بر ساحل معرفت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پرسش: آیا از نظر قرآنکریم مىتوان با زنان در امور فرهنگى و مدیریتى مشورت کرد؟
پاسخ: از دیدگاه قرآن، افراد انسان (چه مرد و چه زن) از نظر حقیقت انسانیت و مسائل ارزشى یکسانند و هیچیک بر دیگرى جز به تقوا و عمل صالح بیشتر، برترى ندارد: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَیکُمْ» (حجرات، 13)؛ «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ؛ (نحل، 97) هر کس، مرد یا زن، کار شایسته کند و مؤمن باشد؛ قطعاً او را با زندگى پاکیزه [و نیکو]یى و حیات [واقعى ]مىبخشیم و یقیناً بهتر از آنچه انجام دادهاند به آنان پاداش مىدهیم.»
قرآن، اگر در جایى از مردان شایستهاى همچون لقمان حکیم سخن مىگوید، در جاى دیگر نیز از زنان شایسته نام مىبرد؛ مانند: حضرت مریم(س) (آلعمران، 42) و همسر فرعون (تحریم، 11) و...
همانگونه که مردان، داراى اندیشه، اراده و اختیارند و براى رسیدن به تکامل و قرب الهى، وظایف و تکالیفى بر عهده آنهاست، زنها هم همین گونه هستند و در این جهت، هیچ امتیازى بین زن و مرد وجود ندارد؛ ولى در بعضى احکام و وظایف با یکدیگر متفاوتند. وظایفى، به عهده مردان است و بر عهده زنان نیست و بالعکس؛ و این تفاوت به خاطر این است که طبیعت و آفرینش زن و مرد متفاوت است.
آیا تعیین مشاور هم از مواردى است که میان زن و مرد تفاوت است؛ یعنى باید با مردان مشورت کرد و مشورت با زنان جایز نیست؟
قرآن در شش آیه از مشورت سخن به میان آورده است:
1. به پیامبر دستور داده شده تا با مسلمانان مشورت کند. «و شاورهم فى الأمر» (آل عمران، 159)(1)
2. یکى از ویژگىهاى مسلمانان این است که در کارهایشان با یکدیگر مشورت مىکنند. «وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُم» (شورى، 38)
3. مشاوره پدر و مادر در مورد بازگیرى کودک از شیر خوردن. «فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا» (بقره، 233)
4. مشاوره پدر و مادر درباره سرنوشت فرزندان. «...وَ أْتَمِرُواْ بَیْنَکُم بِمَعْرُوفٍ...»(طلاق، 6)
5. مشورت «ملکه سبا» با اشراف و بزرگان. «قَالَتْ یَأَیُّهَا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى...»(نمل، 32)
6. شنیدن، سخنان دیگران و انتخاب بهترین سخن. «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» (زمر، 18) علامه طباطبایى(ره) آیه ششم را از نظر معنا نزدیک به آیه دوّم مىداند.(2) نشستها و همایشهایى که براى رسیدن به بهترین نظریهها تشکیل مىشود، یکى از مصادیق آیه دوم و ششم است.(3)
در روایات فراوانى بر مشورت تأکید شده و از استبداد رأى به شدت نکوهش شده است.(4)
از سوى دیگر در پارهاى از روایات، از مشورت با زنان منع شده است و عبارتهایى همچون «ایاکم و مشاورة النساء؛ از مشورت با زنان دورى کنید.» «شاور النساء و خالفوهن؛ با زنان مشورت کنید و با نظر آنان مخالفت نمایید» و... به چشم مىخورد.(5)
لیکن از مجموع آیات و روایات در رابطه با مشورت، بدست مىآید که در مشاور، زن بودن مانع نیست، همانگونه که مرد بودن شرط آن نیست؛ زیرا در روایاتى که شرایط مشاور را بیان مىکند، گفته نشده که یکى از شرایط مشاور «مرد بودن» است. آنچه در روایات ذکر شده این است که مشاور باید داراى عقل، علم، تجریه، تقوا، خیرخواهى باشد و بخیل و ترسو و حریص نباشد.(6)
افزون بر این، آیه سوم و چهارم، مشورت زن و مرد را در امر کودک و فرزندان مطرح کرده و شایسته دانسته است و عبارت برخى از روایات، مشورت با زنان را هم در بر مىگیرد، مانند: «الحزم ان تستشیر ذاالراى و تطیع امره؛ دور اندیشى آن است که با صاحب اندیشه مشورت نمایى و آنچه گفت پیروى کنى.(7) عبارت «صاحب اندیشه» شامل مرد و زن مىشود. «شاور ذوى العقول...؛ با صاحبان عقل مشورت کن»(8) عبارت «صاحبان عقل» هم شامل مرد مىشود و هم زن.
«افضل من شاورت ذوالتجارب؛ برترین مشاوران، صاحبان تجربه هستند»(9) عبارت «صاحبان تجربه» زن و مرد را در بر مىگیرد.
در امور خانواده و جامعه و در کارهاى شخصى و اجتماعى باید مشورت کرد. نیمى از خانواده و جامعه را زنان تشکیل مىدهند و نیمى از بار مسئولیت خانواده و جامعه بر عهده زنان است؛ چگونه مىتوان بدون نظرخواهى از آنان، محیط خانواده و جامعه را به طور ایدهآل سامان داد. علاوه بر این برخى از امور خانواده و جامعه، مربوط به زنان است و یکى از شرایط مشاور این است که از علم و تجربه برخوردار باشد و زنان در امور مربوط به خودشان از علم و تجربهاى بیش از مردان برخوردارند، پس باید با آنان مشورت کرد.
تعدادى روایاتى که از مشورت با زنان نهى کردهاند، از نظر سند ضعیف هستند؛ زیرا - به اصطلاح علم درایه - مرفوعه و مرسله مىباشند و برخى از آنان، گرچه به صورت کلى از مشورت با زنان منع کرده است؛ ولى مراد مصداق خاصى است که در آن زمان بوده است. روایاتى که از زبان حضرت امیرالمؤمنین(ع) نقل شده، به زنى اشاره دارد که بر ضد آن حضرت قیام کرد و جنگ جمل را به راه انداخت.
بعضى از روایاتى که از مشورت با زنان منع کرده، مراد مشورت در همه کارها نیست، بلکه مشورت در کارهایى است که مىبایست مخفى بماند و افشا نشود، مانند این حدیث: «النساء لایشاورن فى النجوى؛ در راز با زنان مشورت نمىشود.»(10)
و در برخى روایات نهى از مشورت با زن براى آن است که مورد مشورت از مواردى است که عواطف و احساسات مانع انجام کار مىشود. مانند جنگ و جهاد. و از آن جا که عواطف و احساسات در زنها قوى است، ممکن است به هنگام مشورت عاطفه و احساس بر آنان چیره شده، برخلاف واقع اظهار نظر کنند و مانع رفتن مرد به جهاد شوند. در این گونه موارد اگر با زن مشورت شد، نباید طبق نظر او عمل شود.
روایتى از امیر المؤمنین(ع) نقل شده است که در آن روایت، مشخص شده است که با چه زنان مىتوان مشورت کرد: «ایاک و مشاورة النساء الّا من جرّبت بکمال عقلها؛ با زنانى که کمال عقل آن را تجربه کردهاى، مشورت کن.»(11)
پس با توجّه به آیات و روایات، مشورت با زنانى که شرایط مشاور را دارا باشند، هیچ مانعى ندارد، در امور تربیتى، فرهنگى و مدیریتى هم استفاده از زنان کارشناس و با تجربه مانعى ندارد.(12) پرسش: خداوند براى مبارزه با اضطراب و پریشانىهاى روحى چه دستوراتى داده است؟
پاسخ: عوامل مختلفى ممکن است انسان را نگران و پریشان سازد؛ ترس از آینده مبهم، اندوه بر گذشته تاریک، ضعف و ناتوانى در برابر مشکلات، احساس پوچى در زندگى، بى توجهى و قدرناشناسى اطرافیان، سوء ظنها و تهمتهاى دنیاپرستان و دلباختگى در برابر آنها، وحشت از مرگ و... همگى در پرتو ایمان پاک به خداوند از میان برداشته مىشوند.(13) قرآن براى درمان این حالت اضطراب و نگرانى و ایجاد حس آرامش و اطمینان به تغییر بینش و گرایش انسانها سفارش مىکند؛ از یک سو باید به خویش و جهان هستى نگاهى درست افکنده و از سوى دیگر علایق و سلایق خویش را در جهت ایمان مطلق به خداوند تنظیم نماییم تا بدین وسیله، تنها از این زاویه به جهان نگریسته و تنها براى او اصالت قایل شویم.(14)
برخى از عوامل آرامش از دیدگاه قرآن عبارت است از:
1. ایمان: انسان مؤمن که بنیانهاى اعتقادى خویش را مستحکم و خللناپذیر بنا نهاده و در مقام عمل تنها به انجام تکالیف الهى نظر دارد، هیچ گاه هراس و اندوهى به قلبش راه نمىیابد؛ زیرا نه خود را مالک ثروت ونه صاحب اختیار در تصمیمگیرىها مىبیند؛ بلکه او تنها امانتدار خداوند بر زمین بوده و موظف به شناخت خیر و شر بر اساس دستورات خداوند است؛ اما انسان بى ایمان از این پشتوانه مستحکم روحى و روانى محروم است و تنها و سرگردان در زمین رها مىماند: «ذَ لِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ أَنَّ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ؛(محمد،11) چرا که خدا سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند، ولى کافران را سرپرست [و یاورى ]نیست...
2. یاد خدا: «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛(رعد،28)
3. تقوا و توکل: «...وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَىْءٍ قَدْرًا؛(طلاق،3-2) و هر کس از خداوند پروا کند [خدا] براى او راه بیرون شدنى قرار مىدهد، و از جایى که حسابش را نمىکند، به او روزى مىرساند و هر کس بر خدا اعتماد کند او براى وى بس است. خدا فرمانش را به انجام رساننده است. به راستى خدا براى هر چیزى اندازهاى مقرّر کرده است.»
4. توبه: بازگشت مستمر انسان به سوى خداوند موجب تخلیه روانى از فشار احساس گناه شده و حالت پاکى و طهارت نخستین را به او باز مىگرداند. اعتقاد انسان با ایمان به فضل و رحمت بى کران خداوند و امکان محو شدن تمام و کمال همه گناهان در نهاد او آرامش بى کران مىآفریند: «قُلْ یَاعِبَادِىَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ؛(زمر،53) بگو: اى بندگان من که بر سر خویشتن زیاده روى داشتهاید، از رحمت خدا نومید نشوید. درحقیقت خدا همه گناهان را مىآمرزد که او خود آمرزنده مهربان است.»
5. صبر: بردبارى به تقویت شخصیّت و افزایش توانایى انسان در برابر سختىها و بارهاى سنگین زندگى انجامیده و اعتدال روانى انسان را حفظ مىکند از این روى خداوند به یارى جستن از صبر و نماز در مشکلات زندگى دعوت کرده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ؛(بقره،153)اى کسانى که ایمان آوردهاید از شکیبایى و نماز یارى جویید؛ زیرا خدا با شکیبایان است.»
6. نماز و نیایش: پیامبر گرامى اسلام(ص) به هنگام سختىها براى کسب آرامش به نماز پناه مىبرد.(15) اساساً دعا و نیایش به درگاه خدا آرامشگر نگرانى مؤمنان است: «و هر گاه بندگان من از تو درباره من بپرسند، [بگو] من نزدیکم و دعاى دعا کننده را - به هنگامى که مرا بخواند - اجابت مىکند، پس [آنان ]باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند، باشد که راه یابند»(بقره، 186).(16)
در پایان مجدداً یادآور مىشویم که ضعف اعصاب مىتواند عوامل گوناگونى داشته باشد، مانند نگرانى و اضطراب درونى، سوء تغذیه، عوارض برخى داروها و نیز برخى بیمارىهاى دیگر، و... که باید در شناخت عوامل آن دقت کافى مبذول داشت. پرسش: حضرت ختمى مرتبت قبل از مبعوث شدن به رسالت چه دینى داشتهاند؟ (با توجه به اینکه آخرین دین جهان شمول قبل از اسلام، مسیحیت بوده است آیا امکانِ التزامِ ایشان به دین حنیف یعنى دین حضرت ابراهیم(ع) وجود دارد؟)
پاسخ: دینِ الهى یعنى اسلام، دینِ همه انبیاى الهى(علیهم السلام) بوده است. «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَمُ» (آل عمران، 19). گر چه شرایع و برنامهها و دستور العملها مختلف و متفاوت بوده است. «لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا؛ (مائده، 48) براى هر یک از شما - امّتها - شریعت و راه روشنى قرار دادهایم».
با توجه به مقدمه مذکور، دین پیامبر(ص) قبل از بعثت، «اسلام» بوده است، همان اسلامِ مشترک بین همه انبیاء(علیهم السلام).
امّا اینکه ایشان بر اساس شریعتِ کدامیک از انبیاى سابق(علیهم السلام) عمل مىکردهاند، مورد اختلاف است. برخى معتقدند پیامبر(ص) بر اساس هیچیک از شرایع سابق عمل نمىکردهاند و گروهى ایشان را تابع شریعت حضرت نوح یا حضرت ابراهیم یا حضرت موسى یا حضرت عیسى(علیهم السلام) مىدانند و دستهاى هم در این مسئله، توقف نمودهاند. لکن به نظر مىرسد نظر حق، همان نظر گروه اول است یعنى وجود شریف حضرت ختمى مرتبت(ص) متعبّد به شریعت هیچیک از پیامبران گذشته نبودهاند بلکه بر اساس شریعت خود عمل مىکردهاند. به عبارت روشنتر، ایشان از همان آغاز طفولیّت، داراى مقام «نبوت»، بودهاند و در سن چهل سالگى، تنها مسئولیت «رسالت» و دعوتِ مردم به دوش ایشان نهاده شده است چرا که:
اولاً: عمل به شریعت پیامبر دیگر، سبب مىشود که رسول گرامى اسلام، جزء امّت آن پیامبر(ع) محسوب شوند و در نتیجه، پیامبر مزبور(ع)، از آن حضرت(ص)، افضل باشد. در صورتى که افضل بودن پیامبر اسلام(ص) بر جمیع پیامبران گذشته، از مسلمات و ضروریات دین است.
ثانیاً: آگاهى از شریعت پیامبر دیگر، یا از طریق وحى بوده - که در این صورت نبوت خودِ حضرت، ثابت مىشود و مطابقتِ دستورات دریافتى با شریعت پیامبر سابق ضررى به نبى بودن آن حضرت نمىزند - و یا با مراجعه به علماى آن شریعت، در حالى که وجود شریف رسول اللَّه(ص) قبل از رسالت، نه سواد خواندن و نوشتن داشتند و نه هیچگاه به عالِمى براى گرفتن دستورات دینى مراجعه نمودند. ضمن اینکه علماى شرایع پیشین در زمان حضرت غالباً فاسق و شریعت آنها تحریف شده بود. و این از مسلمات تاریخى بلکه از معجزات آن حضرت است.
ثالثاً: با وجود افضل بودن پیامبر(ص) بر همه انبیاء و برخوردارى ایشان از همه کرامتهاى انبیاء گذشته، چگونه مىتوان باور داشت که حضرت عیسى(ع) در گهواره پیامبر بودهاند «قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَینِىَ الْکِتَبَ وَ جَعَلَنِى نَبِیًّا» (مریم، 30) و حضرت یحیى(ع) در کودکى، حکم دریافت کردهاند «وَ ءَاتَیْنَهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» (مریم، 12) ولى وجود شریف رسول اللَّه(ص) تا چهل سالگى نبى هم نبودهاند؟!!
رابعاً: روایات متعددى از شیعه و اهل سنّت وجود دارد که وجود شریف رسول اللَّه(ص) (و ائمه(علیهم السلام)) را از همان آغاز کودکى مؤیّد به روح القدس - یعنى فرشتهاى که معالم و نشانههاى روشن را براى ایشان تبیین کرده و ایشان را از خطا و نسیان حفظ نموده - مىداند.(17) پرسش: چرا حضرت یوسف(ع) وقتى که در مصر متمکن شد و از بردگى خارج گردید، پدر خویش را از زنده بودنش و موقعیتش با خبر نساخت، تا از غم فراق و رنجرها شود؟
پاسخ: داستان حضرت یوسف(ع) در سوره یوسف با خوابى که درابتداى امر و در کودکى دیده بود و آغاز مىشود. حضرت یعقوب (ع) خواب او را تعبیر کرد و او را از این که براى برادرانش تعریف کند، نهى کرد. برادرانش بر او حسد ورزیدند و او را در چاه دور افتادهاى افکندند و سپس به پول ناچیزى فروختند و خریداران، او را به مصر بردند و در آنجا به سلطنت و عزت رسید.
چندى بعد همسر عزیز مصر او را متهم کرد و چیزى نگذشت که خودش نزد زنان اعیان و اشراف مصر، به پاکى و برائت وى اقرار کرد، دوباره اتهام خود را دنبال نموده، او را به زندان انداخت و همین سبب شد که حضرت یوسف(ع) مقر درگاه عزیز مصر گردید و در آخر نیز همان پیراهنى که باعث نابینایى پدرش، یعقوب (ع) شد، سبب بینایى پدر بزرگوارش گردید. با توجه به روایات، زمان جدایى حضرت یوسف(ع) تا دیدار مجدد ایشان با برادران و پدرشان در حدود بیست سال نقل شده است. امام صادق(ع) مىفرماید:«یوسف در این مدت بیست سال، هرگز عطر و سرمه و بوى خوش استعمال نکرده بود و هرگز نخندیده و با زنان نیامیخته بود، تا آن که خداوند جمع حضرت یوسف(ع) از خانواده خویش خبرى نگرفته باشد؛ چنان که نقل است ایشان روزى فرد بادیه نشینى را مأمور کرد تا در کنعان به سراغ پدرش یعقوب (ع) برود و پدر را از زندانى شدن فرزندش با خبر نماید.(18)
در این مدت بیست سال، هیچ دلیلى در دست نیست که حضرت یوسف(ع) از خانواده خویش خبرى نگرفته باشد؛ چنان که نقل است ایشان روزى فرد بادیه نشینى را مأمور کرد تا در کنهان به سراغ پدرش یعقوب(ع) برود و پدر را از زندانى شدن فرزندش باخبر نماید.(19)
از طرف دیگر، نگرانى حضرت یعقوب(ع) به سبب مرگ فرزندش نبود؛ بلکه اطمینان داشت که یوسف(ع)، در قید حیات است و بارها به فرزندانش مىگفت:«انّى أعلم من اللّه ما لاتعلمون؛ (یوسف، آیه 96) از نزد خداوند حقایقى را مىدانم که شما نمىدانید.»
همچنین قرآن کریم از اطلاع داشتن حضرت یعقوب(ع) از زنده بودن فرزندش خبر داده و مىفرماید:«یا بنىّ اذهبوا فتحسّسوا من یوسف و أخیه ولا تایسوا من رّوح اللّه (یوسف، 87) پسرانم! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا مأیوس نشوید.»
از امام باقر(ع) سؤال شد:«چگونه است که حضرت یعقوب بعد از بیست سال فراغت از یوسف، باز از فرزندانش خواست تا در پى او و برادرش بنیامین به جستجو پردازند؟ آیا او حدس مىزد که حضرت یوسف هنوز در قید حیات است؟»
امام(ع) پاسخ دادند:«بلى، یعقوب یقین داشت که یوسف زنده است؛ زیرا در سحرى او ضمن مناجات با پروردگار توسط ملک الموت آگاه گشت که روح یوسف در میان کسانى که قبض روح گشتهاند، نمىباشد و به این جهت بود که به فرزندانش گفت: «اذهبوا فتحسّسوا من یوسف...»
یکى از دلایلى که باعث این فراق شد، ترک اولایى است که از طرف حضرت یعقوب (ع) صورت گرفت.
از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: «یعقوب مبتلاى به فراق یوسف شد، براى آنکه قوچى فربه ذبح نموده بود و مردى از اصحابش محتاج بود و چیزى نداشت که با آن افطار کند و یعقوب از حال او غافل ماند و از گوشت آن قوچ او را اطعام نکرد.»(20)
یکى دیگر از دلایل این فراق و بىاطلاعى حضرت یعقوب(ع) از حال فرزندش این بود که در دورانى که حضرت یوسف(ع) در زندان بود، شاید هیچ راهى براى ارسال پیام به خانواده، براى ایشان ممکن نبوده است.
از علّتهاى دیگر این فراق آن است که حضرت یوسف(ع) از طرف خداوند چنین اجازهاى را نداشت؛ زیرا ماجراى فراق حضرت یوسف(ع) گذشته از جهات دیگر، صحنه آزمایش و میدان امتحانى براى حضرت یعقوب(ع) بود و مىبایست دوران این آزمایش و سوختن در فراق فرزند، به فرمان پروردگار به آخر رسد.(21) پرسش: مؤمن به کسى مىگویند که به خدا ایمان آورده است، پس چرا قرآن مىگوید: «یا ایها الّذین امنوا امنوا باللّه و رسوله» (نساء، آیه 136) آیا طلب ایمان از سوى مؤمنان، تحصیل حاصل نیست؟
پاسخ:«یا ایّها الّذین امنوا باللّه و رسوله و الکتاب الّذى نزّل على رسوله و الکتاب الّذى أنزل من قبل و من یکفر باللّه و ملائکة و کتبه و رسله و الیوم الآخر فقد ضلّ ضلالاً بعیدا؛(سوره نساء، آیه 136) اى کسانى که ایمان آوردهاید، به خدا و پیامبر او و کتابى که بر پیامبرش فرو فرستاد، و کتابهایى که قبلاً نازل کرده، بگروید، و هر کس به خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبراناش و روز بازپسین، کفر ورزد، در حقیقت، دچار گمراهى دور و درازى شده است. علامه طباطبایى(ره) مىگوید، در این آیه، روى سخن، به تمام مؤمنان است، مؤمنانى که اجمالاً، به خدا و پیامبر، ایمان آوردهاند، امّا با جزئیات و تفاصیل معتقدات اسلامى آشنا نشدهاند. این جا است که خداوند، فرمان مىدهد که مؤمنان واقعى، باید به تمام انبیاء و کتب پیشین و فرشتهگان الهى و...ایمان داشته باشند.
بنابراین، مراد از ایمان نخست ایمان به طور اجمال و سربسته است و مراد از ایمان دوم، ایمان به تفاصیلى است که در آیه بیان شده است. حاصل مضمون آیه، این است که مؤمنان، باید ایمان سربسته و اجمالى خود را بر تک تک این جزئیات بگسترانند؛ زیرا؛ این جزئیات، معارفى هستند که به هم وابستهاند و هر یک، مستلزم بقیه است.(22)
به دیگر سخن، ایمان، داراى درجاتى است و مؤمن، در هر مرتبهاى که باشد، باید تلاش کند تا خود را به مرتبه بالاترى از ایمان برساند. دو آیه «والذین اهتدوا زادهم هدى» (محمد، 17) و « لیزدادوا ایماناً» (فتح، آیه، 4) به این مطلب دلالت دارد.(23) پرسش: خداوند متعال در قرآن کریم فرموده:«لیس کمثله شىء؛ مانند مثل او چیزى نیست» در آیه فوق فرموده: «مانند مثل او» نه «خود او» لطفاً درباره آن توضیح دهید؟
پاسخ: «کاف» در «کمثله» از نظر بعضى از مفسران، «کاف» زایده است و در این صورت، فقط براى تأکید آمده، بدون آن که در معناى جمله، تغییر دهد؛ این جمله، چنین معنا مىدهد: «هیچ چیزى مانند او نیست»؛ امّا از نظر بعضى دیگر «کاف» در این جا کاف تشبیه است و به معناى «مثل» مىآید و معناى جمله چنین است: «همانند مثل او چیزى نیست»، در محاورات روزمره نیز زیاد شنیده مىشود که، مثلاً مثل تو در اخلاق و... همانندى وجود ندارد، در کلام مورد نظر نیز مراد این است که مثل خداوند با این اوصاف که ذکر شد، با این علم گسترده و قدرت عظیم و بىپایان و...همانندى نیست. در واقع، در تشبیه «لیس کمثله شىء» نحوى از لطافت در بیان به کار رفته است.(24) که گوینده چیزى را به خودش مثال زده و تشبیه کرده است تا ذهن شنونده متوجه برجستگى و اهمیت اوصاف آن شده و غرضى که در همه تشبیههاست - و آن گیرندگى مطلب است - حاصل شود. در آیه یاد شده مراد این است که صفات خداوندى از این جهت که صفات اوست، شبیه و نظیر ندارد.(25)
[با تقدیر از مرکز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبلیغات اسلامى که در تهیّه پرسشها و پاسخهاى قرآنى، مجله را همراهى کردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مىتوانند براى دریافت پاسخهاى قرآنى به این آدرس مکاتبه، یا تماس حاصل نمایند:
قم - صندوق پستى 3775 - 37185 پاورقی ها:پىنوشتها: - 1) محدوده این مشورت در امور مربوط به اداره جامعه و شیوه اجراى احکام - جز در مواردى که شیوه خاصى را خدا معین کرده - است، نه در شریع احکام و قوانین. 2) ر.ک: المیزان، ج 18، ص 63، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت. 3) ر.ک: شورى در قرآن و حدیث، رضا استادى، صص 6 تا 52، انتشارات بنیاد فرهنگى امام رضا. 4) ر.ک: همان، صص 66 - 81. 5) کافى، ج 5، صص 517 - 518، دارالکتب الاسلامیة. 6) ر.ک: شورى در قرآن و حدیث، صص 82 - 89. 7) بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 72، ص 105، مؤسسة الوفاء، بیروت. 8) غرر الحکم، آمدى، ص 442، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى. 9) همان، ص 442. 10) کافى، ج 5، ص 518. 11) کنز الفوائد، کراجکى، ص 177، مکتبة المصطفوى، قم. 12) ر.ک: المیزان، علامه طباطبایى، ج 4، ص 56، 57، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت / تفسیر نمونه، آیتاللّه مکارم شیرازى و دیگران، ج 4، صص 142 - 147، دارالکتب الاسلامیة. 13) تفسیر نمونه، ج 10، ص 211-214. 14) قرآن و روانشناسى، ص 351-352. 15) بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 80، ص 16. 16) براى آگاهى بیشتر، مقاله آرامش، دایرة المعارف قرآن کریم، تفسیر نمونه، ج 10، ص 210 الى 217. 17) اصول کافى، کتاب الحجة، باب 112، باب الروح التى یسدد اللَّه بها الائمة(علیهم السلام). 18) تفسیر عیاشى، عیاشى، ج 2، ص 209، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت. 19) ر.ک: قصص الانبیاء، آیة اللّه سید نعمت اللّه جزایرى، ص 303، مؤسسه انتشارات هاد. 20) ر.ک: قصص یا داستانهاى شگفتانگیز قرآن مجید، حاج على آقا قاضى زاهدى گلپایگانى، ص 232، انتشارات کتابفروشى اسلامیة. 21) ر.ک: ترجمه تفسیر المیزان، مترجم استاد سید محمد باقر موسوى همدانى، ج 11، ص 391 - 397، بنیاد علمى و فکرى علامه، تفسیر نمونه، آیة اللّه مکارم شیرازى و دیگران، ج 10، ص 20، دارالکتب الاسلامیة. 22) تفسیر المیزان، علامه طباطبایى، ج 5، ص 113 ، مؤسسه اعلمى بیروت. 23) تفسیر نور، محسن قرائتى، ج 2، ص 471، مؤسسه در راه حق. 24) ر.ک: تفسیر نمونه، آیة اللّه مکارم شیرازى و دیگران، ج 20، ص 371، دارالکتب الاسلامیة. 25) ر.ک: تفسیر المیزان، علامه طباطبایى(ره) ج 11، ص 110، نشر اسلامى
پاسخ: از دیدگاه قرآن، افراد انسان (چه مرد و چه زن) از نظر حقیقت انسانیت و مسائل ارزشى یکسانند و هیچیک بر دیگرى جز به تقوا و عمل صالح بیشتر، برترى ندارد: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَیکُمْ» (حجرات، 13)؛ «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ؛ (نحل، 97) هر کس، مرد یا زن، کار شایسته کند و مؤمن باشد؛ قطعاً او را با زندگى پاکیزه [و نیکو]یى و حیات [واقعى ]مىبخشیم و یقیناً بهتر از آنچه انجام دادهاند به آنان پاداش مىدهیم.»
قرآن، اگر در جایى از مردان شایستهاى همچون لقمان حکیم سخن مىگوید، در جاى دیگر نیز از زنان شایسته نام مىبرد؛ مانند: حضرت مریم(س) (آلعمران، 42) و همسر فرعون (تحریم، 11) و...
همانگونه که مردان، داراى اندیشه، اراده و اختیارند و براى رسیدن به تکامل و قرب الهى، وظایف و تکالیفى بر عهده آنهاست، زنها هم همین گونه هستند و در این جهت، هیچ امتیازى بین زن و مرد وجود ندارد؛ ولى در بعضى احکام و وظایف با یکدیگر متفاوتند. وظایفى، به عهده مردان است و بر عهده زنان نیست و بالعکس؛ و این تفاوت به خاطر این است که طبیعت و آفرینش زن و مرد متفاوت است.
آیا تعیین مشاور هم از مواردى است که میان زن و مرد تفاوت است؛ یعنى باید با مردان مشورت کرد و مشورت با زنان جایز نیست؟
قرآن در شش آیه از مشورت سخن به میان آورده است:
1. به پیامبر دستور داده شده تا با مسلمانان مشورت کند. «و شاورهم فى الأمر» (آل عمران، 159)(1)
2. یکى از ویژگىهاى مسلمانان این است که در کارهایشان با یکدیگر مشورت مىکنند. «وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُم» (شورى، 38)
3. مشاوره پدر و مادر در مورد بازگیرى کودک از شیر خوردن. «فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا» (بقره، 233)
4. مشاوره پدر و مادر درباره سرنوشت فرزندان. «...وَ أْتَمِرُواْ بَیْنَکُم بِمَعْرُوفٍ...»(طلاق، 6)
5. مشورت «ملکه سبا» با اشراف و بزرگان. «قَالَتْ یَأَیُّهَا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى...»(نمل، 32)
6. شنیدن، سخنان دیگران و انتخاب بهترین سخن. «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» (زمر، 18) علامه طباطبایى(ره) آیه ششم را از نظر معنا نزدیک به آیه دوّم مىداند.(2) نشستها و همایشهایى که براى رسیدن به بهترین نظریهها تشکیل مىشود، یکى از مصادیق آیه دوم و ششم است.(3)
در روایات فراوانى بر مشورت تأکید شده و از استبداد رأى به شدت نکوهش شده است.(4)
از سوى دیگر در پارهاى از روایات، از مشورت با زنان منع شده است و عبارتهایى همچون «ایاکم و مشاورة النساء؛ از مشورت با زنان دورى کنید.» «شاور النساء و خالفوهن؛ با زنان مشورت کنید و با نظر آنان مخالفت نمایید» و... به چشم مىخورد.(5)
لیکن از مجموع آیات و روایات در رابطه با مشورت، بدست مىآید که در مشاور، زن بودن مانع نیست، همانگونه که مرد بودن شرط آن نیست؛ زیرا در روایاتى که شرایط مشاور را بیان مىکند، گفته نشده که یکى از شرایط مشاور «مرد بودن» است. آنچه در روایات ذکر شده این است که مشاور باید داراى عقل، علم، تجریه، تقوا، خیرخواهى باشد و بخیل و ترسو و حریص نباشد.(6)
افزون بر این، آیه سوم و چهارم، مشورت زن و مرد را در امر کودک و فرزندان مطرح کرده و شایسته دانسته است و عبارت برخى از روایات، مشورت با زنان را هم در بر مىگیرد، مانند: «الحزم ان تستشیر ذاالراى و تطیع امره؛ دور اندیشى آن است که با صاحب اندیشه مشورت نمایى و آنچه گفت پیروى کنى.(7) عبارت «صاحب اندیشه» شامل مرد و زن مىشود. «شاور ذوى العقول...؛ با صاحبان عقل مشورت کن»(8) عبارت «صاحبان عقل» هم شامل مرد مىشود و هم زن.
«افضل من شاورت ذوالتجارب؛ برترین مشاوران، صاحبان تجربه هستند»(9) عبارت «صاحبان تجربه» زن و مرد را در بر مىگیرد.
در امور خانواده و جامعه و در کارهاى شخصى و اجتماعى باید مشورت کرد. نیمى از خانواده و جامعه را زنان تشکیل مىدهند و نیمى از بار مسئولیت خانواده و جامعه بر عهده زنان است؛ چگونه مىتوان بدون نظرخواهى از آنان، محیط خانواده و جامعه را به طور ایدهآل سامان داد. علاوه بر این برخى از امور خانواده و جامعه، مربوط به زنان است و یکى از شرایط مشاور این است که از علم و تجربه برخوردار باشد و زنان در امور مربوط به خودشان از علم و تجربهاى بیش از مردان برخوردارند، پس باید با آنان مشورت کرد.
تعدادى روایاتى که از مشورت با زنان نهى کردهاند، از نظر سند ضعیف هستند؛ زیرا - به اصطلاح علم درایه - مرفوعه و مرسله مىباشند و برخى از آنان، گرچه به صورت کلى از مشورت با زنان منع کرده است؛ ولى مراد مصداق خاصى است که در آن زمان بوده است. روایاتى که از زبان حضرت امیرالمؤمنین(ع) نقل شده، به زنى اشاره دارد که بر ضد آن حضرت قیام کرد و جنگ جمل را به راه انداخت.
بعضى از روایاتى که از مشورت با زنان منع کرده، مراد مشورت در همه کارها نیست، بلکه مشورت در کارهایى است که مىبایست مخفى بماند و افشا نشود، مانند این حدیث: «النساء لایشاورن فى النجوى؛ در راز با زنان مشورت نمىشود.»(10)
و در برخى روایات نهى از مشورت با زن براى آن است که مورد مشورت از مواردى است که عواطف و احساسات مانع انجام کار مىشود. مانند جنگ و جهاد. و از آن جا که عواطف و احساسات در زنها قوى است، ممکن است به هنگام مشورت عاطفه و احساس بر آنان چیره شده، برخلاف واقع اظهار نظر کنند و مانع رفتن مرد به جهاد شوند. در این گونه موارد اگر با زن مشورت شد، نباید طبق نظر او عمل شود.
روایتى از امیر المؤمنین(ع) نقل شده است که در آن روایت، مشخص شده است که با چه زنان مىتوان مشورت کرد: «ایاک و مشاورة النساء الّا من جرّبت بکمال عقلها؛ با زنانى که کمال عقل آن را تجربه کردهاى، مشورت کن.»(11)
پس با توجّه به آیات و روایات، مشورت با زنانى که شرایط مشاور را دارا باشند، هیچ مانعى ندارد، در امور تربیتى، فرهنگى و مدیریتى هم استفاده از زنان کارشناس و با تجربه مانعى ندارد.(12) پرسش: خداوند براى مبارزه با اضطراب و پریشانىهاى روحى چه دستوراتى داده است؟
پاسخ: عوامل مختلفى ممکن است انسان را نگران و پریشان سازد؛ ترس از آینده مبهم، اندوه بر گذشته تاریک، ضعف و ناتوانى در برابر مشکلات، احساس پوچى در زندگى، بى توجهى و قدرناشناسى اطرافیان، سوء ظنها و تهمتهاى دنیاپرستان و دلباختگى در برابر آنها، وحشت از مرگ و... همگى در پرتو ایمان پاک به خداوند از میان برداشته مىشوند.(13) قرآن براى درمان این حالت اضطراب و نگرانى و ایجاد حس آرامش و اطمینان به تغییر بینش و گرایش انسانها سفارش مىکند؛ از یک سو باید به خویش و جهان هستى نگاهى درست افکنده و از سوى دیگر علایق و سلایق خویش را در جهت ایمان مطلق به خداوند تنظیم نماییم تا بدین وسیله، تنها از این زاویه به جهان نگریسته و تنها براى او اصالت قایل شویم.(14)
برخى از عوامل آرامش از دیدگاه قرآن عبارت است از:
1. ایمان: انسان مؤمن که بنیانهاى اعتقادى خویش را مستحکم و خللناپذیر بنا نهاده و در مقام عمل تنها به انجام تکالیف الهى نظر دارد، هیچ گاه هراس و اندوهى به قلبش راه نمىیابد؛ زیرا نه خود را مالک ثروت ونه صاحب اختیار در تصمیمگیرىها مىبیند؛ بلکه او تنها امانتدار خداوند بر زمین بوده و موظف به شناخت خیر و شر بر اساس دستورات خداوند است؛ اما انسان بى ایمان از این پشتوانه مستحکم روحى و روانى محروم است و تنها و سرگردان در زمین رها مىماند: «ذَ لِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ أَنَّ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ؛(محمد،11) چرا که خدا سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند، ولى کافران را سرپرست [و یاورى ]نیست...
2. یاد خدا: «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛(رعد،28)
3. تقوا و توکل: «...وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَىْءٍ قَدْرًا؛(طلاق،3-2) و هر کس از خداوند پروا کند [خدا] براى او راه بیرون شدنى قرار مىدهد، و از جایى که حسابش را نمىکند، به او روزى مىرساند و هر کس بر خدا اعتماد کند او براى وى بس است. خدا فرمانش را به انجام رساننده است. به راستى خدا براى هر چیزى اندازهاى مقرّر کرده است.»
4. توبه: بازگشت مستمر انسان به سوى خداوند موجب تخلیه روانى از فشار احساس گناه شده و حالت پاکى و طهارت نخستین را به او باز مىگرداند. اعتقاد انسان با ایمان به فضل و رحمت بى کران خداوند و امکان محو شدن تمام و کمال همه گناهان در نهاد او آرامش بى کران مىآفریند: «قُلْ یَاعِبَادِىَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ؛(زمر،53) بگو: اى بندگان من که بر سر خویشتن زیاده روى داشتهاید، از رحمت خدا نومید نشوید. درحقیقت خدا همه گناهان را مىآمرزد که او خود آمرزنده مهربان است.»
5. صبر: بردبارى به تقویت شخصیّت و افزایش توانایى انسان در برابر سختىها و بارهاى سنگین زندگى انجامیده و اعتدال روانى انسان را حفظ مىکند از این روى خداوند به یارى جستن از صبر و نماز در مشکلات زندگى دعوت کرده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ؛(بقره،153)اى کسانى که ایمان آوردهاید از شکیبایى و نماز یارى جویید؛ زیرا خدا با شکیبایان است.»
6. نماز و نیایش: پیامبر گرامى اسلام(ص) به هنگام سختىها براى کسب آرامش به نماز پناه مىبرد.(15) اساساً دعا و نیایش به درگاه خدا آرامشگر نگرانى مؤمنان است: «و هر گاه بندگان من از تو درباره من بپرسند، [بگو] من نزدیکم و دعاى دعا کننده را - به هنگامى که مرا بخواند - اجابت مىکند، پس [آنان ]باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند، باشد که راه یابند»(بقره، 186).(16)
در پایان مجدداً یادآور مىشویم که ضعف اعصاب مىتواند عوامل گوناگونى داشته باشد، مانند نگرانى و اضطراب درونى، سوء تغذیه، عوارض برخى داروها و نیز برخى بیمارىهاى دیگر، و... که باید در شناخت عوامل آن دقت کافى مبذول داشت. پرسش: حضرت ختمى مرتبت قبل از مبعوث شدن به رسالت چه دینى داشتهاند؟ (با توجه به اینکه آخرین دین جهان شمول قبل از اسلام، مسیحیت بوده است آیا امکانِ التزامِ ایشان به دین حنیف یعنى دین حضرت ابراهیم(ع) وجود دارد؟)
پاسخ: دینِ الهى یعنى اسلام، دینِ همه انبیاى الهى(علیهم السلام) بوده است. «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَمُ» (آل عمران، 19). گر چه شرایع و برنامهها و دستور العملها مختلف و متفاوت بوده است. «لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا؛ (مائده، 48) براى هر یک از شما - امّتها - شریعت و راه روشنى قرار دادهایم».
با توجه به مقدمه مذکور، دین پیامبر(ص) قبل از بعثت، «اسلام» بوده است، همان اسلامِ مشترک بین همه انبیاء(علیهم السلام).
امّا اینکه ایشان بر اساس شریعتِ کدامیک از انبیاى سابق(علیهم السلام) عمل مىکردهاند، مورد اختلاف است. برخى معتقدند پیامبر(ص) بر اساس هیچیک از شرایع سابق عمل نمىکردهاند و گروهى ایشان را تابع شریعت حضرت نوح یا حضرت ابراهیم یا حضرت موسى یا حضرت عیسى(علیهم السلام) مىدانند و دستهاى هم در این مسئله، توقف نمودهاند. لکن به نظر مىرسد نظر حق، همان نظر گروه اول است یعنى وجود شریف حضرت ختمى مرتبت(ص) متعبّد به شریعت هیچیک از پیامبران گذشته نبودهاند بلکه بر اساس شریعت خود عمل مىکردهاند. به عبارت روشنتر، ایشان از همان آغاز طفولیّت، داراى مقام «نبوت»، بودهاند و در سن چهل سالگى، تنها مسئولیت «رسالت» و دعوتِ مردم به دوش ایشان نهاده شده است چرا که:
اولاً: عمل به شریعت پیامبر دیگر، سبب مىشود که رسول گرامى اسلام، جزء امّت آن پیامبر(ع) محسوب شوند و در نتیجه، پیامبر مزبور(ع)، از آن حضرت(ص)، افضل باشد. در صورتى که افضل بودن پیامبر اسلام(ص) بر جمیع پیامبران گذشته، از مسلمات و ضروریات دین است.
ثانیاً: آگاهى از شریعت پیامبر دیگر، یا از طریق وحى بوده - که در این صورت نبوت خودِ حضرت، ثابت مىشود و مطابقتِ دستورات دریافتى با شریعت پیامبر سابق ضررى به نبى بودن آن حضرت نمىزند - و یا با مراجعه به علماى آن شریعت، در حالى که وجود شریف رسول اللَّه(ص) قبل از رسالت، نه سواد خواندن و نوشتن داشتند و نه هیچگاه به عالِمى براى گرفتن دستورات دینى مراجعه نمودند. ضمن اینکه علماى شرایع پیشین در زمان حضرت غالباً فاسق و شریعت آنها تحریف شده بود. و این از مسلمات تاریخى بلکه از معجزات آن حضرت است.
ثالثاً: با وجود افضل بودن پیامبر(ص) بر همه انبیاء و برخوردارى ایشان از همه کرامتهاى انبیاء گذشته، چگونه مىتوان باور داشت که حضرت عیسى(ع) در گهواره پیامبر بودهاند «قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَینِىَ الْکِتَبَ وَ جَعَلَنِى نَبِیًّا» (مریم، 30) و حضرت یحیى(ع) در کودکى، حکم دریافت کردهاند «وَ ءَاتَیْنَهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» (مریم، 12) ولى وجود شریف رسول اللَّه(ص) تا چهل سالگى نبى هم نبودهاند؟!!
رابعاً: روایات متعددى از شیعه و اهل سنّت وجود دارد که وجود شریف رسول اللَّه(ص) (و ائمه(علیهم السلام)) را از همان آغاز کودکى مؤیّد به روح القدس - یعنى فرشتهاى که معالم و نشانههاى روشن را براى ایشان تبیین کرده و ایشان را از خطا و نسیان حفظ نموده - مىداند.(17) پرسش: چرا حضرت یوسف(ع) وقتى که در مصر متمکن شد و از بردگى خارج گردید، پدر خویش را از زنده بودنش و موقعیتش با خبر نساخت، تا از غم فراق و رنجرها شود؟
پاسخ: داستان حضرت یوسف(ع) در سوره یوسف با خوابى که درابتداى امر و در کودکى دیده بود و آغاز مىشود. حضرت یعقوب (ع) خواب او را تعبیر کرد و او را از این که براى برادرانش تعریف کند، نهى کرد. برادرانش بر او حسد ورزیدند و او را در چاه دور افتادهاى افکندند و سپس به پول ناچیزى فروختند و خریداران، او را به مصر بردند و در آنجا به سلطنت و عزت رسید.
چندى بعد همسر عزیز مصر او را متهم کرد و چیزى نگذشت که خودش نزد زنان اعیان و اشراف مصر، به پاکى و برائت وى اقرار کرد، دوباره اتهام خود را دنبال نموده، او را به زندان انداخت و همین سبب شد که حضرت یوسف(ع) مقر درگاه عزیز مصر گردید و در آخر نیز همان پیراهنى که باعث نابینایى پدرش، یعقوب (ع) شد، سبب بینایى پدر بزرگوارش گردید. با توجه به روایات، زمان جدایى حضرت یوسف(ع) تا دیدار مجدد ایشان با برادران و پدرشان در حدود بیست سال نقل شده است. امام صادق(ع) مىفرماید:«یوسف در این مدت بیست سال، هرگز عطر و سرمه و بوى خوش استعمال نکرده بود و هرگز نخندیده و با زنان نیامیخته بود، تا آن که خداوند جمع حضرت یوسف(ع) از خانواده خویش خبرى نگرفته باشد؛ چنان که نقل است ایشان روزى فرد بادیه نشینى را مأمور کرد تا در کنعان به سراغ پدرش یعقوب (ع) برود و پدر را از زندانى شدن فرزندش با خبر نماید.(18)
در این مدت بیست سال، هیچ دلیلى در دست نیست که حضرت یوسف(ع) از خانواده خویش خبرى نگرفته باشد؛ چنان که نقل است ایشان روزى فرد بادیه نشینى را مأمور کرد تا در کنهان به سراغ پدرش یعقوب(ع) برود و پدر را از زندانى شدن فرزندش باخبر نماید.(19)
از طرف دیگر، نگرانى حضرت یعقوب(ع) به سبب مرگ فرزندش نبود؛ بلکه اطمینان داشت که یوسف(ع)، در قید حیات است و بارها به فرزندانش مىگفت:«انّى أعلم من اللّه ما لاتعلمون؛ (یوسف، آیه 96) از نزد خداوند حقایقى را مىدانم که شما نمىدانید.»
همچنین قرآن کریم از اطلاع داشتن حضرت یعقوب(ع) از زنده بودن فرزندش خبر داده و مىفرماید:«یا بنىّ اذهبوا فتحسّسوا من یوسف و أخیه ولا تایسوا من رّوح اللّه (یوسف، 87) پسرانم! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا مأیوس نشوید.»
از امام باقر(ع) سؤال شد:«چگونه است که حضرت یعقوب بعد از بیست سال فراغت از یوسف، باز از فرزندانش خواست تا در پى او و برادرش بنیامین به جستجو پردازند؟ آیا او حدس مىزد که حضرت یوسف هنوز در قید حیات است؟»
امام(ع) پاسخ دادند:«بلى، یعقوب یقین داشت که یوسف زنده است؛ زیرا در سحرى او ضمن مناجات با پروردگار توسط ملک الموت آگاه گشت که روح یوسف در میان کسانى که قبض روح گشتهاند، نمىباشد و به این جهت بود که به فرزندانش گفت: «اذهبوا فتحسّسوا من یوسف...»
یکى از دلایلى که باعث این فراق شد، ترک اولایى است که از طرف حضرت یعقوب (ع) صورت گرفت.
از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: «یعقوب مبتلاى به فراق یوسف شد، براى آنکه قوچى فربه ذبح نموده بود و مردى از اصحابش محتاج بود و چیزى نداشت که با آن افطار کند و یعقوب از حال او غافل ماند و از گوشت آن قوچ او را اطعام نکرد.»(20)
یکى دیگر از دلایل این فراق و بىاطلاعى حضرت یعقوب(ع) از حال فرزندش این بود که در دورانى که حضرت یوسف(ع) در زندان بود، شاید هیچ راهى براى ارسال پیام به خانواده، براى ایشان ممکن نبوده است.
از علّتهاى دیگر این فراق آن است که حضرت یوسف(ع) از طرف خداوند چنین اجازهاى را نداشت؛ زیرا ماجراى فراق حضرت یوسف(ع) گذشته از جهات دیگر، صحنه آزمایش و میدان امتحانى براى حضرت یعقوب(ع) بود و مىبایست دوران این آزمایش و سوختن در فراق فرزند، به فرمان پروردگار به آخر رسد.(21) پرسش: مؤمن به کسى مىگویند که به خدا ایمان آورده است، پس چرا قرآن مىگوید: «یا ایها الّذین امنوا امنوا باللّه و رسوله» (نساء، آیه 136) آیا طلب ایمان از سوى مؤمنان، تحصیل حاصل نیست؟
پاسخ:«یا ایّها الّذین امنوا باللّه و رسوله و الکتاب الّذى نزّل على رسوله و الکتاب الّذى أنزل من قبل و من یکفر باللّه و ملائکة و کتبه و رسله و الیوم الآخر فقد ضلّ ضلالاً بعیدا؛(سوره نساء، آیه 136) اى کسانى که ایمان آوردهاید، به خدا و پیامبر او و کتابى که بر پیامبرش فرو فرستاد، و کتابهایى که قبلاً نازل کرده، بگروید، و هر کس به خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبراناش و روز بازپسین، کفر ورزد، در حقیقت، دچار گمراهى دور و درازى شده است. علامه طباطبایى(ره) مىگوید، در این آیه، روى سخن، به تمام مؤمنان است، مؤمنانى که اجمالاً، به خدا و پیامبر، ایمان آوردهاند، امّا با جزئیات و تفاصیل معتقدات اسلامى آشنا نشدهاند. این جا است که خداوند، فرمان مىدهد که مؤمنان واقعى، باید به تمام انبیاء و کتب پیشین و فرشتهگان الهى و...ایمان داشته باشند.
بنابراین، مراد از ایمان نخست ایمان به طور اجمال و سربسته است و مراد از ایمان دوم، ایمان به تفاصیلى است که در آیه بیان شده است. حاصل مضمون آیه، این است که مؤمنان، باید ایمان سربسته و اجمالى خود را بر تک تک این جزئیات بگسترانند؛ زیرا؛ این جزئیات، معارفى هستند که به هم وابستهاند و هر یک، مستلزم بقیه است.(22)
به دیگر سخن، ایمان، داراى درجاتى است و مؤمن، در هر مرتبهاى که باشد، باید تلاش کند تا خود را به مرتبه بالاترى از ایمان برساند. دو آیه «والذین اهتدوا زادهم هدى» (محمد، 17) و « لیزدادوا ایماناً» (فتح، آیه، 4) به این مطلب دلالت دارد.(23) پرسش: خداوند متعال در قرآن کریم فرموده:«لیس کمثله شىء؛ مانند مثل او چیزى نیست» در آیه فوق فرموده: «مانند مثل او» نه «خود او» لطفاً درباره آن توضیح دهید؟
پاسخ: «کاف» در «کمثله» از نظر بعضى از مفسران، «کاف» زایده است و در این صورت، فقط براى تأکید آمده، بدون آن که در معناى جمله، تغییر دهد؛ این جمله، چنین معنا مىدهد: «هیچ چیزى مانند او نیست»؛ امّا از نظر بعضى دیگر «کاف» در این جا کاف تشبیه است و به معناى «مثل» مىآید و معناى جمله چنین است: «همانند مثل او چیزى نیست»، در محاورات روزمره نیز زیاد شنیده مىشود که، مثلاً مثل تو در اخلاق و... همانندى وجود ندارد، در کلام مورد نظر نیز مراد این است که مثل خداوند با این اوصاف که ذکر شد، با این علم گسترده و قدرت عظیم و بىپایان و...همانندى نیست. در واقع، در تشبیه «لیس کمثله شىء» نحوى از لطافت در بیان به کار رفته است.(24) که گوینده چیزى را به خودش مثال زده و تشبیه کرده است تا ذهن شنونده متوجه برجستگى و اهمیت اوصاف آن شده و غرضى که در همه تشبیههاست - و آن گیرندگى مطلب است - حاصل شود. در آیه یاد شده مراد این است که صفات خداوندى از این جهت که صفات اوست، شبیه و نظیر ندارد.(25)
[با تقدیر از مرکز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبلیغات اسلامى که در تهیّه پرسشها و پاسخهاى قرآنى، مجله را همراهى کردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مىتوانند براى دریافت پاسخهاى قرآنى به این آدرس مکاتبه، یا تماس حاصل نمایند:
قم - صندوق پستى 3775 - 37185 پاورقی ها:پىنوشتها: - 1) محدوده این مشورت در امور مربوط به اداره جامعه و شیوه اجراى احکام - جز در مواردى که شیوه خاصى را خدا معین کرده - است، نه در شریع احکام و قوانین. 2) ر.ک: المیزان، ج 18، ص 63، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت. 3) ر.ک: شورى در قرآن و حدیث، رضا استادى، صص 6 تا 52، انتشارات بنیاد فرهنگى امام رضا. 4) ر.ک: همان، صص 66 - 81. 5) کافى، ج 5، صص 517 - 518، دارالکتب الاسلامیة. 6) ر.ک: شورى در قرآن و حدیث، صص 82 - 89. 7) بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 72، ص 105، مؤسسة الوفاء، بیروت. 8) غرر الحکم، آمدى، ص 442، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى. 9) همان، ص 442. 10) کافى، ج 5، ص 518. 11) کنز الفوائد، کراجکى، ص 177، مکتبة المصطفوى، قم. 12) ر.ک: المیزان، علامه طباطبایى، ج 4، ص 56، 57، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت / تفسیر نمونه، آیتاللّه مکارم شیرازى و دیگران، ج 4، صص 142 - 147، دارالکتب الاسلامیة. 13) تفسیر نمونه، ج 10، ص 211-214. 14) قرآن و روانشناسى، ص 351-352. 15) بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 80، ص 16. 16) براى آگاهى بیشتر، مقاله آرامش، دایرة المعارف قرآن کریم، تفسیر نمونه، ج 10، ص 210 الى 217. 17) اصول کافى، کتاب الحجة، باب 112، باب الروح التى یسدد اللَّه بها الائمة(علیهم السلام). 18) تفسیر عیاشى، عیاشى، ج 2، ص 209، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت. 19) ر.ک: قصص الانبیاء، آیة اللّه سید نعمت اللّه جزایرى، ص 303، مؤسسه انتشارات هاد. 20) ر.ک: قصص یا داستانهاى شگفتانگیز قرآن مجید، حاج على آقا قاضى زاهدى گلپایگانى، ص 232، انتشارات کتابفروشى اسلامیة. 21) ر.ک: ترجمه تفسیر المیزان، مترجم استاد سید محمد باقر موسوى همدانى، ج 11، ص 391 - 397، بنیاد علمى و فکرى علامه، تفسیر نمونه، آیة اللّه مکارم شیرازى و دیگران، ج 10، ص 20، دارالکتب الاسلامیة. 22) تفسیر المیزان، علامه طباطبایى، ج 5، ص 113 ، مؤسسه اعلمى بیروت. 23) تفسیر نور، محسن قرائتى، ج 2، ص 471، مؤسسه در راه حق. 24) ر.ک: تفسیر نمونه، آیة اللّه مکارم شیرازى و دیگران، ج 20، ص 371، دارالکتب الاسلامیة. 25) ر.ک: تفسیر المیزان، علامه طباطبایى(ره) ج 11، ص 110، نشر اسلامى