آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

على علیه السلام را کسى جز خدا و رسولش نمى شناسد, همین بس که بگوئیم على الگوى هر زمان و هر مکان است. على شخصیت کاملى است که جز کمال مطلق کسى به فضل و مقام او پى نمى برد. پس اگر ناچار به وصفش باشیم, باید گفت على راد مردى است که جز به خدا نمى اندیشد و اگر سخن بر زبان براند حق است زیرا او محور حق است و تمام فضائل و ملکات انسانى و کمالات بشرى و اخلاق و منش هاى متعالى گرداگرد وجود او مى گردند. على اگر داورى کند جز به حق داورى نمى کند و اگر قضاوتى کند جز حقیقت نباشد.
علم و دانش از هر سوى على بر مى آید او است محور, و دانش ها از فکر و قلبش تراوش مى کند و اگر او نبود که درگیر و دارهاى زندگى به فریاد تخت نشینان نا بحق مى رسید, اسلام محمدى زیر سوال برده مى شد که اینها دیگر کیستند و باب علم پیامبر کیست؟
دورى از دنیا
على به دنیا نه تنها نمى اندیشد که از آن گریزان است و اگر برترین زاهدان دنیا در ترازوى زهد قرار گیرند, در برابر على کم وزن اند. دنیا به او روى مى آورد و او روى برگردان است. دنیا را چون زنى فریبکار سه طلاقه مى گوید و از تمام لذائذ آن چشم پوشى مى کند.
خود مى گوید: ((یا دنیا غرى غیرى طلقتک ثلاثا لارجعه بعدها ابدا)) اى دنیاى فریبناک, دیگرى را فریب ده من تورا سه طلاقه کرده ام و دیگر بازگشتى به سوى تو نخواهم داشت که ا ز اول نیز به آن روى نیاورد و هرگز زرق و برقش او را فریب نداد.
او از دنیا به دو قرص نان جوین بسنده مى کند و از لباسهاى برونى به دو لباس پشمین.
به سخنان دلربایش گوش فرا دهید تا ببینید چه زمامدارى دارید و به دنیا فخر فروشید که پیرو چه شخصیتى هستید ... شیعیان!
((الا و ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه)) هان... آگاه باشید! پیشواى شما از دنیاى خود به دوپاره تن پوش و از خوردنیهایش به دو قرص نان بسنده کرد. و همانا شما نمى توانید چنین باشید ولى با عفت و دوراندیشى و با ورع و پیشتازى یاریم دهید.
و در جائى دیگر مى فرماید:
((فو الله ما کنزت من دنیاکم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا, و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا, و لا ادخرت من ارضها شبرا))(1) به خدا سوگند از دنیایتان نه زرى اندوخته ام و نه از غنائمش ثروتى انباشته ام و حتى براى کهن جامه خود تن پوش دیگرى و یا از سرزمین هاى شما یک وجب در اختیار نگرفته ام. او آنقدر با مردم همدردى مى کند که از تمام لذائذ دنیا چشم مى پوشد, نکند در زاویه اى از زوایاى کشور پهناور اسلامى, مستمندى بى چاره باشد که از آن همه نعمت ها محروم است. خود را با بى نواترین انسانها مقایسه مى کند و از او هم کمتر لذت مى برد. به نان جوینى بسنده مى کند و آن را هم خشک چون سنگ تناول مى کند. و چیزى جز سرکه یا نمک با نان نمى خورد و هرگز از سر سفره سیر بلند نمى شود. این چه مقامى است. راستى زمامداران دنیا چه کسى مى تواند یک روز نه یک عمر, مانند على زندگى کند.
مى فرماید:
((هیهات یغلبنى هواى و یقودنى جشعى الى تخیر الاطعمه و لعل بالحجاز او الیمامه من لا طمع له فى القرص ولا عهد له بالشبع او ابیت مبطانا و حولى بطون غرى و اکباد حرى))(2)
هیهات که هوا و هوسم بر من چیره شود و شکمبارگى به گزینش غذاهاى لذیذ و خوشمزه وادارم کند, در حالى که چه بسا در یمامه و یا حجاز (در این طرف یا آن طرف کشور اسلامى) کسانى باشند که امید دستیابى به قرص نانى نداشته و خاطره اى از سیرى ندارند و هرگز مباد که من با شکم پر بخوابم در حالى که شاید گرداگرد من شکمهاى به پشت چسبیده ( از گرسنگى ) و یا جگرهاى سوخته ( از تشنگى ) وجود داشته باشد.
آنچنان دنیا در نظرش بى ارزش است که اگر به خاطر احقاق حق مظلومى نبود, هرگز حتى به خلافت که حق الهى خویش بود روى نمى آورد. بشنوید چه مى فرماید:
((و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحییت من راقعها, و لقد قال لى قائل: الا تنبذها عنک ؟
فقلت: اعزب عنى فعند الصباح یحمد القوم السرى))(3)
به خدا قسم تن پوش خود را آنقدر وصله زدم که از وصله کننده اش خجالت مى کشم . روزى شخصى به من گفت: آیا هنوز وقت آن نرسیده است که این تن پوش کهنه را بیرون اندازى ؟ به او گفتم: دور شو که همانا بامدادان فردا شب روان را ستایش مى کنند.
پیرهن از رخ وصال خجل
کفن از گریه غسال خجل
شب روان مست ولاى تو على
جان عالم به فداى تو على
زمامدارى
پس اگر على, حکومت را هم مى پذیرد به خاطر احقاق حق مظلومان و یارى رساندن به مستضعفان و محرومان است و بس.
((لم یکن لاحد فى مهمز و لا لقائل فى مغمز, الذلیل عندى عزیز حتى آخذ الحق له و القوى عندى ضعیف حتى آخذ الحق منه, رضینا عن الله قضإه و سلمنا لله امره)).
به راستى که کلمه کلمه نهج البلاغه, حکمت است و باید پیوسته آن را بخوانیم و به کار بندیم: حضرت مى فرماید:
در تمام زندگى من, نقطه سیاهى نیست تا عیب جویان با چشم و ابرو اشاره کنند و سخنى ( از روى مسخره و طعنه ) بر زبان رانند. خوارترین افراد نزد من عزیز است تا حق او را بستانم و نیرومندترین افراد نزد من ناتوان است تا حق دیگران را از او بازگیرم. ما با تمام وجود به قضاى الهى خشنود و در برابر فرمانش تسلیم هستیم.
و اینچنین اند مردان خدا که در برابر تقدیرات و قضاى الهى تسلیم اند, تسلیم محض. نه اعتراض مى کنند و نه کوچکترین خم به ابرو مى آورند. اگر روزى دهد خرسند و اگر به فقر مبتلایش کند خوشحال. در برابر امر او نه تنها صبر مى کنند که شکر مى نمایند تا هم جزاى شاکران را دریابند و هم پاداش صابران را.
آرى! اینچنین زمامدارى مى تواند عدالت اجتماعى را در میان مردم اجرا کند زیرا جز خدا به چیزى نمى اندیشد. و آن هنگام که به خاطر رعایت مساوات در تقسیم بیت المال مورد سرزنش نابخردان قرار مى گیرد, فریاد مى زند:
((اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه ؟ و الله ما اطور به ما سمر سامر و ما ام نجم فى السمإ نجما. لو کان المال لى لسویت بینهم فکیف و انما المال مال الله)).(4)
آیا با اصرار از من مى خواهید که پیروزى را با بهاى ستم بر کسانى که مسئولیت سرپرستى آنها بر دوشم نهاده شده است به دست آورم ؟! به خدا سوگند تا روزگار در گردش است و ستارگان آسمان در پى هم حرکت مى کنند, چنین کار ناروائى را انجام نمى دهم. اگر این اموال, ثروت شخصى من بود, در تقسیم آن مساوات را رعایت مى کردم چه رسد به اینکه مال, مال خداست.
و این سان على از ستم بر دیگران آنقدر فرارى و روى گردان است که از گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى خوددارى مى کندو بى زار است.
((و الله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاکها على ام اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعیره ما فعلت و ان دنیاکم عندى اهون من ورقه فى فم جراده تقضمها , ما لعلى و نعیم یفنى و لذه لا تبقى)).
به خدا سوگند اگر اقلیمهاى هفتگانه زمین را با هرچه در زیر آسمان آنها است, به من داده شود تا خدا را در حد گرفتن پوست جوى از دهان مورى نافرمانى کنم, نخواهم کرد, چرا که این دنیاى شما در نزد من از برگ نیم جویده اى در دهان ملخى ناچیزتر است. على را با نعمتهاى ناپذیر و لذتهاى گذرا و ناپایدار چه کار! این چه عظمتى است و این چه مقامى است که اگر هفت آسمان و زمینش با آنچه در آنهاست به او دهند, به اندازه برگرفتن پوست جوى از دهان مورى, خدا را نافرمانى نمى کند و دنیا با آن همه بزرگى و وسعت در دیدگانش از برگى در دهان ملخى و عطسه بزى حقیرتر جلوه مى کند. این کیست که ذره ذره وجودش ((انما نطعمکم لوجه)) است را زمزمه مى کند.
او آنچنان خود را به خدا سپرده است که گوئى خدا از زبان او سخن مى گوید و از چشم او مى بیند و از گوش او مى شنود و از قلب او احساس مى کند, دیگر چه جا براى نافرمانى مى ماند!
((والله لان ابیت على حسک السعدان مسهدا او اجر فى الاغلال مصفدا خیر لى من ان القیالله و رسوله ظالما لبعض العباد او غاصبا لشىء من الحطام))
به خدا قسم اگر شبها را بر خار مغیلان تا صبح بیدار بمانم یا در غل و زنجیر مرا بر زمین برهنه بکشند, براى من شیرین تر است که خدا و رسولش را در حالى ملاقات کنم که به یکى از بندگان ستمى روا داشته ام یا از این نعمتهاى ناپایدار دنیا چیز بى ارزشى غصب کرده باشم. على, یگانه روزگار, مردى که عاشق الله است و پناه امرش و خزینه علمش و مرجع داوریش و حافظ کتابش و کوهواره دینش و تفسیر علمش و تاویل حلمش و تعبیر عدلش و سمبل رافت و مهرش و هدف خلقت و آفرینشش مى باشد و در یک کلام, متصف به صفات او است هرچند او واجب است و این ممکن.
و سخن به گزاف نمى گویم که خودشان گفته اند: ((نزلونا عن الربوبیه و قولوا فینا ما شئتم)) ما را از مقام منیع ربوبیت پائین آورید و هرچه دلتان خواست در باره ما بگوئید.
على از زبان پیامبر
در پایان چون تنها رسول الله است که على را خوب مى شناسد, با کلماتى چند از سخنان گهربار حضرتش در باره وصى و خلیفه اش حسن ختام گوئیم:
1ـ هر که مى خواهد دانش آدم را ببیند و بینش نوح را و بردبارىابراهیم را و پارسائى یحیى را و خشم موسى را, به على بن ابى طالب بنگرد.(5)
2ـ یا على! تو مانند قل هو الله هستى, هر که تو را از ته دل دوست داشته باشد مانند این است که یک سوم قرآن را خوانده است و هر که تو را قلبا دوست بدارد و با زبان یاریت کند, گویا دوسوم قرآن را خوانده است و هر که تو را در دل دوست بدارد و با زبان یاریت کند و با عمل کمکت نماید, چنان است که همه قرآن را خوانده است.(6)
3ـ حق على بر این امت مانند حق پدر است بر فرزند.(7)
4ـ یاد و ذکر على عبادت است.(8)
5ـ على و پیروانش رستگاران روز رستاخیزند.(9)
6ـ على ستون دین است.(10)
7ـ هر که نگوید على بهترین مردم است , کافر مى باشد.(11)
8ـ هر که على را بیازارد به یقین مرا آزرده است.(12)
9ـ على سرور مومنان است.(13)
10ـ على مهتر مومنان است و مال وثروت, مهتر منافقان.(14)
خدایا ما را با او که الگوى خلیفه اللهى در دنیا و آخرت است محشور فرما.
پى نوشت ها:
1. نهج البلاغه - کتاب 45
2. همان.
3. همان, خطبه 158.
4. همان, خطبه 124.
5. تاریخ دمشق 280 / 3.
6. نور الثقلین 20 / 5.
7. تاریخ دمشق 260 / 2.
8. همان, 345 / 2.
9. همان, 311 / 2.
0. کافى 294 / 1.
1. تاریخ دمشق 439 / 2.
2. همان 384 / 1.
3. کافى 1 / 294.
4. بحار 69 / 5.

تبلیغات