خورشید کعبه
آرشیو
چکیده
متن
سى سال از عام الفیل(1) و حمله سپاه فیل سوار ابرهه به شهر مکه گذشته بود. این مدت هیچ حادثه باعظمتى در مکه اتفاق نیفتاده بود. این نخستین بار بود که پس از گذشت سى سال شهر مکه آبستن چنین حادثه بزرگى بود. حادثهاى که در عظمت و بزرگى همانند نابودى سپاه فیل سوار به وسیله پرندگانى کوچک بود. حادثهاى که در نوع خود بىسابقه و منحصر به فرد بود. کعبه تا آن زمان هرگز نظیر آن حادثه را به خود ندیده بود، و پس از آن نیز هرگز به خود نخواهد دید. شهر مکه چهره دیگرى به خود گرفته بود، در هر کوى و برزن، در هر خانه و مجلسى سخن از این حادثه مهم بود. هر کس به دیگرى مىرسید درباره این رخداد با هم سخن مىگفتند. کسانى که زمان وقوع حادثه در مسجدالحرام حضور نداشتند، در پى آن بودند، تا جزئیات آن را از زبان شاهدان صحنه بشنوند. از این رو اطراف عباس(2) از جمعیت خالى نمىشد. مردم در این مدت ارتباط خود را با مسجدالحرام قطع نمىکردند، و مدام به آن سوى در رفت و آمد بودند. مردم دسته دسته و گروه گروه در گوشه و کنار مسجد الحرام نشسته بودند و درباره این رویداد با عظمت با هم سخن مىگفتند. آنان پشت در کعبه را به یکدیگر نشان مىدادند. بنىهاشم به خود مىبالیدند. در این میان ابوطالب و محمّد امین (ص) بیش از دیگران خوشحال بودند و بنىامیه ناراحت و غمگین بودند.
دوران باردارى فاطمه، دختر اسد بن هاشم این بار با دفعات پیشین تفاوت کامل داشت. او به خوبى دریافته بود که این نوزاد با دیگر فرزندانش متفاوت است. در طول مدت باردارى نوزادش با او سخن مىگفت، و مونس تنهایىاش بود.(3) فاطمه با مشاهده حالات استثنایى نوزادش، به یاد سخنى افتاد که حدود 30 سال قبل شوهرش، ابوطالب به او گفته بود. تازه با ابوطالب ازدواج کرده بود، و هنوز در آرزوى داشتن فرزند به سر مىبرد که آمنه دختر وهب فرزندش را به دنیا آورده بود. تولد فرزند آمنه حوادث خارق العادهاى را به همراه داشت، که نویدبخش پیروزى حق بر باطل به دست این نوزاد فرخنده بود. محمد(ص) با قدوم مبارکش جهان را روشنى بخشید. آمنه به فاطمه گفته بود: وقتى فرزندم محمد(ص) پا به دنیا گذاشت، نور مبارکش جهان را روشن کرد، به گونهاى که در پرتو آن، سفیدى قصرهاى شام و ایران را مشاهده کردم.»(4) این خبر بیانگر آن بود که طولى نخواهد کشید که دین اسلام بر روم و ایران پیروز خواهد شد. فاطمه با شنیدن این خبر علاقه و محبتش به محمد(ص) بیشتر شد. وقتى فاطمه به حضور ابوطالب رسید تا میلاد برادرزادهاش را به او تبریک گوید، با ذوق و شوق فراوانى این خبر را براى شوهرش نقل کرد. ابوطالب به او گفت: «تو نیز در آینده وزیر، جانشین و برادر او را به دنیا خواهى آورد.»(5) اکنون پس از حدود سى سال انتظار، فاطمه تحقق آن وعده را نزدیک مىدید، او در طول مدت باردارى به آینده روشن و درخشان فرزندش فکر مىکرد، و براى رسیدن آن لحظه موعود لحظه شمارى مىنمود: «چقدر زمان به کندى مىگذشت و چقدر سخت است انتظار!».
فاطمه هر روز مدت باردارى خود را شماره مىکرد، آن روز هنگام شمارش ناگهان به این فکر افتاد که امروز روز جمعه سیزدهم ماه رجب است، و شاید این آخرین جمعه قبل از تولد فرزندم باشد. خوب است امروز به طواف خانه خدا بروم و از او بخواهم که کودکم را به سلامت به آغوش من برساند و...».
مسجدالحرام آن روز از روزهاى دیگر شلوغتر بود، ماه رجب یکى از ماه هایى است که انجام عمره در آن، بر دیگر ماهها برترى دارد و شب و روز جمعه از میان روزهاى دیگر از فضیلتى دوچندان برخوردار است. از دیر زمان ماه رجب در میان اعراب از احترام ویژهاى برخوردار بود. این ماه یکى از ماههاى حرام به شمار مىآمد که جنگ و خونریزى در آن ممنوع بود. به این جهت مسجدالحرام در این ماه از ماههاى دیگر شلوغتر بود. گروهى مشغول طواف خانه خدا بودند. گروهى دیگر در دستههاى چند نفرى مشغول سخن گفتن، شعر خواندن و... بودند.
فاطمه با احتیاط از میان جمعیت حرکت مىکرد تا به نزدیک کعبه رسید و مشغول طواف گردید، هنوز طوافش به پایان نرسیده بود، که در پشت در کعبه زانوهایش سست شد، سراسر وجودش را درد فرا گرفت و احساس کرد قدرت راه رفتن ندارد. اندوه و غم تمام وجودش را گرفت، گویا همه دنیا بر سرش خراب شد: «خدایا نکند آبرویم بر باد رود، نکند آن همه افتخارات خاندان بنىهاشم یکباره نیست شود، نکند بنىامیه، دشمنان دیرین ما خوشحال شوند، نکند...»
امیدش از همه قطع شد. براى نجات یک راه بیشتر وجود نداشت؛ دعا در پیشگاه خدا. فاطمه به خوبى مىدانست نوزادش از مقرّبان درگاه خداست. اگر او را واسطه میان خود و خدا قرار دهد حتماً آرزویش برآورده خواهد شد.
در برابر خانه کعبه ایستاد، سر به سوى آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا! من به تو و تمام پیامبرانت و همه کتاب هایى که فرو فرستادهاى، ایمان آوردهام. سخنان جدّم، ابراهیم خلیل - بنیانگذار خانه کعبه - را تصدیق کردهام. به حقّ این خانه، به حق بنیانگذار این خانه و به حق نوزادى که در شکم دارم، از تو مىخواهم که تولد این نوزاد را بر من آسان گردانى. این طفل با من سخن مىگوید و مونس تنهایى من است. من یقین دارم او یکى از نشانههاى جلال و بزرگى تو خواهد بود».(6)
رفتار فاطمه اندکى غیر عادى به نظر مىرسید. از این رو، از گوشه و کنار مسجدالحرام توجه گروهى نسبت به او جلب شد. عباس که در گوشهاى از مسجدالحرام نشسته بود، همسر برادر را زیر نظر گرفت. اوهام و خیالات گوناگون ذهن عباس را به خود مشغول کرد: «نکند... نه. حتماً براى دعا و طلب حاجت به پرده کعبه پناه برده است. حتماً...» ناگهان در مقابل دیدگان مردم، دیوار کعبه شکافته شد، و فاطمه وارد خانه خدا گردید. بهت و حیرت بر فضاى مسجدالحرام حاکم شد. همه آن محل را نشان مىدادند. جمعیت از گوشه و کنار مسجد به آن سوى حرکت کرد؛ ولى قبل از آن که جمعیت به آنجا برسد، دیوار کعبه به حالت اول بازگشت.
مردم با شگفتى به هم نگاه مىکردند و از یکدیگر سراغ «عثمان بن ابوطلحه» کلیددار کعبه را مىگرفتند. سرانجام او را در میان جمعیت یافتند، و از او خواستند هرچه زودتر درِ کعبه را بگشاید و فاطمه را از درون خانه خدا بیرون کنند؛ زیرا چنین عملى را توهین و جسارت به بتها و خدایان درون کعبه مىپنداشتند.
عثمان بن ابوطلحه به سرعت به سوى خانه خدا حرکت کرد. جمعیت نیز به دنبال او حرکت کرد. در حالى که عرق بر پیشانىاش نشسته بود، کلید را به درون قفل کرد، ولى هر چه تلاش کرد، قفل باز نشد. کلید را از قفل بیرون آورد و دوباره با دقت به آن نگاه کرد، نه! اشتباه نکرده بود. همان کلیدى که سالهاى سال است درِ کعبه را با آن باز مىکرد. عجیب! مگر چه حادثهاى اتفاق افتاده است؟ یک بار دیگر با دقت و احتیاط کلید را وارد قفل کرد؛ ولى...
آرى همان خدایى که قدرت دارد به وسیله پرندگان کوچکى، سپاهِ فیل سوارِ ابرهه را نابود نماید، مىتواند، دیوار کعبه را بشکافد، و کلید را در قفل بىاثر نماید.
بر هر انسان منصف و حق پذیرى ثابت شده بود، که این کار خواست خداست و آنچه را خدا بخواهد، هیچ کس نمىتواند آن را تغییر دهد؛ ولى در همه دورهها و زمانها گروهى وجود دارند که حتى پس از آنکه حق مانند روز روشن شد، راه عناد و لجاجت در پیش مىگیرند، و آن را انکار مىکنند. آنان همیشه به دنبال بهانهاى مىگردند، تا دیگران را نسبت به پذیرش حقّ گرفتار شک و تردید نمایند. این حادثه تاریخى نیز بر کنار از این قانون کلى نبود.
بنىامیه که از همان آغاز بغض و کینه بنىهاشم را به دل داشتند و نمىتوانستند شاهد افتخارات روزافزون و محبوبیت بیش از حدّ آنان در میان قریش باشند، به دیگران چنین القا مىکردند که تولد نوزادى در درون کعبه باعث شکسته شدن حرمت کعبه مىگردد، و باید براى جلوگیرى از وقوع آن کارى کرد. بنىامیه در حالى که ابوسفیان پیشاپیش آنان حرکت مىکرد، با کلنگ به سوى خانه کعبه رفتند، تا شاید رخنهاى گشوده، نگذارند افتخارى دیگر بر افتخارات بنىهاشم افزوده شود؛ ولى غافل از اینکه:
چراغى را که ایزد برفروزد
هر آنکس پف کند ریشش بسوزد
خداوند جشن تولد محبوب خویش را در خانه خود برگزار کرده بود، و تمام مراحل این جشن منحصر به فرد را خدا شخصاً به طور دقیق برنامه ریزى کرده بود، او بود که فاطمه را در زمان موعود به مسجدالحرام و کنار کعبه کشانده بود. او بود که دیوار کعبه را شکافته بود، و فاطمه را از راه غیر عادى به خانه خود فراخوانده بود. خداوند با این کار مىخواست جاى هرگونه وسوسه و تردیدى را بر تمام انسانها در خدایى بودن این جشن ببندد.
فاطمه هنگامى که قدم به درون کعبه نهاد، با کمال تعجب مشاهده کرد، همه کارها از پیش برنامه ریزى شده است، و ورود او به کعبه بر حسب تصادف و اتفاق نبوده است. درون کعبه آذین بندى شده، میوههاى بهشتى در ظرفهاى بلورین چیده شده و نوشیدنىهاى بهشتى فراهم شده بود. زنان مجلل و باوقار بهشتى براى خدمتگزارى به او و پذیرایى از فرزندش صف کشیده بودند.(7)
با ورود فاطمه به آن بزم الهى بانوان مجلل و مکرم کمر به خدمت او بستند، تا نوزادش پا به عرصه گیتى نهاد. فاطمه مشاهده کرد که فرزندش برخلاف دیگر فرزندانش، از هرگونه آلودگى پاک است. هنگام تولد، همه بتهاى درون کعبه، به صورت بر زمین افتادند،(8) گویا نوید مىدادند که پس از سى سال همه آنان به دست بت شکن همین نوزاد درهم شکسته خواهند شد. فاطمه مشاهده کرد که فرزندش پس از تولد یک دست را بر زمین نهاد، سرش را به سوى آسمان بلند کرد و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمّداً رسول اللّه»(9)
فاطمه با مشاهده این صحنهها به یاد سى سال قبل که محمد(ص) متولد شده بود، افتاد. چقدر شبیه بود تولد این نوزاد با تولد فرزند آمنه! براى لحظهاى اندوه سراسر وجود فاطمه را فراگرفت، افسوس که آمنه با آن همه عشق و علاقهاى که به فرزندش، محمّد(ص) داشت، زنده نبود تا براى فرزندش مادرى نماید. هرچند فاطمه در طول این مدت 22 سال که محمد(ص) در خانه آنها زندگى مىکرد، از مادر براى او مهربانتر بود. او در طول این مدت کودکانش را گرسنه نگه مىداشت تا محمد(ص) با شکم سیر سر بر بالین نهد. لباس نو را از فرزندانش دریغ مىداشت، تا لباس مناسب بر اندام زیباى محمد(ص) بپوشاند و... ولى با این حال آرزو مىکرد که کاش آمنه مادر محمد(ص) زنده بود و با چشمانش آینده فرزندش را مشاهده مىکرد و در سختىهاى دوران رسالت در کنارش بود». در اینجا این فکر در ذهن فاطمه خطور کرد: آیا تقدیر چنین است که کودک من نیز همانند فرزند آمنه بىمادر بزرگ شود؟ آیا من آینده فرزندم را مشاهده نخواهم کرد؟ آیا...
بانوان مجلل به نوبت نوزاد فاطمه را در آغوش مىگرفتند. یکى از آنان حولهاى بهشتى بر تن او پوشاند. هر یک از آنان که نوزاد ابوطالب را در آغوش مىگرفت، آن حضرت با ذکر نامش بر او سلام مىکرد. فاطمه که بسیار مشتاق بود، آن زنان را بشناسد، به این وسیله به آرزوى خود رسید.
این ضیافت سه روز به طول انجامید. فاطمه خیلى مایل بود که این میهمانى هرگز به پایان نرسد یا لااقل بسیار بیشتر از این مدت به طول انجامد، ولى خداوند اراده کرده بود که «ولىّ» خود را براى هدایت مردم به پشتیبانى حبیباش حضرت محمد(ص) بفرستد. اکنون چشمان محمد(ص) در بیرون کعبه، منتظر دیدن چهره برادر، جانشین و وزیر خویش است، و خداوند نمىتواند بیش از این شاهد انتظار محبوب و رسولش باشد.
آرى خداوند، على(ع) را به سوى مردم فرستاد تا پس از پیامبرش راه او را ادامه دهد. ولى افسوس و صد افسوس که مردم قدر این موهبت الهى را ندانستند، و با «ولىّ» خدا چنان کردند که سرانجام از خدا درخواست کرد، که او را از مردم بگیرد!
سرانجام پس از سه روز زمان رفتن فرارسید. در پایان این ضیافت و میهمانى خداوند متعال هدیهاى بس گرانبها به میهمان خود بخشید. خداوند از نام خود نامى براى این نوزاد برگرفت و به او هدیه کرد. على(ع) نامى برگرفته از نام خداوند.
فاطمه نوزاد خود را در آغوش گرفت. بار دیگر دیوار کعبه در همان محل نخست شکافته شد و فاطمه با نوزاد خود پاى به صحن مسجدالحرام نهاد. جمعیت با مشاهده فاطمه به استقبال او شتافتند. ابوطالب و برادرزادهاش محمد(ص)، پیشاپیش مردم با چهرههایى شاد و خندان دیده مىشدند. فاطمه پشت به کعبه و رو به جمعیت ایستاد و با صداى بلند گفت: «اى مردم! همانا خداوند متعال مرا از میان خلق خود برگزید و بر زنان برتر پیشین فضیلت و برترى داد؛ خداوند آسیه، دختر مزاحم را برگزید. او در محلى که شایسته عبادت نبود، خداوند را عبادت کرد، و نیز مریم، دختر عمران را برگزید، ولادت عیسى(ع) را بر او آسان گردانید و از درخت خشکى در بیابان بر او خرماى تازه بارید؛ ولى خداوند مرا بر آنها و بر زنان پیشین برترى داد؛ چرا که من در میان خانه او فرزندم را به دنیا آوردم سه روز در آن خانه ماندم و از میوهها و غذاهاى بهشتى تناول کردم. هنگامى که کودکم را در آغوش گرفتم تا از کعبه خارج شوم، هاتفى از غیب به من گفت: «اى فاطمه! این فرزند بزرگوار را على(ع) بنام، به درستى که منم خداوند «على اعلى»، او را از قدرت، عزت و جلال خود آفریدهام، از عدالت خویش به او بهره کامل بخشیدهام ، نام او را از نام مقدس خود گرفتهام، او را به آداب نیکوى خود ادب کردهام، کارها را به او واگذار کردهام و او را به علوم غیب خود آگاه نمودهام. او در خانه محترم من متولد شد و نخستین کسى خواهد بود که بر بام کعبه اذان مىگوید، بتها را مىشکند و از فراز کعبه به زیر مىاندازد. او مرا به بزرگى، مجد، بزرگوارى و یگانگى یاد مىکند. این کودک امام و پیشواى مردم پس از حبیب من و برگزیده من، حضرت محمد(ص) است. خوشا به حال کسى که او را دوست بدارد و یاریش کند. واى به حال کسى که از فرمان او سرپیچد، او را یارى ننماید و حقش را انکار کند».(10)
پس از سخنان فاطمه، ابوطالب فرزندش را در آغوش گرفت و به سوى خانه حرکت کردند. محمد(ص) نخستین کسى بود که به دیدار على(ع) شتافت و او را در آغوش گرفت. محمد(ص) و على(ع) مدتى با هم سخن گفتند. گویا سالهاى سال است که آن دو همدیگر را مىشناسند و سخنان زیادى براى گرفتن دارند؛ ولى دیگران از سخنان آنان چیزى نمىفهمیدند.
طولى نکشید که مردان و زنان بنىهاشم به خانه ابوطالب آمدند، به طورى که خانه پر از جمعیت شد. آنان از حوادثى که در این مدت در داخل کعبه اتفاق افتاده بود، پرسش مىکردند. فاطمه نیز از میوههاى بهشتى، بانوان مجلل و... سخن مىگفت. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1) عربهاى زمان جاهلیت مبدأ تاریخ واحدى نداشتند؛ از این رو حوادث مهم را مبدأ تاریخ قرار مىدادند. یکى از حوادثى که در میان اعراب جاهلى مبدأ تاریخ گردید، حادثه حمله به خانه کعبه توسط ابرهه بود، که به «عام الفیل» مشهور گردید. تولد پیامبر اکرم(ص) نیز در همین سال اتفاق افتاد. 2) عباس عموى پیامبر(ص) از شاهدان و ناقلان این حادثه بزرگ است. ر. ک. محدث قمى منتهى الآمال 1 / 273. 3) محدث قمى، همان 1 / 274. 4) محدث قمى همان 1 / 44 - 45، علامه مجلسى، بحارالانوار،35/6، حدیث 6. 5) علامه مجلسى، همان 35 / 6 حدیث 5 و 6. 6) محدث قمى، همان 1 / 274. 7) علامه مجلسى، همان 35 / 14. 8) همان ص17، حدیث14. 9) همان، ص14. 10) علامه مجلسى، همان 35 / 8 و 9، حدیث11.
دوران باردارى فاطمه، دختر اسد بن هاشم این بار با دفعات پیشین تفاوت کامل داشت. او به خوبى دریافته بود که این نوزاد با دیگر فرزندانش متفاوت است. در طول مدت باردارى نوزادش با او سخن مىگفت، و مونس تنهایىاش بود.(3) فاطمه با مشاهده حالات استثنایى نوزادش، به یاد سخنى افتاد که حدود 30 سال قبل شوهرش، ابوطالب به او گفته بود. تازه با ابوطالب ازدواج کرده بود، و هنوز در آرزوى داشتن فرزند به سر مىبرد که آمنه دختر وهب فرزندش را به دنیا آورده بود. تولد فرزند آمنه حوادث خارق العادهاى را به همراه داشت، که نویدبخش پیروزى حق بر باطل به دست این نوزاد فرخنده بود. محمد(ص) با قدوم مبارکش جهان را روشنى بخشید. آمنه به فاطمه گفته بود: وقتى فرزندم محمد(ص) پا به دنیا گذاشت، نور مبارکش جهان را روشن کرد، به گونهاى که در پرتو آن، سفیدى قصرهاى شام و ایران را مشاهده کردم.»(4) این خبر بیانگر آن بود که طولى نخواهد کشید که دین اسلام بر روم و ایران پیروز خواهد شد. فاطمه با شنیدن این خبر علاقه و محبتش به محمد(ص) بیشتر شد. وقتى فاطمه به حضور ابوطالب رسید تا میلاد برادرزادهاش را به او تبریک گوید، با ذوق و شوق فراوانى این خبر را براى شوهرش نقل کرد. ابوطالب به او گفت: «تو نیز در آینده وزیر، جانشین و برادر او را به دنیا خواهى آورد.»(5) اکنون پس از حدود سى سال انتظار، فاطمه تحقق آن وعده را نزدیک مىدید، او در طول مدت باردارى به آینده روشن و درخشان فرزندش فکر مىکرد، و براى رسیدن آن لحظه موعود لحظه شمارى مىنمود: «چقدر زمان به کندى مىگذشت و چقدر سخت است انتظار!».
فاطمه هر روز مدت باردارى خود را شماره مىکرد، آن روز هنگام شمارش ناگهان به این فکر افتاد که امروز روز جمعه سیزدهم ماه رجب است، و شاید این آخرین جمعه قبل از تولد فرزندم باشد. خوب است امروز به طواف خانه خدا بروم و از او بخواهم که کودکم را به سلامت به آغوش من برساند و...».
مسجدالحرام آن روز از روزهاى دیگر شلوغتر بود، ماه رجب یکى از ماه هایى است که انجام عمره در آن، بر دیگر ماهها برترى دارد و شب و روز جمعه از میان روزهاى دیگر از فضیلتى دوچندان برخوردار است. از دیر زمان ماه رجب در میان اعراب از احترام ویژهاى برخوردار بود. این ماه یکى از ماههاى حرام به شمار مىآمد که جنگ و خونریزى در آن ممنوع بود. به این جهت مسجدالحرام در این ماه از ماههاى دیگر شلوغتر بود. گروهى مشغول طواف خانه خدا بودند. گروهى دیگر در دستههاى چند نفرى مشغول سخن گفتن، شعر خواندن و... بودند.
فاطمه با احتیاط از میان جمعیت حرکت مىکرد تا به نزدیک کعبه رسید و مشغول طواف گردید، هنوز طوافش به پایان نرسیده بود، که در پشت در کعبه زانوهایش سست شد، سراسر وجودش را درد فرا گرفت و احساس کرد قدرت راه رفتن ندارد. اندوه و غم تمام وجودش را گرفت، گویا همه دنیا بر سرش خراب شد: «خدایا نکند آبرویم بر باد رود، نکند آن همه افتخارات خاندان بنىهاشم یکباره نیست شود، نکند بنىامیه، دشمنان دیرین ما خوشحال شوند، نکند...»
امیدش از همه قطع شد. براى نجات یک راه بیشتر وجود نداشت؛ دعا در پیشگاه خدا. فاطمه به خوبى مىدانست نوزادش از مقرّبان درگاه خداست. اگر او را واسطه میان خود و خدا قرار دهد حتماً آرزویش برآورده خواهد شد.
در برابر خانه کعبه ایستاد، سر به سوى آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا! من به تو و تمام پیامبرانت و همه کتاب هایى که فرو فرستادهاى، ایمان آوردهام. سخنان جدّم، ابراهیم خلیل - بنیانگذار خانه کعبه - را تصدیق کردهام. به حقّ این خانه، به حق بنیانگذار این خانه و به حق نوزادى که در شکم دارم، از تو مىخواهم که تولد این نوزاد را بر من آسان گردانى. این طفل با من سخن مىگوید و مونس تنهایى من است. من یقین دارم او یکى از نشانههاى جلال و بزرگى تو خواهد بود».(6)
رفتار فاطمه اندکى غیر عادى به نظر مىرسید. از این رو، از گوشه و کنار مسجدالحرام توجه گروهى نسبت به او جلب شد. عباس که در گوشهاى از مسجدالحرام نشسته بود، همسر برادر را زیر نظر گرفت. اوهام و خیالات گوناگون ذهن عباس را به خود مشغول کرد: «نکند... نه. حتماً براى دعا و طلب حاجت به پرده کعبه پناه برده است. حتماً...» ناگهان در مقابل دیدگان مردم، دیوار کعبه شکافته شد، و فاطمه وارد خانه خدا گردید. بهت و حیرت بر فضاى مسجدالحرام حاکم شد. همه آن محل را نشان مىدادند. جمعیت از گوشه و کنار مسجد به آن سوى حرکت کرد؛ ولى قبل از آن که جمعیت به آنجا برسد، دیوار کعبه به حالت اول بازگشت.
مردم با شگفتى به هم نگاه مىکردند و از یکدیگر سراغ «عثمان بن ابوطلحه» کلیددار کعبه را مىگرفتند. سرانجام او را در میان جمعیت یافتند، و از او خواستند هرچه زودتر درِ کعبه را بگشاید و فاطمه را از درون خانه خدا بیرون کنند؛ زیرا چنین عملى را توهین و جسارت به بتها و خدایان درون کعبه مىپنداشتند.
عثمان بن ابوطلحه به سرعت به سوى خانه خدا حرکت کرد. جمعیت نیز به دنبال او حرکت کرد. در حالى که عرق بر پیشانىاش نشسته بود، کلید را به درون قفل کرد، ولى هر چه تلاش کرد، قفل باز نشد. کلید را از قفل بیرون آورد و دوباره با دقت به آن نگاه کرد، نه! اشتباه نکرده بود. همان کلیدى که سالهاى سال است درِ کعبه را با آن باز مىکرد. عجیب! مگر چه حادثهاى اتفاق افتاده است؟ یک بار دیگر با دقت و احتیاط کلید را وارد قفل کرد؛ ولى...
آرى همان خدایى که قدرت دارد به وسیله پرندگان کوچکى، سپاهِ فیل سوارِ ابرهه را نابود نماید، مىتواند، دیوار کعبه را بشکافد، و کلید را در قفل بىاثر نماید.
بر هر انسان منصف و حق پذیرى ثابت شده بود، که این کار خواست خداست و آنچه را خدا بخواهد، هیچ کس نمىتواند آن را تغییر دهد؛ ولى در همه دورهها و زمانها گروهى وجود دارند که حتى پس از آنکه حق مانند روز روشن شد، راه عناد و لجاجت در پیش مىگیرند، و آن را انکار مىکنند. آنان همیشه به دنبال بهانهاى مىگردند، تا دیگران را نسبت به پذیرش حقّ گرفتار شک و تردید نمایند. این حادثه تاریخى نیز بر کنار از این قانون کلى نبود.
بنىامیه که از همان آغاز بغض و کینه بنىهاشم را به دل داشتند و نمىتوانستند شاهد افتخارات روزافزون و محبوبیت بیش از حدّ آنان در میان قریش باشند، به دیگران چنین القا مىکردند که تولد نوزادى در درون کعبه باعث شکسته شدن حرمت کعبه مىگردد، و باید براى جلوگیرى از وقوع آن کارى کرد. بنىامیه در حالى که ابوسفیان پیشاپیش آنان حرکت مىکرد، با کلنگ به سوى خانه کعبه رفتند، تا شاید رخنهاى گشوده، نگذارند افتخارى دیگر بر افتخارات بنىهاشم افزوده شود؛ ولى غافل از اینکه:
چراغى را که ایزد برفروزد
هر آنکس پف کند ریشش بسوزد
خداوند جشن تولد محبوب خویش را در خانه خود برگزار کرده بود، و تمام مراحل این جشن منحصر به فرد را خدا شخصاً به طور دقیق برنامه ریزى کرده بود، او بود که فاطمه را در زمان موعود به مسجدالحرام و کنار کعبه کشانده بود. او بود که دیوار کعبه را شکافته بود، و فاطمه را از راه غیر عادى به خانه خود فراخوانده بود. خداوند با این کار مىخواست جاى هرگونه وسوسه و تردیدى را بر تمام انسانها در خدایى بودن این جشن ببندد.
فاطمه هنگامى که قدم به درون کعبه نهاد، با کمال تعجب مشاهده کرد، همه کارها از پیش برنامه ریزى شده است، و ورود او به کعبه بر حسب تصادف و اتفاق نبوده است. درون کعبه آذین بندى شده، میوههاى بهشتى در ظرفهاى بلورین چیده شده و نوشیدنىهاى بهشتى فراهم شده بود. زنان مجلل و باوقار بهشتى براى خدمتگزارى به او و پذیرایى از فرزندش صف کشیده بودند.(7)
با ورود فاطمه به آن بزم الهى بانوان مجلل و مکرم کمر به خدمت او بستند، تا نوزادش پا به عرصه گیتى نهاد. فاطمه مشاهده کرد که فرزندش برخلاف دیگر فرزندانش، از هرگونه آلودگى پاک است. هنگام تولد، همه بتهاى درون کعبه، به صورت بر زمین افتادند،(8) گویا نوید مىدادند که پس از سى سال همه آنان به دست بت شکن همین نوزاد درهم شکسته خواهند شد. فاطمه مشاهده کرد که فرزندش پس از تولد یک دست را بر زمین نهاد، سرش را به سوى آسمان بلند کرد و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمّداً رسول اللّه»(9)
فاطمه با مشاهده این صحنهها به یاد سى سال قبل که محمد(ص) متولد شده بود، افتاد. چقدر شبیه بود تولد این نوزاد با تولد فرزند آمنه! براى لحظهاى اندوه سراسر وجود فاطمه را فراگرفت، افسوس که آمنه با آن همه عشق و علاقهاى که به فرزندش، محمّد(ص) داشت، زنده نبود تا براى فرزندش مادرى نماید. هرچند فاطمه در طول این مدت 22 سال که محمد(ص) در خانه آنها زندگى مىکرد، از مادر براى او مهربانتر بود. او در طول این مدت کودکانش را گرسنه نگه مىداشت تا محمد(ص) با شکم سیر سر بر بالین نهد. لباس نو را از فرزندانش دریغ مىداشت، تا لباس مناسب بر اندام زیباى محمد(ص) بپوشاند و... ولى با این حال آرزو مىکرد که کاش آمنه مادر محمد(ص) زنده بود و با چشمانش آینده فرزندش را مشاهده مىکرد و در سختىهاى دوران رسالت در کنارش بود». در اینجا این فکر در ذهن فاطمه خطور کرد: آیا تقدیر چنین است که کودک من نیز همانند فرزند آمنه بىمادر بزرگ شود؟ آیا من آینده فرزندم را مشاهده نخواهم کرد؟ آیا...
بانوان مجلل به نوبت نوزاد فاطمه را در آغوش مىگرفتند. یکى از آنان حولهاى بهشتى بر تن او پوشاند. هر یک از آنان که نوزاد ابوطالب را در آغوش مىگرفت، آن حضرت با ذکر نامش بر او سلام مىکرد. فاطمه که بسیار مشتاق بود، آن زنان را بشناسد، به این وسیله به آرزوى خود رسید.
این ضیافت سه روز به طول انجامید. فاطمه خیلى مایل بود که این میهمانى هرگز به پایان نرسد یا لااقل بسیار بیشتر از این مدت به طول انجامد، ولى خداوند اراده کرده بود که «ولىّ» خود را براى هدایت مردم به پشتیبانى حبیباش حضرت محمد(ص) بفرستد. اکنون چشمان محمد(ص) در بیرون کعبه، منتظر دیدن چهره برادر، جانشین و وزیر خویش است، و خداوند نمىتواند بیش از این شاهد انتظار محبوب و رسولش باشد.
آرى خداوند، على(ع) را به سوى مردم فرستاد تا پس از پیامبرش راه او را ادامه دهد. ولى افسوس و صد افسوس که مردم قدر این موهبت الهى را ندانستند، و با «ولىّ» خدا چنان کردند که سرانجام از خدا درخواست کرد، که او را از مردم بگیرد!
سرانجام پس از سه روز زمان رفتن فرارسید. در پایان این ضیافت و میهمانى خداوند متعال هدیهاى بس گرانبها به میهمان خود بخشید. خداوند از نام خود نامى براى این نوزاد برگرفت و به او هدیه کرد. على(ع) نامى برگرفته از نام خداوند.
فاطمه نوزاد خود را در آغوش گرفت. بار دیگر دیوار کعبه در همان محل نخست شکافته شد و فاطمه با نوزاد خود پاى به صحن مسجدالحرام نهاد. جمعیت با مشاهده فاطمه به استقبال او شتافتند. ابوطالب و برادرزادهاش محمد(ص)، پیشاپیش مردم با چهرههایى شاد و خندان دیده مىشدند. فاطمه پشت به کعبه و رو به جمعیت ایستاد و با صداى بلند گفت: «اى مردم! همانا خداوند متعال مرا از میان خلق خود برگزید و بر زنان برتر پیشین فضیلت و برترى داد؛ خداوند آسیه، دختر مزاحم را برگزید. او در محلى که شایسته عبادت نبود، خداوند را عبادت کرد، و نیز مریم، دختر عمران را برگزید، ولادت عیسى(ع) را بر او آسان گردانید و از درخت خشکى در بیابان بر او خرماى تازه بارید؛ ولى خداوند مرا بر آنها و بر زنان پیشین برترى داد؛ چرا که من در میان خانه او فرزندم را به دنیا آوردم سه روز در آن خانه ماندم و از میوهها و غذاهاى بهشتى تناول کردم. هنگامى که کودکم را در آغوش گرفتم تا از کعبه خارج شوم، هاتفى از غیب به من گفت: «اى فاطمه! این فرزند بزرگوار را على(ع) بنام، به درستى که منم خداوند «على اعلى»، او را از قدرت، عزت و جلال خود آفریدهام، از عدالت خویش به او بهره کامل بخشیدهام ، نام او را از نام مقدس خود گرفتهام، او را به آداب نیکوى خود ادب کردهام، کارها را به او واگذار کردهام و او را به علوم غیب خود آگاه نمودهام. او در خانه محترم من متولد شد و نخستین کسى خواهد بود که بر بام کعبه اذان مىگوید، بتها را مىشکند و از فراز کعبه به زیر مىاندازد. او مرا به بزرگى، مجد، بزرگوارى و یگانگى یاد مىکند. این کودک امام و پیشواى مردم پس از حبیب من و برگزیده من، حضرت محمد(ص) است. خوشا به حال کسى که او را دوست بدارد و یاریش کند. واى به حال کسى که از فرمان او سرپیچد، او را یارى ننماید و حقش را انکار کند».(10)
پس از سخنان فاطمه، ابوطالب فرزندش را در آغوش گرفت و به سوى خانه حرکت کردند. محمد(ص) نخستین کسى بود که به دیدار على(ع) شتافت و او را در آغوش گرفت. محمد(ص) و على(ع) مدتى با هم سخن گفتند. گویا سالهاى سال است که آن دو همدیگر را مىشناسند و سخنان زیادى براى گرفتن دارند؛ ولى دیگران از سخنان آنان چیزى نمىفهمیدند.
طولى نکشید که مردان و زنان بنىهاشم به خانه ابوطالب آمدند، به طورى که خانه پر از جمعیت شد. آنان از حوادثى که در این مدت در داخل کعبه اتفاق افتاده بود، پرسش مىکردند. فاطمه نیز از میوههاى بهشتى، بانوان مجلل و... سخن مىگفت. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1) عربهاى زمان جاهلیت مبدأ تاریخ واحدى نداشتند؛ از این رو حوادث مهم را مبدأ تاریخ قرار مىدادند. یکى از حوادثى که در میان اعراب جاهلى مبدأ تاریخ گردید، حادثه حمله به خانه کعبه توسط ابرهه بود، که به «عام الفیل» مشهور گردید. تولد پیامبر اکرم(ص) نیز در همین سال اتفاق افتاد. 2) عباس عموى پیامبر(ص) از شاهدان و ناقلان این حادثه بزرگ است. ر. ک. محدث قمى منتهى الآمال 1 / 273. 3) محدث قمى، همان 1 / 274. 4) محدث قمى همان 1 / 44 - 45، علامه مجلسى، بحارالانوار،35/6، حدیث 6. 5) علامه مجلسى، همان 35 / 6 حدیث 5 و 6. 6) محدث قمى، همان 1 / 274. 7) علامه مجلسى، همان 35 / 14. 8) همان ص17، حدیث14. 9) همان، ص14. 10) علامه مجلسى، همان 35 / 8 و 9، حدیث11.