شیوه هاى ظریف و متنوع در فهم و بیان معارف قرآن
آرشیو
چکیده
متن
قرآن مجید که به منظور هدایت تمام انسان ها بر پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) نازل شده, کتابى است الهى و داراى مراتب که مرتبه اعلایش, یعنى همان ((ام الکتاب)) نزد خداوند سبحان است: ((و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم))(1)
این مرحله که اصل و ریشه قرآن است, وجود و حقیقت ((عنداللهى)) دارد. در آن جا سخن از لفظ, نوشتن, صورت ذهنى و علم حصولى نیست. تا انسان بالا نرود و به حضور اقدس خدا نرسد نمى تواند آن مرتبه عالى را درک کند, چرا که آن مرتبه هدایت افراد باتقوا ((... هدى للمتقین))(2) است.
اما مرحله نازله اش ((عندالناس)) و به صورت کتاب و لفظ عربى روشن ظهور کرده که الفاظ و ظواهرش قابل قرائت, استدلال, گفتن, شنیدن, نوشتن, قابل فهم و همگانى است: ((... هدى للناس...))(3)
بنابراین, همه انسان ها از نور هدایت و مقام نازل آن برخوردار خواهند شد, به طورى که خداى سبحان در قرآن آن را کتاب هدایت همه انسان ها معرفى مى کند:
((... وما هى الا ذکرى للبشر))(4)
از این رو, همگان آن را مى فهمند و براى همه سودمند است, هیچ بشرى بى نیاز از آن نیست. زن و مرد, پیر و جوان, از هر نژاد و اقلیمى که باشند به آن نیاز دارند.
فهم قرآن کریم, اگرچه نیاز به زبان خاصى دارد (زبان عربى), زبان و فرهنگ آن در فطرت انسان هاست و همگان آن را مى فهمند. خداى سبحان آن را به عنوان یادآورى و پند و موعظه آسان معرفى مى کند:
((ولقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر))(5)
آسانى قرآن به دلیل آشنایى پیام آن با دل و جان انسان است نه آن که کتابى سبک و بى مغز است.
قرآن کلامى ثقیل, سنگین و پرمغز است, ولى در عین حال, به دلیل هماهنگى با فطرت انسان ها, فهمیدن و بهره مندى از آن براى همگان آسان است.
انسان ها اگرچه از فرهنگ مشترک فطرى برخوردارند, در هوشمندى و مراتب فهم یکسان نیستند و به تعبیر برخى روایات ((الناس کمعادن الذهب والفضه))(6) مردم همانند معادن طلا و نقره متفاوتند)). برخى از مخاطبان قرآن ساده اندیش و برخى حکیمان فرزانه و ژرف اندیشان باریک بین هستند.
به همین دلیل, این کتاب جهان شمول الهى, معارفش را با روش هاى متفاوت و در سطوح گوناگون بیان کرده تا از طرفى, ژرف اندیشان به بهانه پایین بودن مطالب وحى خود را بى نیاز از آن نپندارند و از طرف دیگر, ساده اندیشان از فهم مطالب آن خود را محروم نبینند.(7)
بنابراین, چون از نظر وسعت حوزه رهنمود, جهان شمول است, از دو ویژگى برخوردار است:
الف) به زبانى جهانى سخن مى گوید تا همگان از معارف آن بهره ببرند و هیچ کس به بهانه نارسایى زبان و بیگانگى با فرهنگ, آن را خار راه خود نبیند و از پیمودن راه سعادت بخش آن باز نایستد.(8)
مراد از زبان قرآن و مردمى بودن آن, سخن گفتن با فرهنگ مشترک مردم است. انسان ها اگرچه در لغت و ادبیات از یکدیگر بیگانه اند و در فرهنگ هاى قومى و اقلیمى نیز اشتراکى ندارند, در فرهنگ انسانى که همان فرهنگ فطرت پایدار و تغییرناپذیر است, مشترک هستند. قرآن نیز با همین فرهنگ با انسان ها سخن مى گوید. (9)
نشانه فطرى بودن زبان قرآن و مشترک بودن فرهنگ جهان شمول آن را مى توان در گردهمایى دلپذیر سلمان فارسى, صهیب رومى, بلال حبشى, اویس قرنى و عمار عربى در ساحت قدس پیامبر اسلام مشاهده کرد.(10)
ب) محتوایش براى همگان مفید و سودمند بوده و احدى از آن بى نیاز نیست.
فهم معارف آن براى همگان آسان است اما این بدان معنا نیست که همگان به یکسان از آن بهره مى برند. چرا که معارف آن مراتب مختلف دارد و هر مرتبه آن بهره گروهى خاص است:
((کتاب الله عزوجل على اربعه اشیإ: على العباره والاشاره واللطائف والحقائق. فالعباره للعوام و الاشاره للخواص واللطائف للاولیإ والحقائق للانبیإ))(11) کتاب خداوند عزوجل معارفش بر اساس چهار چیز نازل شده است: عبارت ها, اشارت ها, لطیفه ها و حقیقت ها, پس عبارت هاى آن براى عموم مردم است, اشارت هاى آن براى خواص, لطیفه ها براى اولیاى خدا و حقایق آن براى پیامبران.
بنابراین, با توجه به حدیث فوق, هر کس به اندازه استعداد خویش از قرآن بهره مى برد. قرآن در بیان معارف الهى خود شیوه هاى خاصى دارد, لذا نمى تواند مانند کتب علمى تنها به بیان مسائل علمى و جهان شناسانه بپردازد یا مانند کتب اخلاقى تنها به اندرز بسنده کند و یا همتاى کتاب هاى فقهى و اصولى به ذکر احکام فرعى و مبانى آن ها اکتفا کند و به طور کلى, شیوه هاى رایج و معمول کتب بشرى را در پیش گیرد.
این کتاب الهى در رسیدن به اهداف خود که همان اهداف رسالت پیامبر است, روش هاى خاصى را برگزیده که به برخى اشاره مى شود:
1. استفاده گسترده از تمثیل
یکى از شیوه هاى معمول در بیان معارف و پیام رسانى قرآن, عینیت بخشیدن و تجسم دادن به مفاهیم عقلى در قالب مثل هاى گوناگون است.
قرآن در موارد متعدد براى پایین آوردن سطح مطلب عقلى و قرار دادن آن در دست رس فکر بشر از مثل استفاده کرده است.
انسان هرچه ساده اندیش تر باشد, احتیاجش به مثل بیش تر است, به همین دلیل, مثلا اگر استاد ریاضى بخواهد مسائل هندسى را براى نوآموزى مطرح کند, حتما باید از مثل کمک بگیرد.
مثل زدن و تشبیه کردن مطالب به امور مادى از روش هاى متداولى است که قرآن به وفور از آن استفاده کرده و مطالب بلند خود را به طور جذاب با مثل بیان کرده است. (12) قرآن هدف خود را از این مثل ها به کار انداختن فکر و اندیشه مردم معرفى مى کند:
((وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون))(13) و این مثل هایى است که مى زنیم شاید آن ها بیندیشند.
از این آیه استفاده مى شود که مثل هاى قرآنى با آن که ساده هستند, فهم آن ها نیاز به علم دارد. قرآن براى بیان معارف و حقایق, از هر گونه مثلى استفاده کرده است. دقت در مثل هاى قرآنى نشان مى دهد که در محتوا و قالب مثل, تنوع و تفنن رعایت شده است. از نظر قالب گاهى تشبیه مفرد به مفرد, گاهى جمع به مفرد و گاهى جمع به جمع آمده است. از نظر محتوا نیز خداوند گاهى به نور, زیت و مشکات, گاهى به گمشدگان بیابان در شب و جویندگان سراب در روز و گاهى به حمار و عنکبوت و مگس و... مثال مى زند.(14)
2. کنایه گویى و رعایت ادب
از ویژه گى هاى بیانى قرآن, کنایه گویى و ادب آموزى آن است. در روایات شریفه آمده است که خداوند سبحان با حیا سخن مى گوید: ((ان الله تعالى حیى))
قرآن(15) از الفاظ قبیح و مستهجن استفاده نمى کند, و حتى براى بیان معانى مستهجن, الفاظ کنایى را به کار مى برد تا رعایت ادب شده باشد و از این رهگذر, مخاطبان خود را به ادب هرچه بیش تر و حیا دعوت مى کند; مثلا براى مقاربت و روابط زناشویى از کلمات کنایى مانند ((مس)) یا ((رفث)) استفاده مى کند یا درباره تیمم بدل از غسل مى گوید: ((اگر زنان خود را لمس کردید و آبى براى غسل نیافتید, پس به جاى آن تیمم کنید.)) لمس در این آیه کریمه تعبیر کنایى از ارتباط زناشویى است وگرنه لمس کردن زنان غسل ندارد.
قرآن کریم در چنین مواردى از کلمات کنایى استفاده مى کند و اگر فرضا کلمه اى حیثیت کنایى خود را در قرآن از دست بدهد, به دلیل تکرار کلمه و گذشت زمان است. (16)
3. داورى قاطع درباره سخنان دیگران
قرآن کریم بر خلاف برخى از کتب متداول, پس از نقل آراى مختلف به داورى آن ها مى پردازد. از این رو, اگر مطلبى را نقل کند و سخنى در ابطال و رد آن نیاورد, نشانه امضا و پذیرش آن است,(17) چنان که از فرزند صالح حضرت آدم(علیه السلام) نقل مى کند که معیار پذیرش عمل در نزد خدا تقواست: ((قال انما یتقبل الله من المتقین))(18), اما آن را رد نمى کند. لذا بر اثر داشتن این ویژگى ((قول فصل)) نام گرفته است.
اما پس از نقل گفته منافقان آن را ابطال مى کند: ((یقولون لئن رجعنا الى المدینه لیخرجن الاعز منها الاذل ولله العزه ولرسوله وللمومنین ولکن المنافقین لا یعلمون))(19)
سخن منافقان این بود که خود را عزیز مى پنداشتند و مومنان را ذلیل, ولى خداوند بعد از نقل گفتار باطل آن ها به بطلان آن پرداخته ومى گوید: عزت و سرافرازى از آن خدا, پیامبرش و مومنان است, ولى منافقان نمى دانند.
4. خروج از نظم رایج
نظم و تإلیف آیات قرآن و روشى که در بیان مطالب در آن به کار رفته با تمام کتاب هایى که به دست بشر تإلیف و تصنیف شده فرق اساسى و جوهرى دارد. در کتاب هاى تإلیف شده به دست بشر معمولا یک یا چند مطلب مطرح مى شود و در فصل بندى خاصى درباره آن ها بحث مى شود. مجموع مطالبى که مربوط به یک مسإله است یک جا و با نظم معینى آورده مى شود و کتاب با یک مقدمه و چند فصل یا باب پایان مى پذیرد,(20) ولى قرآن یک کتاب کلاسیک نیست که داراى فصول و ابوابى باشد و نظام تإلیفى خاصى در میان ابواب و فصول آن در نظر گرفته شده باشد, بلکه کتابى است که در مدت 23 سال تدریجا طبق نیازمندىهاى گوناگون تربیتى در زمان ها و اماکن مختلف نازل شده است. بنابراین, در بسیارى از موارد پیوند خاصى درمیان کلمات یک آیه یا آیات قبل و بعد نبوده است; مثلا در آیه سوم سوره ((مائده)) ابتدا اشاره به محرمات الهى کرده و چند مورد از آن را شمرده, اما یک مرتبه سیاق آیه عوض شده و به موضوع امامت و ولایت و معرفى اسلام به عنوان کامل ترین دین پرداخته, سپس دوباره مطلب را قطع کرده و به موضوع دیگرى درباره محرمات مى پردازد.
البته تمام آیات قرآن از این نظر به هم مربوطند که همگى برنامه انسان سازى و تربیتى را در سطحى عالى تعقیب مى کنند. این آیات براى ساختن یک جامعه آباد, آگاه, امن و پیش رفته از نظر مادى و معنوى, براى مردم نازل شده است.(21)
5. بیان قصه ها و شیوه آن ها
قرآن کریم داستان پیامبران و تاریخ امت هاى گذشته را نقل مى کند, اما نه چون تاریخ نویسان و قصه پردازان, بلکه قسمت هایى از تاریخ آن بزرگان و امت هاى آنان را که با هدف هدایت گرى خود هماهنگ است, بیان فرموده است. قصه نویسان در نوشتن یا نقل قصه هاى خود وارد جزئیات قضایا مى شوند و مخاطب خود را سرگرم مى کنند, ولى قرآن کریم چنین روشى ندارد.
به عنوان مثال در ماجراى فرزندان حضرت آدم(علیه السلام) مى فرماید:
((اى پیامبر! خبر دو فرزند آدم را به حق بر آن ها تلاوت کن, آن زمان که هر دو نفرشان قربانى دادند, ولى یکى از آن ها پذیرفته شد و آن دیگرى که از او پذیرفته نشد به برادر خود گفت: حتما تو را مى کشم. برادر تهدید شده به او گفت: خدا فقط از افراد باتقوا قبول مى کند. اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى, منم هرگز به کشتن تو دست نمى گشایم, چون از پروردگار جهان ها و جهانیان مى ترسم.
من مى خواهم که تو با گناه من و گناه خود در دوزخ جاىگیرى و از اصحاب آتش بشوى. نفسش کم کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد و برادرش را کشت و از زیان کاران شد. سپس خداوند زاغى را فرستاد که در زمین کند و کاو مى کرد تا به او نشان دهد که چگونه جسد برادر خود را دفن کند. او گفت: واى بر من! آیا من نتوانستم مثل این زاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟ و سرانجام از نادمان گردید.
همه ماجراى ((هابیل)) و ((قابیل)) در قرآن همین آیات است که درس هاى فراوانى را به همراه دارد: این که خداوند اعمال خوب را تنها از پرهیزکاران مى پذیرد, این که بى تقوایى انسان را به حسادت مى کشاند و حسادت انسان را به قتل برادر خود وادار مى کند; این که متقین از کرامت نفس برخوردار هستند و دست به اعمال پستى هم چون برادر کشى نمى زنند و قصاص قبل از جنایت نمى کنند, این که نفس انسان اول ((مسوله)) است, سپس ((اماره)) مى شود و آهسته آهسته انسان را به بدىها مى کشاند; این که انسان موجود ضعیفى است و بسیارى از چیزها را به اندازه یک حیوان هم نمى داند; این که عاقبت تبه کارى و پستى ندامت و پشیمانى است.
این ها و برخى نکات دیگر که براى انسان درسآموز است در قرآن کریم به صورت قصه آمده است. اما این نکته که چرا قربانى کردند؟ منشإ قربانى ازدواج با همسر زیبا بود یا چیز دیگر؟ در کجا و چه زمان بود؟
این امور را قرآن بیان نفرموده است و اگر روایاتى هم در این زمینه باشد باید با دیده تعمق به آن نگریست.(22)
خلاصه کلام این که, قرآن در عین آن که به گلچینى از زندگى پیامبران و رویدادهاى واقعى مى پردازد, عناصرى را برگزیده که مبین اندیشه هایى است که نص قرآن کریم آن ها را در نظر گرفته است. اهمیت داستان هاى قرآنى در این نهفته است که با واقعیت ها سر و کار دارد, نه با وهم و خیال, بدین سبب خواننده را نسبت به حوادث و جریانات برگزیده اى متقاعد مى سازد که مستند و داراى واقعیت هستند.(23)
6. تکرار مطالب و اصطلاحات
چون قرآن کریم کتابى تربیتى و سازنده در تمام زمان ها و مکان هاست, بسیارى از مطالب یا فرازهایى از داستان هاى آن تکرار شده است تا شنونده و متعلم مطالب جدیدى بیاموزند. این تکرار از آن روست که قرآن کتاب نور و هدایت است, لذا در مقام هدایت لازم است مطلب واحد در هر مناسبت با زبانى خاص ادا شود تا ویژگى پند و موعظه و سازندگى را داشته باشد, برخلاف کتب علمى که هر مطلب تنها در یک جا بیان مى شود و تکرار آن سودمند نیست. سر لزوم تکرار در کتاب هدایت, وجود ((شیطان)) و ((نفس اماره)) است که عامل ضلالت و عذابند و پیوسته انسان را به گمراهى مى کشانند, از این رو, تکرار, ارشاد و هدایت ضرورى است.(24) این تکرار علاوه بر مسإله هدایت, نکته جدید و مفهوم تازه اى را به مخاطبان مىآموزد.
مثلا جریان تبدیل عصاى حضرت موسى(علیه السلام) در سوره هاى ((طه)), ((اعراف)) و ((نمل)) سه بار تکرار شده است و هر بار به جاى کلمه ((مار)) یک واژه به کار برده شده است: ((... فاذا هى حیه تسعى))(25); ((... فاذا هى ثعبان مبین))(26) و ((... فلما رآها تهتز کانها جان...))(27)
در حقیقت, هر واژه در آیات فوق یکى از ویژگى هاى این مار را بیان مى کند:
((حیه: مار زنده)), ((ثعبان: مار بزرگ)) و ((جان: مار بى آزار)); یعنى این عصاى حضرت موسى به مارى تبدیل مى شد که هم زنده بود و دروغین نبود, هم بزرگ بود و هم نسبت به حضرت موسى(علیه السلام) بىآزار و بى زهر.
7. جلب توجه و ایجاد سوال
یکى از ظرافت هاى ادبى و هنرى قرآن در بیان مطالب, این است که نظم را عمدا به هم مى زند تا توجه مخاطب را جلب کرده و این سوال را در ذهن او ایجاد کند که چرا کتابى که سراسر فصیح و بلیغ است, نظم کلام را بر هم مى زند و از این طریق به جست وجوى علت مى پردازد و از معارف نهفته اى بهره مند شود.(28)
مثلا در جمله اى که چندین بار کلمه با ((اعراب رفع)) آمده, در اثنا کلمه اى با ((اعراب نصب)) ذکر مى شود تا خواننده را متوقف کرده, به تإمل وا دارد, مانند آیه ذیل که مى فرماید:
((لـکن الراسخون فى العلم منهم والمومنون یومنون بما انزل الیک وما انزل من قبلک والمقیمین الصلاه والموتون الزکاه والمومنون...))(29) در این آیه کریمه پنج وصف ذکر شده که سیاق ادبى آن ها مرفوع بودن آن هاست, چنان که دو وصف مقدم ((راسخون و مومنون)) و دو وصف موخر ((موتون و مومنون)) مرفوع است و در بین اوصاف مرفوع چهارگانه, یک وصف منصوب دیده مى شود و آن وصف ((مقیمین)) است این بدان جهت است که توجه متدبران در قرآن و تالیان کتاب الهى را به اهمیت ((نماز)) که ستون دین است, جلب کند.(30)
در تبلیغات امروزى نیز همین روش بزرگ نمایى با ایجاد سوال که قرآن کریم در چهارده قرن پیش با ادبیات ویژه خود آن را ابداع کرده بود, رایج است; مثلا در پلاکاردها, همه جملات را با یک رنگ مى نویسند, ولى کلمه ((شهید)) را با رنگ سرخ یا با خط درشت مى نویسند. در سخنرانى ها گاهى به بعضى از کلمات که مى رسند, آن را با صداى بلندتر و شدت بیش ترى ادا مى کنند تا اهمیت آن را به مخاطبان گوشزد کنند. (31) بدین ترتیب, گاهى با تغییر اسلوب و تعویض سیاق به ویژگى محتوایى لفظ توجه مى شود.
8. تربیت در قالب سوال
در قرآن مجید بسیارى از حقایق مربوط به معارف دینى, اخلاقى و اجتماعى در قالب سوال طرح مى شود و طرفین مسإله در اختیار شنونده گذارده مى شود تا با فکر خود یکى را انتخاب کند. این روش که باید آن را روش ((غیر مستقیم)) نامید, اثر فوق العاده اى در تإثیر برنامه هاى تربیتى دارد, زیرا انسان معمولا به افکار و برداشت هاى خود از مسائل مختلف بیش از هر چیز دیگر اهمیت مى دهد.
هنگامى که مسإله به صورت یک مطلب قطعى طرح شود, در مقابل آن, مقاومت به خرج مى دهد و هم چون یک فکر بیگانه به آن مى نگرد, ولى هنگامى که به صورت سوال طرح شود و پاسخ را از درون وجدان و قلب خود بشنود, آن را فکر و تشخیص خود مى داند و به عنوان ((یک فکر و طرح آشنا)) به آن مى نگرد و در مقابل آن مقاومت به خرج نمى دهد.(32)
این طرز آموزش و تعلیم در برابر افراد لجوج بسیار موثر است. چون مشرکان و کفار در برابر پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) و کلام وحى موضع گیرى مى کردند, در بسیارى از آیات از این روش استفاده شده است که به چند نمونه از آن اشاره مى کنیم:
((هل یستوى الذین یعلمون والذین لایعلمون))(33) آیا دانایان با نادانان برابر هستند؟
((قل هل یستوى الاعمى والبصیر افلا تتفکرون))(34) آیا نابینا با شخص بینا مساوى است؟ آیا فکر نمى کنید؟
9. جامعیت مطالب در میان معارف
خداوند سبحان معارف اعتقادى, اخلاقى, فقهى و سیاسى را به طور مجزا در قرآن ذکر فرموده و بارها نیز آن ها را در کنار یکدیگر آورده است تا هدایتى همه جانبه نسبت به آن ها داشته باشد و جامعه انسانى را از یک سونگرى در عالم و نقصان در عمل باز دارد و درس همه بعدى بودن و عمل کردن به همه معارف دینى را به امت اسلامى بیاموزد تا جامعه اى جامع و کامل بپروراند.
قرآن مانند کتب تخصصى فلسفه, اخلاق, فقه و سیاست نیست که فقط در یک زمینه سخن بگوید, بلکه به دلیل آن که نور است و براى هدایت جامعه نازل شده همراه تعلیم مطالب فقهى نکته هاى اخلاقى و معارف دیگر را که ضامن اجراى حکم فقهى است بیان مى کند.
قرآن اگر تعبد را ارائه مى دهد, تعقل و تحلیل را نیز در کنارش مىآموزد. سراسر قرآن مملو از این ویژگى قرآنى است.(35)
براى نمونه مى توان به سوره مبارکه ((نسإ)) اشاره کرد, آن جا که قانون ارث را به عنوان حکم فقهى بیان فرموده, مسائل عاطفى و اخلاقى را براى پشتوانه اجرایى احکام و قوانین آن بیان مى فرماید:
اگر بستگان نزدیک متوفا و یتیمان و درماندگان در زمان تقسیم ارث حاضر بودند, چیزى از ارث هم به آن ها بدهید و با آن ها با گفتار نیکو سخن بگویید و باید بترسند کسانى که براى آینده فرزندانشان بیمناکند و درباره یتیمان دیگران سخن درست و حق بگویید و آنان که اموال یتیمان را به ستم مى خورند, بى شک, در شکم هاى خود آتش مى خورند و حقیقتا در آتش سوزان انداخته خواهند شد.))(36)
10. وعده و وعید
وعده پاداش هاى خوب و بد براى ایجاد انگیزه در افراد که به سوى اعمال شایسته روى آورند و از کارهاى ناپسند دورى گزینند, بسیار موثر است. انسان ها همواره پاداش هاى نیک را دوست دارند و از این که سزاى ناشایستى به آن ها داده شود و به عاقبت بدى گرفتار شوند, بسیار نگران هستند.
قرآن کریم بهشت و جهنم را به عنوان دو انگیزه مهم در تربیت افراد مطرح کرده و با ترسیم واقعیت خویش و سرنوشت شوم بدکاران, مردم را به انجام اعمال صالح تشویق کرده و از ارتکاب معاصى و گناهان برحذر داشته است. البته با تدبر در آیات نعیم و آیات عذاب, آرمان والاى بشرى معلوم مى شود. انسان آرمان جو که نمى تواند با هیچ قدرتى از خواستن و جست و جوى آرمان فرار کند, با تدبر در آیات نعیم و عذاب قرآن, یقین حاصل مى کند که آن آرمان عالى, جز در صورتى که قرآن مجید ترسیم کرده است, قابل قبول نیست.(37)
11. ارائه الگو از خوبان و بدان
یکى از مهم ترین ابزار تعلیم و تربیت که اثر قاطع و تعیین کننده اى در ساختن شخصیت فرد و جامعه دارد, ارائه نمونه ها و الگوهاى گویا از ارزش ها و ضد ارزش هاست.
براى این کار مى توان از داستان, به خصوص تاریخ که سرشار از عبرت هاست, استفاده کرد. با استفاده از قصه و تاریخ مى توان به خوبى ها و بدىها عینیت داد و آن ها را در قالب نمونه هاى تاریخى تجسم بخشید, به گونه اى که شخص آن ها را همانند نمایشنامه اى از نزدیک ببیند و خود را در کنار قهرمانان تاریخ حس کند و عاقبت خوب یا بد آن ها و عوامل شکست و پیروزى را به خوبى درک کند.
قرآن کریم در مقام تعلیم و تربیت به صورت گسترده اى از تاریخ استفاده مى کند, با طرح قصه هاى گوناگون تاریخى و استفاده منطقى از تاریخ, آن را در خدمت اهداف خود قرار مى دهد و شنونده یا خواننده را در حالتى که گویا در فضاى داستان نفس مى کشد و با شخصیت هاى آنان زندگى مى کند, قرار مى دهد.
بدین گونه الگوهایى که قرآن کریم در قصه هاى خود مطرح مى کند, نمونه هایى عینى و لمس شده از خوبان و بدان خواهند بود که در پرورش افراد بسیار موثر و کارساز هستند.(38)
هرچند قصه هاى قرآن هدف هاى مشخصى را تعقیب مى کند و همه آن ها نمونه هایى از افراد خوب و بد را ارائه مى دهند, در بعضى از نمونه ها انگشت مى گذارد و با هدف الگو قرار دادن آن ها به بیان مطلب مى پردازد. گاهى دو نمونه خوب و بد را در کنار هم قرار مى دهد و آن ها را با هم مقایسه مى کند تا شنونده یا خواننده با اندیشیدن درباره آن دو نمونه و سنجش عمل کرد آن ها با یکدیگر به نتایج مطلوبى دست یابد, مثلا در آیه ذیل مى فرماید:
((ضرب الله مثلا للذین کفروا امراه نوح وامراه لوط...))(39)
در این آیات شریفه, دو زن بد را با دو زن خوب مقایسه مى کند; دو زن بد عبارتند از: زن نوح(علیه السلام) و زن لوط(علیه السلام). آن ها با این که همسر پیامبر بودند, اما گمراه شدند و با اعمال زشت و ناپسند خود, به صورت نمونه هایى از انسان هاى بد درآمدند.
دو زن خوب نیز عبارت بودند از: زن فرعون و حضرت مریم که نمونه پاکى و ایمان و تقوا بودند.
بدین گونه قرآن کریم با ارائه نمونه هاى عینى از افراد و یادآورى اعمال زشت یا پسندیده آن ها گام هاى مهمى را در تربیت افراد برمى دارد و با اعمال این شیوه صفات خوب و بد را در برابر دیدگان مردم تجسم و عینیت مى بخشد. این شیوه و روش قرآن در امر تعلیم و تربیت بسیار کارساز است.
پى نوشت ها:
1. زخرف (43) آیه 4.
2. بقره (2) آیه 2.
3. همان, آیه 185.
4. مدثر (74) آیه 31.
5. قمر (54) آیه 17.
6. بحارالانوار, ج58, ص65.
7. آیت الله جوادى آملى, تفسیر تسنیم, ج1, ص40.
8. همان, ص32.
9. همان, ص33.
10. آیت الله جوادى آملى, تفسیر موضوعى قرآن در قرآن, ج1, ص354.
11. بحارالانوار, ج75, ص278.
12. یعقوب جعفرى, سیرى در علوم قرآن, ص193.
13. حشر (59) آیه 21.
14. تفسیر قرآن در قرآن, ج1, ص434.
15. بحارالانوار, ج47, ص200.
16. همان, ص439 و 440.
17. تفسیر تسنیم, ج1, ص45.
18. مائده (5) آیه 27.
19. منافقون (63) آیه 8.
20. سیرى در علوم قرآن, ص174.
21. تفسیر نمونه, ج3, ص85 و 86.
22. تفسیر قرآن در قرآن, ج1, ص436 و 437.
23. محمد حسین جعفر زاده, جلوه هاى هنرى داستان هاى قرآن, ج1, ص14.
24. همان, ص51 و 52.
25. طه (20) آیه 20.
26. اعراف (7) آیه 107.
27. نمل (27) آیه 10.
28. تفسیر قرآن در قرآن, ج1, ص442.
29. نسإ (4) آیه ;162 به نقل از تفسیر تسنیم, ج1, ص52.
30. همان, ص52.
31. تفسیر قرآن در قرآن, ج1, ص442.
32. تفسیر نمونه, ج3, ص156 و 157.
33. زمر (39) آیه 9.
34. انعام (6) آیه 50.
35. تفسیر قرآن در قرآن, ج1, ص443 و 444.
36. نسإ (4) آیات 10 ـ 8.
37. استاد على کمالى, شناخت قرآن, ص60.
38. سیرى در علوم قرآن, ص257 و 258.
39. تحریم (66) آیات 12 ـ 10.
این مرحله که اصل و ریشه قرآن است, وجود و حقیقت ((عنداللهى)) دارد. در آن جا سخن از لفظ, نوشتن, صورت ذهنى و علم حصولى نیست. تا انسان بالا نرود و به حضور اقدس خدا نرسد نمى تواند آن مرتبه عالى را درک کند, چرا که آن مرتبه هدایت افراد باتقوا ((... هدى للمتقین))(2) است.
اما مرحله نازله اش ((عندالناس)) و به صورت کتاب و لفظ عربى روشن ظهور کرده که الفاظ و ظواهرش قابل قرائت, استدلال, گفتن, شنیدن, نوشتن, قابل فهم و همگانى است: ((... هدى للناس...))(3)
بنابراین, همه انسان ها از نور هدایت و مقام نازل آن برخوردار خواهند شد, به طورى که خداى سبحان در قرآن آن را کتاب هدایت همه انسان ها معرفى مى کند:
((... وما هى الا ذکرى للبشر))(4)
از این رو, همگان آن را مى فهمند و براى همه سودمند است, هیچ بشرى بى نیاز از آن نیست. زن و مرد, پیر و جوان, از هر نژاد و اقلیمى که باشند به آن نیاز دارند.
فهم قرآن کریم, اگرچه نیاز به زبان خاصى دارد (زبان عربى), زبان و فرهنگ آن در فطرت انسان هاست و همگان آن را مى فهمند. خداى سبحان آن را به عنوان یادآورى و پند و موعظه آسان معرفى مى کند:
((ولقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر))(5)
آسانى قرآن به دلیل آشنایى پیام آن با دل و جان انسان است نه آن که کتابى سبک و بى مغز است.
قرآن کلامى ثقیل, سنگین و پرمغز است, ولى در عین حال, به دلیل هماهنگى با فطرت انسان ها, فهمیدن و بهره مندى از آن براى همگان آسان است.
انسان ها اگرچه از فرهنگ مشترک فطرى برخوردارند, در هوشمندى و مراتب فهم یکسان نیستند و به تعبیر برخى روایات ((الناس کمعادن الذهب والفضه))(6) مردم همانند معادن طلا و نقره متفاوتند)). برخى از مخاطبان قرآن ساده اندیش و برخى حکیمان فرزانه و ژرف اندیشان باریک بین هستند.
به همین دلیل, این کتاب جهان شمول الهى, معارفش را با روش هاى متفاوت و در سطوح گوناگون بیان کرده تا از طرفى, ژرف اندیشان به بهانه پایین بودن مطالب وحى خود را بى نیاز از آن نپندارند و از طرف دیگر, ساده اندیشان از فهم مطالب آن خود را محروم نبینند.(7)
بنابراین, چون از نظر وسعت حوزه رهنمود, جهان شمول است, از دو ویژگى برخوردار است:
الف) به زبانى جهانى سخن مى گوید تا همگان از معارف آن بهره ببرند و هیچ کس به بهانه نارسایى زبان و بیگانگى با فرهنگ, آن را خار راه خود نبیند و از پیمودن راه سعادت بخش آن باز نایستد.(8)
مراد از زبان قرآن و مردمى بودن آن, سخن گفتن با فرهنگ مشترک مردم است. انسان ها اگرچه در لغت و ادبیات از یکدیگر بیگانه اند و در فرهنگ هاى قومى و اقلیمى نیز اشتراکى ندارند, در فرهنگ انسانى که همان فرهنگ فطرت پایدار و تغییرناپذیر است, مشترک هستند. قرآن نیز با همین فرهنگ با انسان ها سخن مى گوید. (9)
نشانه فطرى بودن زبان قرآن و مشترک بودن فرهنگ جهان شمول آن را مى توان در گردهمایى دلپذیر سلمان فارسى, صهیب رومى, بلال حبشى, اویس قرنى و عمار عربى در ساحت قدس پیامبر اسلام مشاهده کرد.(10)
ب) محتوایش براى همگان مفید و سودمند بوده و احدى از آن بى نیاز نیست.
فهم معارف آن براى همگان آسان است اما این بدان معنا نیست که همگان به یکسان از آن بهره مى برند. چرا که معارف آن مراتب مختلف دارد و هر مرتبه آن بهره گروهى خاص است:
((کتاب الله عزوجل على اربعه اشیإ: على العباره والاشاره واللطائف والحقائق. فالعباره للعوام و الاشاره للخواص واللطائف للاولیإ والحقائق للانبیإ))(11) کتاب خداوند عزوجل معارفش بر اساس چهار چیز نازل شده است: عبارت ها, اشارت ها, لطیفه ها و حقیقت ها, پس عبارت هاى آن براى عموم مردم است, اشارت هاى آن براى خواص, لطیفه ها براى اولیاى خدا و حقایق آن براى پیامبران.
بنابراین, با توجه به حدیث فوق, هر کس به اندازه استعداد خویش از قرآن بهره مى برد. قرآن در بیان معارف الهى خود شیوه هاى خاصى دارد, لذا نمى تواند مانند کتب علمى تنها به بیان مسائل علمى و جهان شناسانه بپردازد یا مانند کتب اخلاقى تنها به اندرز بسنده کند و یا همتاى کتاب هاى فقهى و اصولى به ذکر احکام فرعى و مبانى آن ها اکتفا کند و به طور کلى, شیوه هاى رایج و معمول کتب بشرى را در پیش گیرد.
این کتاب الهى در رسیدن به اهداف خود که همان اهداف رسالت پیامبر است, روش هاى خاصى را برگزیده که به برخى اشاره مى شود:
1. استفاده گسترده از تمثیل
یکى از شیوه هاى معمول در بیان معارف و پیام رسانى قرآن, عینیت بخشیدن و تجسم دادن به مفاهیم عقلى در قالب مثل هاى گوناگون است.
قرآن در موارد متعدد براى پایین آوردن سطح مطلب عقلى و قرار دادن آن در دست رس فکر بشر از مثل استفاده کرده است.
انسان هرچه ساده اندیش تر باشد, احتیاجش به مثل بیش تر است, به همین دلیل, مثلا اگر استاد ریاضى بخواهد مسائل هندسى را براى نوآموزى مطرح کند, حتما باید از مثل کمک بگیرد.
مثل زدن و تشبیه کردن مطالب به امور مادى از روش هاى متداولى است که قرآن به وفور از آن استفاده کرده و مطالب بلند خود را به طور جذاب با مثل بیان کرده است. (12) قرآن هدف خود را از این مثل ها به کار انداختن فکر و اندیشه مردم معرفى مى کند:
((وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون))(13) و این مثل هایى است که مى زنیم شاید آن ها بیندیشند.
از این آیه استفاده مى شود که مثل هاى قرآنى با آن که ساده هستند, فهم آن ها نیاز به علم دارد. قرآن براى بیان معارف و حقایق, از هر گونه مثلى استفاده کرده است. دقت در مثل هاى قرآنى نشان مى دهد که در محتوا و قالب مثل, تنوع و تفنن رعایت شده است. از نظر قالب گاهى تشبیه مفرد به مفرد, گاهى جمع به مفرد و گاهى جمع به جمع آمده است. از نظر محتوا نیز خداوند گاهى به نور, زیت و مشکات, گاهى به گمشدگان بیابان در شب و جویندگان سراب در روز و گاهى به حمار و عنکبوت و مگس و... مثال مى زند.(14)
2. کنایه گویى و رعایت ادب
از ویژه گى هاى بیانى قرآن, کنایه گویى و ادب آموزى آن است. در روایات شریفه آمده است که خداوند سبحان با حیا سخن مى گوید: ((ان الله تعالى حیى))
قرآن(15) از الفاظ قبیح و مستهجن استفاده نمى کند, و حتى براى بیان معانى مستهجن, الفاظ کنایى را به کار مى برد تا رعایت ادب شده باشد و از این رهگذر, مخاطبان خود را به ادب هرچه بیش تر و حیا دعوت مى کند; مثلا براى مقاربت و روابط زناشویى از کلمات کنایى مانند ((مس)) یا ((رفث)) استفاده مى کند یا درباره تیمم بدل از غسل مى گوید: ((اگر زنان خود را لمس کردید و آبى براى غسل نیافتید, پس به جاى آن تیمم کنید.)) لمس در این آیه کریمه تعبیر کنایى از ارتباط زناشویى است وگرنه لمس کردن زنان غسل ندارد.
قرآن کریم در چنین مواردى از کلمات کنایى استفاده مى کند و اگر فرضا کلمه اى حیثیت کنایى خود را در قرآن از دست بدهد, به دلیل تکرار کلمه و گذشت زمان است. (16)
3. داورى قاطع درباره سخنان دیگران
قرآن کریم بر خلاف برخى از کتب متداول, پس از نقل آراى مختلف به داورى آن ها مى پردازد. از این رو, اگر مطلبى را نقل کند و سخنى در ابطال و رد آن نیاورد, نشانه امضا و پذیرش آن است,(17) چنان که از فرزند صالح حضرت آدم(علیه السلام) نقل مى کند که معیار پذیرش عمل در نزد خدا تقواست: ((قال انما یتقبل الله من المتقین))(18), اما آن را رد نمى کند. لذا بر اثر داشتن این ویژگى ((قول فصل)) نام گرفته است.
اما پس از نقل گفته منافقان آن را ابطال مى کند: ((یقولون لئن رجعنا الى المدینه لیخرجن الاعز منها الاذل ولله العزه ولرسوله وللمومنین ولکن المنافقین لا یعلمون))(19)
سخن منافقان این بود که خود را عزیز مى پنداشتند و مومنان را ذلیل, ولى خداوند بعد از نقل گفتار باطل آن ها به بطلان آن پرداخته ومى گوید: عزت و سرافرازى از آن خدا, پیامبرش و مومنان است, ولى منافقان نمى دانند.
4. خروج از نظم رایج
نظم و تإلیف آیات قرآن و روشى که در بیان مطالب در آن به کار رفته با تمام کتاب هایى که به دست بشر تإلیف و تصنیف شده فرق اساسى و جوهرى دارد. در کتاب هاى تإلیف شده به دست بشر معمولا یک یا چند مطلب مطرح مى شود و در فصل بندى خاصى درباره آن ها بحث مى شود. مجموع مطالبى که مربوط به یک مسإله است یک جا و با نظم معینى آورده مى شود و کتاب با یک مقدمه و چند فصل یا باب پایان مى پذیرد,(20) ولى قرآن یک کتاب کلاسیک نیست که داراى فصول و ابوابى باشد و نظام تإلیفى خاصى در میان ابواب و فصول آن در نظر گرفته شده باشد, بلکه کتابى است که در مدت 23 سال تدریجا طبق نیازمندىهاى گوناگون تربیتى در زمان ها و اماکن مختلف نازل شده است. بنابراین, در بسیارى از موارد پیوند خاصى درمیان کلمات یک آیه یا آیات قبل و بعد نبوده است; مثلا در آیه سوم سوره ((مائده)) ابتدا اشاره به محرمات الهى کرده و چند مورد از آن را شمرده, اما یک مرتبه سیاق آیه عوض شده و به موضوع امامت و ولایت و معرفى اسلام به عنوان کامل ترین دین پرداخته, سپس دوباره مطلب را قطع کرده و به موضوع دیگرى درباره محرمات مى پردازد.
البته تمام آیات قرآن از این نظر به هم مربوطند که همگى برنامه انسان سازى و تربیتى را در سطحى عالى تعقیب مى کنند. این آیات براى ساختن یک جامعه آباد, آگاه, امن و پیش رفته از نظر مادى و معنوى, براى مردم نازل شده است.(21)
5. بیان قصه ها و شیوه آن ها
قرآن کریم داستان پیامبران و تاریخ امت هاى گذشته را نقل مى کند, اما نه چون تاریخ نویسان و قصه پردازان, بلکه قسمت هایى از تاریخ آن بزرگان و امت هاى آنان را که با هدف هدایت گرى خود هماهنگ است, بیان فرموده است. قصه نویسان در نوشتن یا نقل قصه هاى خود وارد جزئیات قضایا مى شوند و مخاطب خود را سرگرم مى کنند, ولى قرآن کریم چنین روشى ندارد.
به عنوان مثال در ماجراى فرزندان حضرت آدم(علیه السلام) مى فرماید:
((اى پیامبر! خبر دو فرزند آدم را به حق بر آن ها تلاوت کن, آن زمان که هر دو نفرشان قربانى دادند, ولى یکى از آن ها پذیرفته شد و آن دیگرى که از او پذیرفته نشد به برادر خود گفت: حتما تو را مى کشم. برادر تهدید شده به او گفت: خدا فقط از افراد باتقوا قبول مى کند. اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى, منم هرگز به کشتن تو دست نمى گشایم, چون از پروردگار جهان ها و جهانیان مى ترسم.
من مى خواهم که تو با گناه من و گناه خود در دوزخ جاىگیرى و از اصحاب آتش بشوى. نفسش کم کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد و برادرش را کشت و از زیان کاران شد. سپس خداوند زاغى را فرستاد که در زمین کند و کاو مى کرد تا به او نشان دهد که چگونه جسد برادر خود را دفن کند. او گفت: واى بر من! آیا من نتوانستم مثل این زاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟ و سرانجام از نادمان گردید.
همه ماجراى ((هابیل)) و ((قابیل)) در قرآن همین آیات است که درس هاى فراوانى را به همراه دارد: این که خداوند اعمال خوب را تنها از پرهیزکاران مى پذیرد, این که بى تقوایى انسان را به حسادت مى کشاند و حسادت انسان را به قتل برادر خود وادار مى کند; این که متقین از کرامت نفس برخوردار هستند و دست به اعمال پستى هم چون برادر کشى نمى زنند و قصاص قبل از جنایت نمى کنند, این که نفس انسان اول ((مسوله)) است, سپس ((اماره)) مى شود و آهسته آهسته انسان را به بدىها مى کشاند; این که انسان موجود ضعیفى است و بسیارى از چیزها را به اندازه یک حیوان هم نمى داند; این که عاقبت تبه کارى و پستى ندامت و پشیمانى است.
این ها و برخى نکات دیگر که براى انسان درسآموز است در قرآن کریم به صورت قصه آمده است. اما این نکته که چرا قربانى کردند؟ منشإ قربانى ازدواج با همسر زیبا بود یا چیز دیگر؟ در کجا و چه زمان بود؟
این امور را قرآن بیان نفرموده است و اگر روایاتى هم در این زمینه باشد باید با دیده تعمق به آن نگریست.(22)
خلاصه کلام این که, قرآن در عین آن که به گلچینى از زندگى پیامبران و رویدادهاى واقعى مى پردازد, عناصرى را برگزیده که مبین اندیشه هایى است که نص قرآن کریم آن ها را در نظر گرفته است. اهمیت داستان هاى قرآنى در این نهفته است که با واقعیت ها سر و کار دارد, نه با وهم و خیال, بدین سبب خواننده را نسبت به حوادث و جریانات برگزیده اى متقاعد مى سازد که مستند و داراى واقعیت هستند.(23)
6. تکرار مطالب و اصطلاحات
چون قرآن کریم کتابى تربیتى و سازنده در تمام زمان ها و مکان هاست, بسیارى از مطالب یا فرازهایى از داستان هاى آن تکرار شده است تا شنونده و متعلم مطالب جدیدى بیاموزند. این تکرار از آن روست که قرآن کتاب نور و هدایت است, لذا در مقام هدایت لازم است مطلب واحد در هر مناسبت با زبانى خاص ادا شود تا ویژگى پند و موعظه و سازندگى را داشته باشد, برخلاف کتب علمى که هر مطلب تنها در یک جا بیان مى شود و تکرار آن سودمند نیست. سر لزوم تکرار در کتاب هدایت, وجود ((شیطان)) و ((نفس اماره)) است که عامل ضلالت و عذابند و پیوسته انسان را به گمراهى مى کشانند, از این رو, تکرار, ارشاد و هدایت ضرورى است.(24) این تکرار علاوه بر مسإله هدایت, نکته جدید و مفهوم تازه اى را به مخاطبان مىآموزد.
مثلا جریان تبدیل عصاى حضرت موسى(علیه السلام) در سوره هاى ((طه)), ((اعراف)) و ((نمل)) سه بار تکرار شده است و هر بار به جاى کلمه ((مار)) یک واژه به کار برده شده است: ((... فاذا هى حیه تسعى))(25); ((... فاذا هى ثعبان مبین))(26) و ((... فلما رآها تهتز کانها جان...))(27)
در حقیقت, هر واژه در آیات فوق یکى از ویژگى هاى این مار را بیان مى کند:
((حیه: مار زنده)), ((ثعبان: مار بزرگ)) و ((جان: مار بى آزار)); یعنى این عصاى حضرت موسى به مارى تبدیل مى شد که هم زنده بود و دروغین نبود, هم بزرگ بود و هم نسبت به حضرت موسى(علیه السلام) بىآزار و بى زهر.
7. جلب توجه و ایجاد سوال
یکى از ظرافت هاى ادبى و هنرى قرآن در بیان مطالب, این است که نظم را عمدا به هم مى زند تا توجه مخاطب را جلب کرده و این سوال را در ذهن او ایجاد کند که چرا کتابى که سراسر فصیح و بلیغ است, نظم کلام را بر هم مى زند و از این طریق به جست وجوى علت مى پردازد و از معارف نهفته اى بهره مند شود.(28)
مثلا در جمله اى که چندین بار کلمه با ((اعراب رفع)) آمده, در اثنا کلمه اى با ((اعراب نصب)) ذکر مى شود تا خواننده را متوقف کرده, به تإمل وا دارد, مانند آیه ذیل که مى فرماید:
((لـکن الراسخون فى العلم منهم والمومنون یومنون بما انزل الیک وما انزل من قبلک والمقیمین الصلاه والموتون الزکاه والمومنون...))(29) در این آیه کریمه پنج وصف ذکر شده که سیاق ادبى آن ها مرفوع بودن آن هاست, چنان که دو وصف مقدم ((راسخون و مومنون)) و دو وصف موخر ((موتون و مومنون)) مرفوع است و در بین اوصاف مرفوع چهارگانه, یک وصف منصوب دیده مى شود و آن وصف ((مقیمین)) است این بدان جهت است که توجه متدبران در قرآن و تالیان کتاب الهى را به اهمیت ((نماز)) که ستون دین است, جلب کند.(30)
در تبلیغات امروزى نیز همین روش بزرگ نمایى با ایجاد سوال که قرآن کریم در چهارده قرن پیش با ادبیات ویژه خود آن را ابداع کرده بود, رایج است; مثلا در پلاکاردها, همه جملات را با یک رنگ مى نویسند, ولى کلمه ((شهید)) را با رنگ سرخ یا با خط درشت مى نویسند. در سخنرانى ها گاهى به بعضى از کلمات که مى رسند, آن را با صداى بلندتر و شدت بیش ترى ادا مى کنند تا اهمیت آن را به مخاطبان گوشزد کنند. (31) بدین ترتیب, گاهى با تغییر اسلوب و تعویض سیاق به ویژگى محتوایى لفظ توجه مى شود.
8. تربیت در قالب سوال
در قرآن مجید بسیارى از حقایق مربوط به معارف دینى, اخلاقى و اجتماعى در قالب سوال طرح مى شود و طرفین مسإله در اختیار شنونده گذارده مى شود تا با فکر خود یکى را انتخاب کند. این روش که باید آن را روش ((غیر مستقیم)) نامید, اثر فوق العاده اى در تإثیر برنامه هاى تربیتى دارد, زیرا انسان معمولا به افکار و برداشت هاى خود از مسائل مختلف بیش از هر چیز دیگر اهمیت مى دهد.
هنگامى که مسإله به صورت یک مطلب قطعى طرح شود, در مقابل آن, مقاومت به خرج مى دهد و هم چون یک فکر بیگانه به آن مى نگرد, ولى هنگامى که به صورت سوال طرح شود و پاسخ را از درون وجدان و قلب خود بشنود, آن را فکر و تشخیص خود مى داند و به عنوان ((یک فکر و طرح آشنا)) به آن مى نگرد و در مقابل آن مقاومت به خرج نمى دهد.(32)
این طرز آموزش و تعلیم در برابر افراد لجوج بسیار موثر است. چون مشرکان و کفار در برابر پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) و کلام وحى موضع گیرى مى کردند, در بسیارى از آیات از این روش استفاده شده است که به چند نمونه از آن اشاره مى کنیم:
((هل یستوى الذین یعلمون والذین لایعلمون))(33) آیا دانایان با نادانان برابر هستند؟
((قل هل یستوى الاعمى والبصیر افلا تتفکرون))(34) آیا نابینا با شخص بینا مساوى است؟ آیا فکر نمى کنید؟
9. جامعیت مطالب در میان معارف
خداوند سبحان معارف اعتقادى, اخلاقى, فقهى و سیاسى را به طور مجزا در قرآن ذکر فرموده و بارها نیز آن ها را در کنار یکدیگر آورده است تا هدایتى همه جانبه نسبت به آن ها داشته باشد و جامعه انسانى را از یک سونگرى در عالم و نقصان در عمل باز دارد و درس همه بعدى بودن و عمل کردن به همه معارف دینى را به امت اسلامى بیاموزد تا جامعه اى جامع و کامل بپروراند.
قرآن مانند کتب تخصصى فلسفه, اخلاق, فقه و سیاست نیست که فقط در یک زمینه سخن بگوید, بلکه به دلیل آن که نور است و براى هدایت جامعه نازل شده همراه تعلیم مطالب فقهى نکته هاى اخلاقى و معارف دیگر را که ضامن اجراى حکم فقهى است بیان مى کند.
قرآن اگر تعبد را ارائه مى دهد, تعقل و تحلیل را نیز در کنارش مىآموزد. سراسر قرآن مملو از این ویژگى قرآنى است.(35)
براى نمونه مى توان به سوره مبارکه ((نسإ)) اشاره کرد, آن جا که قانون ارث را به عنوان حکم فقهى بیان فرموده, مسائل عاطفى و اخلاقى را براى پشتوانه اجرایى احکام و قوانین آن بیان مى فرماید:
اگر بستگان نزدیک متوفا و یتیمان و درماندگان در زمان تقسیم ارث حاضر بودند, چیزى از ارث هم به آن ها بدهید و با آن ها با گفتار نیکو سخن بگویید و باید بترسند کسانى که براى آینده فرزندانشان بیمناکند و درباره یتیمان دیگران سخن درست و حق بگویید و آنان که اموال یتیمان را به ستم مى خورند, بى شک, در شکم هاى خود آتش مى خورند و حقیقتا در آتش سوزان انداخته خواهند شد.))(36)
10. وعده و وعید
وعده پاداش هاى خوب و بد براى ایجاد انگیزه در افراد که به سوى اعمال شایسته روى آورند و از کارهاى ناپسند دورى گزینند, بسیار موثر است. انسان ها همواره پاداش هاى نیک را دوست دارند و از این که سزاى ناشایستى به آن ها داده شود و به عاقبت بدى گرفتار شوند, بسیار نگران هستند.
قرآن کریم بهشت و جهنم را به عنوان دو انگیزه مهم در تربیت افراد مطرح کرده و با ترسیم واقعیت خویش و سرنوشت شوم بدکاران, مردم را به انجام اعمال صالح تشویق کرده و از ارتکاب معاصى و گناهان برحذر داشته است. البته با تدبر در آیات نعیم و آیات عذاب, آرمان والاى بشرى معلوم مى شود. انسان آرمان جو که نمى تواند با هیچ قدرتى از خواستن و جست و جوى آرمان فرار کند, با تدبر در آیات نعیم و عذاب قرآن, یقین حاصل مى کند که آن آرمان عالى, جز در صورتى که قرآن مجید ترسیم کرده است, قابل قبول نیست.(37)
11. ارائه الگو از خوبان و بدان
یکى از مهم ترین ابزار تعلیم و تربیت که اثر قاطع و تعیین کننده اى در ساختن شخصیت فرد و جامعه دارد, ارائه نمونه ها و الگوهاى گویا از ارزش ها و ضد ارزش هاست.
براى این کار مى توان از داستان, به خصوص تاریخ که سرشار از عبرت هاست, استفاده کرد. با استفاده از قصه و تاریخ مى توان به خوبى ها و بدىها عینیت داد و آن ها را در قالب نمونه هاى تاریخى تجسم بخشید, به گونه اى که شخص آن ها را همانند نمایشنامه اى از نزدیک ببیند و خود را در کنار قهرمانان تاریخ حس کند و عاقبت خوب یا بد آن ها و عوامل شکست و پیروزى را به خوبى درک کند.
قرآن کریم در مقام تعلیم و تربیت به صورت گسترده اى از تاریخ استفاده مى کند, با طرح قصه هاى گوناگون تاریخى و استفاده منطقى از تاریخ, آن را در خدمت اهداف خود قرار مى دهد و شنونده یا خواننده را در حالتى که گویا در فضاى داستان نفس مى کشد و با شخصیت هاى آنان زندگى مى کند, قرار مى دهد.
بدین گونه الگوهایى که قرآن کریم در قصه هاى خود مطرح مى کند, نمونه هایى عینى و لمس شده از خوبان و بدان خواهند بود که در پرورش افراد بسیار موثر و کارساز هستند.(38)
هرچند قصه هاى قرآن هدف هاى مشخصى را تعقیب مى کند و همه آن ها نمونه هایى از افراد خوب و بد را ارائه مى دهند, در بعضى از نمونه ها انگشت مى گذارد و با هدف الگو قرار دادن آن ها به بیان مطلب مى پردازد. گاهى دو نمونه خوب و بد را در کنار هم قرار مى دهد و آن ها را با هم مقایسه مى کند تا شنونده یا خواننده با اندیشیدن درباره آن دو نمونه و سنجش عمل کرد آن ها با یکدیگر به نتایج مطلوبى دست یابد, مثلا در آیه ذیل مى فرماید:
((ضرب الله مثلا للذین کفروا امراه نوح وامراه لوط...))(39)
در این آیات شریفه, دو زن بد را با دو زن خوب مقایسه مى کند; دو زن بد عبارتند از: زن نوح(علیه السلام) و زن لوط(علیه السلام). آن ها با این که همسر پیامبر بودند, اما گمراه شدند و با اعمال زشت و ناپسند خود, به صورت نمونه هایى از انسان هاى بد درآمدند.
دو زن خوب نیز عبارت بودند از: زن فرعون و حضرت مریم که نمونه پاکى و ایمان و تقوا بودند.
بدین گونه قرآن کریم با ارائه نمونه هاى عینى از افراد و یادآورى اعمال زشت یا پسندیده آن ها گام هاى مهمى را در تربیت افراد برمى دارد و با اعمال این شیوه صفات خوب و بد را در برابر دیدگان مردم تجسم و عینیت مى بخشد. این شیوه و روش قرآن در امر تعلیم و تربیت بسیار کارساز است.
پى نوشت ها:
1. زخرف (43) آیه 4.
2. بقره (2) آیه 2.
3. همان, آیه 185.
4. مدثر (74) آیه 31.
5. قمر (54) آیه 17.
6. بحارالانوار, ج58, ص65.
7. آیت الله جوادى آملى, تفسیر تسنیم, ج1, ص40.
8. همان, ص32.
9. همان, ص33.
10. آیت الله جوادى آملى, تفسیر موضوعى قرآن در قرآن, ج1, ص354.
11. بحارالانوار, ج75, ص278.
12. یعقوب جعفرى, سیرى در علوم قرآن, ص193.
13. حشر (59) آیه 21.
14. تفسیر قرآن در قرآن, ج1, ص434.
15. بحارالانوار, ج47, ص200.
16. همان, ص439 و 440.
17. تفسیر تسنیم, ج1, ص45.
18. مائده (5) آیه 27.
19. منافقون (63) آیه 8.
20. سیرى در علوم قرآن, ص174.
21. تفسیر نمونه, ج3, ص85 و 86.
22. تفسیر قرآن در قرآن, ج1, ص436 و 437.
23. محمد حسین جعفر زاده, جلوه هاى هنرى داستان هاى قرآن, ج1, ص14.
24. همان, ص51 و 52.
25. طه (20) آیه 20.
26. اعراف (7) آیه 107.
27. نمل (27) آیه 10.
28. تفسیر قرآن در قرآن, ج1, ص442.
29. نسإ (4) آیه ;162 به نقل از تفسیر تسنیم, ج1, ص52.
30. همان, ص52.
31. تفسیر قرآن در قرآن, ج1, ص442.
32. تفسیر نمونه, ج3, ص156 و 157.
33. زمر (39) آیه 9.
34. انعام (6) آیه 50.
35. تفسیر قرآن در قرآن, ج1, ص443 و 444.
36. نسإ (4) آیات 10 ـ 8.
37. استاد على کمالى, شناخت قرآن, ص60.
38. سیرى در علوم قرآن, ص257 و 258.
39. تحریم (66) آیات 12 ـ 10.