آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

موضوع بحث این سلسله مقالات, نسبت عقل و دین است. در سه شماره گذشته بخشهایى از مباحث عقل و دین تقدیم شما عزیزان گردید و بحث به برخى دلائل قائلان به حسن و قبح عقلى منتهى شد. اینک ادامه بحث تقدیم خوانندگان گرامى مى شود.
راه یابى عقل در عرصه اجتهاد
در قرآن و روایات به عقل و تعقل, اهمیت فراوانى داده شده است; مثلا در کتاب هایى مانند جوامع روایى, کافى و بحارالانوار, روایات مربوطه ذکر شده است, اما باید بدانیم که عقل از چه زمانى به قلمرو استنباط و اجتهاد راه یافت؟ کدام عقل حجت شرعى است و ملاک حجیت آن کدام است؟
از دیرباز, حجیت و اعتبار عقل در استنباط احکام شرعى ـ به عنوان یکى از ادله اثباتى آن ـ میان فقها و علماى شیعه مطرح بوده است, ولى نمى توان زمان دقیقى را براى شروع آن تعیین کرد.
نخستین عالم اصولى اى که به دلیل عقلى تصریح کرد, ((ابن ادریس)) (م 598 هـ.ق) بود. او در کتاب خود مى نویسد:
((فان الحق لایعدو إربع طرق; اما کتاب الله سبحانه, إو سنه رسوله(صلى الله علیه و آله و سلم) المتواتره المتفق علیها إو الاجماع إو دلیل العقل. فاذا فقدت الثلاثه ـ یعنى الکتاب والسنه والاجماع ـ فالمعتمد فى المسائل الشریعه عند المحققین الباحثین عن مآخذ الشریعه, التمسک بدلیل العقل فیها; فانها مبقاه علیه و موکوله الیه, فمن هذا الطریق یوصل الى العلم بجمیع الاحکام الشرعیه فى جمیع مسائل إهل الفقه, فیجب الاعتماد علیها والتمسک بها)).(1)
یعنى براى رسیدن به حق, باید به چهار طریق: قرآن, سنت متواتر و متفق علیه, اجماع و عقل مراجعه کرد.
در صورت فقدان ادله کتاب, سنت و اجماع, به دلیل عقل تمسک مى کنند. فقها از این طریق در همه مسائل, به احکام شرعى علم پیدا مى کنند. لذا اعتماد بر آن و تمسک به آن واجب و لازم است.
علاوه بر ابن ادریس(ره), محقق حلى(ره) نیز در کتاب ((معتبر)) در مورد مسئله عقل و مستند بودن آن چنین مى گوید:
((مستند الاحکام و هى عندنا خمسه الکتاب والسنه والاجماع ودلیل العقل والاستصحاب. ..; و اما دلیل العقل, فقسمان; إحدهما ما یتوقف فیه على الخطاب و هو ثلاثه: الاول لحن الخطاب... والثانى فحوى الخطاب... والثالث دلیل الخطاب و هو تعلیق الحکم على إحد وصفى الحقیقه...; والقسم الثانى: ماینفرد العقل بالدلاله علیه و هو اما وجوب, کرد الودیعه إو قبح, کالظلم والکذب إو حسن, کالانصاف والصدق, ثم کل واحد من هذه کما یکون ضروریا فقد یکون کسبیا کرد الودیعه مع الضروره و قبح الکذب مع النفع)).(2)
یعنى مستند احکام در نزد شیعه, پنج چیز است: کتاب, سنت, اجماع, عقل و استصحاب. .. . دلیل عقل نیز دو قسم است:
قسم اول: دلیلى است که متوقف بر خطاب شرعى است و عقل از لحن, فحوى و دلیل خطاب شرعى حقایقى را مى فهمد. قسم سوم, معلق کردن حکم بر یکى از دو وصف حقیقت است.
اما قسم دوم آن چیزى است که عقل در دلالت بر آن مستقل است و آن یا واجب است ـ مانند رد امانت ـ یا قبیح ـ مانند ظلم و کذب ـ و یا حسن ـ مانند انصاف و صدق ـ که هر یک از این ها چنان که ضرورى است, کسبى هم هست; مانند رد امانت (در صورت ضرورت آن) و قبح کذب (در صورت همراه بودن با منفعت).
((شهید اول)) نیز در کتاب ((ذکرى الشیعه)) به این بحث پرداخته است. وى همانند محقق(ره), دلیل عقل را دو قسم مى داند: قسمى که متوقف بر خطاب است و قسمى که متوقف بر خطاب نیست. نوع دوم بر پنج قسم است:
1. آنچه از قضیه و حکم عقل استفاده مى شود; مانند وجوب قضاى دین, رد امانت, حرمت ظلم و استحباب احسان.
2. تمسک به برائت است; در صورت فقدان دلیل(3) ...
اما آنچه که عقل در آن استقلال نداشته و متوقف بر خطاب شرعى است, شش قسم است:
1. مقدمه واجب
2. امر به شىء مستلزم نهى از ضد آن است.
3. فحوى الخطاب.
4. لحن الخطاب.
5. دلیل الخطاب.
6. إصاله الاباحه در منافع و إصاله الحرمه در مضار.(4)
بنابراین, گفته هاى محقق و شهید اول(ره) نشان مى دهد که در عصر آنان هنوز تفکر و اندیشه دلیل عقلى, به خوبى تجلى نکرده بود. لذا به گونه اى دلیل عقلى را بیان کرده اند که گاهى شامل ظواهر لفظى هم مى شود; مانند لحن الخطاب (دلالت قرینه عقلیه بر حذف لفظ), یا فحوى الخطاب (مفهوم موافق) و یا دلیل الخطاب (مفهوم مخالف).
هم چنین استصحاب را از اقسام دلیل عقل قرار دادند, در حالى که استصحاب, دلیل جداگانه و اصل مستقلى است. بنابراین اساس استصحاب, دلیل نقلى است, نه عقلى; گرچه برهان عقلى اى بر خلاف آن نیست و بناى عقلا آن را رد نمى کند.
متإخران از فقها و اصولى ها ـ مانند ((محقق قمى)), ((سید محسن کاظمى)) و ((شیخ محمد تقى اصفهانى)) ـ به تفصیل از دلیل عقلى بحث کرده اند, اما بزرگانى نظیر شیخ انصارى(ره) و آخوند خراسانى مفصلا از عقل و دلیل عقلى بحث نکرده اند.
بررسى دلیل عقلى در علم اصول
متولى بحث عقل, فن ((اصول)) است, ولى در اصول فقه به مقدار لازم درباره عقل و برهان عقلى در موارد لزوم قطع منطقى, تجربه علمى و کفایت طمإنینه ـ پرداخته نشده است; بلکه اندکى از حجیت ذاتى قطع و اعتبار و عدم اعتبار قطع روانى (قطع قطاع), بحث شده است.
علم اصول باید ثابت کند که کتاب, سنت, اجماع و عقل, ادله اثبات دین اند, ولى در این علم درباره قرآن و عقل, به طور اجمال بحث شده است.
شایسته بود که اصولى ها در مورد عقل و انواع آن و این که کدام عقل دلیل اثباتى دین و جزو ادله دین است و موارد فتواى عقل کدام است؟ در کجا عقل, پیک خوبى است و در کجا مستمع خوب؟ اگر عقل مى فهمد, فهمیدن عقل چگونه است؟ و مانند آن بحث مى کردند, ولى آنان به جاى آن به توضیح مفهوم موافق و مفهوم مخالف پرداخته و آن را به ((لحن الخطاب)) و ((دلیل)) تقسیم کردند که همگى به دلیل لفظى برمى گردد. این ها استماع و فهم عقل از یک دلیل لفظى است و این صداى شرع و نقل است که از زبان عقل فهمیده مى شود; حال آن که عقل در صورتى دلیل اثباتى دین است که طبق برهان ویژه, حکم خدا را کشف کند.
یادسپارى
براى تبیین جایگاه اصلى عقل, علم اصول باید دو مرحله را طى کند:
1. عقل را به عنوان دلیل مستقل اثبات دین بشناساند, نه پیک, سخن گو, مستمع و مخاطب.
2. قطع عقلى باید قطع منطقى باشد, نه قطع روانى, تا بتوان آن را روش مندانه تبیین منطقى کرد.
عقل دینى و فلسفى
انقسام عقل به عقل دینى و عقل فلسفى, و ایجاد چنین اصطلاحى صحیح است, زیرا معمولا عقل به نیروى درک کننده اى اطلاق مى شود که گاهى هست ها و نیست ها (محدوده حکمت نظرى) را درک مى کند و گاهى نیز بایدها و نبایدها (قلمرو حکمت عملى), یعنى درک همه مسائل حکمت نظرى و حکمت عملى به عهده عقل نظرى است.
اما اگر محدوده درک عقل, مسائل درون دینى اى (مسائل اخلاقى, سیاسى, حقوقى یا معارف الهى) باشد که انبیا به عنوان هدایت آسمانى فراسوى انسان ها نصب کرده اند, مى توان آن را عقل دینى نامید. به تعبیر صحیح: عقلى که مطالب منقول را کاملا درک مى کند, در مقابل عقلى که حقایق عینى را درک مى کند.
از دیر زمان, عقل را به دو قسم: نظرى و عملى تقسیم مى کردند. اگر عقل عملى را نیروى تحریکى نفسى بدانیم که عهده دار همه کارهاى عملى نفس است ـ مانند عزم, اراده, تصمیم, اخلاص, محبت و... ـ اولى است; چنان که اصطلاح دوم براى عقل عملى, همین است.
کاربرد عقل در متون نقلى دین
عقل مصطلح فلسفى, اگر به معناى استنتاج مسائل نظرى از بدیهیات و روشن کردن مطالب مبهم باشد ـ چنان که در منطق و فلسفه رایج است ــ در متون نقلى دین نیز مورد بهره بردارى قرار گرفته است, زیرا قرآن از راه هاى گوناگون, عقل را تکریم کرده.
موارد ارایه برهان عقلى, گاهى همراه با نام عقل, تعقل و نظایر آن است و گاهى با نام عقل همراه نیست. اکنون به سه نمونه اشاره مى کنیم:
1. خداوند در قرآن مى فرماید: ((إم خلقوا من غیر شىء إم هم الخالقون;(5) آیا انسان ها بدون مبدإ فاعلى خلق شده اند یا خودشان خالقند؟ این آیه مى گوید: انسان براساس تصادف و اتفاق به دنیا نیامده, بلکه آفریدگارى دارد, زیرا عقلا محال است که فعلى بدون فاعل باشد.
این استدلال, عقلى است و منظور از ((شىء)) در آیه مزبور, مبدإ فاعلى است, نه مبدإ قابلى, چون انکار مبدإ قابلى, ضرر اعتقادى ندارد ـ چنان که اقرار به آن نیز سودى نمى بخشد ـ بلکه قبول و رد مبدإ فاعلى است که از جهت اعتقادى موثر است و اثبات و لزوم قبول آن, محور استدلال قرآنى است.
نزاع ملحد و موحد نیز در قبول و رد مبدإ قابلى نیست و رهبران الهى هم مإموریت ندارند که ملحدان و منکران مبدإ قابلى را به آن معتقد کنند.
بنابراین, مفاد آیه یاد شده این است: آیا اینها مبدإ فاعلى ندارند و بدون فاعل خلق شده اند؟! حال آن که فعل بدون فاعل, ((صدفه))(6) و ((ترجح بلامرجح)) بوده و محال است. لذا هر فعلى فاعلى دارد که آن را خلق کرده است. در این صورت, آیا فاعل موجودات, خودشان هستند؟ یا دیگرى آنها را خلق کرده است؟ در صورت نخست, ((دور)) لازم مىآید و دور نیز محال است; چه مضمر باشد و چه مصرح.
در صورت دوم نیز ((تسلسل)) لازم مىآید که آن هم محال است.
بنابراین, براساس این آیه, اولا: صدفه و اتفاق محال است. ثانیا: ضرورت مبدإ فاعلى اثبات مى شود. ثالثا: دور صریح و مضمر و نیز تسلسل باطل مى گردد. پس قرآن با این که کلمه عقل را در این آیه به کار نبرده, اما مطلب را با برهان عقلى تبیین کرده است; یعنى بیان او عقلى است.
آیه دیگرى نیز در باب توحید است که مى فرماید: ((لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا))(7) حضرت ابراهیم نیز در مقام احتجاج فرمود: ((ربى الذى یحیى و یمیت))(8) . در این دو آیه نیز کلمه عقل به کار نرفته است, اما محتواى آنها استدلال عقلى است.
حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) نیز در نهج البلاغه, بر پایه برهان عقلى سخن گفته است; هرچند نامى از عقل نبرده: ((کل قائم فى سوإ معلول))(9) , یعنى هر موجودى که به خود متکى نیست, هستى او هم صرف و عین ذاتش نیست, بلکه معلول است و هر معلول, علتى دارد. این سخن, از امام رضا(علیه السلام) نیز نقل شده است.(10)
شبیه استدلال قرآن در مورد ضرورت مبدإ فاعلى و استحاله تصادف, از حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) در نهج البلاغه ذکر شده است: ((فالویل لمن إنکر المقدر و جحد المدبر, زعموا إنهم کالنبات ما لهم زارع, و لا لاختلاف صورهم صانع, و لم یلجئوا الى حجه فیما ادعوا و لا تحقیق لما إوعوا, و هل یکون بنإ من غیر بان, إو جنایه من غیر جان;(11) واى بر آن کس که ناظم و مدبر را انکار کند! گروهى مى پندارند که آنها همچون گیاه خودرویند و زارعى ندارند و براى اشکال گوناگون آنها آفریننده اى نیست. اینان براى ادعاى خود, دلیلى اقامه نکرده اند و براى آنچه که در مغز خود پرورانده اند, تحقیقى به عمل نیاورده اند. آیا ممکن است که ساختمانى بدون سازنده یا جنایتى بدون جنایت کار پدید آید؟.))
لذا این استدلال هاى قرآنى و روایى, برهان عقلى اى است که در فن فلسفه و کلام نیز به کار مى رود; هرچند هیچ نامى از عقل در تقریر این براهین برده نشده باشد.
2. قرآن کریم, حکمت را ـ که کار عقل است ـ در برابر موعظه و جدال احسن قرار مى دهد: ((ادع الى سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى إحسن))(12) , یعنى دعوت به خدا سه راه دارد: حکمت, موعظه نیکو و جدال احسن.
بنابراین, حکمتى که غیر از جدال و موعظه است, همان حکمت مصطلح فلسفى است, زیرا حکمت, مقدمات بینى است که عهده دار تبیین حقایق نظرى است و موعظه درباره اخلاقیات, بایدها و نبایدها از آراى پسندیده کمک مى گیرد و جدال احسن از مشهورات, مسلمات و مقبولات استمداد مى کند, یعنى در جدال احسن از مقدماتى استفاده مى شود که مورد پذیرش طرف مقابل باشد; مانند مشهورات و آراى پسندیده وگرنه جدالى باطل است. از این رو, قرآن فرموده ((ولا تجادلوا إهل الکتاب الا بالتى هى إحسن(13) ; با اهل کتاب به غیر جدال احسن مجادله نکنید.))
از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند: آیا پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) جدال کرده است؟
فرمود: بلى, حتما جدال کرده, چون خداوند آن حضرت را به جدال امر کرده است. پس جدال بر او واجب بوده. آن گاه حضرت(علیه السلام) آیاتى را که به سبک جدال احسن نازل شده برشمرد که یکى از آنها, بخش هاى پایانى سوره ((یس)) است.(14) در این آیات از مقدمات مقبول و مسلم در مقابل دشمن استفاده شده است.
3. قرآن کریم در آیاتى برهان عقلى را با نام عقل و در کنار هم ذکر مى کند, یعنى همراه براهینى که از مقدمات بدیهى به نظرى راه مى یابد مى فرماید: ((ان فى ذلک لذکرى لاولى الالباب))(15) و ((آیات لقوم یعقلون))(16) و ((ان فى خلق السموات والارض... لایات لقوم یعقلون))(17) . عقل در این آیات, همان عقل نظرى و فلسفى است.
پى نوشت ها:
1. السرائر, ج1, ص46.
2. المعتبر, ج1, ص21 ـ 32.
3. ذکرى الشیعه, ج1, ص52.
4. همان.
5. سوره طور, آیه35.
6. یعنى بر حسب تصادف و اتفاق.
7. انبیإ, آیه 22.
8. بقره, آیه 258.
9. نهج البلاغه, خطبه 186.
10. مسند الرضا(علیه السلام), ج1, ص41.
11. نهج البلاغه, خطبه 185, بند19.
12. نحل, آیه125.
13. عنکبوت, آیه 46.
14. آیات 77 ـ83.
15. زمر, آیه 21.
16. جاثیه, آیه 5.
17. بقره, آیه 164.

تبلیغات