زینب آموزگار حیا و پاکدامنى
آرشیو
چکیده
متن
3. نمایش شکوه حیا هنگام حرکت از مدینه
مدینه، شبى را به یاد مىآورد که کاروان حیا با تمام شکوه و جلال به سوى مکّه روانه شد،آن شب از شبهاى ماه رجب بود که کاروانى مجلل از مدینه بیرون رفته، در حالى که دور بانوى «حیا» و عفت را جوانان بنىهاشم و در رأس همه سید جوانان اهل بهشت احاطه نموده بودند. در قطعهاى تاریخى، راوى چنین نقل مىکند: چهل محمل را دیدم که با پارچههاى حریر(ابریشم) و دیباج زینت شده بودند. در این وقت امام حسین(ع) دستور داد بنىهاشم زنهاى محرم خود را سوار بر محملها نمایند. پس در این حال من نظاره مىکردم که ناگهان جوانى از منزل حسین(ع) بیرون آمد در حالى که قامت بلندى داشت و برگونه او علامتى بود و صورتش مانند خورشید مىدرخشید و مىفرمود: بنىهاشم کنار روید و آنگاه دو زن از خانه حسین(ع) خارج شدند، در حالى که (سراپا حیا بودند چرا که) دامانشان بر اثر حیاى از مردم به زمین کشیده مىشد و دور آن دو را کنیزانشان احاطه نموده بودند. پس آن جوان به سوى یکى از محملها پیش رفت و زانوى خود را تکیه قرار داد و بازوى آن دو را گرفت و بر محمل سوار نمود. پس من از بعضى مردم پرسیدم، آن دو بانو کیستند؟! جواب دادند: یکى از آنها زینب (سلام اللّه علیها) و دیگرى امکلثوم ؛ دختران امیرالمؤمنین(ع) هستند.
پس گفتم: این جوان کیست؟! گفته شد: او قمر بنىهاشم، عباس فرزند امیرالمؤمنین است. سپس دو دختر صغیرى را دیدم که گویا امثال آنها آفریده نشده است. پس یکى را همراه زینب و دیگرى را همراه امکلثوم سوار نمود. پس از (اسم) آن دو دختر پرسیدم: گفته شد: یکى سکینه و دیگرى فاطمه، دختران حسین مىباشند.(1) آنگاه بقیه بانوان به همین جلال و عظمت حیا و متانت سوار شدند. و بدینسان کاروان حیا، عفت و متانت و نجابت مدینه را ترک گفت. 4. زیور آلات فداى حیا و عفت!
پس از غارت لباسهاى امام حسین(ع) سپاهیان کوفه و شام به سوى خیمهها هجوم بردند. لحظاتى تلخ و جانکاه بود. زینب کبرى بیش از همه تلخى و مخاطرات این تهاجم وحشیانه را احساس مىکرد، چرا که از یک سو پاسبان خیمههاى حیا و عفت بود و از طرف دیگر حفظ جان امام زمانش را به عهده داشت.
دختر على (ع) که منش و خوى کوفیان را مىشناخت. براى حفظ حیاى بانوان و قبل از آمدن آنها تمام زیور آلات زنان را جمع کرده خطاب به عمر سعد فرمود: اى عمر بن سعد! سپاهیان خود را از تعجیل و شتاب در غارت خیمهها بازدار! خود آنچه اسباب و زیور آلات است به شما واگذار مىکنیم. مبادا دست نامحرمان به سوى خاندان رسول خدا دراز شود( و بر قامت حیا و نجابت غبارى نشیند).
تمامى وسایل و زیور آلات حتى گوشوارههاى فاطمه بنت الحسین (ع) نیز که یادگار امام بوددر محلى جمع شد و پس از آن که زنان و کودکان در گوشهاى اجتماع کردند، دختر شجاع على (ع) فریاد زد: هرکس میل دارد، وسایل و زیور آلات را بر دارد! عدّهاى پیش آمدند و هرچه بود غارت کردند...(2)
زینب بعد از عبور از قتلگاه دردمندانه رو به مدینه جدّش کرد: «یا مُحَمَّداه صَلّى عَلَیکَ مَلائِکَةُ السَّماءَ! هذا الحُسین بِالعَرَاء... وَ بَناتُکَ سَبایا... فَابکَت کُلَّ عَدُوّ وَ صَدیقٍ؛(3)
اى رسول خدا که ملائکه آسمان برتو درود مىفرستند، این حسین توست که در صحرا افتاده... دختران تو اسیر شدهاند، پس دوست و دشمن را به گریه انداخت.» 5. فریاد بانوى حیا بر بىحیاها
کاروان حیا وارد کوفه شد. مردم در حالى که خاندان رسالت را به سوى عبیداللّه بن زیاد مىبردند، اسیران را تماشا مىکردند. در این لحظه فریاد بانوى حیا بلند شد:«یا اَهل الکوفَةِ، اَما تَستَحیونَ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ اَن تَنظُرُوا اِلى حَرم النَّبِىِ (ص)؛(4) اى مردم کوفه! از خدا و فرستاده او شرم نمىکنید که به خاندان پیامبر چشم دوختهاید.»(5)
6. با حیاتر از او ندیدم
بعد از آن که کوفیان متوجّه شدند که اسراى آل محمّد (ص) وارد کوفه شدهاند، از گوشهاى صداى گریه و زارى شنیده مىشد و از جایى بانگ شیون و ناله برمىخاست. زنان کوفه نوحهگرى نموده و گریبان چاک مىزدند، گریه کنندگان براى بانوان ارجمندى که به اسارت برده شدند، مىگریستند، زینب این منظره را که دید نتوانست تاب بیاورد، زینب نتوانست ببیند که کوفیان بر حسین (ع) و جوانانش مىگریند با آن که همگى به دست آنها قربانى شدند، آنان براى اسیرى دختران رسول خدا، زارى مىکردند و کسى جز کوفیان هتک حرمت آن خاندان را نکرده بودند، زینب (سلام اللّه علیها) فرمود:«...اَتَدرُونَ وَیلکم اىّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَثتُم، وَ اَىَّ عَهدٍ نَکثتُم؟ وَ اَىَّ کَرِیمَةٍ لَه اَبرَزتُم؟ وَ اَىَّ حُرمَةٍ لَهُ هَتَکتُم...؟؛ آیا مىدانید چه جگرى از رسول خدا پاره پاره کردید؟ و چه پیمانى گسستید؟ و چگونه پردهنشینان حرم را از پرده بیرون کشیدید؟ و چه حرمتى از آنها دریدید؟! و چه خونهایى ریختید؟!
سخنان زینب (سلام اللّه علیها) وجدان خفته مردم را بیدار کرده و صداى گریه از زن و مرد و پیر و جوان و خردسال بلند شد. خزیم اسدى مىگوید:«وَ نَظرتُ اِلى زینَب بِنت على (ع) یَومَئِذٍ وَ لَم اَرَو اللّهِ خَفرةً قَطّ اَنطَقُ مِنها؛(6) متوجه زینب شدم، به خدا سوگند زنى را که سرتاپا شرم و حیا باشد(خفرةً زنى که بسیار با حیا باشد) سخنرانتر از او ندیدم، گویى زینب از زبان على (ع) سخن مىگفت. و همو مىگوید: پیرمردى را در کنار خود دیدم که بر اثر گریه محاسنش غرق اشک شده بود، مىگفت: پدر و مادرم فداى شما باد مردان شما بهترین مردها، و زنان شما نیکوترین زنان هستند. نسل شما بهترین نسلى است که نه خوار مىگردد و نه شکست مىپذیرد.(7)
آنگاه زینب (سلام اللّه علیها) فرمود:
ماذا تَقُولُونَ اِذ قال َالنَّبِى لَکُم
ماذا صَنَعتُم وَ اَنتُم آخِرُ الاُمَم
بِاَهلِ بَیتى وَ اَولادى وَ تَکرُمَتى
مِنهُم اُسارى وَ مِنهُم خرِّجُوا بِدَمٍ
چه خواهید گفت آنگاه که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) از شما سئوال کند: این چه کارى بود که انجام دادید در حالى که شما آخرین امت بودید؟! به اهل بیت، فرزندان و پردهنشینان حرم من بنگرید که گروهى اسیر شما شدهاند و گروهى دیگر در خون خود غوطهورند.(8) 7. تجلّى حیا در دارالاماره کوفه
زینب بعد از تمام شدن خطبه به راه خود ادامه داد تا به دارالاماره رسید. در این هنگام بغض راه گلویش را بست؛ چرا که او همه جاى این خانه را مىشناخت. اینجا روزى خانه زینب بود، روزگارى که اسم پدرش على با عظمتى بىمانند جهان را پر ساخته بود. اشک در دیدگانش حلقه زد. ولى خوددارى کرده، مبادا که گریه خوارش کند. زینب دست راستش را به روى قلبش گذارد مبادا از هم بپاشد. در آن دم به اتاق بزرگى رسید و دید عبیداللّه بن زیاد در جایى نشسته که پدرش در آنجا مىنشست و از میهمانان پذیرایى مىکرد. امروز دوباره زینب به درون این خانه پا مىگذارد در حالى که اسیر و داغدار شده، هیچ وقت زینب، مانند امروز احتیاج نداشت که به عظمت روحى و نیروى معنوىاش اعتماد کند و به اصالت خاندان و شرافت تبارش پناه برد تا آن طورى که شایسته دختر على، و «عقیله بنىهاشم» است بایستد تا بتواند آنچه را که از او شایسته است نشان دهد.
زینب، که بىارزشترین لباسهایش برتن و کنیزانش دورش را گرفته بودند. حیا را به عرصه نمایش گذاشت و بدون آن که به امیر سرکش خون خوار اعتنایى کند، به صورت ناشناس در گوشهاى نشست در حالى که سراپاى وجود او را شرم، حیا نجابت و پاکى احاطه کرده بود.(9) «فَجَلَسَت زَینَب بنتَ عَلِىّ(ع) مَتَنّکَرة؛ زینب ناشناس نشست»(10) ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟! (سه بار این سؤال را تکرار کرد) حیا و نجابت زینب از یک طرف، علم حضرت به قصد ابن زیاد براى تحقیر اهل بیت (علیهم السلام) از طرف دیگر اجازه نداد زینب جواب او را بدهد تا آنجا که ابن زیاد ملعون با نیش زبانش نمک به زخم زینب پاشید و براى آزردن او گفت: «کَیف رَأَیتِ صُنعَ اللّهِ بِاَخِیکِ وَ اَهل بَیتِک؛ کار خدا را با برادر و خانوادهات چگونه یافتى؟!»(11) زینب جوابى کوتاه ولى بسیار زیبا داد که ریشه در کمال حیاى او داشت چرا که على (ع) فرمود: «اَلحَیاءُ سَبَبٌ اِلى کُلِ جَمیلٍ(12) ؛ حیا علت(و سوق دهنده به سوى) تمام زیبایىها است و از آن جا که زینب داراى کمال حیا و نجابت است همه هستى را و همه مصیبتها را زیبا مىبیند، حضرت با آرامشى که از حیا و رضاى قلبى او حکایت داشت آن جمله به یاد ماندنى را فرمود: «ما رایت الّا جمیلاً ؛ جز خوبى چیزى ندیدم.» 8. مجلس یزید، اوج تقابل حیا و بىحیایى
وَ مِمّا یُزِیلَ القَلب عَن مُستَقَرِّها
وَ یَترُکُ زَندَ الغَیظِ فىالصَّدرِ وارِیا
وقُوفُ بَناتِ الوَحىِ عِندَ طَلِیقها
بِحالٍ بِها تَشجِینُ حَتّى الاَعادِیا(13)
از چیزهایى که دل را از جا مىکند و سینه را آتش مىزند ایستادن دختران وحى است (به حال اسارت) در نزد آزاد شدههاى خود با حالت و وضعیتى که دشمنان هم بر آنها اندوهگین شدند.»
یزید، بزرگان اهل شام و سفراى خارجى را دعوت کرده بود. آنگاه دستور داد که اسیران را وارد کنند. مجلسیان به دختران و دودمان پیامبر نگاه مىکردند، که تا دیروز در پس پرده عزّت و احترام قرار داشتند و بیگانهاى رخسار آنان را ندیده بود.
هنگامى که مدعوین، بزرگوارى، ارجمندى و حیاى این دودمان را به خاطر آوردند، همه از شرم و خجالت چشم برهم نهادند، ولى در آن جمع، مرد تنومند شامى سرخ روى، با چشمانى از حدقه درآمده به فاطمه دختر حسین(علیه السلام) مىنگریست و بانگاههاى آزمندانه خود مىخواست او را ببلعد. فاطمه هراسان و لرزان به عمّهاش زینب (سلام اللّه علیها) پناه برد.
مردک شامى برخاست و به یزید گفت: یا امیرالمؤمنین! این دوشیزه رابه من ببخش! فاطمه در حالتى که از وحشت مىلرزید، دامن عمّهاش زینب را گرفت. زینب او را در آغوش گرفت و فرمود: «گمان دروغ بردى و فرومایگى کردى! نه تو چنین حقّى دارى و نه یزید!»(14) یزید خشمگین شد و سخنانى بین او و زینب (سلام اللّه علیها) رد و بدل شد، تا آنجا که زینب (سلام اللّه علیها) فرمود: اکنون که سرتاسر زمین و آسمان را بر ماتنگ گرفتهاى و ما را مانند اسیران به هرسو مىکشانى به گمانت که پیش خدا براى ما پستى و براى تو شرف و منزلت است؟! آنگاه فریاد آهنین حیا بر فرق مجسمه بىشرمى فرود آمد که: «یَابنَ الطُّلَقاء آمِنَ العَدلِ یَابنَ الطُّلَقاء تَخدیرُک حَرائِرَکَ وَ اِمائَکَ وَ سَوقُکَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ (ص) سَبایا قَد هَتَکتَ سُتُورَهُنَّ وَ اَبدَیتَ وُجُوهَهُّنَ تَحدُوا بِهِنَّ الاَعداء مِن بَلدٍ اِلى بَلدٍ سَتَشرِفُهُنَّ اَهلُ المَناهِلِ وَ المَناقِل یَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنّ القَریبُ وَ البَعیدُ وَ الَّدَنِى وَ الشَّریفُ، لَیس مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِىّ وَ لا مِن حُماتِهِنَّ حَمِىّ وَ کَیفَ یُرتَجى مُراقَبَةُ مَن لَفظَ فُوهُ اَکباد الاَزکیاءِ وَ نَبَتَ لَحمُهُ مِن دِماءِ الشُّهَداء... ؛(15) اى پسر آزاد شدگان؛(16) آیا از عدالت است که تو زنان و کنیزان خود را در پرده بنشانى و دختران (پرده نشین) رسول خدا را اسیر کنى(و شهر به شهر بگردانى؟!) پرده آبروى آنها را بدرى و صورت آنها را نمایان سازى تا دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى ببرند، و بومى و غریب چشم به آنها بدوزند و نزدیک و دور، و شریف و فرومایه تماشایشان کنند، در حالى که از مردان آنها یارى کنندهاى همراهشان نباشد، و از یارى کنندگان آنان مددکارى نباشد. چگونه مىتوان امید بست به دلسوزى کسى که (مادرش) جگر پاک مردان خدا را جوید و گوشت او از خون شهدا رویید؟!»
کو اسارت؟ خصم تو در بند بود
هر کلامت صدهزاران پند بود
زینب آرام گرفت، سخنان سراپا درد و حیاى زینب، باعث شد یزید سربهزیر افکند و هرکس در آنجا بود، چنان سربه زیر و خاموش شد که گویى مرغ مرگ بر سر همه سایه افکنده است. نقل مىکنند که هنده دختر عبداللّه عامر «زن یزید» آنچه را در مجلس شوهرش رخ داد شنید، پیراهن را نقاب کرده و به درون مجلس رفت و از آن همه نامردى و بىحیایى بر سر او فریاد کشید.(17) نکته مهمى که زینب به آن تصریح مىکند و از آن سخت آزرده است این است که زنان یزید پوشیدهاند، و حرمت و حیاى آنها محفوظ، ولى او و زنان اهل بیت (علیهم السلام) در معرض دید نامحرمان، به همین جهت نمىگوید زنان تو در کاخ و اسیران در کوخند یا زنان تو سیر و اسیران گرسنهاند، بلکه تنها و تنها بر حجاب و حفظ حرمت و حیا اصرار دارد که این خود مىتواند بزرگترین درس براى بانوان جامعه ما باشد که در هر حال مرز حیا را حفظ و حریم حرمت خویش را پاس دارند، و بر مهاجمان مرز حیا و عفّت فریاد بزنند و در مقابل آنها در هیچ حالى ساکت نباشند حتى اگر در بند و اسیر باشند. 9. عفّت و پاکدامنى، دستآورد حیاى زینب
عفت و پاکدامنى، برازندهترین زینت زنان و گران قیمتترین گوهر براى آنان است.
زینب (س) از یک سو، به زیبایى درس عفت را در مکتب پدر آموخت، آنجا که فرمود: «ما المُجاهِدُ الشَّهیدُ فى سَبِیل اللّهِ بِاَعظَمَ اَجراً ممَّن قَدَرَ فَعَفَّ یَکادُ العَفیفُ اَن یَکُونَ مَلَکاً مِنَ المَلائِکَة ؛ مجاهد شهید در راه خدا اجرش بیشتر از کسى نیست که قدرت دارد، امّا عفت مىورزد، نزدیک است که انسان عفیف فرشتهاى از فرشتگان باشد.»(18) و از طرف دیگر، حیاى ذاتى زینب(س) مىطلبید که در اوج عفت و پاکدامنى باشد، چرا که بارزترین ثمره و پىآمد حیا، عفت و پاکدامنى است. چنان که على (ع) فرمود: «سَبَبُ العفَّةِ اَلحَیا؛ علّت عفت و پاکدامنى شرم و حیا است»(19) و فرمود: «اَصلُ المُرُوءَةِ اَلحَیاء وَ ثَمَرُها العِفَّة؛ به هر اندازه که حیا باشد، عفت و پاکدامنى خواهد بود.»(20) و در جاى دیگر فرمود: «عَلى قَدرِ الحَیاء تَکونُ العِفَة؛به هر اندازه که حیا باشد، عفت و پاکدامنى خواهد بود.»
تربیت خانوادگى، و حیاى ذاتى زینب کبرى(سلام اللّه علیها) باعث شد تا او عفت خویش را حتى در سختترین شرایط به نمایش گذارد. او در دوران اسارت و در مسیر کربلا تا شام، سخت بر عفت خویش پاى مىفشرد. مورخین نوشتهاند: «وَ هِىَ تَستُرُ وَجهَها بکَفِها لانَّ قِناعَها قد اُخِذ مِنها؛ او صورت خود را با دستش مىپوشاند چون مقنعهاش از او گرفته شده بود.» شاعر عرب به همین قضیه اشاره کرده و مىگوید:
وَرِثَت زینَبُ مِن اُمِّها
کُلَّ الَّذى جَرى عَلَیها وَ صارَ
زادَت ابنَةٌ عَلى اُمِّها
تَهدى مِن دارِها اِلى شَرِّ دار
تَستُرُ بِالیُمنى وُجُوهاً فَاِن
اَعوَزَها اسَّترُ تَمَدّ الیَسار
«زینب تمامى آنچه بر مادر گذشت را به ارث برد. منتهى دختر سهم اضافهاى برداشت که از خانهاش به بدترین خانه حرکت کرد(به اسارت رفت). صورت را (در اسارت) با دست راست مىپوشاند، و اگر پوشش او را نیازمند مىکرد از دست چپ هم بهره مىبرد».
این نشانه عفت اوست که هنگام ورود به شام، شمر را - که زمانى سرباز على (علیه السلام) بود و در آن راه مجروح نیز شده بود، ولى ناپاکىها و بىحیایىها او را به آنجا کشانده که قاتل فرزند على (علیه السلام) گردد - احضار کرد و از او خواست که براى حفظ مرز بلند حیا و عفت کاروان اسرا را، از خلوتترین درب شهر وارد شام نماید و سرهاى شهدا را نیز از بین زنها بیرون ببرد، ولى آن ملعون حیا از دست داده و در نتیجه دین را باخته، عکس فرمایش آن حضرت را عمل کرد و اسیران را از شلوغترین و پرجمعیّتترین درب شهر، یعنى (درب ساعات) وارد نمود و سر شهدا را نیز بین اسرا جاى داد. راوى مىگوید: «زینب (و یا امکلثوم) را دیدم که چادرى کهنه بر سر کشیده و روى خود را گرفته بود. امام سجاد (علیه السلام) نیز به سهل بن ساعد صحابى فرمود: اگر مىتوانى چیزى به این نیزهدار بپرداز تا سر امام را کمى جلوتر ببرد که ما از تماشاچیان در زحمت و اذیت هستیم. سهل مىگوید: رفتم و یکصد درهم به نیزهدار پرداخت کردم تا از بانوان دور شود، کار بدین منوال بود تا سرها را نزد یزید بردند.»(21)
آرى زینب (س) حاضر است جان بدهد، فرزند بدهد، برادر و برادرزاده و بستگان بدهد، به اسیرى برود و خلاصه هر مشکلى را، تناب بر گردن را،گرسنگى و تشنگى را تحمّل کند ولى از عفت و حیاى خویش چون گوهر گرانبهایى مراقبت کند. او حاضر نیست تحت هیچ شرائطى در معرض دید اجنبى قرار گیرد.
مکتبى که زینب در آن درس خوانده و دوره دیده به او آموخته که کشته شدن در راه راست را جمال و زیبایى بداند، ولى حضور بدون پوشش و در معرض دید نامحرمان قرار گرفتن را وبال و ننگ و عار و رسوایى بداند.
على (علیه السلام) فرمود: «ثَمَرَةُ العِفَّةُ اَلصِّیانَة؛ میوه عفت حفاظت (و پاسدارى از گوهر عفاف) است آرى زنیب سرتاپا حیا و نجابت، عفت و پاکى و پاکدامنى است، در بخشى از زیارتنامه حضرت مىخوانیم: «اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَتُها الکَرِیمَة النَبیِّلَة؛ سلام بر تو اى بانوى بزرگوار و با نجابت (و حیا). پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. موسوعة کلمات الامام الحسین، معهد تحقیقات باقر العلوم، قم، موسسه الهادى، چاپ اول، ص 297 - 298. 2. احمد بن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، بیروت، مؤسسة الاعلمى، 1394 (ه.ق)، ج 3، ص 204. 3. کامل ابن اثیر، ج 4، ص 84 ؛ انساب الاشراف، ج3، ص 206. 4. سید عبدالرزاق الموسوى المقرم، مقتل الحسین، ص 310. 5. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار(بیروت، داراحیاء التراث العربى) ج 45، ص 108. 6. همان، ص 110. 7. از عاشورا تا اربعین، سازمان تبلیغات اسلامى، ص 99. 8. با نگاهى به: بانوى کربلا حضرت زینب، ص 138 - 139. 9. بحارالانوار، ج 45، ص 115. 10. همان، ص 179. 11. میزان الحکمة، ص 716. 12. بحارالانوار، ج45، ص 116. 13. شیخ عباس قمى، منتهى الآمال، انتشارات هجرت، 1380، ج 1، ص 793. 14. بانوى کربلا حضرت زینب، ص 144. 15. بحارالانوار، ج 45، ص 133، ر - ک ابوعلى طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 122. 16. روز فتح مکّه بزرگان قریش نزد رسول خدا آمدند، رسول خدا از آنها پرسید:(گمان مىکنید با شما چگونه رفتار مىکنم؟! گفتند: آنچه در اندازه برادرى و بزرگوارى برادرزادهاى بزرگ است. پیامبر (ص) فرمود)«اذهبوا انتم الطّلقاء؛ بروید که شما آزاد هستید» از همان تاریخ بزرگان قریش به طلقاء «آزاد شدگان» معروف شدند. ر - ک: سیرة ابن هشام، ج 4، ص 54 - 55 مغازى واحدى، ج2، ص 835. 17. بانوى کربلا، ص 147. 18. نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 466. 19. میزان الحکمة، ج 2، ص 717، روایت 4557. 20. همان، روایت 4558. 21. همان، روایت 4559. 22. جزائرى الخصائص الزینبیّه، ص 345. 23. بحارالانوار، ج 45، ص 127 ؛ زخّار قمقام، ص 556 ؛ از عاشوا تا اربعین، ص 122. 24. محمدى رىشهرى، منتخب میزان الحکمة، سید حمید حسینى، قم، دارالحدیث، چاپ دوم، 1380، ص 353.
مدینه، شبى را به یاد مىآورد که کاروان حیا با تمام شکوه و جلال به سوى مکّه روانه شد،آن شب از شبهاى ماه رجب بود که کاروانى مجلل از مدینه بیرون رفته، در حالى که دور بانوى «حیا» و عفت را جوانان بنىهاشم و در رأس همه سید جوانان اهل بهشت احاطه نموده بودند. در قطعهاى تاریخى، راوى چنین نقل مىکند: چهل محمل را دیدم که با پارچههاى حریر(ابریشم) و دیباج زینت شده بودند. در این وقت امام حسین(ع) دستور داد بنىهاشم زنهاى محرم خود را سوار بر محملها نمایند. پس در این حال من نظاره مىکردم که ناگهان جوانى از منزل حسین(ع) بیرون آمد در حالى که قامت بلندى داشت و برگونه او علامتى بود و صورتش مانند خورشید مىدرخشید و مىفرمود: بنىهاشم کنار روید و آنگاه دو زن از خانه حسین(ع) خارج شدند، در حالى که (سراپا حیا بودند چرا که) دامانشان بر اثر حیاى از مردم به زمین کشیده مىشد و دور آن دو را کنیزانشان احاطه نموده بودند. پس آن جوان به سوى یکى از محملها پیش رفت و زانوى خود را تکیه قرار داد و بازوى آن دو را گرفت و بر محمل سوار نمود. پس من از بعضى مردم پرسیدم، آن دو بانو کیستند؟! جواب دادند: یکى از آنها زینب (سلام اللّه علیها) و دیگرى امکلثوم ؛ دختران امیرالمؤمنین(ع) هستند.
پس گفتم: این جوان کیست؟! گفته شد: او قمر بنىهاشم، عباس فرزند امیرالمؤمنین است. سپس دو دختر صغیرى را دیدم که گویا امثال آنها آفریده نشده است. پس یکى را همراه زینب و دیگرى را همراه امکلثوم سوار نمود. پس از (اسم) آن دو دختر پرسیدم: گفته شد: یکى سکینه و دیگرى فاطمه، دختران حسین مىباشند.(1) آنگاه بقیه بانوان به همین جلال و عظمت حیا و متانت سوار شدند. و بدینسان کاروان حیا، عفت و متانت و نجابت مدینه را ترک گفت. 4. زیور آلات فداى حیا و عفت!
پس از غارت لباسهاى امام حسین(ع) سپاهیان کوفه و شام به سوى خیمهها هجوم بردند. لحظاتى تلخ و جانکاه بود. زینب کبرى بیش از همه تلخى و مخاطرات این تهاجم وحشیانه را احساس مىکرد، چرا که از یک سو پاسبان خیمههاى حیا و عفت بود و از طرف دیگر حفظ جان امام زمانش را به عهده داشت.
دختر على (ع) که منش و خوى کوفیان را مىشناخت. براى حفظ حیاى بانوان و قبل از آمدن آنها تمام زیور آلات زنان را جمع کرده خطاب به عمر سعد فرمود: اى عمر بن سعد! سپاهیان خود را از تعجیل و شتاب در غارت خیمهها بازدار! خود آنچه اسباب و زیور آلات است به شما واگذار مىکنیم. مبادا دست نامحرمان به سوى خاندان رسول خدا دراز شود( و بر قامت حیا و نجابت غبارى نشیند).
تمامى وسایل و زیور آلات حتى گوشوارههاى فاطمه بنت الحسین (ع) نیز که یادگار امام بوددر محلى جمع شد و پس از آن که زنان و کودکان در گوشهاى اجتماع کردند، دختر شجاع على (ع) فریاد زد: هرکس میل دارد، وسایل و زیور آلات را بر دارد! عدّهاى پیش آمدند و هرچه بود غارت کردند...(2)
زینب بعد از عبور از قتلگاه دردمندانه رو به مدینه جدّش کرد: «یا مُحَمَّداه صَلّى عَلَیکَ مَلائِکَةُ السَّماءَ! هذا الحُسین بِالعَرَاء... وَ بَناتُکَ سَبایا... فَابکَت کُلَّ عَدُوّ وَ صَدیقٍ؛(3)
اى رسول خدا که ملائکه آسمان برتو درود مىفرستند، این حسین توست که در صحرا افتاده... دختران تو اسیر شدهاند، پس دوست و دشمن را به گریه انداخت.» 5. فریاد بانوى حیا بر بىحیاها
کاروان حیا وارد کوفه شد. مردم در حالى که خاندان رسالت را به سوى عبیداللّه بن زیاد مىبردند، اسیران را تماشا مىکردند. در این لحظه فریاد بانوى حیا بلند شد:«یا اَهل الکوفَةِ، اَما تَستَحیونَ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ اَن تَنظُرُوا اِلى حَرم النَّبِىِ (ص)؛(4) اى مردم کوفه! از خدا و فرستاده او شرم نمىکنید که به خاندان پیامبر چشم دوختهاید.»(5)
6. با حیاتر از او ندیدم
بعد از آن که کوفیان متوجّه شدند که اسراى آل محمّد (ص) وارد کوفه شدهاند، از گوشهاى صداى گریه و زارى شنیده مىشد و از جایى بانگ شیون و ناله برمىخاست. زنان کوفه نوحهگرى نموده و گریبان چاک مىزدند، گریه کنندگان براى بانوان ارجمندى که به اسارت برده شدند، مىگریستند، زینب این منظره را که دید نتوانست تاب بیاورد، زینب نتوانست ببیند که کوفیان بر حسین (ع) و جوانانش مىگریند با آن که همگى به دست آنها قربانى شدند، آنان براى اسیرى دختران رسول خدا، زارى مىکردند و کسى جز کوفیان هتک حرمت آن خاندان را نکرده بودند، زینب (سلام اللّه علیها) فرمود:«...اَتَدرُونَ وَیلکم اىّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَثتُم، وَ اَىَّ عَهدٍ نَکثتُم؟ وَ اَىَّ کَرِیمَةٍ لَه اَبرَزتُم؟ وَ اَىَّ حُرمَةٍ لَهُ هَتَکتُم...؟؛ آیا مىدانید چه جگرى از رسول خدا پاره پاره کردید؟ و چه پیمانى گسستید؟ و چگونه پردهنشینان حرم را از پرده بیرون کشیدید؟ و چه حرمتى از آنها دریدید؟! و چه خونهایى ریختید؟!
سخنان زینب (سلام اللّه علیها) وجدان خفته مردم را بیدار کرده و صداى گریه از زن و مرد و پیر و جوان و خردسال بلند شد. خزیم اسدى مىگوید:«وَ نَظرتُ اِلى زینَب بِنت على (ع) یَومَئِذٍ وَ لَم اَرَو اللّهِ خَفرةً قَطّ اَنطَقُ مِنها؛(6) متوجه زینب شدم، به خدا سوگند زنى را که سرتاپا شرم و حیا باشد(خفرةً زنى که بسیار با حیا باشد) سخنرانتر از او ندیدم، گویى زینب از زبان على (ع) سخن مىگفت. و همو مىگوید: پیرمردى را در کنار خود دیدم که بر اثر گریه محاسنش غرق اشک شده بود، مىگفت: پدر و مادرم فداى شما باد مردان شما بهترین مردها، و زنان شما نیکوترین زنان هستند. نسل شما بهترین نسلى است که نه خوار مىگردد و نه شکست مىپذیرد.(7)
آنگاه زینب (سلام اللّه علیها) فرمود:
ماذا تَقُولُونَ اِذ قال َالنَّبِى لَکُم
ماذا صَنَعتُم وَ اَنتُم آخِرُ الاُمَم
بِاَهلِ بَیتى وَ اَولادى وَ تَکرُمَتى
مِنهُم اُسارى وَ مِنهُم خرِّجُوا بِدَمٍ
چه خواهید گفت آنگاه که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) از شما سئوال کند: این چه کارى بود که انجام دادید در حالى که شما آخرین امت بودید؟! به اهل بیت، فرزندان و پردهنشینان حرم من بنگرید که گروهى اسیر شما شدهاند و گروهى دیگر در خون خود غوطهورند.(8) 7. تجلّى حیا در دارالاماره کوفه
زینب بعد از تمام شدن خطبه به راه خود ادامه داد تا به دارالاماره رسید. در این هنگام بغض راه گلویش را بست؛ چرا که او همه جاى این خانه را مىشناخت. اینجا روزى خانه زینب بود، روزگارى که اسم پدرش على با عظمتى بىمانند جهان را پر ساخته بود. اشک در دیدگانش حلقه زد. ولى خوددارى کرده، مبادا که گریه خوارش کند. زینب دست راستش را به روى قلبش گذارد مبادا از هم بپاشد. در آن دم به اتاق بزرگى رسید و دید عبیداللّه بن زیاد در جایى نشسته که پدرش در آنجا مىنشست و از میهمانان پذیرایى مىکرد. امروز دوباره زینب به درون این خانه پا مىگذارد در حالى که اسیر و داغدار شده، هیچ وقت زینب، مانند امروز احتیاج نداشت که به عظمت روحى و نیروى معنوىاش اعتماد کند و به اصالت خاندان و شرافت تبارش پناه برد تا آن طورى که شایسته دختر على، و «عقیله بنىهاشم» است بایستد تا بتواند آنچه را که از او شایسته است نشان دهد.
زینب، که بىارزشترین لباسهایش برتن و کنیزانش دورش را گرفته بودند. حیا را به عرصه نمایش گذاشت و بدون آن که به امیر سرکش خون خوار اعتنایى کند، به صورت ناشناس در گوشهاى نشست در حالى که سراپاى وجود او را شرم، حیا نجابت و پاکى احاطه کرده بود.(9) «فَجَلَسَت زَینَب بنتَ عَلِىّ(ع) مَتَنّکَرة؛ زینب ناشناس نشست»(10) ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟! (سه بار این سؤال را تکرار کرد) حیا و نجابت زینب از یک طرف، علم حضرت به قصد ابن زیاد براى تحقیر اهل بیت (علیهم السلام) از طرف دیگر اجازه نداد زینب جواب او را بدهد تا آنجا که ابن زیاد ملعون با نیش زبانش نمک به زخم زینب پاشید و براى آزردن او گفت: «کَیف رَأَیتِ صُنعَ اللّهِ بِاَخِیکِ وَ اَهل بَیتِک؛ کار خدا را با برادر و خانوادهات چگونه یافتى؟!»(11) زینب جوابى کوتاه ولى بسیار زیبا داد که ریشه در کمال حیاى او داشت چرا که على (ع) فرمود: «اَلحَیاءُ سَبَبٌ اِلى کُلِ جَمیلٍ(12) ؛ حیا علت(و سوق دهنده به سوى) تمام زیبایىها است و از آن جا که زینب داراى کمال حیا و نجابت است همه هستى را و همه مصیبتها را زیبا مىبیند، حضرت با آرامشى که از حیا و رضاى قلبى او حکایت داشت آن جمله به یاد ماندنى را فرمود: «ما رایت الّا جمیلاً ؛ جز خوبى چیزى ندیدم.» 8. مجلس یزید، اوج تقابل حیا و بىحیایى
وَ مِمّا یُزِیلَ القَلب عَن مُستَقَرِّها
وَ یَترُکُ زَندَ الغَیظِ فىالصَّدرِ وارِیا
وقُوفُ بَناتِ الوَحىِ عِندَ طَلِیقها
بِحالٍ بِها تَشجِینُ حَتّى الاَعادِیا(13)
از چیزهایى که دل را از جا مىکند و سینه را آتش مىزند ایستادن دختران وحى است (به حال اسارت) در نزد آزاد شدههاى خود با حالت و وضعیتى که دشمنان هم بر آنها اندوهگین شدند.»
یزید، بزرگان اهل شام و سفراى خارجى را دعوت کرده بود. آنگاه دستور داد که اسیران را وارد کنند. مجلسیان به دختران و دودمان پیامبر نگاه مىکردند، که تا دیروز در پس پرده عزّت و احترام قرار داشتند و بیگانهاى رخسار آنان را ندیده بود.
هنگامى که مدعوین، بزرگوارى، ارجمندى و حیاى این دودمان را به خاطر آوردند، همه از شرم و خجالت چشم برهم نهادند، ولى در آن جمع، مرد تنومند شامى سرخ روى، با چشمانى از حدقه درآمده به فاطمه دختر حسین(علیه السلام) مىنگریست و بانگاههاى آزمندانه خود مىخواست او را ببلعد. فاطمه هراسان و لرزان به عمّهاش زینب (سلام اللّه علیها) پناه برد.
مردک شامى برخاست و به یزید گفت: یا امیرالمؤمنین! این دوشیزه رابه من ببخش! فاطمه در حالتى که از وحشت مىلرزید، دامن عمّهاش زینب را گرفت. زینب او را در آغوش گرفت و فرمود: «گمان دروغ بردى و فرومایگى کردى! نه تو چنین حقّى دارى و نه یزید!»(14) یزید خشمگین شد و سخنانى بین او و زینب (سلام اللّه علیها) رد و بدل شد، تا آنجا که زینب (سلام اللّه علیها) فرمود: اکنون که سرتاسر زمین و آسمان را بر ماتنگ گرفتهاى و ما را مانند اسیران به هرسو مىکشانى به گمانت که پیش خدا براى ما پستى و براى تو شرف و منزلت است؟! آنگاه فریاد آهنین حیا بر فرق مجسمه بىشرمى فرود آمد که: «یَابنَ الطُّلَقاء آمِنَ العَدلِ یَابنَ الطُّلَقاء تَخدیرُک حَرائِرَکَ وَ اِمائَکَ وَ سَوقُکَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ (ص) سَبایا قَد هَتَکتَ سُتُورَهُنَّ وَ اَبدَیتَ وُجُوهَهُّنَ تَحدُوا بِهِنَّ الاَعداء مِن بَلدٍ اِلى بَلدٍ سَتَشرِفُهُنَّ اَهلُ المَناهِلِ وَ المَناقِل یَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنّ القَریبُ وَ البَعیدُ وَ الَّدَنِى وَ الشَّریفُ، لَیس مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِىّ وَ لا مِن حُماتِهِنَّ حَمِىّ وَ کَیفَ یُرتَجى مُراقَبَةُ مَن لَفظَ فُوهُ اَکباد الاَزکیاءِ وَ نَبَتَ لَحمُهُ مِن دِماءِ الشُّهَداء... ؛(15) اى پسر آزاد شدگان؛(16) آیا از عدالت است که تو زنان و کنیزان خود را در پرده بنشانى و دختران (پرده نشین) رسول خدا را اسیر کنى(و شهر به شهر بگردانى؟!) پرده آبروى آنها را بدرى و صورت آنها را نمایان سازى تا دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى ببرند، و بومى و غریب چشم به آنها بدوزند و نزدیک و دور، و شریف و فرومایه تماشایشان کنند، در حالى که از مردان آنها یارى کنندهاى همراهشان نباشد، و از یارى کنندگان آنان مددکارى نباشد. چگونه مىتوان امید بست به دلسوزى کسى که (مادرش) جگر پاک مردان خدا را جوید و گوشت او از خون شهدا رویید؟!»
کو اسارت؟ خصم تو در بند بود
هر کلامت صدهزاران پند بود
زینب آرام گرفت، سخنان سراپا درد و حیاى زینب، باعث شد یزید سربهزیر افکند و هرکس در آنجا بود، چنان سربه زیر و خاموش شد که گویى مرغ مرگ بر سر همه سایه افکنده است. نقل مىکنند که هنده دختر عبداللّه عامر «زن یزید» آنچه را در مجلس شوهرش رخ داد شنید، پیراهن را نقاب کرده و به درون مجلس رفت و از آن همه نامردى و بىحیایى بر سر او فریاد کشید.(17) نکته مهمى که زینب به آن تصریح مىکند و از آن سخت آزرده است این است که زنان یزید پوشیدهاند، و حرمت و حیاى آنها محفوظ، ولى او و زنان اهل بیت (علیهم السلام) در معرض دید نامحرمان، به همین جهت نمىگوید زنان تو در کاخ و اسیران در کوخند یا زنان تو سیر و اسیران گرسنهاند، بلکه تنها و تنها بر حجاب و حفظ حرمت و حیا اصرار دارد که این خود مىتواند بزرگترین درس براى بانوان جامعه ما باشد که در هر حال مرز حیا را حفظ و حریم حرمت خویش را پاس دارند، و بر مهاجمان مرز حیا و عفّت فریاد بزنند و در مقابل آنها در هیچ حالى ساکت نباشند حتى اگر در بند و اسیر باشند. 9. عفّت و پاکدامنى، دستآورد حیاى زینب
عفت و پاکدامنى، برازندهترین زینت زنان و گران قیمتترین گوهر براى آنان است.
زینب (س) از یک سو، به زیبایى درس عفت را در مکتب پدر آموخت، آنجا که فرمود: «ما المُجاهِدُ الشَّهیدُ فى سَبِیل اللّهِ بِاَعظَمَ اَجراً ممَّن قَدَرَ فَعَفَّ یَکادُ العَفیفُ اَن یَکُونَ مَلَکاً مِنَ المَلائِکَة ؛ مجاهد شهید در راه خدا اجرش بیشتر از کسى نیست که قدرت دارد، امّا عفت مىورزد، نزدیک است که انسان عفیف فرشتهاى از فرشتگان باشد.»(18) و از طرف دیگر، حیاى ذاتى زینب(س) مىطلبید که در اوج عفت و پاکدامنى باشد، چرا که بارزترین ثمره و پىآمد حیا، عفت و پاکدامنى است. چنان که على (ع) فرمود: «سَبَبُ العفَّةِ اَلحَیا؛ علّت عفت و پاکدامنى شرم و حیا است»(19) و فرمود: «اَصلُ المُرُوءَةِ اَلحَیاء وَ ثَمَرُها العِفَّة؛ به هر اندازه که حیا باشد، عفت و پاکدامنى خواهد بود.»(20) و در جاى دیگر فرمود: «عَلى قَدرِ الحَیاء تَکونُ العِفَة؛به هر اندازه که حیا باشد، عفت و پاکدامنى خواهد بود.»
تربیت خانوادگى، و حیاى ذاتى زینب کبرى(سلام اللّه علیها) باعث شد تا او عفت خویش را حتى در سختترین شرایط به نمایش گذارد. او در دوران اسارت و در مسیر کربلا تا شام، سخت بر عفت خویش پاى مىفشرد. مورخین نوشتهاند: «وَ هِىَ تَستُرُ وَجهَها بکَفِها لانَّ قِناعَها قد اُخِذ مِنها؛ او صورت خود را با دستش مىپوشاند چون مقنعهاش از او گرفته شده بود.» شاعر عرب به همین قضیه اشاره کرده و مىگوید:
وَرِثَت زینَبُ مِن اُمِّها
کُلَّ الَّذى جَرى عَلَیها وَ صارَ
زادَت ابنَةٌ عَلى اُمِّها
تَهدى مِن دارِها اِلى شَرِّ دار
تَستُرُ بِالیُمنى وُجُوهاً فَاِن
اَعوَزَها اسَّترُ تَمَدّ الیَسار
«زینب تمامى آنچه بر مادر گذشت را به ارث برد. منتهى دختر سهم اضافهاى برداشت که از خانهاش به بدترین خانه حرکت کرد(به اسارت رفت). صورت را (در اسارت) با دست راست مىپوشاند، و اگر پوشش او را نیازمند مىکرد از دست چپ هم بهره مىبرد».
این نشانه عفت اوست که هنگام ورود به شام، شمر را - که زمانى سرباز على (علیه السلام) بود و در آن راه مجروح نیز شده بود، ولى ناپاکىها و بىحیایىها او را به آنجا کشانده که قاتل فرزند على (علیه السلام) گردد - احضار کرد و از او خواست که براى حفظ مرز بلند حیا و عفت کاروان اسرا را، از خلوتترین درب شهر وارد شام نماید و سرهاى شهدا را نیز از بین زنها بیرون ببرد، ولى آن ملعون حیا از دست داده و در نتیجه دین را باخته، عکس فرمایش آن حضرت را عمل کرد و اسیران را از شلوغترین و پرجمعیّتترین درب شهر، یعنى (درب ساعات) وارد نمود و سر شهدا را نیز بین اسرا جاى داد. راوى مىگوید: «زینب (و یا امکلثوم) را دیدم که چادرى کهنه بر سر کشیده و روى خود را گرفته بود. امام سجاد (علیه السلام) نیز به سهل بن ساعد صحابى فرمود: اگر مىتوانى چیزى به این نیزهدار بپرداز تا سر امام را کمى جلوتر ببرد که ما از تماشاچیان در زحمت و اذیت هستیم. سهل مىگوید: رفتم و یکصد درهم به نیزهدار پرداخت کردم تا از بانوان دور شود، کار بدین منوال بود تا سرها را نزد یزید بردند.»(21)
آرى زینب (س) حاضر است جان بدهد، فرزند بدهد، برادر و برادرزاده و بستگان بدهد، به اسیرى برود و خلاصه هر مشکلى را، تناب بر گردن را،گرسنگى و تشنگى را تحمّل کند ولى از عفت و حیاى خویش چون گوهر گرانبهایى مراقبت کند. او حاضر نیست تحت هیچ شرائطى در معرض دید اجنبى قرار گیرد.
مکتبى که زینب در آن درس خوانده و دوره دیده به او آموخته که کشته شدن در راه راست را جمال و زیبایى بداند، ولى حضور بدون پوشش و در معرض دید نامحرمان قرار گرفتن را وبال و ننگ و عار و رسوایى بداند.
على (علیه السلام) فرمود: «ثَمَرَةُ العِفَّةُ اَلصِّیانَة؛ میوه عفت حفاظت (و پاسدارى از گوهر عفاف) است آرى زنیب سرتاپا حیا و نجابت، عفت و پاکى و پاکدامنى است، در بخشى از زیارتنامه حضرت مىخوانیم: «اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَتُها الکَرِیمَة النَبیِّلَة؛ سلام بر تو اى بانوى بزرگوار و با نجابت (و حیا). پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. موسوعة کلمات الامام الحسین، معهد تحقیقات باقر العلوم، قم، موسسه الهادى، چاپ اول، ص 297 - 298. 2. احمد بن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، بیروت، مؤسسة الاعلمى، 1394 (ه.ق)، ج 3، ص 204. 3. کامل ابن اثیر، ج 4، ص 84 ؛ انساب الاشراف، ج3، ص 206. 4. سید عبدالرزاق الموسوى المقرم، مقتل الحسین، ص 310. 5. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار(بیروت، داراحیاء التراث العربى) ج 45، ص 108. 6. همان، ص 110. 7. از عاشورا تا اربعین، سازمان تبلیغات اسلامى، ص 99. 8. با نگاهى به: بانوى کربلا حضرت زینب، ص 138 - 139. 9. بحارالانوار، ج 45، ص 115. 10. همان، ص 179. 11. میزان الحکمة، ص 716. 12. بحارالانوار، ج45، ص 116. 13. شیخ عباس قمى، منتهى الآمال، انتشارات هجرت، 1380، ج 1، ص 793. 14. بانوى کربلا حضرت زینب، ص 144. 15. بحارالانوار، ج 45، ص 133، ر - ک ابوعلى طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 122. 16. روز فتح مکّه بزرگان قریش نزد رسول خدا آمدند، رسول خدا از آنها پرسید:(گمان مىکنید با شما چگونه رفتار مىکنم؟! گفتند: آنچه در اندازه برادرى و بزرگوارى برادرزادهاى بزرگ است. پیامبر (ص) فرمود)«اذهبوا انتم الطّلقاء؛ بروید که شما آزاد هستید» از همان تاریخ بزرگان قریش به طلقاء «آزاد شدگان» معروف شدند. ر - ک: سیرة ابن هشام، ج 4، ص 54 - 55 مغازى واحدى، ج2، ص 835. 17. بانوى کربلا، ص 147. 18. نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 466. 19. میزان الحکمة، ج 2، ص 717، روایت 4557. 20. همان، روایت 4558. 21. همان، روایت 4559. 22. جزائرى الخصائص الزینبیّه، ص 345. 23. بحارالانوار، ج 45، ص 127 ؛ زخّار قمقام، ص 556 ؛ از عاشوا تا اربعین، ص 122. 24. محمدى رىشهرى، منتخب میزان الحکمة، سید حمید حسینى، قم، دارالحدیث، چاپ دوم، 1380، ص 353.