بررسى امامت حضرت جواد(ع) در خُردسالى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
حضرت امام محمّد تقى(ع) نهمین پیشواى شیعیان، یگانه فرزند حضرت رضا(ع) است که در روز دهم رجب سال 195 هجرى قمرى در مدینه چشم به دیدار جهان گشود. آن حضرت در هفت سالگى به مقام امامت رسید، و در 25 سالگى به سجده شهادت نشست. در میان امامان معصوم(ع) سه امام در خردسالى به امامت رسیدند: امام جواد(ع) در هفت سالگى، امام هادى(ع) در نُه سالگى و حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى.
از این رو، از همان عصر این سؤال مطرح شد که با توجّه به مقام بسیار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مىرسد؟ چرا که دوران شکوفایى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تکامل مىرسد. و نظر به این که این مسأله در مورد امامان(ع) نخستینبار در مورد حضرت جواد(ع) رخ داد، در آن عصر، از جنجالىترین مسأله روز بود.
حضرت رضا(ع) قبل از امامت امام جواد(ع) به بیان پاسخ این سؤال مىپرداختند، و با روشنگرى و آگاهىبخشى، اذهان را روشن مىساختند.
گاهى این مسأله به گونههاى دیگر، در نزد بستگان امامان(ع) مطرح مىشد، و آنها نیز به پاسخ آن مىپرداختند؛ به عنوان نمونه محدّث خبیر کلینى از محمّد بن حسن بن عماد روایت مىکند که گفت: من در حضور على بن جعفر (عموى بزرگوار حضرت رضا(ع)) در مسجدالنّبى نشسته بودم، دو سال بود که در مسجد رسول خدا(ص) به درس او مىرفتم و از محضرش مستفیض مىشدم، یک روز ناگاه دیدم حضرت جواد(ع) در خردسالى در مسجدالنّبى(ص) به نزد على بن جعفر(ع) آمد، على بن جعفر(ع) تا آن حضرت را دید، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد(ع) رفت و دست او را بوسید و به او احترام شایان نمود، حضرت جواد(ع) به او فرمود: «اى عمو، بنشین خدا تو را رحمت کند». على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشینم با این که تو ایستادهاى؟ هنگامى که على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش کردند و به او گفتند: «تو عموى پدر حضرت جواد(ع) هستى، در عین حال با این سن و سال، این گونه در برابر حضرت جواد(ع) که خردسال است فروتنى مىکنى و دستش را مىبوسى و آن همه احترام شایان مىنمایى؟ على بن جعفر(ع) گفت: ساکت باشید. آن گاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت:
«اِذا کانَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَمْیُؤَهِّلْ هذَا الشَّیبَةَ وَ أَهَّلَ هذَا الْفَتى وَ وَضَعَهُ حَیْثُ وَضَعَهُ، اُنْکِرُ فَضْلَهُ، نَعُوذُ بِاللّهِ مِمَّا تَقُولُونَ بَلْ اَنَا لَهُ عَبْدٌ؛ اگر خداوند صاحب این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آیا من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است».1 پاسخهاى امام رضا(ع) و امام جواد(ع)
عدّهاى در مورد امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، از حضرت رضا(ع) سؤال کردند، آن حضرت به آنها که به قرآن معتقد بودند، ماجراى نبوّت حضرت عیسى(ع) را در خردسالى به عنوان شاهد ذکر کرد، در این مورد دو روایت را از فرهنگ روایى خود ذکر مىکنیم:
1- صفوان بن یحیى مىگوید: به حضرت رضا(ع) عرض کردم؛ قبل از تولّد حضرت جواد(ع) در مورد جانشین شما مىپرسیدیم، مىفرمودى خداوند پسرى را به من عنایت مىکند. اکنون خداوند حضرت جواد(ع) را به شما داده است، و چشمهاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را که شما از دنیا بروید براى ما نیاورد، ولى اگر حادثهاى رخ داد، به چه کسى رجوع کنیم؟ (امام بعد از شما کیست؟) حضرت رضا(ع) به پسرش حضرت جواد(ع) که در مقابلش ایستاده بود اشاره کرد و فرمود: «به این مراجعه کنید».
عرض کردم فدایت گردم، این پسر سه سال دارد؟ فرمود: «وَ ما یَضُرُّهُ مِنْ ذلِکَ، فَقَدْ قامَ عیسى بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلاثَ سِنِینً؛ چه مانعى دارد! عیسى سه ساله بود که به حجّت قیام کرد (و نبوّت خود را آشکار نمود».
2- خیرانى مىگوید: پدرم گفت در خراسان، در محضر حضرت رضا(ع) بودم، شخصى از آن حضرت پرسید: «اگر براى شما پیشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم کیست؟ امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است». گویى پرسش کننده از شنیدن این پاسخ - از این رو که حضرت جواد(ع) کودک بود و حدود هفت سال داشت - قانع نشد، حضرت رضا(ع) به او فرمود: «خداوند حضرت عیسى(ع) را در کمتر از سنّ ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پیامبر شریعت تازهاى برگزید.2 بنابراین، چه مانعى دارد که همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند. توضیح این که: در آیه 30 سوره مریم به این مطلب تصریح شده که حضرت عیسى(ع) در گهواره با بیان گویا چنین گفت: «اِنّی عَبْدُاللّهِ آتانِىَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً؛ من بنده خدایم، او کتاب آسمانى به من عنایت فرموده و مرا پیامبر قرار داده است».
بنابراین، وقتى حضرت عیسى در گهواره براى ابلاغ شریعت تازه به مقام پیامبرى برسد، چه اشکالى دارد که به اراده خداوند، حضرت جواد(ع) در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شریعت پیامبر اسلام(ص) که بیش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندین رهبر مىگذرد، برسد.
مسأله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت حضرت جواد(ع) نیز مطرح بود، حتّى این مسأله را از خود آن حضرت مىپرسیدند. گفتهاند شخصى همین سؤال را به صورت اعتراض از آن حضرت پرسید، او در پاسخ فرمود: خداوند به داود(ع) وحى کرد تا پسرش سلیمان را که در آن وقت کودک و چوپان بود، جانشین خود سازد، دانشمندان و عابدان بنىاسرائیل، آن را نپذیرفتند، و گفتند سلیمان خردسال است. خداوند با نشان دادن اعجازى، شایستگى سلیمان را آشکار ساخت، و همین امر موجب شد که عالمان و عابدان بنىاسرائیل نزد داود(ع) آمدند، و جانشینى سلیمان را پذیرفتند.3
در موردى دیگر، امام جواد(ع) در پاسخ اعتراضکنندگان، این آیه را خواند: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِى اَدْعُوا اِلَى اللّهِ عَلى بَصِیرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى؛ بگو این راه من است که من و پیروانم با بصیرت کامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مىکنم».4
آن گاه امام جواد(ع) فرمود: «سوگند به خدا در آغاز بعثت، جز على(ع) از پیامبر(ص) پیروى نکرد، با این که او در آن وقت نُه سال داشت، من نیز اکنون نُه سال دارم».5
استدلال امام جواد(ع) به ایمان آوردن حضرت على(ع) در نُه سالگى بر این اساس است که حضرت على(ع) در این سنّ و سال، پیرو کامل پیامبر(ص) بود، و شایستگى کسب ایمان کامل را پیدا کرد، با توجّه به این که بر اساس روایات شیعه و اهلتسنّن، پیامبر(ص) در آغاز بعثت، در مجلسى که خویشانش را دعوت کرده بود، و در میان آنها تنها على(ع) ایمان خود را آشکار ساخت، پیامبر(ص) در همان مجلس على(ع) را جانشین خود معرّفى نمود.6 تحلیل و بررسى
در مورد پاسخ این سؤال که چگونه انسان خُرد سال به مقام امامت مىرسد، ما دو راه در پیش داریم:
1- به آنان که به خداى قادر و حکیم معتقدند، مىگوییم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حکمت مطلقهاى که دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوّت یا امامت برساند، چنان که مطابق قرآن، خداوند حضرت عیسى و یحیى(ع) را در دوران کودکى به مقام نبوّت رسانید؛ و به استناد قرآن عیسى(ع) در گهواره سخن گفت و فرمود: «من بنده خدایم، خداوند به من کتاب آسمانى داد و مرا پیامبر نمود».7 و خداوند در مورد یحیى(ع) فرمود: «یا یَحیى خُذ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ و آتیناهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً؛8 اى یحیى! کتاب (خدا) را با قوّت بگیر، و ما فرمان نبوّت را در کودکى به او دادیم».
امام جواد(ع) براى یکى از یاران خود به نام على بن اسباط، به همین آیه استدلال کرد، و پس از ذکر آیه فرمود: «خداوند کارى را که در مسأله امامت کرده؛ همانند کارى است که در مسأله نبوّت کرده است، همان گونه که ممکن است خداوند حکمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممکن است که حکمت را در کودکى به انسانى دیگر عطا فرماید».9
2- در طول تاریخ دیده شده است که برخى از کودکان رشد فکرى فوقالعادهاى داشتهاند، گاه افرادى در سنین کمتر از ده سال، نابغه شدهاند و از رشد و عقل و درک ممتاز و استثنایى برخوردار بودهاند، این موضوع بیانگر آن است که شایستگى مقامهاى ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از کودکان محال نیست که آن را غیر ممکن سازد، در این زمینه نمونههاى فراوان وجود دارد، که براى تقریب اذهان به ذکر نمونه زیر مىپردازیم. نمونهاى استثنایى از خردسالان نابغه
در حالات حسین بن عبد الله بن سینا معروف به شیخالرّئیس ابوعلى سینا، (373 - 427 ه .ق) نقل کردهاند که خود در شرح حال خود گفت: «در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم که مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفتزده شده بودند، در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى کتاب قانون را در علم طبّ نوشتم، و بیمارى نوح بن منصور رئیس دولت سامانى را که همه اطبّاء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به این خاطر، امکانات فرهنگى بسیار در اختیارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى که به بیست و چهار سالگى رسیدم، همه علوم جهان را مىدانستم و چنین مىاندیشیدم که علم و دانشى وجود ندارد که من به آن دست نیافته باشم».10
و تاریخ قبل و بعد از انقلاب نمونههاى فراوانى از این نابغهها را به خود دیده است که هر کدام الگویى از قدرت خداوند است در افراد معمولى چه برسد به آنان که حجت خدایند. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1 ) محمّد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج1، ص322. 2 ) همان. 3 ) اقتباس از همان، ص383. 4 ) یوسف (12) آیه 108. 5 ) محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج1، ص384. 6 ) قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج4، ص62 (به نقل از مدارک متعدّد اهل تسنّن). 7 ) مریم(19) آیه 30. 8 ) مریم (19) آیه 12 - مطابق مفهوم بعضى از روایات، منظور از حکم در آیه بالا، مقام نبوّت است (اصول کافى، ج1، ص382). 9 ) محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج1، ص494. 10 ) محدّث قمّى، الکُنى والالقاب، ج1، ص320 و 321.
از این رو، از همان عصر این سؤال مطرح شد که با توجّه به مقام بسیار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مىرسد؟ چرا که دوران شکوفایى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تکامل مىرسد. و نظر به این که این مسأله در مورد امامان(ع) نخستینبار در مورد حضرت جواد(ع) رخ داد، در آن عصر، از جنجالىترین مسأله روز بود.
حضرت رضا(ع) قبل از امامت امام جواد(ع) به بیان پاسخ این سؤال مىپرداختند، و با روشنگرى و آگاهىبخشى، اذهان را روشن مىساختند.
گاهى این مسأله به گونههاى دیگر، در نزد بستگان امامان(ع) مطرح مىشد، و آنها نیز به پاسخ آن مىپرداختند؛ به عنوان نمونه محدّث خبیر کلینى از محمّد بن حسن بن عماد روایت مىکند که گفت: من در حضور على بن جعفر (عموى بزرگوار حضرت رضا(ع)) در مسجدالنّبى نشسته بودم، دو سال بود که در مسجد رسول خدا(ص) به درس او مىرفتم و از محضرش مستفیض مىشدم، یک روز ناگاه دیدم حضرت جواد(ع) در خردسالى در مسجدالنّبى(ص) به نزد على بن جعفر(ع) آمد، على بن جعفر(ع) تا آن حضرت را دید، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد(ع) رفت و دست او را بوسید و به او احترام شایان نمود، حضرت جواد(ع) به او فرمود: «اى عمو، بنشین خدا تو را رحمت کند». على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشینم با این که تو ایستادهاى؟ هنگامى که على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش کردند و به او گفتند: «تو عموى پدر حضرت جواد(ع) هستى، در عین حال با این سن و سال، این گونه در برابر حضرت جواد(ع) که خردسال است فروتنى مىکنى و دستش را مىبوسى و آن همه احترام شایان مىنمایى؟ على بن جعفر(ع) گفت: ساکت باشید. آن گاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت:
«اِذا کانَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَمْیُؤَهِّلْ هذَا الشَّیبَةَ وَ أَهَّلَ هذَا الْفَتى وَ وَضَعَهُ حَیْثُ وَضَعَهُ، اُنْکِرُ فَضْلَهُ، نَعُوذُ بِاللّهِ مِمَّا تَقُولُونَ بَلْ اَنَا لَهُ عَبْدٌ؛ اگر خداوند صاحب این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آیا من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است».1 پاسخهاى امام رضا(ع) و امام جواد(ع)
عدّهاى در مورد امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، از حضرت رضا(ع) سؤال کردند، آن حضرت به آنها که به قرآن معتقد بودند، ماجراى نبوّت حضرت عیسى(ع) را در خردسالى به عنوان شاهد ذکر کرد، در این مورد دو روایت را از فرهنگ روایى خود ذکر مىکنیم:
1- صفوان بن یحیى مىگوید: به حضرت رضا(ع) عرض کردم؛ قبل از تولّد حضرت جواد(ع) در مورد جانشین شما مىپرسیدیم، مىفرمودى خداوند پسرى را به من عنایت مىکند. اکنون خداوند حضرت جواد(ع) را به شما داده است، و چشمهاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را که شما از دنیا بروید براى ما نیاورد، ولى اگر حادثهاى رخ داد، به چه کسى رجوع کنیم؟ (امام بعد از شما کیست؟) حضرت رضا(ع) به پسرش حضرت جواد(ع) که در مقابلش ایستاده بود اشاره کرد و فرمود: «به این مراجعه کنید».
عرض کردم فدایت گردم، این پسر سه سال دارد؟ فرمود: «وَ ما یَضُرُّهُ مِنْ ذلِکَ، فَقَدْ قامَ عیسى بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلاثَ سِنِینً؛ چه مانعى دارد! عیسى سه ساله بود که به حجّت قیام کرد (و نبوّت خود را آشکار نمود».
2- خیرانى مىگوید: پدرم گفت در خراسان، در محضر حضرت رضا(ع) بودم، شخصى از آن حضرت پرسید: «اگر براى شما پیشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم کیست؟ امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است». گویى پرسش کننده از شنیدن این پاسخ - از این رو که حضرت جواد(ع) کودک بود و حدود هفت سال داشت - قانع نشد، حضرت رضا(ع) به او فرمود: «خداوند حضرت عیسى(ع) را در کمتر از سنّ ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پیامبر شریعت تازهاى برگزید.2 بنابراین، چه مانعى دارد که همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند. توضیح این که: در آیه 30 سوره مریم به این مطلب تصریح شده که حضرت عیسى(ع) در گهواره با بیان گویا چنین گفت: «اِنّی عَبْدُاللّهِ آتانِىَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً؛ من بنده خدایم، او کتاب آسمانى به من عنایت فرموده و مرا پیامبر قرار داده است».
بنابراین، وقتى حضرت عیسى در گهواره براى ابلاغ شریعت تازه به مقام پیامبرى برسد، چه اشکالى دارد که به اراده خداوند، حضرت جواد(ع) در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شریعت پیامبر اسلام(ص) که بیش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندین رهبر مىگذرد، برسد.
مسأله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت حضرت جواد(ع) نیز مطرح بود، حتّى این مسأله را از خود آن حضرت مىپرسیدند. گفتهاند شخصى همین سؤال را به صورت اعتراض از آن حضرت پرسید، او در پاسخ فرمود: خداوند به داود(ع) وحى کرد تا پسرش سلیمان را که در آن وقت کودک و چوپان بود، جانشین خود سازد، دانشمندان و عابدان بنىاسرائیل، آن را نپذیرفتند، و گفتند سلیمان خردسال است. خداوند با نشان دادن اعجازى، شایستگى سلیمان را آشکار ساخت، و همین امر موجب شد که عالمان و عابدان بنىاسرائیل نزد داود(ع) آمدند، و جانشینى سلیمان را پذیرفتند.3
در موردى دیگر، امام جواد(ع) در پاسخ اعتراضکنندگان، این آیه را خواند: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِى اَدْعُوا اِلَى اللّهِ عَلى بَصِیرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى؛ بگو این راه من است که من و پیروانم با بصیرت کامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مىکنم».4
آن گاه امام جواد(ع) فرمود: «سوگند به خدا در آغاز بعثت، جز على(ع) از پیامبر(ص) پیروى نکرد، با این که او در آن وقت نُه سال داشت، من نیز اکنون نُه سال دارم».5
استدلال امام جواد(ع) به ایمان آوردن حضرت على(ع) در نُه سالگى بر این اساس است که حضرت على(ع) در این سنّ و سال، پیرو کامل پیامبر(ص) بود، و شایستگى کسب ایمان کامل را پیدا کرد، با توجّه به این که بر اساس روایات شیعه و اهلتسنّن، پیامبر(ص) در آغاز بعثت، در مجلسى که خویشانش را دعوت کرده بود، و در میان آنها تنها على(ع) ایمان خود را آشکار ساخت، پیامبر(ص) در همان مجلس على(ع) را جانشین خود معرّفى نمود.6 تحلیل و بررسى
در مورد پاسخ این سؤال که چگونه انسان خُرد سال به مقام امامت مىرسد، ما دو راه در پیش داریم:
1- به آنان که به خداى قادر و حکیم معتقدند، مىگوییم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حکمت مطلقهاى که دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوّت یا امامت برساند، چنان که مطابق قرآن، خداوند حضرت عیسى و یحیى(ع) را در دوران کودکى به مقام نبوّت رسانید؛ و به استناد قرآن عیسى(ع) در گهواره سخن گفت و فرمود: «من بنده خدایم، خداوند به من کتاب آسمانى داد و مرا پیامبر نمود».7 و خداوند در مورد یحیى(ع) فرمود: «یا یَحیى خُذ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ و آتیناهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً؛8 اى یحیى! کتاب (خدا) را با قوّت بگیر، و ما فرمان نبوّت را در کودکى به او دادیم».
امام جواد(ع) براى یکى از یاران خود به نام على بن اسباط، به همین آیه استدلال کرد، و پس از ذکر آیه فرمود: «خداوند کارى را که در مسأله امامت کرده؛ همانند کارى است که در مسأله نبوّت کرده است، همان گونه که ممکن است خداوند حکمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممکن است که حکمت را در کودکى به انسانى دیگر عطا فرماید».9
2- در طول تاریخ دیده شده است که برخى از کودکان رشد فکرى فوقالعادهاى داشتهاند، گاه افرادى در سنین کمتر از ده سال، نابغه شدهاند و از رشد و عقل و درک ممتاز و استثنایى برخوردار بودهاند، این موضوع بیانگر آن است که شایستگى مقامهاى ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از کودکان محال نیست که آن را غیر ممکن سازد، در این زمینه نمونههاى فراوان وجود دارد، که براى تقریب اذهان به ذکر نمونه زیر مىپردازیم. نمونهاى استثنایى از خردسالان نابغه
در حالات حسین بن عبد الله بن سینا معروف به شیخالرّئیس ابوعلى سینا، (373 - 427 ه .ق) نقل کردهاند که خود در شرح حال خود گفت: «در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم که مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفتزده شده بودند، در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى کتاب قانون را در علم طبّ نوشتم، و بیمارى نوح بن منصور رئیس دولت سامانى را که همه اطبّاء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به این خاطر، امکانات فرهنگى بسیار در اختیارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى که به بیست و چهار سالگى رسیدم، همه علوم جهان را مىدانستم و چنین مىاندیشیدم که علم و دانشى وجود ندارد که من به آن دست نیافته باشم».10
و تاریخ قبل و بعد از انقلاب نمونههاى فراوانى از این نابغهها را به خود دیده است که هر کدام الگویى از قدرت خداوند است در افراد معمولى چه برسد به آنان که حجت خدایند. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1 ) محمّد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج1، ص322. 2 ) همان. 3 ) اقتباس از همان، ص383. 4 ) یوسف (12) آیه 108. 5 ) محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج1، ص384. 6 ) قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج4، ص62 (به نقل از مدارک متعدّد اهل تسنّن). 7 ) مریم(19) آیه 30. 8 ) مریم (19) آیه 12 - مطابق مفهوم بعضى از روایات، منظور از حکم در آیه بالا، مقام نبوّت است (اصول کافى، ج1، ص382). 9 ) محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج1، ص494. 10 ) محدّث قمّى، الکُنى والالقاب، ج1، ص320 و 321.