آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

در مقاله گذشته مبادى بحث سیاست مدار بودن امامان را تقدیم کردیم و در این مقاله به سیرى در اصول کلى سیاست معصومین علیهم السلام مى‏پردازیم:
حضور در صحنه‏
اولین اصل آن است که امامان (علیهم‏السلام) در هر شرایطى در صحنه بودند. و به هدایت رهروان اسلام ناب مى‏پرداختند.
این شرایط گاه - به اصطلاح - شرایط باز سیاسى بود؛ همانند دوره پنج ساله حکومت حضرت على(ع)، بخشى از دوران زندگى امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و تا حدّى دوره ولایتعهدى امام رضا(ع).
این که گفتیم تا حدى، بدین جهت است که «ولایت‏عهدى» زندانى براى امام رضا(ع) بود! لکن امام رضا(ع) از همین شرایط هم استفاده کرد و مسئله‏اى را که تا آن زمان قاچاق بود (طرح مسئله ولایت و امامت) از تریبون رسمى دولتى مطرح نمود گاهى این شرایط، شرایط بسته یا خفقان سیاسى بوده که اکثر ادوار زندگى امامان (علیهم السلام) مواجه با چنین شرایطى بوده است.
دوره 25 ساله سکوت على(ع)، دوره بیست ساله امامت امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، اوائل امامت امام باقر(ع)، اواخر امامت امام صادق(ع) و تمام دوره امام کاظم(ع) و امام جواد(ع) و امام هادى(ع) و امام عسکرى(ع) زیر مجموعه این دوره است.
امامان شیعه علیهم السلام اصل «حضور» را در هر دوره رعایت مى‏کردند. به همین جهت در دوره فضاى باز سیاسى حداکثر بهره الهى را بردند. حضرت على(ع) با پنج سال حکومت خود الگوى بلند یک حکومت اسلامى را عرضه کرد. اگر چه متأسفانه نگذاشتند حضرت به آرمان‏هاى الهى خود برسد، اما در همین مدت کوتاه با همه سنگ اندازى‏هاى بدخواهان، به بهترین نحو به وظیفه خود عمل کرد.
امام محمد باقر و امام صادق علیهما السلام با استفاده از فضاى باز سیاسى اى که در اثر درگیرى بنى امیه و بنى‏العباس به وجود آمده بود تمام توان خویش را به کار گرفتند تا بارى که مدت‏ها به زمین مانده بود و دشمنان اهل بیت نمى‏گذاشتند به انجام رسد (تبیین ابعاد گوناگون اسلام) به دوش گرفتند و به حق با جریان عظیم فرهنگى خود، استقلال فرهنگى دین را تأمین کردند. این نمونه‏اى از حضور امامان در فضاى باز سیاسى بود.
در فضاى بسته و خفقان سیاسى نیز این حضور امامان (علیهم السلام) بود که کیان تشیع که همان اسلام ناب محمدى (ص) است باقى ماند. این آموزه بلند امامان است که مؤمن هیچ‏گاه از صحنه غایب نیست، مثلاً امام صادق(ع) فرمود: «...المؤمن مجاهد لانه یجاهد اعداء الله عزوجل فى دولة الباطل بالتقیة و فى دولة الحقّ بالسیف(1)؛ مؤمن پیوسته جهادگر است آن هنگام که دولت باطل حاکم باشد او با تقیه جهادش را پیش مى‏برد و آن گاه که دولت حق است با شمشیر از دین حمایت مى‏کند.»
آنچه مهم است «حضور» در صحنه است، لکن شکل حضور در هر زمانى به مقتضاى شرایط تعیین مى‏شود؛ گاه «حضور» با نرمش قهرمانانه است، گاه با قیام، گاه با ابلاغ پیام در شکل دعا و مانند آن.
امامان پیوسته در صحنه بودند و پیروان خود را هم دعوت به این حضور مى‏کردند لکن گاه در قالب «تقیه»، زمانى در قالب جهاد فرهنگى و گاهى نیز در قالب «مناظرات عمیق و روشن‏گر».
«رهبانیت» که تعبیر دیگر انزواى از صحنه است در مکتب ما نیست. نه تنها در این مکتب، بلکه در مکتب‏هاى دیگر توحیدى هم نبوده است: «...و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم(2)؛ و رهبانیتى که خود ابداع کرده بودند ما بر آنها مقرر نداشتیم.
گرچه از همین آیه استفاده مى‏شود که رهبانیت به معناى زهد و دلبسته نبودن به دنیا در آئین حضرت مسیح بوده است، اما این رهبانیت یعنى جامعه گریزى و حرام کردن حلال‏هاى خداوند که از بدعت‏هاى زشت مسیحیت است.
در حدیث معروفى چنین آمده: فرزند «عثمان بن مظعون» از دنیا رفته بود، بسیار غمگین شد تا آن جا که خانه‏اش را مسجد قرار داد و مشغول عبادت شد و هر کارى جز عبادت را ترک گفت. این خبر به رسول خدا(ص) رسید، حضرت او را احضار کرد و فرمود: «یا عثمان انّ الله تبارک و تعالى لم یکتب علینا الرهبانیة انّ رهبانیة امّتى الجهاد فى سبیل لله(3)؛ اى عثمان خداوند متعال رهبانیت را براى امت من مقرر نداشته رهبانیت امت من جهاد در راه خدا است.»
در حدیث دیگرى از امام موسى بن جعفر(ع) آمده است که برادرش (على بن جعفر) از محضرش پرسید:«الرجل المسلم هل یصلح ان یسیح فى الارض او یترهب فى بیت لایخرج منه قال لا(4)؛ آیا براى مرد مسلمان سزاوار است که دست به سیاحت بزند یا رهبانیت اختیار کند و در خانه‏اى بنشیند و از آن خارج نگردد؟» امام در پاسخ فرمود: نه.
عزلت پسندیده و ناپسند
ممکن است این جا این پرسش مطرح شود که اگر «حضور» مورد ستایش است، پس چرا این همه در روایات از «کناره‏گیرى از مردم» «عزلت» ستایش شده است؟ به عنوان نمونه:
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «العزلة عبادة»(5)؛ کناره‏گیرى از مردم عبادت است.»
امیرمؤمنان على(ع) نیز فرموده: «الوصلة باللّه فى الانقطاع عن الناس(6)؛ رسیدن به خداوند از رهگذر انقطاع از مردم است.
در سخنى دیگر فرمود: «سلامة الدین فى اعتزال الناس(7)؛ سلامت دین در گرو کناره‏گیرى از مردم است.» و روایات فراوان دیگر.
پاسخ این گونه روایات این است که اینها «مطلقات»اند و باید «مقیّدات» آنها را در روایات پیدا کرد. در روایتى على(ع) مى‏فرماید: «فى اعتزال ابناء الدنیا جماع الصلاح(8)؛ در کناره‏گیرى از فرزندان دنیا تمام صلاح جمع است.» «ابناء الدنیا» یعنى آنان که «معبودى» جز دنیا نداشته و تمام عشق شان جلوه‏هاى فانى دنیاست و بى تردید سلامت انسان در کناره‏گیرى از این گونه انسان هاست، زیرا همنشینى تأثیر گذار است، لذا همنشینى با شیفتگان دنیا انسان را به سوى دنیاطلبى مى‏کشاند و همنشینى با عاشقان خداوند انسان را به سوى خدا مى‏برد:
معرفت از آدمیان برده‏اند
آدمیان را ز میان برده‏اند
با نَفَس هر که بر آمیختیم‏
مصلحت آن بود که بگریختیم‏
سایه کس فرّ همایى نداشت‏
صحبت کس بوى وفایى نداشت‏
صحبت نیکان زجهان دورگشت‏
شأن عسل خانه زنبور گشت‏
معرفت اندر گِلِ آدم نماند
اهل دلى در همه عالم نماند

«ثورى» مى‏گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم چرا از مردم کناره گرفتى حضرت فرمود: «فسدالزمان و تغیّر الاخوان فرأیت الانفراد اسکن للفؤاد(9)؛ زمانه فاسد شده و برادران، تغییر کرده‏اند دیدم کناره‏گیرى براى دل، آرام بخش‏تر است.»
بر همین اساس در روایتى از پیامبر اکرم (ص) آمده: «المؤمن الّذى یخالط الناس و یصبر على اذاهم افضل من المؤمن الّذى لایخالط الناس و لا یصبر على اذاهم(10)؛ مؤمنى که با مردم زندگى کرده و اذیت آنها را تحمل مى‏کند برتر است از مؤمنى که از مردم کناره گرفته آنها را تحمل نمى‏کند.»
بنابراین نمى‏توان از این روایات «غیبت» از صحنه را جاى «حضور» قرار داد.
هزینه کردن در راه دین‏
دوّمین اصل در سیره سیاسى امامان «هزینه کردن در راه دین» است. این اصل را بارها اهل بیت تأیید کرده‏اند که محبت و ولاى ما یعنى به استقبال سختى‏ها و مشکلات رفتن. دلیل آن هم روشن است، زیرا زندگى آرمانى و انسانى بدون مشکل نیست.
شخصى مى‏گوید، پیش امام صادق(ع) از مشکلات و غم و غصه‏ها گلایه کردم، حضرت فرمود: «ماذنبى؟ انتم اخترتم هذا؛ گناه من چیست؟ شما خود این را برگزیدید.» آن گاه که میثاق دنیا و آخرت عرضه شد شما آخرت را برگزیدید و کافران دنیا را؛ «انه لما عرض الله علیکم میثاق الدنیا و الآخرة اخترتم الآخرة على الدنیا و اختار الکفار الدنیا على الآخرة»(11)
در کتاب ارزشمند اصول کافى بابى تحت عنوان «شدة ابتلاء المؤمن» آورده شده است. در این باب 30 روایت به این مضمون آمده: ایمان با بلا همراه است. مراد از این بلا بلاهاى انتخابى است.
در روایتى از امام صادق(ع) آمده است: «انّ اشدّ الناس بلاءاً الانبیاء ثم الّذین یلونهم الامثل فالامثل(12)؛ سخت‏ترین مردم از لحاظ بلا و گرفتارى پیغمبرانند سپس کسانى که در پى آنانند و سپس کسى که از دیگران بهتر است به ترتیب.»
در روایتى دیگر آمده است: امام در مجلسى که سدیر صیرفى هم در آن جا بود فرمود: «انّ الله اذا احبّ عبداً غتّه بالبلاء غتاً انّا و ایاکم یاسدیر لنصبح به و نمسى(13)؛ چون خداوند بنده‏اى را دوست بدارد. او را در بلا غوطه‏ور مى‏سازد. اى سدیر! ما و شما صبح و شب با آن دمسازیم.» بنابراین روایات فراوان دیگرى نیز در این زمنیه وجود دارد.
نقش بلاها و سختى‏ها
البته این بلاها و سختى‏ها گام بلند حرکت انسان به سوى کمال است و به تعبیر شهید آیة الله مطهرى: «خدا براى تربیت و پرورش جان انسان‏ها دو برنامه تشریعى و تکوینى دارد و در هر دو برنامه شداید و سختى‏ها را گنجانیده است در برنامه تشریعى، عبادات را فرض کرده و در برنامه تکوینى، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است، روزه، حج، انفاق، نماز، شدایدى است که با تکلیف ایجاد گردیده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است، گرسنگى، ترس، تلفات مالى و جانى شدایدى است که در تکوین پدید آورده شده و به طور قهرى انسان را در بر مى‏گیرد.»(14)
سختى و گرفتارى، هم تربیت کننده فرد و هم بیدار کننده ملّت‏هاست. سختى، بیدار سازنده و هوشیار کننده انسان‏هاى خفته و تحریک کننده عزم‏ها و اراده هاست. شداید هم چون صیقلى است که به آهن و فولاد مى‏دهند، هرچه بیشتر باروان آدمى تماس بگیرد او را مصمم‏تر و فعال‏تر و برنده‏تر مى‏کند، زیرا خاصیت حیات این است که در برابر سختى مقاومت کند و به طور خود آگاه و یا ناخود آگاه آماده مقابله با آن گردد.
سختى هم چون کیمیا خاصیت انقلاب ماهیت دارد، جان و روان آدمى را عوض مى‏کند. اکسیر حیات دو چیز است: عشق و بلا. این دو نبوغ مى‏آفرینند و از مواد افسرده و بى فروغ گوهرهایى تابناک و درخشان به وجود مى‏آورند. ملت هایى که در دامان سختى‏ها و شداید به سر مى‏برند نیرومند و با اراده مى‏گردند، ولى مردم راحت طلب، نازپرورده، محکوم و بدبخت اند.
اندر طبیعت است که باید شود ذلیل‏
هر ملّتى که با راحتى و عیش خو کند(15)

امامان شیعه جهت پاسدارى از دین هر آنچه داشتند هزینه کردند و به دوستان خود هم توصیه مى‏کردند که باید خود را فداى دین کنند.امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «اذا حضرت بلیة فاجعلوا اموالکم دون انفسکم و اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسکم دون دینکم و اعلموا انّ الهالک من هلک دینه(16)؛ اگر حادثه‏اى پیش آمد مالتان را سپر جانتان قرار دهید و اگر حادثه‏اى پیش آمد که (دیدید که یا باید جان را فدا کنید یا دین را) جان را سپر دین بگردانید.»
"دعبل خزاعى" - شاعر بزرگ اهل بیت - گوشه‏اى از هزینه‏هاى فرزندان پیامبر را در شعر بلند حماسى اش چنین تبیین مى‏کند:
کم من ذراع لهم بالطف بائنة
و عارض من صعید الترب منعقر

«به یادآور چه دست‏هاى کریمى که در کربلا از بدن جدا گشت و فرو افتاد و چه مبارک چهره‏ها که بر خاک تیره فرو خفت.»
أنسى الحسین و مسراهم لمقتله‏
و هم یقولون هذا سیدالبشر

«آیا حسین را از یاد ببرم و حال آن که چون شبان گاهان آن بد مردمان پنهان از چشم‏ها بر قتلگاه او گذشتند و گفتند به راستى که او سرور آدمیان است.»
یا امة السوء ما جازیت احمد عن‏
حُسن البلاء على التنزیل و السور

«اى بدمردمان! آیا این است پاداش رنج‏هاى بى‏شمار محمد (ص) که در رساندن قرآن و آیات رحمت آن به شما تحمل کرد.»
خلفتموه على الابناء حین مضى
خلافة الذئب فى ابقارذى بقر

اى بد مردمان! چون پیغمبر چشم از جهان فرو بست شما بر فرزندان او خلافت کردید، هم چون گرگ گرسنه‏اى که بر گله شبانى کند.»
قتلا و اسراً و تحریقا و منهبة
فعل الغزاة بارض الروم و الخزر

«آنان در کشتن واسیرى بردن و آتش افروزى و ویران گرى در حق خاندان پیامبر (ص) آن کردند که جنگ آوران اسلام در سرزمین روم و خزر با کافران کردند.»
هوشیارى و زیرکى
سوّمین اصل در سیره سیاسى امامان «هشیارى و زیرکى» است. هشیارى و زیرکى به «فطنة»، «کیاست»، «دُهاء» و...تعبیر شده است.
در روایتى از پیامبر اکرم (ص) آمده است:«المؤمن کیس فطن حذر(17)؛ مؤمن زیرک، هشیار، و با تدبیر است.»
در برخى روایات آمده است: «لایلدغ المؤمن من جحر مرتین(18)؛ مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمى‏شود.»
لکن این جا نکته‏اى دقیق وجود دارد و آن این است که مؤمن هشیار است تا کلاه سر او نگذارند، ولى «مکار» و «حیله گر» نیست، زیرا آنها تمام هوش خود را به کار مى‏گیرند تا کلاه سر مردم بگذارند!!
امامان در سیره سیاسى خود «هشیار» بودند، ولى «مکر». «حیله» در قاموس این بزرگ مردان جهان هستى، راه نداشت. لذا همین وجه فارق سیاست علوى و اموى بود. امیرالمؤمنین زیرک بود نه مکار. اما معاویه «مکّار» بود و خود را زیرک جلوه مى‏داد.
در مقاله گذشته سخن حضرت على(ع) را آوردیم که فرمود: معاویه از من زیرک‏تر نیست او اهل پیمان شکنى و گناه است و اگر از این کار بدم نمى‏آمد من هم آن را مى‏دانستم.(19)
امام على(ع) در چند مورد به صراحت از زیرکى و هشیارى خود در مقابله با فتنه‏ها سخن گفته است: یکى در برخورد با شورش گران است که برخى به حضرت پیشنهاد کردند که طلحه و زبیر را به حال خود واگذارد و با آنان نجنگد، حضرت فرمود: «والله لااکون کالضبع تنام على طول اللام حتى یصل الیها طالبها و نحیقها راصدها ولکنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع العاصى المریب ابداً حتى یأتى على یومى(20)؛ به خدا سوگند! من هم چون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم در برابر لانه‏اش به خواب رود تا صیاد به او مى‏رسد و دشمنى که در کمین اوست غافل‏گیرش مى‏کند( ولى من غافل‏گیر نمى‏شوم)، بلکه (با هوشیارى تمام، مراقب مخالفان هستم) و با شمشیر برنده هواداران حق، بر کسانى که به حق پشت کرده‏اند مى‏کوبم و با دستیارى فرمانبرداران مطیع با غاصبان ناباور مى‏جنگم و این روش همیشگى من است تا روزى که زندگى ام پایان گیرد.»
«کفتار» در بین حیوانات ضرب المثل «ابلهى» است. روش صید «کفتار» این است که صیاد آهسته با ته پاى خود یا قطعه سنگ یا چوب دستى به در لانه کفتار مى‏زند و او به خواب مى‏رود و سپس او را به راحتى صید مى‏کند.
این سخن مولا سخن بسیار زیبا و الهام بخش براى مسئولان نظام اسلامى است که براى مقابله با خطرات دشمن، گاه روزها بلکه ساعت‏ها و لحظه‏ها سرنوشت ساز است. لذا نباید فرصت را به سادگى از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند. امام(ع) افرادى را که این لحظات حسّاس را از دست مى‏دهند تشبیه به «کفتار» کرده است، چون «کفتار» حضور دشمن را احساس مى‏کند، ولى با زمزمه‏هاى او به خواب مى‏رود؛ خوابى که منتهى به اسارت و مرگ او مى‏شود.
«کفتار» در خانه و لانه خود شکار مى‏شود.
«کفتار» حتى بدون کمترین مقاومت در چنگال دشمن گرفتار مى‏گردد و به دام مى‏افتد.
کسانى که فرصت‏هاى زودگذر را با خوش باورى‏هاى ضعف و سستى یا تردید و تأمل از دست مى‏دهند هم نیز چون کفتاراند، به خواب مى‏روند و در خانه و لانه خود به دام مى‏افتند و مقاومتى از خود نشان نمى‏دهند.(21)
حضرت على(ع) در کلامى دیگر مى‏فرماید:
«والله ما استغفل بالمکیدة و لا استغمز بالشدیدة(22)؛ به خدا سوگند! من باکید و مکر اغفال نمى‏شوم و در رویاروئى با شداید ناتوان نمى‏گردم.»
نمونه‏هاى هشیارى در سیره سیاسى امامان فراوان است. از جلوه‏هاى هشیارى این گل‏هاى بى خار جهان هستى این بود که از فرصت‏ها کمال استفاده را مى‏کردند. امام حسین(ع) فرصت اقامت چهار ماهه مکّه را به عنوان سکّویى براى آماده سازى فکرى قیام عاشورا استفاده کرد.
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) از فرصت درگیرى بنى‏امیه و بنى عباس به عنوان فرصتى ارزشمند براى نشر دین بهره گرفتند؛ حتى امامان علیهم السلام بحران‏ها را تبدیل به فرصت مى‏نمودند آن چنان که امام رضا(ع) بحران ولایتعهدى را به عنوان فرصتى براى نشر مکتب اهل بیت علیهم السلام استفاده کرد. مأمون از ولایتعهدى اهدافى شیطانى داشت و مى‏خواست وانمود کند که امامان درپى دنیا هستند، اگر زاهدند چون دنیا بر آنان عرضه نشده، امام رضا(ع) با اکراه از پذیرش ولایتعهدى این نقشه او را خنثى کرد.
مأمون مى‏خواست به این ترتیب امام(ع) را کنترل کند، ولى نتوانست، امام در سخت‏ترین شرایط هدایت گرى خود را ادامه داد. مأمون مى‏خواست مبارزات حاد شیعى را که در اوج بود تبدیل به مبارزات آرام کند. با این توجیه شیطانى که امام رضا(ع) سازش کرده است، ولى امام رضا(ع) با دستور دادن به گریه هنگام بیرون آمدن از مدینة عملاً فهماند که مسئله سازش نیست، بلکه زندانى اى است در پوشش «ولایتعهدى».
از جلوه‏هاى هشیارى و زیرکى امامان فرستادن عوامل نفوذى به متن دستگاه خلافت بود که نمونه شاخص آن على بن یقطین است.
او شخصى است که علما و رجال او را چنین ستوده‏اند که: «کان ثقة جلیل القدر، له منزلة عظیمة عند ابى الحسن موسى(ع) عظیم المکان فى هذه الطائفة(23)؛ او شخصیت مورد اطمینان، بزرگوار بود، نزد امام کاظم جایگاه رفیع داشت و در بین شیعه منزلت بزرگى دارد.»
او با موافقت امام کاظم(ع) وزارت هارون را پذیرفت. چندین بار خواست استعفا نماید، ولى امام(ع) او را از این تصمیم منصرف ساخت(24).
خدمات زیادى به شیعیان امام (علیه السلام) کرد تا جایى که مى‏نویسند: هر سال تعدادى از یاران حضرت را به حج مى‏فرستاد، گاهى 150 نفر، زمانى 250 نفر و گاه تا سیصد نفر و به هر کدام از آنان ده تا بیست هزار درهم مى‏پرداخت (25).
امام(ع) با ظرافت خاصى تلاش داشت که «على بن یقطین» بدون آن که مورد شک دستگاه خلافت قرار گیرد مشغول به کار خود باشد. نوشته‏اند: سالى هارون تعدادى لباس به عنوان خلعت به على بخشید که در میان آنها یک لباس خز مشکى رنگ زربافت از نوع لباس ویژه خلفا بود. على اکثر آن لباس‏ها را که لباس گران قیمت نیز جزء آنها بود به امام کاظم(ع) اهدا کرد و همراه لباس‏ها اموالى را نیز که قبلاً طبق معمول به عنوان «خمس» آماده کرده بود به محضر امام فرستاده حضرت همه اموال و لباس‏ها را پذیرفت ولى آن یک لباس مخصوص را پس فرستاد و طى نامه‏اى نوشت: این لباس را نگهدار، زیرا در حادثه‏اى که برایت پیش مى‏آید به دردت مى‏خورد. على بن یقطین از راز ردّ آن لباس آگاه نشد، ولى آن را حفظ کرد اتفاقاً روزى وى یکى از خدمت گزاران خاص خود را به علت کوتاهى در انجام وظیفه تنبیه و از کار برکنار کرد. آن شخص که از ارتباط على با امام کاظم(ع) و اموال و هدایایى که او براى حضرت مى‏فرستاد آگاهى داشت، از على نزد هارون سعایت کرد و گفت، او معتقد به امامت موسى بن جعفر(ع) است و هر سال خمس اموال خود را براى او مى‏فرستد. آن گاه داستان لباس‏ها را گواه آورد و گفت لباس مخصوص را که خلیفه در فلان تاریخ به او اهدا کرده بود به موسى بن جعفر(ع) داده است. هارون از شنیدن این خبر سخت خشمگین شد و گفت حقیقت جریان را باید به دست بیاورم و اگر ادعاى تو راست باشد خون او را خواهم ریخت و بلافاصله على را احضار کرد و از آن لباس پرسش نمود، وى گفت: آن را در یک بقچه گذاشته‏ام و اکنون محفوظ است.
هارون گفت فوراً بیاور. پسر یقطین فوراً یکى از خدمت گزاران خود را فرستاد و گفت به فلان اطاق خانه ما برو و کلید آن را از صندوق دار بگیر و در اطاق را باز کن و سپس در فلان صندوق را باز کن و بقچه‏اى را که در داخل آن است با همان مهرى که دارد این جا بیاور.
طولى نکشید که غلام، لباس را به همان شکلى که قبلاً مهر شده بود آورد و در برابر هارون گذاشت. هارون دستو داد مهر آن را بشکنند و سر آن را باز کنند وقتى که بقچه را باز کردند، دید همان لباس است که عیناً تا شده است.
خشم هارون فرو نشست و به على گفت: بعد از این هرگز سخن هیچ سعایت کننده‏اى را درباره تو باور نخواهم کرد. جایزه ارزنده‏اى به او دادند و شخص سعایت کننده را سخت تنبیه نمود.(26)
این تنها نمونه‏اى از تدبیر امامان براى داشتن عامل نفوذى در دستگاه خلافت است. اگر کسى تتبع کند به نمونه‏هاى فراوانى دیگر هم چون عبدالله بن سنان و غیره دست مى‏یابد. سخن در مورد هشیارى و زیرکى امامان بسیار است که با یک نمونه بسیار جالب، این مقاله را به پایان مى‏بریم:
ابو ایوب جوزى گوید: «شبى از شب‏ها منصور دوانیقى مرا احضار کرد، نزدش رفتم دیدم بر صندلى نشسته. شخصى در مقابلش گذاشته‏اند که نامه‏اى در دست دارد و مشغول خواندن آن است. وقتى وارد شدم و سلام کرد او نامه را نزد من انداخت و گریان شد، آن گاه به من گفت: این نامه محمد بن سلیمان است که در آن نوشته: حضرت صادق رحلت کرده است. بعد از اینکه سه مرتبه آیه: «انا لله و انا الیه راجعون» را تلاوت کرد و گفت شخصى مثل جعفر در کجا پیدا خواهد شد. بعد از این جریان به من گفت: بنویس اگر حضرت صادق(ع) یک نفر شخص معلومى را وصى خویش قرار داده او را بخواه و گردن بزن. پس از پنج روز جواب نامه آمد که حضرت صادق(ع) پنج نفر را وصى خود قرار داده است که عبارتند از: خلیفه منصور دوانیقى!!، محمد بن سلیمان(والى مدینه)، عبدالله بن جعفر، موسى بن جعفر و حمیده مادر حضرت امام موسى بن جعفر(ع). موقعى که منصور نامه را تلاوت کرد گفت اینان را نمى‏توان کشت!!»(27)
این سه نکته در سیره سیاسى امامان علیهم السلام بود که به یارى خداوند دیگر اصول را در سیره سیاسى اهل بیت علیهم‏السلام در مقاله دیگر مورد بحث قرار خواهیم داد انشاءالله.
پى‏نوشت‏ها: -
1- وسائل الشیعة، ج 16، ص 209، «چاپ آل البیت(ع)».
2- سوره حدید، آیه 27.
3- بحارالانوار، ج 70، ص 114.
4- همان، ص 119.
5- میزان الحکمة، ج 5، ص 1964.
6- و 7- و 8- همان.
9- بحارالانوار، ج 47، ص 60 و سفینة البحار، ج 3 ص 474(چاپ آستان قدس) و میزان الحکمة، ج 5، ص 1966.
10- میزان الحکمة، ج 5، ص 1966.
11- بحار الانوار، ج 78، ص 194.
12- اصول کافى، ج 2، ص 253.
13- همان.
14- عدل الهى، شهید مطهرى، ص 178.
15- همان، ص 181.
16- تحف العقول، ص 216.
17- بحار الانوار، ج 67، ص 307 و نهج الفصاحه، ج 2، ص 816 (چاپ جدید).
18- بحار الانوار، ج 19، ص 346 و جلد 20، ص 144.
19- نهج البلاغه، خطبه 200.
20- همان، خطبه 6.
21- پیام امام، ج 1، ص 456 و ص 457.
22- نهج البلاغه، خطبه 200.
23- الخلاصه، ص 91 و منتهى المقال، ج 5، ص 82.
24- بحار الانوار، ج 48، ص 158.
25- رجال کشى، ص 437.
26- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 289 و پیشواى آزاده ص 162 تا 164.
27- ارشاد مفید، ج 1، ص 310.
 

تبلیغات