فلسفه آفرینش انسان از دیدگاه قرآن
آرشیو
چکیده
متن
قرآن مجید کتاب زندگى و نسخهتکامل و سعادت آدمى است؛(1) بنابراین به جا و ضرورى است سؤالهاى اساسى زندگى از دیدگاه قرآن بررسى و جواب داده شود. یکى از سؤالهاى مهمى که همواره براى انسان مطرح بوده و هست فلسفه آفرینش است که یک سؤال ریشهدار و اساسى است و بشر همواره مىخواسته بداند براى چه آفریده شده است و هدف از زندگى چیست؟
وقتى به قرآن مجید مراجعه مىکنیم چند دسته از آیات پاسخ سؤال ما هستند که به طور کلى به سه دسته مىتوانیم تقسیم نماییم.
1. عبادت
از جمله آیاتى که فلسفه انسان و جن را بیان مىکند آیهکریمه56 از سورهذاریات مىباشد که مىفرماید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛ جن و آدمى را نیافریدیم مگر براى عبادت و پرستش کردن».
این آیهمبارکه به صراحت غرض از آفرینش را عبادت و پرستش حضرت حق جل و علا بیان مىکند، و عبادت را علت منحصر خلقت جن و انس ذکر مىکند؛ زیرا جمله در قالب استثناء بعد از نفى مىباشد که این ساختار در ادبیات عربى مفید حصر است و اختصاص را مىرساند؛ یعنى علت آفرینش جن و انس، فقط عبادت مىباشد.
عبادت چیست؟
«یعبدون» از ماده عبادت به معنى اطاعت است؛ در کتب لغت از جمله «قاموس» و «صحاح» عبادت به معناى طاعت معنا شده است؛ مصباح اللغه آن را به معنى خضوع و انقیاد گرفته است؛(2) در کتاب شریف التحقیق فى کلمات القرآن المجید مىخوانیم: اصل در مادهآن، نهایت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت مىباشد؛(3) بنابراین نتیجه مىگیریم معناى عبادت، اظهار خضوع و ذلّت همراه با فرمانبردارى است.
عبادت به عنوان فلسفه خلقت انسان براى تکامل و نزدیکى به خداى متعال که کمال مطلق است مىباشد؛ بنابراین عبادت راه و وسیله است. براى رسیدن به کمال نه اینکه هدف نهایى و غایة الغایات باشد بلکه هدف مقدّمى است و چون راه نزدیک شدن به کمال مطلق فقط یکى است و آن همان خط مستقیم است لذا فرمود فقط براى عبادت خلق کردم(4) و در سوره «یس» فرمود صراط مستقیم عبادت خداست؛(5) راه فقط یکى است و آن هم طریق عبادت و بندگى خداست.
غفلت اکثریت
در سورهاعراف مىفرماید: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِْنس» سؤال مىشود چرا اکثر جن و انس به جهنّم مى روند؟ چرا اکثریت دنبال غرض اصلى نیستند؟ مگر نه این است که خداجویى فطرى بوده و دین مطابق فطرت آدمى است. کما اینکه مىفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون؛(6) پس رو سوى دین حق کن در حالى که ثابت و استوار بر آن هستى این سرشتى است که خدا مردم را بر آن آفریده، دگرگونى در آفرینش الهىنیست این است آیین استوار ولى اکثر مردم نمىدانند».
جواب: حرکت در مسیر کمال و غرض اصلى منوط به شناخت و تصدیق مطلوبیت آن است؛ امّا چون اکثریت کمال حقیقى را نمىشناسند و لذت رسیدن به آن را درک نمىکنند؛ لذا در صدد آن بر نمىآیند. هر چند یک امر فطرى است؛ امّا نیاز به بیدارى و توجّه دارد و در اکثر مردم نیازمند راهنمایى و بیدار کردن است کما اینکه یکى از وظایف انبیاء الهى(ع) بیدار کردن فطرت آدمى است: «تا اینکه بخواهند عهد فطرى او را ادا کنند و نعمت فراموش شده او را بیادشان آورند.»(7)
به قول حضرت امام(ره) گرچه نقشِ انسانى مفطور به توحید است امّا در اول و شروع زندگى با تمایلات نفسانیه و شهوات حیوانیه نشو و نمو مىکند و اگر انسان خود را تربیت نکند غرق در حیوانیت شده و هیچ یک از معارف الهیه در او بروز نمىکند و انوار فطرى خاموش مىشود.(8)
بنابراین انس بیشتر با مادیات و اعتبارات انسان را از فطرت الهى خود غافل مىنماید و اثر این غفلت راه جهنّم را مىپیماید. حال ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا خداى متعال این غرایز حیوانى و مادى را در نهاد آدمى قرار داده است، بطورى که اکثریت را از هدف اصلى باز داشته است؟
در جواب به این سؤال توجّه به دو نکته در مورد کمال انسان لازم مىباشد؛ یکى اینکه ارزش کمال انسان به اختیارى بودن آن است و سرِّ این که مىتواند از ملائکه سبقت گیرد همین مختار بودن در طى مسیر کمال است و لازمهاختیار و انتخاب، وجود راهها، کششها و انگیزههاى مختلف است و اگر آدمى فقط یک گرایش مىداشت و آن هم کشش به سوى خداى متعال، دیگر نمىتوانست انتخابگر باشد و حال آنکه خصیصه و امتیاز اصلى انسان اختیار اوست؛ بنابراین ضرورت دارد تا کششهایى در جهت مخالف عبادت و بندگى هم در او باشد تا خود یک طرف را انتخاب نموده و حرکت نماید.
نکته دوم: کمال انسان تدریجى و داراى مراحل است؛ یعنى در طول زمان به تدریج باید کسب نمود مرحله به مرحله پیش رفت و در همهمراحل از قدرت اختیار برخوردار است تا انتخاب و طى همه مراحل آزادانه و با اراده و خواست او باشد.(9)
با توجّه به این دو نکته راز وجود گرایشهاى طبیعى و دنیایى در نهاد آدمى آشکار مىگردد؛ زیرا فرض این است که انسان انتخابگر باشد و لازمهآن وجود کششهاى متفاوت است تا راهها متعدد گردد. همچنین رسیدن به کمال تدریجى در اثر گذشت زمان است؛ لذا اول انسان باید بتواند در این دنیا چند صباحى روزگار بگذراند تا زمینه تکامل او فراهم گردد و زندگى دنیایى نیازمند اسباب، وسایل و شرایط ویژهاى است. غرایز و میلهاى طبیعى انگیزههایى هستند براى تهیه و فراهم نمودن این اسباب و وسایل؛ لذا وجود آنها براى ادامهحیات ضرورى است؛ و بدون آنها حیاتى نخواهد بود تا انسان در سایه آن راه خود را انتخاب نماید. بعلاوه این میلها زمینهساز امتحان آدمى نیز مىباشد.
پس گرایشهاى انسان را مىتوان به دو شاخه کلى تقسیم نمود: یکى براى حفظ موجودیت و زندگى انسان در دنیا، و دومى براى کسب کمال و طىِ مسیرِ اصلى. غایت اولى بقاء انسان در دنیا و غایت دومى رسیدن به کمال و رحمت بىکران الهى است.
شاخهاول خود به خود به فعلیّت مىرسد امّا قسم دوم نیازمند توجّه، تقویت و به فعلیت رساندن است. عدهاى در اثر اشتغال زیاد به قسم اول، از قسم دوم غافل مانده و از کمال و رحمت محروم مىگردند در نتیجه روانه جهنّم مىشوند.
2. امتحان
دستهدوم از آیات قرآنکریم فلسفه خلقت انسان را امتحان و ابتلاء بیان مىفرماید:
«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛(10) و او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز (شش دوره) آفرید و عرش(و حکومت) او بر آب قرار داشت تا (بخاطر اینکه) شما را بیازماید که کدامیک از حیث عمل بهترین هستید».
«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَوةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُور؛(11) کسى که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدامین عمل بهترى دارید و او شکستناپذیر و بخشنده است».
در این دو آیه علت آفرینش امتحان انسانها بیان شده است. حتى قرآنکریم نعمات و زیبایىهاى زمینى را هم بخاطر امتحان خلق فرموده است کما اینکه مىفرماید:
«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا؛(12) همانا ما هر آنچه بر روى زمین است آرایش و زینتى براى آن قرار دادیم تا انسانها را بیازماییم که کدام یک بهترین عمل را دارند.»
منظور از امتحان چیست؟
منظور از ابتلاء و بلاء همان امتحان و آزمون است(13)، و امتحان گاه به خیر است و گاه به شر و مصیبت و هر آنچه خداى متعال با آن بندگان خود را آزمایش کند بلاء خواهد بود و امتحان حضرت حق یعنى همین امتیاز واقعى بشر از یکدیگر است؛ پس نتیجه آزمایش الهى جدا شدن شقى از سعید است.(14)
غرض از امتحان چند چیز مىتواند باشد: یکى اینکه براى کسب علم و رفع جهل باشد؛ یعنى امتحان گیرنده مىخواهد بوسیله امتحان کسب آگاهى نماید. این غرض در مورد امتحان الهى صادق نیست؛ زیرا عالم به همه چیز است و نیازى به کسب علم ندارد؛ «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمُ بِذَاتِ الصُّدُور؛(15) همانا خدا به راز درون سینهها داناست». «یَعْلَمُ خَآنَةَ الْأَعْیُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُور؛(16) خیانت چشمها و آنچه دلها پنهان مىدارند، مىداند». گاهى هم امتحان براى رفع جهل نبوده بلکه براى تقویت و به فعلیت رساندن استعداد است؛ یعنى امتحان گیرنده مىخواهد به این وسیله قوه و استعدادهاى نهفته را به فعلیت رسانده و آشکار نماید؛ بنابراین مىتوان گفت اصل آزمایش، فراهم نمودن زمینه براى افعال اختیارى است تا آنچه پنهان است آشکار گردد و استعداد پرورش یابد؛ یعنى امتحان زمینهاى مىشود براى از قوه به فعل رساندن و تکمیل نمودن. خداوند که به وسیله بلاها و سختىها انسانها را امتحان مىکند براى این است که در پرتو بلایا هر کسى را به کمالى که لایق آن است برساند و هر یک از این مسائل جنبهاى از فرد را مىسازد. ابتلائات الهى تمریناتى براى پرورش و تقویت روح آدمى است. لذا کسانى که استعداد ظرفیت و توان بیشترى دارند سهم بیشترى از بلایا را دارند.
هر که در این بزم مقرّبتر است
جام بلا بیشترش مىدهند
بنابراین دنیا همچون مدرسه و باشگاهى، گذرگاه آموزشى و پرورشى است نه اقامتگاه ابدى و التذاذى؛ لذا هر اندازه انسان در این سراى به دنبال لذات و خوشگذرانى باشد به همان مقدار از هدف اصلى و کمال حقیقى دور خواهد ماند و در مقابل تحمل سختىها بخاطر خدا سعادت انسان را در بر خواهد داشت.
طبق آیات و احادیثى که بیان شد امتحان و آزمایش علت آفرینش مىباشد؛ امّا همانطور که در فصل اول گذشت علت آفرینش فقط عبادت حضرت حق بیان شد. این آیات و روایات چگونه با حصر آیهشریفه«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُون»(17) قابل جمع است؟
امتحان جزئى از عبادت و اطاعت است؛ معیار سنجش و ملاک ارتقاء و عبور از مراحل مختلف تعبّد و بندگى امتحان و ابتلاء است. با امتحان میزان تعبّد مشخّص و نمایان مىشود و امتحانهاى کوچکتر انسان را براى امتحانهاى سختتر و مراحل بالاتر طاعت آماده و مستعد مىکند. همانطور که در فصل قبل بیان شد منظور از عبادت در آیه شریفهفرمانبردارى و انقیاد همراه با خضوع است و داراى مراحل و مراتبى است و تسلیم و انقیاد در برابر قضاى الهى و امتحانات سخت نشانه مراحل بالاى طاعت و بندگى است.
بنابراین امتحان هم نمىتواند علت نهایى آفرینش باشد و همچون عبادت وسیله و مقدمهکمال مىباشد.
3. خلافت و جانشینى
از آیات مربوط به خلافت آدم در سورهمبارکهبقره چنین بدست مىآید که غرض از خلقت انسان خلافت و جانشینى خداى متعال است و چون خداى سبحان مىخواست جانشینى در زمین داشته باشد انسان را آفرید «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائکَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون؛(18) و هنگامى که پروردگارت به ملائکه فرمود همانا من در زمین جانشینى قرار مىدهم (قرار دهندهام) گفتند: آیا در زمینى که کسى که در آن فساد مىکند و خون مىریزد قرار مىدهى؟ و حال آنکه ما تسبیح و حمد و تقدیس تو مىکنیم. فرمود همانا من چیزى را که شما نمىدانید مىدانم».
بنابراین آیهشریفه فلسفه آفرینش انسان جانشینى خداست و چون خدا مىخواست خلیفهاى داشته باشد آدم را خلق فرمود.
این آیات دلالتى بر انحصار خلافت بر حضرت آدم ندارد بلکه جمله «اَتجعل فیها من یفسد فیها...» دلالت مىکند که خلافت منحصر در آدم علیهالسلام نیست؛ زیرا او معصوم بود و جا داشت خداوند بفرماید: آدم خونریزى و افساد نمىکند در حالى که خداوند افساد انسان را رد نکرد پس خلافت منحصر در حضرت آدم نیست. البته این بدین معنى نیست که همهانسانها، بالفعل خلیفه خدا باشند بلکه نوع انسان امکان و استعداد خلافت را دارد و با کسب ملاکات خلافت به چنین مقامى نایل مىشود واین ملاک آراستگى به علم اسماء است و کسانى که از آن بىبهرهاند از خلافت الهى محروم و بىنصیب هستند.
همچنین بیان مطالب در قالب جمله اسمیه «انّى جاعلٌ» نشانهاستمرار است و این دلالت مىکند که خلافت مقطعى و مختص حضرت آدم نبوده است بلکه استمرار دارد و تا وقتى که زمین و نظامى هست خلیفهخدا هم وجود دارد.
حال این سؤال مطرح مىشود که چرا خدا خواست خلیفهاى داشته باشد؟ مگر او از زمین غایب است که بخواهد دیگرى به جاى او در غیاب او جانشینى نماید؟
جواب این است که او بر همه چیز محیط است(19) و همه جا حضور دارد(20) و نزدیکترین چیز است(21) بنابراین غیبتى مطرح نیست بلکه مشیت الهى بر این تعلق گرفته است مخلوقى داشته باشد که با اراده و اختیار خود در سایه علم و تعبّد، اسماء و صفات الهى را در خود پیاده نماید و اراده و خواست خود را در اراده حضرت حق فانى کند و متصل به دریاى بىکران الهى گردد و کارهاى خدایى کند(22) و خداى سبحان به مقتضاى کرم و رحمت خود خواسته است از قدرت و کمال بىنهایت خود به دیگران نیز عطا فرماید و خلافت الهى نیز گامى در جهت تکامل است و مرتبهبرترى از سلوک است.(23)
عبادت و ابتلاء و امتحان انسان را به خلافت الهى سوق مىدهد و متعبدترین، صابرترین و با ظرافتترینها به مراتب و مراحل بالاى خلافت الهى بار مىیابند همچون انبیاء، اولیاء و اوصیاء(ع).
این که در برخى روایات، حضرات معصومین(ع) علت خلقت بیان شدهاند به خاطر این است که آنها بهترین امتحانها را مىدهند و عالىترین و کاملترین عبادت از آنها صادر مىشود و لذا به معناى واقعى کلمه خلیفةاللَّه و جانشینان تام حضرت حق هستند.
خلافت هر چند نتیجه و اثر عبادت و امتحان است امّا نمىتواند غایت نهایى باشد چون در مورد غایت نهایى «چرا» جا ندارد؛ امّا در مورد خلافت نمىتوان سؤال کرد چرا خدا مىخواست خلیفه داشته باشد؟ جواب این است که رحمت و فیاصیّت الهى که عین ذات اوست اقتضا دارد که خدا بیشترین لطف و عنایت را داشته باشد و مقام خلافت عنایت رحمانى است. اینکه در سورهمبارکههود مىفرماید: «إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُم ...»(24) ،استفاده مىشود مشمول رحمت الهى شدن علت خلقت است و این را مىتوان غایتالغایات گرفت. بنابراین رحمانیت حضرت حق علت خلقت انسان است و انسان مادامى که در جهت کسب رحمت الهى قدم بر مىدارد در راستاى فلسفه خلقت گام بر مىدارد. در غیر این صورت در گمراهى و خسران است.
خلاصه و نتیجه:
خلاصه اینکه تنها علت مقدمى و طریقىِ خلقت، عبادت و طاعت است و امتحان جزئى از طاعت و محک سنجش و ارتقاى آن است و بهرهمندى از مقام خلافت در سایهکسب اسماء الهى و تخلق به صفات خدایى است و انسان به مقدارى که بینش و رفتار و گرایشش خدایى شود به همان مقدار از خلافت الهى بهرهمند خواهد شد و تنها راه رسیدن به آن، مسیر مستقیم بندگى است و غایت هر سه رسیدن به رحمت الهى است بنابراین برخوردارى از رحمت، فلسفه آفرینش انسان است و هر چه انسان در طریق بندگى و تقرب به خداى سبحان قدم بر مىدارد استعداد بیشترى براى کسب رحمت و فیض الهى پیدا مىکند و افاضهفیض و عنایت رحمت، مقتضاى صفات کمالى ذاتى الهى است و علت و راز هستى به خود خداى متعال بر مىگردد. «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى»(25)، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور»(26)، «وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّه»(27)
فهرست منابع
قرآنکریم(1)، نهج البلاغه(2)
پىنوشتها:
1. «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِین» (سوره اسراء، آیه 82).
2. مفردات راغب اصفهانى: «العبودیةُ و اظهار التَّذلُّلِ و العِبادَةُ اَبْلَغ مِنْها لِاَنَّها غایَةُ التَّذَلُّل».
3. ترجمه از نویسنده است.
4. «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون» (سوره ذاریات، آیه 56).
5. سوره یس، آیه 61.
6. سوره روم، آیه 29.
7. نهجالبلاغه، خطبهاول.
8. ر.ک: چهل حدیث، حضرت امام(ره)، صص 167 - 170.
9. ر.ک: خودشناسى براى خود سازى، مصباح یزدى، محمد تقى، صص 64 و 65.
10. سوره هود، آیه 7.
11. سوره ملک، آیه 2.
12. سوره کهف، آیه 7.
13. صحاح اللغه: «البلاء و الاختبار یکون بالخیر و الشَّر».
14. ر.ک: چهل حدیث حضرت امام(ره)، حدیث 15.
15. سوره آلعمران،آیه 119، سوره مائده، آیه 7، سوره لقمان، آیه 23).
16. سوره غافر، آیه 19.
17. سوره ذاریات، آیه 56.
18. سوره بقره، آیه 30.
19. «أَلَآ إِنَّهُ بِکُلِّ شَىْءٍ مُّحِیط» فصلت/ 54.
20. «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم» حدید/ 4.
21. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»، «فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه»بقره/ 115.
22. کما اینکه در حدیث قدسى مىخوانیم: «یابن آدم! انا غنى لا افتقر اطعنى فى ما امرتک اجعلک غنیاً لاتفتقر یابن آدم انا حى لااموت اطعنى فیما امرتک اجعلک حیاً لاتموت یابن آدم انا اقول للشىءِ کن فیکون اطعنى فى ما امرتک اجعلک تقول للشىءِ کن فیکون» (عُدةالدّاعى، ابن فهد، ص 291).
23. ر.ک: صورت و سیرت انسان در قرآن، جوادى آملى، عبداللَّه، صص 286 الى 292.
24. سوره هود، آیه 119.
25. سوره نجم، آیه 42.
26. سورهبقره، آیه 210.
27. سوره هود، آیه 123.
28. از ترجمههاى آقایان مکارم شیرازى، مجتبوى، فولادوند، خرمشاهى، فیض الاسلام و الهىقمشهاى استفاده شد.
29. از ترجمه و شرحهاى آقایان فیضالاسلام، شهیدى استفاده شد.
وقتى به قرآن مجید مراجعه مىکنیم چند دسته از آیات پاسخ سؤال ما هستند که به طور کلى به سه دسته مىتوانیم تقسیم نماییم.
1. عبادت
از جمله آیاتى که فلسفه انسان و جن را بیان مىکند آیهکریمه56 از سورهذاریات مىباشد که مىفرماید: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛ جن و آدمى را نیافریدیم مگر براى عبادت و پرستش کردن».
این آیهمبارکه به صراحت غرض از آفرینش را عبادت و پرستش حضرت حق جل و علا بیان مىکند، و عبادت را علت منحصر خلقت جن و انس ذکر مىکند؛ زیرا جمله در قالب استثناء بعد از نفى مىباشد که این ساختار در ادبیات عربى مفید حصر است و اختصاص را مىرساند؛ یعنى علت آفرینش جن و انس، فقط عبادت مىباشد.
عبادت چیست؟
«یعبدون» از ماده عبادت به معنى اطاعت است؛ در کتب لغت از جمله «قاموس» و «صحاح» عبادت به معناى طاعت معنا شده است؛ مصباح اللغه آن را به معنى خضوع و انقیاد گرفته است؛(2) در کتاب شریف التحقیق فى کلمات القرآن المجید مىخوانیم: اصل در مادهآن، نهایت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت مىباشد؛(3) بنابراین نتیجه مىگیریم معناى عبادت، اظهار خضوع و ذلّت همراه با فرمانبردارى است.
عبادت به عنوان فلسفه خلقت انسان براى تکامل و نزدیکى به خداى متعال که کمال مطلق است مىباشد؛ بنابراین عبادت راه و وسیله است. براى رسیدن به کمال نه اینکه هدف نهایى و غایة الغایات باشد بلکه هدف مقدّمى است و چون راه نزدیک شدن به کمال مطلق فقط یکى است و آن همان خط مستقیم است لذا فرمود فقط براى عبادت خلق کردم(4) و در سوره «یس» فرمود صراط مستقیم عبادت خداست؛(5) راه فقط یکى است و آن هم طریق عبادت و بندگى خداست.
غفلت اکثریت
در سورهاعراف مىفرماید: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِْنس» سؤال مىشود چرا اکثر جن و انس به جهنّم مى روند؟ چرا اکثریت دنبال غرض اصلى نیستند؟ مگر نه این است که خداجویى فطرى بوده و دین مطابق فطرت آدمى است. کما اینکه مىفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون؛(6) پس رو سوى دین حق کن در حالى که ثابت و استوار بر آن هستى این سرشتى است که خدا مردم را بر آن آفریده، دگرگونى در آفرینش الهىنیست این است آیین استوار ولى اکثر مردم نمىدانند».
جواب: حرکت در مسیر کمال و غرض اصلى منوط به شناخت و تصدیق مطلوبیت آن است؛ امّا چون اکثریت کمال حقیقى را نمىشناسند و لذت رسیدن به آن را درک نمىکنند؛ لذا در صدد آن بر نمىآیند. هر چند یک امر فطرى است؛ امّا نیاز به بیدارى و توجّه دارد و در اکثر مردم نیازمند راهنمایى و بیدار کردن است کما اینکه یکى از وظایف انبیاء الهى(ع) بیدار کردن فطرت آدمى است: «تا اینکه بخواهند عهد فطرى او را ادا کنند و نعمت فراموش شده او را بیادشان آورند.»(7)
به قول حضرت امام(ره) گرچه نقشِ انسانى مفطور به توحید است امّا در اول و شروع زندگى با تمایلات نفسانیه و شهوات حیوانیه نشو و نمو مىکند و اگر انسان خود را تربیت نکند غرق در حیوانیت شده و هیچ یک از معارف الهیه در او بروز نمىکند و انوار فطرى خاموش مىشود.(8)
بنابراین انس بیشتر با مادیات و اعتبارات انسان را از فطرت الهى خود غافل مىنماید و اثر این غفلت راه جهنّم را مىپیماید. حال ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا خداى متعال این غرایز حیوانى و مادى را در نهاد آدمى قرار داده است، بطورى که اکثریت را از هدف اصلى باز داشته است؟
در جواب به این سؤال توجّه به دو نکته در مورد کمال انسان لازم مىباشد؛ یکى اینکه ارزش کمال انسان به اختیارى بودن آن است و سرِّ این که مىتواند از ملائکه سبقت گیرد همین مختار بودن در طى مسیر کمال است و لازمهاختیار و انتخاب، وجود راهها، کششها و انگیزههاى مختلف است و اگر آدمى فقط یک گرایش مىداشت و آن هم کشش به سوى خداى متعال، دیگر نمىتوانست انتخابگر باشد و حال آنکه خصیصه و امتیاز اصلى انسان اختیار اوست؛ بنابراین ضرورت دارد تا کششهایى در جهت مخالف عبادت و بندگى هم در او باشد تا خود یک طرف را انتخاب نموده و حرکت نماید.
نکته دوم: کمال انسان تدریجى و داراى مراحل است؛ یعنى در طول زمان به تدریج باید کسب نمود مرحله به مرحله پیش رفت و در همهمراحل از قدرت اختیار برخوردار است تا انتخاب و طى همه مراحل آزادانه و با اراده و خواست او باشد.(9)
با توجّه به این دو نکته راز وجود گرایشهاى طبیعى و دنیایى در نهاد آدمى آشکار مىگردد؛ زیرا فرض این است که انسان انتخابگر باشد و لازمهآن وجود کششهاى متفاوت است تا راهها متعدد گردد. همچنین رسیدن به کمال تدریجى در اثر گذشت زمان است؛ لذا اول انسان باید بتواند در این دنیا چند صباحى روزگار بگذراند تا زمینه تکامل او فراهم گردد و زندگى دنیایى نیازمند اسباب، وسایل و شرایط ویژهاى است. غرایز و میلهاى طبیعى انگیزههایى هستند براى تهیه و فراهم نمودن این اسباب و وسایل؛ لذا وجود آنها براى ادامهحیات ضرورى است؛ و بدون آنها حیاتى نخواهد بود تا انسان در سایه آن راه خود را انتخاب نماید. بعلاوه این میلها زمینهساز امتحان آدمى نیز مىباشد.
پس گرایشهاى انسان را مىتوان به دو شاخه کلى تقسیم نمود: یکى براى حفظ موجودیت و زندگى انسان در دنیا، و دومى براى کسب کمال و طىِ مسیرِ اصلى. غایت اولى بقاء انسان در دنیا و غایت دومى رسیدن به کمال و رحمت بىکران الهى است.
شاخهاول خود به خود به فعلیّت مىرسد امّا قسم دوم نیازمند توجّه، تقویت و به فعلیت رساندن است. عدهاى در اثر اشتغال زیاد به قسم اول، از قسم دوم غافل مانده و از کمال و رحمت محروم مىگردند در نتیجه روانه جهنّم مىشوند.
2. امتحان
دستهدوم از آیات قرآنکریم فلسفه خلقت انسان را امتحان و ابتلاء بیان مىفرماید:
«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛(10) و او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز (شش دوره) آفرید و عرش(و حکومت) او بر آب قرار داشت تا (بخاطر اینکه) شما را بیازماید که کدامیک از حیث عمل بهترین هستید».
«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَوةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُور؛(11) کسى که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدامین عمل بهترى دارید و او شکستناپذیر و بخشنده است».
در این دو آیه علت آفرینش امتحان انسانها بیان شده است. حتى قرآنکریم نعمات و زیبایىهاى زمینى را هم بخاطر امتحان خلق فرموده است کما اینکه مىفرماید:
«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا؛(12) همانا ما هر آنچه بر روى زمین است آرایش و زینتى براى آن قرار دادیم تا انسانها را بیازماییم که کدام یک بهترین عمل را دارند.»
منظور از امتحان چیست؟
منظور از ابتلاء و بلاء همان امتحان و آزمون است(13)، و امتحان گاه به خیر است و گاه به شر و مصیبت و هر آنچه خداى متعال با آن بندگان خود را آزمایش کند بلاء خواهد بود و امتحان حضرت حق یعنى همین امتیاز واقعى بشر از یکدیگر است؛ پس نتیجه آزمایش الهى جدا شدن شقى از سعید است.(14)
غرض از امتحان چند چیز مىتواند باشد: یکى اینکه براى کسب علم و رفع جهل باشد؛ یعنى امتحان گیرنده مىخواهد بوسیله امتحان کسب آگاهى نماید. این غرض در مورد امتحان الهى صادق نیست؛ زیرا عالم به همه چیز است و نیازى به کسب علم ندارد؛ «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمُ بِذَاتِ الصُّدُور؛(15) همانا خدا به راز درون سینهها داناست». «یَعْلَمُ خَآنَةَ الْأَعْیُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُور؛(16) خیانت چشمها و آنچه دلها پنهان مىدارند، مىداند». گاهى هم امتحان براى رفع جهل نبوده بلکه براى تقویت و به فعلیت رساندن استعداد است؛ یعنى امتحان گیرنده مىخواهد به این وسیله قوه و استعدادهاى نهفته را به فعلیت رسانده و آشکار نماید؛ بنابراین مىتوان گفت اصل آزمایش، فراهم نمودن زمینه براى افعال اختیارى است تا آنچه پنهان است آشکار گردد و استعداد پرورش یابد؛ یعنى امتحان زمینهاى مىشود براى از قوه به فعل رساندن و تکمیل نمودن. خداوند که به وسیله بلاها و سختىها انسانها را امتحان مىکند براى این است که در پرتو بلایا هر کسى را به کمالى که لایق آن است برساند و هر یک از این مسائل جنبهاى از فرد را مىسازد. ابتلائات الهى تمریناتى براى پرورش و تقویت روح آدمى است. لذا کسانى که استعداد ظرفیت و توان بیشترى دارند سهم بیشترى از بلایا را دارند.
هر که در این بزم مقرّبتر است
جام بلا بیشترش مىدهند
بنابراین دنیا همچون مدرسه و باشگاهى، گذرگاه آموزشى و پرورشى است نه اقامتگاه ابدى و التذاذى؛ لذا هر اندازه انسان در این سراى به دنبال لذات و خوشگذرانى باشد به همان مقدار از هدف اصلى و کمال حقیقى دور خواهد ماند و در مقابل تحمل سختىها بخاطر خدا سعادت انسان را در بر خواهد داشت.
طبق آیات و احادیثى که بیان شد امتحان و آزمایش علت آفرینش مىباشد؛ امّا همانطور که در فصل اول گذشت علت آفرینش فقط عبادت حضرت حق بیان شد. این آیات و روایات چگونه با حصر آیهشریفه«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُون»(17) قابل جمع است؟
امتحان جزئى از عبادت و اطاعت است؛ معیار سنجش و ملاک ارتقاء و عبور از مراحل مختلف تعبّد و بندگى امتحان و ابتلاء است. با امتحان میزان تعبّد مشخّص و نمایان مىشود و امتحانهاى کوچکتر انسان را براى امتحانهاى سختتر و مراحل بالاتر طاعت آماده و مستعد مىکند. همانطور که در فصل قبل بیان شد منظور از عبادت در آیه شریفهفرمانبردارى و انقیاد همراه با خضوع است و داراى مراحل و مراتبى است و تسلیم و انقیاد در برابر قضاى الهى و امتحانات سخت نشانه مراحل بالاى طاعت و بندگى است.
بنابراین امتحان هم نمىتواند علت نهایى آفرینش باشد و همچون عبادت وسیله و مقدمهکمال مىباشد.
3. خلافت و جانشینى
از آیات مربوط به خلافت آدم در سورهمبارکهبقره چنین بدست مىآید که غرض از خلقت انسان خلافت و جانشینى خداى متعال است و چون خداى سبحان مىخواست جانشینى در زمین داشته باشد انسان را آفرید «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائکَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون؛(18) و هنگامى که پروردگارت به ملائکه فرمود همانا من در زمین جانشینى قرار مىدهم (قرار دهندهام) گفتند: آیا در زمینى که کسى که در آن فساد مىکند و خون مىریزد قرار مىدهى؟ و حال آنکه ما تسبیح و حمد و تقدیس تو مىکنیم. فرمود همانا من چیزى را که شما نمىدانید مىدانم».
بنابراین آیهشریفه فلسفه آفرینش انسان جانشینى خداست و چون خدا مىخواست خلیفهاى داشته باشد آدم را خلق فرمود.
این آیات دلالتى بر انحصار خلافت بر حضرت آدم ندارد بلکه جمله «اَتجعل فیها من یفسد فیها...» دلالت مىکند که خلافت منحصر در آدم علیهالسلام نیست؛ زیرا او معصوم بود و جا داشت خداوند بفرماید: آدم خونریزى و افساد نمىکند در حالى که خداوند افساد انسان را رد نکرد پس خلافت منحصر در حضرت آدم نیست. البته این بدین معنى نیست که همهانسانها، بالفعل خلیفه خدا باشند بلکه نوع انسان امکان و استعداد خلافت را دارد و با کسب ملاکات خلافت به چنین مقامى نایل مىشود واین ملاک آراستگى به علم اسماء است و کسانى که از آن بىبهرهاند از خلافت الهى محروم و بىنصیب هستند.
همچنین بیان مطالب در قالب جمله اسمیه «انّى جاعلٌ» نشانهاستمرار است و این دلالت مىکند که خلافت مقطعى و مختص حضرت آدم نبوده است بلکه استمرار دارد و تا وقتى که زمین و نظامى هست خلیفهخدا هم وجود دارد.
حال این سؤال مطرح مىشود که چرا خدا خواست خلیفهاى داشته باشد؟ مگر او از زمین غایب است که بخواهد دیگرى به جاى او در غیاب او جانشینى نماید؟
جواب این است که او بر همه چیز محیط است(19) و همه جا حضور دارد(20) و نزدیکترین چیز است(21) بنابراین غیبتى مطرح نیست بلکه مشیت الهى بر این تعلق گرفته است مخلوقى داشته باشد که با اراده و اختیار خود در سایه علم و تعبّد، اسماء و صفات الهى را در خود پیاده نماید و اراده و خواست خود را در اراده حضرت حق فانى کند و متصل به دریاى بىکران الهى گردد و کارهاى خدایى کند(22) و خداى سبحان به مقتضاى کرم و رحمت خود خواسته است از قدرت و کمال بىنهایت خود به دیگران نیز عطا فرماید و خلافت الهى نیز گامى در جهت تکامل است و مرتبهبرترى از سلوک است.(23)
عبادت و ابتلاء و امتحان انسان را به خلافت الهى سوق مىدهد و متعبدترین، صابرترین و با ظرافتترینها به مراتب و مراحل بالاى خلافت الهى بار مىیابند همچون انبیاء، اولیاء و اوصیاء(ع).
این که در برخى روایات، حضرات معصومین(ع) علت خلقت بیان شدهاند به خاطر این است که آنها بهترین امتحانها را مىدهند و عالىترین و کاملترین عبادت از آنها صادر مىشود و لذا به معناى واقعى کلمه خلیفةاللَّه و جانشینان تام حضرت حق هستند.
خلافت هر چند نتیجه و اثر عبادت و امتحان است امّا نمىتواند غایت نهایى باشد چون در مورد غایت نهایى «چرا» جا ندارد؛ امّا در مورد خلافت نمىتوان سؤال کرد چرا خدا مىخواست خلیفه داشته باشد؟ جواب این است که رحمت و فیاصیّت الهى که عین ذات اوست اقتضا دارد که خدا بیشترین لطف و عنایت را داشته باشد و مقام خلافت عنایت رحمانى است. اینکه در سورهمبارکههود مىفرماید: «إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُم ...»(24) ،استفاده مىشود مشمول رحمت الهى شدن علت خلقت است و این را مىتوان غایتالغایات گرفت. بنابراین رحمانیت حضرت حق علت خلقت انسان است و انسان مادامى که در جهت کسب رحمت الهى قدم بر مىدارد در راستاى فلسفه خلقت گام بر مىدارد. در غیر این صورت در گمراهى و خسران است.
خلاصه و نتیجه:
خلاصه اینکه تنها علت مقدمى و طریقىِ خلقت، عبادت و طاعت است و امتحان جزئى از طاعت و محک سنجش و ارتقاى آن است و بهرهمندى از مقام خلافت در سایهکسب اسماء الهى و تخلق به صفات خدایى است و انسان به مقدارى که بینش و رفتار و گرایشش خدایى شود به همان مقدار از خلافت الهى بهرهمند خواهد شد و تنها راه رسیدن به آن، مسیر مستقیم بندگى است و غایت هر سه رسیدن به رحمت الهى است بنابراین برخوردارى از رحمت، فلسفه آفرینش انسان است و هر چه انسان در طریق بندگى و تقرب به خداى سبحان قدم بر مىدارد استعداد بیشترى براى کسب رحمت و فیض الهى پیدا مىکند و افاضهفیض و عنایت رحمت، مقتضاى صفات کمالى ذاتى الهى است و علت و راز هستى به خود خداى متعال بر مىگردد. «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى»(25)، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور»(26)، «وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّه»(27)
فهرست منابع
قرآنکریم(1)، نهج البلاغه(2)
پىنوشتها:
1. «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِین» (سوره اسراء، آیه 82).
2. مفردات راغب اصفهانى: «العبودیةُ و اظهار التَّذلُّلِ و العِبادَةُ اَبْلَغ مِنْها لِاَنَّها غایَةُ التَّذَلُّل».
3. ترجمه از نویسنده است.
4. «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون» (سوره ذاریات، آیه 56).
5. سوره یس، آیه 61.
6. سوره روم، آیه 29.
7. نهجالبلاغه، خطبهاول.
8. ر.ک: چهل حدیث، حضرت امام(ره)، صص 167 - 170.
9. ر.ک: خودشناسى براى خود سازى، مصباح یزدى، محمد تقى، صص 64 و 65.
10. سوره هود، آیه 7.
11. سوره ملک، آیه 2.
12. سوره کهف، آیه 7.
13. صحاح اللغه: «البلاء و الاختبار یکون بالخیر و الشَّر».
14. ر.ک: چهل حدیث حضرت امام(ره)، حدیث 15.
15. سوره آلعمران،آیه 119، سوره مائده، آیه 7، سوره لقمان، آیه 23).
16. سوره غافر، آیه 19.
17. سوره ذاریات، آیه 56.
18. سوره بقره، آیه 30.
19. «أَلَآ إِنَّهُ بِکُلِّ شَىْءٍ مُّحِیط» فصلت/ 54.
20. «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم» حدید/ 4.
21. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»، «فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه»بقره/ 115.
22. کما اینکه در حدیث قدسى مىخوانیم: «یابن آدم! انا غنى لا افتقر اطعنى فى ما امرتک اجعلک غنیاً لاتفتقر یابن آدم انا حى لااموت اطعنى فیما امرتک اجعلک حیاً لاتموت یابن آدم انا اقول للشىءِ کن فیکون اطعنى فى ما امرتک اجعلک تقول للشىءِ کن فیکون» (عُدةالدّاعى، ابن فهد، ص 291).
23. ر.ک: صورت و سیرت انسان در قرآن، جوادى آملى، عبداللَّه، صص 286 الى 292.
24. سوره هود، آیه 119.
25. سوره نجم، آیه 42.
26. سورهبقره، آیه 210.
27. سوره هود، آیه 123.
28. از ترجمههاى آقایان مکارم شیرازى، مجتبوى، فولادوند، خرمشاهى، فیض الاسلام و الهىقمشهاى استفاده شد.
29. از ترجمه و شرحهاى آقایان فیضالاسلام، شهیدى استفاده شد.