علم دین (2)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
موضوع مقاله حاضر, مسئله علم و دین و نسبت بین آن هاست. در مقاله پیشین ضمن طرح مسئله به عنوان یکى از مسائل فلسفه دین, آرإ در رابطه علم و دین را مطرح کرد. پس از آن از هماهنگى بین علم و دین و دلایل آن سخن گفت و در پایان از تشویق دین اسلام به تحصیل علم, مطالبى مطرح گردید, حال در این مقاله نکات دیگرى در بیان رابطه و نسبت علم و دین بیان مى شود.
2ـ راه هاى تحصیل معرفت در متون دینى
از آن جایى که حقایق وجودى گوناگون اند برخى مادى و طبیعى و محسوس و برخى مجرد و ماورإ طبیعى و غیر محسوسند, راه هاى شناخت آن حقایق نیز مختلف خواهد بود, برخى حقایق را فقط باید از راه حس و تجربه شناخت چنان چه حقایق جزئى و مادى و طبیعى و محسوس را, تنها از این راه مى توان شناخت اما حقایق کلى و ماورإ طبیعى را از راه عقل و یا شهود عرفانى باید شناخت, چنانچه حقایق فراوان دیگرى نیز وجود دارد که تنها از راه وحى باید آن ها را بشناسیم.
قرآن کریم در بعضى از آیات به این نکته اشاره دارد که انسان در بدو آفرینش خود از علوم اکتسابى بى بهره است و خداى سبحان ابزار کسب معرفت را در اختیار او قرار داده, تا بار استفاده از آن ها به شناخت جهان و حقایق آن اقدام کند ((والله اخرجکم من بطون إمهاتکم لاتعلمون شیئا و جعل لکم السمع والابصار والافئده لعلکم تشکرون))(1) و خدا شما را از شکم مادرانتان ـ در حالى که چیزى نمى دانستید ـ بیرون آورد و براى شما گوش و چشم ها و دل ها قرار داده, باشد که سپاسگزارى کنید.
سمع و بصر در این آیه نمونه اى از همه حواسند, فواد عبارت از قلب و عقل آدمى است و مجموع این بخش از آیه, در بردارنده ادراکات ظاهرى و باطنى انسان است.
نکته دیگرى که در آیه استفاده مى شود آن است که انسان درگاه تولد هیچ معلومى اعم از بدیهى و نظرى نداشته و از آن پس از طریق مجارى ادراکى که خداى سبحان به او اعطإ کرده است یعنى از راه گوش و چشم و دل به اشیاى جهان, عالم مى شود.
با این که راه حواس و عقل در اختیار انسان قرار دارد و او مى تواند با آن حقایق جهان را بشناسد, اما در عین حال حقایقى وجود دارد که تنها از راه وحى و آموزش انبیإ الهى آدمى به آن ها عالم مى شود چنان که فرمود: ((کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم آیاتنا و یزکیهم و یعلمکم الکتاب و الحکمه ویعلمکم ما لم تکونوا تعلمون))(2) همان طور که در میان شما فرستاده اى از خودتان روانه کردیم که آیات ما را بر شما مى خواند و شما را پاک مى گرداند و به شما کتاب و حکمت مىآموزد و آن چه را مى دانستید به شما یاد مى دهد.
از جمله ((و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون)) استفاده مى شود که حقایقى وجود دارد که معرفت به آن جز از راه وحى الهى براى انسان میسور نیست.
بنابراین با توجه به تنوع حقایق عالم مى توان گفت بعضى از آن ها را با حس و تجربه و برخى را با عقل و استدلال و برخى را با شهود عرفانى و برخى را با وحى الهى آگاهى پیدا مى کنیم.
قرآن کریم اهم مسائل شناختى را طرح مى کند و مى فرماید: اگر از بیرون به سیر و سفر و تفکر و اندیشه بپردازید و از درون با بصیرت به شناخت معارف اقدام کنید, حق براى شما روشن مى شود ((و فى الارض آیات للموقنین و فى انفسکم افلاتبصرون))(3) و روى زمین و در خود شما نشانه هایى براى اهل یقین است پس مگر نمى بینید, ((سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق او لم یکف بربک انه على کل شىء شهید))(4) و به زودى نشانه هاى خود را در افق هاى گوناگون و در دل هایشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن شود که او خود حق است, آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى است.
به علاوه آیات فراوانى است که آدمى را به شناخت طبیعت و تعقل و تفکر در آن ها فراخوانده است ((الم تر ان الله انزل من السمإ مإ فاخرجنا به ثمرات مختلفا الوانها و من الجبال جدد بیض و حمر مختلف الوانها و غرابیب سود و من الناس و الدواب والانعام مختلف الوانه کذلک انما یخشى الله من عباده العلمإ ان الله عزیز غفور))(5)
آیا ندیده اى که خدا از آسمان آبى فرو آورد و به وسیله آن میوه هایى که رنگ هاى آن ها گوناگون است بیرون آوردیم, و از برخى کوه ها, راه ها و رگه هاى سپید و گلگون به رنگ هاى مختلف و سیاه پررنگ آفریدیم. و از مردمان و جانوران و دام ها که رنگ هایشان همان گونه مختلف است پدید آوردیم از بندگان خدا تنها دانایانند که از او مى ترسند, آرى خدا, ارجمند, آمرزنده است.
با ملاحظه این آیات استفاده مى شود اولا قرآن کریم با سه راه معرفت یعنى حسن و تجربه و برهان عقلى و وحى با آدمى سخن مى گوید, بعضى حقایق را با حس و تجربه و برخى را با عقل و برخى را تنها از راه وحى به انسان مى شناساند.
و ثانیا انسان را به استفاده از این سه راه براى شناخت حقایق هستى فرا مى خواند.
با بیان این نکته روشن مى شود آن ها که راه معرفت و شناخت را منحصر در حسن و تجربه مى دانند و درباره حقایق غیر محسوس اظهار نظر نمى کنند و احیانا آن را نفى مى کنند باید توجه داشته باشند که با ابزار حس و تجربه فقط مى توان درباره حقایق محسوس اظهار نظر کرد و در رابطه با حقایق مجرد و یا کلى نباید اظهار نظر بکنند. چون قلمرو این ابزار محدود است از این رو باید در همین قلمرو سخن بگویند و در غیر آن قلمرو سکوت کنند و اظهار نظر درباره آن ها را به راه هاى دیگر یعنى عقل و شهود عرفانى و وحى واگذار نمایند.
3ـ تاریخ رابطه علم و دین
رابطه علم و دین به صورتى که امروز مورد توجه است تعلق به خاستگاه اصلى علم به معناى دانش تجربى جدید دارد و به لحاظ تاریخى به عصر روشنگرى و پس از آن یعنى قرون هیجده و نوزده و بیست میلادى دارد اما این رابطه همیشه تاریخ علم و دین مورد توجه بوده است یعنى در تمدن یونان باستان و بعد از قرون وسطى به صورت رابطه علم و دین یا فلسفه و دین و یا عقل و وحى و در تمدن هند و چین به صورت هاى دیگر مورد عنایت قرار مى گرفت.(6)
تاریخ تفکر در جهان اسلام از این حقیقت حکایت مى کند که مسئله تعارض علم و دین, آن گونه که در مغرب زمین بوده است, در جهان اسلام مطرح نبوده است, زیرا بسیارى از چالش ها در جهان غرب به جهت موضع گیرى افراطى کلیسا و قشرى گرى و جزمیت غیر منطقى و عقلایى در برابر دانشمندان و عالمان بوده است.
در جهان اسلام عالمان دین و عالمان علم مجمع هر دو علم بوده اند از باب نمونه بوعلى سینا ضمن این که یک عالم دین بود, یک فیلسوف ریاضى دان و یک پزشک بوده است, او هم تفسیر آیات قرآن مى نویسد, هم شفا و اشارات را در فلسفه و ریاضیات تدوین مى کند و هم کتاب قانون در طب را مى نویسد, ابوریحان بیرونى, ابن هیثم و خواجه نصیر طوسى و غیاث الدین جمشیدى کاشانى نیز از این دسته اند.
با توجه به این نکته مى توان گفت مسئله تعارض علم و دین, مسئله هر دینى نیست بلکه بیشتر متوجه ادیان در غرب و عالمان دین آن دیار است و در اسلام به عنوان یک دین اصیلى که از کتاب اصیلى چون قرآن برخوردار است نمى توان با قاطعیت از تعارض علم و دین سخن گفت.
4ـ فرضیه بودن برخى دستاوردهاى علمى
برخى از دستاوردهاى علمى در حد فرضیه هستند و حتى برخى داراى فرضیه هاى رقیب جدى در مقابل خود هستند بنابراین نمى توان با مشاهده یک فرضیه بلافاصله به تعارض بین علم و دین نظر داد.
چنان چه در نظریه تبدل انواع داروین و نظریه تکامل انواع در رابطه با انسان و چگونگى خلقت او مورد توجه است.
5ـ ظاهرى بودن برخى تعارض علم و دین
نمونه هایى از تعارض و تزاحم علم و دین تعارض ظاهرى بوده است و با فحص و تحقیق کامل در متون دینى مى توان این تعارض و تزاحم را حل کرد.
نکته پایانى
در پایان این مقال به نکته اى اشاره مى شود و آن این که به رغم هجومى که در طول سیصد سال گذشته از جانب علم به سمت دین شده است, هجومى که گاه خیلى شدید بوده است, دین به حیات خودش ادامه داده است اما واقعیت این است که در نیمه دوم قرن بیستم و در دهه پایانى قرن بیستم روىآورى به این دو دهه جهان و در جوامع پیشرفته از نظر علمى و صنعتى افزایش پیدا کرده است.(7)
شاید علت این باشد که انسان نیازهایى دارد که با علم برآورده نمى شود از باب نمونه فقط دین است که مى تواند به سئوالاتى, چون من کیستم, از کجا آمده ام؟ به کجا آمده ام, با کیستم؟ براى چه آمده ام؟ به کجا مى روم؟ پاسخ بگوید و نه علم.
در پاسخ به این سوال مى توان گفت, انسان موجودى است تشکل یافته از عناصر طبیعى و حقیقتى به نام روح الهى که بهره بردارى از عقل و قلب و اندیشه و علم, شخصیت حقیقى او به بار مى نشیند و به عنوان حى متإله یعنى موجودى که هویت او به حیات و تإله و خداگونگى اوست.
و این موجود با حکمت و مشیت الهى از عالم ماورإ طبیعى به این عالم ماده و طبیعت محسوس و از ملکوت به ملک آمده تا در کنار دیگر انسان ها استعدادهاى گوناگون خود را شکوفا کرده و به فعلیت برساند و با عبور از گذرگاه عالم ماده و طبیعت به عالم مثال و برزخى و از آن جا به عالم جاودانگى بار یابد و هدف از آفرینش او خیرى جز این نیست که به دانایى و دارایى و عبودیت همراه با معرفت نایل شود و در دریاى حقیقت فانى گردد که ((کل من علیها فان و یبقى وجه ربک ذوالجلال و الاکرام))(8) هرچه بر زمین است فانى شونده است و ذات با شکوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.
پى نوشت ها :
1 . نحل, 78.
2 . بقره, 151.
3 . ذاریات, 20 ـ 21.
4 . فصلت, 53.
5 . فاطر 27 ـ 28.
6 . دین پژوهى, دفتر دوم, ص437 به بعد.
7 . اصول سکولایزم, پیترال برگر, افشار امیرى, ص18 ـ 23.
8 . الرحمن, 27.
2ـ راه هاى تحصیل معرفت در متون دینى
از آن جایى که حقایق وجودى گوناگون اند برخى مادى و طبیعى و محسوس و برخى مجرد و ماورإ طبیعى و غیر محسوسند, راه هاى شناخت آن حقایق نیز مختلف خواهد بود, برخى حقایق را فقط باید از راه حس و تجربه شناخت چنان چه حقایق جزئى و مادى و طبیعى و محسوس را, تنها از این راه مى توان شناخت اما حقایق کلى و ماورإ طبیعى را از راه عقل و یا شهود عرفانى باید شناخت, چنانچه حقایق فراوان دیگرى نیز وجود دارد که تنها از راه وحى باید آن ها را بشناسیم.
قرآن کریم در بعضى از آیات به این نکته اشاره دارد که انسان در بدو آفرینش خود از علوم اکتسابى بى بهره است و خداى سبحان ابزار کسب معرفت را در اختیار او قرار داده, تا بار استفاده از آن ها به شناخت جهان و حقایق آن اقدام کند ((والله اخرجکم من بطون إمهاتکم لاتعلمون شیئا و جعل لکم السمع والابصار والافئده لعلکم تشکرون))(1) و خدا شما را از شکم مادرانتان ـ در حالى که چیزى نمى دانستید ـ بیرون آورد و براى شما گوش و چشم ها و دل ها قرار داده, باشد که سپاسگزارى کنید.
سمع و بصر در این آیه نمونه اى از همه حواسند, فواد عبارت از قلب و عقل آدمى است و مجموع این بخش از آیه, در بردارنده ادراکات ظاهرى و باطنى انسان است.
نکته دیگرى که در آیه استفاده مى شود آن است که انسان درگاه تولد هیچ معلومى اعم از بدیهى و نظرى نداشته و از آن پس از طریق مجارى ادراکى که خداى سبحان به او اعطإ کرده است یعنى از راه گوش و چشم و دل به اشیاى جهان, عالم مى شود.
با این که راه حواس و عقل در اختیار انسان قرار دارد و او مى تواند با آن حقایق جهان را بشناسد, اما در عین حال حقایقى وجود دارد که تنها از راه وحى و آموزش انبیإ الهى آدمى به آن ها عالم مى شود چنان که فرمود: ((کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم آیاتنا و یزکیهم و یعلمکم الکتاب و الحکمه ویعلمکم ما لم تکونوا تعلمون))(2) همان طور که در میان شما فرستاده اى از خودتان روانه کردیم که آیات ما را بر شما مى خواند و شما را پاک مى گرداند و به شما کتاب و حکمت مىآموزد و آن چه را مى دانستید به شما یاد مى دهد.
از جمله ((و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون)) استفاده مى شود که حقایقى وجود دارد که معرفت به آن جز از راه وحى الهى براى انسان میسور نیست.
بنابراین با توجه به تنوع حقایق عالم مى توان گفت بعضى از آن ها را با حس و تجربه و برخى را با عقل و استدلال و برخى را با شهود عرفانى و برخى را با وحى الهى آگاهى پیدا مى کنیم.
قرآن کریم اهم مسائل شناختى را طرح مى کند و مى فرماید: اگر از بیرون به سیر و سفر و تفکر و اندیشه بپردازید و از درون با بصیرت به شناخت معارف اقدام کنید, حق براى شما روشن مى شود ((و فى الارض آیات للموقنین و فى انفسکم افلاتبصرون))(3) و روى زمین و در خود شما نشانه هایى براى اهل یقین است پس مگر نمى بینید, ((سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق او لم یکف بربک انه على کل شىء شهید))(4) و به زودى نشانه هاى خود را در افق هاى گوناگون و در دل هایشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن شود که او خود حق است, آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى است.
به علاوه آیات فراوانى است که آدمى را به شناخت طبیعت و تعقل و تفکر در آن ها فراخوانده است ((الم تر ان الله انزل من السمإ مإ فاخرجنا به ثمرات مختلفا الوانها و من الجبال جدد بیض و حمر مختلف الوانها و غرابیب سود و من الناس و الدواب والانعام مختلف الوانه کذلک انما یخشى الله من عباده العلمإ ان الله عزیز غفور))(5)
آیا ندیده اى که خدا از آسمان آبى فرو آورد و به وسیله آن میوه هایى که رنگ هاى آن ها گوناگون است بیرون آوردیم, و از برخى کوه ها, راه ها و رگه هاى سپید و گلگون به رنگ هاى مختلف و سیاه پررنگ آفریدیم. و از مردمان و جانوران و دام ها که رنگ هایشان همان گونه مختلف است پدید آوردیم از بندگان خدا تنها دانایانند که از او مى ترسند, آرى خدا, ارجمند, آمرزنده است.
با ملاحظه این آیات استفاده مى شود اولا قرآن کریم با سه راه معرفت یعنى حسن و تجربه و برهان عقلى و وحى با آدمى سخن مى گوید, بعضى حقایق را با حس و تجربه و برخى را با عقل و برخى را تنها از راه وحى به انسان مى شناساند.
و ثانیا انسان را به استفاده از این سه راه براى شناخت حقایق هستى فرا مى خواند.
با بیان این نکته روشن مى شود آن ها که راه معرفت و شناخت را منحصر در حسن و تجربه مى دانند و درباره حقایق غیر محسوس اظهار نظر نمى کنند و احیانا آن را نفى مى کنند باید توجه داشته باشند که با ابزار حس و تجربه فقط مى توان درباره حقایق محسوس اظهار نظر کرد و در رابطه با حقایق مجرد و یا کلى نباید اظهار نظر بکنند. چون قلمرو این ابزار محدود است از این رو باید در همین قلمرو سخن بگویند و در غیر آن قلمرو سکوت کنند و اظهار نظر درباره آن ها را به راه هاى دیگر یعنى عقل و شهود عرفانى و وحى واگذار نمایند.
3ـ تاریخ رابطه علم و دین
رابطه علم و دین به صورتى که امروز مورد توجه است تعلق به خاستگاه اصلى علم به معناى دانش تجربى جدید دارد و به لحاظ تاریخى به عصر روشنگرى و پس از آن یعنى قرون هیجده و نوزده و بیست میلادى دارد اما این رابطه همیشه تاریخ علم و دین مورد توجه بوده است یعنى در تمدن یونان باستان و بعد از قرون وسطى به صورت رابطه علم و دین یا فلسفه و دین و یا عقل و وحى و در تمدن هند و چین به صورت هاى دیگر مورد عنایت قرار مى گرفت.(6)
تاریخ تفکر در جهان اسلام از این حقیقت حکایت مى کند که مسئله تعارض علم و دین, آن گونه که در مغرب زمین بوده است, در جهان اسلام مطرح نبوده است, زیرا بسیارى از چالش ها در جهان غرب به جهت موضع گیرى افراطى کلیسا و قشرى گرى و جزمیت غیر منطقى و عقلایى در برابر دانشمندان و عالمان بوده است.
در جهان اسلام عالمان دین و عالمان علم مجمع هر دو علم بوده اند از باب نمونه بوعلى سینا ضمن این که یک عالم دین بود, یک فیلسوف ریاضى دان و یک پزشک بوده است, او هم تفسیر آیات قرآن مى نویسد, هم شفا و اشارات را در فلسفه و ریاضیات تدوین مى کند و هم کتاب قانون در طب را مى نویسد, ابوریحان بیرونى, ابن هیثم و خواجه نصیر طوسى و غیاث الدین جمشیدى کاشانى نیز از این دسته اند.
با توجه به این نکته مى توان گفت مسئله تعارض علم و دین, مسئله هر دینى نیست بلکه بیشتر متوجه ادیان در غرب و عالمان دین آن دیار است و در اسلام به عنوان یک دین اصیلى که از کتاب اصیلى چون قرآن برخوردار است نمى توان با قاطعیت از تعارض علم و دین سخن گفت.
4ـ فرضیه بودن برخى دستاوردهاى علمى
برخى از دستاوردهاى علمى در حد فرضیه هستند و حتى برخى داراى فرضیه هاى رقیب جدى در مقابل خود هستند بنابراین نمى توان با مشاهده یک فرضیه بلافاصله به تعارض بین علم و دین نظر داد.
چنان چه در نظریه تبدل انواع داروین و نظریه تکامل انواع در رابطه با انسان و چگونگى خلقت او مورد توجه است.
5ـ ظاهرى بودن برخى تعارض علم و دین
نمونه هایى از تعارض و تزاحم علم و دین تعارض ظاهرى بوده است و با فحص و تحقیق کامل در متون دینى مى توان این تعارض و تزاحم را حل کرد.
نکته پایانى
در پایان این مقال به نکته اى اشاره مى شود و آن این که به رغم هجومى که در طول سیصد سال گذشته از جانب علم به سمت دین شده است, هجومى که گاه خیلى شدید بوده است, دین به حیات خودش ادامه داده است اما واقعیت این است که در نیمه دوم قرن بیستم و در دهه پایانى قرن بیستم روىآورى به این دو دهه جهان و در جوامع پیشرفته از نظر علمى و صنعتى افزایش پیدا کرده است.(7)
شاید علت این باشد که انسان نیازهایى دارد که با علم برآورده نمى شود از باب نمونه فقط دین است که مى تواند به سئوالاتى, چون من کیستم, از کجا آمده ام؟ به کجا آمده ام, با کیستم؟ براى چه آمده ام؟ به کجا مى روم؟ پاسخ بگوید و نه علم.
در پاسخ به این سوال مى توان گفت, انسان موجودى است تشکل یافته از عناصر طبیعى و حقیقتى به نام روح الهى که بهره بردارى از عقل و قلب و اندیشه و علم, شخصیت حقیقى او به بار مى نشیند و به عنوان حى متإله یعنى موجودى که هویت او به حیات و تإله و خداگونگى اوست.
و این موجود با حکمت و مشیت الهى از عالم ماورإ طبیعى به این عالم ماده و طبیعت محسوس و از ملکوت به ملک آمده تا در کنار دیگر انسان ها استعدادهاى گوناگون خود را شکوفا کرده و به فعلیت برساند و با عبور از گذرگاه عالم ماده و طبیعت به عالم مثال و برزخى و از آن جا به عالم جاودانگى بار یابد و هدف از آفرینش او خیرى جز این نیست که به دانایى و دارایى و عبودیت همراه با معرفت نایل شود و در دریاى حقیقت فانى گردد که ((کل من علیها فان و یبقى وجه ربک ذوالجلال و الاکرام))(8) هرچه بر زمین است فانى شونده است و ذات با شکوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.
پى نوشت ها :
1 . نحل, 78.
2 . بقره, 151.
3 . ذاریات, 20 ـ 21.
4 . فصلت, 53.
5 . فاطر 27 ـ 28.
6 . دین پژوهى, دفتر دوم, ص437 به بعد.
7 . اصول سکولایزم, پیترال برگر, افشار امیرى, ص18 ـ 23.
8 . الرحمن, 27.