آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

 

راه اثبات منبع بودن منابع دین
اگر خواستیم منبع بودن منابع چهارگانه را اثبات کنیم با چه دلیلى مى توانیم منبع بودن قرآن و سنت اهل بیت و اجماع و عقل را اثبات کنیم؟
چه راهى براى اثبات حجت بودن این منابع در اختیار داریم؟ لازم به تذکر است که با خود عقل یا قرآن یا سنت نمى توان منبع بودن آن ها را اثبات کرد. زیرا اگر چیزى را بخواهیم با همان شىء ثابت کنیم, این در حقیقت مصادره به مطلوب و دور خواهد بود, مگر این که به تعدد برگردد.
این که مى گویند: آفتاب آمد دلیل آفتاب, نه اینکه با آفتاب, خود آفتاب را اثبات مى کنند, بلکه مراد چیز دیگرى است یعنى در علم هاى شهودى خود شىء, مشهود است و نیاز به برهان و استدلال ندارد اما در علم هاى حصولى چون دو مفهوم را از یک شىء انتزاع مى کنیم, نیاز به تبیین دارد. از این رو نمى توان حجیت قرآن را با قرآن و سنت را با سنت ثابت کرد, چون مستلزم دور است و اگر منبع بودن عقل را نیز با خود عقل بخواهیم اثبات کنیم, دور لازم مىآید.
در جواب این دور دو پاسخ مطرح است:
1ـ اقامه دلیل براى حجیت عقل ممکن نیست, زیرا حجیت عقل معلوم بالذات است و فقط احتیاج به تبیین دارد, یعنى حجیت عقل و قطع و یقین دلیل پذیر نیست, علت ندارد, نه این که دلیل دارد و چون دور لازم مىآید خود عقل دلیل نیست, بلکه اصلا دلیل ندارد. همان طورى که اصل قانون علیت تعلیل پذیر نیست, زیرا اگر بخواهیم قانون علیت را تعلیل کنیم دور لازم مىآید براى این که اگر بخواهیم قانون علیت را اثبات کنیم باید استدلال کنیم و در هر استدلالى باید صغرى و کبرى تنظیم شود و از آن دو مقدمه به نتیجه برسیم, در حالى که رابطه مقدمات با نتایج رابطه على است. از این رو براى اصل علیت نمى توان دلیل اقامه کرد, هم چنان که نمى توان براى ابطال آن دلیل اقامه کرد, چون اگر کسى بخواهد دلیل اقامه کند در حقیقت از قانون علت استفاده مى کند. زیرا بین مقدمات و نتیجه ربط ضرورى است, بین آن ها علیت است و کسى که بخواهد اصل علیت را ابطال کند, قبل از ابطال آن, اصل علیت را پذیرفته است, این است که مى گویند: قانون علیت نه اثبات پذیر است و نه ابطال پذیر. چیزى که نه اثبات پذیر است و نه ابطال پذیر یا مجهول بالذات است یا معلوم بالذات و چون ما در فضاى استدلال نفس مى کشیم و زندگى ما در فضاى براهین عقلى است معلوم مى شود که معلوم بالذات است.
درموضوع دلیل عقل نیز همین طور است که دلیل عقل معلوم بالذات است, نه مجهول مطلق و چون معلوم بالذات است, باید آن را تبیین کرد نه تعلیل, زیرا ذاتى علت بردار نیست.
2ـ پاسخ دوم آن است که آن مقدار یقینى و قطعى را دلیل مشکوک قرار دهیم, چنان که سنت قطعى را حجت سنت ظنى قرار مى دهیم, یعنى اگر چیزى به طور متواتر ثابت شد و دلالتش یقینآور و نص بود, براى اعتبار ظنى الدلاله مى توان استدلال کرد. چون دلیل غیر از مدلول است, قهرا مصادره به مطلوب و دور نخواهد بود.
چنان چه اگر نصوصى در قرآن کریم داشتیم که دلالتش بر مطلب قطعى باشد مى توان با آن نصوص حجیت ظواهر قرآن را اثبات کرد از این رو حتما باید بین دال و مدلول تعدد فرض کرد تا از محذور دور رها شویم.
در برهان صدیقین که انسان از خود شىء به خود شىء استدلال کند مرجعش به این است که دو مفهومى که از یک ذات انتزاع مى شوند یکى بدیهى است و دیگرى اولى که از اولى به بدیهى مى رسیم و سپس از بدیهى به نظرى نائل مى شویم و بعد از نظرى نزدیک به نظرى دور دسترسى پیدا مى کنیم.
بنابراین, منبع بودن عقل براى دین قطعى و بین است و احتیاج به دلیل ندارد و بعد با دلیل عقلى بین منبع بودن نقل را اثبات مى کنیم. مثلا با معیارهاى عقلى ثابت مى شود که صاحب وحى باید معجزه داشته باشد و با معیارهاى عقلى مى توان فهمید که بین معجزه و علوم غریبه از قبیل سحر و کهانت و جادو فرق است و براساس معیارها مى فهمد که قرآن معجزه است وقتى معجزه بودن قرآن ثابت شود, حجیت قرآن اثبات خواهد شد. بنابراین, براى اثبات منبع بودن عقل و قرآن و سنت یکى از این دو راه را باید پیمود.
براى روشن شدن موضوع در مسئله عقل و اعتبار و حجیت آن مى گوییم: عقل گاهى علم شهودى دارد و گاهى علم حصولى. زیرا موجود در حقیقت یا خود وجود است, یا مفهوم وجود است و یا ماهیتى است که موجود است چون موجود از دو حال بیرون نیست یعنى وجود و ماهیت و یا وجود و مفهوم, علم هم از دو حال بیرون نیست, اگر انسان به هستى و وجود راه یافت مى شود, علم شهودى و اگر به ماهیت و مفهوم راه یافت علم حصولى. در علم شهودى ما به معلوم مى رسیم و هرچه علم پیشرفته تر باشد معلوم را بیشتر مى یابیم, چون در علم شهودى خود مشهود خارجى آینه خودش است, بیگانه اى ما رابه آن راهنمایى نمى کند ولى در علم حصولى ما هر چه به دنبال معلوم مى رویم, علم نصیب ما مى شود و ما در آیینه علم چهره معلوم را مى بینیم مثلا اگر کسى خواست آب را بشناسد, به سراغ آب مى رود, ولى علم و معرفت آب نصیب انسان مى شود. در جهان بینى هاى حصولى انسان به سراغ واقع مى رود, ولى علم به واقع نصیب انسان مى شود و واقع را به انسان نشان مى دهد.

کارآمدى عقل در استنباط احکام
مطلب مهمى که جاى توجه دارد آن است که, گروهى از صاحب نظران پذیرفتند, عقل نظیر کتاب و سنت از منابع دین است, لکن گفتند کارآمد نیست, یعنى هیچ موردى نیست که عقل به مطلبى برسد و به آن فتوا بدهد, مگر این که در همان قلمرو و منطقه, دلیلى از قرآن یا روایت وجود دارد, در نتیجه گرچه عقل از منابع دین است ولى اثر عملى ندارد, زیرا هر جا دلیل عقلى هست, دلیل نقلى هم وجود دارد.(1)
در جواب مى گوییم: این سخن صحیح نیست. زیرا این صاحب نظر دین را در مسائل ارزشى خلاصه مى کند و تصور مى کند, دین یعنى وجوب و حرمت و مستحب و مکروه و مباح. از این جهت در این امور ارزشى, همتاى با دلیل عقلى, دلیل نقلى هم وجود دارد. اما اگر بپذیریم دین در همه مسائل چه مسائل ارزشى و چه مسائل دانشى و در همه زمان ها و مکان ها مى تواند پاسخ گوى نیاز انسان باشد, تنها دلیل نقلى کافى نیست. بلکه در آن موارد حکم عقل چه به طور مستقل یا غیر مستقل کارآمد است, از جمله در موارد ذیل عقل فتوا مى دهد:
1ـ مسئله حسن و قبح, 2ـ تلازم احکام با ملاکات یعنى هر جا حکم است ملاک هست و هر جا ملاک هست, حکم نیز وجود دارد 3ـ استلزامات که از جمله آن استلزام ذى المقدمه با مقدمه است مى گوید اگر شارع چیزى را واجب کرده است, مقدمات آن هم واجب است, تمام بخش هاى علمى مقدمات ذى المقدمه را, عقل به عهده دارد, مثلا قرآن کریم فرموده است: ((واعدوا لهم ما استطعتم من قوه))(2) تا آن جا که مى توانید در برابر حملات احتمالى دشمن آماده باشید, تا غافل نشوید. این فتوا ارزشى است. اما این که ما چگونه در برابر دشمن آماده باشیم؟ از چه وسایل دفاعى استفاده کنیم؟ چه وسایل دفاعى بسازیم؟ در این جا دانش به کار مىآید که ما در نیروى دریایى از زیردریایى یا در نیروى هوایى از هواپیماى دفاعى پیشرفته, باید استفاده کنیم, تا هماهنگ و بلکه پیشرفته تر, از دشمن از امکانات و ابزار دفاعى برخوردار باشیم تا مصونیت خودمان را از تهاجم بیگانگان تضمین کنیم, در لزوم استفاده از دانش و کیفیت آن عقل حکم مى کند و نظر عقل در لزوم تهیه مقدمات لازم الاطاعه است و مخالفت با آن کیفر و عقاب اخروى را به دنبال دارد.
و هم چنین اگر مسئول تإمین سلامت امت و ملتى از دیدگاه علمى به موردى برخورد که باید از آخرین داده هاى علمى براى درمان بیمارى استفاده کند, به حکم عقل لازم است این کار را انجام دهد. و تجهیزات پزشکى را تهیه و از آن براى سلامت جامعه استفاده کند. بنابراین, عقل فقط در فقه و اخلاق مصطلح منبع نیست, بلکه در بخش هاى دانش هم باید از آن استفاده کرد.

دلیل اجتهادى و دلیل فقاهتى
ادله اى که در استنباط به کار مىآید بر دو قسم است:
1 ـ دلیل اجتهادى مثل این که کتاب یا سنت یا اجماع مستقیما بر حکمى دلالت کند, مثل دلالت آیه: ((حرمت علیکم المیته))(3) یا آیه ((احل الله البیع و حرم الربا))(4) یا آیه ((ولایغتب بعضکم بعضا))(5) و آیه ((قل للمومنین یغضوا من إبصارهم))(6) بر تحریم میته و حلیت بیع و حرمت ربا و حرمت غیبت و حرمت نگاه به نامحرم. در این گونه موارد مستقیما حکم موضوعات بیان شده است.
2 ـ دلیل فقاهتى یعنى اگر در جایى در مورد حکمى جستجو کردید و بعد از فحص و اجتهاد کامل, دلیل براى حکم نیافتید, برائت جارى کنید و خود قرآن حکم و تکلیف این موارد را مشخص کرده است وفرمود: ((و ما کنا معذبین حتى نبعث رسولا))(7) در واقع قرآن هم تکلیف احکام اولى را روشن کرد و هم در صورت فقدان دلیل تکلیف را بیان نموده است.
همان طورى که دلیل قرآنى یا سنت بر دو قسم است عقل هم مانند قرآن و سنت دو دستور دارد. عقل در بسیارى از موارد به حرمت یا وجوب فتوا مى دهد. مثلا مى گوید: نجات جان و مال مردم واجب است و اگر هم در آن دلیل نقلى داشتیم موید حکم عقل است یعنى: آن نقل مى گوید: عقل درست فهمیده است. عقل مى گوید: اگر با شخصیت حقیقى یا حقوقى پیمانى بستى وفاى به عهد واجب است, خیانت در امانت حرام است, رعایت حق مظلوم واجب است, در بخش هاى دیگرى عقل مى گوید: اگر شما در مسإله اى جستجو کردید, نه دلیل عقلى پیدا کردید و نه دلیل نقلى, آن جا جاى برائت است, قبح عقاب بلابیان, فتوا و حکم عقل است, یعنى عقل در این جا دلیل فقاهتى ارائه مى کند.
بنابراین, عقل دوشادوش نقل سیر مى کند گاهى در حد دلیل اجتهادى و گاهى در حد دلیل فقاهتى. با توجه به این تحلیل که دلیل دو قسم است, اجتهادى و فقاهتى, روشن مى شود که چرا ابن ادریس(ره) دلیل عقل را در پایگاه چهارم قرار داده و گفتند: در صورت فقدان کتاب و سنت متواتر و اجماع باید به سراغ دلیل عقل رفت و حال که عقل جاى گاه خود را مشخص کرده است, گاهى مى گوید: من در ردیف نقلم, یعنى در جایى که دلیل اجتهادى صادر مى کند, خود را کفو و همتاى دلیل نقلى مى داند و در جایى که دلیل فقاهتى صادر مى کند, تابع دلیل نقلى و متإخر از اوست.
در نظر ابن ادریس در مقدمه سرائر, نیز عقل از منابع دین و شریعت است که از این طریق مى توان به جمیع احکام شرعیه علم پیدا کرد. و به عبارت خلاصه تر, لزوما عقل از منابع احکام دین مى باشد.

کدام عقل حجت است؟
عقلى که از منابع دین است, عقل هر کسى نیست بلکه این عقل معیار و ضابطه دارد, عقلى منبع دین است که با آن وجود خدا و ضرورت نیاز به پیامبر و وحى ثابت مى شود و به عبارت دیگر: آن عقلى که با معیار خاص خودش به ما مى گوید: خدا مى خواهیم, پیامبر مى خواهیم و پیامبر باید معصوم باشد و باید معجزه بیاورد, همان عقلى که بین معجزه و علوم غریبه فرق مى گذارد و ملازمت معجزه با صحت دعوت را تشخیص دهد, همان عقل اگر حکم فقهى و اخلاقى و حقوقى را تشخیص داد حجت است و به عبارت دیگر: آن چه که به لحاظ عقلى بین یا مبین بود, دین و حجت خداست و خدا با آن در قیامت احتجاج مى کند. زیرا خود قرآن به عقل تکیه مى کند, معصومین هم فرمودند: خدا دو چراغ نورافکن قوى به انسان داد, یکى درونى و دیگرى بیرونى و آن نورافکن الهى که در درون ماست همانا عقل و فطرت است.

عقل غیر مشوب
عقلى که از منابع دین است, در صورتى چشمه جوشان دین است که نه از درون و نه از بیرون مشوب و آلوده نشود و به تعبیر مرحوم شیخ انصارى(رحمه الله) در ((فوائد الاصول)), عقل فطرى خالى از ((شوائب اوهام))(8) از منابع دین است, اما اگر عقل به اوهام شیطان مشوب شود, اعتبار ندارد.
تمام سعى و تلاش شیطان این است که این چشمه را با اوهام به بندد. زیرا برنامه رسمى شیطان دو کار است.
1ـ کارى که منطقى ها به علاج آن پرداختند و حکیمان سعى کردند تا آن را شناسایى کنند و به دام آن نیفتند که این همان مغالطه است و در منطق از آن بحث مى شود.
2ـ کار دیگرى که بسیار مهم است و شیطان آن را انجام مى دهد و از حکمت نظرى و منطق هم ساخته نیست, آن را علاج کنند و فقط راه علاج آن از اخلاق و عرفان عملى ساخته است, این است که شیطان باطل را به صورت حق و زشت رابه صورت زیبا جلوه داده و بد را به صورت خوب معرفى کند. زیرا قضایا بر دو قسمند, بعضى حق و صادقند و بعضى باطل و کاذبند, شیطان قضایاى باطل را به صورت حق جلوه مى دهد تا انسان دچار خطا گردد.

معنى مغالطه
مغالطه آن است که انسان بدلى و شبیه بسازد و به عنوان اصل بر کسى تحمیل کند, تا دچار غلط و اشتباه شود و به عبارت دیگر: مغالطه آن است که بدل به جاى اصل بنشیند البته این مغالطه هم در برهان و هم در خطابه و هم در شعر و هم در جدل راه پیدا مى کند در برهان, مقدمات ضرورى, ذاتى, حق و یقینى طلب مى شود و لاغیر. شیطان نفوذش در این بخش آن است که آن مقدمات باطل شبیه حق را به جاى حق بنشاند. مقدمات شبیه یقینى را جاى یقین بنشاند و مقدماتى که شبیه ذاتى و ضرورى و کلى است به جاى آن ها قرار دهد, بنابراین, دسیسه شیطان در حیطه برهان آن است شبیه حق و یقین را جاى حق و یقین قرار دهد.
اما دخالت شیطان در خطابه و موعظه آن است که شبیه مقبولات را به جاى آن ها مى نشاند در شعر هم که با تخییل و خیالات, قضایایى را ترسیم مى کند, شیطان چیزى که شبیه خیال باشد به جاى آن قرار مى دهد.
در جدال که انسان مى خواهد جدال احسن داشته باشد. جدال احسن یعنى مقدمه اى که طرفین قبول داشته و مورد پذیرش شخص مقابل است, مقدمه قرار مى دهد , براى نتیجه اى که با آن مقدمه سنخیت داشته باشد و جدال باطل آن است که انسان حقى را باطل کند و شیطان با نفوذ در این مقدمات جدال باطل را به جاى جدال حق قرار مى دهد.
منطقیون ترازو ساختند و معیار دادند تا بین برهان و شبیه برهان و خطابه و شبیه خطابه و شعر و شبیه شعر و جدال و شبیه جدال فرق گذاشته شود, بنابراین, با منطق و حکمت مى توان راه ورود و نفوذ شیطان به قیاسات را بست.

کار مهم شیطان
کار مهم تر شیطان که از مغالطه منطقى هم خطرناک تر است , این است که در انسان نفوذ کند که در داورى نهایى و اصیل او مغالطه کند و غیر عقل را به جاى عقل به نشاند و اگر بدل عقل به جاى عقل قرار گرفت, این مغالطه در انسانیت انسان است.
حل این مغالطه نه از منطق ساخته است و نه از حکمت, بلکه حل این مغالطه در درجه اول از عرفان عملى ساخته است و بعد از آن هم از اخلاق. زیرا خود عقل که براى تشخیص حق از حق نماست, چیز دیگرى جاى او بر کرسى داورى قرار گرفته است و مى خواهد داورى کند.

رسالت اصلى انبیإ
رسالت اصلى انبیإ حل این مغالطه است. زیرا عرفان عملى از برکت آن هاست و اخلاق هم از برکات آنان است, تمام تلاش آنان این است که به ما به فهماند روى کرسى فطرت بنشین , مواظب باش تا کسى نیاید و تو را از تو نگیرد و نگوید: من, توام و تو منى, و غیر عقل, یعنى سفاهت را, به جاى عقل و دیو را به جاى انسان بنشاند. مرحوم کلینى(رحمه الله) در کافى نقل مى کند که یکى از شاگردان خاص امام صادق(ع) از آن حضرت پرسید: عقل چیست؟ عقلى که همه فتواها از اوست و خود منبع دین و معیار انسانیت انسان است , کدام است؟ امام (ع) فرمود: ((العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان)) عقل آن است که انسان فقط خدا را بشناسد و او را عبادت کرده و به وسیله آن بهشت را کسب نماید, اگر متوسط بود بهشتى کسب کند که نهر جارى داشته و نهال در او غرس شده باشد و اگر به مرحله اوحدى از انسان ها رسیده باشد, به جنه اللقإ بار یابد. سپس همین سائل عرض مى کند, پس آن چه که در معاویه بود, چیست؟ او سیاست باز خوبى است, در جنگ ها پیروز شد, توانست على بن ابى طالب(ع) را شهید کند و حکومت را به دست بگیرد. امام(ع) فرمود: ((تلک النکرإ تلک الشیطنه و هى شبیهه بالعقل و لیست بالعقل))(9) شیطان در فطرت معاویه نفوذ کرده و چیزى شبیه عقل ساخته و به جاى عقل در نهاد او قرار داده است.
بنابراین , مغالطه اى که در منطق قابل حل نیست, و فقط از عرفان و اخلاق ساخته است, حل این مغالطه است و تا انسان به درون خود سرى نزند, نمى یابد که آیا انسان است یا دیگرى جاى او نشسته است.
على بن ابى طالب(ع) در معرفى گروهى در نهج البلاغه فرمود: ((اتخذوا الشیطان لامرهم ملاکا واتخذهم له اشراکا , فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى حجورهم فنظر بإعینهم و نطق بإلسنتهم))(10) شیطان اوائل از راه مکروهات بعد از راه معاصى صغیره و بعد از راه معاصى کبیره در دل انسان نفوذ مى کند, وقتى نفوذ کرد در حریم دل آشیانه مى سازد, لانه مى کند, بعد کم کم تخم گذارى مى کند, این تخم ها, تبدیل به جوجه مى شود, جوجه هاى خود را مى پروراند, آن گاه فضاى دل جاى طیور شیطنت مى شود و بعد این انسان به زبان این ها حرف مى زند و با چشم این ها نگاه مى کند, انسان مجبور مى شود, زبان را در اختیار آن ها قرار دهد. زیرا فرمان و اراده دست دیگرى است این جاست که شیطان انسانیت انسان را دفن مى کند نه این که بمیراند و به عبارت دیگر: انسان را زنده بگور مى کند.

برخى نشانه هاى نفوذ شیطان در عقل انسان
ائمه شیعه (علیهم السلام) و پیشوایان الهى براى نفوذ شیطان در انسان نشانه هایى بیان کردند تا انسان با دیدن این نشانه ها خود را بشناسد و درصدد اصلاح خود برآید:

1ـ خود پسندى و عجب
على علیه السلام فرمود: ((اعجاب المرء بنفسه دلیل على ضعف عقله))(11)
یک انسان خودپسند عقلش خوب کار نمى کند و اگر کسى دچار خودپسندى شد, شیطان در او نفوذ کرده است از این رو عقلش از تشخیص صحیح باز مى ماند.

2ـ واعظ غیر متعظ عاقل نیست
خداوند در قرآن به واعظان غیر متعظ مى فرماید: شما دیگران را نصیحت مى کنید, اما خودتان را فراموش مى کنید. مگر عاقل نیستید: ((إتإمرون الناس بالبر و تنسون إنفسکم و إنتم تتلون الکتاب إفلا تعقلون)). (12)

3 ـ انسانى که از تملق خوشش آید
على علیه السلام فرمود: ((لیس بعاقل من انزعج من قول الزور فیه و لا بحکیم من رضى بثنإ الجاهل علیه))(13) انسانى که از تملق خوشش بیاید, حکیم و عاقل نیست, کسى که از او تعریف کنند خوشش آید, حکیم نیست. بنابراین, انسانى اگر بخواهد عقلش منبع دین باشد, باید آن را از این آلودگى صاف و پاک نگهدارد و آن را آلوده ننماید.

4 ـ دچار شدن بدام هوس
اگر عقل بدام هوس گرفتار نباشد, به دلیل این که حق و باطل روشن است, حق را مى فهمد ولى اگر در دام هوس گرفتار شود غرض ورزىها در آن راه پیدا مى کند, در تاریکى هاى باطل گرفتار مى شود از این رو مى پندارد که بت پرستان و مشرکین متمدن تر و هدایت شده تر از مومنان اند, از زمان هاى دور این تعصب وجود داشت که بعضى مى پنداشتند مشرکین از مومنین بهترند. چنان که قرآن درباره گفته یهودیان عنود خطاب به پیامبر اکرم(ص) فرمود: ((إلم تر الى الذین إوتوا نصیبا من الکتاب یومنون بالجبت والطاغوت و یقولون للذین کفروا هولإ إهدى من الذین آمنوا سبیلا))(14) رسول من, نمى بینى عده اى از یهودیان که به جبت و طاغوت باور دارند و مى گویند کافران و بت پرستان از مومنان هدایت یافته تر و متمدن ترند. علت این پندار هم این است که آن ها رهایى مشرکین را مى بینند و این رهایى را آزادى تلقى مى کنند در حالى که خدا در برابر این غرض ورزان فرمود: ((ان هذا القرآن یهدى للتى هى إقوم))(15) قرآن هدایت کننده است و حرفهاى تازه و نو ارائه مى کند.
اما انسانى که به دام هوس نیفتد از آن جایى که حق و باطل براى او روشن است, چون ((قد تبین الرشد من الغى))(16) هر کس آن را تشخیص مى دهد همانند شب و روز که یکى تاریک است و دیگرى روشن و هر کس آن را تشخیص مى دهد.
على بن ابیطالب علیه السلام فرمود: حرف هایى که من مى زنم عقل به این حرف ها شهادت مى دهد, در صورتى که از اسارت هوس بدر آید ((شهد على ذلک العقل اذا خرج من اسر الهوى))(17) زیرا انسان بر اساس این بیان ((کم من عقل إسیر تحت هوى إمیر(18))) عقلش اسیر هوى و هوس است و وقتى اسیر شد, برابر هوس فتوا مى دهد, مشکل عقل آن است که اگر خداى ناکرده به اسارت هوس درآمد, خوب مى فهمد اما بد حرف مى زند, حق را مى فهمد, اما باطل مى گوید. پس یکى از راه هاى نفوذ شیطان هوى پرستى است بنابر آن چه تاکنون گفته شد, انسان براى این که عقل او دچار نفوذ شیطان نشود, باید با روى آوردن به اخلاق و سیر و سلوک عرفانى با این امورى که گفته شد, مبارزه کند و خود را از نفوذ شیطان آزاد سازد.
ادامه دارد

پى نوشت ها:
1- الفتاوى الواضحه, شهید محمد باقر صدر, ص98.
2- انفال, 60.
3- مائده, 5.
4- مائده, 5.
5- حجرات, 12.
6- نور, 30.
7- اسرإ, آیه15.
8- فرائد الاصول, طبع درالاعتصام, ج1, ص40.
9- اصول کافى, ج1, ص11.
10- نهج البلاغه, خطبه7.
11- اصول کافى, ج1, ص27.
12- سوره بقره, آیه44.
13- اصول کافى, ج1, ص50.
14- سوره نسإ, آیه51.
15- سوره اسرإ, آیه9.
16- سوره بقره, آیه256.
17- نهج البلاغه, نامه3.
18- نهج البلاغه, کلمات قصار, 211.

تبلیغات