مهر و محبت در سیره پیشوایان
آرشیو
چکیده
متن
واژه محبت زیباترین واژهاى است که در بسیارى از موارد نقش سازنده و پرثمر داشته و مىتوان در پرتو آن نیروى جاذبه را قوى کرد. انسانها را با آن به سوى حق و عدالت جذب نمود و ارتباطات را نیک و باصفا کرد و کدورتها، کینهها و زشتىهاى دیگر اخلاقى را در جامعه پاک سازى نمود.
مهر و محبت همان مهربانى، رأفت، مدارا، دل سوزى، ترحّم، صمیمیت و صفاى قلب است که داراى شاخه هایى مانند: محبت دو جانبه پدر و مادر با فرزندان، همسران، همسایگان، دوستان، هم کیشان، هم سفران، هم زبانان، همکاران، خویشان، امت و امام، قوى و ضعیف، غنى و فقیر، نسبت به اقلیتهاى مذهبى و... مىباشد. سرچشمه آثار درخشان و برکات بوده و پدیدآورنده مدینه فاضله و زیبایى زندگى خواهد شد؛ حتى اهرمى نیرومند و عمیق براى پرکردن چالشها و زدودن نخوتها، نکبتها و اختلافها و پیامدهاى شوم آن است.
بر همین اساس اسلام و قرآن، بهاى بسیار زیادى به آن داده است؛ مثلاً «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ؛1 محمد(ص) فرستاده خدا است، و کسانى که با او هستند، در برابر کفّار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند.»
امیرمؤمنا على(ع) فرمود: «اشرف الشّیم رعایةُ الوُدّ؛2 برترین خوىها، رعایت کردن حریم دوستى و محبت است».
رسول اکرم (ص) فرمود: «لو کانَ الرّفیقُ خلقاً یُرى ما کانَ ممّا خَلَقَ اللّهُ شَىءٌ احسَنُ مِنْهُ؛3 اگر مهربانى و صمیمیت به صورتى مجسّم شود، آن چنان زیبا است که خداوند مخلوقى زیباتر از آن را نیافریده است.»
مولانا جلال الدین در دیوان مثنوى خود گوید: لقمان داراى ارباب با محبت بود، به طورى که هر غذایى که مىخواست بخورد، نخست آن را نزد لقمان نهاده و سپس نیم خورده لقمان را مىخورد. روزى خربزه آورد و آن را پاره کرد و یک قاچ از آن به لقمان داد، لقمان دریافت که بسیار تلخ است، در عین حال چیزى نگفت و آن را با لذت و شوق خورد. به این ترتیب ارباب او هفده قاچ به لقمان داد و او آن را خورد، تنها یک قاچ باقى ماند و خودش آن را خورد، ولى دید بسیار تلخ است، زبانش آبله زد و گلویش سوخت و حالش دگرگون شد، به لقمان گفت: «این زهر را چگونه نوش کردى؟»
لقمان گفت: آن همه نیکى به من کردى، در میان آنها یکى تلخ بود، آیا سزا است، که به خاطر یک تلخى آن همه نیکىها را فراموش کنم و ناشکرى نمایم؟ از این رو این زهر را به خاطر شیرینىهاى محبت و نعمتت نوش جان کردم:
از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرّین شود
از محبت خارها گل مىشود
وز محبت سرکهها مُل مىشود
از محبت نار نورى مىشود
وز محبت دیو حورى مىشود
از محبت سُقم صحت مىشود
وز محبت قهر، رحمت مىشود4
پیامبر(ص) و امامان(ع) - که اسوههاى راستین بشریّت هستند - نسبت به آحاد مردم بسیار مهربان، صمیمى و پرمحبت بودند. جاذبه محبّتهاى پیامبر(ص) یکى از عوامل بزرگ گرایش مشرکان به اسلام گردید. آنها در جاى خود، نهایت درجه مودت و آیین دوستى و رفاقت نسبت به مردم را رعایت مىکردند. محبت آنها نسبت به محرومان و از پا افتادگان بیشتر بود. آنها مظهر صفات الهى بودند، ترحم و دوستى و مهربانیشان بر خشونتشان مىچربید، اصل را بر محبت قرار داده بودند و از خشونت به عنوان استثنا استفاده مىکردند. به نمونههایى از شیوههاى برخورد و ارتباط دوستانه پیشوایان با افراد مختلف، اشاره مىکنیم:
1 - در ماجراى جنگ خیبر که در سال هفتم هجرت رخ داد، سپاه اسلام پیروز شد. یکى از کسانى که در این نبرد اسیر مسلمانان شد، صفیه دختر حىّ بن اخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود. بلال حبشى صفیه را همراه یک بانوى دیگر به مدینه آورد، ولى آنها را از کنار جنازههاى بستگانشان عبور داد، آنها با دیدن آن منظرهها، بسیار ناراحت شده و گریه سر دادند و صورتشان را خراشیدند. وقتى وارد مدینه شده و به محضر پیامبر(ص) رسیدند، پیامبر(ص) از صفیّه در مورد علت خراشیدگى چهرهاش پرسید، صفیه ماجرا را گفت، پیامبر(ص) دریافت که بلال حبشى در این مورد، آیین اخلاق و مهر و محبت اسلامى را رعایت نکرده است، لذا او را مورد سرزنش قرارد داد و فرمود: «انزعَتْ مِنْکَ الرّحْمَةُ یا بلال، حَیْثُ تَمَرُّ بامراتَیْنِ عَلى قَتلى رِجالِهِما؟5 اى بلال! آیا مهر و محبت از وجود تو زدوده شده که آن دو بانو را در کنار کشتهشدگانشان حرکت دادى؟ چرا بىرحمى کردى؟»
اینگونه سرزنشها بیانگر آن است که اسلام دین محبت است؛ حتى تا این اندازه که نباید در منطقه جنگ، بازماندگان کفار را در کنار جنازه کشته هایشان عبور داد.
2 - مردى نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: «من هرگز کودکى را نبوسیدهام» وقتى رفت، پیامبر(ص) فرمود: «این مرد از اهل دوزخ است»6
3- روزى پیامبر(ص) نماز ظهر را با جماعت اقامه نمود، ولى بر خلاف معمول دو رکعت آخر را به سرعت به پایان رسانید، پس از نماز، از آن حضرت پرسیدند: آیا حادثه تلخى رخ داده؟ علت شتاب شما چه بود؟
آن بزرگوار در پاسخ فرمود: «اَما سَمِعْتُم صَراخَ الصَّبىّ؛ آیا شما صداى ناله کوک را نشنیدید؟»
معلوم شد در نزدیک محل اقامه نماز نوزادى گریه مىکرده و کسى نبوده تا با نوازش او را آرام کند، مهر و محبت پیامبر(ص) موجب شده که نمازش را کوتاه کند، و آن کودک را مورد لطف و نوازش قرار دهد.7
4 - یکى از اصحاب مىگوید: پیامبر(ص) را دیدم که در مسجد به نماز ایستاده بود، وقتى به سجده رفت، حسن و حسین(ع) بر پشتش پریدند، بعضى مىخواستند آن دو را رد کنند، پیامبر(ص) اشاره کرد به آنها کار نداشته باشید، وقتى نماز تمام شد، آن دو کودک را در آغوش گرفت و فرمود: «کسى که مرا دوست دارد، باید این دو را دوست بدارد.»8
نیز روایت شده: روزى نماز جماعت به امامت پیامبر(ص) در مسجد برقرار بود، حسین(ع) - که دوران کودکى را به سر مىبرد - با علاقه شدید به سوى محراب دوید و در سجده بر پشت آن حضرت سوار شد و پاهاى خود را حرکت مىداد، و مىگفت حَلْ حَلْ (که عربها هنگام راندن شتر این واژه را مىگویند) هنگامى که پیامبر(ص) سر از سجده برداشته و مىنشست، حسین(ع) را با دست هایش مىگرفت و در کنار بر زمین مىنهاد، هنگامى که به سجده دوم مىرفت، باز حسین(ع) بر پشت آن حضرت سوار مىشد و پاهایش را حرکت مىداد، و همان جمله را تکرار مىکرد این منظره چند بار تکرار شد تا پیامبر(ص) از نماز فارغ گردید.
یک نفر یهودى از دور این منظره را مىدید، نزدیک آمد و به پیامبر(ص) عرض کرد: «شما با فرزندان خود به گونهاى رفتار مىکنید که در میان ما چنین رفتارى نیست؟
پیامبر (ص) به او فرمود: «اگر شما به خدا و رسولش ایمان بیاورید، به کودکان مهر و محبت مىورزید، همین منظره و گفتار موجب شد که آن یهودى مسلمان گردید.»9
5 - محبتها و مهربانىهاى ایثارگرانه حضرت زهرا(س) و حضرت على(ع) به محرومان، بینوایان، یتیمان، اسیران که صدها مورد آن در روایات ما آمده، هر کدام درس مهم محبت و صمیمیتى است که در سیره تابان آنها مىدرخشد. یکى از شعبههاى محبت - که قبلاً خاطرنشان شد - روابط دوستانه و مهرانگیز همسران نسبت به همدیگر است، حضرت زهرا(س) نسبت به همسر به قدرى پر محبت بود که حضرت على(ع) مىفرماید: «هرگونه اندوه و رنج و ناراحتىاى که در بیرون خانه بر من وارد مىشد، با دیدار زهرا(س) همه آنها به شادى و آرامش تبدیل مىگردید.»
با این که این دو بزرگوار بیش از ده سال همسر همدیگر بوده، و در سختترین شرایط و فضاسازىهاى دشمن و جنگها قرار داشتند، در عین حال، حضرت على(ع) مىفرماید: «فواللّهِ ما اَغْضَبْتُها، و لا اَکْرَهْتُها عَلى امْرٍ حَتّى قَبَضَها اللّهُ عَزَّوجلَّ، وَ لا اَغْضَبَتْنى وَ لا غَضَبَتْ لی اَمْراً؛ سوگند به خدا! من هیچ گاه زهرا (س) را از آغاز تا آخرین لحظه عمرش خشمگین و ناخشنود نکردم، او نیز هیچ گاه موجب خشم و ناخشنودى من نشد.»10
روشن است که چنین صمیمیت و همدلى و صفایى جز در پرتو مهر و محبت به دست نمىآید. حضرت على(ع) در امور خانه، فاطمه(س) را کمک مىکرد، هیزم و آب به خانه مىآورد و خانه را جاروب مىکرد. پیوند مقدس همسرى آنها به گونهاى بود که روح تعاون و صمیمیت در آن حاکم بود و در واقع یک روح در دو پیکر بودند. اصولاً در زندگى آنها دوئیّت معنا نداشت.11
درباره فرزند دارى و رابطه والدین با فرزند نیز آنچه در زندگى آنها اساس و محور کار بود، محبت و مهربانى بود، آنها با فرزندانشان دوست و رفیق صمیمى بودند و به شخصیت آنها بها مىدادند. به نیازهاى جسمى و روحى آنها توجه عمیق داشتند و هرگز به روحیه لطیف آنها ضربه نزدند، عدالت و احسان نسبت به آنها را به طور کامل رعایت مىنمودند، و برخورد صادقانه و پرصفایى با آنها داشتند که چاشنى همه این امور، مهر و محبّت بود.
6 - ماجراى معروف آموزش وضو به پیرمرد توسط حسن و حسین(ع) که در آن هنگام کودک بودند، نیز بیانگر اوج ادب و محبت آنها است. آنها دیدند پیرمرد وضوى ناقص گرفت، براى این که مبادا به او اهانت شود و یا تحقیر گردد، با کمال محبت به او رو کرده و گفتند: «اى شیخ! ما وضو مىسازیم، ببین کدام یک از ما بهتر وضو مىگیرد!»
پیرمرد به تماشاى آنها پرداخت، آنها هر دو وضوى کامل گرفتند، پیرمرد به ناقص بودن وضوى خودش پى برد، به آنها گفت: «هر دو وضوى نیک ساختید، و وضوى من نادان ناقص بود، اکنون وضوى کامل را از شما آموختم، شما به خاطر علاقهاى که به امت جدتان دارید، وضوى صحیح را به من یاد دادید، سپاس گزارم.»12
7 - روزى امام حسن مجتبى(ع) کودکى را دید که نان خشکى در دست داشت، لقمه اى از آن را مىخورد و لقمه دیگر را به سگى که در آن جا بود مىداد. البته آن کودک فرزند یک برده بود، امام حسن(ع) از او پرسید: چرا چنین مىکنى؟
عرض کرد: «من از خدا شرم کردم که غذا بخورم، و حیوانى گرسنه به من نگاه کند، و من به او غذا ندهم.»
امام حسن(ع) از روش و پاسخ زیباى او خوشحال شد، دستور داد لباس و غذاى فراوانى به آن کودک دادند، آن گاه با مهر و محبت سرشارى، آن کودک را از اربابش خرید و آزاد نمود.13
8 - هنگامى که در ماجراى کربلا، امام حسین(ع) از مدینه به سوى مکه عازم شد، یکى از ساکنان مدینه به نام عبدالله بن مطیع، در مدینه براى خود چاه آبى حفر کرده بود تا با افراد خانوادهاش از آب آن بهرهمند گردد، ولى آب آن اندک و شور بود، به محضر امام حسین(ع) آمد و عرض کرد: «فدایت گردم! این چاه را کندهایم و امروز به آب رسیده، ولى آبش اندک و شور است.»
امام حسین(ع) با مهر و عاطفهاى سرشار از محبّت کنار چاه آمد، و اندکى از آب آن را نوشید و سپس مقدارى از آب را به دهان ریخت و مضمضه کرد، و آن گاه آن را در درون چاه ریخت، این کار باعث شد که آب آن چاه، هم شیرین شد و هم زیاد گردید.14
9 - روزى امام حسین (ع) از راهى عبور مىکرد، چند نفر فقیر را دید که پلاسى روى خاک افکندهاند، و تکههاى خشک نان در دست دارند و مىخورند، وقتى امام را دیدند، او را به جمع خود براى خوردن نان دعوت نمودند. امام با کمال محبت نزد آنها رفت و کنار آنها نشست، از نان خشک آنها خورد و این آیه را خواند: «انّهُ لایُحِبُّ المستکبرین؛ خداوند متکبّران را دوست ندارد»15 سپس با نگاهى مهرانگیز به آنها فرمود: «من دعوت شما را پذیرفتم، اکنون نوبت شما است که دعوت مرا براى ناهار بپذیرید.» آنها دعوت امام را پذیرفتند و همراه آن حضرت به خانه آمدند، امام حسین(ع) به خدمت کار خانه فرمود: آنچه از غذا در خانه هست براى مهمانان بیاور، او غذا آورد، و امام از آنها پذیرایى خوبى کرد.16
10 - ابوعبیده مىگوید: در سفرى سوار بر یک شتر با امام باقر(ع) هم سفر بودم، من در یک طرف کجاوه و آن حضرت در طرف دیگر آن بود. هنگام سوار شدن، نخست من سوار مىشدم، بعد او سوار مىشد، وقتى هر دو در جاى خود قرار مىگرفتیم، آن حضرت به من سلام مىکرد و مانند مردى که دوست خود را تازه دیده است مصافحه مىنمود و احوال پرسى مىکرد و هنگام پیاده شدن، آن حضرت زودتر از من پیاده مىشد. وقتى در زمین قرار مىگرفتیم، آن حضرت به من سلام مىکرد، و باز مانند کسى که بعد از مدتها دوستش را تازه دیده به گرمى مصافحه مىکرد و احوال پرسى مىنمود. به آن بزرگوار عرض کردم: شما به گونهاى رفتار مىکنید که هیچ کس آن گونه رفتار نمىکند!
در پاسخ فرمود: «آیا نمىدانى که پاداش دست دادن به هم چقدر فراوان است؟ مؤمنان وقتى که به همدیگر مىرسند و با هم مصافحه مىکنند، آن چنان گناهانشان مىریزد که برگ درختان (در پاییز) مىریزد، خداوند به آنها به نظر رحمت مىنگرد، تا از همدیگر جدا گردند.»17
به راستى که پیرو این امامان برگزیده الهى هستیم، آیا نباید به آنها اقتدا کرد و نسبت به همدیگر با کمال صمیمیت و مهربانى رفتار کنیم؟
11 - محمد بن سهل قمى مىگوید: در سفر مکه به مدینه رفتم، در آن جا به محضر امام جواد(ع) رسیدم، خواستم لباسى را از آن بزرگوار به عنوان برکت زندگى بگیرم، فرصتى به دست نیامد، با حضرت خداحافظى نموده و از خانهاش بیرون آمدم، تصمیم گرفتم در این مورد نامهاى برایش بنویسم و تقاضاى لباس کنم. نامه را نوشتم و به مسجد رفتم و پس از انجام دو رکعت نماز و استخاره به قلبم آمد که نامه را نفرستم، از این رو نامه را پاره کردم و همراه کاروان از مدینه به سوى وطن حرکت نمودیم، فاصله زیادى از مدینه دور شده بودیم، ناگاه شخصى نزد من آمد و دستمالى در دستش بود که آن لباس مورد آرزوى من در درون آن قرار داشت. از افراد مىپرسید: محمد بن سهل قمى کیست؟ تا این که مرا پیدا کرد و آن دستمال را به من داد و گفت: «مولایم (امام جواد) این لباس را براى شما فرستاه است.» نگاه کردم دیدم دو لباس مرغوب و نرم است.
او نیز آن لباسها را گرفت و تا آخر عمر نزد او بود، وقتى که از دنیا رفت، پسرش احمد با همان دو لباس، پیکر او را کفن نمود.18
12 - روزى امام کاظم(ع) در کنار مردى ژولیده و غبارآلود مىگذشت، به او سلام کرد و با مهربانى ویژهاى در نزد او نشست و مدتى طولانى با او به گفت و گو پرداخت، آنگاه با محبت سرشارى به او فرمود: «براى خدمت گذارى حاضرم، هر کارى دارى بگو انجام دهم.»
شخصى با دیدن این منظره، شگفت زده شد و به امام عرض کرد: «عجبا! شما در کنار این مرد (ژولیده و خاک آلود و کوخنشین) آمدهاى و همنشین او شدهاى، و اکنون هم به او اعلام مىکنى که آماده خدمت گذارى هستى؟ با این که به او سزاوار است که تو را خدمت کند؟»
امام کاظم(ع) در پاسخ فرمود: «این شخص بندهاى از بندگان خدا براساس کتاب خدا (قرآن) است، و برادر دینى من، و همسایه من در شهرهاى خدا است، پدر من و او (حضرت آدم«ع») یکى است، و او بهترین پدران است و بالاترین دین، دین اسلام است که ما را به همکارى دعوت کرده است. شاید روزگار دگرگون شود و ما دست نیاز به سوى او دراز کنیم، و خدا ما را پس از فخر بر او، در برابرش کوچک نماید.» سپس امام کاظم(ع) شعرى خواند که معنایش این است: «با کسى که در ظاهر، تناسبى براى ارتباط با ما ندارد، رابطه برقرار مىسازیم، از ترس این که مبادا بدون دوست گردیم.»19
براى روشنتر شدن این مطلب مهم، توجه شما را به یک فراز جالب از زندگى امام خمینى(قدس سرّه) که در مصاحبه خانم مرضیه حدیدچى، معروف به خانم دبّاغ آمده، جلب مىکنم:
«به یاد دارم یکى از بچههاى (سه چهار ساله) مرحوم آقاى اشراقى (که نوه امام بود) یک روز به راهرو خانه امام در جماران آمد و یک لنگه کفش برداشت و گفت که مىخواهد امام را بزند، من دنبالش دویدم تا لنگه کفش را بگیرم، ولى او در را باز کرد، و به داخل اتاق رفت، تا رفتم او را بگیرم، حضرت امام خمینى قدس سرّه دستشان را بلند کردند و به من فهماندند که کارى نداشته باشم. بچه سه - چهار بار با کفش به حضرت امام زد، بعد امام او را بغل کردند و بوسیدند و فرمودند:
«بابا جون اگر من به شما مىگویم که به این کاغذها دست نزنى، به این خاطر است که اینها مال مردم است و من باید آنها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند، پیش خدا مسئولم.»
یعنى امام بدون این که حالت خاصّى در چهرهشان پیدا شود، خیلى راحت با آن بچه برخورد کردند، سرانجام بچه لنگه کفش را همان جا گذاشت، و از اتاق بیرون رفت. مىخواهم بگویم امام ظرافتهاى تربیتى و خانوادگى پرمحبت خاصّى داشتند.
ولى بعضى در عین آن که در لباس اسلام مىدرخشند رعایت نمىکنند، مثلاً در زمان جنگ همسر یک فرمانده تعریف مىکرد که یک روز صبح شوهرش بیرون مىرود تا براى بچه بیمارشان شیر بگیرد، ولى ساعت 12 شب به منزل برمىگردد.
این برخورد صحیح نیست، و نشانه بىتوجهى و بىمهرى به مسائل خانواده است، در صورتى که امام قدّس سرّه چنین نبودند.»20
پىنوشتها:
1 - فتح، 29.
2 - غررالحکم، (ترجمه محمد على انصارى)، ج1، ص209.
3 - اصول کافى، ج2، ص120.
4 - دیوان مثنوى، به خط میرخانى، دفتر دوم، ص143.
5 - سیره ابن هشام، ج3، ص350؛ بحار، ج22، ص5.
6 - فروع کافى، ج6، ص50.
7 - همان، ص48.
8 - مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص384.
9 - همان، ص71 و 72.
10 - وسائل الشیعه، ج14، ص492.
11 - اقتباس از بحارالانوار، ج43، ص151.
12 - مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص403.
13 - البدایة والنهایة، ج8، ص38.
14 - فضائل الخمسه فیروزآبادى، ج3، ص271.
15 - نحل، 23.
16 - بحارالانوار، ج44، ص189.
17 - اصول کافى، ج2، ص179.
18 - مختار الخرائج، ص273.
19 - اعیان الشیعه، چاپ ارشاد، ج2، ص7.
20 - اقتباس از امیر رضا ستوده، پا به پاى آفتاب، ج1، ص326.
مهر و محبت همان مهربانى، رأفت، مدارا، دل سوزى، ترحّم، صمیمیت و صفاى قلب است که داراى شاخه هایى مانند: محبت دو جانبه پدر و مادر با فرزندان، همسران، همسایگان، دوستان، هم کیشان، هم سفران، هم زبانان، همکاران، خویشان، امت و امام، قوى و ضعیف، غنى و فقیر، نسبت به اقلیتهاى مذهبى و... مىباشد. سرچشمه آثار درخشان و برکات بوده و پدیدآورنده مدینه فاضله و زیبایى زندگى خواهد شد؛ حتى اهرمى نیرومند و عمیق براى پرکردن چالشها و زدودن نخوتها، نکبتها و اختلافها و پیامدهاى شوم آن است.
بر همین اساس اسلام و قرآن، بهاى بسیار زیادى به آن داده است؛ مثلاً «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ؛1 محمد(ص) فرستاده خدا است، و کسانى که با او هستند، در برابر کفّار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند.»
امیرمؤمنا على(ع) فرمود: «اشرف الشّیم رعایةُ الوُدّ؛2 برترین خوىها، رعایت کردن حریم دوستى و محبت است».
رسول اکرم (ص) فرمود: «لو کانَ الرّفیقُ خلقاً یُرى ما کانَ ممّا خَلَقَ اللّهُ شَىءٌ احسَنُ مِنْهُ؛3 اگر مهربانى و صمیمیت به صورتى مجسّم شود، آن چنان زیبا است که خداوند مخلوقى زیباتر از آن را نیافریده است.»
مولانا جلال الدین در دیوان مثنوى خود گوید: لقمان داراى ارباب با محبت بود، به طورى که هر غذایى که مىخواست بخورد، نخست آن را نزد لقمان نهاده و سپس نیم خورده لقمان را مىخورد. روزى خربزه آورد و آن را پاره کرد و یک قاچ از آن به لقمان داد، لقمان دریافت که بسیار تلخ است، در عین حال چیزى نگفت و آن را با لذت و شوق خورد. به این ترتیب ارباب او هفده قاچ به لقمان داد و او آن را خورد، تنها یک قاچ باقى ماند و خودش آن را خورد، ولى دید بسیار تلخ است، زبانش آبله زد و گلویش سوخت و حالش دگرگون شد، به لقمان گفت: «این زهر را چگونه نوش کردى؟»
لقمان گفت: آن همه نیکى به من کردى، در میان آنها یکى تلخ بود، آیا سزا است، که به خاطر یک تلخى آن همه نیکىها را فراموش کنم و ناشکرى نمایم؟ از این رو این زهر را به خاطر شیرینىهاى محبت و نعمتت نوش جان کردم:
از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرّین شود
از محبت خارها گل مىشود
وز محبت سرکهها مُل مىشود
از محبت نار نورى مىشود
وز محبت دیو حورى مىشود
از محبت سُقم صحت مىشود
وز محبت قهر، رحمت مىشود4
پیامبر(ص) و امامان(ع) - که اسوههاى راستین بشریّت هستند - نسبت به آحاد مردم بسیار مهربان، صمیمى و پرمحبت بودند. جاذبه محبّتهاى پیامبر(ص) یکى از عوامل بزرگ گرایش مشرکان به اسلام گردید. آنها در جاى خود، نهایت درجه مودت و آیین دوستى و رفاقت نسبت به مردم را رعایت مىکردند. محبت آنها نسبت به محرومان و از پا افتادگان بیشتر بود. آنها مظهر صفات الهى بودند، ترحم و دوستى و مهربانیشان بر خشونتشان مىچربید، اصل را بر محبت قرار داده بودند و از خشونت به عنوان استثنا استفاده مىکردند. به نمونههایى از شیوههاى برخورد و ارتباط دوستانه پیشوایان با افراد مختلف، اشاره مىکنیم:
1 - در ماجراى جنگ خیبر که در سال هفتم هجرت رخ داد، سپاه اسلام پیروز شد. یکى از کسانى که در این نبرد اسیر مسلمانان شد، صفیه دختر حىّ بن اخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود. بلال حبشى صفیه را همراه یک بانوى دیگر به مدینه آورد، ولى آنها را از کنار جنازههاى بستگانشان عبور داد، آنها با دیدن آن منظرهها، بسیار ناراحت شده و گریه سر دادند و صورتشان را خراشیدند. وقتى وارد مدینه شده و به محضر پیامبر(ص) رسیدند، پیامبر(ص) از صفیّه در مورد علت خراشیدگى چهرهاش پرسید، صفیه ماجرا را گفت، پیامبر(ص) دریافت که بلال حبشى در این مورد، آیین اخلاق و مهر و محبت اسلامى را رعایت نکرده است، لذا او را مورد سرزنش قرارد داد و فرمود: «انزعَتْ مِنْکَ الرّحْمَةُ یا بلال، حَیْثُ تَمَرُّ بامراتَیْنِ عَلى قَتلى رِجالِهِما؟5 اى بلال! آیا مهر و محبت از وجود تو زدوده شده که آن دو بانو را در کنار کشتهشدگانشان حرکت دادى؟ چرا بىرحمى کردى؟»
اینگونه سرزنشها بیانگر آن است که اسلام دین محبت است؛ حتى تا این اندازه که نباید در منطقه جنگ، بازماندگان کفار را در کنار جنازه کشته هایشان عبور داد.
2 - مردى نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: «من هرگز کودکى را نبوسیدهام» وقتى رفت، پیامبر(ص) فرمود: «این مرد از اهل دوزخ است»6
3- روزى پیامبر(ص) نماز ظهر را با جماعت اقامه نمود، ولى بر خلاف معمول دو رکعت آخر را به سرعت به پایان رسانید، پس از نماز، از آن حضرت پرسیدند: آیا حادثه تلخى رخ داده؟ علت شتاب شما چه بود؟
آن بزرگوار در پاسخ فرمود: «اَما سَمِعْتُم صَراخَ الصَّبىّ؛ آیا شما صداى ناله کوک را نشنیدید؟»
معلوم شد در نزدیک محل اقامه نماز نوزادى گریه مىکرده و کسى نبوده تا با نوازش او را آرام کند، مهر و محبت پیامبر(ص) موجب شده که نمازش را کوتاه کند، و آن کودک را مورد لطف و نوازش قرار دهد.7
4 - یکى از اصحاب مىگوید: پیامبر(ص) را دیدم که در مسجد به نماز ایستاده بود، وقتى به سجده رفت، حسن و حسین(ع) بر پشتش پریدند، بعضى مىخواستند آن دو را رد کنند، پیامبر(ص) اشاره کرد به آنها کار نداشته باشید، وقتى نماز تمام شد، آن دو کودک را در آغوش گرفت و فرمود: «کسى که مرا دوست دارد، باید این دو را دوست بدارد.»8
نیز روایت شده: روزى نماز جماعت به امامت پیامبر(ص) در مسجد برقرار بود، حسین(ع) - که دوران کودکى را به سر مىبرد - با علاقه شدید به سوى محراب دوید و در سجده بر پشت آن حضرت سوار شد و پاهاى خود را حرکت مىداد، و مىگفت حَلْ حَلْ (که عربها هنگام راندن شتر این واژه را مىگویند) هنگامى که پیامبر(ص) سر از سجده برداشته و مىنشست، حسین(ع) را با دست هایش مىگرفت و در کنار بر زمین مىنهاد، هنگامى که به سجده دوم مىرفت، باز حسین(ع) بر پشت آن حضرت سوار مىشد و پاهایش را حرکت مىداد، و همان جمله را تکرار مىکرد این منظره چند بار تکرار شد تا پیامبر(ص) از نماز فارغ گردید.
یک نفر یهودى از دور این منظره را مىدید، نزدیک آمد و به پیامبر(ص) عرض کرد: «شما با فرزندان خود به گونهاى رفتار مىکنید که در میان ما چنین رفتارى نیست؟
پیامبر (ص) به او فرمود: «اگر شما به خدا و رسولش ایمان بیاورید، به کودکان مهر و محبت مىورزید، همین منظره و گفتار موجب شد که آن یهودى مسلمان گردید.»9
5 - محبتها و مهربانىهاى ایثارگرانه حضرت زهرا(س) و حضرت على(ع) به محرومان، بینوایان، یتیمان، اسیران که صدها مورد آن در روایات ما آمده، هر کدام درس مهم محبت و صمیمیتى است که در سیره تابان آنها مىدرخشد. یکى از شعبههاى محبت - که قبلاً خاطرنشان شد - روابط دوستانه و مهرانگیز همسران نسبت به همدیگر است، حضرت زهرا(س) نسبت به همسر به قدرى پر محبت بود که حضرت على(ع) مىفرماید: «هرگونه اندوه و رنج و ناراحتىاى که در بیرون خانه بر من وارد مىشد، با دیدار زهرا(س) همه آنها به شادى و آرامش تبدیل مىگردید.»
با این که این دو بزرگوار بیش از ده سال همسر همدیگر بوده، و در سختترین شرایط و فضاسازىهاى دشمن و جنگها قرار داشتند، در عین حال، حضرت على(ع) مىفرماید: «فواللّهِ ما اَغْضَبْتُها، و لا اَکْرَهْتُها عَلى امْرٍ حَتّى قَبَضَها اللّهُ عَزَّوجلَّ، وَ لا اَغْضَبَتْنى وَ لا غَضَبَتْ لی اَمْراً؛ سوگند به خدا! من هیچ گاه زهرا (س) را از آغاز تا آخرین لحظه عمرش خشمگین و ناخشنود نکردم، او نیز هیچ گاه موجب خشم و ناخشنودى من نشد.»10
روشن است که چنین صمیمیت و همدلى و صفایى جز در پرتو مهر و محبت به دست نمىآید. حضرت على(ع) در امور خانه، فاطمه(س) را کمک مىکرد، هیزم و آب به خانه مىآورد و خانه را جاروب مىکرد. پیوند مقدس همسرى آنها به گونهاى بود که روح تعاون و صمیمیت در آن حاکم بود و در واقع یک روح در دو پیکر بودند. اصولاً در زندگى آنها دوئیّت معنا نداشت.11
درباره فرزند دارى و رابطه والدین با فرزند نیز آنچه در زندگى آنها اساس و محور کار بود، محبت و مهربانى بود، آنها با فرزندانشان دوست و رفیق صمیمى بودند و به شخصیت آنها بها مىدادند. به نیازهاى جسمى و روحى آنها توجه عمیق داشتند و هرگز به روحیه لطیف آنها ضربه نزدند، عدالت و احسان نسبت به آنها را به طور کامل رعایت مىنمودند، و برخورد صادقانه و پرصفایى با آنها داشتند که چاشنى همه این امور، مهر و محبّت بود.
6 - ماجراى معروف آموزش وضو به پیرمرد توسط حسن و حسین(ع) که در آن هنگام کودک بودند، نیز بیانگر اوج ادب و محبت آنها است. آنها دیدند پیرمرد وضوى ناقص گرفت، براى این که مبادا به او اهانت شود و یا تحقیر گردد، با کمال محبت به او رو کرده و گفتند: «اى شیخ! ما وضو مىسازیم، ببین کدام یک از ما بهتر وضو مىگیرد!»
پیرمرد به تماشاى آنها پرداخت، آنها هر دو وضوى کامل گرفتند، پیرمرد به ناقص بودن وضوى خودش پى برد، به آنها گفت: «هر دو وضوى نیک ساختید، و وضوى من نادان ناقص بود، اکنون وضوى کامل را از شما آموختم، شما به خاطر علاقهاى که به امت جدتان دارید، وضوى صحیح را به من یاد دادید، سپاس گزارم.»12
7 - روزى امام حسن مجتبى(ع) کودکى را دید که نان خشکى در دست داشت، لقمه اى از آن را مىخورد و لقمه دیگر را به سگى که در آن جا بود مىداد. البته آن کودک فرزند یک برده بود، امام حسن(ع) از او پرسید: چرا چنین مىکنى؟
عرض کرد: «من از خدا شرم کردم که غذا بخورم، و حیوانى گرسنه به من نگاه کند، و من به او غذا ندهم.»
امام حسن(ع) از روش و پاسخ زیباى او خوشحال شد، دستور داد لباس و غذاى فراوانى به آن کودک دادند، آن گاه با مهر و محبت سرشارى، آن کودک را از اربابش خرید و آزاد نمود.13
8 - هنگامى که در ماجراى کربلا، امام حسین(ع) از مدینه به سوى مکه عازم شد، یکى از ساکنان مدینه به نام عبدالله بن مطیع، در مدینه براى خود چاه آبى حفر کرده بود تا با افراد خانوادهاش از آب آن بهرهمند گردد، ولى آب آن اندک و شور بود، به محضر امام حسین(ع) آمد و عرض کرد: «فدایت گردم! این چاه را کندهایم و امروز به آب رسیده، ولى آبش اندک و شور است.»
امام حسین(ع) با مهر و عاطفهاى سرشار از محبّت کنار چاه آمد، و اندکى از آب آن را نوشید و سپس مقدارى از آب را به دهان ریخت و مضمضه کرد، و آن گاه آن را در درون چاه ریخت، این کار باعث شد که آب آن چاه، هم شیرین شد و هم زیاد گردید.14
9 - روزى امام حسین (ع) از راهى عبور مىکرد، چند نفر فقیر را دید که پلاسى روى خاک افکندهاند، و تکههاى خشک نان در دست دارند و مىخورند، وقتى امام را دیدند، او را به جمع خود براى خوردن نان دعوت نمودند. امام با کمال محبت نزد آنها رفت و کنار آنها نشست، از نان خشک آنها خورد و این آیه را خواند: «انّهُ لایُحِبُّ المستکبرین؛ خداوند متکبّران را دوست ندارد»15 سپس با نگاهى مهرانگیز به آنها فرمود: «من دعوت شما را پذیرفتم، اکنون نوبت شما است که دعوت مرا براى ناهار بپذیرید.» آنها دعوت امام را پذیرفتند و همراه آن حضرت به خانه آمدند، امام حسین(ع) به خدمت کار خانه فرمود: آنچه از غذا در خانه هست براى مهمانان بیاور، او غذا آورد، و امام از آنها پذیرایى خوبى کرد.16
10 - ابوعبیده مىگوید: در سفرى سوار بر یک شتر با امام باقر(ع) هم سفر بودم، من در یک طرف کجاوه و آن حضرت در طرف دیگر آن بود. هنگام سوار شدن، نخست من سوار مىشدم، بعد او سوار مىشد، وقتى هر دو در جاى خود قرار مىگرفتیم، آن حضرت به من سلام مىکرد و مانند مردى که دوست خود را تازه دیده است مصافحه مىنمود و احوال پرسى مىکرد و هنگام پیاده شدن، آن حضرت زودتر از من پیاده مىشد. وقتى در زمین قرار مىگرفتیم، آن حضرت به من سلام مىکرد، و باز مانند کسى که بعد از مدتها دوستش را تازه دیده به گرمى مصافحه مىکرد و احوال پرسى مىنمود. به آن بزرگوار عرض کردم: شما به گونهاى رفتار مىکنید که هیچ کس آن گونه رفتار نمىکند!
در پاسخ فرمود: «آیا نمىدانى که پاداش دست دادن به هم چقدر فراوان است؟ مؤمنان وقتى که به همدیگر مىرسند و با هم مصافحه مىکنند، آن چنان گناهانشان مىریزد که برگ درختان (در پاییز) مىریزد، خداوند به آنها به نظر رحمت مىنگرد، تا از همدیگر جدا گردند.»17
به راستى که پیرو این امامان برگزیده الهى هستیم، آیا نباید به آنها اقتدا کرد و نسبت به همدیگر با کمال صمیمیت و مهربانى رفتار کنیم؟
11 - محمد بن سهل قمى مىگوید: در سفر مکه به مدینه رفتم، در آن جا به محضر امام جواد(ع) رسیدم، خواستم لباسى را از آن بزرگوار به عنوان برکت زندگى بگیرم، فرصتى به دست نیامد، با حضرت خداحافظى نموده و از خانهاش بیرون آمدم، تصمیم گرفتم در این مورد نامهاى برایش بنویسم و تقاضاى لباس کنم. نامه را نوشتم و به مسجد رفتم و پس از انجام دو رکعت نماز و استخاره به قلبم آمد که نامه را نفرستم، از این رو نامه را پاره کردم و همراه کاروان از مدینه به سوى وطن حرکت نمودیم، فاصله زیادى از مدینه دور شده بودیم، ناگاه شخصى نزد من آمد و دستمالى در دستش بود که آن لباس مورد آرزوى من در درون آن قرار داشت. از افراد مىپرسید: محمد بن سهل قمى کیست؟ تا این که مرا پیدا کرد و آن دستمال را به من داد و گفت: «مولایم (امام جواد) این لباس را براى شما فرستاه است.» نگاه کردم دیدم دو لباس مرغوب و نرم است.
او نیز آن لباسها را گرفت و تا آخر عمر نزد او بود، وقتى که از دنیا رفت، پسرش احمد با همان دو لباس، پیکر او را کفن نمود.18
12 - روزى امام کاظم(ع) در کنار مردى ژولیده و غبارآلود مىگذشت، به او سلام کرد و با مهربانى ویژهاى در نزد او نشست و مدتى طولانى با او به گفت و گو پرداخت، آنگاه با محبت سرشارى به او فرمود: «براى خدمت گذارى حاضرم، هر کارى دارى بگو انجام دهم.»
شخصى با دیدن این منظره، شگفت زده شد و به امام عرض کرد: «عجبا! شما در کنار این مرد (ژولیده و خاک آلود و کوخنشین) آمدهاى و همنشین او شدهاى، و اکنون هم به او اعلام مىکنى که آماده خدمت گذارى هستى؟ با این که به او سزاوار است که تو را خدمت کند؟»
امام کاظم(ع) در پاسخ فرمود: «این شخص بندهاى از بندگان خدا براساس کتاب خدا (قرآن) است، و برادر دینى من، و همسایه من در شهرهاى خدا است، پدر من و او (حضرت آدم«ع») یکى است، و او بهترین پدران است و بالاترین دین، دین اسلام است که ما را به همکارى دعوت کرده است. شاید روزگار دگرگون شود و ما دست نیاز به سوى او دراز کنیم، و خدا ما را پس از فخر بر او، در برابرش کوچک نماید.» سپس امام کاظم(ع) شعرى خواند که معنایش این است: «با کسى که در ظاهر، تناسبى براى ارتباط با ما ندارد، رابطه برقرار مىسازیم، از ترس این که مبادا بدون دوست گردیم.»19
براى روشنتر شدن این مطلب مهم، توجه شما را به یک فراز جالب از زندگى امام خمینى(قدس سرّه) که در مصاحبه خانم مرضیه حدیدچى، معروف به خانم دبّاغ آمده، جلب مىکنم:
«به یاد دارم یکى از بچههاى (سه چهار ساله) مرحوم آقاى اشراقى (که نوه امام بود) یک روز به راهرو خانه امام در جماران آمد و یک لنگه کفش برداشت و گفت که مىخواهد امام را بزند، من دنبالش دویدم تا لنگه کفش را بگیرم، ولى او در را باز کرد، و به داخل اتاق رفت، تا رفتم او را بگیرم، حضرت امام خمینى قدس سرّه دستشان را بلند کردند و به من فهماندند که کارى نداشته باشم. بچه سه - چهار بار با کفش به حضرت امام زد، بعد امام او را بغل کردند و بوسیدند و فرمودند:
«بابا جون اگر من به شما مىگویم که به این کاغذها دست نزنى، به این خاطر است که اینها مال مردم است و من باید آنها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند، پیش خدا مسئولم.»
یعنى امام بدون این که حالت خاصّى در چهرهشان پیدا شود، خیلى راحت با آن بچه برخورد کردند، سرانجام بچه لنگه کفش را همان جا گذاشت، و از اتاق بیرون رفت. مىخواهم بگویم امام ظرافتهاى تربیتى و خانوادگى پرمحبت خاصّى داشتند.
ولى بعضى در عین آن که در لباس اسلام مىدرخشند رعایت نمىکنند، مثلاً در زمان جنگ همسر یک فرمانده تعریف مىکرد که یک روز صبح شوهرش بیرون مىرود تا براى بچه بیمارشان شیر بگیرد، ولى ساعت 12 شب به منزل برمىگردد.
این برخورد صحیح نیست، و نشانه بىتوجهى و بىمهرى به مسائل خانواده است، در صورتى که امام قدّس سرّه چنین نبودند.»20
پىنوشتها:
1 - فتح، 29.
2 - غررالحکم، (ترجمه محمد على انصارى)، ج1، ص209.
3 - اصول کافى، ج2، ص120.
4 - دیوان مثنوى، به خط میرخانى، دفتر دوم، ص143.
5 - سیره ابن هشام، ج3، ص350؛ بحار، ج22، ص5.
6 - فروع کافى، ج6، ص50.
7 - همان، ص48.
8 - مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص384.
9 - همان، ص71 و 72.
10 - وسائل الشیعه، ج14، ص492.
11 - اقتباس از بحارالانوار، ج43، ص151.
12 - مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص403.
13 - البدایة والنهایة، ج8، ص38.
14 - فضائل الخمسه فیروزآبادى، ج3، ص271.
15 - نحل، 23.
16 - بحارالانوار، ج44، ص189.
17 - اصول کافى، ج2، ص179.
18 - مختار الخرائج، ص273.
19 - اعیان الشیعه، چاپ ارشاد، ج2، ص7.
20 - اقتباس از امیر رضا ستوده، پا به پاى آفتاب، ج1، ص326.