نظر دین درباره دنیا
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
موضوع بحث، «دنیا از نظر دین است». البته ما تنها از نظر دین اسلام بحث مىکنیم، مخصوصاً نظر ما به منطقى است که قرآن کریم در این باب پیش گرفته است، این منطق لازم است روشن شود، زیرا متداولترین مطلبى که به عنوان موعظه و نصیحت از زبان دین گفته مىشود همانهاست که تحت عنوان مذمّت دنیا و بدى دنیا و توصیه ترک دنیا و رها کردن آن گفته مىشود. هر کسى مىخواهد واعظ بشود و مردم را موعظه کند، اول مطلبى که به ذهنش مىرسد: این است که برود جملههایى شعر یا نثر در مذمّت دنیا و پیشنهاد ترک دنیا یاد بگیرد، به همین جهت به اندازهاى که این مطلب به گوش مردم خورده هیچ مطلب دیگر به گوششان نخورده است.
این مطلب با تربیت و اخلاق مردم و نوع توجهى که باید به مسائل زندگى داشته باشند مربوط است، از این نظر در درجه اول اهمیت است. اگر به طرز خوب و معقولى تفسیر شود، در تهذیب اخلاق و عزّت نفس و بلندى نظر و خوشبختى فردى و حسن روابط اجتماعى مردم مؤثّر است، و اگر به طرز نامطلوبى تفسیر شود موجب تخدیر و بىحس کردن اعصاب و بىقید کردن آنها و سر منشأ همه نوع بدبختى و بىچارهگىهاى فردى و اجتماعى خواهد شد.
تفسیر غلط از زهد و ترک دنیا
از قضا تدریجاً جانب تفسیر دوم چربیده، مواعظ و نصایحى که تدریجاً به شعر یا نثر در این زمینه پیدا شده غالباً به شکل دوم است و اثر تخدیر و بىحس کردن را دارد و این دو علت دارد: یکى نفوذ برخى افکار و فلسفههایى که پیش از اسلام بوده و مبتنى است بر بد بینى به هستى و جهان و گردش روزگار و بر شریّت آنچه در این جهان است که در اثر اختلاط ملتهاى اسلامى در میان مسلمین شایع شده است. دیگر حوادث تاریخى ناگوار و علل اجتماعى خاصى که در طول چهارده قرن در محیط اسلامى رخ داد و طبعاً مولّد بدبینى و بىعلاقهگى و شیوع فلسفههاى مبنى بر بدبینى گردیده است.
حالا مستقیماً باید ببینیم منطق قرآن در این زمینه چیست؟ آیا مىتوان همین فلسفه بدبینى را از قرآن استخراج کرد؟ یا این که در قرآن چنین مطلبى یافت نمىشود؟
زهد در قرآن
در قرآن کریم در عین این که از دنیا به عنوان یک زندگانى فانى که قابل نیست انسان آن را منتهاى آرزو و آخرین مقصد قرار دهد یاد شده: «اَلمالُ والبَنون زِینَة الحیوةِ الدّنیا والباقِیات الصّالِحات خَیر عِندَ ربِّکَ ثواباً وَ خیرُ املاً»1 یعنى ثروت و فرزندان رونق همین زندگانى دنیا هستند و اما اعمال صالحى که باقى مىماند بهتر است از لحاظ پاداش پروردگار و از لحاظ این که انسان به آنها دل ببندد.
قرآن با این که دنیا را به عنوان این که غایت آمال و منتهاى آرزو باشد قابل و لایق براى بشر نمىداند، در عین حال نمىگوید: که موجودات و مخلوقات از آسمان و زمین و کوه و دریا و صحرا و نبات و حیوان و انسان با همه نظاماتى که دارند و گردشها و حرکتها که مىکنند زشت است، غلط است، باطل است. بلکه بر عکس این نظام را نظام راستین و حق مىداند و مىگوید: «وَ ما خَلَقْنا السّموات والاَرضَ وَ ما بَینَهُما لاعبین»2 ما آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست به قصد بازى نیافریدهایم. قرآن کریم به موجودات و مخلوقات عالم از جماد و نبات و حیوان قسم مىخورد: «والشّمس وَ ضُحیها والقَمرِ إذا تَلیها».3 «والتّینِ والزَّیتون و طورِ سینینَ و هذا البَلَدِ الاَمینِ»4 «وَالعادِیاتِ ضَبْحاً * فالموریاتِ قَدحاً».5 «وَ نَفسٍ و ما سَواها * فَالهَمها فُجورها و تقواها»6 قرآن مىفرماید «ما تَرى فى خَلقِ الرّحمن مِن تفاوتٍ فارجِعِ البَصَر هَل تَرى مِن فُطورٍ».7
اساساً بدبینى به خلقت و آفرینش و به گردش و نظام عالم با فلسفه اسلام یعنى با هسته مرکزى فلسفه اسلام که توحید است سازگار نیست، این گونه نظریهها یا باید بر ماتریالیسم و مادیّت و انکار مبدأ حقِ حکیمِ عادل مبتنى باشد، و یا بر اساس ثنویت و دوگانگى وجود و هستى، همان طورى که در برخى فلسفهها یا آیینها به دو اصل و دو مبدأ براى هستى معتقد شدهاند: یکى را مبدأ خیرات و نیکىها و دیگرى را مبدأ شرور و بدىها دانستهاند.
اما در دینى که بر اساس توحید و اعتقاد به خداى رحمن و رحیم و علیم و حکیم بنا شده جایى براى این افکار باقى نمىماند، همان طورى که در آیات زیادى تصریح شده است.
آن چه به عنوان فنا و زوال دنیا و تشبیه به گیاهى که «در اثر باران از زمین سر مىزند» و بعد رشد مىکند، سپس زرد و خشک مىشود، تدریجاً از بین مىرود گفته شده، در حقیقت براى بالابردن ارزش انسان است که انسان نباید غایت آمال و منتهاى آرزوى خود را امور مادى و آن چه از شؤون امور مادى است قرار دهد، مادیات دنیا ارزش این را ندارد که هدف اعلى باشد. این جهت ربطى ندارد به این که ما دنیا را در ذات خودش شر و زشت بدانیم.
به همین جهت است که هیچ کس از دانشمندان اسلامى دیده نشده که آن سلسله از آیات را به عنوان بدبینى به خلقت و گردش روزگار توجیه کرده باشد.
آیا علاقه به دنیا مذموم است؟
تفسیر و توجیهى که از طرف بعضى براى آن آیات شده یکى این است که گفتهاند: منظور این آیات بدى خود دنیا نیست، زیرا خود دنیا عبارت است از همین اعیان و اشیاى زمینى و آسمانى و هیچ یک از اینها بد نیست، اینها همه آیات حکمت و قدرت پروردگارند و نمىتوانند بد بوده باشند، آن چیزى که بد و مذموم است محبت و علاقه به این امور است محبت دنیا و علاقه به دنیا بد است، نه خود دنیا. همان طورى که مىدانیم در زمینه مذمّت و تقبیح محبت دنیا آن قدر به شعر و نثر گفته شده است که از حدّ احصا خارج است.
این تفسیر خیلى شایع است، از غالب اشخاص که شما بپرسید معناى بدى دنیا چیست خواهند گفت: معنایش این است که محبت دنیا بد است و الاّ خود دنیا که بد نیست اگر بد بود خداوند خلق نمىکرد.
اگر دقت بکنیم این تفسیر - هر چند خیلى معروف و مشهور است و خیلى مسلم فرض شده - بىاشکال نیست، و با بیانات خود قرآن وفق نمىدهد.
زیرا ... باید ببینیم آیا علاقهاى که بشر به دنیا دارد علاقه فطرى و طبیعى است یعنى در نهاد بشر و غریزه بشر این علاقه گذاشته شده؟ یا بعدها در اثر عوامل خاصى مثلاً به حکم عادت و تلقین یا سایر عوامل در بشر پیدا مىشود؟ مثلاً پدران و مادران به فرزندان، و فرزندان به والدین خود علاقه و محبت دارند، مرد و زن هر کدام به جنس مخالف خود علاقه دارند. هر کسى به مال و ثروت علاقه دارد، به محبوبیت و احترام علاقه دارد، به خیلى چیزهاى دیگر علاقه دارد.
این علاقهها آیا فطرى و طبیعى هر کس است یا مصنوعى است و در اثر سوء تربیت پیدا مىشود؟
بدون شک این علایق، طبیعى و فطرى است و در این صورت چگونه ممکن است بدو مذموم باشد، و وظیفه انسان این باشد که این علایق را از خود دور بکند. همان طور که مخلوقات و موجودات بیرون از وجود انسان هیچ کدام را نمىتوان گفت شر است و خالى از حکمت است، و همان طور که اعضا و جوارح بدن انسان هیچ کدام بىحکمت نیست، یک رگ ریز، یک عضو کوچک، یک مو در بدن انسان یا حیوانى یافت نمىشود که زاید و بىحکمت بوده باشد، همین طور هم در قوا و غرایز و اعضاى روحى انسان، در میلها و رغبتهاى انسان هیچ میل و رغبت و علاقهاى طبیعى و فطرى نیست که بىحکمت باشد، هدف و مقصدى نداشته باشد؛ همه اینها حکمت دارد؛ علاقه به فرزند، علاقه به پدر و مادر، علاقه به همسر، علاقه به مال و ثروت، علاقه به پیش افتادن و تقدّم، علاقه به احترام و محبوبیت همه اینها حکمتهاى بزرگى دارد که بدون اینها اساس زندگى بشر از هم پاشیده مىشود.
به علاوه خود قرآن کریم همین محبتها را به عنوان نشانههاى حکمت پروردگار ذکر مىکند؛ مثلاً در سوره روم در ردیف این که خلقت بشر و خواب و بعضى چیزهاى دیگر را از آیات و نشانههاى حکمت و تدبیر خداوند ذکر مىکند، مىفرماید: «وَ مِن آیاتِه ان خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنفسِکُم اَزواجاً لِتَسکُنوا اِلَیها وَ جَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّة و رَحمةً اِنّ فِى ذلِک لآیاتٍ لِقَومٍ یَتَفَکّرونَ»8 یعنى یکى از نشانههاى پروردگار آن است که از جنس خود شما آدمیان براى شما جفت و همسر آفرید و میان شما مودّت و محبّت ایجاد کرد، و در این حقیقت، نشانهها از تدبیر و تسخیر و حکمت پروردگار است براى کسانى که در این مسائل فکر کنند.
اگر محبت همسر بد مىبود، در این آیه به عنوان یکى از نشانهها و آثار حکمت و تدابیر حکیمانه خداوند ذکر نمىشد.
مسلّماً این علاقه در طبیعت مردم نهاده شده، و خیلى واضح است که این علایق مقدمه و وسیلهاى است براى این که امور جهان نظم و گردش منظّم خود را داشته باشد، اگر این علایق نبود نه نسل ادامه پیدا مىکرد و نه زندگى و تمدن پیش مىرفت و نه کار و کسب و حرکت و جنبشى در کار بود بلکه بشرى در روى زمین باقى نمىماند.
راه حلها
این دو تفسیر و دو نظر درباره دنیا، یکى نظر کسانى که عالم دنیا را بالذات عالم شر و فساد و تباهى مىدانند، و یکى نظر کسانى که خود دنیا را خوب مىدانند اما علاقه و محبت به دنیا را بد مىدانند.
اما آنها که به تمام دنیا و هستى با نظر بدبینى نگاه مىکنند و هستى و حیات را شرّ و تباهى مىدانند راه چاره و راه حلى هم براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى ندارند مگر پوچىگرایى و خودکشى، سخیفترین سخنان همین سخن است و بدبختترین مردم دنیا هم همین اشخاص هستند. اینها به قول «ویلیام جیمز» مانند موشى که در زیر تله جیر جیر مىکند باید آه بکشند و ناله کنند.
ولى آنهایى که گفتهاند خود دنیا بد نیست علاقه به دنیا بد است، مىگویند چنین نیست که باید سوخت و ساخت، راه حل براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى این است که با این علاقهها مبارزه و ریشه آنها کنده شود. آن وقت انسان از چنگال شرور رهایى مىیابد و شاهد سعادت را در آغوش مىگیرد.
در جواب این گروه باید گفت: گذشته از این که قوا و میلها و رغبتهاى طبیعى و فطرى که در روح است طبق یک نظر فلسفى دقیق - که اخیراً روانشناسى هم آن را تأیید کرده - قابل قلع و قمع کردن و ریشهکن کردن نیست و حداکثر این است که در اثر ریاضتها و مجاهدتها پس رانده شود و به شعور باطن بگریزد و بعداً احیاناً به صورت خطرناکى از مجراى دیگرى بروز و ظهور کند و تولید بیمارىهاى روحى و عصبى بنماید؛ قطع نظر از این جهت، قطع ریشه علایق صد در صد بر ضرر بشر است، درست مثل این است که عضوى از اعضاى او را (دست یا پا یا چشم، یا بینى را) قطع کنند.
هر قوه و غریزهاى نیرویى است در وجود انسان و براى ایجاد حرکتى و کارى در وجود انسان گذاشته شده، لغو و عبث در خلقت نیست، به چه جهت باید مرکز این نیرو را خراب کرده و از بین برد؟!
منطق قرآن
آن چیزى که از قرآن کریم استفاده مىشود این نیست که اساساً علاقه و محبت به کائنات بد است، و راه چاره هم این تعیین نشده که علایق و محبتها را باید سرکوب کرد. آن مطلب، مطلب دیگرى است و راه چاره هم غیر این است.
آن چه قرآن آن را مذموم مىشمارد علاقه به معناى بسته بودن و دلخوش بودن و قانع بودن و رضایت دادن به امور مادى دنیوى است، قرآن مىفرماید: «المال والبَنون زِینة الحیوةِ الدّنیا والباقیاتُ الصّالحات خَیر عِندَ ربّک ثواباً وَ خَیر املا»9 یعنى ثروت و فرزندان مایه رونق زندگى همین دنیاست، و اما اعمال صالح که باقى مىمانند از نظر پاداش الهى و از نظر این که انسان آنها را هدف و ایدهآل قرار دهد بهترند. پس سخن در هدف و ایدهآل و کمال مطلوب است.
قرآن کریم اهل دنیا را این طور وصف مىکند: «الّذین لایَرجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالحیوةِ الدّنیا وَ اِطْمانّوا بِها والّذینَ هُم عَنْ آیاتِنا غافُلون».10
آنهایى که امیدوار به ملاقات ما نیستند و رضایت دادهاند به زندگى دنیا و به آن آرام گرفتهاند و آنها که از آیات ما غافلند. در این آیه سخن از مذموم بودن و رضایت دادن و قانع شدن و آرام گرفتن به مادیات است، این وصف اهل دنیا است به معناى مذموم آن.
یا مىفرماید: «فَاعْرِضْ عَنْ مَن تَولى عَنْ ذِکرِنا وَ لَمْ یُرد الاّ الحیوة الدّنیا ذلک مبلَغهُم مِن العِلم»11 یعنى رو بگردان از آنها که به قرآن پشت کردهاند و جز زندگى دنیا نمىخواهند و حدّ علمى و سطح فکرى آنها همین قدر است. باز هم سخن درباره افرادى است که جز دنیا هدف و مطلوبى ندارند و سطح فکرشان از مادیات بالاتر نیست.
یا مىفرماید: «زیّن للناس حُبّ الشّهوات مِن النّساء والبنینَ والقناطیر المقنطرةِ مِن الذّهبِ والفضّةِ والخَیل المسوّمَةِ والانعامِ والحرثِ ذلک مَتاع الحیوة الدنیا»12 علاقه به شهوات از قبیل زن و فرزندان و طلا و نقره و اسبان عالى و چهارپایان و کشت و زرع در نظر اینها جلوه کرده است، اینها کالاى دنیا است، و عاقبت نیک با خدا است. در این آیه نیز سخن از صرف میل و رغبت طبیعى نیست، سخن در این است که محبت به مظاهر شهوت در نظر بعضى از مردم زینت داده شده و بزرگتر و زیباتر از آن چه که هست جلوه داده شده و افراد را به خود مشغول و مفتون کرده است و به صورت کمال مطلوب درآمده است. یا مىفرماید: «ارضیتم بالحیوة الدّنیا مِن الآخرةِ فَما مَتاع الحیوةِ الدّنیا فى الآخرةِ الاّ قلیلٌ»13 آیا به دنیا به عوض آخرت رضایت دادهاید؟ دنیا نسبت به آخرت جز اندکى نیست.
همه اینها انتقاد از دلخوشى و رضایت و قناعت به علایق دنیوى است.
فرق است بین علاقه به مال و فرزند و سایر شؤون زندگى دنیاوى و بین قانع بودن و رضایت دادن و غایت آمال قرار دادن اینها. وقتى که نقطه هدف، جلوگیرى از انحصار و محدود شدن بشر به علائق مادى باشد راه چاره سرکوب کردن و قطع و بریدن علایق طبیعى مادى و منهدم کردن این نیروها نیست، بلکه راه چاره آزاد کردن و به کار انداختن یک سلسله علایق دیگرى است در بشر که آنها بعد از علایق جسمى پیدا مىشوند و احتیاج به تحریک و احیا دارند.
پس در حقیقت تعلیمات دینى براى بیدار کردن شعورهاى عالىترى در انسان است و آن شعورها در غریزه و فطرت بشر هستند، و چون عالىترند و از مقام عالى انسان سرچشمه مىگیرند دیرتر بیدار مىشوند و احتیاج به تحریک و احیا و بیدار کردن دارند، آن شعورها مربوط به معنویات است.
هر علاقهاى چشمهاى است از روح انسان که باز مىشود و جارى مىگردد. مقصود دین، بستن چشمههاى محسوس مادى نیست، مقصود باز کردن و کوشش براى جارى ساختن چشمههاى دیگر است، یعنى چشمههاى معنویات، و یا به عبارت دیگر هدف، محدود کردن و کم کردن نیروهاى محسوس از آن مقدار که در متن خلقت به دست حکمت پروردگار آفریده شده نیست، بلکه هدف آزاد کردن یک سلسله نیروهاى معنوى است که احتیاج به آزاد شدن دارد. با یک مثال ساده مطلب را توضیح مىدهیم:
انسان فرزندى دارد و او را به مدرسه مىفرستد، وقتى که مىبیند آن بچه تمام علاقه و همتش به بازى و شکم خوارگى است ناراحت مىشود و او را مورد عتاب قرار مىدهد، او را بازىگوش و شکمخواره مىخواند، و با این عناوین او را ملامت مىکند، زیرا میل دارد که در آن بچه علاقه به درس و کتاب و خواندن و نوشتن پیدا بشود؛ این علایق طبعاً از علاقه به بازى و خوراک دیرتر در بچه پیدا مىشود، به علاوه احتیاج دارد به تحریک و تشویق، غریزه علم در هر بشرى هست در عین حال باید آن را تحریک کرد.
ولى این دلیل نیست که پدر مىخواهد فرزندش اساساً رغبتى به بازى و رغبتى به غذا و استراحت نداشته باشد، اگر روزى احساس کند که میل به بازى یا به غذا از بچه سلب شده فوقالعاده ناراحت مىشود و آن را دلیل بر یک نوع بیمارى مىگیرد و به طبیب مراجعه مىکند، زیرا مىداند بچه سالم در عین حال که باید به مدرسه و کتاب علاقه داشته باشد، باید نشاط داشته باشد و به موقع بازى کند، به موقع غذا بخورد، پس وقتى که پدر فرزند را به عنوان بازى گوش یا شکمو ملامت مىکند در حقیقت از حصر و انحصار علاقه او به بازى یا خوردن نالان است.
ریشه این منطق در جهان بینى اسلامى
این منطق که قرآن کریم درباره دنیا و منع حصر علایق به دنیا و مادیات دارد به سبب یک نوع نگرش قرآن است درباره جهان و درباره انسان. قرآن کریم از نظر جهان، نشأت وجود را منحصر به نشئه مادى و دنیاوى نمىداند، با اعتراف به عظمت این دنیا در درجهاى که هست به نشئه دیگر که بسى عظیمتر و وسیعتر و فسیحتر است قائل است، نشئه دنیا در برابر او چیزى به شمار نمىرود! و از نظر انسان مىگوید زندگانى منحصر به نشئه دنیا نیست، در نشئه آخرت هم حیاتى دارد، پس قهراً انسان در نظر قرآن با این که از میوههاى درخت همین دنیا است، دامنه وجود و حیاتش تا ماوراء دنیا هم گسترده شده، قهراً این انسان با این اهمیت نباید هدف نهایى خود را دنیا و مادیات قرار دهد، خود را به دنیا بفروشد على (ع) مىفرماید: «وَ لبئس المتجران ترى الدّنیا لنفسِکَ ثَمناً» بد معاملهاى است که خود را به دنیا بفروشى.
پس همان طورى که یک فصل از فصول جهان بینى و فلسفه قرآنى؛ یعنى فصل توحید چنان که در آغاز سخن عرض کردم اجازه نمىدهد که ما با چشم بدبینى به دنیا و جهان محسوس نگاه کنیم، یک فصل دیگر از فصول جهان شناسى و فلسفه قرآنى ایجاب مىکند که هدف اعلى و غایت آمال انسان بالاتر از دنیا و مادیات باشد، و آن فصل، فصل معاد و انسان است.
اخلاق و دنیا پرستى
گذشته از اینها یک فصل دیگر هم در اسلام هست که آن نیز ایجاب مىکند که از اهمیت دادن به مادیات کاسته شود و آن فصل تربیت و اخلاق است، این قسمت را سایر مکاتب تربیتى هم قبول دارند که براى تربیت اجتماعى بشر و براى آمادگى بشر براى زندگى اجتماعى باید کارى کرد که افراد، هدف و ایدهآل معنوى داشته باشند و به مادیات حرص نورزند، آتش حرص و طمع هر اندازه تیزتر بشود موجب عمران و آبادى اجتماع که نمىشود سهل است، موجب خرابى و ویرانى اجتماع هم مىگردد.
از نظر سعادت یک فرد هم هر چند نباید افراط کرد و مانند برخى از فلاسفه گفت که سعادت و خوشى در ترک همه چیز است اما بدون شک طبع مستغنى و بىاعتنا یکى از شرایط اولیه سعادت است.
این جا به یک توضیح دیگر نیازمندیم. ممکن است کسى تصور کند که از آن چه گفتیم که منظور جلوگیرى از انحصار و محدود شدن علایق بشر به مادیات است، این توهّم پدید آید که باید هم خدا را دوست داشت و هم دنیا را، هم ماده را کمال مطلوب قرار داد و هم معنا را یعنى نوعى شرک. خیر، منظور این نیست. منظور این است که انسان یک سلسله عواطف و دلبستگىهاى طبیعى به اشیا دارد که اینها بر اساس حکمتهایى در انسان آفریده شده و همه انبیا و اولیا از این گونه عواطف بهرهمند بودهاند و خداوند را بر آنها شکر مىکردهاند و اینها نه قطع شدنى است و نه فرضاً قطع شدنى باشد، خوب است که قطع شود.
انسان ظرفیت دیگرى دارد ماوراى این میلها و عواطف، و آن ظرفیت کمال مطلوب داشتن است، ایدهآل داشتن است. دنیا و مادیات نباید به صورت ایدهآل و کمال مطلوب درآید، محبتى که مذموم است این گونه محبت است. میلها و عواطف یک نوع استعداد است در بشر و به منزله ابزارهایى براى زندگى هستند، اما استعداد کمال مطلوب داشتن استعداد خاصى است که از عمق انسانیت و جوهر انسانیت سرچشمه مىگیرد و از مختصات انسان است. پیامبران نیامدهاند میلها را و عواطف را از بین ببرند و سرچشمه آنها را بخشکانند بلکه آنها آمدهاند دنیا و مادیات را از صورت کمال مطلوب خارج نمایند و خدا و آخرت را به عنوان کمال مطلوب عرضه نمایند. و در حقیقت انبیا که مىخواهند نگذارند که دنیا و مادیات از جایگاه طبیعى خود، یعنى مورد رغبت و میل و عاطفه بودن، که جایگاه طبیعى است و نوعى پیوند طبیعى میان انسان و اشیا است خارج شده نقل مکان دهد و در آن جایگاه مقدس که قلب نامیده مىشود و هسته مرکزى وجود انسان است و ظرفیت انسانى اوست، کانون کشش او به سوى لایتناهى است، بنشیند و بالطبع مانع پرواز انسان به سوى کمال لایتناهى گردد.
این که در قرآن کریم وارد شده «ما جعل الله لِرَجلٍ مِن قلبین فِى جَوفه»14 یعنى خداوند در اندرون کسى دو دل قرار نداده، به منظور این نیست که مردم یا باید به خدا علاقه داشته باشند یا به غیر خدا از زن و فرزند و مال و غیره، مقصود این است که مردم باید یک هدف اعلى و منتهاى آرزو داشته باشند، دو چیزى که با هم جمع نمىشود این است که منتهاى آرزو خدا باشد یا مادیات دنیوى، و الاّ صرف علاقه به چند چیز در آن واحد خیلى واضح است که میسّر است.
پىنوشتها: -
1 ) کهف (18) آیه46.
2 ) دخان (44) آیه38.
3 ) شمس (91) آیه1.
4 ) تین (95) آیه1.
5 ) عادیات (100) آیه 1 - 2.
6 ) شمس (91) آیه7 - 8.
7 ) ملک (67) آیه3.
8 ) رعد (13) آیه3.
9 ) کهف (18) آیه46.
10 ) یونس (10) آیه7.
11 ) نجم (53) آیه29.
12 ) آل عمران (3) آیه14.
13 ) توبه (9) آیه38.
14 ) احزاب (33) آیه4.
این مطلب با تربیت و اخلاق مردم و نوع توجهى که باید به مسائل زندگى داشته باشند مربوط است، از این نظر در درجه اول اهمیت است. اگر به طرز خوب و معقولى تفسیر شود، در تهذیب اخلاق و عزّت نفس و بلندى نظر و خوشبختى فردى و حسن روابط اجتماعى مردم مؤثّر است، و اگر به طرز نامطلوبى تفسیر شود موجب تخدیر و بىحس کردن اعصاب و بىقید کردن آنها و سر منشأ همه نوع بدبختى و بىچارهگىهاى فردى و اجتماعى خواهد شد.
تفسیر غلط از زهد و ترک دنیا
از قضا تدریجاً جانب تفسیر دوم چربیده، مواعظ و نصایحى که تدریجاً به شعر یا نثر در این زمینه پیدا شده غالباً به شکل دوم است و اثر تخدیر و بىحس کردن را دارد و این دو علت دارد: یکى نفوذ برخى افکار و فلسفههایى که پیش از اسلام بوده و مبتنى است بر بد بینى به هستى و جهان و گردش روزگار و بر شریّت آنچه در این جهان است که در اثر اختلاط ملتهاى اسلامى در میان مسلمین شایع شده است. دیگر حوادث تاریخى ناگوار و علل اجتماعى خاصى که در طول چهارده قرن در محیط اسلامى رخ داد و طبعاً مولّد بدبینى و بىعلاقهگى و شیوع فلسفههاى مبنى بر بدبینى گردیده است.
حالا مستقیماً باید ببینیم منطق قرآن در این زمینه چیست؟ آیا مىتوان همین فلسفه بدبینى را از قرآن استخراج کرد؟ یا این که در قرآن چنین مطلبى یافت نمىشود؟
زهد در قرآن
در قرآن کریم در عین این که از دنیا به عنوان یک زندگانى فانى که قابل نیست انسان آن را منتهاى آرزو و آخرین مقصد قرار دهد یاد شده: «اَلمالُ والبَنون زِینَة الحیوةِ الدّنیا والباقِیات الصّالِحات خَیر عِندَ ربِّکَ ثواباً وَ خیرُ املاً»1 یعنى ثروت و فرزندان رونق همین زندگانى دنیا هستند و اما اعمال صالحى که باقى مىماند بهتر است از لحاظ پاداش پروردگار و از لحاظ این که انسان به آنها دل ببندد.
قرآن با این که دنیا را به عنوان این که غایت آمال و منتهاى آرزو باشد قابل و لایق براى بشر نمىداند، در عین حال نمىگوید: که موجودات و مخلوقات از آسمان و زمین و کوه و دریا و صحرا و نبات و حیوان و انسان با همه نظاماتى که دارند و گردشها و حرکتها که مىکنند زشت است، غلط است، باطل است. بلکه بر عکس این نظام را نظام راستین و حق مىداند و مىگوید: «وَ ما خَلَقْنا السّموات والاَرضَ وَ ما بَینَهُما لاعبین»2 ما آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست به قصد بازى نیافریدهایم. قرآن کریم به موجودات و مخلوقات عالم از جماد و نبات و حیوان قسم مىخورد: «والشّمس وَ ضُحیها والقَمرِ إذا تَلیها».3 «والتّینِ والزَّیتون و طورِ سینینَ و هذا البَلَدِ الاَمینِ»4 «وَالعادِیاتِ ضَبْحاً * فالموریاتِ قَدحاً».5 «وَ نَفسٍ و ما سَواها * فَالهَمها فُجورها و تقواها»6 قرآن مىفرماید «ما تَرى فى خَلقِ الرّحمن مِن تفاوتٍ فارجِعِ البَصَر هَل تَرى مِن فُطورٍ».7
اساساً بدبینى به خلقت و آفرینش و به گردش و نظام عالم با فلسفه اسلام یعنى با هسته مرکزى فلسفه اسلام که توحید است سازگار نیست، این گونه نظریهها یا باید بر ماتریالیسم و مادیّت و انکار مبدأ حقِ حکیمِ عادل مبتنى باشد، و یا بر اساس ثنویت و دوگانگى وجود و هستى، همان طورى که در برخى فلسفهها یا آیینها به دو اصل و دو مبدأ براى هستى معتقد شدهاند: یکى را مبدأ خیرات و نیکىها و دیگرى را مبدأ شرور و بدىها دانستهاند.
اما در دینى که بر اساس توحید و اعتقاد به خداى رحمن و رحیم و علیم و حکیم بنا شده جایى براى این افکار باقى نمىماند، همان طورى که در آیات زیادى تصریح شده است.
آن چه به عنوان فنا و زوال دنیا و تشبیه به گیاهى که «در اثر باران از زمین سر مىزند» و بعد رشد مىکند، سپس زرد و خشک مىشود، تدریجاً از بین مىرود گفته شده، در حقیقت براى بالابردن ارزش انسان است که انسان نباید غایت آمال و منتهاى آرزوى خود را امور مادى و آن چه از شؤون امور مادى است قرار دهد، مادیات دنیا ارزش این را ندارد که هدف اعلى باشد. این جهت ربطى ندارد به این که ما دنیا را در ذات خودش شر و زشت بدانیم.
به همین جهت است که هیچ کس از دانشمندان اسلامى دیده نشده که آن سلسله از آیات را به عنوان بدبینى به خلقت و گردش روزگار توجیه کرده باشد.
آیا علاقه به دنیا مذموم است؟
تفسیر و توجیهى که از طرف بعضى براى آن آیات شده یکى این است که گفتهاند: منظور این آیات بدى خود دنیا نیست، زیرا خود دنیا عبارت است از همین اعیان و اشیاى زمینى و آسمانى و هیچ یک از اینها بد نیست، اینها همه آیات حکمت و قدرت پروردگارند و نمىتوانند بد بوده باشند، آن چیزى که بد و مذموم است محبت و علاقه به این امور است محبت دنیا و علاقه به دنیا بد است، نه خود دنیا. همان طورى که مىدانیم در زمینه مذمّت و تقبیح محبت دنیا آن قدر به شعر و نثر گفته شده است که از حدّ احصا خارج است.
این تفسیر خیلى شایع است، از غالب اشخاص که شما بپرسید معناى بدى دنیا چیست خواهند گفت: معنایش این است که محبت دنیا بد است و الاّ خود دنیا که بد نیست اگر بد بود خداوند خلق نمىکرد.
اگر دقت بکنیم این تفسیر - هر چند خیلى معروف و مشهور است و خیلى مسلم فرض شده - بىاشکال نیست، و با بیانات خود قرآن وفق نمىدهد.
زیرا ... باید ببینیم آیا علاقهاى که بشر به دنیا دارد علاقه فطرى و طبیعى است یعنى در نهاد بشر و غریزه بشر این علاقه گذاشته شده؟ یا بعدها در اثر عوامل خاصى مثلاً به حکم عادت و تلقین یا سایر عوامل در بشر پیدا مىشود؟ مثلاً پدران و مادران به فرزندان، و فرزندان به والدین خود علاقه و محبت دارند، مرد و زن هر کدام به جنس مخالف خود علاقه دارند. هر کسى به مال و ثروت علاقه دارد، به محبوبیت و احترام علاقه دارد، به خیلى چیزهاى دیگر علاقه دارد.
این علاقهها آیا فطرى و طبیعى هر کس است یا مصنوعى است و در اثر سوء تربیت پیدا مىشود؟
بدون شک این علایق، طبیعى و فطرى است و در این صورت چگونه ممکن است بدو مذموم باشد، و وظیفه انسان این باشد که این علایق را از خود دور بکند. همان طور که مخلوقات و موجودات بیرون از وجود انسان هیچ کدام را نمىتوان گفت شر است و خالى از حکمت است، و همان طور که اعضا و جوارح بدن انسان هیچ کدام بىحکمت نیست، یک رگ ریز، یک عضو کوچک، یک مو در بدن انسان یا حیوانى یافت نمىشود که زاید و بىحکمت بوده باشد، همین طور هم در قوا و غرایز و اعضاى روحى انسان، در میلها و رغبتهاى انسان هیچ میل و رغبت و علاقهاى طبیعى و فطرى نیست که بىحکمت باشد، هدف و مقصدى نداشته باشد؛ همه اینها حکمت دارد؛ علاقه به فرزند، علاقه به پدر و مادر، علاقه به همسر، علاقه به مال و ثروت، علاقه به پیش افتادن و تقدّم، علاقه به احترام و محبوبیت همه اینها حکمتهاى بزرگى دارد که بدون اینها اساس زندگى بشر از هم پاشیده مىشود.
به علاوه خود قرآن کریم همین محبتها را به عنوان نشانههاى حکمت پروردگار ذکر مىکند؛ مثلاً در سوره روم در ردیف این که خلقت بشر و خواب و بعضى چیزهاى دیگر را از آیات و نشانههاى حکمت و تدبیر خداوند ذکر مىکند، مىفرماید: «وَ مِن آیاتِه ان خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنفسِکُم اَزواجاً لِتَسکُنوا اِلَیها وَ جَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّة و رَحمةً اِنّ فِى ذلِک لآیاتٍ لِقَومٍ یَتَفَکّرونَ»8 یعنى یکى از نشانههاى پروردگار آن است که از جنس خود شما آدمیان براى شما جفت و همسر آفرید و میان شما مودّت و محبّت ایجاد کرد، و در این حقیقت، نشانهها از تدبیر و تسخیر و حکمت پروردگار است براى کسانى که در این مسائل فکر کنند.
اگر محبت همسر بد مىبود، در این آیه به عنوان یکى از نشانهها و آثار حکمت و تدابیر حکیمانه خداوند ذکر نمىشد.
مسلّماً این علاقه در طبیعت مردم نهاده شده، و خیلى واضح است که این علایق مقدمه و وسیلهاى است براى این که امور جهان نظم و گردش منظّم خود را داشته باشد، اگر این علایق نبود نه نسل ادامه پیدا مىکرد و نه زندگى و تمدن پیش مىرفت و نه کار و کسب و حرکت و جنبشى در کار بود بلکه بشرى در روى زمین باقى نمىماند.
راه حلها
این دو تفسیر و دو نظر درباره دنیا، یکى نظر کسانى که عالم دنیا را بالذات عالم شر و فساد و تباهى مىدانند، و یکى نظر کسانى که خود دنیا را خوب مىدانند اما علاقه و محبت به دنیا را بد مىدانند.
اما آنها که به تمام دنیا و هستى با نظر بدبینى نگاه مىکنند و هستى و حیات را شرّ و تباهى مىدانند راه چاره و راه حلى هم براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى ندارند مگر پوچىگرایى و خودکشى، سخیفترین سخنان همین سخن است و بدبختترین مردم دنیا هم همین اشخاص هستند. اینها به قول «ویلیام جیمز» مانند موشى که در زیر تله جیر جیر مىکند باید آه بکشند و ناله کنند.
ولى آنهایى که گفتهاند خود دنیا بد نیست علاقه به دنیا بد است، مىگویند چنین نیست که باید سوخت و ساخت، راه حل براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى این است که با این علاقهها مبارزه و ریشه آنها کنده شود. آن وقت انسان از چنگال شرور رهایى مىیابد و شاهد سعادت را در آغوش مىگیرد.
در جواب این گروه باید گفت: گذشته از این که قوا و میلها و رغبتهاى طبیعى و فطرى که در روح است طبق یک نظر فلسفى دقیق - که اخیراً روانشناسى هم آن را تأیید کرده - قابل قلع و قمع کردن و ریشهکن کردن نیست و حداکثر این است که در اثر ریاضتها و مجاهدتها پس رانده شود و به شعور باطن بگریزد و بعداً احیاناً به صورت خطرناکى از مجراى دیگرى بروز و ظهور کند و تولید بیمارىهاى روحى و عصبى بنماید؛ قطع نظر از این جهت، قطع ریشه علایق صد در صد بر ضرر بشر است، درست مثل این است که عضوى از اعضاى او را (دست یا پا یا چشم، یا بینى را) قطع کنند.
هر قوه و غریزهاى نیرویى است در وجود انسان و براى ایجاد حرکتى و کارى در وجود انسان گذاشته شده، لغو و عبث در خلقت نیست، به چه جهت باید مرکز این نیرو را خراب کرده و از بین برد؟!
منطق قرآن
آن چیزى که از قرآن کریم استفاده مىشود این نیست که اساساً علاقه و محبت به کائنات بد است، و راه چاره هم این تعیین نشده که علایق و محبتها را باید سرکوب کرد. آن مطلب، مطلب دیگرى است و راه چاره هم غیر این است.
آن چه قرآن آن را مذموم مىشمارد علاقه به معناى بسته بودن و دلخوش بودن و قانع بودن و رضایت دادن به امور مادى دنیوى است، قرآن مىفرماید: «المال والبَنون زِینة الحیوةِ الدّنیا والباقیاتُ الصّالحات خَیر عِندَ ربّک ثواباً وَ خَیر املا»9 یعنى ثروت و فرزندان مایه رونق زندگى همین دنیاست، و اما اعمال صالح که باقى مىمانند از نظر پاداش الهى و از نظر این که انسان آنها را هدف و ایدهآل قرار دهد بهترند. پس سخن در هدف و ایدهآل و کمال مطلوب است.
قرآن کریم اهل دنیا را این طور وصف مىکند: «الّذین لایَرجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالحیوةِ الدّنیا وَ اِطْمانّوا بِها والّذینَ هُم عَنْ آیاتِنا غافُلون».10
آنهایى که امیدوار به ملاقات ما نیستند و رضایت دادهاند به زندگى دنیا و به آن آرام گرفتهاند و آنها که از آیات ما غافلند. در این آیه سخن از مذموم بودن و رضایت دادن و قانع شدن و آرام گرفتن به مادیات است، این وصف اهل دنیا است به معناى مذموم آن.
یا مىفرماید: «فَاعْرِضْ عَنْ مَن تَولى عَنْ ذِکرِنا وَ لَمْ یُرد الاّ الحیوة الدّنیا ذلک مبلَغهُم مِن العِلم»11 یعنى رو بگردان از آنها که به قرآن پشت کردهاند و جز زندگى دنیا نمىخواهند و حدّ علمى و سطح فکرى آنها همین قدر است. باز هم سخن درباره افرادى است که جز دنیا هدف و مطلوبى ندارند و سطح فکرشان از مادیات بالاتر نیست.
یا مىفرماید: «زیّن للناس حُبّ الشّهوات مِن النّساء والبنینَ والقناطیر المقنطرةِ مِن الذّهبِ والفضّةِ والخَیل المسوّمَةِ والانعامِ والحرثِ ذلک مَتاع الحیوة الدنیا»12 علاقه به شهوات از قبیل زن و فرزندان و طلا و نقره و اسبان عالى و چهارپایان و کشت و زرع در نظر اینها جلوه کرده است، اینها کالاى دنیا است، و عاقبت نیک با خدا است. در این آیه نیز سخن از صرف میل و رغبت طبیعى نیست، سخن در این است که محبت به مظاهر شهوت در نظر بعضى از مردم زینت داده شده و بزرگتر و زیباتر از آن چه که هست جلوه داده شده و افراد را به خود مشغول و مفتون کرده است و به صورت کمال مطلوب درآمده است. یا مىفرماید: «ارضیتم بالحیوة الدّنیا مِن الآخرةِ فَما مَتاع الحیوةِ الدّنیا فى الآخرةِ الاّ قلیلٌ»13 آیا به دنیا به عوض آخرت رضایت دادهاید؟ دنیا نسبت به آخرت جز اندکى نیست.
همه اینها انتقاد از دلخوشى و رضایت و قناعت به علایق دنیوى است.
فرق است بین علاقه به مال و فرزند و سایر شؤون زندگى دنیاوى و بین قانع بودن و رضایت دادن و غایت آمال قرار دادن اینها. وقتى که نقطه هدف، جلوگیرى از انحصار و محدود شدن بشر به علائق مادى باشد راه چاره سرکوب کردن و قطع و بریدن علایق طبیعى مادى و منهدم کردن این نیروها نیست، بلکه راه چاره آزاد کردن و به کار انداختن یک سلسله علایق دیگرى است در بشر که آنها بعد از علایق جسمى پیدا مىشوند و احتیاج به تحریک و احیا دارند.
پس در حقیقت تعلیمات دینى براى بیدار کردن شعورهاى عالىترى در انسان است و آن شعورها در غریزه و فطرت بشر هستند، و چون عالىترند و از مقام عالى انسان سرچشمه مىگیرند دیرتر بیدار مىشوند و احتیاج به تحریک و احیا و بیدار کردن دارند، آن شعورها مربوط به معنویات است.
هر علاقهاى چشمهاى است از روح انسان که باز مىشود و جارى مىگردد. مقصود دین، بستن چشمههاى محسوس مادى نیست، مقصود باز کردن و کوشش براى جارى ساختن چشمههاى دیگر است، یعنى چشمههاى معنویات، و یا به عبارت دیگر هدف، محدود کردن و کم کردن نیروهاى محسوس از آن مقدار که در متن خلقت به دست حکمت پروردگار آفریده شده نیست، بلکه هدف آزاد کردن یک سلسله نیروهاى معنوى است که احتیاج به آزاد شدن دارد. با یک مثال ساده مطلب را توضیح مىدهیم:
انسان فرزندى دارد و او را به مدرسه مىفرستد، وقتى که مىبیند آن بچه تمام علاقه و همتش به بازى و شکم خوارگى است ناراحت مىشود و او را مورد عتاب قرار مىدهد، او را بازىگوش و شکمخواره مىخواند، و با این عناوین او را ملامت مىکند، زیرا میل دارد که در آن بچه علاقه به درس و کتاب و خواندن و نوشتن پیدا بشود؛ این علایق طبعاً از علاقه به بازى و خوراک دیرتر در بچه پیدا مىشود، به علاوه احتیاج دارد به تحریک و تشویق، غریزه علم در هر بشرى هست در عین حال باید آن را تحریک کرد.
ولى این دلیل نیست که پدر مىخواهد فرزندش اساساً رغبتى به بازى و رغبتى به غذا و استراحت نداشته باشد، اگر روزى احساس کند که میل به بازى یا به غذا از بچه سلب شده فوقالعاده ناراحت مىشود و آن را دلیل بر یک نوع بیمارى مىگیرد و به طبیب مراجعه مىکند، زیرا مىداند بچه سالم در عین حال که باید به مدرسه و کتاب علاقه داشته باشد، باید نشاط داشته باشد و به موقع بازى کند، به موقع غذا بخورد، پس وقتى که پدر فرزند را به عنوان بازى گوش یا شکمو ملامت مىکند در حقیقت از حصر و انحصار علاقه او به بازى یا خوردن نالان است.
ریشه این منطق در جهان بینى اسلامى
این منطق که قرآن کریم درباره دنیا و منع حصر علایق به دنیا و مادیات دارد به سبب یک نوع نگرش قرآن است درباره جهان و درباره انسان. قرآن کریم از نظر جهان، نشأت وجود را منحصر به نشئه مادى و دنیاوى نمىداند، با اعتراف به عظمت این دنیا در درجهاى که هست به نشئه دیگر که بسى عظیمتر و وسیعتر و فسیحتر است قائل است، نشئه دنیا در برابر او چیزى به شمار نمىرود! و از نظر انسان مىگوید زندگانى منحصر به نشئه دنیا نیست، در نشئه آخرت هم حیاتى دارد، پس قهراً انسان در نظر قرآن با این که از میوههاى درخت همین دنیا است، دامنه وجود و حیاتش تا ماوراء دنیا هم گسترده شده، قهراً این انسان با این اهمیت نباید هدف نهایى خود را دنیا و مادیات قرار دهد، خود را به دنیا بفروشد على (ع) مىفرماید: «وَ لبئس المتجران ترى الدّنیا لنفسِکَ ثَمناً» بد معاملهاى است که خود را به دنیا بفروشى.
پس همان طورى که یک فصل از فصول جهان بینى و فلسفه قرآنى؛ یعنى فصل توحید چنان که در آغاز سخن عرض کردم اجازه نمىدهد که ما با چشم بدبینى به دنیا و جهان محسوس نگاه کنیم، یک فصل دیگر از فصول جهان شناسى و فلسفه قرآنى ایجاب مىکند که هدف اعلى و غایت آمال انسان بالاتر از دنیا و مادیات باشد، و آن فصل، فصل معاد و انسان است.
اخلاق و دنیا پرستى
گذشته از اینها یک فصل دیگر هم در اسلام هست که آن نیز ایجاب مىکند که از اهمیت دادن به مادیات کاسته شود و آن فصل تربیت و اخلاق است، این قسمت را سایر مکاتب تربیتى هم قبول دارند که براى تربیت اجتماعى بشر و براى آمادگى بشر براى زندگى اجتماعى باید کارى کرد که افراد، هدف و ایدهآل معنوى داشته باشند و به مادیات حرص نورزند، آتش حرص و طمع هر اندازه تیزتر بشود موجب عمران و آبادى اجتماع که نمىشود سهل است، موجب خرابى و ویرانى اجتماع هم مىگردد.
از نظر سعادت یک فرد هم هر چند نباید افراط کرد و مانند برخى از فلاسفه گفت که سعادت و خوشى در ترک همه چیز است اما بدون شک طبع مستغنى و بىاعتنا یکى از شرایط اولیه سعادت است.
این جا به یک توضیح دیگر نیازمندیم. ممکن است کسى تصور کند که از آن چه گفتیم که منظور جلوگیرى از انحصار و محدود شدن علایق بشر به مادیات است، این توهّم پدید آید که باید هم خدا را دوست داشت و هم دنیا را، هم ماده را کمال مطلوب قرار داد و هم معنا را یعنى نوعى شرک. خیر، منظور این نیست. منظور این است که انسان یک سلسله عواطف و دلبستگىهاى طبیعى به اشیا دارد که اینها بر اساس حکمتهایى در انسان آفریده شده و همه انبیا و اولیا از این گونه عواطف بهرهمند بودهاند و خداوند را بر آنها شکر مىکردهاند و اینها نه قطع شدنى است و نه فرضاً قطع شدنى باشد، خوب است که قطع شود.
انسان ظرفیت دیگرى دارد ماوراى این میلها و عواطف، و آن ظرفیت کمال مطلوب داشتن است، ایدهآل داشتن است. دنیا و مادیات نباید به صورت ایدهآل و کمال مطلوب درآید، محبتى که مذموم است این گونه محبت است. میلها و عواطف یک نوع استعداد است در بشر و به منزله ابزارهایى براى زندگى هستند، اما استعداد کمال مطلوب داشتن استعداد خاصى است که از عمق انسانیت و جوهر انسانیت سرچشمه مىگیرد و از مختصات انسان است. پیامبران نیامدهاند میلها را و عواطف را از بین ببرند و سرچشمه آنها را بخشکانند بلکه آنها آمدهاند دنیا و مادیات را از صورت کمال مطلوب خارج نمایند و خدا و آخرت را به عنوان کمال مطلوب عرضه نمایند. و در حقیقت انبیا که مىخواهند نگذارند که دنیا و مادیات از جایگاه طبیعى خود، یعنى مورد رغبت و میل و عاطفه بودن، که جایگاه طبیعى است و نوعى پیوند طبیعى میان انسان و اشیا است خارج شده نقل مکان دهد و در آن جایگاه مقدس که قلب نامیده مىشود و هسته مرکزى وجود انسان است و ظرفیت انسانى اوست، کانون کشش او به سوى لایتناهى است، بنشیند و بالطبع مانع پرواز انسان به سوى کمال لایتناهى گردد.
این که در قرآن کریم وارد شده «ما جعل الله لِرَجلٍ مِن قلبین فِى جَوفه»14 یعنى خداوند در اندرون کسى دو دل قرار نداده، به منظور این نیست که مردم یا باید به خدا علاقه داشته باشند یا به غیر خدا از زن و فرزند و مال و غیره، مقصود این است که مردم باید یک هدف اعلى و منتهاى آرزو داشته باشند، دو چیزى که با هم جمع نمىشود این است که منتهاى آرزو خدا باشد یا مادیات دنیوى، و الاّ صرف علاقه به چند چیز در آن واحد خیلى واضح است که میسّر است.
پىنوشتها: -
1 ) کهف (18) آیه46.
2 ) دخان (44) آیه38.
3 ) شمس (91) آیه1.
4 ) تین (95) آیه1.
5 ) عادیات (100) آیه 1 - 2.
6 ) شمس (91) آیه7 - 8.
7 ) ملک (67) آیه3.
8 ) رعد (13) آیه3.
9 ) کهف (18) آیه46.
10 ) یونس (10) آیه7.
11 ) نجم (53) آیه29.
12 ) آل عمران (3) آیه14.
13 ) توبه (9) آیه38.
14 ) احزاب (33) آیه4.