اسلام مدارى و غیرت دینى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در مجموعه مقالات در آستان امامان، زیارت جامعه کبیره را محور قرار دادیم فرازهائى مورد بحث قرار گرفت. رسیدیم به فراز «وساسة العباد» «سیاستمداران بندگان خدا» دو مقاله در این باره تقدیم شد. یک مقاله پیرامون معناى سیاست، سیاست صحیح و غلط، و عینیت دین با سیاست صحیح و در مقاله دیگر سه اصل از اصول در سیره سیاسى امامان را مورد بحث قرار دادیم این سه اصل عبارت بود از: 1- اصل حضور در صحنه در هر شرائط 2- اصل هزینه کردن در راه دین 3- هشیارى و زیرکى در عرصه مسائل سیاسى اینک در این مقاله دیگر اصول را پى مىگیریم.
اسلام مدارى
از اصول محورى در سیره سیاسى امامان(ع) در هر عرصهاى (سیاسى، فرهنگى، و...) اصل حفظ اسلام است. امامان(ع) خود را فداییان دین مىدانستند و در این راه از تمام آنچه در توان داشتند مایه مىگذاشتند. امام على(ع) در دوره بیست و سه ساله رسالت (بعثت و هجرت) سرباز وفادار و همیشه در صحنه اسلام در تمامى عرصهها بود. پس از ارتحال جانگداز پیامبر شرایطى پیش آمد که دل هر عاشق پیامبر(ص) را به درد مىآورد.
على(ع) در این دوره هم مثل دوره رسالت، سرباز وفادار اسلام بود و هزینهاى که در این راه پرداخت به مراتب سختتر از دوره بعثت و هجرت بود. در آن دوره این تنها "تن " حضرت بود که در جنگها آماج تیر و نیزه و خنجر قرار مىگرفت. تا جایى که جاى جاى بدن آن حضرت جاى ضربتها بود، تنها در جنگ احد بیش از 60 جراحت برداشت. اما پس از رحلت پیامبر این "جان" و "روح" مولا بود که آماج تیرهاى کینه ورزان به دین قرار گرفت و سختى صبرش را در این دوره به "خار در چشم " و "استخوان در گلو" و مانند آن تشبیه کرد.(1) گویاى درد فوق العاده وى از شرایط پیش آمده بعد از پیامبر(ص) است.
به هر حال قبله مولا در تمام دورانهاى عمرش خدا بود و بس. در دوره رسالت براى پاسدارى از دین خدا به استقبال شهادت رفت و پس از پیامبر(ص) نیز به همین دلیل سکوت کرد تا اساس دین خدا بماند.
البته این نکته توضیح واضح است که سکوت مولا بلافاصله پس از رحلت پیامبر نبود، بلکه حضرت تا مدتى تلاش کرد تا آب از جوى رفته را به جوى برگرداند، اما متأسفانه آنان که مىبایست همراهى کنند همراهى نکردند واز سوى دیگر مشاهده کرد که دشمنان بیرونى مصمّم اند که از شرایط پیش آمده بهره بردارى کرده و به اساس دین ضربه بزنند. لذا براى حفظ اساس اسلام "سکوت " را برگزید و در حقیقت آتش بس یک طرفه را اعلام کرد و تا بیست و پنج سال این وضعیت ادامه یافت.
حفظ دین راز سکوت مولا على(ع)
على(ع) به صراحت «حفظ دین» را راز اصلى سکوت خود یاد مىکند. او مىدید که ادامه تلاشش در جهت احیاى راه پیامبر (ص) نه تنها به بار نمىنشیند، بلکه ره آورد آن «تفرقه» است ؛ تفرقهاى که موجب ضربه خوردن اساس دین است. لذا راه "سکوت" را برگزید. سپس فرمود:
«وایم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنّا على غیر ما کنّا لهم علیه...(2)؛ به خدا سوگند! اگر ترس تفرقه بین مسلمانان، بازگشت کفر و نابودى دین نبود رفتار دیگرى با آنها داشتیم.»
در سخن دیگر بعد از سوگند... فرمود: «لکنّا غیّرنا، ذلک ما استطعنا؛(3) بى تردید تا مىتوانستیم اوضاع را تغییر مىدادیم.»
براى ترسیم شرایط بعد از پیامبر و وضعیتى که مولا را وادار به سکوت کرد این جمله از سیره ابن هشام خواندنى است:
«لما توفى رسول الله(ص) ارتدت العرب واشرأیت الیهودیة و النصرانیة و نجم النفاق و صار المسلمون کالغنم المطیرة فى اللیلة الشاتیة(4)؛ هنگامى که پیامبر(ص) وفات یافت (برخى) از اعراب جاهلى مرتد شدند یهود و نصارا سربرداشتند و منافقان وارد صحنه شدند و مسلمانان همانند رمه بى چوپانى بودند که در یک شب سرد و بارانى زمستانى در بیابان گرفتار شدهاند.»
در چنین شرایطى مولا به شدّت مراقب اساس دین بود و حتى اجازه سوء استفاده فرصت طلبان را در نهایت تنهایى و غربت نداد.
بعد از آن که «ابوبکر» به خلافت رسید، ابوسفیان (دشمن دیرینه و کینه توز اسلام) نزد على(ع) آمد و گفت: اى ابوالحسن کى ما پیرو قبیله بى سر و پاى «تیم» بودیم؟ و مىخواست با این ترتیب امام را براى قیام و درگیرى تحریک کند. عجیب است که کسى که تا دیروز رویاروى با اسلام بوده این چنین با مولا سخن مىگوید، حضرت فرمود: «به خدا سوگند! منظور تو چیزى جز فتنه نیست. به خدا سوگند! تو همیشه در فکر بودى که براى اسلام و مسلمین ایجاد شرّ کنى، ما نیاز به اندرز و نصیحت تو نداریم.»(5)
در روایتى آمده: روزى فاطمه - سلام الله علیها - امام را به قیام ترغیب کرد، در همان حال صداى مؤذن برخاست: «اشهدان محمداً رسول اللّه» امام رو به همسر گرامى اش فاطمه کرد و فرمود: «ایسرک زوال هذا النداء من الارض؛ آیا دوست دارى این صدا از روى زمین برچیده شود؟ فرمود: نه، حضرت على فرمود: پس مطلب همان است که من مىگویم (باید سکوت و تحمل کرد).»(6)
پذیرش حکومت براى اجراى دین
دوره غربت و تنهایى مولا به پایان مىرسد. مردم یک پارچه سراغ مولا مىآیند تا آن حضرت رهبرى امت را بپذیرد، امّا على (ع) از پذیرش آن کراهت داشت، چون مىدید با توجه به شرایطى که بعد از بیست و پنج سال پیش آمده و استحاله فرهنگى اى که پدیدار شده نمىتواند به آرمانهاى بلند الهى خود برسد، ولى وقتى اصرار فوق العاده مردم را دید، ناچار "رهبرى" را پذیرفت. امام على(ع) "مشروعیت" خود را به نصب پیامبر(ص) مىدید. این "مشروعیت " وقتى تأثیر گذار بوده و در عرصه بیرونى نقش خود را ایفا مىکرد که مردم نیز به صحنه بیایند. امّا بیست و پنج سال مردم نیامدند و آن "مشروعیت " کارایى نداشت. لذا وقتى مردم به صحنه آمدند و ملتمسانه از مولا خواستند که بپذیرد، زمینه "مقبولیت" فراهم شد. پس رأى مردم مبناى "مقبولیت " است، نه "مشروعیت".
مولا به صراحت مىفرماید: که خلافت را پذیرفتم تا دین را به صحنه بیاورم: «اللهم انک تعلم انه لم یکن الّذى کان منّا منافسة فى سلطان و لا التماس شىء من فصول الحطام ولکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطلة من حدودک؛(7) خدایا تو مىدانى آنچه را که انجام دادیم نه به جهت رقابت در حکومت بود و نه براى به چنگ آوردن متاع بى ارزش دنیا، بلکه مىخواستیم نشانههاى دین را برگردانیم و بلاد تو را اصلاح کنیم تا بندگان ستمدیده ات در امان بمانند و حدود تعطیل شده الهى اقامه گردد.»
مولا در سخنى فرمود: «...ولولا خشیة الدین لم اجبهم؛ اگر نگران دین نبودم خلافت را نمىپذیرفتم.»(8)
در سخن دیگر نگرانى اش را (آن نگرانى اى که سبب شد خلافت را بپذیرد) به میدان آمدن بنى امیه و بازى با دین خدا ذکر مىکند و مىفرماید: اگر نمىپذیرفتم، آنان صحنه گردان مىشدند.(9)
حکومت دینى آرمان مولا على(ع)
براى مولا حکومت دینى یک آرمان بود که مىخواست با تمام توان خویش آن را تحقق بخشد. عجیب است که با این صراحتهاى مولا برخى از نویسندگان، حکومت على(ع) را از نظر برنامه و اهداف، «سکولار» مىشناسانند.
نویسندهاى مىگوید: عهدنامه مالک اشتر فرمانى است با دستورالعملها و درسهاى فراوان در مورد آیین ملک دارى، مردم دارى و خدمتگزارى است که با تفکیک کامل دین از سیاست در این نامه تا دلتان بخواهد از انصاف و عدالت، احسان و خدمت، مدیریت و مراقبت، مساوات و مشورت و گذشت و محبت سخن گفته شده است، ولى یک جمله در آن جا نمىبینید که سفارش اجرا و نظارت در فرایض دینى و در ایمان و عبادات مردم را به مالک اشتر کرده باشد.(10)
نقد این سخن این است که اولاً: مولا دین را از سیاست جدا نمىدانست و نفس پذیرش حکومت از ناحیه آن حضرت به معناى آن است که دین را از سیاست جدا نمىدید. ثانیاً: چهار نکته در صدر برنامههاى تعیین شده ایشان وجود دارد که یکى از آنها «استصلاح اهلها» است که به معناى سازندگى اخلاقى و ایمانى مردم است. در این جمله بازسازى معنوى مردم در متن مأموریت مالک اشتر قرار گرفته است. ثالثاً: در متن این عهدنامه فرازهاى فراوانى وجود دارد که نقض «تفکیک دین از سیاست» است. چگونه ممکن است فرمانروایى معتقد به جدایى دین از سیاست باشد، ولى به استاندار خود چنین دستور دهد: «امره باتباع ما امر به فى کتابه من فرائضه و سنته؛ او را دستور مىدهیم به پیروى از آنچه در کتاب خدا هست از واجبات و مستحبات.» یا «والصق باهل الورع؛ پیوسته با اهل ورع باش» یا مىفرماید: کارگزاران حکومت را از مسلمانان با سابقه قرار بده. رابعاً: این تنها نامه حکومتى على(ع) نیست ؛ مثلاً در نامهاى دیگر استانداران خود را توصیه به برگزارى نماز جماعت مىکند(11) و آنها را یارى دهندگان دین خدا مىداند(12) و آموزش دین و تعلیم مبانى اعتقادى و اخلاقى را از وظایف حاکم مىداند: «على الامام ان یعلم اهل ولایته حدود الاسلام و الایمان.»(13)
در سخن دیگرى "پیگیرى وظایف دینى مردم " را یکى از وظایف حکام معرفى مىکند.(14)
آیا با این همه مسائل مىتوان ادعا کرد که چنین حکومتى در امر ارزشها و آیین مردم بىتفاوت است و خود را از دخالت، معاف کرده است و حتى در نظارت بر امور دینى هم نقش ندارد؟
به هر حال سکوت على(ع) براى حفظ دین است و پذیرش حکومت نیز براى نشر دین.
همکارى در جهت حفظ دین
بر اساس اصل فوق است که مىبینیم امامان(علیهم السلام) با این که دل خوشى از حکومتهاى عصر خود نداشتند، ولى آن جا که مسئله اصل اسلام در میان بود همکارى مىکردند، یعنى آن جا که اگر گره ناگشودهاى مىماند آن را به پاى اسلام مىنوشتند، ائمه(علیهم السلام) وارد میدان مىشدند و "گره گشایى " مىکردند. بر این اساس است که مىبینیم على(ع) در همین دوره بسیار سخت سکوت 25 ساله هر جا اسلام نیازمند کمک بود وارد میدان مىشد، مثلاً:
الف: در موارد زیادى که مشکل قضایى یا فرهنگى براى اسلام پیش مىآمد و دستگاه خلافت از عهده حلّ آن برنمى آمد، على(ع) آن مشکل را حل مىکرد. این موارد بسیار زیاد است و خود آنان اعتراف کردهاند که عمر گفت: «اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابوحسن(15)؛ پناه بر خدا بر مشکلى که ابوالحسن(ع) براى حل مشکل آن نباشد.» یا «اعوذ باللّه ان اعیش فى قوم لست فیهم یا اباحسن(16)؛ پناه بر خدا که من در بین کسانى باشم که تو آن جا نباشى.» یا «لولا على(ع) لهلک عمر(17)؛ اگر على(ع) نبود عمر نابود مىشد.» در موارد فراوانى از همین حکومت، حضرت على(ع) حرف اول را مىزد؛ مانند: هجرت را مبدأ تاریخ قرار دادن(18)؛ عدم حضور عمر در جنگ با رومیان(19) و تصمیمگیرى در مورد عدم تقسیم زمینهاى حاصل خیز کوفه بین مردم .(20) در حالات امام باقر(ع) نیز آمده است که وقتى دستگاه خلافت جبار عبدالملک بن مروان در مورد مسئله مهم اقتصادى "ضرب سکّه" با دولت مسیحى روم مشکل پیدا کرد حلّال مشکل، امام باقر(ع) بود.(21)
بدین ترتیب روشن شد که اسلام مدارى، ستون فقرات سیره سیاسى امامان بوده و پیروان این انوار تابناک جهان هستى نیز باید پیوسته این "اصل " را در نظر داشته باشند.
به هر حال "اسلام" را باید حفظ کرد و گاه هزینهاش جنگ بى امان، کشته شدن و مجروح شدن است و گاه هزینهاش سکوت تلخ و مانند آن که باید متحمل آن شد.
فرهنگ غیرت دینى
"غیرت" یعنى دفاع از محبوب در برابر متجاوز. طریحى گوید: «والغیرة نفرة طبیعیة تکون عن بخل مشارکة الغیر فى امر محبوب له(22)؛ غیرت، نفرت طبیعى اى است که انسان از شرکت دیگرى در امر محبوبش دارد.»
غیرت دینى یعنى دین را به عنوان محبوبترین چیزها و مدافع حریم آن بودن و اجازه تجاوز به حریم دین به هیچ کس ندادن. غیرت دینى یعنى داشتن خشم مقدّس در برابر متجاوزان حریم دینى و تلاش گسترده در راه نشر دین، امر به معروف و نهى از منکر و تولا و تبرا نمودن و هم چنین داشتن روحیه دفاع از دین و آماده فدا کردن همه هستى در راه آن.(23)
بنابر این، تفسیر واقعى غیرت دینى همین است. لذا تفسیر آن به خشونت، تفسیر کسانى است که از آن "وحشت" دارند و در پى انزواى آن از جامعه و تحریف این واژه مقدّس است. در برداشت اینان، اصل دین طرفدار خشونت است!! لذا با اصل دین درگیرند.
در مورد خشونت هم زیباترین کلام، گفتار مقام معظم رهبرى(مدظله) است که فرمودند: خشونت بر دو قسم است: یکى خشونت قانونى که عبارت است از همان مجازات هایى که در متن دین بوده و به حکم قانون و حکم شرع به اجرا در مىآید!! و خشونت غیر قانونى که عبارت است از برخوردهاى فیزیکى بدون قانون و حکم حاکم شرع. این خشونتها جنایت است.
به هر حال "غیرت دینى " به معناى داشتن روحیه دفاع از دین است، لذا هم خود امامان(علیهم السلام) از این روحیه الهى برخوردار بودند و هم پیروانشان را به آن توصیه مىکردند و هم برخورداران از این خصیصه بلند و ارزشمند را تشویق مىنمودند.
ترغیب به غیرت دینى
نبى گرامى اسلام(ص) فرمود: «لیس منّا من لم یوقر الکبیر و یرحم الصغیر و یأمر بالمعروف و ینهى عن المنکر(24)؛ از مانیست کسى که سال خوردگان را احترام نکرده، خردسالان را مورد مهر و محبت قرار نداده و اهل امر به معروف و نهى از منکر نباشد.» و آیا امر به معروف و نهى از منکر مصداق غیرت دینى نیست؟!
امام رضا(ع) نیز فرمود: «من واصل لنا قاطعاً او قطع لنا واصلاً او مدح لنا غائبا او اکرم لنا مخالفاً فلیس منّا و لسنامنه(25)؛ کسى که با کسانى ارتباط برقرار کند که از ما بریدهاند، یا ارتباطش را از کسانى که با ما مرتبطاند قطع کند و آن کس که ما را مورد نکوهش و عیب خود قرار مىدهد ستایش کند یا مخالف ما را گرامى بدارد، از ما نیست و ما هم از او نیستیم.»
معناى این سخن این است: کسى که در روابط اجتماعى خود فاقد غیرت دینى باشد شیعه واقعى اهل بیت(علیهم السلام) نیست.
از گلایهها و شکایتهاى على(ع) از بیشتر یاران خود همین فقدان "غیرت دین " است: «... و قد ترون عهود الله منقوضة فلا تغضبون و انتم لنقض ذمم آبائکم تأتعون(26)؛ مىبینید که قوانین و پیمانهاى الهى شکسته شده، اما شما به خشم نمىآیید، در حالى که اگر تعهدات پدرانتان نقض گردد ناراحت مىشوید!!...»
تجلیل غیرت مندان دین
تجلیل فراوان امیرالمؤمنین و فرزندان گرامىاش از ابوذر - این فریادگر غیرت دین - گویاى بهاى فوق العادهاى است که امامان (ع) به عنصر "غیرت دینى" مىدادند. هنگام تبعید ابوذر، عثمان دستور داد که اعلام شود: هیچ کس حق سخن گفتن با ابوذر نداشته و کسى حق بدرقه او را ندارد!! و مروان مأمور اجراى این دستور شد. بر این اساس به جز على(ع)، عقیل (برادرش)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع)، عمار و عدّه قلیلى از بنى هاشم کسى جرأت بدرقه ابوذر نکرد. هنگامى که امام حسن با ابوذر سخن مىگفت: مروان گفت: حسن! خاموش! مگر امر خلیفه را نشنیدهاى که کسى نباید با ابوذر سخن بگوید! اگر نشنیدهاى اینک بشنو! این جا امیرالمؤمنین به مروان حمله کرد و تازیانهاى بین دو گوش مرکب وى زد و فرمود: دور شو! خدا نابودت کند! مروان خشمناک به شکایت نزد عثمان رفت و ماجرا را باز گفت و عثمان هم از على(ع) خشمگین شد.
على(ع) هنگام بدرقه ابوذر جملاتى فرمود که قریب به آن از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هم نقل شده است که فرمود: «یا اباذر انک غضبت لله فارج من غضبت له ان القوم خافوک على دنیاهم و خفتهم على دینک فاترک فى ایدیهم ما خافوک علیه و اهرب منهم بما خفتهم علیه...(27)؛ اى ابوذر! به خاطر خدا خشم گرفتى و غضب کردى، پس به همان کس که برایش غضب نمودى امیدوار باش، این مردم از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت. پس آنچه را که آنها برایش در وحشتاند به خودشان واگذار و از آنچه مىترسى آنها گرفتارش شوند (کیفر الهى) فرار کن.»
به امیر المؤمنین گفتند: عثمان جهت بدرقه ابوذر بر تو غضب کرده، حضرت فرمود: «غضب الخیل على ختم اللجم، (مثل اینکه اسب بر دهنهاش غضب کند» یعنى چه مىتواند کند؟ همان طور که اگر اسب به دهنه و لگامى که در دهن اوست خشم کند چه مىتواند انجام دهد جز آن که بجود تا دندان خود را خورد کند!!
هنگامى که امیرالمؤمنین از بدرقه ابوذر برگشت، عثمان او را مورد مؤاخذه قرار داد که چرا مروان را برگرداندى و امر مرا کوچک شمردى؟ مگر دستور من به تو نرسیده بود؟ امام على(ع) فرمود: فرستاده تو خواست مرا برگرداند من او را برگرداندم و در مورد دستورت ؛ مگر بنا است بهر چه امر کنى هرچند معصیت باشد اطاعت کنیم؟(28)
این همه سرمایه گذارى در دفاع از یک غیرتمند دینى بسیار معنا دار است. معنایش این است که در جامعه اسلامى باید این ارزش پیوسته زنده بماند.
نمونه دیگرى از ارج نهادن به غیرتمندان دین در سیره امامان(علیهم السلام) تجلیل از "هشام بن حکم " است. او از بهترین شاگردان مکتب امام صادق(ع) و از خواص اصحاب امام هفتم (حضرت موسى بن جعفر(ع)) بوده است.(29)
امام صادق(ع) بسیارى از اصحاب و شاگردانش را از بحث و مناظره با مخالفان منع مىکرد و جز به تعداد کمى از ایشان اجازه بحث نمىداد و هشام در رأس کسانى بود که مجاز به مناظره گشت.(30) امام به او فرمود: «مثلک فلیکلم الناس؛ مانند تو باید با مردم سخن بگویند.»(31)
امام صادق پیوسته در حق هشام دعا مىکرد و پیروزىاش را در مناظرات از خداوند خواهان بود.
یونس بن یعقوب گوید: روزى جمعى از اصحاب که حمران بن اعین و مؤمن طاق و طیار و هشام بن سالم در میانشان بودند خدمت امام صادق(ع) بودند. هشام بن حکم نیز که در آن روز جوانى نورسیده بود حضور داشت، امام صادق(ع) فرمود: اى هشام! جریان مناظرهات را با عمروبن عبید گزارش نمىدهى؟ هشام عرض کرد: خجالت مىکشم که در محضر شما سخن بگویم و از هیبت شما زبانم گویا نمىشود. حضرت فرمود: هرگاه شما را به چیزى امر کردم به جاى آرید. آن گاه هشام مناظره خود را با عمروبن عبید به تفصیل بیان کرد. امام صادق(ع) لبخندى زد و فرمود: اى هشام: چه کسى این استدلال را به تو آموخت؟ هشام عرض کرد: آنچه از شما شنیده بودم منظم کردم و بر زبانم چنین جارى شد. حضرت فرمود به خدا سوگند! این مطالب در صحف ابراهیم و موسى نوشته شده است.(32)
این هم دو نمونه از تجلیل امامان (علیهم السلام) از غیرت مندان دینى در عرصههاى مختلف بود که در مقاله آینده نیز به تکمیل همین بحث خواهیم پرداخت.
پىنوشتها: -
1. نهج البلاغه، خطبه 2.
2. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، معتزلى، ج 1، ص 307 و ارشاد شیخ مفید، ج 1، ص 245.
3. الجمل، ص 437.
4. سیره ابن هشام، ج 4، ص 316.
5. کامل ابن اثیر، ج 2 ص 326.
6. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، معتزلى، ج 11، ص113.
7. نهج البلاغه، خطبه 131.
8. تاریخ طبرى، ج 4، ص 491.
9. انساب الاشراف بلاذرى، ج 2، ص 353.
10. آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، ص 46.
11. نهج البلاغه، نامه 52.
12. نهج البلاغه، نامه 46 و 42.
13. غررالحکم، باشرح خوانسارى، ج 4، ص 318.
14. الغارات، ج 2، ص 501.
15. موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 3، ص 87 و به نقل از البدایة و النهایه، ج 7، ص 360.
16. همان به نقل از المستدرک على الصحیحین، ص 628.
17. همان، به نقل از الکافى، ج 7، ص 424.
18. تاریخ طبرى، ج 4، ص 39 و تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 145.
19. نهج البلاغه، خطبه 134.
20. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 151.
21. حیاة الامام الباقر(ع)، ج 2، از 36 تا 39.
22. مجمع البحرین طریحى، ج 2، ص 1347(چاپ جدید سه جلدى).
23. تفصیل آن درباره غیرت دینى در کتاب عبرتهاى عاشورا، از ص 87 تا ص 139 آمده است.
24. اهل البیت فى الکتاب و السنّة، ص 537.
25. صفات الشیعه، ص 85 و اهل البیت فى الکتاب و السنة، ص 540.
26. نهج البلاغه، خطبه 106.
27. همان، خطبه 130.
28. الغدیر، ج 8، ص 297.
29. الفصول المختار، ص 28 و فهرست شیخ طوسى ص 355.
30. الامام الصادق(ع)، محمد حسین مظفر، ج 2، ص 188.
31. اصول کافى، ج 1، ص 132 و احتجاج طبرسى، ج 2، ص 125.
32. اصول کافى، ج 1، ص 129 و کمال الدین شیخ صدوق، ج 1، ص 207.
در رابطه با هشام، ر.ک: هشام بن الحکم، تألیف سید احمد صفائى و کتاب اصحاب امام صادق(ع) تألیف على محدث زاده از ص 392 تا 473.
اسلام مدارى
از اصول محورى در سیره سیاسى امامان(ع) در هر عرصهاى (سیاسى، فرهنگى، و...) اصل حفظ اسلام است. امامان(ع) خود را فداییان دین مىدانستند و در این راه از تمام آنچه در توان داشتند مایه مىگذاشتند. امام على(ع) در دوره بیست و سه ساله رسالت (بعثت و هجرت) سرباز وفادار و همیشه در صحنه اسلام در تمامى عرصهها بود. پس از ارتحال جانگداز پیامبر شرایطى پیش آمد که دل هر عاشق پیامبر(ص) را به درد مىآورد.
على(ع) در این دوره هم مثل دوره رسالت، سرباز وفادار اسلام بود و هزینهاى که در این راه پرداخت به مراتب سختتر از دوره بعثت و هجرت بود. در آن دوره این تنها "تن " حضرت بود که در جنگها آماج تیر و نیزه و خنجر قرار مىگرفت. تا جایى که جاى جاى بدن آن حضرت جاى ضربتها بود، تنها در جنگ احد بیش از 60 جراحت برداشت. اما پس از رحلت پیامبر این "جان" و "روح" مولا بود که آماج تیرهاى کینه ورزان به دین قرار گرفت و سختى صبرش را در این دوره به "خار در چشم " و "استخوان در گلو" و مانند آن تشبیه کرد.(1) گویاى درد فوق العاده وى از شرایط پیش آمده بعد از پیامبر(ص) است.
به هر حال قبله مولا در تمام دورانهاى عمرش خدا بود و بس. در دوره رسالت براى پاسدارى از دین خدا به استقبال شهادت رفت و پس از پیامبر(ص) نیز به همین دلیل سکوت کرد تا اساس دین خدا بماند.
البته این نکته توضیح واضح است که سکوت مولا بلافاصله پس از رحلت پیامبر نبود، بلکه حضرت تا مدتى تلاش کرد تا آب از جوى رفته را به جوى برگرداند، اما متأسفانه آنان که مىبایست همراهى کنند همراهى نکردند واز سوى دیگر مشاهده کرد که دشمنان بیرونى مصمّم اند که از شرایط پیش آمده بهره بردارى کرده و به اساس دین ضربه بزنند. لذا براى حفظ اساس اسلام "سکوت " را برگزید و در حقیقت آتش بس یک طرفه را اعلام کرد و تا بیست و پنج سال این وضعیت ادامه یافت.
حفظ دین راز سکوت مولا على(ع)
على(ع) به صراحت «حفظ دین» را راز اصلى سکوت خود یاد مىکند. او مىدید که ادامه تلاشش در جهت احیاى راه پیامبر (ص) نه تنها به بار نمىنشیند، بلکه ره آورد آن «تفرقه» است ؛ تفرقهاى که موجب ضربه خوردن اساس دین است. لذا راه "سکوت" را برگزید. سپس فرمود:
«وایم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنّا على غیر ما کنّا لهم علیه...(2)؛ به خدا سوگند! اگر ترس تفرقه بین مسلمانان، بازگشت کفر و نابودى دین نبود رفتار دیگرى با آنها داشتیم.»
در سخن دیگر بعد از سوگند... فرمود: «لکنّا غیّرنا، ذلک ما استطعنا؛(3) بى تردید تا مىتوانستیم اوضاع را تغییر مىدادیم.»
براى ترسیم شرایط بعد از پیامبر و وضعیتى که مولا را وادار به سکوت کرد این جمله از سیره ابن هشام خواندنى است:
«لما توفى رسول الله(ص) ارتدت العرب واشرأیت الیهودیة و النصرانیة و نجم النفاق و صار المسلمون کالغنم المطیرة فى اللیلة الشاتیة(4)؛ هنگامى که پیامبر(ص) وفات یافت (برخى) از اعراب جاهلى مرتد شدند یهود و نصارا سربرداشتند و منافقان وارد صحنه شدند و مسلمانان همانند رمه بى چوپانى بودند که در یک شب سرد و بارانى زمستانى در بیابان گرفتار شدهاند.»
در چنین شرایطى مولا به شدّت مراقب اساس دین بود و حتى اجازه سوء استفاده فرصت طلبان را در نهایت تنهایى و غربت نداد.
بعد از آن که «ابوبکر» به خلافت رسید، ابوسفیان (دشمن دیرینه و کینه توز اسلام) نزد على(ع) آمد و گفت: اى ابوالحسن کى ما پیرو قبیله بى سر و پاى «تیم» بودیم؟ و مىخواست با این ترتیب امام را براى قیام و درگیرى تحریک کند. عجیب است که کسى که تا دیروز رویاروى با اسلام بوده این چنین با مولا سخن مىگوید، حضرت فرمود: «به خدا سوگند! منظور تو چیزى جز فتنه نیست. به خدا سوگند! تو همیشه در فکر بودى که براى اسلام و مسلمین ایجاد شرّ کنى، ما نیاز به اندرز و نصیحت تو نداریم.»(5)
در روایتى آمده: روزى فاطمه - سلام الله علیها - امام را به قیام ترغیب کرد، در همان حال صداى مؤذن برخاست: «اشهدان محمداً رسول اللّه» امام رو به همسر گرامى اش فاطمه کرد و فرمود: «ایسرک زوال هذا النداء من الارض؛ آیا دوست دارى این صدا از روى زمین برچیده شود؟ فرمود: نه، حضرت على فرمود: پس مطلب همان است که من مىگویم (باید سکوت و تحمل کرد).»(6)
پذیرش حکومت براى اجراى دین
دوره غربت و تنهایى مولا به پایان مىرسد. مردم یک پارچه سراغ مولا مىآیند تا آن حضرت رهبرى امت را بپذیرد، امّا على (ع) از پذیرش آن کراهت داشت، چون مىدید با توجه به شرایطى که بعد از بیست و پنج سال پیش آمده و استحاله فرهنگى اى که پدیدار شده نمىتواند به آرمانهاى بلند الهى خود برسد، ولى وقتى اصرار فوق العاده مردم را دید، ناچار "رهبرى" را پذیرفت. امام على(ع) "مشروعیت" خود را به نصب پیامبر(ص) مىدید. این "مشروعیت " وقتى تأثیر گذار بوده و در عرصه بیرونى نقش خود را ایفا مىکرد که مردم نیز به صحنه بیایند. امّا بیست و پنج سال مردم نیامدند و آن "مشروعیت " کارایى نداشت. لذا وقتى مردم به صحنه آمدند و ملتمسانه از مولا خواستند که بپذیرد، زمینه "مقبولیت" فراهم شد. پس رأى مردم مبناى "مقبولیت " است، نه "مشروعیت".
مولا به صراحت مىفرماید: که خلافت را پذیرفتم تا دین را به صحنه بیاورم: «اللهم انک تعلم انه لم یکن الّذى کان منّا منافسة فى سلطان و لا التماس شىء من فصول الحطام ولکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطلة من حدودک؛(7) خدایا تو مىدانى آنچه را که انجام دادیم نه به جهت رقابت در حکومت بود و نه براى به چنگ آوردن متاع بى ارزش دنیا، بلکه مىخواستیم نشانههاى دین را برگردانیم و بلاد تو را اصلاح کنیم تا بندگان ستمدیده ات در امان بمانند و حدود تعطیل شده الهى اقامه گردد.»
مولا در سخنى فرمود: «...ولولا خشیة الدین لم اجبهم؛ اگر نگران دین نبودم خلافت را نمىپذیرفتم.»(8)
در سخن دیگر نگرانى اش را (آن نگرانى اى که سبب شد خلافت را بپذیرد) به میدان آمدن بنى امیه و بازى با دین خدا ذکر مىکند و مىفرماید: اگر نمىپذیرفتم، آنان صحنه گردان مىشدند.(9)
حکومت دینى آرمان مولا على(ع)
براى مولا حکومت دینى یک آرمان بود که مىخواست با تمام توان خویش آن را تحقق بخشد. عجیب است که با این صراحتهاى مولا برخى از نویسندگان، حکومت على(ع) را از نظر برنامه و اهداف، «سکولار» مىشناسانند.
نویسندهاى مىگوید: عهدنامه مالک اشتر فرمانى است با دستورالعملها و درسهاى فراوان در مورد آیین ملک دارى، مردم دارى و خدمتگزارى است که با تفکیک کامل دین از سیاست در این نامه تا دلتان بخواهد از انصاف و عدالت، احسان و خدمت، مدیریت و مراقبت، مساوات و مشورت و گذشت و محبت سخن گفته شده است، ولى یک جمله در آن جا نمىبینید که سفارش اجرا و نظارت در فرایض دینى و در ایمان و عبادات مردم را به مالک اشتر کرده باشد.(10)
نقد این سخن این است که اولاً: مولا دین را از سیاست جدا نمىدانست و نفس پذیرش حکومت از ناحیه آن حضرت به معناى آن است که دین را از سیاست جدا نمىدید. ثانیاً: چهار نکته در صدر برنامههاى تعیین شده ایشان وجود دارد که یکى از آنها «استصلاح اهلها» است که به معناى سازندگى اخلاقى و ایمانى مردم است. در این جمله بازسازى معنوى مردم در متن مأموریت مالک اشتر قرار گرفته است. ثالثاً: در متن این عهدنامه فرازهاى فراوانى وجود دارد که نقض «تفکیک دین از سیاست» است. چگونه ممکن است فرمانروایى معتقد به جدایى دین از سیاست باشد، ولى به استاندار خود چنین دستور دهد: «امره باتباع ما امر به فى کتابه من فرائضه و سنته؛ او را دستور مىدهیم به پیروى از آنچه در کتاب خدا هست از واجبات و مستحبات.» یا «والصق باهل الورع؛ پیوسته با اهل ورع باش» یا مىفرماید: کارگزاران حکومت را از مسلمانان با سابقه قرار بده. رابعاً: این تنها نامه حکومتى على(ع) نیست ؛ مثلاً در نامهاى دیگر استانداران خود را توصیه به برگزارى نماز جماعت مىکند(11) و آنها را یارى دهندگان دین خدا مىداند(12) و آموزش دین و تعلیم مبانى اعتقادى و اخلاقى را از وظایف حاکم مىداند: «على الامام ان یعلم اهل ولایته حدود الاسلام و الایمان.»(13)
در سخن دیگرى "پیگیرى وظایف دینى مردم " را یکى از وظایف حکام معرفى مىکند.(14)
آیا با این همه مسائل مىتوان ادعا کرد که چنین حکومتى در امر ارزشها و آیین مردم بىتفاوت است و خود را از دخالت، معاف کرده است و حتى در نظارت بر امور دینى هم نقش ندارد؟
به هر حال سکوت على(ع) براى حفظ دین است و پذیرش حکومت نیز براى نشر دین.
همکارى در جهت حفظ دین
بر اساس اصل فوق است که مىبینیم امامان(علیهم السلام) با این که دل خوشى از حکومتهاى عصر خود نداشتند، ولى آن جا که مسئله اصل اسلام در میان بود همکارى مىکردند، یعنى آن جا که اگر گره ناگشودهاى مىماند آن را به پاى اسلام مىنوشتند، ائمه(علیهم السلام) وارد میدان مىشدند و "گره گشایى " مىکردند. بر این اساس است که مىبینیم على(ع) در همین دوره بسیار سخت سکوت 25 ساله هر جا اسلام نیازمند کمک بود وارد میدان مىشد، مثلاً:
الف: در موارد زیادى که مشکل قضایى یا فرهنگى براى اسلام پیش مىآمد و دستگاه خلافت از عهده حلّ آن برنمى آمد، على(ع) آن مشکل را حل مىکرد. این موارد بسیار زیاد است و خود آنان اعتراف کردهاند که عمر گفت: «اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابوحسن(15)؛ پناه بر خدا بر مشکلى که ابوالحسن(ع) براى حل مشکل آن نباشد.» یا «اعوذ باللّه ان اعیش فى قوم لست فیهم یا اباحسن(16)؛ پناه بر خدا که من در بین کسانى باشم که تو آن جا نباشى.» یا «لولا على(ع) لهلک عمر(17)؛ اگر على(ع) نبود عمر نابود مىشد.» در موارد فراوانى از همین حکومت، حضرت على(ع) حرف اول را مىزد؛ مانند: هجرت را مبدأ تاریخ قرار دادن(18)؛ عدم حضور عمر در جنگ با رومیان(19) و تصمیمگیرى در مورد عدم تقسیم زمینهاى حاصل خیز کوفه بین مردم .(20) در حالات امام باقر(ع) نیز آمده است که وقتى دستگاه خلافت جبار عبدالملک بن مروان در مورد مسئله مهم اقتصادى "ضرب سکّه" با دولت مسیحى روم مشکل پیدا کرد حلّال مشکل، امام باقر(ع) بود.(21)
بدین ترتیب روشن شد که اسلام مدارى، ستون فقرات سیره سیاسى امامان بوده و پیروان این انوار تابناک جهان هستى نیز باید پیوسته این "اصل " را در نظر داشته باشند.
به هر حال "اسلام" را باید حفظ کرد و گاه هزینهاش جنگ بى امان، کشته شدن و مجروح شدن است و گاه هزینهاش سکوت تلخ و مانند آن که باید متحمل آن شد.
فرهنگ غیرت دینى
"غیرت" یعنى دفاع از محبوب در برابر متجاوز. طریحى گوید: «والغیرة نفرة طبیعیة تکون عن بخل مشارکة الغیر فى امر محبوب له(22)؛ غیرت، نفرت طبیعى اى است که انسان از شرکت دیگرى در امر محبوبش دارد.»
غیرت دینى یعنى دین را به عنوان محبوبترین چیزها و مدافع حریم آن بودن و اجازه تجاوز به حریم دین به هیچ کس ندادن. غیرت دینى یعنى داشتن خشم مقدّس در برابر متجاوزان حریم دینى و تلاش گسترده در راه نشر دین، امر به معروف و نهى از منکر و تولا و تبرا نمودن و هم چنین داشتن روحیه دفاع از دین و آماده فدا کردن همه هستى در راه آن.(23)
بنابر این، تفسیر واقعى غیرت دینى همین است. لذا تفسیر آن به خشونت، تفسیر کسانى است که از آن "وحشت" دارند و در پى انزواى آن از جامعه و تحریف این واژه مقدّس است. در برداشت اینان، اصل دین طرفدار خشونت است!! لذا با اصل دین درگیرند.
در مورد خشونت هم زیباترین کلام، گفتار مقام معظم رهبرى(مدظله) است که فرمودند: خشونت بر دو قسم است: یکى خشونت قانونى که عبارت است از همان مجازات هایى که در متن دین بوده و به حکم قانون و حکم شرع به اجرا در مىآید!! و خشونت غیر قانونى که عبارت است از برخوردهاى فیزیکى بدون قانون و حکم حاکم شرع. این خشونتها جنایت است.
به هر حال "غیرت دینى " به معناى داشتن روحیه دفاع از دین است، لذا هم خود امامان(علیهم السلام) از این روحیه الهى برخوردار بودند و هم پیروانشان را به آن توصیه مىکردند و هم برخورداران از این خصیصه بلند و ارزشمند را تشویق مىنمودند.
ترغیب به غیرت دینى
نبى گرامى اسلام(ص) فرمود: «لیس منّا من لم یوقر الکبیر و یرحم الصغیر و یأمر بالمعروف و ینهى عن المنکر(24)؛ از مانیست کسى که سال خوردگان را احترام نکرده، خردسالان را مورد مهر و محبت قرار نداده و اهل امر به معروف و نهى از منکر نباشد.» و آیا امر به معروف و نهى از منکر مصداق غیرت دینى نیست؟!
امام رضا(ع) نیز فرمود: «من واصل لنا قاطعاً او قطع لنا واصلاً او مدح لنا غائبا او اکرم لنا مخالفاً فلیس منّا و لسنامنه(25)؛ کسى که با کسانى ارتباط برقرار کند که از ما بریدهاند، یا ارتباطش را از کسانى که با ما مرتبطاند قطع کند و آن کس که ما را مورد نکوهش و عیب خود قرار مىدهد ستایش کند یا مخالف ما را گرامى بدارد، از ما نیست و ما هم از او نیستیم.»
معناى این سخن این است: کسى که در روابط اجتماعى خود فاقد غیرت دینى باشد شیعه واقعى اهل بیت(علیهم السلام) نیست.
از گلایهها و شکایتهاى على(ع) از بیشتر یاران خود همین فقدان "غیرت دین " است: «... و قد ترون عهود الله منقوضة فلا تغضبون و انتم لنقض ذمم آبائکم تأتعون(26)؛ مىبینید که قوانین و پیمانهاى الهى شکسته شده، اما شما به خشم نمىآیید، در حالى که اگر تعهدات پدرانتان نقض گردد ناراحت مىشوید!!...»
تجلیل غیرت مندان دین
تجلیل فراوان امیرالمؤمنین و فرزندان گرامىاش از ابوذر - این فریادگر غیرت دین - گویاى بهاى فوق العادهاى است که امامان (ع) به عنصر "غیرت دینى" مىدادند. هنگام تبعید ابوذر، عثمان دستور داد که اعلام شود: هیچ کس حق سخن گفتن با ابوذر نداشته و کسى حق بدرقه او را ندارد!! و مروان مأمور اجراى این دستور شد. بر این اساس به جز على(ع)، عقیل (برادرش)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع)، عمار و عدّه قلیلى از بنى هاشم کسى جرأت بدرقه ابوذر نکرد. هنگامى که امام حسن با ابوذر سخن مىگفت: مروان گفت: حسن! خاموش! مگر امر خلیفه را نشنیدهاى که کسى نباید با ابوذر سخن بگوید! اگر نشنیدهاى اینک بشنو! این جا امیرالمؤمنین به مروان حمله کرد و تازیانهاى بین دو گوش مرکب وى زد و فرمود: دور شو! خدا نابودت کند! مروان خشمناک به شکایت نزد عثمان رفت و ماجرا را باز گفت و عثمان هم از على(ع) خشمگین شد.
على(ع) هنگام بدرقه ابوذر جملاتى فرمود که قریب به آن از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هم نقل شده است که فرمود: «یا اباذر انک غضبت لله فارج من غضبت له ان القوم خافوک على دنیاهم و خفتهم على دینک فاترک فى ایدیهم ما خافوک علیه و اهرب منهم بما خفتهم علیه...(27)؛ اى ابوذر! به خاطر خدا خشم گرفتى و غضب کردى، پس به همان کس که برایش غضب نمودى امیدوار باش، این مردم از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت. پس آنچه را که آنها برایش در وحشتاند به خودشان واگذار و از آنچه مىترسى آنها گرفتارش شوند (کیفر الهى) فرار کن.»
به امیر المؤمنین گفتند: عثمان جهت بدرقه ابوذر بر تو غضب کرده، حضرت فرمود: «غضب الخیل على ختم اللجم، (مثل اینکه اسب بر دهنهاش غضب کند» یعنى چه مىتواند کند؟ همان طور که اگر اسب به دهنه و لگامى که در دهن اوست خشم کند چه مىتواند انجام دهد جز آن که بجود تا دندان خود را خورد کند!!
هنگامى که امیرالمؤمنین از بدرقه ابوذر برگشت، عثمان او را مورد مؤاخذه قرار داد که چرا مروان را برگرداندى و امر مرا کوچک شمردى؟ مگر دستور من به تو نرسیده بود؟ امام على(ع) فرمود: فرستاده تو خواست مرا برگرداند من او را برگرداندم و در مورد دستورت ؛ مگر بنا است بهر چه امر کنى هرچند معصیت باشد اطاعت کنیم؟(28)
این همه سرمایه گذارى در دفاع از یک غیرتمند دینى بسیار معنا دار است. معنایش این است که در جامعه اسلامى باید این ارزش پیوسته زنده بماند.
نمونه دیگرى از ارج نهادن به غیرتمندان دین در سیره امامان(علیهم السلام) تجلیل از "هشام بن حکم " است. او از بهترین شاگردان مکتب امام صادق(ع) و از خواص اصحاب امام هفتم (حضرت موسى بن جعفر(ع)) بوده است.(29)
امام صادق(ع) بسیارى از اصحاب و شاگردانش را از بحث و مناظره با مخالفان منع مىکرد و جز به تعداد کمى از ایشان اجازه بحث نمىداد و هشام در رأس کسانى بود که مجاز به مناظره گشت.(30) امام به او فرمود: «مثلک فلیکلم الناس؛ مانند تو باید با مردم سخن بگویند.»(31)
امام صادق پیوسته در حق هشام دعا مىکرد و پیروزىاش را در مناظرات از خداوند خواهان بود.
یونس بن یعقوب گوید: روزى جمعى از اصحاب که حمران بن اعین و مؤمن طاق و طیار و هشام بن سالم در میانشان بودند خدمت امام صادق(ع) بودند. هشام بن حکم نیز که در آن روز جوانى نورسیده بود حضور داشت، امام صادق(ع) فرمود: اى هشام! جریان مناظرهات را با عمروبن عبید گزارش نمىدهى؟ هشام عرض کرد: خجالت مىکشم که در محضر شما سخن بگویم و از هیبت شما زبانم گویا نمىشود. حضرت فرمود: هرگاه شما را به چیزى امر کردم به جاى آرید. آن گاه هشام مناظره خود را با عمروبن عبید به تفصیل بیان کرد. امام صادق(ع) لبخندى زد و فرمود: اى هشام: چه کسى این استدلال را به تو آموخت؟ هشام عرض کرد: آنچه از شما شنیده بودم منظم کردم و بر زبانم چنین جارى شد. حضرت فرمود به خدا سوگند! این مطالب در صحف ابراهیم و موسى نوشته شده است.(32)
این هم دو نمونه از تجلیل امامان (علیهم السلام) از غیرت مندان دینى در عرصههاى مختلف بود که در مقاله آینده نیز به تکمیل همین بحث خواهیم پرداخت.
پىنوشتها: -
1. نهج البلاغه، خطبه 2.
2. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، معتزلى، ج 1، ص 307 و ارشاد شیخ مفید، ج 1، ص 245.
3. الجمل، ص 437.
4. سیره ابن هشام، ج 4، ص 316.
5. کامل ابن اثیر، ج 2 ص 326.
6. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، معتزلى، ج 11، ص113.
7. نهج البلاغه، خطبه 131.
8. تاریخ طبرى، ج 4، ص 491.
9. انساب الاشراف بلاذرى، ج 2، ص 353.
10. آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، ص 46.
11. نهج البلاغه، نامه 52.
12. نهج البلاغه، نامه 46 و 42.
13. غررالحکم، باشرح خوانسارى، ج 4، ص 318.
14. الغارات، ج 2، ص 501.
15. موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 3، ص 87 و به نقل از البدایة و النهایه، ج 7، ص 360.
16. همان به نقل از المستدرک على الصحیحین، ص 628.
17. همان، به نقل از الکافى، ج 7، ص 424.
18. تاریخ طبرى، ج 4، ص 39 و تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 145.
19. نهج البلاغه، خطبه 134.
20. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 151.
21. حیاة الامام الباقر(ع)، ج 2، از 36 تا 39.
22. مجمع البحرین طریحى، ج 2، ص 1347(چاپ جدید سه جلدى).
23. تفصیل آن درباره غیرت دینى در کتاب عبرتهاى عاشورا، از ص 87 تا ص 139 آمده است.
24. اهل البیت فى الکتاب و السنّة، ص 537.
25. صفات الشیعه، ص 85 و اهل البیت فى الکتاب و السنة، ص 540.
26. نهج البلاغه، خطبه 106.
27. همان، خطبه 130.
28. الغدیر، ج 8، ص 297.
29. الفصول المختار، ص 28 و فهرست شیخ طوسى ص 355.
30. الامام الصادق(ع)، محمد حسین مظفر، ج 2، ص 188.
31. اصول کافى، ج 1، ص 132 و احتجاج طبرسى، ج 2، ص 125.
32. اصول کافى، ج 1، ص 129 و کمال الدین شیخ صدوق، ج 1، ص 207.
در رابطه با هشام، ر.ک: هشام بن الحکم، تألیف سید احمد صفائى و کتاب اصحاب امام صادق(ع) تألیف على محدث زاده از ص 392 تا 473.