آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

((فاطمه بضعه منى؟.. فاطمه روحى؟ التى؟ بین جنبى؟))
فاطمه بضعه من, روح ما بین دو پهلوى من است.
فاطمه کیست؟
این کیست که پیامبر اکرم (ص) برترین و والاترین انسان روى زمین فدایش مى شود, دستش را بوسه مى زند, او را جاى خود مى نشاند, هر صبح و شام بر او سلام مى کند (السلام علیکم اهل البیت) قبل از مسافرت از او اجازه مى گیرد, پیش از همه به دیدارش مى آید و آخرین وداع را با او انجام مى دهد. این چه محبتى است؟ این چه علاقه اى است؟ گویا فاطمه شب قدر است و رسول خدا در وجودش قرآن را مى یابد. فاطمه تقویم یزدان است که طالع نیک را در سیمایش مشاهده مى کند. فاطمه گنجینه رحمت است که از راه او و به خاطر او درهاى رحمت گسترده خداوند بر بندگان گشوده مى شود. فاطمه میزان سنجش اعمال است که به مقدار محبتش قرب عند الله و قبولى اعمال در پیشگاه ربوبى اندازه گیرى مى شود و به مقدار دشمنیش مقدار دورى و بعد از خداوند حساب مى شود بلکه فاطمه, بیت معمور و کتاب مسطور و لوح محفوظ الهى است. سخن به گزاف نمى گویم که عین حقیقت و مصداق روایت است.
اگر دیگران جان اند او جانان است. اگر دیگران سنگ اند او مرجان است. هر ذره اى از جانش جهانى است و هر قطره اى از اشکهاى نیمه شبش جانى. حکیمان باید آب حیات را از در شهوار کلامش دریابند و طبیبان, شفاى جان و روان بیماران را از توسل به ذاتش.
و این چه فضیلتى است که پدرش با آن مقام و منزلت - که هیچ نبى مرسلى و هیچ ملک مقربى به آن درجه نرسیده است - در برابرش تعظیم مى کند. این جا دیگر بحث عاطفه پدر و فرزندى نیست; این محبتى است خدائى و عاطفه اى است جاودانه و روحانى. هرگز کسى چنین محبتى نه پیش از او و نه پس از او در تاریخ ندیده است. این علاقه اى است ویژه که تنها در محبت محمد و زهرا دیده مى شود و بس: صفائى است ربانى و محبتى است ملکوتى مانند ستاره اى درخشان, کوکبى درى, نورش و فروغش محیط دل را مى افروزد و او را چون هاله اى مقدس در میان اختران زمین و آسمان الگو مى سازد و نور مى بخشد.
هنگامى که پدر بر دخترش وارد مى شود, دختر بر مى خیزد , از او استقبال مى کند و دست مبارکش را بوسه مى زند; با چه عشقى و چه علاقه اى; گویا نسیم زندگى و حیات جاودانه را در بوسه دست پدر مى یابد و یا آنکه زندگى را با دیدار پدر وداع مى کند, و زندگى چیزى جز بوسه زدن بر دست پیامبر نیست و حیات دائمى چیزى جز دیدار ربانى با سرمنشا خلقت و راز آفرینش نمى باشد. و فاطمه که سراسر وجودش مالامال از ایمان و خلوص است خود را پرتوى از آن نور پر فروغ مى بیند و شعاعى از آن آفتاب درخشنده.. و هنگامى که فاطمه بر پدر وارد مى شود, رسول خدا دستش را مى گیرد و بر آن بوسه مى زند و ردا و عبایش را مى گستراند تا محبوبه خدا بر آن بنشیند, آنگاه با تمام وجود در خدمت این کوکب درى قرار مى گیرد و لحظه اى از او غافل نمى شود گویا این لحظه دیدار, تمام زندگى است و زندگى تمام است. بى جهت نیست که پیامبر او را ((روحى؟ التى؟ بین جنبى؟)) مى خواند که او جان پیامبر و روح و روان رسول الله است.
در امالى صدوق, روایتى طولانى از ابن عباس نقل شده که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
((... و اما دخترم فاطمه, پس اوست سرور زنان جهانیان از اولین و آخرین و اوست بضعه من و نور دیده ام و میوه دلم و روح ما بین دو پهلویم. من هنگامى که به او نگریستم به یاد حال او پس از مرگم افتادم. گویا مى بینم که حرمتش را مى شکنند و حقش را غصب مى کنند و ارثش را منع مى کنند و پهلویش را مى شکنند و جنینش را سقط مى کنند و او فریاد مى زند: وا محمداه! ولى پاسخى نمى شنود و یارى مى طلبد و کسى به فریادش نمى رسد و او پس از من همچنان گریان و نالان است تا آنکه درد و بیمارى بر او چیره مى شود پس خداى عزوجل مریم دختر عمران را مى فرستد که مونس او باشد, پس او را مى بینم که مى گوید: بارالها! از زندگى دنیا خسته شدم و از اهل دنیا نالان گشتم, پس مرا به پدرم برسان, آنگاه خداى عزوجل او را به من ملحق مى کند و او نخستین کسى است از اهل بیتم که پس از من به من ملحق مى شود و او گریان و نالان و غمگین و حزین بر من وارد مى شود. پس در آنجا خواهم گفت: خداوندا! از رحمتت دور ساز آنان که او را ظلم کردند و مجازات کن آنان که حقش را غصب نمودند و خوار ساز آنها که او را خوار ساختند و در دوزخ براى همیشه فروافکن او که پهلویش را شکست تا جنینش سقط شود, پس فرشتگان آمین خواهند گفت.))(1)
امام کاظم علیه السلام فرمود: از پدرم پرسیدم: پس از بیرون رفتن فرشتگان از منزل رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم, چه گذشت؟ فرمود: روزى که درد بر پیامبر غلبه کرد و آثار مرگ در او هویدا شد على و فاطمه و حسن و حسین را طلبید و به افرادى که در منزل بودند دستور داد خارج شوند, سپس به ام سلمه فرمود: دم در بایست و نگذار کسى نزدیک شود! آنگاه على را خواست. حضرت امیر نزدیک شد. پیامبر دست فاطمه را گرفت و مدتى طولانى دست حضرت زهرا را بر سینه خود گذاشت و با دست دیگر دست على را گرفت. هنگامى که حضرت رسول مى خواست سخن بگوید, گریه بر او غالب شد و توانائى سخن را از وى گرفت. فاطمه بسیار گریست. على و حسن و حسین نیز از گریه رسول الله گریستند. پس فاطمه عرض کرد: اى رسول خدا! قلبم را سوزاندى و گریه ات جگرم را آتش زد. اى سرور و سید اولین و آخرین و اى امین پروردگار و حبیبش و پیام آورش! پس از تو بر فرزندانم چه مى گذرد؟ پس از تو بر اهل بیتت چه مى گذرد؟ بر على, برادرت و یار و یاورت چه خواهد گذشت؟سپس گریست و صورت پیامبر را بوسید, على و حسن و حسین نیز خود را در آغوش رسول الله انداختند. پیامبر سر را بلند کرد و در حالى که دست زهرا در دستش بود, آن را در دست على گذاشت و فرمود:
یا ابا الحسن! این امانت خدا و امانت رسول خدا است نزد تو پس خدا و رسولش را در این امانت نگهدارو تو قطعا چنین خواهى بود. این به خدا سرور زنان اهل بهشت از اولین و آخرین است. این به خدا (همتاى) مریم کبرا است. به خدا سوگند من به این مقام نرسیدم جز آن که از خدا خواستم به او و به شما (فضائلى) بدهد و هرچه درخواست کردم به من عطا فرمود... و بدان یا على! همانا من راضى و خشنود هستم از کسى که دخترم فاطمه از او راضى باشد و همچنین پروردگارم و فرشتگان چنین هستند.
یا على! واى بر کسى که او را ظلم کند و واى بر کسى که حقش را برباید و واى بر کسى که حرمتش را بشکند و واى بر کسى که در خانه اش را بسوزاند و واى بر کسى که شویش و همسرش را مورد اذیت و آزار قرار دهد و واى بر کسى که با او مبارزه و ستیز کند. خداوندا! من از همه آنان بیزار هستم و آنها هم از من بیزارند. سپس رسول خدا آنان را نام برد و فاطمه و على و حسن و حسین را در بغل گرفت و فرمود: بارخدایا! من خشنود هستم از اینان و از کسانى که پیروى از اینها کنند و تضمین مى کنم که آنان وارد بهشت شوند و من دشمنم با هر کس که آنان را دشمن بدارد و مورد ستم قرار دهد یا بر آنان پیشى بگیرد و تضمین مى کنم دوزخ را براى آنان و براى پیروانشان. وانگهى فاطمه جان! به خدا قسم راضى نمى شوم تا تو راضى شوى. راضى نمى شوم تا تو راضى گردى.))
از این حدیث و صدها حدیث دیگر در مى یابیم که خداوند متعال مسلمانان را با پیروى و محبت فاطمه آزمایش مى کند تا مومنان از منافقان و سپیدرویان از سیه رویان شناخته و جدا شوند و چنانکه یافتیم رسول خدا فاطمه را محک آزمایش قرارداده و وجود مبارک او را سنجش ایمان توصیف نموده است . چرا؟ آیا به خاطر اینکه زهرا تنها دختر و بازمانده اوست؟ هرگز چنین مطلبى در باره رسول الله متصور نیست. او در وجود زهرا تمام صفات نیک و کمالات عالیه انسانى مى دید زهرا زیباترین خوبیها را در نهاد خود نهاده بود. زهرا با اخلاص و پرستش واقعى پروردگارش به بالاترین مقام نائل شد.. اخلاص در تمام زمینه ها..اخلاص او در مناجات هاى نیمه شب و عبادت راستین و بى امید پاداش. مى فهمید چه مى گویم؟ زهرا خدا را شایسته پرستش مى داند و چون شناخت کامل دارد او را ستایش و نیایش و پرستش مى کند, زهرا خدا را شایسته عبادت مى داند و او را در نیمه شب و در همه وقت و هر زمان مى خواند, اشک مى ریزد, به نماز مى ایستد تا جائى که پاهاى مبارکش ورم مى کند و از عبادت دست بردار نیست و اگر از او پرسى: تو که بالاترین مقام را عند الله دارى پس چرا خود را در عبادتش به اذیت مى اندازى و اینچنین به درگاهش تضرع مى کنى؟ مى فرماید: ((ا لم اکن عبدا شکورا؟)) آیا روا نیست بنده اى سپاسگزار باشم؟
این عبادتها تنها به خاطر شکر و سپاس است و هرگز کسى نتواند او را به حق سپاس گوید و فاطمه چون این راز را مى داند لذا اگر شبانه روز و بى وقفه خدا را بخواند باز خودرا مقصر مى داند نه مانند ما که از خواندن نماز واجب هم خسته مى شویم و با اکراه چهار رکعت نماز دست و پا شکسته مى خوانیم و توقع داریم در اعلى علیین ما را جاى دهند! زهى تفاوت.
و زهرا در قنوت نماز شبش براى ما طمعکاران بى ارزش دعا مى کند و در راز و نیاز دل شبش که تاریکى شب را با ناله هاى دلسوزش مى شکافد از خدایش براى ما طلب مغفرت و آمرزش مى کند و آنگاه که فرزند دلبندش حسن مجتبى سلام الله علیه به او عرض مى کند: مادر! همه چیز را براى دیگران خواستى.. براى خود هیچ نخواستى! پاسخ مى دهد: ((الجار ثم الدار)) و چقدر معنى در این جمله کوتاه نهفته است و چقدر شایستگى و عظمت در این دو کلمه جاى گرفته است: اول همسایه بعد به خود مى رسیم و هیچ وقت به فکر خود نبود که همه اش به فکر دیگران. این عظمت را در چه کسى جز فاطمه مى توان یافت؟
به هر حال فاطمه - همچنان قبرش - براى همیشه ناشناخته ماند نه دشمنان که حتى دوستان نیز او را نشناختند. و اما از دشمنان چه بگویم.. سرانجام پیش بینى پیامبر که نتیجه علم لدنى او بود به وقوع پیوست و مردم به جاى سفارش خدا و رسولش ((اسلا الموده فى؟ القربى)) با قرباى پیامبر نه تنها مودت نکردند که با تمام توان دشمنى و عداوت کردند و دشمنى و ظلم را به حد اعلا رساندند. فدک غصب شد.. فاطمه اهانت شد.. على, ریسمان به گردن به مسجد برده شد..خانه پیامبر به آتش کشیده شد.. پهلوى زهرا از سیلى اعدا شکست.. محسنش سقط شد.. آفتاب نبوت به کسوف گرائید.. مهتاب ولایت در خانه زندانى شد..و ظلم و تعدى سراسر خانه یادگار محمد را فرا گرفت.
زهرا دستها را به آسمان بلند کرد و با قلبى شکسته و بدنى رنجور و جسمى علیل راز و نیاز کرد و با خدایش درد دل نمود: بار الها! بالاترین قدرت از آن تو است.. حق مرا از دشمنانت بستان!
اشک در دیدگان على چرخید و گویا روى خود را به طرف دیوار کرد تا زهرا اشک على را نبیند. با قدرت قلب مبارکش را تسلى داد و فریاد زد: ((اى دختر برگزیده خدا و اى بازمانده رسالت و بقیه نبوت! آرام باش. خوارى و بدبختى از آن دشمنانت است نه از آن تو. آنچه خدا براى تو فراهم کرده بسیار ارجمندتر و ارزنده تر است از آنچه اینان از تو به زور گرفتند پس کارشان را به خدا واگذار و پاداشت را از او بگیر)).
و اینچنین سایه لبخندى پژمرده بر سیماى رنگ رفته زهرا نقش بست و با صدائى گرفته فرمود: ((حسبى؟ الله)) خدا مرا بس است.
و این آغاز غروب بازمانده نبوت و پشتیبان ولایت بود. شمع چراغ محمدى داشت به پایان مى رسید و رخساره پژمرده زهراى اطهر در افق زندگى آرام آرام غروب مى کرد. هرچندگاهى که مى گذشت نگاهى حسرت آمیز بر کودکان خردسال خویش مى انداخت و فورا خود را پاسخ مى داد که: خدا آنان را در مى یابد, جاى شکوه و نگرانى نیست. درست است که در این اوان کودکى و آغاز زندگى باید گرد یتیمى بر رخساره شان بنشیند چنانکه خود او رنج یتیمى خدیجه کبرا را چشیده بود ولى قلب, کاملا آرام است و مطمئن زیرا مى داند که سرپرستى آنان را على بر عهده دارد و على هرگز نمى گذارد که عزیزان فاطمه احساس غربت کنند هرچند درد فراق, جانکاه و سخت است ولى نگران کننده نیست زیرا این فرزندان, تربیت شده دست مبارک رسول خدا, على مرتضى و زهراى سیده النسا هستندو محال است در فراق عزیزترین عزیزان, لحظه اى آرامش خود را از دست دهند و جز صبر و شکر عکس العملى داشته باشند.
به هر حال وعده حق رسول الله محقق شد و سفر وداع آغاز گشت. فاطمه در حالى با على و فرزندانش وداع مى کرد که از آن سوى, رسول الله او را در بر مى گرفت و این على بود که با صدائى نالان, آهسته آهسته با پیامبر درد دل مى کرد: ((اى رسول خدا! امانتى را که به من سپردى (به زودى) بازگردانده شد و اینسان اندوهم جاودان و شبهایم بى قرار است تا آنگاه که خداوند مرا به شما ملحق سازد.
هان! دخترت به سویت مى آید و از امتت گلایه و شکایت مى کند و بى حرمتیهایشان را به سمع مبارکت مى رساند. اى رسول خدا از او چیزى نپرس زیرا زبان حالش بالاترین گویا است.. در این مدت کوتاه فراقت هرگز تو را از یاد نبردیم و پیوسته ذکر و یاد تو بر زبانمان جارى بود. سلام بر هر دوى شما (تو و دختر عزیزت) سلام کسى که وداع و خدا حافظى مى کند نه خسته شده و نه از زیارتتان ملول است. اگر از کنارتان دور شوم هرگز از روى ملالت نیست و اگر در اینجا اقامت دائمى گزینم نه از سو ظن است به آنچه خدا صابران را وعده داده است.))
و اینسان آن قدیسه پاک از این کوکب رخت بربست و به سوى معشوقش شتافت; همو که هر صبح و شام به یادش بود و از ذکرش لحظه اى غافل نمى شد تا پیوسته در راس شاکران و سرآمد صابران باشد. شاید آن روز تلخ و دردناک دوشنبه 13 جمادى الاولى سال 11 هجرى (632 میلادى) بود که زهره اسلام و زهراى محمد از کوثر محمدى چیده شد و دنیاى ما زیباترین و خشبوترین گلهاى زندگى را از دست داد و تبهکاران نگذاشتند که این گل خشبوى نبى بیشتر عطر افشانى کند و جهان را از خس و خاشاکهاى بدبو برهاند. و اینچنین فاطمه به شهادت رسید تا پیوسته جهان اسلام در غم او سیل اشک ببارد. سلام و درود همیشگى خدا بر او و پدرش و شوهرش و فرزندان اطهرش باد.

پى نوشت ها:
1ـ امالى صدوق, ص 113.

تبلیغات