میزان کشف و تجربه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
براى هر چیز میزانى است، میزان رؤیاها و حالات منامیّه خواب و رؤیاى پیامبران است امیرالمؤمنین مىفرماید: «رؤیا الانبیاء وحى»(1) خوابهاى پیامبران وحى است، اگر ما وحى را یک تجربه شهودى بشمریم باید سایر تجربههاى شهودى کشفها و رؤیاها را به آن میزان عرضه کنیم، آنچه پیامبران مىیابند همه حقّ است، شیطان در آن حریم راه ندارد، چنان که در حدیث فوق فرمود شیطان نمىتواند به شکل من و اوصیاى من درآید، اگر کسى پیامبر و یا یکى از اوصیاى او را دید مانند این است که خود پیامبر را مشاهده کرده است، از این رو سخن پیامبر، همچون قرآن، و سنّت قطعى، میزان سنجش کشف و شهود است.
دانشمندان، سنّت و اخبار مدسوس و مغشوش را به اخبار قطعى و متواتر و قرآن عرضه مىکنند و چنانچه با آنها همخوانى نداشته باشد دور مىریزند، وبه تعبیر دیگر به دیوار مىزنند، در قرآن نیز متشابهات را به محکمات ارجاع مىدهند و در پرتو محکمات به مفاد آنها پى مىبرند، در کشف و شهود نیز «میزان» کشف و شهود پیامبر و امام است، معصوم سخنش قطع آور، کردارش براساس یقین و کشف و شهودش تام است، زیرا او از ناحیه ادراک، مدرَک و مدرِک کامل و ترازو است، در حقیقت میزان قسط و متن شهود و کشف است، زیرا او حق را مشاهده مىکند و بر زبان جارى مىسازد، مخلص است و شیطان بر او تسلیم.
ابن عربى در این باره جمله زیبایى دارد، وى پیامبر اکرم(ص) را صاحب کشف تام (میزان کشف) دانسته مىگوید: «فکان له(ص) الکشف الاتمّ فیرى ما لا نرى، و لقد نبّه (ع) على امر عمل علیه اهل الله فوجدوه صحیحاً، «قوله، لولا تزیید فى حدیثکم و تمریج فى قلوبکم لرأیتم ما أرى و لسمعتم ما اسمع»(2) یعنى کشف تام و کامل از آن او(ص) است، وى چیزهایى مشاهده مىکند که ما نمىبینیم، او به امرى آگاهى داد که اهل الله وقتى بدان امر و دستور عمل کردند، صحیح یافتند، فرمایش او (ص) این است که اگر در سخنانتان حشو و زواید نمىبود (از لهو و لغو کلام پرهیز مىکردید) و اگر در دلهایتان آشوب و آشفتگى و بلوا نبود (سالم مىاندیشیدید) همانا آنچه من مىبینم شما هم مشاهده مىکردید و آنچه من مىشنوم (وحى و کلام خدا) شما هم مىشنیدید.
پیامبر اسلام(ص) در حدیث دیگر گوشزد مىفرماید که خوابهاى انسان که درخیال متّصل صورت مىپذیرند همه از مخزن الهى به طور شفاف اخذ مىشوند، لیکن در بازگشت از جانب خداوند در آسمانهاى میانه دچار انحراف گشته و اضغاث و احلام مىشوند «قال رسول الله(ص) یا على ما من عبد ینام الاّ عرج بروحه الى رب العالمین، فما رأى عند ربّ العالمین فهو حقّ، ثمّ اذا امر الله العزیز الجبّار بردّ روحه الى جسده، فصارت الرّوح بین السّماء والارض، فما رأته فهو اضغاثُ احلام»(3) بنابراین تا وقتى روح انسان نزد رب العالمین است هر آن چه مشاهده کند زلال و صاف و از سرچشمه مىبیند، وقتى به بدن برمىگردد از جادّه صواب انحراف مىیابد، و بنا به گفته قیصرى «ان الخواطر الاول کلّها ربّانیّة حقیقةً و انّما یتطرق الیها من تعملات النّفس و تصرّفاتها امورٌ تخرجها عن الصّواب فتصیر احادیث نفسانیة و وساوس شیطانیة»(4) بنابراین، تجربه عارفان نیازمند عرضه به میزان است، و هر تجربه دینى را نمىتوان صحیح دانست و آثار واقع بر آن مترتّب کرد. تجربهاى میزان است که فرشته وحى را چونان همنشینانى که ما به علم ضرورى مىشناسیم بشناسد، صداى وحى را بشنود و متن قرآن باشد، آرى کلام الله ناطق (که به مرتبههایى از قرآن ساکت بالاتر است)، آن سان که پیامبر(ص) خطاب به على(ع) فرمود تو آن چه را من مىبینم و مىشنوم مىبینى و مىشنوى، و آن گونه که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «انّ الکتاب لمعى ما فارقته منذ صحبته»(5) قرآن کریم با من است، و از زمانى که با آن مصاحب و همراه گردیدهام لحظهاى جدا نگشتهام.
راه تجربه صحیح
1. نخست باید حواس پنج گانه ظاهرى کنترل شوند، به همه جا ننگرد، به هر سخنى گوش ندهد، غذاى طاهر بخورد، دست و پا و سایر اعضا به مسیر صحیح به کار گرفته شوند، و...
2. قلب و دل را پالایش دهد، دل را آزاد کند و در قید و بند خدا قرار دهد، دل را حرم خداوند بداند و بنا به سروده آن عارف نامى:
زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجرى نیشش زفولاد
زنم بر دیده تادل گردد آزاد
3. به مقدار لازم با خدا خلوت گزیند و از مردم فارغ گردد، به ویژه شبها براى خویش بوده، راز ونیازى داشته و به فکر کار روزانه دنیایى نباشد، به سخن دیگر از راه نوافل به خدا تقرّب جوید، که این بهترین راه تقرّب است.
پویندگان این راه کم نیستند، یکى حارثة بن مالک است که از این طریق به جایى رسید که بهشت و دوزخ، هم چنین دوزخیان و بهشتیان، نعمت و عذاب آنان و... را مشاهده کرد و شهود خود را به پیامبر(ص) عرضه داشت، یعنى کشف و شهود خویش را به «میزان» که همان «کشف تام معصوم» است عرضه کرد، پیامبر کشف او را صحیح دانست و فرمود: «هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالایمان، ابصرتَ فاثبت» فقال یا رسول الله: ادع الله لى أن یرزقنى الشهادة معک، فقال اللهم ارزق حارثة الشهادة»(6)
این بندهاى است که خداوند قلب او را به نور ایمان نورانى کرده، سپس فرمود: بینا گشتى، چشم بصیرتت باز شد، مواظب حال خود باش، و بر این راه استوار بمان، سپس از پیامبر خواست دعا بفرماید شهادت نصیبش گردد، پیامبر(ص) دعا فرمود و حارثة دهمین نفر بود که در پیکار موته همراه جعفر بن ابىطالب به درجه رفیعه شهادت نایل آمد.
امام امیرالمؤمنین (ع) نیز بر این نکته تکیه دارد که مؤمنان و پارسایان کسانى هستند که یقین و باورشان به بهشت مانند یقین و باور کسى است که آن را دیده است که چگونه اهل آن در آن به خوشى به سر مىبرند، و ایمانشان به آتش دوزخ هم چون ایمان کسى است که آن را دیده است که اهل آن چگونه در آن به عذاب گرفتارند «فهم والجنة کمن قدرآها، فهم فیها منعّمون، و هم والنار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون»(7)
4. با برهان عقلى همگام باشد، خدا و پیامبرى که با برهان شناخته نشود و اعتقادى که بر اساس دلیل و برهان نباشد کارآمد نخواهد بود، یاران موسى (ع) با دیدن معجزه به او گرویدند و با شنیدن صداى گوساله سامرى، گوساله پرست شدند، چون در کارشان بینش نبود، برهان نبود، از این رو امام علىّ بن ابى طالب مىفرماید: خداوند را به اسماء و صفاتش بشناسید و پیامبر را به رسالت و پیامبرى، و اولوا الامر را به امر به معروف، عدل و احسان «اعرفوا اللّه باللّه والرّسول بالرّسالة و اولى الامر بالامر بالمعروف والعدل والاحسان»(8)
ما این درایت، بینش صحیح و استدلال قوى را در سخن منصور بن حازم ملاحظه مىکنیم، او گوید: «قلت لابى عبدالله(ع) انّى ناظرتُ قوماً فقلت لهم: ان الله جلّ جلاله أجلّ و اعزّ و أکرم من ان یُعرف بخلقه بل العبادُ یُعرفون بالله،فقال: رحمک الله»(9) به امام صادق عرض کردم با گروهى مناظره داشتم، به آنان گفتم خداوند جلیل اجلّ از آن است که به واسطه مخلوقاتش شناخته شود، بلکه بندگانش به وسیله خدا شناخته مىشوند، فرمود خدایت رحمت کند.
خداوند متعال مىفرماید:
«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»(10)
آنان که در راه ما جهاد گرند به یقین راههاى خود را بر آنان مىنمایانیم و در حقیقت خدا با نیکوکاران است. نیز بر این مطلب ظاهر این آیه دلالت دارد: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ»(11)
آنقدر در عبادت پروردگارت کوشا باش تا به مقام یقین دست یازى، زیرا به مقام یقین رسیدن فرع بر عبادت و بندگى است، حق تعالى در آیه دیگر مىفرماید: «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»(12) این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمودیم تا از جمله یقین کنندگان باشد. ملکوت آسمانها و زمین با مقام یقین ارتباط تنگاتنگ دارد، خداوند در مقام بیان تفسیر آثار یقین مىفرماید: «کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ»(13)اگر علم الیقین داشتید به یقین دوزخ را مىبینید، سپس آن را قطعاً به عین الیقین در مىیابید، هم چنین مىفرماید: «کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ * وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ *کِتَابٌ مَّرْقُومٌ * یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»(14) تو چه دانى که علیّون چیست، کتابى است نوشته شده، که مقرّبان آن را مشاهده خواهند کرد.(15)
قرآن راهکار یک تجربه کارآمد، صحیح، دینى و الهى را در روى کرد «خودشناسى» دانسته مىفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(16) اى کسانى که ایمان آوردهاید بر شما باد به رعایت و مواظبت از نفس خودتان چه آنان که گمراه شدهاند گمراهیشان به شما زیان نمىرساند، اگر شما خود راه را از دست ندهید، بازگشت همه شما به خدا است، و پس از آن آگاهتان مىسازد به آنچه عمل مىکردید.
این آیه براى انسان هدفى فرض کرده که به سوى او راه بپیماید و در پیمودن راه گمراه نگردد، و آن هدف جز «سعادت» و سرانجام نیک چیزى نیست، و به هر حال انسان چه گمراه و چه سعادتمند به سوى خدا گام برمىدارد، انسان گمشدهاى را به نام «سعادت» جستجو مىکند و همه جا را مىکاود تا بدان دست یازد، این گمشده و غایت مطلوب نزد خداوند است، جز این راهها مختلف مىباشند یکى انسان را به هدف نهایى و رستگارى هدایت مىکند و دیگرى زیانکارش مىسازد، چنان که مىفرماید: «یَا أَیُّهَا الإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»(17) اى انسان همانا تو کوشا براى رسیدن به پروردگار خویش هستى و سرانجام او را ملاقات خواهى کرد، و گروهى (حزب الله) به رستگارى مىرسند «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(18) آگاه باش حزب و دسته خدا همگان رستگارانند، و گروهى به هلاکت مىرسند «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(19) آیا نمىنگرى کسانى را که به جاى شکر نعمت خداوند کفر ورزیده و قوم خود را به هلاکت کشاندند.
به هر روى دو راه وجود دارد، و بر دین باوران است که به خود بپردازند «علیکم انفسکم» و از دیگران که اهل گمراهىاند صرف نظر کنند و بدانند که حساب گمراهان با پروردگار آنان است، «تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ»(20) آنان امّتى بودند که اگر اطاعت کردند و اگر معصیت نمودند، براى خود کردند و گذشتند، شما هم آنچه انجام مىدهید براى خود مىکنید، و شما جوابگوى کردار آنان نخواهید بود و از آنها بازخواست نخواهید شد.
پس بر مؤمنان است که به کار و هدایت خود بپردازند و ضلالت و شیوع گناهانى که از مردم مىبینند آنان را لغزش ندهد، مردم، اینان را مشغول نکنند و اینان هم به کار مردم نپردازند، حق حق است گرچه مردم، آن را ترک گویند، و باطل باطل است گرچه مردم بدان روى آورند «قُل لاَّ یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(21)اى صاحبان خرد ناب شما تقواى الهى پیشه سازید، باشد که رستگار گردید.
شایان دقّت است، راهى که قرآن به سلوک و پیمودن آن دعوت فرموده همان «نفس» مؤمن است «علیکم انفسکم» زیرا وقتى گفته مىشود: زنهار راه را گم مکن، بدان معنا است که راه را نگهدارى کن و از آن جدا مشو، پس معناى این که مىفرماید: زنهار نفسهایتان را از دست ندهید معلوم مىشود نفسها همان راه هستند نه راهروان، آن سان که نظیر آن را در این آیه مىفرماید:
«وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ»(22) به درستى که این است راه و روش من (پیامبر) در حالى که راه مستقیم و هموارى است، پس پیروى کنید از این روش و پیرو هر راهکارى نباشید، که خداوند به کیفر کردارتان از راه خود متفرّق مىسازد.
بنابراین نفس ما، راه هدایت ما است، نه از جهت این که نفس یکى از رهروان راه هدایت است، یعنى نفس مؤمن همان راهى است که باید پیمود، و همان خط و مسیرى است که به پروردگار منتهى مىگردد و به سعادتش مىانجامد.
در مقابل، اگر نفس خود را فراموش سازیم خدا را فراموش کردهایم، یعنى اگر راه را فراموش کردیم به منتهى الیه راه نمىرسیم، «وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(23) مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند به کیفر این فراموشیشان نفسشان را از یادشان برد، اینان همان فاسقاناند.
آیه به روشنى مىفرماید مراقب نفس باشید، کشیک آن را بکشید، و قراول آن باشید، تا کردارى انجام دهد که سرمایه و توشه فردا باشد، زیرا از براى امروز فردایى است.
گر مسلمانى از این است که حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردایى
نفس انسان هر آن در حرکت و در طىّ مسافت است، هدف او رسیدن به خداوند و نعمتهاى او است، از این رو انسان خردورز هیچ گاه هدف را فراموش نمىکند، پیامبر اسلام(ص) در حدیثى که شیعه و سنّى آن را نقل کردهاند مىفرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» هر که خود را شناخت خداى خود را شناخته است، اگر نفس را به کردار نیکو گماشتیم و یا در مسیر انحراف و گمراهى انداختیم سود و زیانش به او برمىگردد «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(24)
نفس انسان (خود او)است که مراتب و مراحل حیات از جنین، کودکى، جوانى، پیرى را پشت سر گذاشته وارد برزخ مىگردد، سپس وارد قیامت شده و بعد از آن در بهشت و یا دوزخ به سر خواهد برد، و هر آن به جانب خداوند رهسپار است «وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى»(25)
بر این پایه یگانه تربیت کننده نفس انسان کردار او است، عمل است که نفس انسان را موافق و همسوى خود مىگرداند و بار مىآورد، این کردار اگر با هدف آفرینش و ایجاد او همخوان باشد سعید و نیک بخت گشته و نتیجه کردارش را کاملاً دریافت مىدارد بدون هیچ ضرر و زیان.
نفس به نوبه خود ذاتاً نیکو آفریده شده، خوب و بد خود را تشخیص مىدهد و بدانها گرایش ذاتى دارد و نصاب تشخیص نیک و بد در او کامل گردیده است، و به سخن دیگر حقتعالى براى آفرینش نفس بالاترین درجه کمال، شعور، ادراک و پارامترهاى سعادتبخش را در نظر گرفته و با سوگند و تأکید مىفرماید: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(26) سوگند به نفس و کسى که آن را چنین موزون آفرید، و پس از خلقت فجور و آلودگى آن را و هم چنین پارسایى اش را به آن الهام کرد، به تحقیق رستگار شد کسى که نفس را تزکیه کرد و پالایش داد، و به راستى زیان کار و بىبهره شد آن کس که قدر نفس را نشناخت و از آن بهره برنداشت.
حاصل، این که، آیات مزبور از کیفیّت و چگونگى نفس تعدّى نکرده، نفس را موجودى دانسته موزون و معتدل، موجودى که پذیراى پارسایى و یا آلودگى است، با فجور آلوده و با تقوا تزکیه و پالایش مىیابد و از این رهگذر سعادتمند و یا محروم مىگردد، این معنا با مقتضاى تکوین انسان مطابق است و مىتواند هر کدام را برگزیند، و این واقعیتى است که هرگز از وى جدا نمىگردد و او راهى یکى از این دو راه است، او مىتواند راه حیات، نور، هدایت، و یا طریق ضلالت، گمراهى تاریکى و انحراف را طىّ کند «اَوَ مَنْ کانَ حیّاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا»(27) آیا کسى که مرده دل و کافر بود و ما او را زنده و داراى ایمانش کردیم و براى او نورى قرار دادیم که با آن بین مردم رفتار کند مانند کسى است که تو گویى در تاریکىها فرو رفته و از آن بیرون آمدنى نیست؟!
بنابراین بر تک تک افراد و بر جامعه انسانى است که به هدایت الهى و معارف ربّانى و سنّت و قوانین پسندیده و بر کردار شایسته و شعایر اسلامى گردن نهد، باشد که سعادتمند گردد، در این صورت باکى نیست اگر افرادى گمراهى را پى گرفتند و در تاریکىها مأوى گزیدند «لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» آن گونه که در حدیث مىخوانیم «اعرفکم بنفسه، اعرفکم بربّه» بدیهى است چنین کسى به پروردگارش نزدیکتر است، و از نعمتهاى او برخوردارتر.(28)
در نتیجه تنها راه تجربه آن است که قرآن نشان داده و نتیجه پیامبرى را در درون انسان نشانداده است، پیامبر بزرگوار اسلام(ص) مىفرماید:
«من ختم القرآن فکانّما أدرجت النّبوة بین جنبیه ولکنّه لایوحى الیه»(29) کسى که قرآن مطهّر را در جان خویش جاى دهد گویا پیامبرى را در درون خویش درج کرده جز این که به او وحى نمىشود و پیامبر تشریع نیست.
نمونهاى از تجربههاى قرآنى
«إِذْ یُرِیکَهُمُ اللّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلاً وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَّفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الأَمْرِ وَلَکِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ * وَإِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلاً وَیُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»(30) اى پیامبر یاد کن آن گاه را که خداوند آنان (سپاه دشمن در جنگ بدر) را در خوابت به تو اندک نشان داد، و اگر ایشان را به تو بسیار نشان مىداد قطعاً سست مىشدید و حتماً در کار جهاد منازعه مىکردید، ولى خداوند شما را به سلامت داشت، چرا که او به راز دلها دانا است، آن گاه که چون با هم برخورد کردید، آنان را در دیدگاه شما اندک جلوه داد و شما را نیز در دیدگان آنان کم نمودار ساخت تا خداوند کارى را که انجام شدنى بود تحقق بخشید، و کارها به سوى خدا باز گردانده مىشود.
مىدانیم در پیکار بدر دو نیروى نابرابر در مقابل هم صف آرایى کردند، خداوند پیشاپیش براى این که این نبرد به سود اسلام بینجامد یک تجربه و صحنه رویارویى را به پیامبر نشان داد که گروه اندکى حمله کردند، پیامبر وقتى آن را براى مسلمانان بازگو کرد همه براى نبرد حاضر شدند، زیرا اگر از کمّ و کیف و چند و چونى نیروى دشمن خبر مىیافتند سست گشته و منازعه آنان بالا مىگرفت، از طرف دیگر پیامبر(ص) معصوم است و شیطان در محدوده وجود و عقلانیّت او راه ندارد پس آن چه در رؤیا مشاهده فرمود حقّ است، و خداوند قادر است کثیر را قلیل نماید و بر عکس.
از سوى سوّم، کافران هدفى جز دنیا نداشتند، و آن چه مىخواستند متاع دنیا بود، و به فرموده قرآن «قل متاعُ الدّنیا قلیل»(31) سرمایه دنیا اندک است، در نتیجه همه سرمایه آنان متاع قلیل است، و این حقیقت براى پیامبر(ص) به عنوان رؤیاى راست به شهود آمد.
از ناحیه چهارم، براى مؤمنان نیز این تجربه پیش آمد که کافران را کم مشاهده کردند «فى اعینکم قلیلاً» لذا وقتى وارد کارزار شدند گروه کمى مشاهده کردند و به سختى جنگیدند، دلیران این نبرد، مجاهدانى نستوه و جان بر کف، صحنه را بر مشرکان تنگ و آنان را فرارى ساختند، پس این یک تجربه صد در صد دینى نیست، بلکه به برکت وحى و نبوّت نصیب جنگجویان نستوه گردید که به رأى العین اندک بودن دشمن را مشاهده مىکردند، یعنى رؤیاى راستین پیامبر براى مردم به حدّ رؤیت رسید.
از جانب پنجم، خداوند به خاطر نصرت دین که خواسته او است، و به آن فرمان داده است، «لیقضى الله امراً کان مفعولاً» مسلمانان را در چشم کافران نیز کم نشان داد «و یقلّلکم فى اعینهم» لذا آنان جسورانه اقدام به پیکار و پیشدستى کردند، حتّى ابوجهل گفت، اینان یک خوراک ما هم به حساب نمىآیند، و لازم نیست ما شمشیر و تیر براى آنان به کار اندازیم، غلامان خود را مىفرستیم که آنان را با دستهاى خالى دستگیر کنند «ما هم الا اکلة رأس ولو بعثنا الیهم عبیدنا لاخذوهم اخذاً بالید»(32)
این آیه مىتواند بر مشرکان نیز یک تجربه به حساب آید، تجربهاى منفى و ضددینى، چرا که یا آنان به عقیده خود دین داشتند، و از مرام و مسلک خویش دفاع مىکردند و خداى خود را به گونهاى دیگر مىشناختند، چنان که در حدیث مىخوانیم، خداوند را هر نادانى مىشناسد «معروف عند کلّ جاهل»(33) و یا به خاطر آن است که با نتیجه نبخشیدن تلاشها و زحمات چندین ساله پیامبر(ص) مشرکان دیگر زمینه هدایت نداشتند «وجعلنا على قلوبهم اکنّةً و فى آذانهم وقرا»(34) ما بر دل هایشان پرده افکندیم و در گوش هایشان سنگینى قرار دادیم، و اگر هر معجزهاى را به بینند به آن ایمان نمىآورند، بنابراین تجربه مشرکان و کم دیدن مؤمنان و ندیدن واقعیت یک تجربه بسیار بد فرجام بود.
پرسش و پاسخ
اگر مشرکان در یک تجربه مؤمنان را کم دیدند «یقلّلکم فى اعینهم» و گفتند اینان چون یک لقمه ما به حساب هم نمىآیند، غلامان خود را مىفرستیم بدون اسلحه دستگیرشان سازند پس چگونه است قرآن در آیه دیگر مىفرماید مشرکان در همین جنگ بدر مؤمنان را دو برابر خویش دیدند؟
«قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَأُخْرَى کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُم مِّثْلَیْهِمْ رَأْىَ الْعَیْنِ وَاللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاء إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لأُوْلِی الأَبْصَارِ»(35) قطعاً در برخورد میان دو گروه، براى شما نشانهاى و درس عبرتى بود، گروهى در راه خدا مىجنگیدند، و دیگر گروه کافر بودند که مؤمنان را به چشم دو برابر خود مىدیدند، و خدا هر که را بخواهد به یارى خود تأیید مىکند، یقیناً در این ماجرا براى صاحبانِ بینش عبرتى است.
در پاسخ این سؤال مىگوییم:
علامه طباطبایى (قدّس سرّه) مىفرماید در ابتداى کارزار هر دو طرف در چشم یکدیگر کم مىآمدند تا هر یک به طمع پیروزى خود کار جنگ را شروع نماید، ولى پس از شروع در پیکار، دسته مؤمنان در نظر کافران دو برابر از آن چه بودند جلوه کرد از این رو ترسیدند و رو به فرار نهادند، در نتیجه پیروزى از آن مسلمانان گردید، بنابراین آیه اوّل موضوع کم دیدن هر یک از دو طرف را در آغاز جنگ بیان مىکند و آیه دوّم دو برابر آمدن مؤمنان به چشم کافران پس از آغاز جنگ را بیان کرده است. به ویژه با توجّه به آیات قبل از این آیه خداوند به مشرکان چنین گوشزد مىفرماید که شما اگر اهل بصیرت باشید براى پى بردن به غلبه حق و این که خداوند هر کس را بخواهد مىتواند نصرت دهد و پیروزى بخشد، و ابداً به مال و اولاد کسى مغلوب نخواهد شد، باید به آن چه در روز «بدر» دیدید بسنده کنید، زیرا در آن روز رزمندگان اسلام افرادى معدود بودند، و شماره آنان به ثلث مشرکان درآوردگاه نمىرسید، و از ناحیه ابزار و ادوات جنگى هم قابل مقایسه با آنان نبودند، زیرا سیصد و سیزده نفر بیش نبودند و تنها شش عدد زره و هشت عدد شمشیر و دو اسب در اختیار داشتند، ولى لشگر دشمن قریب هزار نفر مردان جنگجو با تجهیزات کامل آن زمان، مرکبهاى سوارى، شتران بارکش و سوارى، زره، شمشیر و سایر ادوات، با این وصف خداوند آن عده کم را دو برابر نشان داد تا بر دلهایشان ترس چیره و رو به هزیمت نهاده و فتح و پیروزى از آن مسلمین گردد، افزون بر این فرشتگان را نیز به کمک فرستاد.
و از سوى دیگر مشرکان را در نظر مؤمنان کم جلوه داد تا دلهایشان استوار و درونشان راآرامش بخشد تا وعده پیروزى و تجربه دینى پیامبر(ص) در خواب، به نیکى انجام پذیرد و دین خداوند به منصه ظهور برسد «لِیَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»(36)
دانشمندان این گونه استدلال را «برهان» مىدانند یعنى انسان خداوند را مىشناسد به حق برهان و سپس به وسیله او به عنوان علّت ایجاد کننده مخلوقات و ممکنات بر وجود و پیدایش اشیاء، بندگان و سایر موجودات استدلال مىکند، نه آن گونه که به «واسطه اشیاء» استدلال شود خدایى وجود دارد، بر این پایه برخى معتقدند واژه «برهان» جز بر نوع اوّل «برهان لمّى» زیبنده و حقیقت نمىباشد، و استدلال از راه دوّم را «دلیل انّى» مىخوانند.
به هر روى دیدگاهى که منصور بن حازم در مسأله شناخت ارائه داد، از بهترین راهکارهاى استدلال است، چنین انسانى است که مصداق فرمایش امام على (علیهالسلام) قرار مىگیرد که وقتى عقل انسان زنده شود «برق له لامع کثیر البرق، فابان له الطّریق و سلک به السبیل» برق درخشنده و پاینده راه را به او مىنماید، و چنان او را راه مىبرد که به سراى جاودان برساند.
راه کار قرآن در تجربه
اگر ما بتوانیم راهیابى به ملکوت آسمانها و زمین را تجربه بنامیم لازم است از رهنمودهاى قرآن بهره گیریم.
جناب علامه طباطبایى(قدّس سرّه) در این باره مىنگارد: «یک حقیقت قرآنى (که هیچ جاى انکار ندارد) وجود دارد، و آن این است که با ورود انسان به گلستان «ولایت الهى» و تقرّب او به مقام مقدّس و بزرگ خداوندى براى او درى به ملکوت آسمانها و زمین باز مىشود که آیات بزرگ الهى و انوار جبروت خاموش نشدنى او که بر دیگران پنهان است از آن در مشاهده مىکند.»
امام صادق علیه السلام مىفرماید: «لو أنّ الشیاطین یحومون حول قلوب بنى آدم لرأوا ملکوت السماوات والارض» اگر نه این بود که شیطانها اطراف دلهاى بنىآدم گردش مىکنند، قطعاً ملکوت آسمانها و زمین را مىدیدند، اهل سنّت نیز از پیامبر(ص) روایت مىکنند ایشان فرمود: «لولا تکثیرٌ من کلامکم و تمریجٌ فى قلوبکم لرأیتُم ما أرى ولسمعتم ما أسمع» اگر زیادى در سخن شما و اغتشاش و بلوا در دلهایتان نبود، حتماً آنچه من مىبینم مىدیدید، و آنچه من مىشنوم مىشنیدید.
پىنوشتها:
1) همان، 11 / 64، 61 / 181.
2) فتوحات، 1 / 147، دار احیاء تراث عربى.
3) بحار 61 / 158، از امالى صدوق.
4) شرح فصوص قیصرى، فصّ نوحى، ص151.
5) نهج البلاغه فیض، خ121.
6) اصول کافى، ج2، ص52.
7) نهج البلاغه فیض، خطبه همّام 184.
8) اصول کافى، ج1، ص85، باب انّه لایعرف الاّ به.
9) همان.
10) عنکبوت، 69.
11) حجر، آیه99.
12) انعام، آیه75.
13) تکاثر، آیه 5-7.
14) مطففین، آیات 21 - 18.
15) المیزان، ذیل مائده، آیه19.
16) مائده، آیه105.
17) انشقاق، آیه 6.
18) مجادله، آیه22.
19) ابراهیم، آیه28.
20) بقره، آیه134.
21) مائده آیه100.
22) انعام، 153.
23) حشر، آیه21.
24) اسراء،آیه7.
25) نجم، آیه42.
26) شمس، آیه 10 - 6.
27) انعام، آیه122.
28) ر.ک: المیزان، ذیل مائده، آیه105.
29) اصول کافى، ج2، ص604.
30) انفال، آیات44 - 43.
31) نساء 77.
32) نورالثقلین، ج2، ص128.
33) اصول کافى، ج1، ص91.
34) انعام، 25؛ اسراء، 46.
35) آل عمران، آیه13.
36) المیزان، ج3، ص107.
دانشمندان، سنّت و اخبار مدسوس و مغشوش را به اخبار قطعى و متواتر و قرآن عرضه مىکنند و چنانچه با آنها همخوانى نداشته باشد دور مىریزند، وبه تعبیر دیگر به دیوار مىزنند، در قرآن نیز متشابهات را به محکمات ارجاع مىدهند و در پرتو محکمات به مفاد آنها پى مىبرند، در کشف و شهود نیز «میزان» کشف و شهود پیامبر و امام است، معصوم سخنش قطع آور، کردارش براساس یقین و کشف و شهودش تام است، زیرا او از ناحیه ادراک، مدرَک و مدرِک کامل و ترازو است، در حقیقت میزان قسط و متن شهود و کشف است، زیرا او حق را مشاهده مىکند و بر زبان جارى مىسازد، مخلص است و شیطان بر او تسلیم.
ابن عربى در این باره جمله زیبایى دارد، وى پیامبر اکرم(ص) را صاحب کشف تام (میزان کشف) دانسته مىگوید: «فکان له(ص) الکشف الاتمّ فیرى ما لا نرى، و لقد نبّه (ع) على امر عمل علیه اهل الله فوجدوه صحیحاً، «قوله، لولا تزیید فى حدیثکم و تمریج فى قلوبکم لرأیتم ما أرى و لسمعتم ما اسمع»(2) یعنى کشف تام و کامل از آن او(ص) است، وى چیزهایى مشاهده مىکند که ما نمىبینیم، او به امرى آگاهى داد که اهل الله وقتى بدان امر و دستور عمل کردند، صحیح یافتند، فرمایش او (ص) این است که اگر در سخنانتان حشو و زواید نمىبود (از لهو و لغو کلام پرهیز مىکردید) و اگر در دلهایتان آشوب و آشفتگى و بلوا نبود (سالم مىاندیشیدید) همانا آنچه من مىبینم شما هم مشاهده مىکردید و آنچه من مىشنوم (وحى و کلام خدا) شما هم مىشنیدید.
پیامبر اسلام(ص) در حدیث دیگر گوشزد مىفرماید که خوابهاى انسان که درخیال متّصل صورت مىپذیرند همه از مخزن الهى به طور شفاف اخذ مىشوند، لیکن در بازگشت از جانب خداوند در آسمانهاى میانه دچار انحراف گشته و اضغاث و احلام مىشوند «قال رسول الله(ص) یا على ما من عبد ینام الاّ عرج بروحه الى رب العالمین، فما رأى عند ربّ العالمین فهو حقّ، ثمّ اذا امر الله العزیز الجبّار بردّ روحه الى جسده، فصارت الرّوح بین السّماء والارض، فما رأته فهو اضغاثُ احلام»(3) بنابراین تا وقتى روح انسان نزد رب العالمین است هر آن چه مشاهده کند زلال و صاف و از سرچشمه مىبیند، وقتى به بدن برمىگردد از جادّه صواب انحراف مىیابد، و بنا به گفته قیصرى «ان الخواطر الاول کلّها ربّانیّة حقیقةً و انّما یتطرق الیها من تعملات النّفس و تصرّفاتها امورٌ تخرجها عن الصّواب فتصیر احادیث نفسانیة و وساوس شیطانیة»(4) بنابراین، تجربه عارفان نیازمند عرضه به میزان است، و هر تجربه دینى را نمىتوان صحیح دانست و آثار واقع بر آن مترتّب کرد. تجربهاى میزان است که فرشته وحى را چونان همنشینانى که ما به علم ضرورى مىشناسیم بشناسد، صداى وحى را بشنود و متن قرآن باشد، آرى کلام الله ناطق (که به مرتبههایى از قرآن ساکت بالاتر است)، آن سان که پیامبر(ص) خطاب به على(ع) فرمود تو آن چه را من مىبینم و مىشنوم مىبینى و مىشنوى، و آن گونه که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «انّ الکتاب لمعى ما فارقته منذ صحبته»(5) قرآن کریم با من است، و از زمانى که با آن مصاحب و همراه گردیدهام لحظهاى جدا نگشتهام.
راه تجربه صحیح
1. نخست باید حواس پنج گانه ظاهرى کنترل شوند، به همه جا ننگرد، به هر سخنى گوش ندهد، غذاى طاهر بخورد، دست و پا و سایر اعضا به مسیر صحیح به کار گرفته شوند، و...
2. قلب و دل را پالایش دهد، دل را آزاد کند و در قید و بند خدا قرار دهد، دل را حرم خداوند بداند و بنا به سروده آن عارف نامى:
زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجرى نیشش زفولاد
زنم بر دیده تادل گردد آزاد
3. به مقدار لازم با خدا خلوت گزیند و از مردم فارغ گردد، به ویژه شبها براى خویش بوده، راز ونیازى داشته و به فکر کار روزانه دنیایى نباشد، به سخن دیگر از راه نوافل به خدا تقرّب جوید، که این بهترین راه تقرّب است.
پویندگان این راه کم نیستند، یکى حارثة بن مالک است که از این طریق به جایى رسید که بهشت و دوزخ، هم چنین دوزخیان و بهشتیان، نعمت و عذاب آنان و... را مشاهده کرد و شهود خود را به پیامبر(ص) عرضه داشت، یعنى کشف و شهود خویش را به «میزان» که همان «کشف تام معصوم» است عرضه کرد، پیامبر کشف او را صحیح دانست و فرمود: «هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالایمان، ابصرتَ فاثبت» فقال یا رسول الله: ادع الله لى أن یرزقنى الشهادة معک، فقال اللهم ارزق حارثة الشهادة»(6)
این بندهاى است که خداوند قلب او را به نور ایمان نورانى کرده، سپس فرمود: بینا گشتى، چشم بصیرتت باز شد، مواظب حال خود باش، و بر این راه استوار بمان، سپس از پیامبر خواست دعا بفرماید شهادت نصیبش گردد، پیامبر(ص) دعا فرمود و حارثة دهمین نفر بود که در پیکار موته همراه جعفر بن ابىطالب به درجه رفیعه شهادت نایل آمد.
امام امیرالمؤمنین (ع) نیز بر این نکته تکیه دارد که مؤمنان و پارسایان کسانى هستند که یقین و باورشان به بهشت مانند یقین و باور کسى است که آن را دیده است که چگونه اهل آن در آن به خوشى به سر مىبرند، و ایمانشان به آتش دوزخ هم چون ایمان کسى است که آن را دیده است که اهل آن چگونه در آن به عذاب گرفتارند «فهم والجنة کمن قدرآها، فهم فیها منعّمون، و هم والنار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون»(7)
4. با برهان عقلى همگام باشد، خدا و پیامبرى که با برهان شناخته نشود و اعتقادى که بر اساس دلیل و برهان نباشد کارآمد نخواهد بود، یاران موسى (ع) با دیدن معجزه به او گرویدند و با شنیدن صداى گوساله سامرى، گوساله پرست شدند، چون در کارشان بینش نبود، برهان نبود، از این رو امام علىّ بن ابى طالب مىفرماید: خداوند را به اسماء و صفاتش بشناسید و پیامبر را به رسالت و پیامبرى، و اولوا الامر را به امر به معروف، عدل و احسان «اعرفوا اللّه باللّه والرّسول بالرّسالة و اولى الامر بالامر بالمعروف والعدل والاحسان»(8)
ما این درایت، بینش صحیح و استدلال قوى را در سخن منصور بن حازم ملاحظه مىکنیم، او گوید: «قلت لابى عبدالله(ع) انّى ناظرتُ قوماً فقلت لهم: ان الله جلّ جلاله أجلّ و اعزّ و أکرم من ان یُعرف بخلقه بل العبادُ یُعرفون بالله،فقال: رحمک الله»(9) به امام صادق عرض کردم با گروهى مناظره داشتم، به آنان گفتم خداوند جلیل اجلّ از آن است که به واسطه مخلوقاتش شناخته شود، بلکه بندگانش به وسیله خدا شناخته مىشوند، فرمود خدایت رحمت کند.
خداوند متعال مىفرماید:
«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»(10)
آنان که در راه ما جهاد گرند به یقین راههاى خود را بر آنان مىنمایانیم و در حقیقت خدا با نیکوکاران است. نیز بر این مطلب ظاهر این آیه دلالت دارد: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ»(11)
آنقدر در عبادت پروردگارت کوشا باش تا به مقام یقین دست یازى، زیرا به مقام یقین رسیدن فرع بر عبادت و بندگى است، حق تعالى در آیه دیگر مىفرماید: «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»(12) این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمودیم تا از جمله یقین کنندگان باشد. ملکوت آسمانها و زمین با مقام یقین ارتباط تنگاتنگ دارد، خداوند در مقام بیان تفسیر آثار یقین مىفرماید: «کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ»(13)اگر علم الیقین داشتید به یقین دوزخ را مىبینید، سپس آن را قطعاً به عین الیقین در مىیابید، هم چنین مىفرماید: «کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ * وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ *کِتَابٌ مَّرْقُومٌ * یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»(14) تو چه دانى که علیّون چیست، کتابى است نوشته شده، که مقرّبان آن را مشاهده خواهند کرد.(15)
قرآن راهکار یک تجربه کارآمد، صحیح، دینى و الهى را در روى کرد «خودشناسى» دانسته مىفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(16) اى کسانى که ایمان آوردهاید بر شما باد به رعایت و مواظبت از نفس خودتان چه آنان که گمراه شدهاند گمراهیشان به شما زیان نمىرساند، اگر شما خود راه را از دست ندهید، بازگشت همه شما به خدا است، و پس از آن آگاهتان مىسازد به آنچه عمل مىکردید.
این آیه براى انسان هدفى فرض کرده که به سوى او راه بپیماید و در پیمودن راه گمراه نگردد، و آن هدف جز «سعادت» و سرانجام نیک چیزى نیست، و به هر حال انسان چه گمراه و چه سعادتمند به سوى خدا گام برمىدارد، انسان گمشدهاى را به نام «سعادت» جستجو مىکند و همه جا را مىکاود تا بدان دست یازد، این گمشده و غایت مطلوب نزد خداوند است، جز این راهها مختلف مىباشند یکى انسان را به هدف نهایى و رستگارى هدایت مىکند و دیگرى زیانکارش مىسازد، چنان که مىفرماید: «یَا أَیُّهَا الإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»(17) اى انسان همانا تو کوشا براى رسیدن به پروردگار خویش هستى و سرانجام او را ملاقات خواهى کرد، و گروهى (حزب الله) به رستگارى مىرسند «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(18) آگاه باش حزب و دسته خدا همگان رستگارانند، و گروهى به هلاکت مىرسند «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(19) آیا نمىنگرى کسانى را که به جاى شکر نعمت خداوند کفر ورزیده و قوم خود را به هلاکت کشاندند.
به هر روى دو راه وجود دارد، و بر دین باوران است که به خود بپردازند «علیکم انفسکم» و از دیگران که اهل گمراهىاند صرف نظر کنند و بدانند که حساب گمراهان با پروردگار آنان است، «تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ»(20) آنان امّتى بودند که اگر اطاعت کردند و اگر معصیت نمودند، براى خود کردند و گذشتند، شما هم آنچه انجام مىدهید براى خود مىکنید، و شما جوابگوى کردار آنان نخواهید بود و از آنها بازخواست نخواهید شد.
پس بر مؤمنان است که به کار و هدایت خود بپردازند و ضلالت و شیوع گناهانى که از مردم مىبینند آنان را لغزش ندهد، مردم، اینان را مشغول نکنند و اینان هم به کار مردم نپردازند، حق حق است گرچه مردم، آن را ترک گویند، و باطل باطل است گرچه مردم بدان روى آورند «قُل لاَّ یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(21)اى صاحبان خرد ناب شما تقواى الهى پیشه سازید، باشد که رستگار گردید.
شایان دقّت است، راهى که قرآن به سلوک و پیمودن آن دعوت فرموده همان «نفس» مؤمن است «علیکم انفسکم» زیرا وقتى گفته مىشود: زنهار راه را گم مکن، بدان معنا است که راه را نگهدارى کن و از آن جدا مشو، پس معناى این که مىفرماید: زنهار نفسهایتان را از دست ندهید معلوم مىشود نفسها همان راه هستند نه راهروان، آن سان که نظیر آن را در این آیه مىفرماید:
«وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ»(22) به درستى که این است راه و روش من (پیامبر) در حالى که راه مستقیم و هموارى است، پس پیروى کنید از این روش و پیرو هر راهکارى نباشید، که خداوند به کیفر کردارتان از راه خود متفرّق مىسازد.
بنابراین نفس ما، راه هدایت ما است، نه از جهت این که نفس یکى از رهروان راه هدایت است، یعنى نفس مؤمن همان راهى است که باید پیمود، و همان خط و مسیرى است که به پروردگار منتهى مىگردد و به سعادتش مىانجامد.
در مقابل، اگر نفس خود را فراموش سازیم خدا را فراموش کردهایم، یعنى اگر راه را فراموش کردیم به منتهى الیه راه نمىرسیم، «وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(23) مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند به کیفر این فراموشیشان نفسشان را از یادشان برد، اینان همان فاسقاناند.
آیه به روشنى مىفرماید مراقب نفس باشید، کشیک آن را بکشید، و قراول آن باشید، تا کردارى انجام دهد که سرمایه و توشه فردا باشد، زیرا از براى امروز فردایى است.
گر مسلمانى از این است که حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردایى
نفس انسان هر آن در حرکت و در طىّ مسافت است، هدف او رسیدن به خداوند و نعمتهاى او است، از این رو انسان خردورز هیچ گاه هدف را فراموش نمىکند، پیامبر اسلام(ص) در حدیثى که شیعه و سنّى آن را نقل کردهاند مىفرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» هر که خود را شناخت خداى خود را شناخته است، اگر نفس را به کردار نیکو گماشتیم و یا در مسیر انحراف و گمراهى انداختیم سود و زیانش به او برمىگردد «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(24)
نفس انسان (خود او)است که مراتب و مراحل حیات از جنین، کودکى، جوانى، پیرى را پشت سر گذاشته وارد برزخ مىگردد، سپس وارد قیامت شده و بعد از آن در بهشت و یا دوزخ به سر خواهد برد، و هر آن به جانب خداوند رهسپار است «وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى»(25)
بر این پایه یگانه تربیت کننده نفس انسان کردار او است، عمل است که نفس انسان را موافق و همسوى خود مىگرداند و بار مىآورد، این کردار اگر با هدف آفرینش و ایجاد او همخوان باشد سعید و نیک بخت گشته و نتیجه کردارش را کاملاً دریافت مىدارد بدون هیچ ضرر و زیان.
نفس به نوبه خود ذاتاً نیکو آفریده شده، خوب و بد خود را تشخیص مىدهد و بدانها گرایش ذاتى دارد و نصاب تشخیص نیک و بد در او کامل گردیده است، و به سخن دیگر حقتعالى براى آفرینش نفس بالاترین درجه کمال، شعور، ادراک و پارامترهاى سعادتبخش را در نظر گرفته و با سوگند و تأکید مىفرماید: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(26) سوگند به نفس و کسى که آن را چنین موزون آفرید، و پس از خلقت فجور و آلودگى آن را و هم چنین پارسایى اش را به آن الهام کرد، به تحقیق رستگار شد کسى که نفس را تزکیه کرد و پالایش داد، و به راستى زیان کار و بىبهره شد آن کس که قدر نفس را نشناخت و از آن بهره برنداشت.
حاصل، این که، آیات مزبور از کیفیّت و چگونگى نفس تعدّى نکرده، نفس را موجودى دانسته موزون و معتدل، موجودى که پذیراى پارسایى و یا آلودگى است، با فجور آلوده و با تقوا تزکیه و پالایش مىیابد و از این رهگذر سعادتمند و یا محروم مىگردد، این معنا با مقتضاى تکوین انسان مطابق است و مىتواند هر کدام را برگزیند، و این واقعیتى است که هرگز از وى جدا نمىگردد و او راهى یکى از این دو راه است، او مىتواند راه حیات، نور، هدایت، و یا طریق ضلالت، گمراهى تاریکى و انحراف را طىّ کند «اَوَ مَنْ کانَ حیّاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا»(27) آیا کسى که مرده دل و کافر بود و ما او را زنده و داراى ایمانش کردیم و براى او نورى قرار دادیم که با آن بین مردم رفتار کند مانند کسى است که تو گویى در تاریکىها فرو رفته و از آن بیرون آمدنى نیست؟!
بنابراین بر تک تک افراد و بر جامعه انسانى است که به هدایت الهى و معارف ربّانى و سنّت و قوانین پسندیده و بر کردار شایسته و شعایر اسلامى گردن نهد، باشد که سعادتمند گردد، در این صورت باکى نیست اگر افرادى گمراهى را پى گرفتند و در تاریکىها مأوى گزیدند «لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» آن گونه که در حدیث مىخوانیم «اعرفکم بنفسه، اعرفکم بربّه» بدیهى است چنین کسى به پروردگارش نزدیکتر است، و از نعمتهاى او برخوردارتر.(28)
در نتیجه تنها راه تجربه آن است که قرآن نشان داده و نتیجه پیامبرى را در درون انسان نشانداده است، پیامبر بزرگوار اسلام(ص) مىفرماید:
«من ختم القرآن فکانّما أدرجت النّبوة بین جنبیه ولکنّه لایوحى الیه»(29) کسى که قرآن مطهّر را در جان خویش جاى دهد گویا پیامبرى را در درون خویش درج کرده جز این که به او وحى نمىشود و پیامبر تشریع نیست.
نمونهاى از تجربههاى قرآنى
«إِذْ یُرِیکَهُمُ اللّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلاً وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَّفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الأَمْرِ وَلَکِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ * وَإِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلاً وَیُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»(30) اى پیامبر یاد کن آن گاه را که خداوند آنان (سپاه دشمن در جنگ بدر) را در خوابت به تو اندک نشان داد، و اگر ایشان را به تو بسیار نشان مىداد قطعاً سست مىشدید و حتماً در کار جهاد منازعه مىکردید، ولى خداوند شما را به سلامت داشت، چرا که او به راز دلها دانا است، آن گاه که چون با هم برخورد کردید، آنان را در دیدگاه شما اندک جلوه داد و شما را نیز در دیدگان آنان کم نمودار ساخت تا خداوند کارى را که انجام شدنى بود تحقق بخشید، و کارها به سوى خدا باز گردانده مىشود.
مىدانیم در پیکار بدر دو نیروى نابرابر در مقابل هم صف آرایى کردند، خداوند پیشاپیش براى این که این نبرد به سود اسلام بینجامد یک تجربه و صحنه رویارویى را به پیامبر نشان داد که گروه اندکى حمله کردند، پیامبر وقتى آن را براى مسلمانان بازگو کرد همه براى نبرد حاضر شدند، زیرا اگر از کمّ و کیف و چند و چونى نیروى دشمن خبر مىیافتند سست گشته و منازعه آنان بالا مىگرفت، از طرف دیگر پیامبر(ص) معصوم است و شیطان در محدوده وجود و عقلانیّت او راه ندارد پس آن چه در رؤیا مشاهده فرمود حقّ است، و خداوند قادر است کثیر را قلیل نماید و بر عکس.
از سوى سوّم، کافران هدفى جز دنیا نداشتند، و آن چه مىخواستند متاع دنیا بود، و به فرموده قرآن «قل متاعُ الدّنیا قلیل»(31) سرمایه دنیا اندک است، در نتیجه همه سرمایه آنان متاع قلیل است، و این حقیقت براى پیامبر(ص) به عنوان رؤیاى راست به شهود آمد.
از ناحیه چهارم، براى مؤمنان نیز این تجربه پیش آمد که کافران را کم مشاهده کردند «فى اعینکم قلیلاً» لذا وقتى وارد کارزار شدند گروه کمى مشاهده کردند و به سختى جنگیدند، دلیران این نبرد، مجاهدانى نستوه و جان بر کف، صحنه را بر مشرکان تنگ و آنان را فرارى ساختند، پس این یک تجربه صد در صد دینى نیست، بلکه به برکت وحى و نبوّت نصیب جنگجویان نستوه گردید که به رأى العین اندک بودن دشمن را مشاهده مىکردند، یعنى رؤیاى راستین پیامبر براى مردم به حدّ رؤیت رسید.
از جانب پنجم، خداوند به خاطر نصرت دین که خواسته او است، و به آن فرمان داده است، «لیقضى الله امراً کان مفعولاً» مسلمانان را در چشم کافران نیز کم نشان داد «و یقلّلکم فى اعینهم» لذا آنان جسورانه اقدام به پیکار و پیشدستى کردند، حتّى ابوجهل گفت، اینان یک خوراک ما هم به حساب نمىآیند، و لازم نیست ما شمشیر و تیر براى آنان به کار اندازیم، غلامان خود را مىفرستیم که آنان را با دستهاى خالى دستگیر کنند «ما هم الا اکلة رأس ولو بعثنا الیهم عبیدنا لاخذوهم اخذاً بالید»(32)
این آیه مىتواند بر مشرکان نیز یک تجربه به حساب آید، تجربهاى منفى و ضددینى، چرا که یا آنان به عقیده خود دین داشتند، و از مرام و مسلک خویش دفاع مىکردند و خداى خود را به گونهاى دیگر مىشناختند، چنان که در حدیث مىخوانیم، خداوند را هر نادانى مىشناسد «معروف عند کلّ جاهل»(33) و یا به خاطر آن است که با نتیجه نبخشیدن تلاشها و زحمات چندین ساله پیامبر(ص) مشرکان دیگر زمینه هدایت نداشتند «وجعلنا على قلوبهم اکنّةً و فى آذانهم وقرا»(34) ما بر دل هایشان پرده افکندیم و در گوش هایشان سنگینى قرار دادیم، و اگر هر معجزهاى را به بینند به آن ایمان نمىآورند، بنابراین تجربه مشرکان و کم دیدن مؤمنان و ندیدن واقعیت یک تجربه بسیار بد فرجام بود.
پرسش و پاسخ
اگر مشرکان در یک تجربه مؤمنان را کم دیدند «یقلّلکم فى اعینهم» و گفتند اینان چون یک لقمه ما به حساب هم نمىآیند، غلامان خود را مىفرستیم بدون اسلحه دستگیرشان سازند پس چگونه است قرآن در آیه دیگر مىفرماید مشرکان در همین جنگ بدر مؤمنان را دو برابر خویش دیدند؟
«قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَأُخْرَى کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُم مِّثْلَیْهِمْ رَأْىَ الْعَیْنِ وَاللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاء إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لأُوْلِی الأَبْصَارِ»(35) قطعاً در برخورد میان دو گروه، براى شما نشانهاى و درس عبرتى بود، گروهى در راه خدا مىجنگیدند، و دیگر گروه کافر بودند که مؤمنان را به چشم دو برابر خود مىدیدند، و خدا هر که را بخواهد به یارى خود تأیید مىکند، یقیناً در این ماجرا براى صاحبانِ بینش عبرتى است.
در پاسخ این سؤال مىگوییم:
علامه طباطبایى (قدّس سرّه) مىفرماید در ابتداى کارزار هر دو طرف در چشم یکدیگر کم مىآمدند تا هر یک به طمع پیروزى خود کار جنگ را شروع نماید، ولى پس از شروع در پیکار، دسته مؤمنان در نظر کافران دو برابر از آن چه بودند جلوه کرد از این رو ترسیدند و رو به فرار نهادند، در نتیجه پیروزى از آن مسلمانان گردید، بنابراین آیه اوّل موضوع کم دیدن هر یک از دو طرف را در آغاز جنگ بیان مىکند و آیه دوّم دو برابر آمدن مؤمنان به چشم کافران پس از آغاز جنگ را بیان کرده است. به ویژه با توجّه به آیات قبل از این آیه خداوند به مشرکان چنین گوشزد مىفرماید که شما اگر اهل بصیرت باشید براى پى بردن به غلبه حق و این که خداوند هر کس را بخواهد مىتواند نصرت دهد و پیروزى بخشد، و ابداً به مال و اولاد کسى مغلوب نخواهد شد، باید به آن چه در روز «بدر» دیدید بسنده کنید، زیرا در آن روز رزمندگان اسلام افرادى معدود بودند، و شماره آنان به ثلث مشرکان درآوردگاه نمىرسید، و از ناحیه ابزار و ادوات جنگى هم قابل مقایسه با آنان نبودند، زیرا سیصد و سیزده نفر بیش نبودند و تنها شش عدد زره و هشت عدد شمشیر و دو اسب در اختیار داشتند، ولى لشگر دشمن قریب هزار نفر مردان جنگجو با تجهیزات کامل آن زمان، مرکبهاى سوارى، شتران بارکش و سوارى، زره، شمشیر و سایر ادوات، با این وصف خداوند آن عده کم را دو برابر نشان داد تا بر دلهایشان ترس چیره و رو به هزیمت نهاده و فتح و پیروزى از آن مسلمین گردد، افزون بر این فرشتگان را نیز به کمک فرستاد.
و از سوى دیگر مشرکان را در نظر مؤمنان کم جلوه داد تا دلهایشان استوار و درونشان راآرامش بخشد تا وعده پیروزى و تجربه دینى پیامبر(ص) در خواب، به نیکى انجام پذیرد و دین خداوند به منصه ظهور برسد «لِیَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»(36)
دانشمندان این گونه استدلال را «برهان» مىدانند یعنى انسان خداوند را مىشناسد به حق برهان و سپس به وسیله او به عنوان علّت ایجاد کننده مخلوقات و ممکنات بر وجود و پیدایش اشیاء، بندگان و سایر موجودات استدلال مىکند، نه آن گونه که به «واسطه اشیاء» استدلال شود خدایى وجود دارد، بر این پایه برخى معتقدند واژه «برهان» جز بر نوع اوّل «برهان لمّى» زیبنده و حقیقت نمىباشد، و استدلال از راه دوّم را «دلیل انّى» مىخوانند.
به هر روى دیدگاهى که منصور بن حازم در مسأله شناخت ارائه داد، از بهترین راهکارهاى استدلال است، چنین انسانى است که مصداق فرمایش امام على (علیهالسلام) قرار مىگیرد که وقتى عقل انسان زنده شود «برق له لامع کثیر البرق، فابان له الطّریق و سلک به السبیل» برق درخشنده و پاینده راه را به او مىنماید، و چنان او را راه مىبرد که به سراى جاودان برساند.
راه کار قرآن در تجربه
اگر ما بتوانیم راهیابى به ملکوت آسمانها و زمین را تجربه بنامیم لازم است از رهنمودهاى قرآن بهره گیریم.
جناب علامه طباطبایى(قدّس سرّه) در این باره مىنگارد: «یک حقیقت قرآنى (که هیچ جاى انکار ندارد) وجود دارد، و آن این است که با ورود انسان به گلستان «ولایت الهى» و تقرّب او به مقام مقدّس و بزرگ خداوندى براى او درى به ملکوت آسمانها و زمین باز مىشود که آیات بزرگ الهى و انوار جبروت خاموش نشدنى او که بر دیگران پنهان است از آن در مشاهده مىکند.»
امام صادق علیه السلام مىفرماید: «لو أنّ الشیاطین یحومون حول قلوب بنى آدم لرأوا ملکوت السماوات والارض» اگر نه این بود که شیطانها اطراف دلهاى بنىآدم گردش مىکنند، قطعاً ملکوت آسمانها و زمین را مىدیدند، اهل سنّت نیز از پیامبر(ص) روایت مىکنند ایشان فرمود: «لولا تکثیرٌ من کلامکم و تمریجٌ فى قلوبکم لرأیتُم ما أرى ولسمعتم ما أسمع» اگر زیادى در سخن شما و اغتشاش و بلوا در دلهایتان نبود، حتماً آنچه من مىبینم مىدیدید، و آنچه من مىشنوم مىشنیدید.
پىنوشتها:
1) همان، 11 / 64، 61 / 181.
2) فتوحات، 1 / 147، دار احیاء تراث عربى.
3) بحار 61 / 158، از امالى صدوق.
4) شرح فصوص قیصرى، فصّ نوحى، ص151.
5) نهج البلاغه فیض، خ121.
6) اصول کافى، ج2، ص52.
7) نهج البلاغه فیض، خطبه همّام 184.
8) اصول کافى، ج1، ص85، باب انّه لایعرف الاّ به.
9) همان.
10) عنکبوت، 69.
11) حجر، آیه99.
12) انعام، آیه75.
13) تکاثر، آیه 5-7.
14) مطففین، آیات 21 - 18.
15) المیزان، ذیل مائده، آیه19.
16) مائده، آیه105.
17) انشقاق، آیه 6.
18) مجادله، آیه22.
19) ابراهیم، آیه28.
20) بقره، آیه134.
21) مائده آیه100.
22) انعام، 153.
23) حشر، آیه21.
24) اسراء،آیه7.
25) نجم، آیه42.
26) شمس، آیه 10 - 6.
27) انعام، آیه122.
28) ر.ک: المیزان، ذیل مائده، آیه105.
29) اصول کافى، ج2، ص604.
30) انفال، آیات44 - 43.
31) نساء 77.
32) نورالثقلین، ج2، ص128.
33) اصول کافى، ج1، ص91.
34) انعام، 25؛ اسراء، 46.
35) آل عمران، آیه13.
36) المیزان، ج3، ص107.