حضور هوشیارانه مردم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در مقاله گذشته مبادى بحث سیاست مدار بودن امامان را تقدیم کردیم و در این مقاله به سیرى در اصول کلى سیاست معصومین علیهم السلام مىپردازیم:
حضور در صحنه
اولین اصل آن است که امامان (علیهمالسلام) در هر شرایطى در صحنه بودند. و به هدایت رهروان اسلام ناب مىپرداختند.
این شرایط گاه - به اصطلاح - شرایط باز سیاسى بود؛ همانند دوره پنج ساله حکومت حضرت على(ع)، بخشى از دوران زندگى امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و تا حدّى دوره ولایتعهدى امام رضا(ع).
این که گفتیم تا حدى، بدین جهت است که «ولایتعهدى» زندانى براى امام رضا(ع) بود! لکن امام رضا(ع) از همین شرایط هم استفاده کرد و مسئلهاى را که تا آن زمان قاچاق بود (طرح مسئله ولایت و امامت) از تریبون رسمى دولتى مطرح نمود گاهى این شرایط، شرایط بسته یا خفقان سیاسى بوده که اکثر ادوار زندگى امامان (علیهم السلام) مواجه با چنین شرایطى بوده است.
دوره 25 ساله سکوت على(ع)، دوره بیست ساله امامت امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، اوائل امامت امام باقر(ع)، اواخر امامت امام صادق(ع) و تمام دوره امام کاظم(ع) و امام جواد(ع) و امام هادى(ع) و امام عسکرى(ع) زیر مجموعه این دوره است.
امامان شیعه علیهم السلام اصل «حضور» را در هر دوره رعایت مىکردند. به همین جهت در دوره فضاى باز سیاسى حداکثر بهره الهى را بردند. حضرت على(ع) با پنج سال حکومت خود الگوى بلند یک حکومت اسلامى را عرضه کرد. اگر چه متأسفانه نگذاشتند حضرت به آرمانهاى الهى خود برسد، اما در همین مدت کوتاه با همه سنگ اندازىهاى بدخواهان، به بهترین نحو به وظیفه خود عمل کرد.
امام محمد باقر و امام صادق علیهما السلام با استفاده از فضاى باز سیاسى اى که در اثر درگیرى بنى امیه و بنىالعباس به وجود آمده بود تمام توان خویش را به کار گرفتند تا بارى که مدتها به زمین مانده بود و دشمنان اهل بیت نمىگذاشتند به انجام رسد (تبیین ابعاد گوناگون اسلام) به دوش گرفتند و به حق با جریان عظیم فرهنگى خود، استقلال فرهنگى دین را تأمین کردند. این نمونهاى از حضور امامان در فضاى باز سیاسى بود.
در فضاى بسته و خفقان سیاسى نیز این حضور امامان (علیهم السلام) بود که کیان تشیع که همان اسلام ناب محمدى (ص) است باقى ماند. این آموزه بلند امامان است که مؤمن هیچگاه از صحنه غایب نیست، مثلاً امام صادق(ع) فرمود: «...المؤمن مجاهد لانه یجاهد اعداء الله عزوجل فى دولة الباطل بالتقیة و فى دولة الحقّ بالسیف(1)؛ مؤمن پیوسته جهادگر است آن هنگام که دولت باطل حاکم باشد او با تقیه جهادش را پیش مىبرد و آن گاه که دولت حق است با شمشیر از دین حمایت مىکند.»
آنچه مهم است «حضور» در صحنه است، لکن شکل حضور در هر زمانى به مقتضاى شرایط تعیین مىشود؛ گاه «حضور» با نرمش قهرمانانه است، گاه با قیام، گاه با ابلاغ پیام در شکل دعا و مانند آن.
امامان پیوسته در صحنه بودند و پیروان خود را هم دعوت به این حضور مىکردند لکن گاه در قالب «تقیه»، زمانى در قالب جهاد فرهنگى و گاهى نیز در قالب «مناظرات عمیق و روشنگر».
«رهبانیت» که تعبیر دیگر انزواى از صحنه است در مکتب ما نیست. نه تنها در این مکتب، بلکه در مکتبهاى دیگر توحیدى هم نبوده است: «...و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم(2)؛ و رهبانیتى که خود ابداع کرده بودند ما بر آنها مقرر نداشتیم.
گرچه از همین آیه استفاده مىشود که رهبانیت به معناى زهد و دلبسته نبودن به دنیا در آئین حضرت مسیح بوده است، اما این رهبانیت یعنى جامعه گریزى و حرام کردن حلالهاى خداوند که از بدعتهاى زشت مسیحیت است.
در حدیث معروفى چنین آمده: فرزند «عثمان بن مظعون» از دنیا رفته بود، بسیار غمگین شد تا آن جا که خانهاش را مسجد قرار داد و مشغول عبادت شد و هر کارى جز عبادت را ترک گفت. این خبر به رسول خدا(ص) رسید، حضرت او را احضار کرد و فرمود: «یا عثمان انّ الله تبارک و تعالى لم یکتب علینا الرهبانیة انّ رهبانیة امّتى الجهاد فى سبیل لله(3)؛ اى عثمان خداوند متعال رهبانیت را براى امت من مقرر نداشته رهبانیت امت من جهاد در راه خدا است.»
در حدیث دیگرى از امام موسى بن جعفر(ع) آمده است که برادرش (على بن جعفر) از محضرش پرسید:«الرجل المسلم هل یصلح ان یسیح فى الارض او یترهب فى بیت لایخرج منه قال لا(4)؛ آیا براى مرد مسلمان سزاوار است که دست به سیاحت بزند یا رهبانیت اختیار کند و در خانهاى بنشیند و از آن خارج نگردد؟» امام در پاسخ فرمود: نه.
عزلت پسندیده و ناپسند
ممکن است این جا این پرسش مطرح شود که اگر «حضور» مورد ستایش است، پس چرا این همه در روایات از «کنارهگیرى از مردم» «عزلت» ستایش شده است؟ به عنوان نمونه:
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «العزلة عبادة»(5)؛ کنارهگیرى از مردم عبادت است.»
امیرمؤمنان على(ع) نیز فرموده: «الوصلة باللّه فى الانقطاع عن الناس(6)؛ رسیدن به خداوند از رهگذر انقطاع از مردم است.
در سخنى دیگر فرمود: «سلامة الدین فى اعتزال الناس(7)؛ سلامت دین در گرو کنارهگیرى از مردم است.» و روایات فراوان دیگر.
پاسخ این گونه روایات این است که اینها «مطلقات»اند و باید «مقیّدات» آنها را در روایات پیدا کرد. در روایتى على(ع) مىفرماید: «فى اعتزال ابناء الدنیا جماع الصلاح(8)؛ در کنارهگیرى از فرزندان دنیا تمام صلاح جمع است.» «ابناء الدنیا» یعنى آنان که «معبودى» جز دنیا نداشته و تمام عشق شان جلوههاى فانى دنیاست و بى تردید سلامت انسان در کنارهگیرى از این گونه انسان هاست، زیرا همنشینى تأثیر گذار است، لذا همنشینى با شیفتگان دنیا انسان را به سوى دنیاطلبى مىکشاند و همنشینى با عاشقان خداوند انسان را به سوى خدا مىبرد:
معرفت از آدمیان بردهاند
آدمیان را ز میان بردهاند
با نَفَس هر که بر آمیختیم
مصلحت آن بود که بگریختیم
سایه کس فرّ همایى نداشت
صحبت کس بوى وفایى نداشت
صحبت نیکان زجهان دورگشت
شأن عسل خانه زنبور گشت
معرفت اندر گِلِ آدم نماند
اهل دلى در همه عالم نماند
«ثورى» مىگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم چرا از مردم کناره گرفتى حضرت فرمود: «فسدالزمان و تغیّر الاخوان فرأیت الانفراد اسکن للفؤاد(9)؛ زمانه فاسد شده و برادران، تغییر کردهاند دیدم کنارهگیرى براى دل، آرام بخشتر است.»
بر همین اساس در روایتى از پیامبر اکرم (ص) آمده: «المؤمن الّذى یخالط الناس و یصبر على اذاهم افضل من المؤمن الّذى لایخالط الناس و لا یصبر على اذاهم(10)؛ مؤمنى که با مردم زندگى کرده و اذیت آنها را تحمل مىکند برتر است از مؤمنى که از مردم کناره گرفته آنها را تحمل نمىکند.»
بنابراین نمىتوان از این روایات «غیبت» از صحنه را جاى «حضور» قرار داد.
هزینه کردن در راه دین
دوّمین اصل در سیره سیاسى امامان «هزینه کردن در راه دین» است. این اصل را بارها اهل بیت تأیید کردهاند که محبت و ولاى ما یعنى به استقبال سختىها و مشکلات رفتن. دلیل آن هم روشن است، زیرا زندگى آرمانى و انسانى بدون مشکل نیست.
شخصى مىگوید، پیش امام صادق(ع) از مشکلات و غم و غصهها گلایه کردم، حضرت فرمود: «ماذنبى؟ انتم اخترتم هذا؛ گناه من چیست؟ شما خود این را برگزیدید.» آن گاه که میثاق دنیا و آخرت عرضه شد شما آخرت را برگزیدید و کافران دنیا را؛ «انه لما عرض الله علیکم میثاق الدنیا و الآخرة اخترتم الآخرة على الدنیا و اختار الکفار الدنیا على الآخرة»(11)
در کتاب ارزشمند اصول کافى بابى تحت عنوان «شدة ابتلاء المؤمن» آورده شده است. در این باب 30 روایت به این مضمون آمده: ایمان با بلا همراه است. مراد از این بلا بلاهاى انتخابى است.
در روایتى از امام صادق(ع) آمده است: «انّ اشدّ الناس بلاءاً الانبیاء ثم الّذین یلونهم الامثل فالامثل(12)؛ سختترین مردم از لحاظ بلا و گرفتارى پیغمبرانند سپس کسانى که در پى آنانند و سپس کسى که از دیگران بهتر است به ترتیب.»
در روایتى دیگر آمده است: امام در مجلسى که سدیر صیرفى هم در آن جا بود فرمود: «انّ الله اذا احبّ عبداً غتّه بالبلاء غتاً انّا و ایاکم یاسدیر لنصبح به و نمسى(13)؛ چون خداوند بندهاى را دوست بدارد. او را در بلا غوطهور مىسازد. اى سدیر! ما و شما صبح و شب با آن دمسازیم.» بنابراین روایات فراوان دیگرى نیز در این زمنیه وجود دارد.
نقش بلاها و سختىها
البته این بلاها و سختىها گام بلند حرکت انسان به سوى کمال است و به تعبیر شهید آیة الله مطهرى: «خدا براى تربیت و پرورش جان انسانها دو برنامه تشریعى و تکوینى دارد و در هر دو برنامه شداید و سختىها را گنجانیده است در برنامه تشریعى، عبادات را فرض کرده و در برنامه تکوینى، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است، روزه، حج، انفاق، نماز، شدایدى است که با تکلیف ایجاد گردیده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است، گرسنگى، ترس، تلفات مالى و جانى شدایدى است که در تکوین پدید آورده شده و به طور قهرى انسان را در بر مىگیرد.»(14)
سختى و گرفتارى، هم تربیت کننده فرد و هم بیدار کننده ملّتهاست. سختى، بیدار سازنده و هوشیار کننده انسانهاى خفته و تحریک کننده عزمها و اراده هاست. شداید هم چون صیقلى است که به آهن و فولاد مىدهند، هرچه بیشتر باروان آدمى تماس بگیرد او را مصممتر و فعالتر و برندهتر مىکند، زیرا خاصیت حیات این است که در برابر سختى مقاومت کند و به طور خود آگاه و یا ناخود آگاه آماده مقابله با آن گردد.
سختى هم چون کیمیا خاصیت انقلاب ماهیت دارد، جان و روان آدمى را عوض مىکند. اکسیر حیات دو چیز است: عشق و بلا. این دو نبوغ مىآفرینند و از مواد افسرده و بى فروغ گوهرهایى تابناک و درخشان به وجود مىآورند. ملت هایى که در دامان سختىها و شداید به سر مىبرند نیرومند و با اراده مىگردند، ولى مردم راحت طلب، نازپرورده، محکوم و بدبخت اند.
اندر طبیعت است که باید شود ذلیل
هر ملّتى که با راحتى و عیش خو کند(15)
امامان شیعه جهت پاسدارى از دین هر آنچه داشتند هزینه کردند و به دوستان خود هم توصیه مىکردند که باید خود را فداى دین کنند.امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «اذا حضرت بلیة فاجعلوا اموالکم دون انفسکم و اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسکم دون دینکم و اعلموا انّ الهالک من هلک دینه(16)؛ اگر حادثهاى پیش آمد مالتان را سپر جانتان قرار دهید و اگر حادثهاى پیش آمد که (دیدید که یا باید جان را فدا کنید یا دین را) جان را سپر دین بگردانید.»
"دعبل خزاعى" - شاعر بزرگ اهل بیت - گوشهاى از هزینههاى فرزندان پیامبر را در شعر بلند حماسى اش چنین تبیین مىکند:
کم من ذراع لهم بالطف بائنة
و عارض من صعید الترب منعقر
«به یادآور چه دستهاى کریمى که در کربلا از بدن جدا گشت و فرو افتاد و چه مبارک چهرهها که بر خاک تیره فرو خفت.»
أنسى الحسین و مسراهم لمقتله
و هم یقولون هذا سیدالبشر
«آیا حسین را از یاد ببرم و حال آن که چون شبان گاهان آن بد مردمان پنهان از چشمها بر قتلگاه او گذشتند و گفتند به راستى که او سرور آدمیان است.»
یا امة السوء ما جازیت احمد عن
حُسن البلاء على التنزیل و السور
«اى بدمردمان! آیا این است پاداش رنجهاى بىشمار محمد (ص) که در رساندن قرآن و آیات رحمت آن به شما تحمل کرد.»
خلفتموه على الابناء حین مضى
خلافة الذئب فى ابقارذى بقر
اى بد مردمان! چون پیغمبر چشم از جهان فرو بست شما بر فرزندان او خلافت کردید، هم چون گرگ گرسنهاى که بر گله شبانى کند.»
قتلا و اسراً و تحریقا و منهبة
فعل الغزاة بارض الروم و الخزر
«آنان در کشتن واسیرى بردن و آتش افروزى و ویران گرى در حق خاندان پیامبر (ص) آن کردند که جنگ آوران اسلام در سرزمین روم و خزر با کافران کردند.»
هوشیارى و زیرکى
سوّمین اصل در سیره سیاسى امامان «هشیارى و زیرکى» است. هشیارى و زیرکى به «فطنة»، «کیاست»، «دُهاء» و...تعبیر شده است.
در روایتى از پیامبر اکرم (ص) آمده است:«المؤمن کیس فطن حذر(17)؛ مؤمن زیرک، هشیار، و با تدبیر است.»
در برخى روایات آمده است: «لایلدغ المؤمن من جحر مرتین(18)؛ مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمىشود.»
لکن این جا نکتهاى دقیق وجود دارد و آن این است که مؤمن هشیار است تا کلاه سر او نگذارند، ولى «مکار» و «حیله گر» نیست، زیرا آنها تمام هوش خود را به کار مىگیرند تا کلاه سر مردم بگذارند!!
امامان در سیره سیاسى خود «هشیار» بودند، ولى «مکر». «حیله» در قاموس این بزرگ مردان جهان هستى، راه نداشت. لذا همین وجه فارق سیاست علوى و اموى بود. امیرالمؤمنین زیرک بود نه مکار. اما معاویه «مکّار» بود و خود را زیرک جلوه مىداد.
در مقاله گذشته سخن حضرت على(ع) را آوردیم که فرمود: معاویه از من زیرکتر نیست او اهل پیمان شکنى و گناه است و اگر از این کار بدم نمىآمد من هم آن را مىدانستم.(19)
امام على(ع) در چند مورد به صراحت از زیرکى و هشیارى خود در مقابله با فتنهها سخن گفته است: یکى در برخورد با شورش گران است که برخى به حضرت پیشنهاد کردند که طلحه و زبیر را به حال خود واگذارد و با آنان نجنگد، حضرت فرمود: «والله لااکون کالضبع تنام على طول اللام حتى یصل الیها طالبها و نحیقها راصدها ولکنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع العاصى المریب ابداً حتى یأتى على یومى(20)؛ به خدا سوگند! من هم چون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم در برابر لانهاش به خواب رود تا صیاد به او مىرسد و دشمنى که در کمین اوست غافلگیرش مىکند( ولى من غافلگیر نمىشوم)، بلکه (با هوشیارى تمام، مراقب مخالفان هستم) و با شمشیر برنده هواداران حق، بر کسانى که به حق پشت کردهاند مىکوبم و با دستیارى فرمانبرداران مطیع با غاصبان ناباور مىجنگم و این روش همیشگى من است تا روزى که زندگى ام پایان گیرد.»
«کفتار» در بین حیوانات ضرب المثل «ابلهى» است. روش صید «کفتار» این است که صیاد آهسته با ته پاى خود یا قطعه سنگ یا چوب دستى به در لانه کفتار مىزند و او به خواب مىرود و سپس او را به راحتى صید مىکند.
این سخن مولا سخن بسیار زیبا و الهام بخش براى مسئولان نظام اسلامى است که براى مقابله با خطرات دشمن، گاه روزها بلکه ساعتها و لحظهها سرنوشت ساز است. لذا نباید فرصت را به سادگى از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند. امام(ع) افرادى را که این لحظات حسّاس را از دست مىدهند تشبیه به «کفتار» کرده است، چون «کفتار» حضور دشمن را احساس مىکند، ولى با زمزمههاى او به خواب مىرود؛ خوابى که منتهى به اسارت و مرگ او مىشود.
«کفتار» در خانه و لانه خود شکار مىشود.
«کفتار» حتى بدون کمترین مقاومت در چنگال دشمن گرفتار مىگردد و به دام مىافتد.
کسانى که فرصتهاى زودگذر را با خوش باورىهاى ضعف و سستى یا تردید و تأمل از دست مىدهند هم نیز چون کفتاراند، به خواب مىروند و در خانه و لانه خود به دام مىافتند و مقاومتى از خود نشان نمىدهند.(21)
حضرت على(ع) در کلامى دیگر مىفرماید:
«والله ما استغفل بالمکیدة و لا استغمز بالشدیدة(22)؛ به خدا سوگند! من باکید و مکر اغفال نمىشوم و در رویاروئى با شداید ناتوان نمىگردم.»
نمونههاى هشیارى در سیره سیاسى امامان فراوان است. از جلوههاى هشیارى این گلهاى بى خار جهان هستى این بود که از فرصتها کمال استفاده را مىکردند. امام حسین(ع) فرصت اقامت چهار ماهه مکّه را به عنوان سکّویى براى آماده سازى فکرى قیام عاشورا استفاده کرد.
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) از فرصت درگیرى بنىامیه و بنى عباس به عنوان فرصتى ارزشمند براى نشر دین بهره گرفتند؛ حتى امامان علیهم السلام بحرانها را تبدیل به فرصت مىنمودند آن چنان که امام رضا(ع) بحران ولایتعهدى را به عنوان فرصتى براى نشر مکتب اهل بیت علیهم السلام استفاده کرد. مأمون از ولایتعهدى اهدافى شیطانى داشت و مىخواست وانمود کند که امامان درپى دنیا هستند، اگر زاهدند چون دنیا بر آنان عرضه نشده، امام رضا(ع) با اکراه از پذیرش ولایتعهدى این نقشه او را خنثى کرد.
مأمون مىخواست به این ترتیب امام(ع) را کنترل کند، ولى نتوانست، امام در سختترین شرایط هدایت گرى خود را ادامه داد. مأمون مىخواست مبارزات حاد شیعى را که در اوج بود تبدیل به مبارزات آرام کند. با این توجیه شیطانى که امام رضا(ع) سازش کرده است، ولى امام رضا(ع) با دستور دادن به گریه هنگام بیرون آمدن از مدینة عملاً فهماند که مسئله سازش نیست، بلکه زندانى اى است در پوشش «ولایتعهدى».
از جلوههاى هشیارى و زیرکى امامان فرستادن عوامل نفوذى به متن دستگاه خلافت بود که نمونه شاخص آن على بن یقطین است.
او شخصى است که علما و رجال او را چنین ستودهاند که: «کان ثقة جلیل القدر، له منزلة عظیمة عند ابى الحسن موسى(ع) عظیم المکان فى هذه الطائفة(23)؛ او شخصیت مورد اطمینان، بزرگوار بود، نزد امام کاظم جایگاه رفیع داشت و در بین شیعه منزلت بزرگى دارد.»
او با موافقت امام کاظم(ع) وزارت هارون را پذیرفت. چندین بار خواست استعفا نماید، ولى امام(ع) او را از این تصمیم منصرف ساخت(24).
خدمات زیادى به شیعیان امام (علیه السلام) کرد تا جایى که مىنویسند: هر سال تعدادى از یاران حضرت را به حج مىفرستاد، گاهى 150 نفر، زمانى 250 نفر و گاه تا سیصد نفر و به هر کدام از آنان ده تا بیست هزار درهم مىپرداخت (25).
امام(ع) با ظرافت خاصى تلاش داشت که «على بن یقطین» بدون آن که مورد شک دستگاه خلافت قرار گیرد مشغول به کار خود باشد. نوشتهاند: سالى هارون تعدادى لباس به عنوان خلعت به على بخشید که در میان آنها یک لباس خز مشکى رنگ زربافت از نوع لباس ویژه خلفا بود. على اکثر آن لباسها را که لباس گران قیمت نیز جزء آنها بود به امام کاظم(ع) اهدا کرد و همراه لباسها اموالى را نیز که قبلاً طبق معمول به عنوان «خمس» آماده کرده بود به محضر امام فرستاده حضرت همه اموال و لباسها را پذیرفت ولى آن یک لباس مخصوص را پس فرستاد و طى نامهاى نوشت: این لباس را نگهدار، زیرا در حادثهاى که برایت پیش مىآید به دردت مىخورد. على بن یقطین از راز ردّ آن لباس آگاه نشد، ولى آن را حفظ کرد اتفاقاً روزى وى یکى از خدمت گزاران خاص خود را به علت کوتاهى در انجام وظیفه تنبیه و از کار برکنار کرد. آن شخص که از ارتباط على با امام کاظم(ع) و اموال و هدایایى که او براى حضرت مىفرستاد آگاهى داشت، از على نزد هارون سعایت کرد و گفت، او معتقد به امامت موسى بن جعفر(ع) است و هر سال خمس اموال خود را براى او مىفرستد. آن گاه داستان لباسها را گواه آورد و گفت لباس مخصوص را که خلیفه در فلان تاریخ به او اهدا کرده بود به موسى بن جعفر(ع) داده است. هارون از شنیدن این خبر سخت خشمگین شد و گفت حقیقت جریان را باید به دست بیاورم و اگر ادعاى تو راست باشد خون او را خواهم ریخت و بلافاصله على را احضار کرد و از آن لباس پرسش نمود، وى گفت: آن را در یک بقچه گذاشتهام و اکنون محفوظ است.
هارون گفت فوراً بیاور. پسر یقطین فوراً یکى از خدمت گزاران خود را فرستاد و گفت به فلان اطاق خانه ما برو و کلید آن را از صندوق دار بگیر و در اطاق را باز کن و سپس در فلان صندوق را باز کن و بقچهاى را که در داخل آن است با همان مهرى که دارد این جا بیاور.
طولى نکشید که غلام، لباس را به همان شکلى که قبلاً مهر شده بود آورد و در برابر هارون گذاشت. هارون دستو داد مهر آن را بشکنند و سر آن را باز کنند وقتى که بقچه را باز کردند، دید همان لباس است که عیناً تا شده است.
خشم هارون فرو نشست و به على گفت: بعد از این هرگز سخن هیچ سعایت کنندهاى را درباره تو باور نخواهم کرد. جایزه ارزندهاى به او دادند و شخص سعایت کننده را سخت تنبیه نمود.(26)
این تنها نمونهاى از تدبیر امامان براى داشتن عامل نفوذى در دستگاه خلافت است. اگر کسى تتبع کند به نمونههاى فراوانى دیگر هم چون عبدالله بن سنان و غیره دست مىیابد. سخن در مورد هشیارى و زیرکى امامان بسیار است که با یک نمونه بسیار جالب، این مقاله را به پایان مىبریم:
ابو ایوب جوزى گوید: «شبى از شبها منصور دوانیقى مرا احضار کرد، نزدش رفتم دیدم بر صندلى نشسته. شخصى در مقابلش گذاشتهاند که نامهاى در دست دارد و مشغول خواندن آن است. وقتى وارد شدم و سلام کرد او نامه را نزد من انداخت و گریان شد، آن گاه به من گفت: این نامه محمد بن سلیمان است که در آن نوشته: حضرت صادق رحلت کرده است. بعد از اینکه سه مرتبه آیه: «انا لله و انا الیه راجعون» را تلاوت کرد و گفت شخصى مثل جعفر در کجا پیدا خواهد شد. بعد از این جریان به من گفت: بنویس اگر حضرت صادق(ع) یک نفر شخص معلومى را وصى خویش قرار داده او را بخواه و گردن بزن. پس از پنج روز جواب نامه آمد که حضرت صادق(ع) پنج نفر را وصى خود قرار داده است که عبارتند از: خلیفه منصور دوانیقى!!، محمد بن سلیمان(والى مدینه)، عبدالله بن جعفر، موسى بن جعفر و حمیده مادر حضرت امام موسى بن جعفر(ع). موقعى که منصور نامه را تلاوت کرد گفت اینان را نمىتوان کشت!!»(27)
این سه نکته در سیره سیاسى امامان علیهم السلام بود که به یارى خداوند دیگر اصول را در سیره سیاسى اهل بیت علیهمالسلام در مقاله دیگر مورد بحث قرار خواهیم داد انشاءالله.
پىنوشتها: -
1- وسائل الشیعة، ج 16، ص 209، «چاپ آل البیت(ع)».
2- سوره حدید، آیه 27.
3- بحارالانوار، ج 70، ص 114.
4- همان، ص 119.
5- میزان الحکمة، ج 5، ص 1964.
6- و 7- و 8- همان.
9- بحارالانوار، ج 47، ص 60 و سفینة البحار، ج 3 ص 474(چاپ آستان قدس) و میزان الحکمة، ج 5، ص 1966.
10- میزان الحکمة، ج 5، ص 1966.
11- بحار الانوار، ج 78، ص 194.
12- اصول کافى، ج 2، ص 253.
13- همان.
14- عدل الهى، شهید مطهرى، ص 178.
15- همان، ص 181.
16- تحف العقول، ص 216.
17- بحار الانوار، ج 67، ص 307 و نهج الفصاحه، ج 2، ص 816 (چاپ جدید).
18- بحار الانوار، ج 19، ص 346 و جلد 20، ص 144.
19- نهج البلاغه، خطبه 200.
20- همان، خطبه 6.
21- پیام امام، ج 1، ص 456 و ص 457.
22- نهج البلاغه، خطبه 200.
23- الخلاصه، ص 91 و منتهى المقال، ج 5، ص 82.
24- بحار الانوار، ج 48، ص 158.
25- رجال کشى، ص 437.
26- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 289 و پیشواى آزاده ص 162 تا 164.
27- ارشاد مفید، ج 1، ص 310.
حضور در صحنه
اولین اصل آن است که امامان (علیهمالسلام) در هر شرایطى در صحنه بودند. و به هدایت رهروان اسلام ناب مىپرداختند.
این شرایط گاه - به اصطلاح - شرایط باز سیاسى بود؛ همانند دوره پنج ساله حکومت حضرت على(ع)، بخشى از دوران زندگى امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و تا حدّى دوره ولایتعهدى امام رضا(ع).
این که گفتیم تا حدى، بدین جهت است که «ولایتعهدى» زندانى براى امام رضا(ع) بود! لکن امام رضا(ع) از همین شرایط هم استفاده کرد و مسئلهاى را که تا آن زمان قاچاق بود (طرح مسئله ولایت و امامت) از تریبون رسمى دولتى مطرح نمود گاهى این شرایط، شرایط بسته یا خفقان سیاسى بوده که اکثر ادوار زندگى امامان (علیهم السلام) مواجه با چنین شرایطى بوده است.
دوره 25 ساله سکوت على(ع)، دوره بیست ساله امامت امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، اوائل امامت امام باقر(ع)، اواخر امامت امام صادق(ع) و تمام دوره امام کاظم(ع) و امام جواد(ع) و امام هادى(ع) و امام عسکرى(ع) زیر مجموعه این دوره است.
امامان شیعه علیهم السلام اصل «حضور» را در هر دوره رعایت مىکردند. به همین جهت در دوره فضاى باز سیاسى حداکثر بهره الهى را بردند. حضرت على(ع) با پنج سال حکومت خود الگوى بلند یک حکومت اسلامى را عرضه کرد. اگر چه متأسفانه نگذاشتند حضرت به آرمانهاى الهى خود برسد، اما در همین مدت کوتاه با همه سنگ اندازىهاى بدخواهان، به بهترین نحو به وظیفه خود عمل کرد.
امام محمد باقر و امام صادق علیهما السلام با استفاده از فضاى باز سیاسى اى که در اثر درگیرى بنى امیه و بنىالعباس به وجود آمده بود تمام توان خویش را به کار گرفتند تا بارى که مدتها به زمین مانده بود و دشمنان اهل بیت نمىگذاشتند به انجام رسد (تبیین ابعاد گوناگون اسلام) به دوش گرفتند و به حق با جریان عظیم فرهنگى خود، استقلال فرهنگى دین را تأمین کردند. این نمونهاى از حضور امامان در فضاى باز سیاسى بود.
در فضاى بسته و خفقان سیاسى نیز این حضور امامان (علیهم السلام) بود که کیان تشیع که همان اسلام ناب محمدى (ص) است باقى ماند. این آموزه بلند امامان است که مؤمن هیچگاه از صحنه غایب نیست، مثلاً امام صادق(ع) فرمود: «...المؤمن مجاهد لانه یجاهد اعداء الله عزوجل فى دولة الباطل بالتقیة و فى دولة الحقّ بالسیف(1)؛ مؤمن پیوسته جهادگر است آن هنگام که دولت باطل حاکم باشد او با تقیه جهادش را پیش مىبرد و آن گاه که دولت حق است با شمشیر از دین حمایت مىکند.»
آنچه مهم است «حضور» در صحنه است، لکن شکل حضور در هر زمانى به مقتضاى شرایط تعیین مىشود؛ گاه «حضور» با نرمش قهرمانانه است، گاه با قیام، گاه با ابلاغ پیام در شکل دعا و مانند آن.
امامان پیوسته در صحنه بودند و پیروان خود را هم دعوت به این حضور مىکردند لکن گاه در قالب «تقیه»، زمانى در قالب جهاد فرهنگى و گاهى نیز در قالب «مناظرات عمیق و روشنگر».
«رهبانیت» که تعبیر دیگر انزواى از صحنه است در مکتب ما نیست. نه تنها در این مکتب، بلکه در مکتبهاى دیگر توحیدى هم نبوده است: «...و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم(2)؛ و رهبانیتى که خود ابداع کرده بودند ما بر آنها مقرر نداشتیم.
گرچه از همین آیه استفاده مىشود که رهبانیت به معناى زهد و دلبسته نبودن به دنیا در آئین حضرت مسیح بوده است، اما این رهبانیت یعنى جامعه گریزى و حرام کردن حلالهاى خداوند که از بدعتهاى زشت مسیحیت است.
در حدیث معروفى چنین آمده: فرزند «عثمان بن مظعون» از دنیا رفته بود، بسیار غمگین شد تا آن جا که خانهاش را مسجد قرار داد و مشغول عبادت شد و هر کارى جز عبادت را ترک گفت. این خبر به رسول خدا(ص) رسید، حضرت او را احضار کرد و فرمود: «یا عثمان انّ الله تبارک و تعالى لم یکتب علینا الرهبانیة انّ رهبانیة امّتى الجهاد فى سبیل لله(3)؛ اى عثمان خداوند متعال رهبانیت را براى امت من مقرر نداشته رهبانیت امت من جهاد در راه خدا است.»
در حدیث دیگرى از امام موسى بن جعفر(ع) آمده است که برادرش (على بن جعفر) از محضرش پرسید:«الرجل المسلم هل یصلح ان یسیح فى الارض او یترهب فى بیت لایخرج منه قال لا(4)؛ آیا براى مرد مسلمان سزاوار است که دست به سیاحت بزند یا رهبانیت اختیار کند و در خانهاى بنشیند و از آن خارج نگردد؟» امام در پاسخ فرمود: نه.
عزلت پسندیده و ناپسند
ممکن است این جا این پرسش مطرح شود که اگر «حضور» مورد ستایش است، پس چرا این همه در روایات از «کنارهگیرى از مردم» «عزلت» ستایش شده است؟ به عنوان نمونه:
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «العزلة عبادة»(5)؛ کنارهگیرى از مردم عبادت است.»
امیرمؤمنان على(ع) نیز فرموده: «الوصلة باللّه فى الانقطاع عن الناس(6)؛ رسیدن به خداوند از رهگذر انقطاع از مردم است.
در سخنى دیگر فرمود: «سلامة الدین فى اعتزال الناس(7)؛ سلامت دین در گرو کنارهگیرى از مردم است.» و روایات فراوان دیگر.
پاسخ این گونه روایات این است که اینها «مطلقات»اند و باید «مقیّدات» آنها را در روایات پیدا کرد. در روایتى على(ع) مىفرماید: «فى اعتزال ابناء الدنیا جماع الصلاح(8)؛ در کنارهگیرى از فرزندان دنیا تمام صلاح جمع است.» «ابناء الدنیا» یعنى آنان که «معبودى» جز دنیا نداشته و تمام عشق شان جلوههاى فانى دنیاست و بى تردید سلامت انسان در کنارهگیرى از این گونه انسان هاست، زیرا همنشینى تأثیر گذار است، لذا همنشینى با شیفتگان دنیا انسان را به سوى دنیاطلبى مىکشاند و همنشینى با عاشقان خداوند انسان را به سوى خدا مىبرد:
معرفت از آدمیان بردهاند
آدمیان را ز میان بردهاند
با نَفَس هر که بر آمیختیم
مصلحت آن بود که بگریختیم
سایه کس فرّ همایى نداشت
صحبت کس بوى وفایى نداشت
صحبت نیکان زجهان دورگشت
شأن عسل خانه زنبور گشت
معرفت اندر گِلِ آدم نماند
اهل دلى در همه عالم نماند
«ثورى» مىگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم چرا از مردم کناره گرفتى حضرت فرمود: «فسدالزمان و تغیّر الاخوان فرأیت الانفراد اسکن للفؤاد(9)؛ زمانه فاسد شده و برادران، تغییر کردهاند دیدم کنارهگیرى براى دل، آرام بخشتر است.»
بر همین اساس در روایتى از پیامبر اکرم (ص) آمده: «المؤمن الّذى یخالط الناس و یصبر على اذاهم افضل من المؤمن الّذى لایخالط الناس و لا یصبر على اذاهم(10)؛ مؤمنى که با مردم زندگى کرده و اذیت آنها را تحمل مىکند برتر است از مؤمنى که از مردم کناره گرفته آنها را تحمل نمىکند.»
بنابراین نمىتوان از این روایات «غیبت» از صحنه را جاى «حضور» قرار داد.
هزینه کردن در راه دین
دوّمین اصل در سیره سیاسى امامان «هزینه کردن در راه دین» است. این اصل را بارها اهل بیت تأیید کردهاند که محبت و ولاى ما یعنى به استقبال سختىها و مشکلات رفتن. دلیل آن هم روشن است، زیرا زندگى آرمانى و انسانى بدون مشکل نیست.
شخصى مىگوید، پیش امام صادق(ع) از مشکلات و غم و غصهها گلایه کردم، حضرت فرمود: «ماذنبى؟ انتم اخترتم هذا؛ گناه من چیست؟ شما خود این را برگزیدید.» آن گاه که میثاق دنیا و آخرت عرضه شد شما آخرت را برگزیدید و کافران دنیا را؛ «انه لما عرض الله علیکم میثاق الدنیا و الآخرة اخترتم الآخرة على الدنیا و اختار الکفار الدنیا على الآخرة»(11)
در کتاب ارزشمند اصول کافى بابى تحت عنوان «شدة ابتلاء المؤمن» آورده شده است. در این باب 30 روایت به این مضمون آمده: ایمان با بلا همراه است. مراد از این بلا بلاهاى انتخابى است.
در روایتى از امام صادق(ع) آمده است: «انّ اشدّ الناس بلاءاً الانبیاء ثم الّذین یلونهم الامثل فالامثل(12)؛ سختترین مردم از لحاظ بلا و گرفتارى پیغمبرانند سپس کسانى که در پى آنانند و سپس کسى که از دیگران بهتر است به ترتیب.»
در روایتى دیگر آمده است: امام در مجلسى که سدیر صیرفى هم در آن جا بود فرمود: «انّ الله اذا احبّ عبداً غتّه بالبلاء غتاً انّا و ایاکم یاسدیر لنصبح به و نمسى(13)؛ چون خداوند بندهاى را دوست بدارد. او را در بلا غوطهور مىسازد. اى سدیر! ما و شما صبح و شب با آن دمسازیم.» بنابراین روایات فراوان دیگرى نیز در این زمنیه وجود دارد.
نقش بلاها و سختىها
البته این بلاها و سختىها گام بلند حرکت انسان به سوى کمال است و به تعبیر شهید آیة الله مطهرى: «خدا براى تربیت و پرورش جان انسانها دو برنامه تشریعى و تکوینى دارد و در هر دو برنامه شداید و سختىها را گنجانیده است در برنامه تشریعى، عبادات را فرض کرده و در برنامه تکوینى، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است، روزه، حج، انفاق، نماز، شدایدى است که با تکلیف ایجاد گردیده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است، گرسنگى، ترس، تلفات مالى و جانى شدایدى است که در تکوین پدید آورده شده و به طور قهرى انسان را در بر مىگیرد.»(14)
سختى و گرفتارى، هم تربیت کننده فرد و هم بیدار کننده ملّتهاست. سختى، بیدار سازنده و هوشیار کننده انسانهاى خفته و تحریک کننده عزمها و اراده هاست. شداید هم چون صیقلى است که به آهن و فولاد مىدهند، هرچه بیشتر باروان آدمى تماس بگیرد او را مصممتر و فعالتر و برندهتر مىکند، زیرا خاصیت حیات این است که در برابر سختى مقاومت کند و به طور خود آگاه و یا ناخود آگاه آماده مقابله با آن گردد.
سختى هم چون کیمیا خاصیت انقلاب ماهیت دارد، جان و روان آدمى را عوض مىکند. اکسیر حیات دو چیز است: عشق و بلا. این دو نبوغ مىآفرینند و از مواد افسرده و بى فروغ گوهرهایى تابناک و درخشان به وجود مىآورند. ملت هایى که در دامان سختىها و شداید به سر مىبرند نیرومند و با اراده مىگردند، ولى مردم راحت طلب، نازپرورده، محکوم و بدبخت اند.
اندر طبیعت است که باید شود ذلیل
هر ملّتى که با راحتى و عیش خو کند(15)
امامان شیعه جهت پاسدارى از دین هر آنچه داشتند هزینه کردند و به دوستان خود هم توصیه مىکردند که باید خود را فداى دین کنند.امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «اذا حضرت بلیة فاجعلوا اموالکم دون انفسکم و اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسکم دون دینکم و اعلموا انّ الهالک من هلک دینه(16)؛ اگر حادثهاى پیش آمد مالتان را سپر جانتان قرار دهید و اگر حادثهاى پیش آمد که (دیدید که یا باید جان را فدا کنید یا دین را) جان را سپر دین بگردانید.»
"دعبل خزاعى" - شاعر بزرگ اهل بیت - گوشهاى از هزینههاى فرزندان پیامبر را در شعر بلند حماسى اش چنین تبیین مىکند:
کم من ذراع لهم بالطف بائنة
و عارض من صعید الترب منعقر
«به یادآور چه دستهاى کریمى که در کربلا از بدن جدا گشت و فرو افتاد و چه مبارک چهرهها که بر خاک تیره فرو خفت.»
أنسى الحسین و مسراهم لمقتله
و هم یقولون هذا سیدالبشر
«آیا حسین را از یاد ببرم و حال آن که چون شبان گاهان آن بد مردمان پنهان از چشمها بر قتلگاه او گذشتند و گفتند به راستى که او سرور آدمیان است.»
یا امة السوء ما جازیت احمد عن
حُسن البلاء على التنزیل و السور
«اى بدمردمان! آیا این است پاداش رنجهاى بىشمار محمد (ص) که در رساندن قرآن و آیات رحمت آن به شما تحمل کرد.»
خلفتموه على الابناء حین مضى
خلافة الذئب فى ابقارذى بقر
اى بد مردمان! چون پیغمبر چشم از جهان فرو بست شما بر فرزندان او خلافت کردید، هم چون گرگ گرسنهاى که بر گله شبانى کند.»
قتلا و اسراً و تحریقا و منهبة
فعل الغزاة بارض الروم و الخزر
«آنان در کشتن واسیرى بردن و آتش افروزى و ویران گرى در حق خاندان پیامبر (ص) آن کردند که جنگ آوران اسلام در سرزمین روم و خزر با کافران کردند.»
هوشیارى و زیرکى
سوّمین اصل در سیره سیاسى امامان «هشیارى و زیرکى» است. هشیارى و زیرکى به «فطنة»، «کیاست»، «دُهاء» و...تعبیر شده است.
در روایتى از پیامبر اکرم (ص) آمده است:«المؤمن کیس فطن حذر(17)؛ مؤمن زیرک، هشیار، و با تدبیر است.»
در برخى روایات آمده است: «لایلدغ المؤمن من جحر مرتین(18)؛ مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمىشود.»
لکن این جا نکتهاى دقیق وجود دارد و آن این است که مؤمن هشیار است تا کلاه سر او نگذارند، ولى «مکار» و «حیله گر» نیست، زیرا آنها تمام هوش خود را به کار مىگیرند تا کلاه سر مردم بگذارند!!
امامان در سیره سیاسى خود «هشیار» بودند، ولى «مکر». «حیله» در قاموس این بزرگ مردان جهان هستى، راه نداشت. لذا همین وجه فارق سیاست علوى و اموى بود. امیرالمؤمنین زیرک بود نه مکار. اما معاویه «مکّار» بود و خود را زیرک جلوه مىداد.
در مقاله گذشته سخن حضرت على(ع) را آوردیم که فرمود: معاویه از من زیرکتر نیست او اهل پیمان شکنى و گناه است و اگر از این کار بدم نمىآمد من هم آن را مىدانستم.(19)
امام على(ع) در چند مورد به صراحت از زیرکى و هشیارى خود در مقابله با فتنهها سخن گفته است: یکى در برخورد با شورش گران است که برخى به حضرت پیشنهاد کردند که طلحه و زبیر را به حال خود واگذارد و با آنان نجنگد، حضرت فرمود: «والله لااکون کالضبع تنام على طول اللام حتى یصل الیها طالبها و نحیقها راصدها ولکنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع العاصى المریب ابداً حتى یأتى على یومى(20)؛ به خدا سوگند! من هم چون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم در برابر لانهاش به خواب رود تا صیاد به او مىرسد و دشمنى که در کمین اوست غافلگیرش مىکند( ولى من غافلگیر نمىشوم)، بلکه (با هوشیارى تمام، مراقب مخالفان هستم) و با شمشیر برنده هواداران حق، بر کسانى که به حق پشت کردهاند مىکوبم و با دستیارى فرمانبرداران مطیع با غاصبان ناباور مىجنگم و این روش همیشگى من است تا روزى که زندگى ام پایان گیرد.»
«کفتار» در بین حیوانات ضرب المثل «ابلهى» است. روش صید «کفتار» این است که صیاد آهسته با ته پاى خود یا قطعه سنگ یا چوب دستى به در لانه کفتار مىزند و او به خواب مىرود و سپس او را به راحتى صید مىکند.
این سخن مولا سخن بسیار زیبا و الهام بخش براى مسئولان نظام اسلامى است که براى مقابله با خطرات دشمن، گاه روزها بلکه ساعتها و لحظهها سرنوشت ساز است. لذا نباید فرصت را به سادگى از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند. امام(ع) افرادى را که این لحظات حسّاس را از دست مىدهند تشبیه به «کفتار» کرده است، چون «کفتار» حضور دشمن را احساس مىکند، ولى با زمزمههاى او به خواب مىرود؛ خوابى که منتهى به اسارت و مرگ او مىشود.
«کفتار» در خانه و لانه خود شکار مىشود.
«کفتار» حتى بدون کمترین مقاومت در چنگال دشمن گرفتار مىگردد و به دام مىافتد.
کسانى که فرصتهاى زودگذر را با خوش باورىهاى ضعف و سستى یا تردید و تأمل از دست مىدهند هم نیز چون کفتاراند، به خواب مىروند و در خانه و لانه خود به دام مىافتند و مقاومتى از خود نشان نمىدهند.(21)
حضرت على(ع) در کلامى دیگر مىفرماید:
«والله ما استغفل بالمکیدة و لا استغمز بالشدیدة(22)؛ به خدا سوگند! من باکید و مکر اغفال نمىشوم و در رویاروئى با شداید ناتوان نمىگردم.»
نمونههاى هشیارى در سیره سیاسى امامان فراوان است. از جلوههاى هشیارى این گلهاى بى خار جهان هستى این بود که از فرصتها کمال استفاده را مىکردند. امام حسین(ع) فرصت اقامت چهار ماهه مکّه را به عنوان سکّویى براى آماده سازى فکرى قیام عاشورا استفاده کرد.
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) از فرصت درگیرى بنىامیه و بنى عباس به عنوان فرصتى ارزشمند براى نشر دین بهره گرفتند؛ حتى امامان علیهم السلام بحرانها را تبدیل به فرصت مىنمودند آن چنان که امام رضا(ع) بحران ولایتعهدى را به عنوان فرصتى براى نشر مکتب اهل بیت علیهم السلام استفاده کرد. مأمون از ولایتعهدى اهدافى شیطانى داشت و مىخواست وانمود کند که امامان درپى دنیا هستند، اگر زاهدند چون دنیا بر آنان عرضه نشده، امام رضا(ع) با اکراه از پذیرش ولایتعهدى این نقشه او را خنثى کرد.
مأمون مىخواست به این ترتیب امام(ع) را کنترل کند، ولى نتوانست، امام در سختترین شرایط هدایت گرى خود را ادامه داد. مأمون مىخواست مبارزات حاد شیعى را که در اوج بود تبدیل به مبارزات آرام کند. با این توجیه شیطانى که امام رضا(ع) سازش کرده است، ولى امام رضا(ع) با دستور دادن به گریه هنگام بیرون آمدن از مدینة عملاً فهماند که مسئله سازش نیست، بلکه زندانى اى است در پوشش «ولایتعهدى».
از جلوههاى هشیارى و زیرکى امامان فرستادن عوامل نفوذى به متن دستگاه خلافت بود که نمونه شاخص آن على بن یقطین است.
او شخصى است که علما و رجال او را چنین ستودهاند که: «کان ثقة جلیل القدر، له منزلة عظیمة عند ابى الحسن موسى(ع) عظیم المکان فى هذه الطائفة(23)؛ او شخصیت مورد اطمینان، بزرگوار بود، نزد امام کاظم جایگاه رفیع داشت و در بین شیعه منزلت بزرگى دارد.»
او با موافقت امام کاظم(ع) وزارت هارون را پذیرفت. چندین بار خواست استعفا نماید، ولى امام(ع) او را از این تصمیم منصرف ساخت(24).
خدمات زیادى به شیعیان امام (علیه السلام) کرد تا جایى که مىنویسند: هر سال تعدادى از یاران حضرت را به حج مىفرستاد، گاهى 150 نفر، زمانى 250 نفر و گاه تا سیصد نفر و به هر کدام از آنان ده تا بیست هزار درهم مىپرداخت (25).
امام(ع) با ظرافت خاصى تلاش داشت که «على بن یقطین» بدون آن که مورد شک دستگاه خلافت قرار گیرد مشغول به کار خود باشد. نوشتهاند: سالى هارون تعدادى لباس به عنوان خلعت به على بخشید که در میان آنها یک لباس خز مشکى رنگ زربافت از نوع لباس ویژه خلفا بود. على اکثر آن لباسها را که لباس گران قیمت نیز جزء آنها بود به امام کاظم(ع) اهدا کرد و همراه لباسها اموالى را نیز که قبلاً طبق معمول به عنوان «خمس» آماده کرده بود به محضر امام فرستاده حضرت همه اموال و لباسها را پذیرفت ولى آن یک لباس مخصوص را پس فرستاد و طى نامهاى نوشت: این لباس را نگهدار، زیرا در حادثهاى که برایت پیش مىآید به دردت مىخورد. على بن یقطین از راز ردّ آن لباس آگاه نشد، ولى آن را حفظ کرد اتفاقاً روزى وى یکى از خدمت گزاران خاص خود را به علت کوتاهى در انجام وظیفه تنبیه و از کار برکنار کرد. آن شخص که از ارتباط على با امام کاظم(ع) و اموال و هدایایى که او براى حضرت مىفرستاد آگاهى داشت، از على نزد هارون سعایت کرد و گفت، او معتقد به امامت موسى بن جعفر(ع) است و هر سال خمس اموال خود را براى او مىفرستد. آن گاه داستان لباسها را گواه آورد و گفت لباس مخصوص را که خلیفه در فلان تاریخ به او اهدا کرده بود به موسى بن جعفر(ع) داده است. هارون از شنیدن این خبر سخت خشمگین شد و گفت حقیقت جریان را باید به دست بیاورم و اگر ادعاى تو راست باشد خون او را خواهم ریخت و بلافاصله على را احضار کرد و از آن لباس پرسش نمود، وى گفت: آن را در یک بقچه گذاشتهام و اکنون محفوظ است.
هارون گفت فوراً بیاور. پسر یقطین فوراً یکى از خدمت گزاران خود را فرستاد و گفت به فلان اطاق خانه ما برو و کلید آن را از صندوق دار بگیر و در اطاق را باز کن و سپس در فلان صندوق را باز کن و بقچهاى را که در داخل آن است با همان مهرى که دارد این جا بیاور.
طولى نکشید که غلام، لباس را به همان شکلى که قبلاً مهر شده بود آورد و در برابر هارون گذاشت. هارون دستو داد مهر آن را بشکنند و سر آن را باز کنند وقتى که بقچه را باز کردند، دید همان لباس است که عیناً تا شده است.
خشم هارون فرو نشست و به على گفت: بعد از این هرگز سخن هیچ سعایت کنندهاى را درباره تو باور نخواهم کرد. جایزه ارزندهاى به او دادند و شخص سعایت کننده را سخت تنبیه نمود.(26)
این تنها نمونهاى از تدبیر امامان براى داشتن عامل نفوذى در دستگاه خلافت است. اگر کسى تتبع کند به نمونههاى فراوانى دیگر هم چون عبدالله بن سنان و غیره دست مىیابد. سخن در مورد هشیارى و زیرکى امامان بسیار است که با یک نمونه بسیار جالب، این مقاله را به پایان مىبریم:
ابو ایوب جوزى گوید: «شبى از شبها منصور دوانیقى مرا احضار کرد، نزدش رفتم دیدم بر صندلى نشسته. شخصى در مقابلش گذاشتهاند که نامهاى در دست دارد و مشغول خواندن آن است. وقتى وارد شدم و سلام کرد او نامه را نزد من انداخت و گریان شد، آن گاه به من گفت: این نامه محمد بن سلیمان است که در آن نوشته: حضرت صادق رحلت کرده است. بعد از اینکه سه مرتبه آیه: «انا لله و انا الیه راجعون» را تلاوت کرد و گفت شخصى مثل جعفر در کجا پیدا خواهد شد. بعد از این جریان به من گفت: بنویس اگر حضرت صادق(ع) یک نفر شخص معلومى را وصى خویش قرار داده او را بخواه و گردن بزن. پس از پنج روز جواب نامه آمد که حضرت صادق(ع) پنج نفر را وصى خود قرار داده است که عبارتند از: خلیفه منصور دوانیقى!!، محمد بن سلیمان(والى مدینه)، عبدالله بن جعفر، موسى بن جعفر و حمیده مادر حضرت امام موسى بن جعفر(ع). موقعى که منصور نامه را تلاوت کرد گفت اینان را نمىتوان کشت!!»(27)
این سه نکته در سیره سیاسى امامان علیهم السلام بود که به یارى خداوند دیگر اصول را در سیره سیاسى اهل بیت علیهمالسلام در مقاله دیگر مورد بحث قرار خواهیم داد انشاءالله.
پىنوشتها: -
1- وسائل الشیعة، ج 16، ص 209، «چاپ آل البیت(ع)».
2- سوره حدید، آیه 27.
3- بحارالانوار، ج 70، ص 114.
4- همان، ص 119.
5- میزان الحکمة، ج 5، ص 1964.
6- و 7- و 8- همان.
9- بحارالانوار، ج 47، ص 60 و سفینة البحار، ج 3 ص 474(چاپ آستان قدس) و میزان الحکمة، ج 5، ص 1966.
10- میزان الحکمة، ج 5، ص 1966.
11- بحار الانوار، ج 78، ص 194.
12- اصول کافى، ج 2، ص 253.
13- همان.
14- عدل الهى، شهید مطهرى، ص 178.
15- همان، ص 181.
16- تحف العقول، ص 216.
17- بحار الانوار، ج 67، ص 307 و نهج الفصاحه، ج 2، ص 816 (چاپ جدید).
18- بحار الانوار، ج 19، ص 346 و جلد 20، ص 144.
19- نهج البلاغه، خطبه 200.
20- همان، خطبه 6.
21- پیام امام، ج 1، ص 456 و ص 457.
22- نهج البلاغه، خطبه 200.
23- الخلاصه، ص 91 و منتهى المقال، ج 5، ص 82.
24- بحار الانوار، ج 48، ص 158.
25- رجال کشى، ص 437.
26- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 289 و پیشواى آزاده ص 162 تا 164.
27- ارشاد مفید، ج 1، ص 310.