آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

موضوع بحث، «دنیا از نظر دین است». البته ما تنها از نظر دین اسلام بحث مى‏کنیم، مخصوصاً نظر ما به منطقى است که قرآن کریم در این باب پیش گرفته است، این منطق لازم است روشن شود، زیرا متداول‏ترین مطلبى که به عنوان موعظه و نصیحت از زبان دین گفته مى‏شود همان‏هاست که تحت عنوان مذمّت دنیا و بدى دنیا و توصیه ترک دنیا و رها کردن آن گفته مى‏شود. هر کسى مى‏خواهد واعظ بشود و مردم را موعظه کند، اول مطلبى که به ذهنش مى‏رسد: این است که برود جمله‏هایى شعر یا نثر در مذمّت دنیا و پیشنهاد ترک دنیا یاد بگیرد، به همین جهت به اندازه‏اى که این مطلب به گوش مردم خورده هیچ مطلب دیگر به گوششان نخورده است.
این مطلب با تربیت و اخلاق مردم و نوع توجهى که باید به مسائل زندگى داشته باشند مربوط است، از این نظر در درجه اول اهمیت است. اگر به طرز خوب و معقولى تفسیر شود، در تهذیب اخلاق و عزّت نفس و بلندى نظر و خوشبختى فردى و حسن روابط اجتماعى مردم مؤثّر است، و اگر به طرز نامطلوبى تفسیر شود موجب تخدیر و بى‏حس کردن اعصاب و بى‏قید کردن آنها و سر منشأ همه نوع بدبختى و بى‏چاره‏گى‏هاى فردى و اجتماعى خواهد شد.
تفسیر غلط از زهد و ترک دنیا
از قضا تدریجاً جانب تفسیر دوم چربیده، مواعظ و نصایحى که تدریجاً به شعر یا نثر در این زمینه پیدا شده غالباً به شکل دوم است و اثر تخدیر و بى‏حس کردن را دارد و این دو علت دارد: یکى نفوذ برخى افکار و فلسفه‏هایى که پیش از اسلام بوده و مبتنى است بر بد بینى به هستى و جهان و گردش روزگار و بر شریّت آنچه در این جهان است که در اثر اختلاط ملت‏هاى اسلامى در میان مسلمین شایع شده است. دیگر حوادث تاریخى ناگوار و علل اجتماعى خاصى که در طول چهارده قرن در محیط اسلامى رخ داد و طبعاً مولّد بدبینى و بى‏علاقه‏گى و شیوع فلسفه‏هاى مبنى بر بدبینى گردیده است.
حالا مستقیماً باید ببینیم منطق قرآن در این زمینه چیست؟ آیا مى‏توان همین فلسفه بدبینى را از قرآن استخراج کرد؟ یا این که در قرآن چنین مطلبى یافت نمى‏شود؟
زهد در قرآن‏
در قرآن کریم در عین این که از دنیا به عنوان یک زندگانى فانى که قابل نیست انسان آن را منتهاى آرزو و آخرین مقصد قرار دهد یاد شده: «اَلمالُ والبَنون زِینَة الحیوةِ الدّنیا والباقِیات الصّالِحات خَیر عِندَ ربِّکَ ثواباً وَ خیرُ املاً»1 یعنى ثروت و فرزندان رونق همین زندگانى دنیا هستند و اما اعمال صالحى که باقى مى‏ماند بهتر است از لحاظ پاداش پروردگار و از لحاظ این که انسان به آنها دل ببندد.
قرآن با این که دنیا را به عنوان این که غایت آمال و منتهاى آرزو باشد قابل و لایق براى بشر نمى‏داند، در عین حال نمى‏گوید: که موجودات و مخلوقات از آسمان و زمین و کوه و دریا و صحرا و نبات و حیوان و انسان با همه نظاماتى که دارند و گردش‏ها و حرکت‏ها که مى‏کنند زشت است، غلط است، باطل است. بلکه بر عکس این نظام را نظام راستین و حق مى‏داند و مى‏گوید: «وَ ما خَلَقْنا السّموات والاَرضَ وَ ما بَینَهُما لاعبین»2 ما آسمان‏ها و زمین و آن‏چه میان آنهاست به قصد بازى نیافریده‏ایم. قرآن کریم به موجودات و مخلوقات عالم از جماد و نبات و حیوان قسم مى‏خورد: «والشّمس وَ ضُحیها والقَمرِ إذا تَلیها».3 «والتّینِ والزَّیتون و طورِ سینینَ و هذا البَلَدِ الاَمینِ»4 «وَالعادِیاتِ ضَبْحاً * فالموریاتِ قَدحاً».5 «وَ نَفسٍ و ما سَواها * فَالهَمها فُجورها و تقواها»6 قرآن مى‏فرماید «ما تَرى فى خَلقِ الرّحمن مِن تفاوتٍ فارجِعِ البَصَر هَل تَرى مِن فُطورٍ».7
اساساً بدبینى به خلقت و آفرینش و به گردش و نظام عالم با فلسفه اسلام یعنى با هسته مرکزى فلسفه اسلام که توحید است سازگار نیست، این گونه نظریه‏ها یا باید بر ماتریالیسم و مادیّت و انکار مبدأ حقِ حکیمِ عادل مبتنى باشد، و یا بر اساس ثنویت و دوگانگى وجود و هستى، همان طورى که در برخى فلسفه‏ها یا آیین‏ها به دو اصل و دو مبدأ براى هستى معتقد شده‏اند: یکى را مبدأ خیرات و نیکى‏ها و دیگرى را مبدأ شرور و بدى‏ها دانسته‏اند.
اما در دینى که بر اساس توحید و اعتقاد به خداى رحمن و رحیم و علیم و حکیم بنا شده جایى براى این افکار باقى نمى‏ماند، همان طورى که در آیات زیادى تصریح شده است.
آن چه به عنوان فنا و زوال دنیا و تشبیه به گیاهى که «در اثر باران از زمین سر مى‏زند» و بعد رشد مى‏کند، سپس زرد و خشک مى‏شود، تدریجاً از بین مى‏رود گفته شده، در حقیقت براى بالابردن ارزش انسان است که انسان نباید غایت آمال و منتهاى آرزوى خود را امور مادى و آن چه از شؤون امور مادى است قرار دهد، مادیات دنیا ارزش این را ندارد که هدف اعلى باشد. این جهت ربطى ندارد به این که ما دنیا را در ذات خودش شر و زشت بدانیم.
به همین جهت است که هیچ کس از دانشمندان اسلامى دیده نشده که آن سلسله از آیات را به عنوان بدبینى به خلقت و گردش روزگار توجیه کرده باشد.
آیا علاقه به دنیا مذموم است؟
تفسیر و توجیهى که از طرف بعضى براى آن آیات شده یکى این است که گفته‏اند: منظور این آیات بدى خود دنیا نیست، زیرا خود دنیا عبارت است از همین اعیان و اشیاى زمینى و آسمانى و هیچ یک از اینها بد نیست، اینها همه آیات حکمت و قدرت پروردگارند و نمى‏توانند بد بوده باشند، آن چیزى که بد و مذموم است محبت و علاقه به این امور است محبت دنیا و علاقه به دنیا بد است، نه خود دنیا. همان طورى که مى‏دانیم در زمینه مذمّت و تقبیح محبت دنیا آن قدر به شعر و نثر گفته شده است که از حدّ احصا خارج است.
این تفسیر خیلى شایع است، از غالب اشخاص که شما بپرسید معناى بدى دنیا چیست خواهند گفت: معنایش این است که محبت دنیا بد است و الاّ خود دنیا که بد نیست اگر بد بود خداوند خلق نمى‏کرد.
اگر دقت بکنیم این تفسیر - هر چند خیلى معروف و مشهور است و خیلى مسلم فرض شده - بى‏اشکال نیست، و با بیانات خود قرآن وفق نمى‏دهد.
زیرا ... باید ببینیم آیا علاقه‏اى که بشر به دنیا دارد علاقه فطرى و طبیعى است یعنى در نهاد بشر و غریزه بشر این علاقه گذاشته شده؟ یا بعدها در اثر عوامل خاصى مثلاً به حکم عادت و تلقین یا سایر عوامل در بشر پیدا مى‏شود؟ مثلاً پدران و مادران به فرزندان، و فرزندان به والدین خود علاقه و محبت دارند، مرد و زن هر کدام به جنس مخالف خود علاقه دارند. هر کسى به مال و ثروت علاقه دارد، به محبوبیت و احترام علاقه دارد، به خیلى چیزهاى دیگر علاقه دارد.
این علاقه‏ها آیا فطرى و طبیعى هر کس است یا مصنوعى است و در اثر سوء تربیت پیدا مى‏شود؟
بدون شک این علایق، طبیعى و فطرى است و در این صورت چگونه ممکن است بدو مذموم باشد، و وظیفه انسان این باشد که این علایق را از خود دور بکند. همان طور که مخلوقات و موجودات بیرون از وجود انسان هیچ کدام را نمى‏توان گفت شر است و خالى از حکمت است، و همان طور که اعضا و جوارح بدن انسان هیچ کدام بى‏حکمت نیست، یک رگ ریز، یک عضو کوچک، یک مو در بدن انسان یا حیوانى یافت نمى‏شود که زاید و بى‏حکمت بوده باشد، همین طور هم در قوا و غرایز و اعضاى روحى انسان، در میل‏ها و رغبت‏هاى انسان هیچ میل و رغبت و علاقه‏اى طبیعى و فطرى نیست که بى‏حکمت باشد، هدف و مقصدى نداشته باشد؛ همه اینها حکمت دارد؛ علاقه به فرزند، علاقه به پدر و مادر، علاقه به همسر، علاقه به مال و ثروت، علاقه به پیش افتادن و تقدّم، علاقه به احترام و محبوبیت همه اینها حکمت‏هاى بزرگى دارد که بدون اینها اساس زندگى بشر از هم پاشیده مى‏شود.

به علاوه خود قرآن کریم همین محبت‏ها را به عنوان نشانه‏هاى حکمت پروردگار ذکر مى‏کند؛ مثلاً در سوره روم در ردیف این که خلقت بشر و خواب و بعضى چیزهاى دیگر را از آیات و نشانه‏هاى حکمت و تدبیر خداوند ذکر مى‏کند، مى‏فرماید: «وَ مِن آیاتِه ان خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنفسِکُم اَزواجاً لِتَسکُنوا اِلَیها وَ جَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّة و رَحمةً اِنّ فِى ذلِک لآیاتٍ لِقَومٍ یَتَفَکّرونَ»8 یعنى یکى از نشانه‏هاى پروردگار آن است که از جنس خود شما آدمیان براى شما جفت و همسر آفرید و میان شما مودّت و محبّت ایجاد کرد، و در این حقیقت، نشانه‏ها از تدبیر و تسخیر و حکمت پروردگار است براى کسانى که در این مسائل فکر کنند.
اگر محبت همسر بد مى‏بود، در این آیه به عنوان یکى از نشانه‏ها و آثار حکمت و تدابیر حکیمانه خداوند ذکر نمى‏شد.
مسلّماً این علاقه در طبیعت مردم نهاده شده، و خیلى واضح است که این علایق مقدمه و وسیله‏اى است براى این که امور جهان نظم و گردش منظّم خود را داشته باشد، اگر این علایق نبود نه نسل ادامه پیدا مى‏کرد و نه زندگى و تمدن پیش مى‏رفت و نه کار و کسب و حرکت و جنبشى در کار بود بلکه بشرى در روى زمین باقى نمى‏ماند.
راه حل‏ها
این دو تفسیر و دو نظر درباره دنیا، یکى نظر کسانى که عالم دنیا را بالذات عالم شر و فساد و تباهى مى‏دانند، و یکى نظر کسانى که خود دنیا را خوب مى‏دانند اما علاقه و محبت به دنیا را بد مى‏دانند.
اما آنها که به تمام دنیا و هستى با نظر بدبینى نگاه مى‏کنند و هستى و حیات را شرّ و تباهى مى‏دانند راه چاره و راه حلى هم براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى ندارند مگر پوچى‏گرایى و خودکشى، سخیف‏ترین سخنان همین سخن است و بدبخت‏ترین مردم دنیا هم همین اشخاص هستند. اینها به قول «ویلیام جیمز» مانند موشى که در زیر تله جیر جیر مى‏کند باید آه بکشند و ناله کنند.
ولى آنهایى که گفته‏اند خود دنیا بد نیست علاقه به دنیا بد است، مى‏گویند چنین نیست که باید سوخت و ساخت، راه حل براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى این است که با این علاقه‏ها مبارزه و ریشه آنها کنده شود. آن وقت انسان از چنگال شرور رهایى مى‏یابد و شاهد سعادت را در آغوش مى‏گیرد.
در جواب این گروه باید گفت: گذشته از این که قوا و میل‏ها و رغبت‏هاى طبیعى و فطرى که در روح است طبق یک نظر فلسفى دقیق - که اخیراً روان‏شناسى هم آن را تأیید کرده - قابل قلع و قمع کردن و ریشه‏کن کردن نیست و حداکثر این است که در اثر ریاضت‏ها و مجاهدت‏ها پس رانده شود و به شعور باطن بگریزد و بعداً احیاناً به صورت خطرناکى از مجراى دیگرى بروز و ظهور کند و تولید بیمارى‏هاى روحى و عصبى بنماید؛ قطع نظر از این جهت، قطع ریشه علایق صد در صد بر ضرر بشر است، درست مثل این است که عضوى از اعضاى او را (دست یا پا یا چشم، یا بینى را) قطع کنند.
هر قوه و غریزه‏اى نیرویى است در وجود انسان و براى ایجاد حرکتى و کارى در وجود انسان گذاشته شده، لغو و عبث در خلقت نیست، به چه جهت باید مرکز این نیرو را خراب کرده و از بین برد؟!
منطق قرآن‏
آن چیزى که از قرآن کریم استفاده مى‏شود این نیست که اساساً علاقه و محبت به کائنات بد است، و راه چاره هم این تعیین نشده که علایق و محبت‏ها را باید سرکوب کرد. آن مطلب، مطلب دیگرى است و راه چاره هم غیر این است.
آن چه قرآن آن را مذموم مى‏شمارد علاقه به معناى بسته بودن و دل‏خوش بودن و قانع بودن و رضایت دادن به امور مادى دنیوى است، قرآن مى‏فرماید: «المال والبَنون زِینة الحیوةِ الدّنیا والباقیاتُ الصّالحات خَیر عِندَ ربّک ثواباً وَ خَیر املا»9 یعنى ثروت و فرزندان مایه رونق زندگى همین دنیاست، و اما اعمال صالح که باقى مى‏مانند از نظر پاداش الهى و از نظر این که انسان آنها را هدف و ایده‏آل قرار دهد بهترند. پس سخن در هدف و ایده‏آل و کمال مطلوب است.
قرآن کریم اهل دنیا را این طور وصف مى‏کند: «الّذین لایَرجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالحیوةِ الدّنیا وَ اِطْمانّوا بِها والّذینَ هُم عَنْ آیاتِنا غافُلون».10
آنهایى که امیدوار به ملاقات ما نیستند و رضایت داده‏اند به زندگى دنیا و به آن آرام گرفته‏اند و آنها که از آیات ما غافلند. در این آیه سخن از مذموم بودن و رضایت دادن و قانع شدن و آرام گرفتن به مادیات است، این وصف اهل دنیا است به معناى مذموم آن.
یا مى‏فرماید: «فَاعْرِضْ عَنْ مَن تَولى عَنْ ذِکرِنا وَ لَمْ یُرد الاّ الحیوة الدّنیا ذلک مبلَغهُم مِن العِلم»11 یعنى رو بگردان از آنها که به قرآن پشت کرده‏اند و جز زندگى دنیا نمى‏خواهند و حدّ علمى و سطح فکرى آنها همین قدر است. باز هم سخن درباره افرادى است که جز دنیا هدف و مطلوبى ندارند و سطح فکرشان از مادیات بالاتر نیست.
یا مى‏فرماید: «زیّن للناس حُبّ الشّهوات مِن النّساء والبنینَ والقناطیر المقنطرةِ مِن الذّهبِ والفضّةِ والخَیل المسوّمَةِ والانعامِ والحرثِ ذلک مَتاع الحیوة الدنیا»12 علاقه به شهوات از قبیل زن و فرزندان و طلا و نقره و اسبان عالى و چهارپایان و کشت و زرع در نظر اینها جلوه کرده است، اینها کالاى دنیا است، و عاقبت نیک با خدا است. در این آیه نیز سخن از صرف میل و رغبت طبیعى نیست، سخن در این است که محبت به مظاهر شهوت در نظر بعضى از مردم زینت داده شده و بزرگ‏تر و زیباتر از آن چه که هست جلوه داده شده و افراد را به خود مشغول و مفتون کرده است و به صورت کمال مطلوب درآمده است. یا مى‏فرماید: «ارضیتم بالحیوة الدّنیا مِن الآخرةِ فَما مَتاع الحیوةِ الدّنیا فى الآخرةِ الاّ قلیلٌ»13 آیا به دنیا به عوض آخرت رضایت داده‏اید؟ دنیا نسبت به آخرت جز اندکى نیست.
همه اینها انتقاد از دل‏خوشى و رضایت و قناعت به علایق دنیوى است.
فرق است بین علاقه به مال و فرزند و سایر شؤون زندگى دنیاوى و بین قانع بودن و رضایت دادن و غایت آمال قرار دادن اینها. وقتى که نقطه هدف، جلوگیرى از انحصار و محدود شدن بشر به علائق مادى باشد راه چاره سرکوب کردن و قطع و بریدن علایق طبیعى مادى و منهدم کردن این نیروها نیست، بلکه راه چاره آزاد کردن و به کار انداختن یک سلسله علایق دیگرى است در بشر که آنها بعد از علایق جسمى پیدا مى‏شوند و احتیاج به تحریک و احیا دارند.
پس در حقیقت تعلیمات دینى براى بیدار کردن شعورهاى عالى‏ترى در انسان است و آن شعورها در غریزه و فطرت بشر هستند، و چون عالى‏ترند و از مقام عالى انسان سرچشمه مى‏گیرند دیرتر بیدار مى‏شوند و احتیاج به تحریک و احیا و بیدار کردن دارند، آن شعورها مربوط به معنویات است.
هر علاقه‏اى چشمه‏اى است از روح انسان که باز مى‏شود و جارى مى‏گردد. مقصود دین، بستن چشمه‏هاى محسوس مادى نیست، مقصود باز کردن و کوشش براى جارى ساختن چشمه‏هاى دیگر است، یعنى چشمه‏هاى معنویات، و یا به عبارت دیگر هدف، محدود کردن و کم کردن نیروهاى محسوس از آن مقدار که در متن خلقت به دست حکمت پروردگار آفریده شده نیست، بلکه هدف آزاد کردن یک سلسله نیروهاى معنوى است که احتیاج به آزاد شدن دارد. با یک مثال ساده مطلب را توضیح مى‏دهیم:
انسان فرزندى دارد و او را به مدرسه مى‏فرستد، وقتى که مى‏بیند آن بچه تمام علاقه و همتش به بازى و شکم خوارگى است ناراحت مى‏شود و او را مورد عتاب قرار مى‏دهد، او را بازى‏گوش و شکم‏خواره مى‏خواند، و با این عناوین او را ملامت مى‏کند، زیرا میل دارد که در آن بچه علاقه به درس و کتاب و خواندن و نوشتن پیدا بشود؛ این علایق طبعاً از علاقه به بازى و خوراک دیرتر در بچه پیدا مى‏شود، به علاوه احتیاج دارد به تحریک و تشویق، غریزه علم در هر بشرى هست در عین حال باید آن را تحریک کرد.
ولى این دلیل نیست که پدر مى‏خواهد فرزندش اساساً رغبتى به بازى و رغبتى به غذا و استراحت نداشته باشد، اگر روزى احساس کند که میل به بازى یا به غذا از بچه سلب شده فوق‏العاده ناراحت مى‏شود و آن را دلیل بر یک نوع بیمارى مى‏گیرد و به طبیب مراجعه مى‏کند، زیرا مى‏داند بچه سالم در عین حال که باید به مدرسه و کتاب علاقه داشته باشد، باید نشاط داشته باشد و به موقع بازى کند، به موقع غذا بخورد، پس وقتى که پدر فرزند را به عنوان بازى گوش یا شکمو ملامت مى‏کند در حقیقت از حصر و انحصار علاقه او به بازى یا خوردن نالان است.
ریشه این منطق در جهان بینى اسلامى‏
این منطق که قرآن کریم درباره دنیا و منع حصر علایق به دنیا و مادیات دارد به سبب یک نوع نگرش قرآن است درباره جهان و درباره انسان. قرآن کریم از نظر جهان، نشأت وجود را منحصر به نشئه مادى و دنیاوى نمى‏داند، با اعتراف به عظمت این دنیا در درجه‏اى که هست به نشئه دیگر که بسى عظیم‏تر و وسیع‏تر و فسیح‏تر است قائل است، نشئه دنیا در برابر او چیزى به شمار نمى‏رود! و از نظر انسان مى‏گوید زندگانى منحصر به نشئه دنیا نیست، در نشئه آخرت هم حیاتى دارد، پس قهراً انسان در نظر قرآن با این که از میوه‏هاى درخت همین دنیا است، دامنه وجود و حیاتش تا ماوراء دنیا هم گسترده شده، قهراً این انسان با این اهمیت نباید هدف نهایى خود را دنیا و مادیات قرار دهد، خود را به دنیا بفروشد على (ع) مى‏فرماید: «وَ لبئس المتجران ترى الدّنیا لنفسِکَ ثَمناً» بد معامله‏اى است که خود را به دنیا بفروشى.
پس همان طورى که یک فصل از فصول جهان بینى و فلسفه قرآنى؛ یعنى فصل توحید چنان که در آغاز سخن عرض کردم اجازه نمى‏دهد که ما با چشم بدبینى به دنیا و جهان محسوس نگاه کنیم، یک فصل دیگر از فصول جهان شناسى و فلسفه قرآنى ایجاب مى‏کند که هدف اعلى و غایت آمال انسان بالاتر از دنیا و مادیات باشد، و آن فصل، فصل معاد و انسان است.
اخلاق و دنیا پرستى‏
گذشته از اینها یک فصل دیگر هم در اسلام هست که آن نیز ایجاب مى‏کند که از اهمیت دادن به مادیات کاسته شود و آن فصل تربیت و اخلاق است، این قسمت را سایر مکاتب تربیتى هم قبول دارند که براى تربیت اجتماعى بشر و براى آمادگى بشر براى زندگى اجتماعى باید کارى کرد که افراد، هدف و ایده‏آل معنوى داشته باشند و به مادیات حرص نورزند، آتش حرص و طمع هر اندازه تیزتر بشود موجب عمران و آبادى اجتماع که نمى‏شود سهل است، موجب خرابى و ویرانى اجتماع هم مى‏گردد.
از نظر سعادت یک فرد هم هر چند نباید افراط کرد و مانند برخى از فلاسفه گفت که سعادت و خوشى در ترک همه چیز است اما بدون شک طبع مستغنى و بى‏اعتنا یکى از شرایط اولیه سعادت است.
این جا به یک توضیح دیگر نیازمندیم. ممکن است کسى تصور کند که از آن چه گفتیم که منظور جلوگیرى از انحصار و محدود شدن علایق بشر به مادیات است، این توهّم پدید آید که باید هم خدا را دوست داشت و هم دنیا را، هم ماده را کمال مطلوب قرار داد و هم معنا را یعنى نوعى شرک. خیر، منظور این نیست. منظور این است که انسان یک سلسله عواطف و دلبستگى‏هاى طبیعى به اشیا دارد که اینها بر اساس حکمت‏هایى در انسان آفریده شده و همه انبیا و اولیا از این گونه عواطف بهره‏مند بوده‏اند و خداوند را بر آنها شکر مى‏کرده‏اند و اینها نه قطع شدنى است و نه فرضاً قطع شدنى باشد، خوب است که قطع شود.
انسان ظرفیت دیگرى دارد ماوراى این میل‏ها و عواطف، و آن ظرفیت کمال مطلوب داشتن است، ایده‏آل داشتن است. دنیا و مادیات نباید به صورت ایده‏آل و کمال مطلوب درآید، محبتى که مذموم است این گونه محبت است. میل‏ها و عواطف یک نوع استعداد است در بشر و به منزله ابزارهایى براى زندگى هستند، اما استعداد کمال مطلوب داشتن استعداد خاصى است که از عمق انسانیت و جوهر انسانیت سرچشمه مى‏گیرد و از مختصات انسان است. پیامبران نیامده‏اند میل‏ها را و عواطف را از بین ببرند و سرچشمه آنها را بخشکانند بلکه آنها آمده‏اند دنیا و مادیات را از صورت کمال مطلوب خارج نمایند و خدا و آخرت را به عنوان کمال مطلوب عرضه نمایند. و در حقیقت انبیا که مى‏خواهند نگذارند که دنیا و مادیات از جایگاه طبیعى خود، یعنى مورد رغبت و میل و عاطفه بودن، که جایگاه طبیعى است و نوعى پیوند طبیعى میان انسان و اشیا است خارج شده نقل مکان دهد و در آن جایگاه مقدس که قلب نامیده مى‏شود و هسته مرکزى وجود انسان است و ظرفیت انسانى اوست، کانون کشش او به سوى لایتناهى است، بنشیند و بالطبع مانع پرواز انسان به سوى کمال لایتناهى گردد.
این که در قرآن کریم وارد شده «ما جعل الله لِرَجلٍ مِن قلبین فِى جَوفه»14 یعنى خداوند در اندرون کسى دو دل قرار نداده، به منظور این نیست که مردم یا باید به خدا علاقه داشته باشند یا به غیر خدا از زن و فرزند و مال و غیره، مقصود این است که مردم باید یک هدف اعلى و منتهاى آرزو داشته باشند، دو چیزى که با هم جمع نمى‏شود این است که منتهاى آرزو خدا باشد یا مادیات دنیوى، و الاّ صرف علاقه به چند چیز در آن واحد خیلى واضح است که میسّر است.
پى‏نوشت‏ها: -
1 ) کهف (18) آیه‏46.
2 ) دخان (44) آیه‏38.
3 ) شمس (91) آیه‏1.
4 ) تین (95) آیه‏1.
5 ) عادیات (100) آیه 1 - 2.
6 ) شمس (91) آیه‏7 - 8.
7 ) ملک (67) آیه‏3.
8 ) رعد (13) آیه‏3.
9 ) کهف (18) آیه‏46.
10 ) یونس (10) آیه‏7.
11 ) نجم (53) آیه‏29.
12 ) آل عمران (3) آیه‏14.
13 ) توبه (9) آیه‏38.
14 ) احزاب (33) آیه‏4.
 

تبلیغات