آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

با ورود وحى به فرهنگ بشرى، آدمى از انحطاط و سقوط رها گشت و درهاى شکوه و تعالى به روى او گشوده شد. عقلانیت و خردورزى، بارور گردید. دوران رشد و شکوفایى خرد آدمى، شروع شد. تا جایى که او را به مقام فرشتگان نوید و به قله دانش ارتقا بخشید. از همه بالاتر این که او توانست به پایه‏اى برتر از عقل و دست آوردهاى عقلانى دست یازد و مرتبه‏اى فوق مرتبه فرشتگان را احراز نماید.
با این همه برخى تصور کرده‏اند: پیامبر در میان قوم خود، «بحران هویت» ایجاد کرد، نه «بحران عقلانیت».
البته عدم ایجاد بحران عقلانیت معنایش آن نیست که سخن نو نیاورده و یا چیزى نگفته که بر خلاف مرام آن‏ها باشد، بلکه برعکس، سخنان فراوانى فرمود که ایده‏ها و اعتقادات اعراب بود.
وقتى پیامبر فرمود: معجزه آورده‏ام، کسى در برابر او نگفت: معجزه امر نامعقولى است؛ گرچه به پیامبر نسبت جنون مى‏دادند: «و یقولون انّه لمجنون»(1) ولى مى‏گفتند: نامعقول سخن مى‏گویى.
لذا وقتى مى‏گفتند پیامبر مجنون است، باز این کلمه از دل همان فرهنگ اسطوره‏اى، رازآلود و همان عقلانیّت عربى برمى‏خاست، پیامبر با هیچ یک از این مفاهیم و این نحوه از عقلانیّت معارضه نکرد. تمام سخنان او در دل همین عقلانیّت مى‏گنجید، حتّى وقتى پیامبر از خداوند واحد سخن مى‏گفت، اعراب اصل مفهوم خدا را مورد انکار و تمسخر قرار ندادند، اعتراضشان به پیامبر این بود که: «اجعل الالهة الهاً واحداً»(2) آمده تا چند خداى ما را به یک خدا تقلیل دهد!
سخن این نبود که اصلاً مفهوم خدا از بیخ و بن یک مفهوم غیر عقلى، باور نکردنى و خلاف وجدان و عقل سلیم است،
بلکه آن‏ها هم به جنّ عقیده داشتند، هم به کهانت، هم به خدا، هم به سحر و هم به فال و زجر و طیره و سعد و نحس و... همه اینها در جهان بینى و در نحوه عقلانیّت اعرابى که مخاطب پیامبر بودند مى‏گنجید و پیامبر هم بر بنیان‏هاى مفهومى آن‏ها نشورید. تصدیقات پیامبر مخالف تصدیقات اعراب بودند.
پیامبر یک مکتب فلسفى معرفى نکرد؛ مثل مکتب فلسفى یونان که اعراب اصلا نفهمند چیست. پیغمبر یک مکتب علمى تجربى نیاورد که از نیرو، انرژى، میدان، ذرّه و امثال آن سخن بگوید و قوانینى بر مبناى اینها معرفى کند که در این صورت یک بحران در عقلانیت اعراب ایجاد شده بود، بنابراین آنچه پیامبر انجام داد عبارتند از:
اوّل: در دل عقلانیت کلان عربى و حجازى سخنان خود را مطرح کرد.
دوم: از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهیم آشنایى را که در زندگى آنها روان و رواج داشت برگرفت و به کمک آنها اندیشه‏هاى عالى و نوین خود را به آنان منتقل کرد. به شکل عمده سه دسته مفهوم یا سه نوع گفتمان، در دل اندیشه‏هاى اسلامى و قرآنى حضور دارد: گفتمان بازرگانى، گفتمان کاروانى و گفتمان سلطانى. در گفتمان کاروانى پیامبر اسلام از یک دسته مفاهیمى که متعلّق به زندگى و ادبیّات کاروانى است استفاده کرده است؛ نظیر: سبیل، صراط، هدایت، ضلالت، تپه، زاد و مستقیم مانند: «و لا تتفرّق بکم السبُل» «اهدنا الصراط المستقیم» گفتمان و ادبیات بازرگانى اى چون: «من ذا الذى یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له»(3) کیست که به خدا قرض بدهد؟ تا خداوند آن را چند برابر کند و به او بازگرداند، یعنى بیایید با خدا معامله کنید، بین خودتان رباخوارى نکنید، اگر به کسى وام مى‏دهید درست همان مقدار که داده‏اید پس بگیرید، حق ندارید اضافه بگیرید: «فان تُبتم فلکُم رؤس اموالکم لاتظلمون و لا تظلمون»(4)
خسران نیز یک مفهوم بازرگانى است: «والعصر انّ الانسان لفى خسر»(5) «اولئک الّذین اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم»(6) آنها کسانى بودند که هدایت را فروختند و ضلالت را خریدند و تجارتشان سود نکرد.
گفتمان سوم هم ادبیات سلطانى، یعنى ادبیات قدرتى و حکومتى است؛ مفاهیم عبد، مولى، ولىّ، عزّت، قدرت، ولایت، ملک، مملوک، طاعت، معصیت، پاداش، کیفر، عذاب و جزا. شاید این دسته از مفاهیم بیش از مفاهیم دو گفتمان دیگر در قرآن به کار رفته باشند، در قرآن عاصیان بارها به کیفر تهدید و مطیعان بارها به پاداش تشویق شده‏اند. اصلاً پیامبران صفتشان «مبشّر و منذر» بوده است. در قرآن با تعبیر «ملک» (پادشاه) از خداوند یاد شده است: «الملک القدّوس»(7)
سخنان فراوانى در قرآن وجود دارد که از روى قدرت برخاسته و بوى سلطه و غلبه مى‏دهد، نظیر این که ما کافران را مى‏گیریم، مى‏کوبیم و به جهنّم در مى‏اندازیم: «اخذَ عزیز مقتدر» یا این که تاریخ در دست ما است: «نرید ان نمنّ على الّذین استضعفوا»(8) ما اراده مى‏کنیم که مستضعفان را بالا بکشیم، دستشان را بگیریم و از استضعاف نجات بخشیم. هم‏چنین مفهوم عبودیّت و ولایت که نسبت انسان و خدا را بیان مى‏کند.
بارى این سه گفتمان براى اعراب کاملاً آشنا و جا افتاده بود و به راحتى هضمش کردند. ابزارهاى مفهومى پیامبر همان‏هایى بود که اعراب قبلاً هم داشتند و از آنها استفاده مى‏کردند و حالا پیغمبر آنها را به صورت مصالحى در استخدام مقاصد خود درآورده بود، یعنى خشت‏ها و آجرها همان‏ها بودند، امّا پیامبر با این خشت و آجرها بناى دیگرى ساخت. این جا بود که به جاى «بحران عقلانیّت»، «بحران هویت» نشست و اعراب خود را با هویتى تازه مواجه دیده و حس مى‏کردند شخصیت و هویت پیشین آن‏ها آب مى‏شود، کسى آمده است که مى‏خواهد وجودشان را از آنها بگیرد.
پیغمبر با شدّت تمام و بدون هیچ گونه تعارف و خجالتى این بى هویّتى اعراب را به رخ آنها کشید... تعبیراتى که در قرآن نسبت به کافران به کار رفته، فوق العاده کوبنده و تحقیر کننده است، مثلاً مشرکین «شرّ البریّه» هستند، یعنى بدترین نوع آدم‏هاى روى زمین، یا این که: «کالانعام بل هم اضلّ سبیلا»(9) مثل حیوانات اند، بلکه از آنها هم گمراه‏تر و پست‏تراند.
یا این که وقتى از پیامبر مى‏پرسیدند: آیا ما در روز قیامت دوباره زنده مى‏شویم؟ پیامبر مى‏گفت: بله زنده مى‏شوید: «قل نعم و انتم داخرون»(10) در نهایت ذلّت هم زنده مى‏شوید و به جهنم فرو مى‏افتید...
کار تمدّن اسلامى به سامان نمى‏رسد، مگر این که عقلانیّت مستقل، غیر نقلى و بدون ولایت در این تمدّن تزریق شود. فقط با یک نوع عقلانیت مستقل از دین است که مى‏توانیم ضعف‏هاى این تمدن را اگر چاره‏پذیر باشد، برطرف کنیم، در کلمات پیامبر اسلام هیچ چیزى یافت نمى‏شود که با این معنا منافات داشته باشد... .
آن چه گفته شد، درونمایه و برونمایه اندیشه و تصور برخى از هم روزگاران است که خلاصه آن، چنین است:
1 - پیامبر (ص) یک مکتب فلسفى معرفى نکرد، یک مکتب علمى تجربى نیاورد که در این صورت یک بحران در عقلانیت اعراب ایجاد شده بود.
2 - از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهیم آشنایى را که در دل آنها رواج داشت برگرفت و به کمک آنها اندیشه‏هاى عالى و نوین خود را به آنان منتقل کرد.
3 - به شکل عمده، سه دسته مفهوم در دل اندیشه‏هاى اسلامى و قرآن حضور دارد: گفتمان بازرگانى، مفاهیم کاردانى و گفتمان سلطانى. این سه دسته گفتمان براى عرب کاملاً آشنا و جا افتاده بود و پیامبر(ص) نیز آنها را به صورت مصالح در استخدام مقاصد خود درآورد و بناى دیگرى ساخت، از این رو، به جاى بحران عقلانیت، بحران هویت به وجود آمد و اعراب خود را با هویتى تازه مواجه دیدند.
4 - تمدن اسلامى به سامان نمى‏رسد مگر این که عقلانیّت مستقل، غیر نقلى و غیر ولایى در این تمدن تزریق شود.
پاسخ نظریه بحران هویت
پیش از پاسخ‏گویى به نظریه بحران هویت تذکر چند مطلب اساسى لازم به نظر مى‏رسد:
یکم: اگر در قرآن و اسلام تدبّر و تأمل کافى به عمل آید، و قفل از دل‏ها برداشته شود: «افلا یتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها»(11) روشن مى‏شود که ارزش آدمى در تعقل و تدبر است از این رو قرآن انسان را «اولوا الابصار» معرفى کرده و در آیات فراوانى او را به تعقّل فراخوانده است و این حقیقت را به روشنى خاطر نشان ساخته که بدترین جنبندگان، کسانى هستند که اهل تعقّل نیستند: «ان شرّ الدّواب عندالله الصمّ البکم الذین لایعقلون»(12) بنابراین رجس و پلیدى از آن کسانى است که خردورز نیستند: «و یجعل الرّجس على الذین لایعقلون»(13) اساساً قرآن به زبان عربى نازل گشته تا عقلانیّت مردم شکوفا شود: «انا انزلناه قرآناً عربیّاً لعلّکم تعقلون»(14).
بنابراین سرتاسر قرآن که برنامه سرنوشت ساز تمدن کهن و فرهنگ اصیل بشریت را رقم زده یادآور خردورزى و عقلانیّت است: «انّ فى ذلک لذکرى لاولى الالباب»(15) از این رو انتظار اسلام و قرآن از جهان انسانیت ارتقا و تعالى به سوى جهان عقل و خردورزى و عقلانیت است: «قد بینّا لکم الآیات لعلّکم تعقلون»(16).
از سوى دیگر در منظر قرآن سقوط و بدبختى و شقاوت انسان برخاسته از عدم تعقّل و رهنمون نشدن از دست آوردهاى عقل و وحى است: «و قالوا لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا فى اصحاب السّعیر»(17)؛ دوزخیان مى‏گویند: اگر گوش شنوا مى‏داشتیم و از دست آوردهاى وحى اندوخته داشتیم و سخنان پیامبران را به گوش جان مى‏شنیدیم و یا اگر اهل تعقّل و اندیشه بودیم، امروز در آتش جانکاه دوزخ روزگار نمى‏گذراندیم.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى‏فرماید: حقیقت و شاکله انسان را عقل و مغز او تشکیل مى‏دهد: «اصل الانسان لبّه»(18) هم چنین فرمود: جبرئیل بر آدم (علیه‏السلام) نازل شد و گفت: من مأمورم تو را بین یکى از سه چیز مخیّر سازم، تو یکى را برگزین و آن دو را رها ساز، آدم گفت آن سه چیز کدام‏اند؟
جبرئیل گفت: عقل، حیا و دین.
آدم گفت: من عقل را اختیار کردم.
جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و عقل را تنها گذارید.
حیا و دین گفتند: ما مأموریم همواره با عقل همراه باشیم: «عن على بن ابیطالب علیه السلام قال هبط جبرئیل على آدم علیه السلام فقال یا آدم انّى امرت ان اخیّرک واحدة من ثلاث، فاختر واحدةً ودع اثنین، فقال له آدم: و ما الثّلاث یا جبرئیل؟ فقال: العقل والحیاء والدّین، قال آدم: فانى قد اخترتُ العقل، فقال جبرئیل للحیاء والدین:
انصرفا ودعاه، فقالا له: یا جبرئیل انّا امرنا ان نکونَ مع العقل حیثما کان، قال: فشأنکما و عرج»(19) البته ارزش کردار، اعمال و عبادات انسان نیز بسته به مقدار عقلانیت او است. سلیمان گوید: به امام صادق (علیه‏السلام) عرض کردم: فلان شخص در عبادت و دین و فضل چنین و چنان است.
امام فرمود: عقل او چه اندازه است؟
عرض کردم: نمى‏دانم.
فرمود: ثواب و پاداش تنها به میزان و مقدار عقل است: «قلت لابى عبدالله الصادق (علیه السلام) فلانٌ من عبادته ودینه و فضله کذا و کذا، قال: فقال کیف عقله؟ قلت: لا أدرى، فقال: انّ الثّواب على قدر العقل...».(20)
دوم: پیامبر اسلام(ص) فرهنگى را پایه‏ریزى کرد و بر آن پایه‏هاى اصیل، بناى استوار و مستحکمى بنیان نهاد که از دل آن، هم یک مکتب عمیق فلسفى متولد گردید و هم یک مکتب علمى و تجربى. چنان که ما امروزه شاهد آن هستیم و به اعتراف مورخان عرب، مسلمان گوى سبقت علم و علمیّت، دانش و دانشورى، عقل و عقلانیت را از همگان ربودند. مکتب کلام و فلسفى پیامبر(ص) از ژرفاى این آیات استخراج گردید: «و لا تجادلوا اهل الکتاب إلاّ بالتى هى احسن»(21) با اهل کتاب جز به نیکوترین وجه مجادله نکنید و «ادع الى سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»(22) با فرزانگى و اندرزى نیکو به راه پروردگارت بخوان و با بهترین طریق با آنها مباحثه کن.
قرآن در برابر بافته‏ها، آرزوها و پندارهاى واهى سخن را به اینجا رسانده که: «تلک امانیهُم قل قاتوا برهانکم»(23) این آرزوى آنها است، بگو: اگر راست مى‏گویید دلیل و برهان خود را عرضه کنید.
براین اساس پیامبر(ص) بارها با گروه‏هاى مختلف به بحث‏هاى عقلى پرداخت، حتى با برخى از قوم یهود در این باره که عزیر نمى‏تواند فرزند خدا باشد، و با نصارى در این زمینه که خداوند قدیم هرگز با مسیح ممکن و حادث متحد نشده و نمى‏شود، و با «دهریه» پیرامون این باور که اشیاى جهان آغاز نداشته و حادث نشده و همواره به همین گونه بوده که امروز ما مى‏بینیم و همواره خواهند بود. و با «ثنویه» و آنان که خیرات را به یک مبدأ نسبت مى‏داده و بدى‏ها را به مبدأ دیگر، احتجاج عقلى کرده و مى‏فرمود: آیا این طور نیست که شما مى‏گویید: سیاهى و سفیدى، سرخى و زردى یک جا جمع نمى‏شوند: «لاستحالة اجتماع اثنین منها فى محل واحد» زیرا اجتماع این دو در محل واحد محال است و با این روش آنان را به تسلیم وامى‏داشت.
با مشرکان عرب بارها به مناظره نشست و با استدلال‏هاى گوناگون آنان را مجاب مى‏کرد، گاهى مى‏فرمود: شما که بت هایى را به دست خودتان مى‏تراشید و مى‏پرستید به خود آیید و اندیشه کنید، اگر بت‏ها شما را پرستش کنند سزاوارتر است تا شما در برابر آنها کرنش کنید، زیرا شما داناتر، قادرتر و حکیم‏تر از آنها هستید.
مناظرات پیامبر و پیشوایان دین (علیهم‏السلام) درباره خداوند، توحید، نبوت، معاد، قرآن و... به اندازه‏اى است که اگر از کتب و متون دینى اى چون نهج البلاغه، اصول کافى، توحید صدوق، به ویژه سخنان بسیار پربار امام صادق و امام رضا (علیهماالسلام)، استخراج و کاویده شود آن وقت خواهیم دانست که پیامبر(ص) نه تنها یک مکتب کلامى و فلسفى عمیق همراه خود آورد، بلکه مکتب‏هاى تجربى، اخلاقى، اخترشناسىِ تازه نیز متولد کرد.
سوّم: دسته بندى و طبقه بندى عمده آیات قرآن را در سه دسته و گفتمان بازرگانى، کاروانى و سلطانى زیبنده نیست و از راه ژرف کاوى فرسنگ‏ها فاصله دارد، زیرا دسته‏هاى فراوان دیگرى در سرتاسر قرآن به چشم مى‏خورد، چون دسته آیات اخترشناسى، طبى و پزشکى، اخلاقى، روانشناسى، صنعت گردشگرى، آفرینش انسان و سایر موجودات زمینى و فضایى، صنعت و دست آوردهاى صنایع، احتجاجات کلامى و فلسفى، دسته بزرگ آیات الاحکام و...
قرآن فرمود: «و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شى‏ء»(24) قرآن درباره هر چیزى روشنگرى مى‏کند «و لا رطب و لایابس الا فى کتاب مبین»(25) هیچ‏تر و خشکى نیست مگر این که در قرآن به آن خبر داده است.
پس چگونه مى‏توان عمده آیات را در سه دسته مورد پسند و مطبوع خود محدود کرد.
افزون بر این قرآن چنان فرهنگ اندیشه و خرد را شکوفا ساخت و از حقایق و معارفى سخن به میان آورد که نه تنها خردورزان و فرهیختگان از درک و دست یازیدن به آنها عاجز و ناتوان بودند: «و یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون»(26) بلکه پیامبر(ص) نیز (اگر جنبه وحى نبود) از درک و دست یافتن به آنها ناتوان بود، قرآن این نکته را این گونه خاطر نشان ساخته: «و انزل علیک الکتاب والحکمة وعلّمک ما لم تکن تعلم»(27).
بنابراین در جهان هستى حقایقى وجود دارد که فوق عقلانیّت حضرت محمد(ص) است و دست یافتن به آنها جز با بحران عقلانیت و شکوفایى آن میسّر نخواهد شد.
چهارم: این سه دسته گفتمان و بسیارى از دسته‏هاى آیات دیگر، همه جنبه روبنایى و معلولیّت دارند، یعنى یک دسته آیات دیگر وجود دارند که در شمار علّت‏ها و هدف‏ها شمرده مى‏شوند و قرآن از بیان آن قصد دارد جان انسان‏ها را چنان به اوج حقایق و ارزش‏هاى والا برساند که چه بسا نردبان عقلانیت نیز از رسیدن به آن کوتاه باشد.
توضیح این که انسان یک «حیات نباتى» دارد که به وسیله آن غذا مى‏خورد، رشد مى‏کند، چنان که در نوجوان و جوانان مشاهده مى‏شود و هر روز بر وزن بدن او مى‏افزاید، فربه مى‏گردد و جامه هایش را به تناسب رشد عوض مى‏کند، آن سان که درختان و بوته‏ها، کشتزارها، باغ و بوستان و ریاحین، از این حیات بهره شایان مى‏برند، آن گاه از «حیات حیوانى» بهره مى‏جوید، ادراک و قواى او به رشد و کمال رو مى‏کنند و به پایه‏اى از شعور و ادراکات مترقى مى‏گرایند. چنان که در حیوانات نیز آثار حیات (حیوانى) کارآمد است، از کرم‏هاى ریز تا هوشمندترین حیوانات از این حیات بهره‏مندند، حیات سوم، «حیات معقول» است، این حیات ویژه انسان‏ها است و او را به مرحله‏اى اوج مى‏دهد که گاهى فوق حیات و زندگانى فرشتگان است.
قرآن درباره این حیات خبر داده و فرموده: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرّسول اذا دعاکم لما یُحییکم»(28) اى مؤمنان هنگامى که خدا و رسول شما را به چیزى که حیات مى‏بخشد، بخوانند اجابت کنید.
این آیه از حیاتى جدید و عقلانیتى برتر گزارش مى‏دهد که هم انگیزه نو و هم اندیشه تازه را به همراه آورده است و مى‏خواهد این شى‏ء تازه را در نهاد و نهان انسان نهادینه کند و بفهماند که فوق چیزى است که او بر ابریشم و حریر و پرنده مى‏نشیند و تکیه مى‏زند، در این هنگام او ذکر و ورد این حیات را با هیچ چیز عوض نخواهد کرد: «من ذا الذى ذاق حلاوة ذکرک، و حلاوتک و رام منک بدلا» مزه مناجات را مى‏چشد و به لقاى پروردگارش نایل مى‏آید، از این رو مفسران، طبق روایات، این حیات را به بهشت، ولایت و عدالت تفسیر کرده‏اند.
این حیات نوین، نویدى است که اسلام به انسان‏ها داد و از تصورات این واژه‏ها تصدیقات تازه و عقلانیت جدید فراهم آورد. مناسب است در این جا به گوشه‏اى از این حیات که صاحب کتاب جواهر درباره روزه نوشته اشاره کنیم و بنگریم که اسلام چگونه مقام و مرتبه انسان را بالا برده به گونه‏اى که فرشتگان در خدمت او خواهند بود، وى مى‏نویسد: در حدیث مى‏خوانیم: فرشتگان براى شخص روزه دار همواره دعا مى‏کنند تا وقتى که افطار نماید، بوى دهان روزه دار نزد خدا از بوى بهشت محبوب‏تر است، کسى که براى خدا در روز گرم روزه بدارد و متحمّل تشنگى گردد، خداوند هزار فرشته موکّل گرداند تا چهره او را پاک کنند و بهشت برین را به وى نوید دهند. خداوند مى‏فرماید: چقدر روح و بوى تو خوشبو است، اى فرشتگان من گواه باشید من او را بخشیدم، خداوند فرشتگان بى‏شمارى را مأمور مى‏سازد بر زن و مرد روزه‏دار دعا کنند، بال و پر به چهره آنان بکشند و دعاهایشان مستجاب کنند، یک روز روزه مستحبى گرفتن پاداشش بیش از آن است که سطح کره زمین را پر از طلا کنند، زیرا روزه دارى سبب ترک شهوات و موجب صفاى عقل و خرد و اندیشه مى‏شود و به دقایق حکمت و کمال معارف ربانى که شریف‏ترین حالات نفسانى انسانى است دست مى‏یازد. پیامبر(ص) در پاسخ پرسش یک نفر یهودى در این باره فرمود: هیچ مؤمنى روزه نمى‏گیرد جز آن که خداوند هفت خصلت را بر او واجب مى‏سازد:
1 - «یذوب الحرام من جسده»، حرام را از جسد او آب مى‏گرداند.
2 - «یقرب من رحمة الله عزوجل»؛ به رحمت خداى عزوجل نزدیک مى‏گردد.
3 - «یکون قد کفر خطیئة آدم ابیه»؛ موجب کفّاره ترک اولاى پدرش آدم مى‏شود.
4 - «یهون الله علیه سکرات الموت»؛ خداوند فشار و مدهوشى‏هاى آغاز مرگ را بر او آسان مى‏سازد.
5 - «امانٌ من الجوع والعطش یوم القیامة»؛ از گرسنگى و تشنگى روز قیامت در امان خواهد بود.
6 - «یُعطیه الله براءةً من النار»؛ خداوند برگه دورى از آتش را به او عطا خواهد فرمود.
7 - «یطعمه الله من الطیّبات الجنّة»؛ خداوند از نعمت‏هاى خوب بهشتى او را مرزوق مى‏دارد.(29)
پنجم: پیامبر با استفاده از همین 28 حرف رایج عرب و ربط میان آنها معجزه آفرید، معجزه‏اى که پس از گذشت قرن‏ها به سختى مفاهیم برخى از آنها قابل دسترسى است، مفاهیم و محتواى عرش، کرسى، قلم، لوح محفوظ، لوح محو و اثبات، معراج، قبر، نشر، جمع، کتاب مبین، حساب، میزان و... معجزه‏اى که موجب بحران عقلانیت و برتر عقلانیت گردید. بدیهى است بسیارى از فرهیختگان و خردورزان کارآزموده هنوز از درک صحیح آنها عاجزند، با این که پیامبران آمدند تا گنج‏هاى نهان خردها را بازشناسانند و برانگیزانند: «لیثیروا لهم دفائن العقول»(30)
بنابراین آیه: «استجیبوا لله و للرّسول اذا دعاکم لما یحییکم» حیات ملکوتى را نوید داده و بحرانى فوق عقلانیت ایجاد کرده و عقل‏ها را بدان جانب شورانیده است، از این رو باید همواره این سخن را بر زبان برانیم که «الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما کنّا لنتهدى لولا ان هدانا الله»، چرا که ما را به تمدنى فرا خوانده فوق جهان طلا و نقره، عقیق و سنگ‏هاى قیمتى دنیوى و ارزش انسان را آن سان بالا دانست که او به جز خدا نبیند:
بنگر که تا چه حدّ است مکان آدمیّت.
مگر آدمى نبودى که اسیر دیو ماندى‏
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت‏
انحراف از این طریق مساوى با سقوط، انحطاط و پرت شدن به درّه‏هاى نابودى، هلاکت و بوار جهنّم است: «فکانّما خرّ من السماء فتخطفه الطّیر أو تهوى به الرّیح فى مکان سحیق»(31) گویى از آسمان سقوط کرده است که پرندگان او را ربوده باشند، یا باد به دور دست‏ها پرتابش کرده باشد.
ششم: «به سامان نرسیدن کار تمدّن اسلامى جز با تزریق عقلانیت مستقل، غیر نقلى و غیر ولایى»، تنها یک توهّم و تصور اختلاف ساز است، آنچه اسلام را بعد از 14 قرن تاکنون سرپا داشته است همان عقلانیتى است که هم نقلى، هم مستقل و هم ولایى است. هر سه زیر مجموعه یک خانواده بزرگ و یک فرهنگ اصیل به نام اسلام‏اند، یعنى اسلام - با توجه به آیات و روایات و عقل - از هر سه مورد شکل گرفته و عقلانیت مستقل هیچ گاه با عقلانیت نقلى و ولایى در ستیز نبوده، بلکه مشعل فروزان، راهگشا و ابزارى بوده که همواره مشکلات اسلام را حل کرده است.
به گفته شیخ مفید(ره) عقل و نقل دو کلید براى یک قفل و صندوق اند و اسلام گاهى از کلید عقل و زمانى از کلید نقل و گاهى از هر دو بهره مى‏گیرد.(32)
«نام احمد (ص) نام جمله انبیااست‏
چون که صد آمد نود هم پیش ما است»
پى‏نوشت‏ها:
1) سوره قلم، آیه‏51.
2) سوره ص، آیه‏5.
3) سوره بقره، آیه‏245.
4) همان، آیه‏279.
5) سوره عصر، آیه‏1 و 2.
6) سوره بقره، آیه‏16.
7) سوره حشر، آیه‏23.
8) سوره قصص، آیه‏5.
9) سوره فرقان، آیه‏44.
10) سوره صافات، آیه‏18.
11) سوره بقره، آیه‏269.
12) سوره انفال، آیه‏22.
13) سوره یونس، آیه‏100.
14) سوره یوسف، آیه‏2.
15) سوره زمر، آیه‏21.
16) سوره حدید، آیه‏17.
17) سوره ملک، آیه‏10.
18) بحارالانوار، ج‏1، ص‏84 و 86.
19) همان.
20) همان، ص‏84.
21) سوره عنکبوت، آیه‏46.
22) سوره نحل، آیه‏125.
23) سوره‏بقره، آیه‏111.
24) سوره نحل، آیه‏89.
25) سوره انعام، آیه‏59.
26) سوره بقره، آیه‏151.
27) سوره نساء، آیه‏113.
28) سوره انفال، آیه‏24.
29) جواهر الکلام، ج‏16، ص‏18.
30) نهج البلاغه، خطبه‏1.
31) سوره حج، آیه‏31.
32) مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج‏4، ص‏44.

تبلیغات