آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

براى هر چیز میزانى است، میزان رؤیاها و حالات منامیّه خواب و رؤیاى پیامبران است امیرالمؤمنین مى‏فرماید: «رؤیا الانبیاء وحى»(1) خواب‏هاى پیامبران وحى است، اگر ما وحى را یک تجربه شهودى بشمریم باید سایر تجربه‏هاى شهودى کشف‏ها و رؤیاها را به آن میزان عرضه کنیم، آنچه پیامبران مى‏یابند همه حقّ است، شیطان در آن حریم راه ندارد، چنان که در حدیث فوق فرمود شیطان نمى‏تواند به شکل من و اوصیاى من درآید، اگر کسى پیامبر و یا یکى از اوصیاى او را دید مانند این است که خود پیامبر را مشاهده کرده است، از این رو سخن پیامبر، همچون قرآن، و سنّت قطعى، میزان سنجش کشف و شهود است.
دانشمندان، سنّت و اخبار مدسوس و مغشوش را به اخبار قطعى و متواتر و قرآن عرضه مى‏کنند و چنانچه با آنها همخوانى نداشته باشد دور مى‏ریزند، وبه تعبیر دیگر به دیوار مى‏زنند، در قرآن نیز متشابهات را به محکمات ارجاع مى‏دهند و در پرتو محکمات به مفاد آنها پى مى‏برند، در کشف و شهود نیز «میزان» کشف و شهود پیامبر و امام است، معصوم سخنش قطع آور، کردارش براساس یقین و کشف و شهودش تام است، زیرا او از ناحیه ادراک، مدرَک و مدرِک کامل و ترازو است، در حقیقت میزان قسط و متن شهود و کشف است، زیرا او حق را مشاهده مى‏کند و بر زبان جارى مى‏سازد، مخلص است و شیطان بر او تسلیم.
ابن عربى در این باره جمله زیبایى دارد، وى پیامبر اکرم(ص) را صاحب کشف تام (میزان کشف) دانسته مى‏گوید: «فکان له(ص) الکشف الاتمّ فیرى ما لا نرى، و لقد نبّه (ع) على امر عمل علیه اهل الله فوجدوه صحیحاً، «قوله، لولا تزیید فى حدیثکم و تمریج فى قلوبکم لرأیتم ما أرى و لسمعتم ما اسمع»(2) یعنى کشف تام و کامل از آن او(ص) است، وى چیزهایى مشاهده مى‏کند که ما نمى‏بینیم، او به امرى آگاهى داد که اهل الله وقتى بدان امر و دستور عمل کردند، صحیح یافتند، فرمایش او (ص) این است که اگر در سخنانتان حشو و زواید نمى‏بود (از لهو و لغو کلام پرهیز مى‏کردید) و اگر در دلهایتان آشوب و آشفتگى و بلوا نبود (سالم مى‏اندیشیدید) همانا آنچه من مى‏بینم شما هم مشاهده مى‏کردید و آنچه من مى‏شنوم (وحى و کلام خدا) شما هم مى‏شنیدید.
پیامبر اسلام(ص) در حدیث دیگر گوشزد مى‏فرماید که خواب‏هاى انسان که درخیال متّصل صورت مى‏پذیرند همه از مخزن الهى به طور شفاف اخذ مى‏شوند، لیکن در بازگشت از جانب خداوند در آسمان‏هاى میانه دچار انحراف گشته و اضغاث و احلام مى‏شوند «قال رسول الله(ص) یا على ما من عبد ینام الاّ عرج بروحه الى رب العالمین، فما رأى عند ربّ العالمین فهو حقّ، ثمّ اذا امر الله العزیز الجبّار بردّ روحه الى جسده، فصارت الرّوح بین السّماء والارض، فما رأته فهو اضغاثُ احلام»(3) بنابراین تا وقتى روح انسان نزد رب العالمین است هر آن چه مشاهده کند زلال و صاف و از سرچشمه مى‏بیند، وقتى به بدن برمى‏گردد از جادّه صواب انحراف مى‏یابد، و بنا به گفته قیصرى «ان الخواطر الاول کلّها ربّانیّة حقیقةً و انّما یتطرق الیها من تعملات النّفس و تصرّفاتها امورٌ تخرجها عن الصّواب فتصیر احادیث نفسانیة و وساوس شیطانیة»(4) بنابراین، تجربه عارفان نیازمند عرضه به میزان است، و هر تجربه دینى را نمى‏توان صحیح دانست و آثار واقع بر آن مترتّب کرد. تجربه‏اى میزان است که فرشته وحى را چونان همنشینانى که ما به علم ضرورى مى‏شناسیم بشناسد، صداى وحى را بشنود و متن قرآن باشد، آرى کلام الله ناطق (که به مرتبه‏هایى از قرآن ساکت بالاتر است)، آن سان که پیامبر(ص) خطاب به على(ع) فرمود تو آن چه را من مى‏بینم و مى‏شنوم مى‏بینى و مى‏شنوى، و آن گونه که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «انّ الکتاب لمعى ما فارقته منذ صحبته»(5) قرآن کریم با من است، و از زمانى که با آن مصاحب و همراه گردیده‏ام لحظه‏اى جدا نگشته‏ام.
راه تجربه صحیح
1. نخست باید حواس پنج گانه ظاهرى کنترل شوند، به همه جا ننگرد، به هر سخنى گوش ندهد، غذاى طاهر بخورد، دست و پا و سایر اعضا به مسیر صحیح به کار گرفته شوند، و...
2. قلب و دل را پالایش دهد، دل را آزاد کند و در قید و بند خدا قرار دهد، دل را حرم خداوند بداند و بنا به سروده آن عارف نامى:
زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجرى نیشش زفولاد
زنم بر دیده تادل گردد آزاد
3. به مقدار لازم با خدا خلوت گزیند و از مردم فارغ گردد، به ویژه شب‏ها براى خویش بوده، راز ونیازى داشته و به فکر کار روزانه دنیایى نباشد، به سخن دیگر از راه نوافل به خدا تقرّب جوید، که این بهترین راه تقرّب است.
پویندگان این راه کم نیستند، یکى حارثة بن مالک است که از این طریق به جایى رسید که بهشت و دوزخ، هم چنین دوزخیان و بهشتیان، نعمت و عذاب آنان و... را مشاهده کرد و شهود خود را به پیامبر(ص) عرضه داشت، یعنى کشف و شهود خویش را به «میزان» که همان «کشف تام معصوم» است عرضه کرد، پیامبر کشف او را صحیح دانست و فرمود: «هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالایمان، ابصرتَ فاثبت» فقال یا رسول الله: ادع الله لى أن یرزقنى الشهادة معک، فقال اللهم ارزق حارثة الشهادة»(6)
این بنده‏اى است که خداوند قلب او را به نور ایمان نورانى کرده، سپس فرمود: بینا گشتى، چشم بصیرتت باز شد، مواظب حال خود باش، و بر این راه استوار بمان، سپس از پیامبر خواست دعا بفرماید شهادت نصیبش گردد، پیامبر(ص) دعا فرمود و حارثة دهمین نفر بود که در پیکار موته همراه جعفر بن ابى‏طالب به درجه رفیعه شهادت نایل آمد.
امام امیرالمؤمنین (ع) نیز بر این نکته تکیه دارد که مؤمنان و پارسایان کسانى هستند که یقین و باورشان به بهشت مانند یقین و باور کسى است که آن را دیده است که چگونه اهل آن در آن به خوشى به سر مى‏برند، و ایمانشان به آتش دوزخ هم چون ایمان کسى است که آن را دیده است که اهل آن چگونه در آن به عذاب گرفتارند «فهم والجنة کمن قدرآها، فهم فیها منعّمون، و هم والنار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون»(7)
4. با برهان عقلى همگام باشد، خدا و پیامبرى که با برهان شناخته نشود و اعتقادى که بر اساس دلیل و برهان نباشد کارآمد نخواهد بود، یاران موسى (ع) با دیدن معجزه به او گرویدند و با شنیدن صداى گوساله سامرى، گوساله پرست شدند، چون در کارشان بینش نبود، برهان نبود، از این رو امام علىّ بن ابى طالب مى‏فرماید: خداوند را به اسماء و صفاتش بشناسید و پیامبر را به رسالت و پیامبرى، و اولوا الامر را به امر به معروف، عدل و احسان «اعرفوا اللّه باللّه والرّسول بالرّسالة و اولى الامر بالامر بالمعروف والعدل والاحسان»(8)
ما این درایت، بینش صحیح و استدلال قوى را در سخن منصور بن حازم ملاحظه مى‏کنیم، او گوید: «قلت لابى عبدالله(ع) انّى ناظرتُ قوماً فقلت لهم: ان الله جلّ جلاله أجلّ و اعزّ و أکرم من ان یُعرف بخلقه بل العبادُ یُعرفون بالله،فقال: رحمک الله»(9) به امام صادق عرض کردم با گروهى مناظره داشتم، به آنان گفتم خداوند جلیل اجلّ از آن است که به واسطه مخلوقاتش شناخته شود، بلکه بندگانش به وسیله خدا شناخته مى‏شوند، فرمود خدایت رحمت کند.
خداوند متعال مى‏فرماید:
«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»(10)
آنان که در راه ما جهاد گرند به یقین راههاى خود را بر آنان مى‏نمایانیم و در حقیقت خدا با نیکوکاران است. نیز بر این مطلب ظاهر این آیه دلالت دارد: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ»(11)
آنقدر در عبادت پروردگارت کوشا باش تا به مقام یقین دست یازى، زیرا به مقام یقین رسیدن فرع بر عبادت و بندگى است، حق تعالى در آیه دیگر مى‏فرماید: «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»(12) این گونه ملکوت آسمان‏ها و زمین را به ابراهیم نمودیم تا از جمله یقین کنندگان باشد. ملکوت آسمان‏ها و زمین با مقام یقین ارتباط تنگاتنگ دارد، خداوند در مقام بیان تفسیر آثار یقین مى‏فرماید: «کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ»(13)اگر علم الیقین داشتید به یقین دوزخ را مى‏بینید، سپس آن را قطعاً به عین الیقین در مى‏یابید، هم چنین مى‏فرماید: «کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ * وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ *کِتَابٌ مَّرْقُومٌ * یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»(14) تو چه دانى که علیّون چیست، کتابى است نوشته شده، که مقرّبان آن را مشاهده خواهند کرد.(15)
قرآن راهکار یک تجربه کارآمد، صحیح، دینى و الهى را در روى کرد «خودشناسى» دانسته مى‏فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(16) اى کسانى که ایمان آورده‏اید بر شما باد به رعایت و مواظبت از نفس خودتان چه آنان که گمراه شده‏اند گمراهیشان به شما زیان نمى‏رساند، اگر شما خود راه را از دست ندهید، بازگشت همه شما به خدا است، و پس از آن آگاهتان مى‏سازد به آنچه عمل مى‏کردید.
این آیه براى انسان هدفى فرض کرده که به سوى او راه بپیماید و در پیمودن راه گمراه نگردد، و آن هدف جز «سعادت» و سرانجام نیک چیزى نیست، و به هر حال انسان چه گمراه و چه سعادتمند به سوى خدا گام برمى‏دارد، انسان گمشده‏اى را به نام «سعادت» جستجو مى‏کند و همه جا را مى‏کاود تا بدان دست یازد، این گمشده و غایت مطلوب نزد خداوند است، جز این راهها مختلف مى‏باشند یکى انسان را به هدف نهایى و رستگارى هدایت مى‏کند و دیگرى زیانکارش مى‏سازد، چنان که مى‏فرماید: «یَا أَیُّهَا الإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»(17) اى انسان همانا تو کوشا براى رسیدن به پروردگار خویش هستى و سرانجام او را ملاقات خواهى کرد، و گروهى (حزب الله) به رستگارى مى‏رسند «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(18) آگاه باش حزب و دسته خدا همگان رستگارانند، و گروهى به هلاکت مى‏رسند «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(19) آیا نمى‏نگرى کسانى را که به جاى شکر نعمت خداوند کفر ورزیده و قوم خود را به هلاکت کشاندند.
به هر روى دو راه وجود دارد، و بر دین باوران است که به خود بپردازند «علیکم انفسکم» و از دیگران که اهل گمراهى‏اند صرف نظر کنند و بدانند که حساب گمراهان با پروردگار آنان است، «تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ»(20) آنان امّتى بودند که اگر اطاعت کردند و اگر معصیت نمودند، براى خود کردند و گذشتند، شما هم آنچه انجام مى‏دهید براى خود مى‏کنید، و شما جوابگوى کردار آنان نخواهید بود و از آنها بازخواست نخواهید شد.
پس بر مؤمنان است که به کار و هدایت خود بپردازند و ضلالت و شیوع گناهانى که از مردم مى‏بینند آنان را لغزش ندهد، مردم، اینان را مشغول نکنند و اینان هم به کار مردم نپردازند، حق حق است گرچه مردم، آن را ترک گویند، و باطل باطل است گرچه مردم بدان روى آورند «قُل لاَّ یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(21)اى صاحبان خرد ناب شما تقواى الهى پیشه سازید، باشد که رستگار گردید.
شایان دقّت است، راهى که قرآن به سلوک و پیمودن آن دعوت فرموده همان «نفس» مؤمن است «علیکم انفسکم» زیرا وقتى گفته مى‏شود: زنهار راه را گم مکن، بدان معنا است که راه را نگهدارى کن و از آن جدا مشو، پس معناى این که مى‏فرماید: زنهار نفسهایتان را از دست ندهید معلوم مى‏شود نفسها همان راه هستند نه راهروان، آن سان که نظیر آن را در این آیه مى‏فرماید:
«وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ»(22) به درستى که این است راه و روش من (پیامبر) در حالى که راه مستقیم و هموارى است، پس پیروى کنید از این روش و پیرو هر راهکارى نباشید، که خداوند به کیفر کردارتان از راه خود متفرّق مى‏سازد.
بنابراین نفس ما، راه هدایت ما است، نه از جهت این که نفس یکى از رهروان راه هدایت است، یعنى نفس مؤمن همان راهى است که باید پیمود، و همان خط و مسیرى است که به پروردگار منتهى مى‏گردد و به سعادتش مى‏انجامد.
در مقابل، اگر نفس خود را فراموش سازیم خدا را فراموش کرده‏ایم، یعنى اگر راه را فراموش کردیم به منتهى الیه راه نمى‏رسیم، «وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(23) مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند به کیفر این فراموشیشان نفس‏شان را از یادشان برد، اینان همان فاسقان‏اند.
آیه به روشنى مى‏فرماید مراقب نفس باشید، کشیک آن را بکشید، و قراول آن باشید، تا کردارى انجام دهد که سرمایه و توشه فردا باشد، زیرا از براى امروز فردایى است.
گر مسلمانى از این است که حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردایى‏

نفس انسان هر آن در حرکت و در طىّ مسافت است، هدف او رسیدن به خداوند و نعمت‏هاى او است، از این رو انسان خردورز هیچ گاه هدف را فراموش نمى‏کند، پیامبر اسلام(ص) در حدیثى که شیعه و سنّى آن را نقل کرده‏اند مى‏فرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» هر که خود را شناخت خداى خود را شناخته است، اگر نفس را به کردار نیکو گماشتیم و یا در مسیر انحراف و گمراهى انداختیم سود و زیانش به او برمى‏گردد «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(24)
نفس انسان (خود او)است که مراتب و مراحل حیات از جنین، کودکى، جوانى، پیرى را پشت سر گذاشته وارد برزخ مى‏گردد، سپس وارد قیامت شده و بعد از آن در بهشت و یا دوزخ به سر خواهد برد، و هر آن به جانب خداوند رهسپار است «وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى»(25)
بر این پایه یگانه تربیت کننده نفس انسان کردار او است، عمل است که نفس انسان را موافق و همسوى خود مى‏گرداند و بار مى‏آورد، این کردار اگر با هدف آفرینش و ایجاد او همخوان باشد سعید و نیک بخت گشته و نتیجه کردارش را کاملاً دریافت مى‏دارد بدون هیچ ضرر و زیان.
نفس به نوبه خود ذاتاً نیکو آفریده شده، خوب و بد خود را تشخیص مى‏دهد و بدانها گرایش ذاتى دارد و نصاب تشخیص نیک و بد در او کامل گردیده است، و به سخن دیگر حقتعالى براى آفرینش نفس بالاترین درجه کمال، شعور، ادراک و پارامترهاى سعادت‏بخش را در نظر گرفته و با سوگند و تأکید مى‏فرماید: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(26) سوگند به نفس و کسى که آن را چنین موزون آفرید، و پس از خلقت فجور و آلودگى آن را و هم چنین پارسایى اش را به آن الهام کرد، به تحقیق رستگار شد کسى که نفس را تزکیه کرد و پالایش داد، و به راستى زیان کار و بى‏بهره شد آن کس که قدر نفس را نشناخت و از آن بهره برنداشت.
حاصل، این که، آیات مزبور از کیفیّت و چگونگى نفس تعدّى نکرده، نفس را موجودى دانسته موزون و معتدل، موجودى که پذیراى پارسایى و یا آلودگى است، با فجور آلوده و با تقوا تزکیه و پالایش مى‏یابد و از این رهگذر سعادتمند و یا محروم مى‏گردد، این معنا با مقتضاى تکوین انسان مطابق است و مى‏تواند هر کدام را برگزیند، و این واقعیتى است که هرگز از وى جدا نمى‏گردد و او راهى یکى از این دو راه است، او مى‏تواند راه حیات، نور، هدایت، و یا طریق ضلالت، گمراهى تاریکى و انحراف را طىّ کند «اَوَ مَنْ کانَ حیّاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا»(27) آیا کسى که مرده دل و کافر بود و ما او را زنده و داراى ایمانش کردیم و براى او نورى قرار دادیم که با آن بین مردم رفتار کند مانند کسى است که تو گویى در تاریکى‏ها فرو رفته و از آن بیرون آمدنى نیست؟!
بنابراین بر تک تک افراد و بر جامعه انسانى است که به هدایت الهى و معارف ربّانى و سنّت و قوانین پسندیده و بر کردار شایسته و شعایر اسلامى گردن نهد، باشد که سعادتمند گردد، در این صورت باکى نیست اگر افرادى گمراهى را پى گرفتند و در تاریکى‏ها مأوى گزیدند «لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» آن گونه که در حدیث مى‏خوانیم «اعرفکم بنفسه، اعرفکم بربّه» بدیهى است چنین کسى به پروردگارش نزدیکتر است، و از نعمت‏هاى او برخوردارتر.(28)
در نتیجه تنها راه تجربه آن است که قرآن نشان داده و نتیجه پیامبرى را در درون انسان نشانداده است، پیامبر بزرگوار اسلام(ص) مى‏فرماید:
«من ختم القرآن فکانّما أدرجت النّبوة بین جنبیه ولکنّه لایوحى الیه»(29) کسى که قرآن مطهّر را در جان خویش جاى دهد گویا پیامبرى را در درون خویش درج کرده جز این که به او وحى نمى‏شود و پیامبر تشریع نیست.
نمونه‏اى از تجربه‏هاى قرآنى
«إِذْ یُرِیکَهُمُ اللّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلاً وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَّفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الأَمْرِ وَلَکِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ * وَإِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلاً وَیُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»(30) اى پیامبر یاد کن آن گاه را که خداوند آنان (سپاه دشمن در جنگ بدر) را در خوابت به تو اندک نشان داد، و اگر ایشان را به تو بسیار نشان مى‏داد قطعاً سست مى‏شدید و حتماً در کار جهاد منازعه مى‏کردید، ولى خداوند شما را به سلامت داشت، چرا که او به راز دلها دانا است، آن گاه که چون با هم برخورد کردید، آنان را در دیدگاه شما اندک جلوه داد و شما را نیز در دیدگان آنان کم نمودار ساخت تا خداوند کارى را که انجام شدنى بود تحقق بخشید، و کارها به سوى خدا باز گردانده مى‏شود.
مى‏دانیم در پیکار بدر دو نیروى نابرابر در مقابل هم صف آرایى کردند، خداوند پیشاپیش براى این که این نبرد به سود اسلام بینجامد یک تجربه و صحنه رویارویى را به پیامبر نشان داد که گروه اندکى حمله کردند، پیامبر وقتى آن را براى مسلمانان بازگو کرد همه براى نبرد حاضر شدند، زیرا اگر از کمّ و کیف و چند و چونى نیروى دشمن خبر مى‏یافتند سست گشته و منازعه آنان بالا مى‏گرفت، از طرف دیگر پیامبر(ص) معصوم است و شیطان در محدوده وجود و عقلانیّت او راه ندارد پس آن چه در رؤیا مشاهده فرمود حقّ است، و خداوند قادر است کثیر را قلیل نماید و بر عکس.
از سوى سوّم، کافران هدفى جز دنیا نداشتند، و آن چه مى‏خواستند متاع دنیا بود، و به فرموده قرآن «قل متاعُ الدّنیا قلیل»(31) سرمایه دنیا اندک است، در نتیجه همه سرمایه آنان متاع قلیل است، و این حقیقت براى پیامبر(ص) به عنوان رؤیاى راست به شهود آمد.
از ناحیه چهارم، براى مؤمنان نیز این تجربه پیش آمد که کافران را کم مشاهده کردند «فى اعینکم قلیلاً» لذا وقتى وارد کارزار شدند گروه کمى مشاهده کردند و به سختى جنگیدند، دلیران این نبرد، مجاهدانى نستوه و جان بر کف، صحنه را بر مشرکان تنگ و آنان را فرارى ساختند، پس این یک تجربه صد در صد دینى نیست، بلکه به برکت وحى و نبوّت نصیب جنگجویان نستوه گردید که به رأى العین اندک بودن دشمن را مشاهده مى‏کردند، یعنى رؤیاى راستین پیامبر براى مردم به حدّ رؤیت رسید.
از جانب پنجم، خداوند به خاطر نصرت دین که خواسته او است، و به آن فرمان داده است، «لیقضى الله امراً کان مفعولاً» مسلمانان را در چشم کافران نیز کم نشان داد «و یقلّلکم فى اعینهم» لذا آنان جسورانه اقدام به پیکار و پیشدستى کردند، حتّى ابوجهل گفت، اینان یک خوراک ما هم به حساب نمى‏آیند، و لازم نیست ما شمشیر و تیر براى آنان به کار اندازیم، غلامان خود را مى‏فرستیم که آنان را با دست‏هاى خالى دستگیر کنند «ما هم الا اکلة رأس ولو بعثنا الیهم عبیدنا لاخذوهم اخذاً بالید»(32)
این آیه مى‏تواند بر مشرکان نیز یک تجربه به حساب آید، تجربه‏اى منفى و ضددینى، چرا که یا آنان به عقیده خود دین داشتند، و از مرام و مسلک خویش دفاع مى‏کردند و خداى خود را به گونه‏اى دیگر مى‏شناختند، چنان که در حدیث مى‏خوانیم، خداوند را هر نادانى مى‏شناسد «معروف عند کلّ جاهل»(33) و یا به خاطر آن است که با نتیجه نبخشیدن تلاش‏ها و زحمات چندین ساله پیامبر(ص) مشرکان دیگر زمینه هدایت نداشتند «وجعلنا على قلوبهم اکنّةً و فى آذانهم وقرا»(34) ما بر دل هایشان پرده افکندیم و در گوش هایشان سنگینى قرار دادیم، و اگر هر معجزه‏اى را به بینند به آن ایمان نمى‏آورند، بنابراین تجربه مشرکان و کم دیدن مؤمنان و ندیدن واقعیت یک تجربه بسیار بد فرجام بود.
پرسش و پاسخ
اگر مشرکان در یک تجربه مؤمنان را کم دیدند «یقلّلکم فى اعینهم» و گفتند اینان چون یک لقمه ما به حساب هم نمى‏آیند، غلامان خود را مى‏فرستیم بدون اسلحه دستگیرشان سازند پس چگونه است قرآن در آیه دیگر مى‏فرماید مشرکان در همین جنگ بدر مؤمنان را دو برابر خویش دیدند؟
«قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَأُخْرَى کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُم مِّثْلَیْهِمْ رَأْىَ الْعَیْنِ وَاللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاء إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لأُوْلِی الأَبْصَارِ»(35) قطعاً در برخورد میان دو گروه، براى شما نشانه‏اى و درس عبرتى بود، گروهى در راه خدا مى‏جنگیدند، و دیگر گروه کافر بودند که مؤمنان را به چشم دو برابر خود مى‏دیدند، و خدا هر که را بخواهد به یارى خود تأیید مى‏کند، یقیناً در این ماجرا براى صاحبانِ بینش عبرتى است.
در پاسخ این سؤال مى‏گوییم:
علامه طباطبایى (قدّس سرّه) مى‏فرماید در ابتداى کارزار هر دو طرف در چشم یکدیگر کم مى‏آمدند تا هر یک به طمع پیروزى خود کار جنگ را شروع نماید، ولى پس از شروع در پیکار، دسته مؤمنان در نظر کافران دو برابر از آن چه بودند جلوه کرد از این رو ترسیدند و رو به فرار نهادند، در نتیجه پیروزى از آن مسلمانان گردید، بنابراین آیه اوّل موضوع کم دیدن هر یک از دو طرف را در آغاز جنگ بیان مى‏کند و آیه دوّم دو برابر آمدن مؤمنان به چشم کافران پس از آغاز جنگ را بیان کرده است. به ویژه با توجّه به آیات قبل از این آیه خداوند به مشرکان چنین گوشزد مى‏فرماید که شما اگر اهل بصیرت باشید براى پى بردن به غلبه حق و این که خداوند هر کس را بخواهد مى‏تواند نصرت دهد و پیروزى بخشد، و ابداً به مال و اولاد کسى مغلوب نخواهد شد، باید به آن چه در روز «بدر» دیدید بسنده کنید، زیرا در آن روز رزمندگان اسلام افرادى معدود بودند، و شماره آنان به ثلث مشرکان درآوردگاه نمى‏رسید، و از ناحیه ابزار و ادوات جنگى هم قابل مقایسه با آنان نبودند، زیرا سیصد و سیزده نفر بیش نبودند و تنها شش عدد زره و هشت عدد شمشیر و دو اسب در اختیار داشتند، ولى لشگر دشمن قریب هزار نفر مردان جنگجو با تجهیزات کامل آن زمان، مرکب‏هاى سوارى، شتران بارکش و سوارى، زره، شمشیر و سایر ادوات، با این وصف خداوند آن عده کم را دو برابر نشان داد تا بر دلهایشان ترس چیره و رو به هزیمت نهاده و فتح و پیروزى از آن مسلمین گردد، افزون بر این فرشتگان را نیز به کمک فرستاد.
و از سوى دیگر مشرکان را در نظر مؤمنان کم جلوه داد تا دلهایشان استوار و درونشان راآرامش بخشد تا وعده پیروزى و تجربه دینى پیامبر(ص) در خواب، به نیکى انجام پذیرد و دین خداوند به منصه ظهور برسد «لِیَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»(36)
دانشمندان این گونه استدلال را «برهان» مى‏دانند یعنى انسان خداوند را مى‏شناسد به حق برهان و سپس به وسیله او به عنوان علّت ایجاد کننده مخلوقات و ممکنات بر وجود و پیدایش اشیاء، بندگان و سایر موجودات استدلال مى‏کند، نه آن گونه که به «واسطه اشیاء» استدلال شود خدایى وجود دارد، بر این پایه برخى معتقدند واژه «برهان» جز بر نوع اوّل «برهان لمّى» زیبنده و حقیقت نمى‏باشد، و استدلال از راه دوّم را «دلیل انّى» مى‏خوانند.
به هر روى دیدگاهى که منصور بن حازم در مسأله شناخت ارائه داد، از بهترین راهکارهاى استدلال است، چنین انسانى است که مصداق فرمایش امام على (علیه‏السلام) قرار مى‏گیرد که وقتى عقل انسان زنده شود «برق له لامع کثیر البرق، فابان له الطّریق و سلک به السبیل» برق درخشنده و پاینده راه را به او مى‏نماید، و چنان او را راه مى‏برد که به سراى جاودان برساند.
راه کار قرآن در تجربه
اگر ما بتوانیم راهیابى به ملکوت آسمان‏ها و زمین را تجربه بنامیم لازم است از رهنمودهاى قرآن بهره گیریم.
جناب علامه طباطبایى(قدّس سرّه) در این باره مى‏نگارد: «یک حقیقت قرآنى (که هیچ جاى انکار ندارد) وجود دارد، و آن این است که با ورود انسان به گلستان «ولایت الهى» و تقرّب او به مقام مقدّس و بزرگ خداوندى براى او درى به ملکوت آسمان‏ها و زمین باز مى‏شود که آیات بزرگ الهى و انوار جبروت خاموش نشدنى او که بر دیگران پنهان است از آن در مشاهده مى‏کند.»
امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: «لو أنّ الشیاطین یحومون حول قلوب بنى آدم لرأوا ملکوت السماوات والارض» اگر نه این بود که شیطان‏ها اطراف دل‏هاى بنى‏آدم گردش مى‏کنند، قطعاً ملکوت آسمان‏ها و زمین را مى‏دیدند، اهل سنّت نیز از پیامبر(ص) روایت مى‏کنند ایشان فرمود: «لولا تکثیرٌ من کلامکم و تمریجٌ فى قلوبکم لرأیتُم ما أرى‏ ولسمعتم ما أسمع» اگر زیادى در سخن شما و اغتشاش و بلوا در دلهایتان نبود، حتماً آنچه من مى‏بینم مى‏دیدید، و آنچه من مى‏شنوم مى‏شنیدید.
پى‏نوشت‏ها:
1) همان، 11 / 64، 61 / 181.
2) فتوحات، 1 / 147، دار احیاء تراث عربى.
3) بحار 61 / 158، از امالى صدوق.
4) شرح فصوص قیصرى، فصّ نوحى، ص‏151.
5) نهج البلاغه فیض، خ‏121.
6) اصول کافى، ج‏2، ص‏52.
7) نهج البلاغه فیض، خطبه همّام 184.
8) اصول کافى، ج‏1، ص‏85، باب انّه لایعرف الاّ به.
9) همان.
10) عنکبوت، 69.
11) حجر، آیه‏99.
12) انعام، آیه‏75.
13) تکاثر، آیه 5-7.
14) مطففین، آیات 21 - 18.
15) المیزان، ذیل مائده، آیه‏19.
16) مائده، آیه‏105.
17) انشقاق، آیه 6.
18) مجادله، آیه‏22.
19) ابراهیم، آیه‏28.
20) بقره، آیه‏134.
21) مائده آیه‏100.
22) انعام، 153.
23) حشر، آیه‏21.
24) اسراء،آیه‏7.
25) نجم، آیه‏42.
26) شمس، آیه 10 - 6.
27) انعام، آیه‏122.
28) ر.ک: المیزان، ذیل مائده، آیه‏105.
29) اصول کافى، ج‏2، ص‏604.
30) انفال، آیات‏44 - 43.
31) نساء 77.
32) نورالثقلین، ج‏2، ص‏128.
33) اصول کافى، ج‏1، ص‏91.
34) انعام، 25؛ اسراء، 46.
35) آل عمران، آیه‏13.
36) المیزان، ج‏3، ص‏107.
 

تبلیغات