امامان و رفتار خرد ورزانه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی کلام امام شناسی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامی تعلیم و تربیت اسلامی تربیت تربیت دینی الگوها و عبرتهای شخصیتی و رفتاری
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی حدیث و علوم حدیث حدیث معارف حدیثی موارد دیگر فرهنگ واژه ها و اصطلاحات در روایات
آرشیو
چکیده
متن
از ویژگیهایى که براى امامان معصوم علیهم السلام در زیارت جامعه کبیره ذکر شده" ذوى الحجى و اولى النهى " است. ترجمه اجمالى این دو واژه این است که سلام بر شما خردمندان و خردورزان. اما تفصیل سخن در این دو جمله آنکه باید دید فرق بین این دو جمله چیست؟ و خردى که امامان رابه آن مىستاییم چیست؟ ابتدا لازم است به تفسیر واژهها بپردازیم. تفسیر واژهها
واژه «ذو» بمعناى صاحب است.
«نُهى» جمع «نهیه» است که به معناى عقل است و ریشه آن همان نهى است که بمعنى زجر و منع است «نهاه عنه، زجره عنه و منعه عنه» و از آنجا که عقل آدمى را از کارهاى نابخردانه باز مىدارد واژه «نهى» بر عقل اطلاق شده است.(1) ان فى ذلک لآیات لاولى النهى(2) براستى در آنچه گفته شد ، نشانهها براى خردمندان است.
این یک واژهاى است که براى عقل در زبان عربى به کار مىرود واژههاى دیگر عبارتند از: «حصاة، حصافة، حجر، حجى،اربة، مرّة، نحیزه، ادب، لبّ و فطنة»(3) «اولوا» جمع است که مفرد ندارد آنهم به معناى اصحاب است جاى مفرد او «ذو» است. در مؤنث «اولات» به کار مىرود مثل «اولوالعلم» صاحبان علم در مذکر. «اولات الفضل» صاحبان فضل در مؤنث.
«حجى» بمعناى عقل است لکن ریشه این واژه ساترى است که مانع سقوط انسان گردد و عقل را از آن جهت «حجى» گفتهاند که مانعى در مسیر سقوط انسان است.(4) امیرمؤمنان على(ع) فرمود: «فرأیت ان الصبر علىها تا احجى».(5)
سرانجام (بعد از اندیشه کافى و در نظر گرفتن تمام جهات) دیدم بردبارى و شکیبائى در برابر این مشکل به عقل و خرد نزدیکتر است. تفاوت این دو ویژگى
اینک باید دید تفاوت این دو واژه چیست؟
برخى گفتهاند این دو مرادفند.(6) لکن باید توجه داشت اصل در کلام فصحاء عدم ترادف است و اینکه هر واژهاى معنائى مخصوص به خود داشته باشد. آرى اگر شاهدى بر ترادف یافتیم حمل بر آن بلامانع است.
برخى گفتهاند جمله اول «ذوى النهى» بمعناى عقل معاش و خرد در امور دنیوى است و جمله دوّم «اولى الحجى» بمعناى خرد در امور معنوى و معاد است.(7)
برخى گفتهاند جمله اوّل به معناى مطلق عقل است و جمله دوّم به معناى عقل همراه با فطانت و زیرکى است.(8) برخى گفتهاند نهى اسم اصل عقل است و عقل در عرصه رفتارى «حجى» نامیده مىشود.(9)
به نظر مىرسد با توجه به ریشه لغوى این دو واژه «ذوى النهى» را به معناى عقل در عرصه اجتناب از منافیات رفتار عاقلانه باشد. یعنى خرد در حوزه اجتناب از رفتار ناپسند «نهیة» است. واژه «اولى الحجى» خرد در عرصه بایستنىهاى رفتارى عقلانى است. یعنى عقل در حوزه رفتارى که یک عاقل باید آنرا انجام دهد «حجى» نامیده مىشود. این تفاوت را جائى ندیدم ولى مىتواند مستند به ریشه لغوى باشد.
عقل کدام است
اینک باید دید «عقلى را که امامان (ع) را به این مىستائیم که صاحب آنند چیست.»
«عقل» بر امورى اطلاق مىشود:
1- عقل در مقابل جنون و به تعبیر مرحوم علامه مجلسى:«قوة ادراک الخیر و الشرّ و التمیز بینهما»(10) نیروئى که با آن خیر و شر شناخته مىشود. عقل به این معنى از شرائط عامّه تکلیف است و ملاک ثواب و عقاب مىباشد. تردیدى نیست که مراد از عقل در این توصیف این معنى نیست. چون این خصیصه را اکثر انسانها دارند و فضیلت ویژه معصومان نیست.
2- «رفتار خردورزانه» عقل بدین معنى هم اطلاق شده است و به تعبیر مرحوم علامه مجلسى «ملکة وحالة فى النفس تدعوا الى اختیار الخیرات و المنافع و اجتناب الشرور و المضار»(11) ملکه و حالتى در جان انسان که آدمى را به گزینش خیرات و منافع و اجتناب از شرور فرا مىخواند. چهبسا این معنى مرتبه تکامل یافته معناى اوّل است یعنى اصل سرمایه عقل که در برابر جنون قرار مىگیرد پائینترین مرتبه عقل به این معناى دوّم است هرچه که «عقل» رشد یابد و به مراتب بالاتر برسد در حقیقت به رفتار خردورزانه نزدیکتر مىگردد و خداوند اساس ادراک خیر و شرّ را در انسان قرار داده است «فالهمها فجورها و تقواها»(12) انسان با فطرتش با خوب و بد آشناست ممکن است غبار بر فطرت بنشیند و خوب را نشناسد یا خوب را بد و بد را خوب ببیند رسالت انبیاء اینست که غبار زدائى کرده و خوب و بد فطرى را به او بشناسانند.
3- گاه عقل بر تدبیر و برنامهریزى انسان در امور زندگى اطلاق مىگردد که نامش را «عقل معاش» مىگذارند. این معنا از عقل در حقیقت شعبهاى از معناى سابق است.
4- «عقل» به معناى نفس ناطقه انسانى که با آن از بهائم و چهارپایان امتیاز مىیابد. که عبارت از همان جوهر مجرد از مادّه است که از آن جهت که تعلّق به بدن دارد «نفس» نامیده مىشود و از آن جهت که مجرد است «عقل» نامیده مىشود و داراى مراتب است.(13)
به نظر مىرسد که اصطلاح غالب عقل در روایات همان معناى دوم است یعنى رفتار خردورزانه.(14)
در روایتى آمده است که از حضرت امام صادق(ع) پرسیدند عقل چیست؟ حضرت فرمود:«ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» چیزیکه با آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آید. از حضرت سؤال شد پس آنچه در معاویه بود چه بود؟ حضرت فرمود: «تلک النکراء تلک الشیطنة و هى شبیهة بالعقل و لیست بالعقل» آن نیرنگ است، آن شیطنت است آن نمایش عقل را دارد ولى عقل نیست.(15)
از این روایت استفاده مىشود عاقل کسى است که رفتار خردورزانه داشته باشد. رفتار خردورزانه آن است که انسان از سرمایه عمر بهترین بهره را ببرد و این جز با بندگى ذات مقدّس ربوبى میسر نیست که از این رهگذر است که «بهشت» بدست مىآید. آیا با عمر کوتاه مثلاً حداکثر صدساله بهشت جاویدان را بدست آوردن رفتار خردورزانه نیست؟ امیرمؤمنان(ع) فرمود: «الاحرٌّ یدع هذه اللماظة لاهلها انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الّا بها»(16) آیا آزاد مردى نیست که این لقمه جویده حرام دنیا را به اهلش واگذارد همانا بهائى براى جانتان جز بهشت نیست پس به کمتر از آن نفروشید.
بنابراین رفتار شیطنتآمیز و همراه با مکر معاویه را نمىتوان رفتارى خردورزانه نامید.
در روایتى دیگر حضرت امام صادق(ع) آدم وسواسى را عاقل نمىداند. رفتار عاقلانه اطاعت از خداست. دستور خداوند به وسواسى اینست که به شکش اعتناء نکند. و اعتناء او به شک و تکرار وضوء و نماز در حقیقت اطاعت از شیطان است و این رفتارى خردورزانه نیست. روایت اینست که:
عبداللّه بن سنان گوید: «ذکرت لابى عبداللّه (ع) رجلاً مبتلى بالوضوء و الصلوة و قلت هو رجل عاقل» مردى است عاقل که گرفتار وسواس در وضو و نماز مىباشد. حضرت فرمود: «واى عقل له و هو یطیع الشیطان» این چه عقلى است که فرمانبرى شیطان مىکند. عرض کردم:«و کیف یطیع الشیطان» چگونه فرمان شیطان مىبرد؟ حضرت فرمود: «سله هذا الّذى یأتیه من اىّ شىء هو فانه یقول لک من عمل الشیطان» از او بپرس وسوسهاى که به او دست مىدهد از چیست؟ قطعاً به تو خواهد گفت از عمل شیطان است.(17)
این دو روایت شاهد خوبى است بر اینکه عقل در غالب روایات در معناى فوق یعنى رفتار خردورزانه به کار رفته است نیز توصیفى که براى عاقل در روایات بویژه کلمات حضرت امیرمؤمنان (ع) آمده است شاهد دیگرى بر مدعاست به عنوان نمونه:
امام على (ع) فرمود: «العاقل من وعظته التجارب»(18) عاقل کسى است که تجربهها او را موعظه کند. یعنى از تجربهها بهره برد.
«العاقل من صدّق اقواله افعاله»(19) عاقل کسى است که رفتارش گفتارش را تصدیق کند.
«العاقل من عقل لسانه»(20) ؛ عاقل کسى است که زبانش را به بند کشد. با حساب و تدبیر و شرعى سخن بگوید.
«العاقل من وقف حیث عرف»(21) عاقل جائى توقف مىکند که بشناسد، یعنى مواضعش عالمانه است.
امام صادق (ع) فرمود: «العاقل لایستخف باحد»(22) عاقل هیچکس را تحقیر نمىکند.
نیز فرمود:« العاقل من کان ذلولاً عند اجابة الحق»(23) عاقل کسى است که در پاسخ به حق رام باشد، یعنى عاقل حق مدار است.
حضرت امام کاظم(ع) فرمود: «ان العاقل الّذى لا یشغل الحلال شکره و لا یغلب الحرام صبره»(24) همانا عاقل کسى است که حلال او را از شکر مشغول نمىسازد و حرام صبرش را نمىرباید.
امیرمؤمنان على(ع) فرمود: «العاقل من رفض الباطل»(25) عاقل کسى است که باطل را رها کند.
و نیز فرمود: «ما العاقل الّا من عقل عن اللّه و عمل للدار الآخرة»(26) عاقل نیست مگر آن کس که خدا را شناخته و براى خانه آخرت تلاش کند.
اینها بخشى از روایات در این زمینه بود. ملاحظه مجموعه روایات این باور را بر مسند مىنشاند که «عقل» در فرهنگ اهل بیت آن است که منشأ رفتار خردورزانه باشد. امامان و رفتار حکیمانه
اینک که مفهوم عقل در فرهنگ معصومین روشن شد، مىتوان معناى «ذوى النهى و اولى الحجى» را شناخت. امامان (ع) تفسیر «عقل» و «رفتار عاقلانهاند» در تمام عرصهها بویژه رفتار سیاسى اهل بیت(ع) رفتارى کاملاً حکیمانه و عاقلانه مىبینیم. سکوت، حکومت، نرمش قهرمانانه، قیام، مبارزه در پوشش دعا و مناجات، تشکیل حوزه علمیه گسترده و بوجود آوردن بسیج علمى، تقویت مبارزات مخفى علیه بنى العباس، پذیرش ولایتعهدى با شروط ذکر شده در کتابهاى تاریخ، سامان دادن به مسئله وکالت و...و... مواضعى کاملاً حکیمانه در دوره حضور حدود دویست و پنجاه ساله امامان در جامعه است. امیر مؤمنان سکوت تلخ بیست و پنج ساله را به پاس حراست و نگهبانى اساسى اسلام «احجى» مىنامد(27) یعنى روش عاقلانهتر، و بحق چنین بود.
اگر کاوشگرى منصفانه به این موضوع بنگرد بىتحقیق به این باور مىرسد که جز موضعى که هر امام معصومى در دوره خود گرفته موضع عاقلانه دیگرى امکان نداشته است به عنوان نمونه از بین همه مواضع امامان تنها به موضع حضرت امام رضا(ع) در رابطه با ولایتعهدى اکتفاء مىکنم. مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب مىکرد:
1- اولین و مهمترین آنها تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابى شیعیان به عرصه فعالیت سیاسى آرام و بىخطر بود.
2- تخطئه مدعاى تشیع مبنى بر غاصبانه، بودن خلافتهاى اموى و عباسى و مشروعیت دادن باین خلافتها بود.
3- مأمون با این کار امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود در کنترل دستگاههاى خود قرار مىداد.
4- امام را که یک عنصر مردمى و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شکوهها بود در محاصره مأموران حکومت قرار مىداد و رفته رفته رنگ مردمى بودن را از او مىزدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهاى مردمى فاصله مىافکند.
5 - با این کار براى خود وجهه و حیثیتى معنوى کسب مىکرد.
6- در پندار مأمون امام با این کار به یک توجیهگر دستگاه خلافت بدل مىشد.
پر واضح است که چقدر در این برنامه شیطنت وجود دارد ولى «و مکروا و مکراللّه و اللّه خیر الماکرین».
امام رضا(ع) با تدبیرى کاملاً الهى تمام این شیطنتها را خنثى کرد:
1- هنگامى که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضاى مدینه را از کراهت و نارضائى خود پر کرد بطورى که همه کسان پیرامون امام یقین کردند که مأمون با نیت سوء حضرت را از وطن خود دور مىکند.
2- هنگامى که در مرو پیشنهاد ولایتعهدى آن حضرت مطرح شد حضرت به شدّت استنکاف کردند و تا وقتى مأمون صریحاً آنحضرت را تهدید به قتل نکرد آنرا نپذیرفتند. این مطلب همه جا پیچید که امام رضا(ع) از پذیرش خلافت و ولایتعهدى استنکاف ورزیده است و خود امام هم از هر فرصتى استفاده کرده اجبارى بودن این منصب را به گوش این و آن مىرساند.
3- با این همه حضرت امام على بن موسى الرضا(ع) فقط بدین شرط ولایتعهدى را پذیرفت که در هیچ یک از شئون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد.
4- امام با قبول ولایتعهدى دست به حرکتى زد که در تاریخ زندگى ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجرى آن روز و تا آخر دوران خلافت بىنظیر بوده و آن بر ملاکردن داعیه امامت شیعى در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمانهاست.
5 - در حالى که مأمون امام را جدا از مردم مىپسندید و این جدائى را در نهایت وسیلهاى براى قطع رابطه معنوى و عاطفى میان امام و مردم مىخواست امام در هر فرصتى خود را در معرض ارتباط مردم قرار مىداد.
6- نه تنها سر جنبانان تشیع از سوى امام به سکوت و سازش تشویق نشدند بلکه قرائن حاکى از آن است که وضع جدید امام موجب دلگرمى آنان شد و شورشگرانى که بیشترین دورانهاى عمر خود را در کوههاى صعب العبور و آبادیهاى دوردست و با سختى و دشوارى مىگذراندند با حمایت امام على بن موسى الرضا(ع) حتى مورد احترام و تجلیل کارگزاران حکومت در شهرهاى مختلف نیز قرار گرفتند.
نتیجه این تدبیر آن شد که اولاً آنان که حتى امام را نمىشناختند و یا بغض حضرت را در دل داشتند با این تدبیر حکیمانه از عاشقان و شیفتگان امام رضا(ع) شدند ثانیاً نه تنها مأمون نتوانست معارضان شیعى را به خود خوشبین سازد و دست و زبان تند آنان را از خود و خلافت خود منصرف سازد بلکه امام مایه امید و تقویت روحیه آنان هم شده ثالثاً نه تنها مأمون نتوانست امام را متهم به حرص بر دنیا و عشق به مقام و منصب نماید بلکه حشمت ظاهرى بر عزت معنوى او افزود.
کوتاه سخن آنکه مأمون در این قمار بزرگ نه تنها چیزى بدست نیاورده که بسیارى چیزها را از دست داد. اینجا بود که مأمون احساس شکست و خسران کرد و در صدد برآمد که خطاى فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن دید که پس از این همه سرمایه گذارى سرانجام براى مقابله با دشمنان آشتىناپذیر دستگاههاى خلافت یعنى ائمه اهل بیت علیهم السلام بهمان شیوهاى متوسل شود که همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند یعنى قتل.(28)
در سیر آغاز و انجام توطئه مأمون قدم به قدم مواجه با رفتار عاقلانه و حکیمانه حضرت امام رضا(ع) هستیم و در زندگى معصومان از این نمونهها فراوان است. پس درود بر شما اى صاحبان عقل و درایت و تدبیر. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. مجمع البحرین، ج 3، ص 1841. 2. سوره طه، آیه 128. 3. فى رحاب الزیارة الجامعه، ص 121 به نقل از التهذیب ص 183، الفاظ الکتابه، ص 144. 4. مجمع البحرین، ج 1، ص 369. 5. نهج البلاغه، خطبه 3. 6. فى رحاب الزیارة الجامعه، ص 122. 7. الانوار الساطعه، ص 69. 8. فى رحاب الزیارة الجامعه، ص 122. 9. الانوار الساطعه، ج 2، ص 202. 10. مرآة العقول، ج 1، ص 25. 11. همان. 12. سوره شمس، آیه 8. 13. شرح اصول کافى ملاصالح مازندرانى، ج 1، ص 68. 14. مراة العقول، ج 1، ص 27. 15. اصول کافى، ج 1، ص 11. 16. نهج البلاغه، حکمت 456. 17. اصول کافى، ج 1، ص 12. 18. تا 26. میزان الحکمة، ج 5، ص 2043 و 2044 و 2045. 27. نهج البلاغه، خطبه 3. 28. آنچه در رابطه با مسئله ولایتعهدى آوردیم تلخیصى بود از پیام مقام معظم رهبرى مدظله به نخستین کنگره حضرت امام رضا(ع) که مجموعه آثار اولین کنگره از ص 29 تا ص 48 آمده است.
واژه «ذو» بمعناى صاحب است.
«نُهى» جمع «نهیه» است که به معناى عقل است و ریشه آن همان نهى است که بمعنى زجر و منع است «نهاه عنه، زجره عنه و منعه عنه» و از آنجا که عقل آدمى را از کارهاى نابخردانه باز مىدارد واژه «نهى» بر عقل اطلاق شده است.(1) ان فى ذلک لآیات لاولى النهى(2) براستى در آنچه گفته شد ، نشانهها براى خردمندان است.
این یک واژهاى است که براى عقل در زبان عربى به کار مىرود واژههاى دیگر عبارتند از: «حصاة، حصافة، حجر، حجى،اربة، مرّة، نحیزه، ادب، لبّ و فطنة»(3) «اولوا» جمع است که مفرد ندارد آنهم به معناى اصحاب است جاى مفرد او «ذو» است. در مؤنث «اولات» به کار مىرود مثل «اولوالعلم» صاحبان علم در مذکر. «اولات الفضل» صاحبان فضل در مؤنث.
«حجى» بمعناى عقل است لکن ریشه این واژه ساترى است که مانع سقوط انسان گردد و عقل را از آن جهت «حجى» گفتهاند که مانعى در مسیر سقوط انسان است.(4) امیرمؤمنان على(ع) فرمود: «فرأیت ان الصبر علىها تا احجى».(5)
سرانجام (بعد از اندیشه کافى و در نظر گرفتن تمام جهات) دیدم بردبارى و شکیبائى در برابر این مشکل به عقل و خرد نزدیکتر است. تفاوت این دو ویژگى
اینک باید دید تفاوت این دو واژه چیست؟
برخى گفتهاند این دو مرادفند.(6) لکن باید توجه داشت اصل در کلام فصحاء عدم ترادف است و اینکه هر واژهاى معنائى مخصوص به خود داشته باشد. آرى اگر شاهدى بر ترادف یافتیم حمل بر آن بلامانع است.
برخى گفتهاند جمله اول «ذوى النهى» بمعناى عقل معاش و خرد در امور دنیوى است و جمله دوّم «اولى الحجى» بمعناى خرد در امور معنوى و معاد است.(7)
برخى گفتهاند جمله اوّل به معناى مطلق عقل است و جمله دوّم به معناى عقل همراه با فطانت و زیرکى است.(8) برخى گفتهاند نهى اسم اصل عقل است و عقل در عرصه رفتارى «حجى» نامیده مىشود.(9)
به نظر مىرسد با توجه به ریشه لغوى این دو واژه «ذوى النهى» را به معناى عقل در عرصه اجتناب از منافیات رفتار عاقلانه باشد. یعنى خرد در حوزه اجتناب از رفتار ناپسند «نهیة» است. واژه «اولى الحجى» خرد در عرصه بایستنىهاى رفتارى عقلانى است. یعنى عقل در حوزه رفتارى که یک عاقل باید آنرا انجام دهد «حجى» نامیده مىشود. این تفاوت را جائى ندیدم ولى مىتواند مستند به ریشه لغوى باشد.
عقل کدام است
اینک باید دید «عقلى را که امامان (ع) را به این مىستائیم که صاحب آنند چیست.»
«عقل» بر امورى اطلاق مىشود:
1- عقل در مقابل جنون و به تعبیر مرحوم علامه مجلسى:«قوة ادراک الخیر و الشرّ و التمیز بینهما»(10) نیروئى که با آن خیر و شر شناخته مىشود. عقل به این معنى از شرائط عامّه تکلیف است و ملاک ثواب و عقاب مىباشد. تردیدى نیست که مراد از عقل در این توصیف این معنى نیست. چون این خصیصه را اکثر انسانها دارند و فضیلت ویژه معصومان نیست.
2- «رفتار خردورزانه» عقل بدین معنى هم اطلاق شده است و به تعبیر مرحوم علامه مجلسى «ملکة وحالة فى النفس تدعوا الى اختیار الخیرات و المنافع و اجتناب الشرور و المضار»(11) ملکه و حالتى در جان انسان که آدمى را به گزینش خیرات و منافع و اجتناب از شرور فرا مىخواند. چهبسا این معنى مرتبه تکامل یافته معناى اوّل است یعنى اصل سرمایه عقل که در برابر جنون قرار مىگیرد پائینترین مرتبه عقل به این معناى دوّم است هرچه که «عقل» رشد یابد و به مراتب بالاتر برسد در حقیقت به رفتار خردورزانه نزدیکتر مىگردد و خداوند اساس ادراک خیر و شرّ را در انسان قرار داده است «فالهمها فجورها و تقواها»(12) انسان با فطرتش با خوب و بد آشناست ممکن است غبار بر فطرت بنشیند و خوب را نشناسد یا خوب را بد و بد را خوب ببیند رسالت انبیاء اینست که غبار زدائى کرده و خوب و بد فطرى را به او بشناسانند.
3- گاه عقل بر تدبیر و برنامهریزى انسان در امور زندگى اطلاق مىگردد که نامش را «عقل معاش» مىگذارند. این معنا از عقل در حقیقت شعبهاى از معناى سابق است.
4- «عقل» به معناى نفس ناطقه انسانى که با آن از بهائم و چهارپایان امتیاز مىیابد. که عبارت از همان جوهر مجرد از مادّه است که از آن جهت که تعلّق به بدن دارد «نفس» نامیده مىشود و از آن جهت که مجرد است «عقل» نامیده مىشود و داراى مراتب است.(13)
به نظر مىرسد که اصطلاح غالب عقل در روایات همان معناى دوم است یعنى رفتار خردورزانه.(14)
در روایتى آمده است که از حضرت امام صادق(ع) پرسیدند عقل چیست؟ حضرت فرمود:«ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» چیزیکه با آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آید. از حضرت سؤال شد پس آنچه در معاویه بود چه بود؟ حضرت فرمود: «تلک النکراء تلک الشیطنة و هى شبیهة بالعقل و لیست بالعقل» آن نیرنگ است، آن شیطنت است آن نمایش عقل را دارد ولى عقل نیست.(15)
از این روایت استفاده مىشود عاقل کسى است که رفتار خردورزانه داشته باشد. رفتار خردورزانه آن است که انسان از سرمایه عمر بهترین بهره را ببرد و این جز با بندگى ذات مقدّس ربوبى میسر نیست که از این رهگذر است که «بهشت» بدست مىآید. آیا با عمر کوتاه مثلاً حداکثر صدساله بهشت جاویدان را بدست آوردن رفتار خردورزانه نیست؟ امیرمؤمنان(ع) فرمود: «الاحرٌّ یدع هذه اللماظة لاهلها انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الّا بها»(16) آیا آزاد مردى نیست که این لقمه جویده حرام دنیا را به اهلش واگذارد همانا بهائى براى جانتان جز بهشت نیست پس به کمتر از آن نفروشید.
بنابراین رفتار شیطنتآمیز و همراه با مکر معاویه را نمىتوان رفتارى خردورزانه نامید.
در روایتى دیگر حضرت امام صادق(ع) آدم وسواسى را عاقل نمىداند. رفتار عاقلانه اطاعت از خداست. دستور خداوند به وسواسى اینست که به شکش اعتناء نکند. و اعتناء او به شک و تکرار وضوء و نماز در حقیقت اطاعت از شیطان است و این رفتارى خردورزانه نیست. روایت اینست که:
عبداللّه بن سنان گوید: «ذکرت لابى عبداللّه (ع) رجلاً مبتلى بالوضوء و الصلوة و قلت هو رجل عاقل» مردى است عاقل که گرفتار وسواس در وضو و نماز مىباشد. حضرت فرمود: «واى عقل له و هو یطیع الشیطان» این چه عقلى است که فرمانبرى شیطان مىکند. عرض کردم:«و کیف یطیع الشیطان» چگونه فرمان شیطان مىبرد؟ حضرت فرمود: «سله هذا الّذى یأتیه من اىّ شىء هو فانه یقول لک من عمل الشیطان» از او بپرس وسوسهاى که به او دست مىدهد از چیست؟ قطعاً به تو خواهد گفت از عمل شیطان است.(17)
این دو روایت شاهد خوبى است بر اینکه عقل در غالب روایات در معناى فوق یعنى رفتار خردورزانه به کار رفته است نیز توصیفى که براى عاقل در روایات بویژه کلمات حضرت امیرمؤمنان (ع) آمده است شاهد دیگرى بر مدعاست به عنوان نمونه:
امام على (ع) فرمود: «العاقل من وعظته التجارب»(18) عاقل کسى است که تجربهها او را موعظه کند. یعنى از تجربهها بهره برد.
«العاقل من صدّق اقواله افعاله»(19) عاقل کسى است که رفتارش گفتارش را تصدیق کند.
«العاقل من عقل لسانه»(20) ؛ عاقل کسى است که زبانش را به بند کشد. با حساب و تدبیر و شرعى سخن بگوید.
«العاقل من وقف حیث عرف»(21) عاقل جائى توقف مىکند که بشناسد، یعنى مواضعش عالمانه است.
امام صادق (ع) فرمود: «العاقل لایستخف باحد»(22) عاقل هیچکس را تحقیر نمىکند.
نیز فرمود:« العاقل من کان ذلولاً عند اجابة الحق»(23) عاقل کسى است که در پاسخ به حق رام باشد، یعنى عاقل حق مدار است.
حضرت امام کاظم(ع) فرمود: «ان العاقل الّذى لا یشغل الحلال شکره و لا یغلب الحرام صبره»(24) همانا عاقل کسى است که حلال او را از شکر مشغول نمىسازد و حرام صبرش را نمىرباید.
امیرمؤمنان على(ع) فرمود: «العاقل من رفض الباطل»(25) عاقل کسى است که باطل را رها کند.
و نیز فرمود: «ما العاقل الّا من عقل عن اللّه و عمل للدار الآخرة»(26) عاقل نیست مگر آن کس که خدا را شناخته و براى خانه آخرت تلاش کند.
اینها بخشى از روایات در این زمینه بود. ملاحظه مجموعه روایات این باور را بر مسند مىنشاند که «عقل» در فرهنگ اهل بیت آن است که منشأ رفتار خردورزانه باشد. امامان و رفتار حکیمانه
اینک که مفهوم عقل در فرهنگ معصومین روشن شد، مىتوان معناى «ذوى النهى و اولى الحجى» را شناخت. امامان (ع) تفسیر «عقل» و «رفتار عاقلانهاند» در تمام عرصهها بویژه رفتار سیاسى اهل بیت(ع) رفتارى کاملاً حکیمانه و عاقلانه مىبینیم. سکوت، حکومت، نرمش قهرمانانه، قیام، مبارزه در پوشش دعا و مناجات، تشکیل حوزه علمیه گسترده و بوجود آوردن بسیج علمى، تقویت مبارزات مخفى علیه بنى العباس، پذیرش ولایتعهدى با شروط ذکر شده در کتابهاى تاریخ، سامان دادن به مسئله وکالت و...و... مواضعى کاملاً حکیمانه در دوره حضور حدود دویست و پنجاه ساله امامان در جامعه است. امیر مؤمنان سکوت تلخ بیست و پنج ساله را به پاس حراست و نگهبانى اساسى اسلام «احجى» مىنامد(27) یعنى روش عاقلانهتر، و بحق چنین بود.
اگر کاوشگرى منصفانه به این موضوع بنگرد بىتحقیق به این باور مىرسد که جز موضعى که هر امام معصومى در دوره خود گرفته موضع عاقلانه دیگرى امکان نداشته است به عنوان نمونه از بین همه مواضع امامان تنها به موضع حضرت امام رضا(ع) در رابطه با ولایتعهدى اکتفاء مىکنم. مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب مىکرد:
1- اولین و مهمترین آنها تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابى شیعیان به عرصه فعالیت سیاسى آرام و بىخطر بود.
2- تخطئه مدعاى تشیع مبنى بر غاصبانه، بودن خلافتهاى اموى و عباسى و مشروعیت دادن باین خلافتها بود.
3- مأمون با این کار امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود در کنترل دستگاههاى خود قرار مىداد.
4- امام را که یک عنصر مردمى و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شکوهها بود در محاصره مأموران حکومت قرار مىداد و رفته رفته رنگ مردمى بودن را از او مىزدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهاى مردمى فاصله مىافکند.
5 - با این کار براى خود وجهه و حیثیتى معنوى کسب مىکرد.
6- در پندار مأمون امام با این کار به یک توجیهگر دستگاه خلافت بدل مىشد.
پر واضح است که چقدر در این برنامه شیطنت وجود دارد ولى «و مکروا و مکراللّه و اللّه خیر الماکرین».
امام رضا(ع) با تدبیرى کاملاً الهى تمام این شیطنتها را خنثى کرد:
1- هنگامى که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضاى مدینه را از کراهت و نارضائى خود پر کرد بطورى که همه کسان پیرامون امام یقین کردند که مأمون با نیت سوء حضرت را از وطن خود دور مىکند.
2- هنگامى که در مرو پیشنهاد ولایتعهدى آن حضرت مطرح شد حضرت به شدّت استنکاف کردند و تا وقتى مأمون صریحاً آنحضرت را تهدید به قتل نکرد آنرا نپذیرفتند. این مطلب همه جا پیچید که امام رضا(ع) از پذیرش خلافت و ولایتعهدى استنکاف ورزیده است و خود امام هم از هر فرصتى استفاده کرده اجبارى بودن این منصب را به گوش این و آن مىرساند.
3- با این همه حضرت امام على بن موسى الرضا(ع) فقط بدین شرط ولایتعهدى را پذیرفت که در هیچ یک از شئون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد.
4- امام با قبول ولایتعهدى دست به حرکتى زد که در تاریخ زندگى ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجرى آن روز و تا آخر دوران خلافت بىنظیر بوده و آن بر ملاکردن داعیه امامت شیعى در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمانهاست.
5 - در حالى که مأمون امام را جدا از مردم مىپسندید و این جدائى را در نهایت وسیلهاى براى قطع رابطه معنوى و عاطفى میان امام و مردم مىخواست امام در هر فرصتى خود را در معرض ارتباط مردم قرار مىداد.
6- نه تنها سر جنبانان تشیع از سوى امام به سکوت و سازش تشویق نشدند بلکه قرائن حاکى از آن است که وضع جدید امام موجب دلگرمى آنان شد و شورشگرانى که بیشترین دورانهاى عمر خود را در کوههاى صعب العبور و آبادیهاى دوردست و با سختى و دشوارى مىگذراندند با حمایت امام على بن موسى الرضا(ع) حتى مورد احترام و تجلیل کارگزاران حکومت در شهرهاى مختلف نیز قرار گرفتند.
نتیجه این تدبیر آن شد که اولاً آنان که حتى امام را نمىشناختند و یا بغض حضرت را در دل داشتند با این تدبیر حکیمانه از عاشقان و شیفتگان امام رضا(ع) شدند ثانیاً نه تنها مأمون نتوانست معارضان شیعى را به خود خوشبین سازد و دست و زبان تند آنان را از خود و خلافت خود منصرف سازد بلکه امام مایه امید و تقویت روحیه آنان هم شده ثالثاً نه تنها مأمون نتوانست امام را متهم به حرص بر دنیا و عشق به مقام و منصب نماید بلکه حشمت ظاهرى بر عزت معنوى او افزود.
کوتاه سخن آنکه مأمون در این قمار بزرگ نه تنها چیزى بدست نیاورده که بسیارى چیزها را از دست داد. اینجا بود که مأمون احساس شکست و خسران کرد و در صدد برآمد که خطاى فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن دید که پس از این همه سرمایه گذارى سرانجام براى مقابله با دشمنان آشتىناپذیر دستگاههاى خلافت یعنى ائمه اهل بیت علیهم السلام بهمان شیوهاى متوسل شود که همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند یعنى قتل.(28)
در سیر آغاز و انجام توطئه مأمون قدم به قدم مواجه با رفتار عاقلانه و حکیمانه حضرت امام رضا(ع) هستیم و در زندگى معصومان از این نمونهها فراوان است. پس درود بر شما اى صاحبان عقل و درایت و تدبیر. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. مجمع البحرین، ج 3، ص 1841. 2. سوره طه، آیه 128. 3. فى رحاب الزیارة الجامعه، ص 121 به نقل از التهذیب ص 183، الفاظ الکتابه، ص 144. 4. مجمع البحرین، ج 1، ص 369. 5. نهج البلاغه، خطبه 3. 6. فى رحاب الزیارة الجامعه، ص 122. 7. الانوار الساطعه، ص 69. 8. فى رحاب الزیارة الجامعه، ص 122. 9. الانوار الساطعه، ج 2، ص 202. 10. مرآة العقول، ج 1، ص 25. 11. همان. 12. سوره شمس، آیه 8. 13. شرح اصول کافى ملاصالح مازندرانى، ج 1، ص 68. 14. مراة العقول، ج 1، ص 27. 15. اصول کافى، ج 1، ص 11. 16. نهج البلاغه، حکمت 456. 17. اصول کافى، ج 1، ص 12. 18. تا 26. میزان الحکمة، ج 5، ص 2043 و 2044 و 2045. 27. نهج البلاغه، خطبه 3. 28. آنچه در رابطه با مسئله ولایتعهدى آوردیم تلخیصى بود از پیام مقام معظم رهبرى مدظله به نخستین کنگره حضرت امام رضا(ع) که مجموعه آثار اولین کنگره از ص 29 تا ص 48 آمده است.