىجوشد تا آن به آنها نفع برساند در این مسئله اختلاف عمیقى است که مبنا در زندگى اجتماعى چیست؟ در این رابطه سه مبنا وجود دارد.
1- انسان متمدن و مدنى بالطبع است، گروهى انسانها را متمدن بالطبع مىدانند و مىگویند انسان داراى طبیعت تمدن گراست و از این روست که وى طالب زندگى جمعى است.
2- انسان مستخدم بالطبع است. استاد علامه طباطبایى در چندین موضع از تفسیر ارزشمند المیران انسان را مستخدم بالطبع مىداند و نظریه متمدن بودن بالطبع انسان را مورد نقد قرار مىدهد و مىگوید: آدمیان مىکوشند تا از دیگران بهرهگیرى نماید، اما چون مىبیند دیگران نیز مانند سودجو هستند و در صدد بهره بردارى از او بر مىآیند، و تن به قانون مشترک مىدهد، پس با پذیرش آن حدود سودجویى از یکدیگر را مشخص و محدود سازند و به برخورد و در نهایت نابودى یکدیگر پردازند.
بر اساس این دیدگاه، انسان بالطبع متمدن و فرشته خوى نیست، انسان طبعاً جمعى زندگى مىکند امّا تمدن طبیعى او نیست یعنى مدنیت اگر بمعناى دین دارى یا تمدّن باشد انسان به این معنا مدنى بالطبع نیست. اما اگر به معناى شهرنشینى باشد، انسان مدنى بالطبع است. زیرا او مستخدم بالطبع است و طبیعت استخدام گرى وى او را به سمت زندگى اجتماعى مىکشاند و اگر انسان بالطبع مدنى مىبود خواه به معناى دین دار و خواه متمدن مىبایست اکثر آنها، عادل، عالم و عاقل مىبودند، در حالى که چنین نیست. انسان مستخدم بالطبع است و مىخواهد دیگرى را به خدمت بگیرد او بالطبع دیگران را استثمار و استعمار مىکند و این استثمار و استعمار زیر پوشش استخدام است، اما چون مىبیند دیگران نیز با همین سلاح به میدان آمدهاند، ناچار به حکومت قانون تن در مىدهد در غیر این صورت به طور طبیعى انسان قانونپذیر نبوده و علاقمند به قانون نیست.
3- انسان مستخدم بالطبع و مدنى بالفطرة است، بر اساس این دیدگاه انسان نه مانند فرشتهاند تا نافرمانى خدا از آنها صادر نشده و امر الهى را معصیت نکنند «لایعصون اللّه ماامرهم»(1) و نه مانند حیوان و بهایم اند که همّت او و نهایت اهتمامش شکمش باشد (نعمته بطنه) بلکه داراى دو جهت است یکى حیثیت طبیعى او که ذات اقدس اله آن جهت را به طبیعت، طین، حمأمسنون و گل ولاى اسناد داده است و فرمود: «انى خالق بشراً من صلصال من حمأمسنون»(2) همانا بشرى را از گلى خشک سیاه و بدبو شده خلق مىکنم و فرمود: «اذ قال ربک للملائکة انى خالق بشراً من طین»(3) به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت به ملائکه گفت: من بشرى را از گل مىآفرینم و دیگرى حیثیت فرشته منشى که خداوند سبحان آن را به خود اسناد مىدهد و مىفرماید: «فاذاسوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین»(4) هنگامى که آن را نظام بخشیدم و از روح خود در آن دمیدم براى او سجده کنید و نیز فرمود: «الذى احسن کل شىء خلقه و بدأ خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین، ثم سوّاه ونفخ فیه من روحه وجعل لکم السمع والابصار و الافئدة قلیلاً ما تشکرون»(5) خداى سبحان همان است که هرچه را آفرید نیکو آفرید و آغاز آفرینش انسان را ازگل قرار داد، سپس نسل او را از عصارهاى از آب ناچیز و بى قدر خلق کرد، بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خویش در وى دمید و براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد، اما کمتر شکر نعمتهاى او را بجاى مىآورید.
در آیه اول سخن از افاضه روح الهى به «حضرت آدم» و در آیه دوم به «نسل او» است و در افاضه روح بنى آدم بین آدم و فرزندان او فرقى وجود ندارد. زیرا خداى سبحان پس از خلق نسل انسان از نطفه و تسویه دستگاه بدنى او از روح خود به وى اعطاء مىکند بنابراین انسان اعم از آدم و نسل او همه داراى دو حیثیت هستند. از جنبه طبیعت یعنى حمأمسنون و طین بالطبع استثمارگر و استخدام گر است اما روح او مدنى بالفطره است مادامى که اسیر طبیعت نگردد و اگر در جهاد اکبر، روح او اسیر طبع و طبیعت او گردد، متوحّش بالطبع مىشود و همه هوشمندى و فرزانگىهاى فطرى را در خدمت آن قرار مىدهد. به طور خلاصه چون انسان دائم در حال جهاد اکبر است باید در جامعه زندگى کند و این گرایش به جامعه فطرى اوست یعنى فطرت وى او را به دین دارى و تمدن فرا مىخواند گرچه به لحاظ طبیعت خویش مستخدم باشد. قرآن و زندگى اجتماعى
آیاتى از قرآن ناظر به زندگى اجتماعى آدمیان است از جمله آنها:
1- «یا ایهاالناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند اللّه اتقیکم انّ اللّه علیم خبیر»(6) اى انسان ما شما را از زن و مرد آفریدیم و شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید. با کرامتترین شما نزد خدا باتقواترین شماست، خداى سبحان به حق دانا و خبره است.
این آیه مشتمل بر سه بخش است.
بخش اول مىفرماید: همه انسانها از یک زن و مرد آفریده شدهاند و از این جهت امتیازى بین آحاد امت و افراد جامعه نیست.
بخش دوم: هیچ جامعه بر جامعه دیگر برترى و فخر ندارد و گروه بندىهایى نظیر عرب و عجم و قریش و ایرانى و مصرى و غیره سند شرافت و نشانه برترى و افتخار نیست. اختلاف زبان ها، رنگها، پیدایش اقوام و قبائل و عشایر، شناسنامهاى طبیعى براى معارفه است. بر این اساس نه سفیدبودن برگهاى شناسنامه موجب فخر و مباهات است و نه سیاه بودن آن مایه وهن است.
بخش سوم: اصل نهایى و اساسى را در کرامت ذکر مىکند و مىفرماید: ملاک برترى و کرامت در پیشگاه خدا تقوا است. در این آیه اصل زندگى اجتماعى تثبیت شده است زیرا فرمود: ما شما را عشیره، عشیره و قبیله قبیله قرار دادیم نه این که شما آحاد و افراد باشید.
2- «اهم یقیمون رحمة ربّک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیوة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضاً سخریا و رحمة ربّک خیر مما یجمعون»(7) آیا آنها رحمت پروردگارت را تقسیم مىکنند ، ما معیشت آنها را بین آنان در حیات دنیا تقسیم مىکنیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم تا یکدیگر را تسخیر و با هم تعاون کنند و هم دیگر را خدمت نمایند. رحمت پروردگارت از تمام آن چه گردآورى مىکنند برتر و بهتر است.
از این آیه استفاده مىشود که تقسیم ارزاق نیز مانند مقامات معنوى از قبیل: رسالت و نبوت تنها به دست ذات اقدس اله است، او استعدادها و روزىها را تقیسم کرده است تا هر کس به دیگرى نیازمند باشد و از این طریق جامعه شکل بگیرد. خداى سبحان همه خصوصیات و ارزاق را به گروه خاصى نداده است بلکه اموال و صفات، قدرتها و خلاقیتها را تقسیم نموده است تا انسانها یکدیگر را تسخیر نمایند ولى تسخیر آنها متقابل است و نه یک جانبه. زیرا زندگى انسان یک زندگى دست جمعى است و اداره این زندگى جز از طریق تعاون و خدمت متقابل امکانپذیر نیست. بر اساس این تسخیر متقابل یک پزشک به باربر نیاز دارد تا بار او را جابجا کند و همین طور بار بر اگر بیمار شد، پزشک لباس کار پوشیده، در بالین او حاضر مىشود تا او را معالجه نماید.
در تسخیر متقابل هیچ کس بر دیگر فخرى ندارد، همانگونه که داد و ستد بین فروشنده و خریدار یک کار متقابل بدون فخر است. در تمام شؤون اجتماعى بین افراد جامعه یک دادوستد و تسخیر متقابل بدون فخر وجود دارد.
همین نفى فخر در کریمه: «فاستجاب لهم ربّهم انّى لااضیع عمل عاملٍ منکم من ذکرٍ او انثى بعضکم من بعضٍ...(8)؛ پس، پروردگارشان دعاى آنان را اجابت کرد(و فرمود که:) من عمل هیچ صاحب عملى از شما را، از مرد یا زن، که همه از یکدیگرند تباه نمىکنم...». نیز مطرح شده که مىفرماید: همه شما اجزاى یک اصول و بمثابه، خاکهاى یک معدن و آبهاى یک چشمه هستید هیچ فرقى بین آحاد شما نیست، ظاهر جمله «بعضکم من بعضٍ» که در چند موضع از قرآن آمده همین است. نقش وحى و رسالت در شکوفایى جوامع بشرى
جوامع انسانى همواره یک سیر تکاملى داشته و دارد. حیثیّت اجتماعى انسان، مانند سایر حیثیّتها و خواص او، پدیدهاى است که ذات اقدس اله از ابتدا آن را متکامل نیافریده، بلکه همانند سایر خواص روحى و پدیدههاى انسانى، به تدریج رشد مىکند و از نظر کمّى و کیفى کامل مىشود و چنین نیست که به یکباره یک جامعه چند میلیونى عالم کامل خلق شده باشد.
پس حیثیّت اجتماعى انسان چه از جهت کمى و چه از جهت کیفى رشد تدریجى دارد. خانواده اوّلین هسته تشکیل جامعه
رشد تدریجى کمّى جامعه از خانواده آغاز و به ارحام نزدیک و دور و بعد به عشیره سپس به قبیله و آنگاه به قوم و بعد به روستا و شهر توسعه مىیابد.
قرآن کریم در تبیین ریشههاى پیدایش اجتماع مىفرماید:
«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودّةً و رحمةً انّ فى ذلک لآیات لقومٍ یتفکّرون؛(9) و از نشانههاى او اینکه از (نوع) خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان دوستى و رحمت نهاد، آرى، در این (نعمت) براى مردمى که مىاندیشند قطعاً نشانه هایى است». اوّلین ریشه طبیعى براى تشکیل یک جامعه کوچک در انسان همسر خواهى است. مودّت و رحمت دو رکن اساسى در استحکام خانواده
تشکیل خانواده دو عامل و رکن مهم دارد که آن مودّت و رحمت است، بالا بودن میزان مهریّه و جهیزیّه و مانند آن، هرگز عامل اصیل براى تشکیل و استحکام خانواده نیست.
این دو عامل مهم یکى دوستى عاقلانه نسبت به یکدیگر و دیگرى گذشت مهربانه از لغزشهاى همدیگر است.
مودّت: تشکیل خانواده اگر بر اساس غریزه باشد دیرپا نیست زیرا هرچه بر سن زوجین افزوده گردد، غریزه همسرخواهى ضعیفتر مىشود، و پایه زندگى غریزى سستتر مىگردد، و در نتیجه خانواده فرو پاشیدهتر مىشود اما اگر دوستى بر اساس عقل باشد، با افزایش سن شوهر و همسر، تجارب عقلى قوىتر مىشود و پایه زندگى عقلى قوىتر مىگردد و در نتیجه خانواده صمیمىتر و گرمتر و محکمتر مىشود.
رحمت: رسیدگى به نیازهاى عاطفى طبیعى یکدیگر، عامل اصیل دوم در تأسیس و دوام خانواده است، و از طرف دیگر غیر از حضرات معصومین (علیهم السلام) افراد عادى بدون لغزش نیستند، گرچه بر اثر اختلاف سلیقه باشد، بنابراین براى استحکام اساس خانواده راهى جز گذشت رئوفانه از اشتباهات یکدیگر نیست. این دو رکن که مودّت مجعوله الهیّه و رحمت مجعوله الهیّه است اساس خانواده را مىسازد و در چنین خانوادهاى فرزندى به بار مىآید که خداوند سبحان به او مىفرماید:
«امّا یبلغنّ عندک الکبر احدهما اوکلاهما فلا تقل لهما افٍّ و لا تنهرهما و قل لهما قولاً کریماً و اخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمة و قل ربّ ارحمهما کما ربّیانى صغیراً؛(10) هرگاه یکى از آن دو، یا هردوى آنها، نزد تو به سنّ پیرى رسند، کمترین اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو! وبالهاى تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرو آر! و بگو: پروردگارا! همانگونه که آنها مرا در کوچکى تربیت کردند. مشمول رحمتشان قرار ده!».
فرزندى که به پدر و مادر اف نمىگوید بلکه با سخن کریمانه با آنها برخورد مىکند و بال ذلّت و مهربانى و رحمت را براى آنها مىگستراند و یا دستور مىدهد نسبت به یکدیگر به معروف معاشرت داشته باشند. از این رو مىفرماید:
«و عاشرو هنّ بالمعروف؛(11)و با آنها بشایستگى رفتار کنید». و اگر بر اثر اختلاف سلیقه ادامه زندگى مشترک مقدور نبود، مىفرماید: یا در کمال احسان باهم زندگى کنید و همسر را نگاهدارید، یا درکمال ادب و احسان او را آزاد کنید:
«الطّلاق مرّتان فامساکٌ بمعروفٍ او تسریحٌ باحسانٍ؛(12) طلاق (رجعى) دوبار است. پس از آن یا باید زن را بخوبى نگاهداشتن، یا بشایستگى آزاد کردن».
«معاشرت و امساک به معروف» و «تسریح به احسان» مانند ملات نرم و رقیقى است که در درون همه این گردونهها هست، چون آن دو رکن اصلى عامل تشکیل خانواده است، آنگاه پدر و مادر نسبت به فرزندان و نیز فرزندان نسبت به آنان و همچنین زن و شوهر نسبت به یکدیگر، در همان مدار صفا و وفا زندگى مىکنند. اسلام این جامعه کوچک بنام خانواده را زمینه رشد و گسترش جامعه بزرگ قرار مىدهد و پس از آن مسئله ارحام مطرح مىشود که درباره آن دستور تقوا داده شده است:
«و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام؛(13) و ازخدایى که به (نام) او از همدیگر درخواست مىکنید پروا نمایید، و زنهار از خویشاوندان مبرید» مسئله رعایت ارحام در اسلام به قدرى مهمّ است که ذات اقدس اله همانگونه که گرامى داشت پدر و مادر را در کنار گرامى داشت خود یاد مىکند و به تکریم آنان بها مىدهد: «ان اشکرلى و لوالدیک؛(14) شکر گزار من و پدر و مادر باش» درباره ارحام نیز، به خاطر اهمّیت آن، مىفرماید از خدا و ارحام بپرهیزید: «و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام» در یک آیه مىفرماید: «خدا و پدر و مادر» و در آیه دیگر سخن از «خدا و ارحام» دارد و این براى ارج وافر نهادن به اساس خانواده است.
یکى از امورى که خداوند امر به وصل و پیوند آن فرمود مسئله رحامت است و اگر کسى با خویشاوندان قطع رابطه کرد به حکم آیه شریفه:
«والّذین ینقضون عهد اللّه من بعد میثاقه و یقطعون ما امر اللّه به ان یوصل و یفسدون فى الارض اولئک لهم اللّعنة و لهم سوء الدّار؛(15) و کسانى که پیمان خدا را پس از بستن آن مىشکنند و آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده مىگسلند و در زمین فساد مىکنند، برایشان لعنت است و بدفرجامى آن، سراى ایشان است».
مشمول لعنت الهى است پس خداوند متعال چه در جانب اثبات و چه در جنبه سلب، ارکان خانواده و ارحام را مستحکم کرد زیرا هم دستور به صله ارحام و پیوند بستگان نسبى را صادر کرد، و هم فرمان پرهیز از قطع آنها را نازل نمود، و هنگامى که جریان عشیره «داخله رحامت شکل گرفت آنگاه حقوق مالى متقابل نیز بین آنان قرار داد، مثلاً: ارث را تا طبقه سوم مقرّر نمود و ارحام را در غنیمتها و همچنین در غرامتها شریک کرده، فرمود: اگر کسى از روى خطا خلافى مرتکب شد دیه بر عاقله او است چون همه آنان را در ساختار خاندان یک واحد مىداند و همه را در مسائل حقوقى نیز سهیم کرده است، قانون ارث، دیه بر عاقله،صله رحم و مانند آن یک جامعه کوچک را در احکام حقوقى و عاطفى و تربیتى به هم پیوند داده این جامعههاى کوچک خانواده که در کمال صفا و صمیمیّت زندگى مىکنند جامعه بزرگترى را تشکیل مىدهند که آن نیز خردمند و رئوف و مهربان است. قرآن کریم در مورد رسیدگى به مسائل ارشادى و اخلاقى نیز در آغاز از خانواده شروع مىکند:
«یا ایّها الّذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً و قودها النّاس و الحجارة(16)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، خودتان و کسانتان را از آتشى که سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ کنید».
و پس از آن درباره عشیره دستور انذار مىدهد: «و انذر عشیرتک الاقربین؛(17) و خویشان نزدیکت را هشدار ده».
و سپس دستور: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین؛(18)پس آنچه را بدان مأمورى انجام ده و از مشرکان روى برتاب». را دارد.
ابتدا مىفرماید: اى مردم خود و افراد خانوادهتان را از آتش نجاب بدهید، که این دستور اصلاح تهذیب ارشاد و تربیت است، بعد به پیامبر اکرم(ص) به عنوان اسوه مىفرماید: بستگان نزدیک و ارحام و قبیلهات را رعایت کن، و آنها را از عذاب الهى بیمناک کن، آنگاه نوبت به افراد دیگر جامعه مىرسد، پس اگر جامعههاى کوچک به نام خانواده، در کمال نزاهت تربیت شدند و به جامعه بزرگ پیوستند جامعه بزرگ نیز که از این آحاد وارسته تشکیل مى شود جامعه متمدّن و متشکّلى خواهد بود.
آیاتى که در این فصل مورد بحث قرار گرفت نشان مىدهد نموّ تدریجى جامعه از خانواده و زن و شوهر و اولاد شروع و به ارحام و عشیره و سپس به جامعه بزرگ مىرسد. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. سوره تحریم، آیه 6. 2. سوره حجر، آیه 28. 3. سوره ص، آیه 71. 4. همان، 72 و سوره حجر، آیه 29. 5. سوره سجده، آیه 9. 6. سوره حجرات، آیه 12. 7. سوره زخرف، آیه 32. 8. سوره آل عمران، آیه 195. 9. سوره روم، آیه 21. 10. سوره اسراء، آیه 23. 11. سوره نساء، آیه 19. 12. سوره بقره، آیه 229. 13. سوره نساء، آیه 1. 14. سوره لقمان، آیه 14. 15. سوره رعد، آیه 25. 16. سوره تحریم، آیه 6. 17. سوره شعراء، آیه 214. 18. سوره حجر، آیه 94.