آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

استدلال هاى انبیا و اولیاى الهى
خداوند سبحان, گذشته از این که در قرآن, براهین عقلى ارایه فرموده, ادله اى را نیز که به انبیاى گذشته آموخت و آن ذوات مقدس در مقام احتجاج با ملحدان اقامه نموده اند, در قرآن براى امت اسلامى بازگو فرمود; سپس آن ها را به تعقل وادار کرد: ((قالت رسلهم افى الله شک فاطر السماوات والارض))(1) آیا در این که خدا خالق آسمان ها و زمین است, شکى است؟
آیا نظام آفرینش بدون فاطر و خالق است؟ هرگز نمى توان گفت که جهان حاضر بدون فاطر خلق شده و خود به خود پدید آمده است یا خالقى مانند خودشان آن ها را پدید آورده است.
پس, جهان پدید آورنده اى دارد, ولى این پدید آورنده, نه مثل آنهاست و نه مماثل دارد; زیرا اگر مماثل داشته باشد, تحت یک عنوان کلى مندرج است; چون اگر چیزى مثل داشته باشد, جامع دارد و هر آن چه که جامع دارد, آن جامع, امر ممکنى است که این امر ممکن, گاهى در ضمن این فرد موجود است و گاهى در ضمن فرد دیگر, این خود استدلالى بر اثبات وجود خدا و وحدانیت اوست. اکنون به احتجاج حضرت ابراهیم(ع) اشاره مى کنیم.
استدلال عقلى حضرت ابراهیم خلیل(ع) در قرآن
خداى سبحان, احتجاج حضرت ابراهیم(ع) را این گونه نقل مى کند: ((ربى الذى یحیـى ویمیت))(2) یعنى چون موت و حیاتى هست, این موت و حیات از روى تصادف و اتفاق نیست; بلکه ((محیى و ممیت)) دارد.
عامل احیا و اماته, باید موجودى مصون از گزند محو, و حى محض باشد که او همان خداى سبحان است: ((الحى الذى لا یموت))(3) و ((هو الحى القیوم))(4) .
پس, زنده کننده و میراننده, رب است و چون نمرود, نخواست که برهان عقلى حضرت ابراهیم(ع) را بفهمد یا نخواست که حاضران در صحنه مناظره آگاه شوند, مغالطه کرد و گفت: ((انا احیـى وامیت))(5) ; من زنده مى کنم و مى میرانم.
او جریان عوام فریبانه اى را جهت مغالطه ارایه کرد, حضرت ابراهیم(ع) نیز از برهان عقلى شفاف تر و آشکارترى کمک گرفت و فرمود: مدیر و مدبر منظومه شمسى, رب است: ((فان الله یاتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب))(6) خداى سبحان, خورشید را از مشرق برمىآورد, پس تو از مغرب برآور; در این حال, نمرود سرافکنده شد.
خداى سبحان در سوره انعام نیز فرمود: ((وتلک حجتنا آتیناها ابراهیم على قومه نرفع درجات من نشإ))(7) ; آن حجت ماست که به ابراهیم(ع) دادیم; آن گاه احتجاج هاى حضرت ابراهیم(ع) را در برابر بیگانگان که با آن حضرت مناظره مى کردند, نقل مى کند; که همگى, عقلى است; چنان که راه شهودى را نیز بیان مى کند:
((وکذلک نرى ابراهیم ملکوت السماوات والارض ولیکون من الموقنین))(8) ; و این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از یقین کنندگان باشد.
خداوند, ابتدا راه قلبى و شهودى را به انبیا نشان داد و انبیا نیز آن ها را به شاگردان خود آموختند; البته بعضى از استعداد فکرى, و برخى از آمادگى ذکرى, و عده اى از استعداد ذوقى, و برخى نیز از جامعیت بین اندیشه و ذوق برخوردارند. از این رو, خداوند به دست انبیا به تناسب استعدادهاى افراد, آن ها را پرورش مى دهد.
در برخوردارى از فکر یا ذوق شهودى, همه انسان ها ـ اعم از مردان و زنان ـ یکسانند. انسان ها با این که داراى مراتب و درجاتند, ولى راه شهودى به روى همگان باز است; هرچند راه قلب با راه فکر فرق دارد; زیرا راه قلب در اختیار همگان است و نیز همیشه در اختیار انسان است; یعنى درس خوانده و نیز درس ناخوانده از آن بهره مند است. اما راه فکر را همگان ندارند; زیرا همگان توفیق تحصیل, تدریس و تإلیف را ندارند, و نیز این امور همیشگى نیست; زیرا کسى که از راه علم حصولى و اندیشه فکرى چیزى را فراگرفت, ممکن است در دوران پیرى, آن ها از یادش برود; اما راه دل تا پایان عمر باز است, بلکه در پایان عمر, این راه بازتر مى شود; زیرا در این دوران, دل ها نرم تر و شکسته تر است.
بنابراین, خداى سبحان در قرآن کریم, هم راه عقلى و فکرى را فرا راه انسان قرار داد و هم راه شهود و کشف قلبى را به او نمایاند.
استدلال عقلى در روایات
در روایات ائمه معصومین(ع) نیز بر برهان عقلى تکیه شده است; مثلا وجود مبارک امیرالمومنین(ع) در نهج البلاغه براى اثبات صفات خدا و عینیت آن صفات با ذات, براهین عقلى اقامه مى کند: ((و کمال توحیده الاخلاص له, و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه, لشهاده کل صفه إنها غیر الموصوف, و شهاده کل موصوف إنه غیر الصفه))(9) کمال توحید خدا اخلاص براى اوست و کمال اخلاص براى او, نفى صفات زاید از اوست.
به دیگر سخن, کمال توحید خدا در این است که صفات خدا عین ذات او باشد, نه زاید بر ذات او; زیرا هر صفتى گواهى مى دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى گواهى مى دهد که غیر از صفت است.
به بیان دیگر, هر کس صفات خدا را زاید بر ذات او بداند, دو شاهد هست که اینها غیر همند; اگر وصف, زاید بر موصوف بود, و اگر موصوف, غیر صفت بود, هم وصف, شهادت مى دهد که بیگانه از موصوف است و هم موصوف ـ که ((مزید علیه)) است ـ شهادت مى دهد که بیگانه از وصف است.
پیداست این مسائل که صفات خدا عین ذات اوست یا خدا ذات داراى علم نیست, بلکه ذات خداوند عین علم است یا خدا ذات داراى قدرت نیست, بلکه ذات او عین قدرت است, همگى این مسائل, استدلال عقلى است که در کلام حضرت على(ع) آمده است.
یادسپارى; تفکر عقلى در عصر على بن ابى طالب(ع) رواج نداشت; برخلاف عصر امام رضا(ع). از این رو, مشابه براهین عقلى که در بیان حضرت على(ع) وجود دارد, در بیانات امام رضا(ع) نیز در مسائل مختلف اعتقادى یافت مى شود.(10)
توهم ممنوعیت مطلق سوال در قرآن
بعضى مى گویند: تنها دلیل اثباتى دین, قرآن و سنت است و عقل هرگز نمى تواند دلیل دینى باشد, زیرا قرآن کریم, اصلى ترین ارکان دین را خارج از قلمرو سوال و جواب مى داند; چون اگر سوال از خدا, توحید ذات اقدس الهى, وحى و رسالت و معاد ممنوع باشد, پرسش از احکام و حکم الهى نیز ممنوع است و در نتیجه راه عقل و تعقل نیز بسته است, زیرا عقل با سوال و جواب زنده است; چنان که ماهى با آب زنده است.
براى نمونه, قرآن کریم مى فرماید: ((لا یسال عما یفعل));(11) خدا هر کارى کند, نمى توان درباره او سوال کرد. از طرفى مى گوید: ((ان الحکم الا لله))(12) فرمان روایى مطلق, از آن خداست. وقتى خدا فرمان رواى مطلق باشد و نتوان از اول سوال کرد, معنایش آن است که مسیر تعقل آزاد مسدود است و فقط از راه نقل باید مبانى و اصول و احکام دین را تإمین کرد.
رد ممنوعیت مطلق سوال
ابتدا باید دانست که نقش سوال و جواب در رشد علم چیست؟
رابطه سوال و جواب, همانند رابطه مذکر و مونث است; همان گونه که طبق جریان عادى از مرد و یا از زن, به تنهایى فرزند متولد نمى شود, بلکه پدید آمدن نسل انسان و تداوم آن در گرو لقاح مذکر و مونث است, پیش رفت و ترقى علم نیز در گرو سوال و جواب است. اشکال و سوال به منزله مونث است و جواب به منزله مذکر, و این نکاح با میمنتى که بین سوال و جواب هست, موجب پیدایى و رشد نسل علوم است.
آن جا که نفس سوال نیست یا سوال هست, ولى جواب قانع کننده اى نیست, علم عقیم است, پس, زمینه ترقى و پیش رفت جامعه را باید با سوال و جواب مناسب فراهم کرد; همان گونه که گاهى بعد از ازدواج, برخى از زنان, پسر یا دختر مى زایند و بعضى عقیمند, ازدواج سوال و جواب نیز همین گونه است: ((یهب لمن یشإ اناثا ویهب لمن یشإ الذکور # او یزوجهم ذکرانا واناثا ویجعل من یشإ عقیما));(13) خداوند به کسى که بخواهد دختر مى دهد و به کسى که بخواهد پسر عنایت مى کند و بعضى از ازدواج ها را عقیم مى کند.
از قرآن کریم استفاده مى شود که دوام فیض الهى در نظام تکوین نیز در گرو سوال و جواب است. از این رو, در نظام طبیعت, همه موجودات از خداوند سوال مى کنند: ((یساله من فى السماوات والارض کل یوم هو فى شان)).(14) اگر مجموعه نظام آفرینش از خدا سوال مى کنند, خداوند نیز به سوال و درخواست آنان پاسخ مى گوید و همین سوال و درخواست, موجب دوام فیض است, زیرا مخلوق خداى بى نیاز, همواره نیازهاى خود را به آن حضرت عرضه مى کند و خداوند بى نیاز نیز همواره آن ها را پاسخ مى دهد و به همین دلیل, فیض خدا تداوم پیدا مى کند.
سوال هاى ناشى از تعنت و تحقیر, سوال فریب کارانه است, و پرسش گر آن درصدد فهمیدن نیست. از این رو, عقیم است و استحقاق جواب ندارد. نیز اگر سوالى استفهامى باشد و به قصد فهمیدن پرسیده شود, ولى جواب, گویا و قانع کننده نباشد, گرچه به صورت جواب است, اما سیرت جواب را ندارد. به همین دلیل, سوال و جواب عقیم است. اما اگر سوال به قصد تفقه باشد (نه تعنت) و نیز از باب ((فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون))(15) باشد, و جواب را اهل ذکر به عهده گیرد و نه بیگانه, این سوال و جواب عقیم نیست.
به بیان دیگر, سوال محققانه و جواب محققانه, فرزند با برکت دانش را به دنبال خواهد داشت. از این رو, حیات و رشد علم در پرتو چنین سوال و جوابى تإمین خواهد شد.
پس از بیان نقش سوال و جواب, مى توان گفت که سوال اقسامى دارد; سوال هاى ممنوع و سوال هاى روا و جایز, چنان که در عرف نیز بعضى از سوال ها ممنوع و برخى مجاز است; هر مطلبى که عقل, حق ورود در آن را دارد, سوال از آن رواست; وگرنه نارواست. اینک به برخى از اقسام سوال اشاره مى شود:
1. سوال به معناى درخواست از خدا یا اولیاى الهى که به دستور خداست, این سنخ از سوال, نه تنها ممنوع نیست, بلکه مورد تشویق و ترغیب قرار گرفته است. خداوند بارها به جامعه انسانى فرمود: ((وسئلوا الله من فضله));(16) از خدا سوال کنید; ((یساله من فى السماوات والارض کل یوم هو فى شان));(17) سراسر جهان امکان از خدا مسإلت مى کنند. این گونه سوال و دعا, به امر خداست.
2. سوال استفهامى که به قصد فهمیدن مطلب علمى است, قرآن به این نوع سوال نیز ترغیب و تشویق مى کند; چنان که به همگان فرمود: اگر چیزى را نمى دانید, از اهل ذکر سوال کنید: ((فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون)).(18)
سوال, اعم از مقلدانه یا محققانه, براى رفع جهل و عالم شدن لازم است. سائل در فروع دین, مقلدانه از مراجع فقهى مى پرسد و در اصول دین, محققانه از مراجع فلسفى و کلامى سوال مى کند; زیرا در فروع دین, عالم شدن به این است که تعبدیات را فرا بگیرد, اما در بخش اصول دین, باید اصول و ارکان نخستین را با استدلال مناسب با شإن خود و معقول فرا بگیرد.
3. گاهى سوال به معناى اعتراض است. این قسم از سوال نسبت به خداوند سبحان ممنوع است و سوالى که در بعضى آیات از آن نهى شده, همین نوع از سوال است: ((لا یسال عما یفعل))(19) ; یعنى هیچ قانونى بر خدا حاکم نیست تا خدا زیر سوال برود, بلکه دیگران مورد سوال هستند: ((فلنسالن الذین ارسل الیهم ولنسالن المرسلین))(20) ; همه افراد در قیامت مورد سوال الهى قرار مى گیرند; هم پیامبران مسوولند و هم امت هاى آن ها.
حاصل آن که سوال هایى که به قصد نقد مطلب علمى و استفهام یا اعتراض علمى باشد ـ که در مناظره ها و مباحثه ها رواج دارد ـ ممنوع نیست. از این رو, درباره خدا و اوصاف رسالت و ابعاد مختلف آن, نه تنها سوال و تحقیق ممنوع نیست, بلکه قرآن کریم نیز آن را رد نکرده است.
سوال از پیامبر درباره خدا
عده اى از وجود مبارک پیامبر(ص) سوال و درخواست کردند: خدایى که ما را به طرف او دعوت مى کنى, به ما معرفى کن تا او را بشناسیم و او را عبادت کنیم. خداوند نیز به دنبال این درخواست, سوره مبارک ((توحید)) را بر حضرت رسول(ص) نازل کرد: ((بسم الله الرحمن الرحیم # قل هو الله احد # الله الصمد # لم یلد ولم یولد # ولم یکن له کفوا احد)).(21) این سوره, نسب نامه خداوند است, بلکه همه قرآن کریم بیان هویت و شناسنامه خداوند است; زیرا سراسر آیات قرآن, خدا و اسماى حسنا و صفات و افعال و آثار او را تشریح مى کند.
عقل نیز مى گوید: بعضى از سوال ها درباره خدا رواست, ولى سوال هایى مانند: خدا از چه خلق شده است؟ ماده و صورتش چیست؟ این گونه پرسش ها درباره خدا هرگز راه ندارد; چنان که نقل نیز چنین ممنوعیتى را تإیید مى کند.
سر منع این گونه پرسش ها درباره خداوند, بى معنا بودن آن است. بنابراین, مسائل را باید به تصور صحیح از معناى پروردگار هدایت کرد. عقل و نقل, هماهنگ با یکدیگر مى گویند: خدا علت مادى و صورى ندارد و مخلوق نیست و نیز این گونه پرسش ها درباره خداوند روا نیست.
سوال از علت فاعلى و غایى خداوند نیز روا نیست; زیرا همه موجودهاى امکانى نیازمندند و او بى نیاز است و موجود بى نیاز, فاعل و خالق ندارد. سوال از علت غایى نیز براى خداوند روا نیست; زیرا او کمال محض است و کمال محض, خودش هدف اشیاى دیگر است, اما خود, هدف نخواهد داشت: ((هو الاول والاخر))(22) . پس, خدا, نه مبدإ دارد و نه غایت و هدفى خارج از ذلت.
از افعال الهى نیز سوال نمى شود, به گونه اى که افعال وى زیر سوال قرار گیرند; زیرا افعال کسانى مورد سوال واقع مى شود که در چارچوب قانونى حرکت کنند; حال آن که خدا قانون آفرین است و براساس قانون پیش ساخته عمل نمى کند تا مورد سوال واقع شود; زیرا قانون موجود, فعل و مخلوق خداوند است, و اگر معدوم است, نمى تواند معیار و میزان قرار گیرد.
پى نوشت ها:
1. سوره ابراهیم, آیه10.
2. بقره, 258.
3. فرقان, 58.
4. بقره, 255.
5. همان, 258.
6. همان.
7. انعام, 83.
8. همان, 75.
9. نهج البلاغه, خطبه1.
10. ر. ک على بن موسى الرضا والفلسفه الالهیه.
11. سوره انبیإ, آیه23.
12. انعام, 57.
13. شورى, 50 ـ 49.
14. رحمن, 29.
15. نحل, 43.
16. نسإ, 32.
17. رحمن, 29.
18. نحل, 43.
19. انبیإ, 23.
20. اعراف, 6.
21. سوره توحید.
22. حدید, 3.

تبلیغات