حل مشکلات در سیره پیشوایان(ع)
آرشیو
چکیده
متن
طبیعى است که حوادث گوناگون روزگار باعث ایجاد مشکلات مادى و معنوى در میان مردم خواهد شد، و گاهى مشکلات و رنجها بسیار شدید و کمرشکن شده و باید براى رفع و دفع آن، و گشودن گرههاى آن اقدام جدى، بلکه بسیج همه جانبه کرد.
قرآن در یک اعلام عمومى مىفرماید: «تعاونوا على البِرِّ و التَّقوى و لا تعاونوا عَلَى الاِثمِ وَ العُدوانِ؛ همواره در راه نیکى و پرهیزکارى تعاون و همکارى کنید، و (هرگز) در راه گناه و تعدى همکارى ننمایید.»(1)
مسلّم است که یکى از راههاى شاخص تعاون، حلّ مشکلات و گرهگشایى و تأمین و رفع نیازهاى معنوى و مادى مردم است. و به عکس هر نوع فساد و ایجاد مشکلات و سدّ راه خیر بودن، اثم و عدوان است که از آن نهى شده است.
سیره درخشان پیامبران و امامان (ع) و اولیاء خدا نشان مىدهد که آنها در گفتار و رفتار به مسأله حلّ مشکلات مردم، و دفع و رفع ناهنجارىها و معضلات، فوقالعاده ساعى و حسّاس و کوشا بودند و در سختترین شرایط به داد بینوایان، و رفع حاجت نیازمندان مىپرداختند. تا آنجا که پیامبر(ص) مىفرماید: «من سرّ مؤمناً فقد سرّنى، وَ مَن سَرَّنى فقد سرّ اللّه ؛ کسى که مؤمنى را شاد کند، مرا شاد کرده است، و کسى که مرا شاد کند خدا را شاد نموده است.»(2)
و امام صادق (ع) مىفرماید:«لان امشى فى حاجة اخٍ لى مُسلِمٍ اَحَبُّ اِلَىَّ مِن اَن اعتق اَلفَ نَسمَة و احمل فِى سَبیلِ اللّهِ عَلى اَلفَ فَرَسٍ مُسَرَّجَةٍ مُلجمَةٍ؛ هرگاه براى برطرف شدن نیاز برادران مؤمن گام بردارم، برایم بهتر از آن است که هزار برده را آزاد سازم، و هزار اسب زین نموده و لجام کرده را در راه خدا (به میدان جهاد) حرکت دهم.»(3)
نیز فرمود: «مؤمنى نیست که براى رفع نیاز برادر مؤمنش گام بردارد، مگر این که خداوند براى او در هرگامى پاداش مىنویسد، و گناهى از او نابود مىسازد، و درجهاى از او بالا مىبرد، و سپس ده حسنه بر حسنات او بیفزاید، و در مورد ده حاجت شفاعت او را بپذیرد.»(4)
در قرآن در داستانهاى پیامبران و پیشوایان (ع)، موارد بسیارى از حلّ مشکلات آنها نسبت به مردم آمده که به عنوان نمونه نظر شما را به یک مورد از موسى (ع) و شعیب(ع) جلب مىکنم: حضرت موسى (ع) در مصر هنگامى که احساس خطر جدّى از دستگاه طاغوتى فرعون نمود، مخفیانه از مصر خارج شد، موسى(ع) با پاى پیاده و بدون آب و غذا این راه نسبتاً طولانى را که پیمودنش هشت شبانه روز به طول انجامید طى کرد، در این مدت غذاى او سبزىهاى بیابان بود، و بر اثر پیاده روى پایش آبله کرد. حضرت على(ع) در این راستا مىفرماید: «سوگند به خدا (آن روز) موسى (ع) غیر از قرص نانى که بخورد از خدا نخواست، او (در این مدت) از گیاهان زمین استفاده مىکرد، و بر اثر لاغرى، سبزى گیاه از پشت پرده شکمش آشکار بود.»(5) موسى بااین وضع وقتى به صحراى مدین رسید چوپانانى را سر چاه دید که براى حیوانات خود با دلو از آن چاه آب مىکشیدند، ولى در کنار آنها دو دختر را دید که مراقب گوسفندان خود هستند، و به چاه نزدیک نمىشوند. موسى(ع) با این که خود در سختى شدید قرار داشت، نزد آن دختران آمد تا اگر بتواند آنها را کمک کند و مشکل آنها را بر طرف سازد، به آنها فرمود: «ما خطبکما؛ مشکل شما چیست؟» آنها در پاسخ گفتند: پدر ما سالخورده و شکسته است، و به جاى او ما گوسفندان را مىچرانیم، اکنون بر سر این چاه مردان هستند، در انتظار رفتن آنها هستیم، تا بعد از آنها از چاه آب بکشیم.
طبق بعضى از روایات موسى نزد آن مردان رفت و فرمود: آن دلو را به من بدهید تا یکبار براى شما آب بکشم، و یک بار براى گوسفندان این دختران، با توجّه به این که لازم بود ده نفر در کشیدن آن دلو، همدیگر را کمک کنند، آنها پیشنهاد موسى(ع) را قبول کردند، موسى(ع) به تنهایى یک دلو آب براى گوسفندهاى آن مردان کشید، سپس یک دلو دیگر براى گوسفندان آن دختران، در نتیجه آن روز آن دختران گوسفندان خود را زودتر از روزهاى دیگر سیراب کرده و نزد پدر بازگشتند. موسى (ع) از آنها فاصله گرفت و به زیر سایهاى رفت و عرض کرد: «پروردگارا! هر خیر و نیکى به من برسانى به آن نیازمندم.»(6)
آن دختران، دختران شعیب پیامبر بودند، و ماجرا را براى پدر تعریف کردند، شعیب(ع) یکى از دخترانش (به نام صفورا) را نزد موسى(ع) فرستاد و گفت: «برو او را به خانه ما دعوت کن تا مزد کارش را بدهم.» صفورا با نهایت رعایت حیاء نزد موسى (ع) آمد و او را نزد پدر دعوت کرد، موسى(ع) برخاست و نزد شعیب (ع) آمد، شعیب پس از گفتگو با موسى (ع) به او بسیار محبّت کرد، و دخترش صفورا را به عقد او درآورد، از آن پس موسى (ع) هشت سال به چوپانى براى شعیب(ع) پرداخت، و در کنار این پیامبر مهربان و سالخورده، مشکلات مادى و معنویش برطرف شد، و خود را آماده مىکرد تا روزى فرصت به دست آید و به مصر براى نجات مستضعفان، و حلّ مشکلات آنان، از زیر یوغ طغیان فرعونیان اقدام و قیام همه جانبه و جدى نماید.
در این داستان قرآنى مىنگریم که موسى(ع) در سختترین حال براى حل مشکل دختران اقدام مىکند، سپس شعیب(ع) به رفع مشکلات موسى(ع) مىپردازد، سپس موسى(ع) براى نجات بینوایان و حل مشکلات آنها، بر ضد فرعونیان قیام مىنماید. این یک نمونه زنده از سیره پیامبران است، که به راستى چقدر زیبا است، و چقدر با این سخن غلط که متأسفانه ضربالمثل شده «اینمشکل شما است نه مشکل من» فاصله دارد، و خط بطلان و قرمز بر سر این ضربالمثل بیجا مىکشد. نگاهى به زندگى پیامبر(ص) و امامان (ع) در این راستا
حل مشکلات مردم از سوى پیامبر(ص) و امامان (ع) بسیار است، به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مىکنیم:
1- عصر پیامبر (ص) بود، به آن حضرت خبر دادند یکى از مسلمین (مثلاً به نام زید) دستخوش مشکلات مادى شده و زندگى را به سختى مىگذراند، پیامبر(ص) فرمود: او را نزد من بیاورید، پیام پیامبر(ص) را به زید رساندند، او به محضر آن حضرت آمد. پیامبر(ص) نخواست که به زید به طور مستقیم کمک کند، و او را تنپرور نماید، بلکه عملاً خواست شیوه کار و تلاش و کاسبى را به او یاد بدهد، به او فرمود: «آنچه در خانهدارى به اینجا بیاور، و آن را کوچک و ناچیز نشمار.» زید به خانه خود رفت و یک کاسه و یک پلاس برداشت و نزد پیامبر(ص) آمد، پیامبر(ص) همانها را در معرض فروش قرار داد، سرانجام شخصى آنها را به دو درهم خرید. پیامبر(ص) به زید فرمود: با یک درهم از این دو درهم تیشهاى خریدارى کن. زید به دستور پیامر(ص) عمل نمود، رسول خدا(ص) به او فرمود: اکنون به بیابان برو، و با این تیشه هیزمها را جمع کن، وهیچ خار تر و خشکى را در بیابان، ناچیز نشمار، همه را جمع کن و بفروش، و به این ترتیب کارکن و مزد بگیر. زید رفت و از صفر شروع کرد و به کار و تلاش پرداخت، پس از پانزده روز در حالى که وضع خوبى یافته بود به محضر پیامبر(ص) آمد و از نتیجه کارش خبر داد. پیامبر (ص) به او فرمود: «کار کردن و مزد کار گرفتن براى تو بهتر است از این که (بر اثر فقر، صدقه بگیرى) و روز قیامت وارد عرصه شوى در حالى که خراش و نشانه زشت صدقه گرفتن در چهرهات نمایان باشد.»(7)
2- عصر خلافت حضرت على (ع) بود، شخصى اذان مىگفت و به عنوان مؤذّن على(ع) معروف بود، روزى او به خانهاش رفت، چشمش به کنیزى که در آنجا بود افتاد، دلباخته او شد، ولى خود را کنترل کرد تا به گناه نیفتد، هر وقت کنیز را مىدید، خطاب به خود چنین مىگفت: «صبرکن تا خدا حکم کند و کار تو را سامان بخشد، که او بهترین حاکمان است.» قرائن و شواهد نشان مىداد که کنیز اعتراضى با ازدواج با او ندارد. مؤذّن نزد على(ع) آمد و ماجرا را به عرض رسانید. حضرت دریافت که مؤذّن بر اثر طغیان غریزه جنسى، تمایل شدید به آن کنیز دارد، و آن کنیز نیز به ازدواج با او بىمیل نیست، و گره مشکل این دو با ازدواج گشوده مىشود، آنها را به ازدواج فراخواند، و وسایل آن را فراهم کرده و به مؤذن فرمود: «اکنون خدا حکم کرد، با کنیز ازدواج کن، و از راه حلال از او بهرهگیر.» به این ترتیب آنها ازدواج کردند، و مشکلشان به سادگى با میانجىگرى على(ع) برطرف گردید.(8)
3- صفوان ساربان مىگوید: در محضر امام صادق (ع) بودم مردى از اهالى مکه به نام میمون نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: «کرایه راه سفرم تمام شده نیاز به کرایه دارم.» امام بىدرنگ به من فرمود: برخیز و به کار برادرت رسیدگى کن. برخاستم، و به حل مشکل او پرداختم، خداوند کمک کرد و نیاز او برطرف شد. در این هنگام به محضر امام صادق(ع) رسیدم از من پرسید: در مورد نیاز و مشکل برادرت چه کردى؟ عرض کردم به یارى خدا مشکل او حل شد. آن حضرت فرمود: «اَما اِنَّک اَن تعیین اَخاکَ المُسلِمَ اَحَبُ اِلَىَّ مِن طَوافِ اُسبُوعٍ بالبَیتِ؛ آگاه باش! که حتماً برادر دینیت را یارى کنى، این کار در نزد من محبوبتر و بهتر از آن است که یک هفته، خانه کعبه را طواف نمایى.»
آنگاه فرمود: مردى به حضور امام حسن مجتبى(ع) آمد و درخواست کمک کرد، امام حسن (ع) برخاست و کفش خود را پوشید، و براى رفع مشکل او، همراه او به راه افتاد، در مسیر راه به او فرمود: چرا از امام حسین(ع) درخواست کمک نکردى؟ آن مرد عرض کرد: «درخواست کردم، ولى آن حضرت عذر آورد و فرمود: در حال اعتکاف(عبادت سه روز در مسجد) هستم.» امام حسن (ع) فرمود: «اگر حسین(ع) (در حال اعتکاف نبود و) به رفع مشکل تو مىپرداخت و نیازت را برطرف مىساخت، براى او بهتر از اعتکاف یک ماه بود.»(9)
4- یکى از شیعیان عراق که داراى همسر و فرزند بود، به سفر رفت و سفرش طولانى شد، در یکى از شبها در عالم خواب دید قوچى با دو شاخ خود به زیر شکم همسرش حمله مىکند. وقتى از خواب بیدار شد، پریشان شد و با خود گفت: مبادا مرد نامحرمى در غیاب من با همسرم رابطه دارد، نبادا این خواب اشاره به آلودگى همسرم داشته، زیرا حمله قوچ به زیر شکم نشانه آلودگى است... این گونه وسوسهها او را در مشکل سخت روانى فرو برد، روز به روز غمگینتر مىشد، تا این که به محضر امام صادق(ع) آمد و ماجرا را بیان کرد. امام با کمال بردبارى و محبّت به او فرمود: «تعبیر خواب تو این است که همسرت علاقه شدیدى به تو دارد، و براى آمدنت لحظه شمارى مىکند، تا آنجا که موى زیر شکمش را با دو سر قیچى زدوده و خود را پاک و تمیز نموده، تا به نظافت و پاکى از تو استقبال نماید.»(دو شاخ قوچ در عالم خواب، همان دو سر قیچى است) تعبیر خواب امام(ع) هرگونه سوء ظن و پریشانى را از او برطرف ساخته، مشکل روانى او حل شد، از آن لحظه به بعد با کمال شادمانى و نشاط به بازگشت خود به سوى خانه پرداخت، وقتى که به خانه رسید دریافت که همسرش با کمال پاکى و نشاط آماده استقبال از او است، و آنچه را که امام تعبیر فرموده، با حقیقت مطابقت دارد.(10) آرى امام آگاه و مهربان، این گونه از آن مرد پریشان و روانى شده، رفع پریشانى و نگرانى نمود.
5 - در عصر امام صادق(ع) یکى از شیعیان به نام نجاشى، از طرف بنىعباس، فرماندار اهواز و شیراز بود، یکى از شیعیان تحت امر او (مثلاً به نام سعید) در مورد اداى مالیات تحت فشار قرار گرفته و گرفتار مشکل مادى بود، او به محضر امام صادق(ع) آمد و گفت: «در لیست مالیات مبلغ هزار درهم خراج براى من نوشتهاند، و من از اداى آن ناتوانم، اگر صلاح مىدانید براى حاکم اهواز که از شیعیان شما است نامهاى بنویسید که نام مرا از آن لیست حذف کند، و مشکل من حل شود.» امام صادق(ع) بىدرنگ این نامه کوتاه را به نجاشى نوشت: «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرّحیم؛ سُرَّ اَخاکَ یَسُرَّکَ اللّه؛ به نام خداوند بخشنده مهربان ؛ برادرت را شاد کن خداوند تو را شاد فرماید.» سعید نامه امام را گرفت و نزد نجاشى برد و در مجلسى خصوصى به او داد، نجاشى بسیار احترام کرد و نامه را بوسید، و حاجت سعید را رسیدگى نموده و مشکل او را رفع نمود به طورى که او بسیار خوشنود شد. حتى مالیات سال آینده او را نیز بخشید، آنگاه به سعید گفت: آیا تو را شاد کردم؟ سعید کفت: آرى فدایت شوم...، سعید با خوشنودى به محضر امام صادق (ع) بازگشت، و مهر و محبت فوق العاده نجاشى را به آن حضرت خبر داد. امام صادق(ع) بسیار خوشحال شد، سعید گفت: «اى فرزند رسول خدا! گویا رفتار نیک نجاشى شما را شادمان کرد؟» امام (ع) فرمود: «آرى سوگند به خدا نجاشى خدا و رسولش را شاد نمود.»(11)
به این ترتیب امام(ع) اعلام خوشنودى خدا و رسول و خود را به کسانى که موجب رفع مشکل و باعث نشاط و سرور گرفتاران مىگردند اعلام داشت.
آن حضرت به قدرى در مورد مسأله رفع نگرانى و حل مشکل مسلمانان، حسّاس بود که فرمود: «هرگاه شخصى به خاطر نیاز و رفع مشکل خود، یا براى سلام، نزد برادر مؤمنش بیاید، ولى آن برادر مؤمن مانع ورود آن شخص گردد، همواره و تا هنگام مرگ مشمول لعنت خدا خواهد بود.»(12) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. سوره مائده، آیه 2. 2. بحارالانوار، ج 74، ص 78. 3. اصول کافى، ج 2، ص 197. 4. همان، ص 198. 5. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 160. 6. سوره قصص، آیه 24؛ اقتباس از مجمع البیان، ج 7، ص 245 و 246؛ تفسیر نورالثقلین، ج 4،ص 121، ذیل آیات 18 تا 21 سوره قصص. 7. بحارالانوار، ج 103، ص 10. 8. اقتباس از لئالى الاخبار، ج 1، ص 264. 9. اصول کافى، ج 2، ص 198. 10. کشکول شیخ بهایى(ترجمه شده)، ص 432(با توضیح و اقتباس) 11. اصول کافى، ج 2، ص 190. 12. بحارالانوار، ج 75، ص 190.
قرآن در یک اعلام عمومى مىفرماید: «تعاونوا على البِرِّ و التَّقوى و لا تعاونوا عَلَى الاِثمِ وَ العُدوانِ؛ همواره در راه نیکى و پرهیزکارى تعاون و همکارى کنید، و (هرگز) در راه گناه و تعدى همکارى ننمایید.»(1)
مسلّم است که یکى از راههاى شاخص تعاون، حلّ مشکلات و گرهگشایى و تأمین و رفع نیازهاى معنوى و مادى مردم است. و به عکس هر نوع فساد و ایجاد مشکلات و سدّ راه خیر بودن، اثم و عدوان است که از آن نهى شده است.
سیره درخشان پیامبران و امامان (ع) و اولیاء خدا نشان مىدهد که آنها در گفتار و رفتار به مسأله حلّ مشکلات مردم، و دفع و رفع ناهنجارىها و معضلات، فوقالعاده ساعى و حسّاس و کوشا بودند و در سختترین شرایط به داد بینوایان، و رفع حاجت نیازمندان مىپرداختند. تا آنجا که پیامبر(ص) مىفرماید: «من سرّ مؤمناً فقد سرّنى، وَ مَن سَرَّنى فقد سرّ اللّه ؛ کسى که مؤمنى را شاد کند، مرا شاد کرده است، و کسى که مرا شاد کند خدا را شاد نموده است.»(2)
و امام صادق (ع) مىفرماید:«لان امشى فى حاجة اخٍ لى مُسلِمٍ اَحَبُّ اِلَىَّ مِن اَن اعتق اَلفَ نَسمَة و احمل فِى سَبیلِ اللّهِ عَلى اَلفَ فَرَسٍ مُسَرَّجَةٍ مُلجمَةٍ؛ هرگاه براى برطرف شدن نیاز برادران مؤمن گام بردارم، برایم بهتر از آن است که هزار برده را آزاد سازم، و هزار اسب زین نموده و لجام کرده را در راه خدا (به میدان جهاد) حرکت دهم.»(3)
نیز فرمود: «مؤمنى نیست که براى رفع نیاز برادر مؤمنش گام بردارد، مگر این که خداوند براى او در هرگامى پاداش مىنویسد، و گناهى از او نابود مىسازد، و درجهاى از او بالا مىبرد، و سپس ده حسنه بر حسنات او بیفزاید، و در مورد ده حاجت شفاعت او را بپذیرد.»(4)
در قرآن در داستانهاى پیامبران و پیشوایان (ع)، موارد بسیارى از حلّ مشکلات آنها نسبت به مردم آمده که به عنوان نمونه نظر شما را به یک مورد از موسى (ع) و شعیب(ع) جلب مىکنم: حضرت موسى (ع) در مصر هنگامى که احساس خطر جدّى از دستگاه طاغوتى فرعون نمود، مخفیانه از مصر خارج شد، موسى(ع) با پاى پیاده و بدون آب و غذا این راه نسبتاً طولانى را که پیمودنش هشت شبانه روز به طول انجامید طى کرد، در این مدت غذاى او سبزىهاى بیابان بود، و بر اثر پیاده روى پایش آبله کرد. حضرت على(ع) در این راستا مىفرماید: «سوگند به خدا (آن روز) موسى (ع) غیر از قرص نانى که بخورد از خدا نخواست، او (در این مدت) از گیاهان زمین استفاده مىکرد، و بر اثر لاغرى، سبزى گیاه از پشت پرده شکمش آشکار بود.»(5) موسى بااین وضع وقتى به صحراى مدین رسید چوپانانى را سر چاه دید که براى حیوانات خود با دلو از آن چاه آب مىکشیدند، ولى در کنار آنها دو دختر را دید که مراقب گوسفندان خود هستند، و به چاه نزدیک نمىشوند. موسى(ع) با این که خود در سختى شدید قرار داشت، نزد آن دختران آمد تا اگر بتواند آنها را کمک کند و مشکل آنها را بر طرف سازد، به آنها فرمود: «ما خطبکما؛ مشکل شما چیست؟» آنها در پاسخ گفتند: پدر ما سالخورده و شکسته است، و به جاى او ما گوسفندان را مىچرانیم، اکنون بر سر این چاه مردان هستند، در انتظار رفتن آنها هستیم، تا بعد از آنها از چاه آب بکشیم.
طبق بعضى از روایات موسى نزد آن مردان رفت و فرمود: آن دلو را به من بدهید تا یکبار براى شما آب بکشم، و یک بار براى گوسفندان این دختران، با توجّه به این که لازم بود ده نفر در کشیدن آن دلو، همدیگر را کمک کنند، آنها پیشنهاد موسى(ع) را قبول کردند، موسى(ع) به تنهایى یک دلو آب براى گوسفندهاى آن مردان کشید، سپس یک دلو دیگر براى گوسفندان آن دختران، در نتیجه آن روز آن دختران گوسفندان خود را زودتر از روزهاى دیگر سیراب کرده و نزد پدر بازگشتند. موسى (ع) از آنها فاصله گرفت و به زیر سایهاى رفت و عرض کرد: «پروردگارا! هر خیر و نیکى به من برسانى به آن نیازمندم.»(6)
آن دختران، دختران شعیب پیامبر بودند، و ماجرا را براى پدر تعریف کردند، شعیب(ع) یکى از دخترانش (به نام صفورا) را نزد موسى(ع) فرستاد و گفت: «برو او را به خانه ما دعوت کن تا مزد کارش را بدهم.» صفورا با نهایت رعایت حیاء نزد موسى (ع) آمد و او را نزد پدر دعوت کرد، موسى(ع) برخاست و نزد شعیب (ع) آمد، شعیب پس از گفتگو با موسى (ع) به او بسیار محبّت کرد، و دخترش صفورا را به عقد او درآورد، از آن پس موسى (ع) هشت سال به چوپانى براى شعیب(ع) پرداخت، و در کنار این پیامبر مهربان و سالخورده، مشکلات مادى و معنویش برطرف شد، و خود را آماده مىکرد تا روزى فرصت به دست آید و به مصر براى نجات مستضعفان، و حلّ مشکلات آنان، از زیر یوغ طغیان فرعونیان اقدام و قیام همه جانبه و جدى نماید.
در این داستان قرآنى مىنگریم که موسى(ع) در سختترین حال براى حل مشکل دختران اقدام مىکند، سپس شعیب(ع) به رفع مشکلات موسى(ع) مىپردازد، سپس موسى(ع) براى نجات بینوایان و حل مشکلات آنها، بر ضد فرعونیان قیام مىنماید. این یک نمونه زنده از سیره پیامبران است، که به راستى چقدر زیبا است، و چقدر با این سخن غلط که متأسفانه ضربالمثل شده «اینمشکل شما است نه مشکل من» فاصله دارد، و خط بطلان و قرمز بر سر این ضربالمثل بیجا مىکشد. نگاهى به زندگى پیامبر(ص) و امامان (ع) در این راستا
حل مشکلات مردم از سوى پیامبر(ص) و امامان (ع) بسیار است، به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مىکنیم:
1- عصر پیامبر (ص) بود، به آن حضرت خبر دادند یکى از مسلمین (مثلاً به نام زید) دستخوش مشکلات مادى شده و زندگى را به سختى مىگذراند، پیامبر(ص) فرمود: او را نزد من بیاورید، پیام پیامبر(ص) را به زید رساندند، او به محضر آن حضرت آمد. پیامبر(ص) نخواست که به زید به طور مستقیم کمک کند، و او را تنپرور نماید، بلکه عملاً خواست شیوه کار و تلاش و کاسبى را به او یاد بدهد، به او فرمود: «آنچه در خانهدارى به اینجا بیاور، و آن را کوچک و ناچیز نشمار.» زید به خانه خود رفت و یک کاسه و یک پلاس برداشت و نزد پیامبر(ص) آمد، پیامبر(ص) همانها را در معرض فروش قرار داد، سرانجام شخصى آنها را به دو درهم خرید. پیامبر(ص) به زید فرمود: با یک درهم از این دو درهم تیشهاى خریدارى کن. زید به دستور پیامر(ص) عمل نمود، رسول خدا(ص) به او فرمود: اکنون به بیابان برو، و با این تیشه هیزمها را جمع کن، وهیچ خار تر و خشکى را در بیابان، ناچیز نشمار، همه را جمع کن و بفروش، و به این ترتیب کارکن و مزد بگیر. زید رفت و از صفر شروع کرد و به کار و تلاش پرداخت، پس از پانزده روز در حالى که وضع خوبى یافته بود به محضر پیامبر(ص) آمد و از نتیجه کارش خبر داد. پیامبر (ص) به او فرمود: «کار کردن و مزد کار گرفتن براى تو بهتر است از این که (بر اثر فقر، صدقه بگیرى) و روز قیامت وارد عرصه شوى در حالى که خراش و نشانه زشت صدقه گرفتن در چهرهات نمایان باشد.»(7)
2- عصر خلافت حضرت على (ع) بود، شخصى اذان مىگفت و به عنوان مؤذّن على(ع) معروف بود، روزى او به خانهاش رفت، چشمش به کنیزى که در آنجا بود افتاد، دلباخته او شد، ولى خود را کنترل کرد تا به گناه نیفتد، هر وقت کنیز را مىدید، خطاب به خود چنین مىگفت: «صبرکن تا خدا حکم کند و کار تو را سامان بخشد، که او بهترین حاکمان است.» قرائن و شواهد نشان مىداد که کنیز اعتراضى با ازدواج با او ندارد. مؤذّن نزد على(ع) آمد و ماجرا را به عرض رسانید. حضرت دریافت که مؤذّن بر اثر طغیان غریزه جنسى، تمایل شدید به آن کنیز دارد، و آن کنیز نیز به ازدواج با او بىمیل نیست، و گره مشکل این دو با ازدواج گشوده مىشود، آنها را به ازدواج فراخواند، و وسایل آن را فراهم کرده و به مؤذن فرمود: «اکنون خدا حکم کرد، با کنیز ازدواج کن، و از راه حلال از او بهرهگیر.» به این ترتیب آنها ازدواج کردند، و مشکلشان به سادگى با میانجىگرى على(ع) برطرف گردید.(8)
3- صفوان ساربان مىگوید: در محضر امام صادق (ع) بودم مردى از اهالى مکه به نام میمون نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: «کرایه راه سفرم تمام شده نیاز به کرایه دارم.» امام بىدرنگ به من فرمود: برخیز و به کار برادرت رسیدگى کن. برخاستم، و به حل مشکل او پرداختم، خداوند کمک کرد و نیاز او برطرف شد. در این هنگام به محضر امام صادق(ع) رسیدم از من پرسید: در مورد نیاز و مشکل برادرت چه کردى؟ عرض کردم به یارى خدا مشکل او حل شد. آن حضرت فرمود: «اَما اِنَّک اَن تعیین اَخاکَ المُسلِمَ اَحَبُ اِلَىَّ مِن طَوافِ اُسبُوعٍ بالبَیتِ؛ آگاه باش! که حتماً برادر دینیت را یارى کنى، این کار در نزد من محبوبتر و بهتر از آن است که یک هفته، خانه کعبه را طواف نمایى.»
آنگاه فرمود: مردى به حضور امام حسن مجتبى(ع) آمد و درخواست کمک کرد، امام حسن (ع) برخاست و کفش خود را پوشید، و براى رفع مشکل او، همراه او به راه افتاد، در مسیر راه به او فرمود: چرا از امام حسین(ع) درخواست کمک نکردى؟ آن مرد عرض کرد: «درخواست کردم، ولى آن حضرت عذر آورد و فرمود: در حال اعتکاف(عبادت سه روز در مسجد) هستم.» امام حسن (ع) فرمود: «اگر حسین(ع) (در حال اعتکاف نبود و) به رفع مشکل تو مىپرداخت و نیازت را برطرف مىساخت، براى او بهتر از اعتکاف یک ماه بود.»(9)
4- یکى از شیعیان عراق که داراى همسر و فرزند بود، به سفر رفت و سفرش طولانى شد، در یکى از شبها در عالم خواب دید قوچى با دو شاخ خود به زیر شکم همسرش حمله مىکند. وقتى از خواب بیدار شد، پریشان شد و با خود گفت: مبادا مرد نامحرمى در غیاب من با همسرم رابطه دارد، نبادا این خواب اشاره به آلودگى همسرم داشته، زیرا حمله قوچ به زیر شکم نشانه آلودگى است... این گونه وسوسهها او را در مشکل سخت روانى فرو برد، روز به روز غمگینتر مىشد، تا این که به محضر امام صادق(ع) آمد و ماجرا را بیان کرد. امام با کمال بردبارى و محبّت به او فرمود: «تعبیر خواب تو این است که همسرت علاقه شدیدى به تو دارد، و براى آمدنت لحظه شمارى مىکند، تا آنجا که موى زیر شکمش را با دو سر قیچى زدوده و خود را پاک و تمیز نموده، تا به نظافت و پاکى از تو استقبال نماید.»(دو شاخ قوچ در عالم خواب، همان دو سر قیچى است) تعبیر خواب امام(ع) هرگونه سوء ظن و پریشانى را از او برطرف ساخته، مشکل روانى او حل شد، از آن لحظه به بعد با کمال شادمانى و نشاط به بازگشت خود به سوى خانه پرداخت، وقتى که به خانه رسید دریافت که همسرش با کمال پاکى و نشاط آماده استقبال از او است، و آنچه را که امام تعبیر فرموده، با حقیقت مطابقت دارد.(10) آرى امام آگاه و مهربان، این گونه از آن مرد پریشان و روانى شده، رفع پریشانى و نگرانى نمود.
5 - در عصر امام صادق(ع) یکى از شیعیان به نام نجاشى، از طرف بنىعباس، فرماندار اهواز و شیراز بود، یکى از شیعیان تحت امر او (مثلاً به نام سعید) در مورد اداى مالیات تحت فشار قرار گرفته و گرفتار مشکل مادى بود، او به محضر امام صادق(ع) آمد و گفت: «در لیست مالیات مبلغ هزار درهم خراج براى من نوشتهاند، و من از اداى آن ناتوانم، اگر صلاح مىدانید براى حاکم اهواز که از شیعیان شما است نامهاى بنویسید که نام مرا از آن لیست حذف کند، و مشکل من حل شود.» امام صادق(ع) بىدرنگ این نامه کوتاه را به نجاشى نوشت: «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرّحیم؛ سُرَّ اَخاکَ یَسُرَّکَ اللّه؛ به نام خداوند بخشنده مهربان ؛ برادرت را شاد کن خداوند تو را شاد فرماید.» سعید نامه امام را گرفت و نزد نجاشى برد و در مجلسى خصوصى به او داد، نجاشى بسیار احترام کرد و نامه را بوسید، و حاجت سعید را رسیدگى نموده و مشکل او را رفع نمود به طورى که او بسیار خوشنود شد. حتى مالیات سال آینده او را نیز بخشید، آنگاه به سعید گفت: آیا تو را شاد کردم؟ سعید کفت: آرى فدایت شوم...، سعید با خوشنودى به محضر امام صادق (ع) بازگشت، و مهر و محبت فوق العاده نجاشى را به آن حضرت خبر داد. امام صادق(ع) بسیار خوشحال شد، سعید گفت: «اى فرزند رسول خدا! گویا رفتار نیک نجاشى شما را شادمان کرد؟» امام (ع) فرمود: «آرى سوگند به خدا نجاشى خدا و رسولش را شاد نمود.»(11)
به این ترتیب امام(ع) اعلام خوشنودى خدا و رسول و خود را به کسانى که موجب رفع مشکل و باعث نشاط و سرور گرفتاران مىگردند اعلام داشت.
آن حضرت به قدرى در مورد مسأله رفع نگرانى و حل مشکل مسلمانان، حسّاس بود که فرمود: «هرگاه شخصى به خاطر نیاز و رفع مشکل خود، یا براى سلام، نزد برادر مؤمنش بیاید، ولى آن برادر مؤمن مانع ورود آن شخص گردد، همواره و تا هنگام مرگ مشمول لعنت خدا خواهد بود.»(12) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. سوره مائده، آیه 2. 2. بحارالانوار، ج 74، ص 78. 3. اصول کافى، ج 2، ص 197. 4. همان، ص 198. 5. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 160. 6. سوره قصص، آیه 24؛ اقتباس از مجمع البیان، ج 7، ص 245 و 246؛ تفسیر نورالثقلین، ج 4،ص 121، ذیل آیات 18 تا 21 سوره قصص. 7. بحارالانوار، ج 103، ص 10. 8. اقتباس از لئالى الاخبار، ج 1، ص 264. 9. اصول کافى، ج 2، ص 198. 10. کشکول شیخ بهایى(ترجمه شده)، ص 432(با توضیح و اقتباس) 11. اصول کافى، ج 2، ص 190. 12. بحارالانوار، ج 75، ص 190.