اثر وحى بحران هویت یا بحران عقلانیت؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
با ورود وحى به فرهنگ بشرى، آدمى از انحطاط و سقوط رها گشت و درهاى شکوه و تعالى به روى او گشوده شد. عقلانیت و خردورزى، بارور گردید. دوران رشد و شکوفایى خرد آدمى، شروع شد. تا جایى که او را به مقام فرشتگان نوید و به قله دانش ارتقا بخشید. از همه بالاتر این که او توانست به پایهاى برتر از عقل و دست آوردهاى عقلانى دست یازد و مرتبهاى فوق مرتبه فرشتگان را احراز نماید.
با این همه برخى تصور کردهاند: پیامبر در میان قوم خود، «بحران هویت» ایجاد کرد، نه «بحران عقلانیت».
البته عدم ایجاد بحران عقلانیت معنایش آن نیست که سخن نو نیاورده و یا چیزى نگفته که بر خلاف مرام آنها باشد، بلکه برعکس، سخنان فراوانى فرمود که ایدهها و اعتقادات اعراب بود.
وقتى پیامبر فرمود: معجزه آوردهام، کسى در برابر او نگفت: معجزه امر نامعقولى است؛ گرچه به پیامبر نسبت جنون مىدادند: «و یقولون انّه لمجنون»(1) ولى مىگفتند: نامعقول سخن مىگویى.
لذا وقتى مىگفتند پیامبر مجنون است، باز این کلمه از دل همان فرهنگ اسطورهاى، رازآلود و همان عقلانیّت عربى برمىخاست، پیامبر با هیچ یک از این مفاهیم و این نحوه از عقلانیّت معارضه نکرد. تمام سخنان او در دل همین عقلانیّت مىگنجید، حتّى وقتى پیامبر از خداوند واحد سخن مىگفت، اعراب اصل مفهوم خدا را مورد انکار و تمسخر قرار ندادند، اعتراضشان به پیامبر این بود که: «اجعل الالهة الهاً واحداً»(2) آمده تا چند خداى ما را به یک خدا تقلیل دهد!
سخن این نبود که اصلاً مفهوم خدا از بیخ و بن یک مفهوم غیر عقلى، باور نکردنى و خلاف وجدان و عقل سلیم است،
بلکه آنها هم به جنّ عقیده داشتند، هم به کهانت، هم به خدا، هم به سحر و هم به فال و زجر و طیره و سعد و نحس و... همه اینها در جهان بینى و در نحوه عقلانیّت اعرابى که مخاطب پیامبر بودند مىگنجید و پیامبر هم بر بنیانهاى مفهومى آنها نشورید. تصدیقات پیامبر مخالف تصدیقات اعراب بودند.
پیامبر یک مکتب فلسفى معرفى نکرد؛ مثل مکتب فلسفى یونان که اعراب اصلا نفهمند چیست. پیغمبر یک مکتب علمى تجربى نیاورد که از نیرو، انرژى، میدان، ذرّه و امثال آن سخن بگوید و قوانینى بر مبناى اینها معرفى کند که در این صورت یک بحران در عقلانیت اعراب ایجاد شده بود، بنابراین آنچه پیامبر انجام داد عبارتند از:
اوّل: در دل عقلانیت کلان عربى و حجازى سخنان خود را مطرح کرد.
دوم: از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهیم آشنایى را که در زندگى آنها روان و رواج داشت برگرفت و به کمک آنها اندیشههاى عالى و نوین خود را به آنان منتقل کرد. به شکل عمده سه دسته مفهوم یا سه نوع گفتمان، در دل اندیشههاى اسلامى و قرآنى حضور دارد: گفتمان بازرگانى، گفتمان کاروانى و گفتمان سلطانى. در گفتمان کاروانى پیامبر اسلام از یک دسته مفاهیمى که متعلّق به زندگى و ادبیّات کاروانى است استفاده کرده است؛ نظیر: سبیل، صراط، هدایت، ضلالت، تپه، زاد و مستقیم مانند: «و لا تتفرّق بکم السبُل» «اهدنا الصراط المستقیم» گفتمان و ادبیات بازرگانى اى چون: «من ذا الذى یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له»(3) کیست که به خدا قرض بدهد؟ تا خداوند آن را چند برابر کند و به او بازگرداند، یعنى بیایید با خدا معامله کنید، بین خودتان رباخوارى نکنید، اگر به کسى وام مىدهید درست همان مقدار که دادهاید پس بگیرید، حق ندارید اضافه بگیرید: «فان تُبتم فلکُم رؤس اموالکم لاتظلمون و لا تظلمون»(4)
خسران نیز یک مفهوم بازرگانى است: «والعصر انّ الانسان لفى خسر»(5) «اولئک الّذین اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم»(6) آنها کسانى بودند که هدایت را فروختند و ضلالت را خریدند و تجارتشان سود نکرد.
گفتمان سوم هم ادبیات سلطانى، یعنى ادبیات قدرتى و حکومتى است؛ مفاهیم عبد، مولى، ولىّ، عزّت، قدرت، ولایت، ملک، مملوک، طاعت، معصیت، پاداش، کیفر، عذاب و جزا. شاید این دسته از مفاهیم بیش از مفاهیم دو گفتمان دیگر در قرآن به کار رفته باشند، در قرآن عاصیان بارها به کیفر تهدید و مطیعان بارها به پاداش تشویق شدهاند. اصلاً پیامبران صفتشان «مبشّر و منذر» بوده است. در قرآن با تعبیر «ملک» (پادشاه) از خداوند یاد شده است: «الملک القدّوس»(7)
سخنان فراوانى در قرآن وجود دارد که از روى قدرت برخاسته و بوى سلطه و غلبه مىدهد، نظیر این که ما کافران را مىگیریم، مىکوبیم و به جهنّم در مىاندازیم: «اخذَ عزیز مقتدر» یا این که تاریخ در دست ما است: «نرید ان نمنّ على الّذین استضعفوا»(8) ما اراده مىکنیم که مستضعفان را بالا بکشیم، دستشان را بگیریم و از استضعاف نجات بخشیم. همچنین مفهوم عبودیّت و ولایت که نسبت انسان و خدا را بیان مىکند.
بارى این سه گفتمان براى اعراب کاملاً آشنا و جا افتاده بود و به راحتى هضمش کردند. ابزارهاى مفهومى پیامبر همانهایى بود که اعراب قبلاً هم داشتند و از آنها استفاده مىکردند و حالا پیغمبر آنها را به صورت مصالحى در استخدام مقاصد خود درآورده بود، یعنى خشتها و آجرها همانها بودند، امّا پیامبر با این خشت و آجرها بناى دیگرى ساخت. این جا بود که به جاى «بحران عقلانیّت»، «بحران هویت» نشست و اعراب خود را با هویتى تازه مواجه دیده و حس مىکردند شخصیت و هویت پیشین آنها آب مىشود، کسى آمده است که مىخواهد وجودشان را از آنها بگیرد.
پیغمبر با شدّت تمام و بدون هیچ گونه تعارف و خجالتى این بى هویّتى اعراب را به رخ آنها کشید... تعبیراتى که در قرآن نسبت به کافران به کار رفته، فوق العاده کوبنده و تحقیر کننده است، مثلاً مشرکین «شرّ البریّه» هستند، یعنى بدترین نوع آدمهاى روى زمین، یا این که: «کالانعام بل هم اضلّ سبیلا»(9) مثل حیوانات اند، بلکه از آنها هم گمراهتر و پستتراند.
یا این که وقتى از پیامبر مىپرسیدند: آیا ما در روز قیامت دوباره زنده مىشویم؟ پیامبر مىگفت: بله زنده مىشوید: «قل نعم و انتم داخرون»(10) در نهایت ذلّت هم زنده مىشوید و به جهنم فرو مىافتید...
کار تمدّن اسلامى به سامان نمىرسد، مگر این که عقلانیّت مستقل، غیر نقلى و بدون ولایت در این تمدّن تزریق شود. فقط با یک نوع عقلانیت مستقل از دین است که مىتوانیم ضعفهاى این تمدن را اگر چارهپذیر باشد، برطرف کنیم، در کلمات پیامبر اسلام هیچ چیزى یافت نمىشود که با این معنا منافات داشته باشد... .
آن چه گفته شد، درونمایه و برونمایه اندیشه و تصور برخى از هم روزگاران است که خلاصه آن، چنین است:
1 - پیامبر (ص) یک مکتب فلسفى معرفى نکرد، یک مکتب علمى تجربى نیاورد که در این صورت یک بحران در عقلانیت اعراب ایجاد شده بود.
2 - از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهیم آشنایى را که در دل آنها رواج داشت برگرفت و به کمک آنها اندیشههاى عالى و نوین خود را به آنان منتقل کرد.
3 - به شکل عمده، سه دسته مفهوم در دل اندیشههاى اسلامى و قرآن حضور دارد: گفتمان بازرگانى، مفاهیم کاردانى و گفتمان سلطانى. این سه دسته گفتمان براى عرب کاملاً آشنا و جا افتاده بود و پیامبر(ص) نیز آنها را به صورت مصالح در استخدام مقاصد خود درآورد و بناى دیگرى ساخت، از این رو، به جاى بحران عقلانیت، بحران هویت به وجود آمد و اعراب خود را با هویتى تازه مواجه دیدند.
4 - تمدن اسلامى به سامان نمىرسد مگر این که عقلانیّت مستقل، غیر نقلى و غیر ولایى در این تمدن تزریق شود.
پاسخ نظریه بحران هویت
پیش از پاسخگویى به نظریه بحران هویت تذکر چند مطلب اساسى لازم به نظر مىرسد:
یکم: اگر در قرآن و اسلام تدبّر و تأمل کافى به عمل آید، و قفل از دلها برداشته شود: «افلا یتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها»(11) روشن مىشود که ارزش آدمى در تعقل و تدبر است از این رو قرآن انسان را «اولوا الابصار» معرفى کرده و در آیات فراوانى او را به تعقّل فراخوانده است و این حقیقت را به روشنى خاطر نشان ساخته که بدترین جنبندگان، کسانى هستند که اهل تعقّل نیستند: «ان شرّ الدّواب عندالله الصمّ البکم الذین لایعقلون»(12) بنابراین رجس و پلیدى از آن کسانى است که خردورز نیستند: «و یجعل الرّجس على الذین لایعقلون»(13) اساساً قرآن به زبان عربى نازل گشته تا عقلانیّت مردم شکوفا شود: «انا انزلناه قرآناً عربیّاً لعلّکم تعقلون»(14).
بنابراین سرتاسر قرآن که برنامه سرنوشت ساز تمدن کهن و فرهنگ اصیل بشریت را رقم زده یادآور خردورزى و عقلانیّت است: «انّ فى ذلک لذکرى لاولى الالباب»(15) از این رو انتظار اسلام و قرآن از جهان انسانیت ارتقا و تعالى به سوى جهان عقل و خردورزى و عقلانیت است: «قد بینّا لکم الآیات لعلّکم تعقلون»(16).
از سوى دیگر در منظر قرآن سقوط و بدبختى و شقاوت انسان برخاسته از عدم تعقّل و رهنمون نشدن از دست آوردهاى عقل و وحى است: «و قالوا لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا فى اصحاب السّعیر»(17)؛ دوزخیان مىگویند: اگر گوش شنوا مىداشتیم و از دست آوردهاى وحى اندوخته داشتیم و سخنان پیامبران را به گوش جان مىشنیدیم و یا اگر اهل تعقّل و اندیشه بودیم، امروز در آتش جانکاه دوزخ روزگار نمىگذراندیم.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مىفرماید: حقیقت و شاکله انسان را عقل و مغز او تشکیل مىدهد: «اصل الانسان لبّه»(18) هم چنین فرمود: جبرئیل بر آدم (علیهالسلام) نازل شد و گفت: من مأمورم تو را بین یکى از سه چیز مخیّر سازم، تو یکى را برگزین و آن دو را رها ساز، آدم گفت آن سه چیز کداماند؟
جبرئیل گفت: عقل، حیا و دین.
آدم گفت: من عقل را اختیار کردم.
جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و عقل را تنها گذارید.
حیا و دین گفتند: ما مأموریم همواره با عقل همراه باشیم: «عن على بن ابیطالب علیه السلام قال هبط جبرئیل على آدم علیه السلام فقال یا آدم انّى امرت ان اخیّرک واحدة من ثلاث، فاختر واحدةً ودع اثنین، فقال له آدم: و ما الثّلاث یا جبرئیل؟ فقال: العقل والحیاء والدّین، قال آدم: فانى قد اخترتُ العقل، فقال جبرئیل للحیاء والدین:
انصرفا ودعاه، فقالا له: یا جبرئیل انّا امرنا ان نکونَ مع العقل حیثما کان، قال: فشأنکما و عرج»(19) البته ارزش کردار، اعمال و عبادات انسان نیز بسته به مقدار عقلانیت او است. سلیمان گوید: به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم: فلان شخص در عبادت و دین و فضل چنین و چنان است.
امام فرمود: عقل او چه اندازه است؟
عرض کردم: نمىدانم.
فرمود: ثواب و پاداش تنها به میزان و مقدار عقل است: «قلت لابى عبدالله الصادق (علیه السلام) فلانٌ من عبادته ودینه و فضله کذا و کذا، قال: فقال کیف عقله؟ قلت: لا أدرى، فقال: انّ الثّواب على قدر العقل...».(20)
دوم: پیامبر اسلام(ص) فرهنگى را پایهریزى کرد و بر آن پایههاى اصیل، بناى استوار و مستحکمى بنیان نهاد که از دل آن، هم یک مکتب عمیق فلسفى متولد گردید و هم یک مکتب علمى و تجربى. چنان که ما امروزه شاهد آن هستیم و به اعتراف مورخان عرب، مسلمان گوى سبقت علم و علمیّت، دانش و دانشورى، عقل و عقلانیت را از همگان ربودند. مکتب کلام و فلسفى پیامبر(ص) از ژرفاى این آیات استخراج گردید: «و لا تجادلوا اهل الکتاب إلاّ بالتى هى احسن»(21) با اهل کتاب جز به نیکوترین وجه مجادله نکنید و «ادع الى سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»(22) با فرزانگى و اندرزى نیکو به راه پروردگارت بخوان و با بهترین طریق با آنها مباحثه کن.
قرآن در برابر بافتهها، آرزوها و پندارهاى واهى سخن را به اینجا رسانده که: «تلک امانیهُم قل قاتوا برهانکم»(23) این آرزوى آنها است، بگو: اگر راست مىگویید دلیل و برهان خود را عرضه کنید.
براین اساس پیامبر(ص) بارها با گروههاى مختلف به بحثهاى عقلى پرداخت، حتى با برخى از قوم یهود در این باره که عزیر نمىتواند فرزند خدا باشد، و با نصارى در این زمینه که خداوند قدیم هرگز با مسیح ممکن و حادث متحد نشده و نمىشود، و با «دهریه» پیرامون این باور که اشیاى جهان آغاز نداشته و حادث نشده و همواره به همین گونه بوده که امروز ما مىبینیم و همواره خواهند بود. و با «ثنویه» و آنان که خیرات را به یک مبدأ نسبت مىداده و بدىها را به مبدأ دیگر، احتجاج عقلى کرده و مىفرمود: آیا این طور نیست که شما مىگویید: سیاهى و سفیدى، سرخى و زردى یک جا جمع نمىشوند: «لاستحالة اجتماع اثنین منها فى محل واحد» زیرا اجتماع این دو در محل واحد محال است و با این روش آنان را به تسلیم وامىداشت.
با مشرکان عرب بارها به مناظره نشست و با استدلالهاى گوناگون آنان را مجاب مىکرد، گاهى مىفرمود: شما که بت هایى را به دست خودتان مىتراشید و مىپرستید به خود آیید و اندیشه کنید، اگر بتها شما را پرستش کنند سزاوارتر است تا شما در برابر آنها کرنش کنید، زیرا شما داناتر، قادرتر و حکیمتر از آنها هستید.
مناظرات پیامبر و پیشوایان دین (علیهمالسلام) درباره خداوند، توحید، نبوت، معاد، قرآن و... به اندازهاى است که اگر از کتب و متون دینى اى چون نهج البلاغه، اصول کافى، توحید صدوق، به ویژه سخنان بسیار پربار امام صادق و امام رضا (علیهماالسلام)، استخراج و کاویده شود آن وقت خواهیم دانست که پیامبر(ص) نه تنها یک مکتب کلامى و فلسفى عمیق همراه خود آورد، بلکه مکتبهاى تجربى، اخلاقى، اخترشناسىِ تازه نیز متولد کرد.
سوّم: دسته بندى و طبقه بندى عمده آیات قرآن را در سه دسته و گفتمان بازرگانى، کاروانى و سلطانى زیبنده نیست و از راه ژرف کاوى فرسنگها فاصله دارد، زیرا دستههاى فراوان دیگرى در سرتاسر قرآن به چشم مىخورد، چون دسته آیات اخترشناسى، طبى و پزشکى، اخلاقى، روانشناسى، صنعت گردشگرى، آفرینش انسان و سایر موجودات زمینى و فضایى، صنعت و دست آوردهاى صنایع، احتجاجات کلامى و فلسفى، دسته بزرگ آیات الاحکام و...
قرآن فرمود: «و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شىء»(24) قرآن درباره هر چیزى روشنگرى مىکند «و لا رطب و لایابس الا فى کتاب مبین»(25) هیچتر و خشکى نیست مگر این که در قرآن به آن خبر داده است.
پس چگونه مىتوان عمده آیات را در سه دسته مورد پسند و مطبوع خود محدود کرد.
افزون بر این قرآن چنان فرهنگ اندیشه و خرد را شکوفا ساخت و از حقایق و معارفى سخن به میان آورد که نه تنها خردورزان و فرهیختگان از درک و دست یازیدن به آنها عاجز و ناتوان بودند: «و یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون»(26) بلکه پیامبر(ص) نیز (اگر جنبه وحى نبود) از درک و دست یافتن به آنها ناتوان بود، قرآن این نکته را این گونه خاطر نشان ساخته: «و انزل علیک الکتاب والحکمة وعلّمک ما لم تکن تعلم»(27).
بنابراین در جهان هستى حقایقى وجود دارد که فوق عقلانیّت حضرت محمد(ص) است و دست یافتن به آنها جز با بحران عقلانیت و شکوفایى آن میسّر نخواهد شد.
چهارم: این سه دسته گفتمان و بسیارى از دستههاى آیات دیگر، همه جنبه روبنایى و معلولیّت دارند، یعنى یک دسته آیات دیگر وجود دارند که در شمار علّتها و هدفها شمرده مىشوند و قرآن از بیان آن قصد دارد جان انسانها را چنان به اوج حقایق و ارزشهاى والا برساند که چه بسا نردبان عقلانیت نیز از رسیدن به آن کوتاه باشد.
توضیح این که انسان یک «حیات نباتى» دارد که به وسیله آن غذا مىخورد، رشد مىکند، چنان که در نوجوان و جوانان مشاهده مىشود و هر روز بر وزن بدن او مىافزاید، فربه مىگردد و جامه هایش را به تناسب رشد عوض مىکند، آن سان که درختان و بوتهها، کشتزارها، باغ و بوستان و ریاحین، از این حیات بهره شایان مىبرند، آن گاه از «حیات حیوانى» بهره مىجوید، ادراک و قواى او به رشد و کمال رو مىکنند و به پایهاى از شعور و ادراکات مترقى مىگرایند. چنان که در حیوانات نیز آثار حیات (حیوانى) کارآمد است، از کرمهاى ریز تا هوشمندترین حیوانات از این حیات بهرهمندند، حیات سوم، «حیات معقول» است، این حیات ویژه انسانها است و او را به مرحلهاى اوج مىدهد که گاهى فوق حیات و زندگانى فرشتگان است.
قرآن درباره این حیات خبر داده و فرموده: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرّسول اذا دعاکم لما یُحییکم»(28) اى مؤمنان هنگامى که خدا و رسول شما را به چیزى که حیات مىبخشد، بخوانند اجابت کنید.
این آیه از حیاتى جدید و عقلانیتى برتر گزارش مىدهد که هم انگیزه نو و هم اندیشه تازه را به همراه آورده است و مىخواهد این شىء تازه را در نهاد و نهان انسان نهادینه کند و بفهماند که فوق چیزى است که او بر ابریشم و حریر و پرنده مىنشیند و تکیه مىزند، در این هنگام او ذکر و ورد این حیات را با هیچ چیز عوض نخواهد کرد: «من ذا الذى ذاق حلاوة ذکرک، و حلاوتک و رام منک بدلا» مزه مناجات را مىچشد و به لقاى پروردگارش نایل مىآید، از این رو مفسران، طبق روایات، این حیات را به بهشت، ولایت و عدالت تفسیر کردهاند.
این حیات نوین، نویدى است که اسلام به انسانها داد و از تصورات این واژهها تصدیقات تازه و عقلانیت جدید فراهم آورد. مناسب است در این جا به گوشهاى از این حیات که صاحب کتاب جواهر درباره روزه نوشته اشاره کنیم و بنگریم که اسلام چگونه مقام و مرتبه انسان را بالا برده به گونهاى که فرشتگان در خدمت او خواهند بود، وى مىنویسد: در حدیث مىخوانیم: فرشتگان براى شخص روزه دار همواره دعا مىکنند تا وقتى که افطار نماید، بوى دهان روزه دار نزد خدا از بوى بهشت محبوبتر است، کسى که براى خدا در روز گرم روزه بدارد و متحمّل تشنگى گردد، خداوند هزار فرشته موکّل گرداند تا چهره او را پاک کنند و بهشت برین را به وى نوید دهند. خداوند مىفرماید: چقدر روح و بوى تو خوشبو است، اى فرشتگان من گواه باشید من او را بخشیدم، خداوند فرشتگان بىشمارى را مأمور مىسازد بر زن و مرد روزهدار دعا کنند، بال و پر به چهره آنان بکشند و دعاهایشان مستجاب کنند، یک روز روزه مستحبى گرفتن پاداشش بیش از آن است که سطح کره زمین را پر از طلا کنند، زیرا روزه دارى سبب ترک شهوات و موجب صفاى عقل و خرد و اندیشه مىشود و به دقایق حکمت و کمال معارف ربانى که شریفترین حالات نفسانى انسانى است دست مىیازد. پیامبر(ص) در پاسخ پرسش یک نفر یهودى در این باره فرمود: هیچ مؤمنى روزه نمىگیرد جز آن که خداوند هفت خصلت را بر او واجب مىسازد:
1 - «یذوب الحرام من جسده»، حرام را از جسد او آب مىگرداند.
2 - «یقرب من رحمة الله عزوجل»؛ به رحمت خداى عزوجل نزدیک مىگردد.
3 - «یکون قد کفر خطیئة آدم ابیه»؛ موجب کفّاره ترک اولاى پدرش آدم مىشود.
4 - «یهون الله علیه سکرات الموت»؛ خداوند فشار و مدهوشىهاى آغاز مرگ را بر او آسان مىسازد.
5 - «امانٌ من الجوع والعطش یوم القیامة»؛ از گرسنگى و تشنگى روز قیامت در امان خواهد بود.
6 - «یُعطیه الله براءةً من النار»؛ خداوند برگه دورى از آتش را به او عطا خواهد فرمود.
7 - «یطعمه الله من الطیّبات الجنّة»؛ خداوند از نعمتهاى خوب بهشتى او را مرزوق مىدارد.(29)
پنجم: پیامبر با استفاده از همین 28 حرف رایج عرب و ربط میان آنها معجزه آفرید، معجزهاى که پس از گذشت قرنها به سختى مفاهیم برخى از آنها قابل دسترسى است، مفاهیم و محتواى عرش، کرسى، قلم، لوح محفوظ، لوح محو و اثبات، معراج، قبر، نشر، جمع، کتاب مبین، حساب، میزان و... معجزهاى که موجب بحران عقلانیت و برتر عقلانیت گردید. بدیهى است بسیارى از فرهیختگان و خردورزان کارآزموده هنوز از درک صحیح آنها عاجزند، با این که پیامبران آمدند تا گنجهاى نهان خردها را بازشناسانند و برانگیزانند: «لیثیروا لهم دفائن العقول»(30)
بنابراین آیه: «استجیبوا لله و للرّسول اذا دعاکم لما یحییکم» حیات ملکوتى را نوید داده و بحرانى فوق عقلانیت ایجاد کرده و عقلها را بدان جانب شورانیده است، از این رو باید همواره این سخن را بر زبان برانیم که «الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما کنّا لنتهدى لولا ان هدانا الله»، چرا که ما را به تمدنى فرا خوانده فوق جهان طلا و نقره، عقیق و سنگهاى قیمتى دنیوى و ارزش انسان را آن سان بالا دانست که او به جز خدا نبیند:
بنگر که تا چه حدّ است مکان آدمیّت.
مگر آدمى نبودى که اسیر دیو ماندى
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
انحراف از این طریق مساوى با سقوط، انحطاط و پرت شدن به درّههاى نابودى، هلاکت و بوار جهنّم است: «فکانّما خرّ من السماء فتخطفه الطّیر أو تهوى به الرّیح فى مکان سحیق»(31) گویى از آسمان سقوط کرده است که پرندگان او را ربوده باشند، یا باد به دور دستها پرتابش کرده باشد.
ششم: «به سامان نرسیدن کار تمدّن اسلامى جز با تزریق عقلانیت مستقل، غیر نقلى و غیر ولایى»، تنها یک توهّم و تصور اختلاف ساز است، آنچه اسلام را بعد از 14 قرن تاکنون سرپا داشته است همان عقلانیتى است که هم نقلى، هم مستقل و هم ولایى است. هر سه زیر مجموعه یک خانواده بزرگ و یک فرهنگ اصیل به نام اسلاماند، یعنى اسلام - با توجه به آیات و روایات و عقل - از هر سه مورد شکل گرفته و عقلانیت مستقل هیچ گاه با عقلانیت نقلى و ولایى در ستیز نبوده، بلکه مشعل فروزان، راهگشا و ابزارى بوده که همواره مشکلات اسلام را حل کرده است.
به گفته شیخ مفید(ره) عقل و نقل دو کلید براى یک قفل و صندوق اند و اسلام گاهى از کلید عقل و زمانى از کلید نقل و گاهى از هر دو بهره مىگیرد.(32)
«نام احمد (ص) نام جمله انبیااست
چون که صد آمد نود هم پیش ما است»
پىنوشتها:
1) سوره قلم، آیه51.
2) سوره ص، آیه5.
3) سوره بقره، آیه245.
4) همان، آیه279.
5) سوره عصر، آیه1 و 2.
6) سوره بقره، آیه16.
7) سوره حشر، آیه23.
8) سوره قصص، آیه5.
9) سوره فرقان، آیه44.
10) سوره صافات، آیه18.
11) سوره بقره، آیه269.
12) سوره انفال، آیه22.
13) سوره یونس، آیه100.
14) سوره یوسف، آیه2.
15) سوره زمر، آیه21.
16) سوره حدید، آیه17.
17) سوره ملک، آیه10.
18) بحارالانوار، ج1، ص84 و 86.
19) همان.
20) همان، ص84.
21) سوره عنکبوت، آیه46.
22) سوره نحل، آیه125.
23) سورهبقره، آیه111.
24) سوره نحل، آیه89.
25) سوره انعام، آیه59.
26) سوره بقره، آیه151.
27) سوره نساء، آیه113.
28) سوره انفال، آیه24.
29) جواهر الکلام، ج16، ص18.
30) نهج البلاغه، خطبه1.
31) سوره حج، آیه31.
32) مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج4، ص44.
با این همه برخى تصور کردهاند: پیامبر در میان قوم خود، «بحران هویت» ایجاد کرد، نه «بحران عقلانیت».
البته عدم ایجاد بحران عقلانیت معنایش آن نیست که سخن نو نیاورده و یا چیزى نگفته که بر خلاف مرام آنها باشد، بلکه برعکس، سخنان فراوانى فرمود که ایدهها و اعتقادات اعراب بود.
وقتى پیامبر فرمود: معجزه آوردهام، کسى در برابر او نگفت: معجزه امر نامعقولى است؛ گرچه به پیامبر نسبت جنون مىدادند: «و یقولون انّه لمجنون»(1) ولى مىگفتند: نامعقول سخن مىگویى.
لذا وقتى مىگفتند پیامبر مجنون است، باز این کلمه از دل همان فرهنگ اسطورهاى، رازآلود و همان عقلانیّت عربى برمىخاست، پیامبر با هیچ یک از این مفاهیم و این نحوه از عقلانیّت معارضه نکرد. تمام سخنان او در دل همین عقلانیّت مىگنجید، حتّى وقتى پیامبر از خداوند واحد سخن مىگفت، اعراب اصل مفهوم خدا را مورد انکار و تمسخر قرار ندادند، اعتراضشان به پیامبر این بود که: «اجعل الالهة الهاً واحداً»(2) آمده تا چند خداى ما را به یک خدا تقلیل دهد!
سخن این نبود که اصلاً مفهوم خدا از بیخ و بن یک مفهوم غیر عقلى، باور نکردنى و خلاف وجدان و عقل سلیم است،
بلکه آنها هم به جنّ عقیده داشتند، هم به کهانت، هم به خدا، هم به سحر و هم به فال و زجر و طیره و سعد و نحس و... همه اینها در جهان بینى و در نحوه عقلانیّت اعرابى که مخاطب پیامبر بودند مىگنجید و پیامبر هم بر بنیانهاى مفهومى آنها نشورید. تصدیقات پیامبر مخالف تصدیقات اعراب بودند.
پیامبر یک مکتب فلسفى معرفى نکرد؛ مثل مکتب فلسفى یونان که اعراب اصلا نفهمند چیست. پیغمبر یک مکتب علمى تجربى نیاورد که از نیرو، انرژى، میدان، ذرّه و امثال آن سخن بگوید و قوانینى بر مبناى اینها معرفى کند که در این صورت یک بحران در عقلانیت اعراب ایجاد شده بود، بنابراین آنچه پیامبر انجام داد عبارتند از:
اوّل: در دل عقلانیت کلان عربى و حجازى سخنان خود را مطرح کرد.
دوم: از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهیم آشنایى را که در زندگى آنها روان و رواج داشت برگرفت و به کمک آنها اندیشههاى عالى و نوین خود را به آنان منتقل کرد. به شکل عمده سه دسته مفهوم یا سه نوع گفتمان، در دل اندیشههاى اسلامى و قرآنى حضور دارد: گفتمان بازرگانى، گفتمان کاروانى و گفتمان سلطانى. در گفتمان کاروانى پیامبر اسلام از یک دسته مفاهیمى که متعلّق به زندگى و ادبیّات کاروانى است استفاده کرده است؛ نظیر: سبیل، صراط، هدایت، ضلالت، تپه، زاد و مستقیم مانند: «و لا تتفرّق بکم السبُل» «اهدنا الصراط المستقیم» گفتمان و ادبیات بازرگانى اى چون: «من ذا الذى یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له»(3) کیست که به خدا قرض بدهد؟ تا خداوند آن را چند برابر کند و به او بازگرداند، یعنى بیایید با خدا معامله کنید، بین خودتان رباخوارى نکنید، اگر به کسى وام مىدهید درست همان مقدار که دادهاید پس بگیرید، حق ندارید اضافه بگیرید: «فان تُبتم فلکُم رؤس اموالکم لاتظلمون و لا تظلمون»(4)
خسران نیز یک مفهوم بازرگانى است: «والعصر انّ الانسان لفى خسر»(5) «اولئک الّذین اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم»(6) آنها کسانى بودند که هدایت را فروختند و ضلالت را خریدند و تجارتشان سود نکرد.
گفتمان سوم هم ادبیات سلطانى، یعنى ادبیات قدرتى و حکومتى است؛ مفاهیم عبد، مولى، ولىّ، عزّت، قدرت، ولایت، ملک، مملوک، طاعت، معصیت، پاداش، کیفر، عذاب و جزا. شاید این دسته از مفاهیم بیش از مفاهیم دو گفتمان دیگر در قرآن به کار رفته باشند، در قرآن عاصیان بارها به کیفر تهدید و مطیعان بارها به پاداش تشویق شدهاند. اصلاً پیامبران صفتشان «مبشّر و منذر» بوده است. در قرآن با تعبیر «ملک» (پادشاه) از خداوند یاد شده است: «الملک القدّوس»(7)
سخنان فراوانى در قرآن وجود دارد که از روى قدرت برخاسته و بوى سلطه و غلبه مىدهد، نظیر این که ما کافران را مىگیریم، مىکوبیم و به جهنّم در مىاندازیم: «اخذَ عزیز مقتدر» یا این که تاریخ در دست ما است: «نرید ان نمنّ على الّذین استضعفوا»(8) ما اراده مىکنیم که مستضعفان را بالا بکشیم، دستشان را بگیریم و از استضعاف نجات بخشیم. همچنین مفهوم عبودیّت و ولایت که نسبت انسان و خدا را بیان مىکند.
بارى این سه گفتمان براى اعراب کاملاً آشنا و جا افتاده بود و به راحتى هضمش کردند. ابزارهاى مفهومى پیامبر همانهایى بود که اعراب قبلاً هم داشتند و از آنها استفاده مىکردند و حالا پیغمبر آنها را به صورت مصالحى در استخدام مقاصد خود درآورده بود، یعنى خشتها و آجرها همانها بودند، امّا پیامبر با این خشت و آجرها بناى دیگرى ساخت. این جا بود که به جاى «بحران عقلانیّت»، «بحران هویت» نشست و اعراب خود را با هویتى تازه مواجه دیده و حس مىکردند شخصیت و هویت پیشین آنها آب مىشود، کسى آمده است که مىخواهد وجودشان را از آنها بگیرد.
پیغمبر با شدّت تمام و بدون هیچ گونه تعارف و خجالتى این بى هویّتى اعراب را به رخ آنها کشید... تعبیراتى که در قرآن نسبت به کافران به کار رفته، فوق العاده کوبنده و تحقیر کننده است، مثلاً مشرکین «شرّ البریّه» هستند، یعنى بدترین نوع آدمهاى روى زمین، یا این که: «کالانعام بل هم اضلّ سبیلا»(9) مثل حیوانات اند، بلکه از آنها هم گمراهتر و پستتراند.
یا این که وقتى از پیامبر مىپرسیدند: آیا ما در روز قیامت دوباره زنده مىشویم؟ پیامبر مىگفت: بله زنده مىشوید: «قل نعم و انتم داخرون»(10) در نهایت ذلّت هم زنده مىشوید و به جهنم فرو مىافتید...
کار تمدّن اسلامى به سامان نمىرسد، مگر این که عقلانیّت مستقل، غیر نقلى و بدون ولایت در این تمدّن تزریق شود. فقط با یک نوع عقلانیت مستقل از دین است که مىتوانیم ضعفهاى این تمدن را اگر چارهپذیر باشد، برطرف کنیم، در کلمات پیامبر اسلام هیچ چیزى یافت نمىشود که با این معنا منافات داشته باشد... .
آن چه گفته شد، درونمایه و برونمایه اندیشه و تصور برخى از هم روزگاران است که خلاصه آن، چنین است:
1 - پیامبر (ص) یک مکتب فلسفى معرفى نکرد، یک مکتب علمى تجربى نیاورد که در این صورت یک بحران در عقلانیت اعراب ایجاد شده بود.
2 - از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهیم آشنایى را که در دل آنها رواج داشت برگرفت و به کمک آنها اندیشههاى عالى و نوین خود را به آنان منتقل کرد.
3 - به شکل عمده، سه دسته مفهوم در دل اندیشههاى اسلامى و قرآن حضور دارد: گفتمان بازرگانى، مفاهیم کاردانى و گفتمان سلطانى. این سه دسته گفتمان براى عرب کاملاً آشنا و جا افتاده بود و پیامبر(ص) نیز آنها را به صورت مصالح در استخدام مقاصد خود درآورد و بناى دیگرى ساخت، از این رو، به جاى بحران عقلانیت، بحران هویت به وجود آمد و اعراب خود را با هویتى تازه مواجه دیدند.
4 - تمدن اسلامى به سامان نمىرسد مگر این که عقلانیّت مستقل، غیر نقلى و غیر ولایى در این تمدن تزریق شود.
پاسخ نظریه بحران هویت
پیش از پاسخگویى به نظریه بحران هویت تذکر چند مطلب اساسى لازم به نظر مىرسد:
یکم: اگر در قرآن و اسلام تدبّر و تأمل کافى به عمل آید، و قفل از دلها برداشته شود: «افلا یتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها»(11) روشن مىشود که ارزش آدمى در تعقل و تدبر است از این رو قرآن انسان را «اولوا الابصار» معرفى کرده و در آیات فراوانى او را به تعقّل فراخوانده است و این حقیقت را به روشنى خاطر نشان ساخته که بدترین جنبندگان، کسانى هستند که اهل تعقّل نیستند: «ان شرّ الدّواب عندالله الصمّ البکم الذین لایعقلون»(12) بنابراین رجس و پلیدى از آن کسانى است که خردورز نیستند: «و یجعل الرّجس على الذین لایعقلون»(13) اساساً قرآن به زبان عربى نازل گشته تا عقلانیّت مردم شکوفا شود: «انا انزلناه قرآناً عربیّاً لعلّکم تعقلون»(14).
بنابراین سرتاسر قرآن که برنامه سرنوشت ساز تمدن کهن و فرهنگ اصیل بشریت را رقم زده یادآور خردورزى و عقلانیّت است: «انّ فى ذلک لذکرى لاولى الالباب»(15) از این رو انتظار اسلام و قرآن از جهان انسانیت ارتقا و تعالى به سوى جهان عقل و خردورزى و عقلانیت است: «قد بینّا لکم الآیات لعلّکم تعقلون»(16).
از سوى دیگر در منظر قرآن سقوط و بدبختى و شقاوت انسان برخاسته از عدم تعقّل و رهنمون نشدن از دست آوردهاى عقل و وحى است: «و قالوا لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا فى اصحاب السّعیر»(17)؛ دوزخیان مىگویند: اگر گوش شنوا مىداشتیم و از دست آوردهاى وحى اندوخته داشتیم و سخنان پیامبران را به گوش جان مىشنیدیم و یا اگر اهل تعقّل و اندیشه بودیم، امروز در آتش جانکاه دوزخ روزگار نمىگذراندیم.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مىفرماید: حقیقت و شاکله انسان را عقل و مغز او تشکیل مىدهد: «اصل الانسان لبّه»(18) هم چنین فرمود: جبرئیل بر آدم (علیهالسلام) نازل شد و گفت: من مأمورم تو را بین یکى از سه چیز مخیّر سازم، تو یکى را برگزین و آن دو را رها ساز، آدم گفت آن سه چیز کداماند؟
جبرئیل گفت: عقل، حیا و دین.
آدم گفت: من عقل را اختیار کردم.
جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و عقل را تنها گذارید.
حیا و دین گفتند: ما مأموریم همواره با عقل همراه باشیم: «عن على بن ابیطالب علیه السلام قال هبط جبرئیل على آدم علیه السلام فقال یا آدم انّى امرت ان اخیّرک واحدة من ثلاث، فاختر واحدةً ودع اثنین، فقال له آدم: و ما الثّلاث یا جبرئیل؟ فقال: العقل والحیاء والدّین، قال آدم: فانى قد اخترتُ العقل، فقال جبرئیل للحیاء والدین:
انصرفا ودعاه، فقالا له: یا جبرئیل انّا امرنا ان نکونَ مع العقل حیثما کان، قال: فشأنکما و عرج»(19) البته ارزش کردار، اعمال و عبادات انسان نیز بسته به مقدار عقلانیت او است. سلیمان گوید: به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم: فلان شخص در عبادت و دین و فضل چنین و چنان است.
امام فرمود: عقل او چه اندازه است؟
عرض کردم: نمىدانم.
فرمود: ثواب و پاداش تنها به میزان و مقدار عقل است: «قلت لابى عبدالله الصادق (علیه السلام) فلانٌ من عبادته ودینه و فضله کذا و کذا، قال: فقال کیف عقله؟ قلت: لا أدرى، فقال: انّ الثّواب على قدر العقل...».(20)
دوم: پیامبر اسلام(ص) فرهنگى را پایهریزى کرد و بر آن پایههاى اصیل، بناى استوار و مستحکمى بنیان نهاد که از دل آن، هم یک مکتب عمیق فلسفى متولد گردید و هم یک مکتب علمى و تجربى. چنان که ما امروزه شاهد آن هستیم و به اعتراف مورخان عرب، مسلمان گوى سبقت علم و علمیّت، دانش و دانشورى، عقل و عقلانیت را از همگان ربودند. مکتب کلام و فلسفى پیامبر(ص) از ژرفاى این آیات استخراج گردید: «و لا تجادلوا اهل الکتاب إلاّ بالتى هى احسن»(21) با اهل کتاب جز به نیکوترین وجه مجادله نکنید و «ادع الى سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن»(22) با فرزانگى و اندرزى نیکو به راه پروردگارت بخوان و با بهترین طریق با آنها مباحثه کن.
قرآن در برابر بافتهها، آرزوها و پندارهاى واهى سخن را به اینجا رسانده که: «تلک امانیهُم قل قاتوا برهانکم»(23) این آرزوى آنها است، بگو: اگر راست مىگویید دلیل و برهان خود را عرضه کنید.
براین اساس پیامبر(ص) بارها با گروههاى مختلف به بحثهاى عقلى پرداخت، حتى با برخى از قوم یهود در این باره که عزیر نمىتواند فرزند خدا باشد، و با نصارى در این زمینه که خداوند قدیم هرگز با مسیح ممکن و حادث متحد نشده و نمىشود، و با «دهریه» پیرامون این باور که اشیاى جهان آغاز نداشته و حادث نشده و همواره به همین گونه بوده که امروز ما مىبینیم و همواره خواهند بود. و با «ثنویه» و آنان که خیرات را به یک مبدأ نسبت مىداده و بدىها را به مبدأ دیگر، احتجاج عقلى کرده و مىفرمود: آیا این طور نیست که شما مىگویید: سیاهى و سفیدى، سرخى و زردى یک جا جمع نمىشوند: «لاستحالة اجتماع اثنین منها فى محل واحد» زیرا اجتماع این دو در محل واحد محال است و با این روش آنان را به تسلیم وامىداشت.
با مشرکان عرب بارها به مناظره نشست و با استدلالهاى گوناگون آنان را مجاب مىکرد، گاهى مىفرمود: شما که بت هایى را به دست خودتان مىتراشید و مىپرستید به خود آیید و اندیشه کنید، اگر بتها شما را پرستش کنند سزاوارتر است تا شما در برابر آنها کرنش کنید، زیرا شما داناتر، قادرتر و حکیمتر از آنها هستید.
مناظرات پیامبر و پیشوایان دین (علیهمالسلام) درباره خداوند، توحید، نبوت، معاد، قرآن و... به اندازهاى است که اگر از کتب و متون دینى اى چون نهج البلاغه، اصول کافى، توحید صدوق، به ویژه سخنان بسیار پربار امام صادق و امام رضا (علیهماالسلام)، استخراج و کاویده شود آن وقت خواهیم دانست که پیامبر(ص) نه تنها یک مکتب کلامى و فلسفى عمیق همراه خود آورد، بلکه مکتبهاى تجربى، اخلاقى، اخترشناسىِ تازه نیز متولد کرد.
سوّم: دسته بندى و طبقه بندى عمده آیات قرآن را در سه دسته و گفتمان بازرگانى، کاروانى و سلطانى زیبنده نیست و از راه ژرف کاوى فرسنگها فاصله دارد، زیرا دستههاى فراوان دیگرى در سرتاسر قرآن به چشم مىخورد، چون دسته آیات اخترشناسى، طبى و پزشکى، اخلاقى، روانشناسى، صنعت گردشگرى، آفرینش انسان و سایر موجودات زمینى و فضایى، صنعت و دست آوردهاى صنایع، احتجاجات کلامى و فلسفى، دسته بزرگ آیات الاحکام و...
قرآن فرمود: «و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شىء»(24) قرآن درباره هر چیزى روشنگرى مىکند «و لا رطب و لایابس الا فى کتاب مبین»(25) هیچتر و خشکى نیست مگر این که در قرآن به آن خبر داده است.
پس چگونه مىتوان عمده آیات را در سه دسته مورد پسند و مطبوع خود محدود کرد.
افزون بر این قرآن چنان فرهنگ اندیشه و خرد را شکوفا ساخت و از حقایق و معارفى سخن به میان آورد که نه تنها خردورزان و فرهیختگان از درک و دست یازیدن به آنها عاجز و ناتوان بودند: «و یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون»(26) بلکه پیامبر(ص) نیز (اگر جنبه وحى نبود) از درک و دست یافتن به آنها ناتوان بود، قرآن این نکته را این گونه خاطر نشان ساخته: «و انزل علیک الکتاب والحکمة وعلّمک ما لم تکن تعلم»(27).
بنابراین در جهان هستى حقایقى وجود دارد که فوق عقلانیّت حضرت محمد(ص) است و دست یافتن به آنها جز با بحران عقلانیت و شکوفایى آن میسّر نخواهد شد.
چهارم: این سه دسته گفتمان و بسیارى از دستههاى آیات دیگر، همه جنبه روبنایى و معلولیّت دارند، یعنى یک دسته آیات دیگر وجود دارند که در شمار علّتها و هدفها شمرده مىشوند و قرآن از بیان آن قصد دارد جان انسانها را چنان به اوج حقایق و ارزشهاى والا برساند که چه بسا نردبان عقلانیت نیز از رسیدن به آن کوتاه باشد.
توضیح این که انسان یک «حیات نباتى» دارد که به وسیله آن غذا مىخورد، رشد مىکند، چنان که در نوجوان و جوانان مشاهده مىشود و هر روز بر وزن بدن او مىافزاید، فربه مىگردد و جامه هایش را به تناسب رشد عوض مىکند، آن سان که درختان و بوتهها، کشتزارها، باغ و بوستان و ریاحین، از این حیات بهره شایان مىبرند، آن گاه از «حیات حیوانى» بهره مىجوید، ادراک و قواى او به رشد و کمال رو مىکنند و به پایهاى از شعور و ادراکات مترقى مىگرایند. چنان که در حیوانات نیز آثار حیات (حیوانى) کارآمد است، از کرمهاى ریز تا هوشمندترین حیوانات از این حیات بهرهمندند، حیات سوم، «حیات معقول» است، این حیات ویژه انسانها است و او را به مرحلهاى اوج مىدهد که گاهى فوق حیات و زندگانى فرشتگان است.
قرآن درباره این حیات خبر داده و فرموده: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرّسول اذا دعاکم لما یُحییکم»(28) اى مؤمنان هنگامى که خدا و رسول شما را به چیزى که حیات مىبخشد، بخوانند اجابت کنید.
این آیه از حیاتى جدید و عقلانیتى برتر گزارش مىدهد که هم انگیزه نو و هم اندیشه تازه را به همراه آورده است و مىخواهد این شىء تازه را در نهاد و نهان انسان نهادینه کند و بفهماند که فوق چیزى است که او بر ابریشم و حریر و پرنده مىنشیند و تکیه مىزند، در این هنگام او ذکر و ورد این حیات را با هیچ چیز عوض نخواهد کرد: «من ذا الذى ذاق حلاوة ذکرک، و حلاوتک و رام منک بدلا» مزه مناجات را مىچشد و به لقاى پروردگارش نایل مىآید، از این رو مفسران، طبق روایات، این حیات را به بهشت، ولایت و عدالت تفسیر کردهاند.
این حیات نوین، نویدى است که اسلام به انسانها داد و از تصورات این واژهها تصدیقات تازه و عقلانیت جدید فراهم آورد. مناسب است در این جا به گوشهاى از این حیات که صاحب کتاب جواهر درباره روزه نوشته اشاره کنیم و بنگریم که اسلام چگونه مقام و مرتبه انسان را بالا برده به گونهاى که فرشتگان در خدمت او خواهند بود، وى مىنویسد: در حدیث مىخوانیم: فرشتگان براى شخص روزه دار همواره دعا مىکنند تا وقتى که افطار نماید، بوى دهان روزه دار نزد خدا از بوى بهشت محبوبتر است، کسى که براى خدا در روز گرم روزه بدارد و متحمّل تشنگى گردد، خداوند هزار فرشته موکّل گرداند تا چهره او را پاک کنند و بهشت برین را به وى نوید دهند. خداوند مىفرماید: چقدر روح و بوى تو خوشبو است، اى فرشتگان من گواه باشید من او را بخشیدم، خداوند فرشتگان بىشمارى را مأمور مىسازد بر زن و مرد روزهدار دعا کنند، بال و پر به چهره آنان بکشند و دعاهایشان مستجاب کنند، یک روز روزه مستحبى گرفتن پاداشش بیش از آن است که سطح کره زمین را پر از طلا کنند، زیرا روزه دارى سبب ترک شهوات و موجب صفاى عقل و خرد و اندیشه مىشود و به دقایق حکمت و کمال معارف ربانى که شریفترین حالات نفسانى انسانى است دست مىیازد. پیامبر(ص) در پاسخ پرسش یک نفر یهودى در این باره فرمود: هیچ مؤمنى روزه نمىگیرد جز آن که خداوند هفت خصلت را بر او واجب مىسازد:
1 - «یذوب الحرام من جسده»، حرام را از جسد او آب مىگرداند.
2 - «یقرب من رحمة الله عزوجل»؛ به رحمت خداى عزوجل نزدیک مىگردد.
3 - «یکون قد کفر خطیئة آدم ابیه»؛ موجب کفّاره ترک اولاى پدرش آدم مىشود.
4 - «یهون الله علیه سکرات الموت»؛ خداوند فشار و مدهوشىهاى آغاز مرگ را بر او آسان مىسازد.
5 - «امانٌ من الجوع والعطش یوم القیامة»؛ از گرسنگى و تشنگى روز قیامت در امان خواهد بود.
6 - «یُعطیه الله براءةً من النار»؛ خداوند برگه دورى از آتش را به او عطا خواهد فرمود.
7 - «یطعمه الله من الطیّبات الجنّة»؛ خداوند از نعمتهاى خوب بهشتى او را مرزوق مىدارد.(29)
پنجم: پیامبر با استفاده از همین 28 حرف رایج عرب و ربط میان آنها معجزه آفرید، معجزهاى که پس از گذشت قرنها به سختى مفاهیم برخى از آنها قابل دسترسى است، مفاهیم و محتواى عرش، کرسى، قلم، لوح محفوظ، لوح محو و اثبات، معراج، قبر، نشر، جمع، کتاب مبین، حساب، میزان و... معجزهاى که موجب بحران عقلانیت و برتر عقلانیت گردید. بدیهى است بسیارى از فرهیختگان و خردورزان کارآزموده هنوز از درک صحیح آنها عاجزند، با این که پیامبران آمدند تا گنجهاى نهان خردها را بازشناسانند و برانگیزانند: «لیثیروا لهم دفائن العقول»(30)
بنابراین آیه: «استجیبوا لله و للرّسول اذا دعاکم لما یحییکم» حیات ملکوتى را نوید داده و بحرانى فوق عقلانیت ایجاد کرده و عقلها را بدان جانب شورانیده است، از این رو باید همواره این سخن را بر زبان برانیم که «الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما کنّا لنتهدى لولا ان هدانا الله»، چرا که ما را به تمدنى فرا خوانده فوق جهان طلا و نقره، عقیق و سنگهاى قیمتى دنیوى و ارزش انسان را آن سان بالا دانست که او به جز خدا نبیند:
بنگر که تا چه حدّ است مکان آدمیّت.
مگر آدمى نبودى که اسیر دیو ماندى
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
انحراف از این طریق مساوى با سقوط، انحطاط و پرت شدن به درّههاى نابودى، هلاکت و بوار جهنّم است: «فکانّما خرّ من السماء فتخطفه الطّیر أو تهوى به الرّیح فى مکان سحیق»(31) گویى از آسمان سقوط کرده است که پرندگان او را ربوده باشند، یا باد به دور دستها پرتابش کرده باشد.
ششم: «به سامان نرسیدن کار تمدّن اسلامى جز با تزریق عقلانیت مستقل، غیر نقلى و غیر ولایى»، تنها یک توهّم و تصور اختلاف ساز است، آنچه اسلام را بعد از 14 قرن تاکنون سرپا داشته است همان عقلانیتى است که هم نقلى، هم مستقل و هم ولایى است. هر سه زیر مجموعه یک خانواده بزرگ و یک فرهنگ اصیل به نام اسلاماند، یعنى اسلام - با توجه به آیات و روایات و عقل - از هر سه مورد شکل گرفته و عقلانیت مستقل هیچ گاه با عقلانیت نقلى و ولایى در ستیز نبوده، بلکه مشعل فروزان، راهگشا و ابزارى بوده که همواره مشکلات اسلام را حل کرده است.
به گفته شیخ مفید(ره) عقل و نقل دو کلید براى یک قفل و صندوق اند و اسلام گاهى از کلید عقل و زمانى از کلید نقل و گاهى از هر دو بهره مىگیرد.(32)
«نام احمد (ص) نام جمله انبیااست
چون که صد آمد نود هم پیش ما است»
پىنوشتها:
1) سوره قلم، آیه51.
2) سوره ص، آیه5.
3) سوره بقره، آیه245.
4) همان، آیه279.
5) سوره عصر، آیه1 و 2.
6) سوره بقره، آیه16.
7) سوره حشر، آیه23.
8) سوره قصص، آیه5.
9) سوره فرقان، آیه44.
10) سوره صافات، آیه18.
11) سوره بقره، آیه269.
12) سوره انفال، آیه22.
13) سوره یونس، آیه100.
14) سوره یوسف، آیه2.
15) سوره زمر، آیه21.
16) سوره حدید، آیه17.
17) سوره ملک، آیه10.
18) بحارالانوار، ج1، ص84 و 86.
19) همان.
20) همان، ص84.
21) سوره عنکبوت، آیه46.
22) سوره نحل، آیه125.
23) سورهبقره، آیه111.
24) سوره نحل، آیه89.
25) سوره انعام، آیه59.
26) سوره بقره، آیه151.
27) سوره نساء، آیه113.
28) سوره انفال، آیه24.
29) جواهر الکلام، ج16، ص18.
30) نهج البلاغه، خطبه1.
31) سوره حج، آیه31.
32) مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج4، ص44.