انتظار بشر از دین(3)
آرشیو
چکیده
متن
3 ـ انسان شناسى یکى از راه هاى تبیین انتظار بشر از دین
براى تبیین انتظار بشر از دین, از راه انسان شناسى در آغاز لازم است بدانیم, در تاریخ تفکر بشرى دو نوع رویکرد وجود دارد. رویکردى حق مدارانه و رویکردى انسان مدارانه.
رویکرد حق مدارانه به این معناست که انسان به انگیزه حقیقت جویى به دین روى آورد و بعد از دریافت حقیقت دین آن را در آغوش مى گیرد و پس از معرفت و ایمان به آن حقایق دین را در زندگى به کار مى گیرد و رفتار خود را براساس آن تنظیم مى کند.
رویکرد انسان مدارانه به این معناست که رویکرد انسان به دین برخاسته از نیاز به چیزى و رفع آن نیاز توسط آن چیز است و به عبارت دیگر از آن جهت به دین روى مىآورد که نیازهایى را در خود احساس مى کند و مى یابد که غیر دین نمى تواند آن نیاز را برآورده سازد. و به عبارت دیگر: دیندارى رفتارى از رفتارهاى انسان است و اعمال آدمى همگى از یک احساس و اندیشه خاص برمى خیزد. اگر کسانى به دین روى مىآورند, از آن روست که قبلا در خود نیازى را احساس مى کند و در دین تإمین آن نیاز را جستجو مى نماید.
بنابراین تا سه مطلب براى انسان روشن نباشد, به آیینى روى نمىآورد.
اول: نیاز و دردى خاص در خویش احساس مى کند.
دوم: درمان آن درد را در دین مى یابد. سوم: دین تنها راه برآوردن آن نیاز باشد.
گرچه این رویکرد در رابطه با انتظار بشر از دین وجود دارد, اما باید توجه داشت که انسان در آغاز ممکن است براى تإمین نیاز یا نیازهایى به دین مراجعه کند اما ممکن است این نیازها عقلانى یا غیر عقلانى, نیاز معقول یا غیر معقول, نیاز صادق و یا نیاز کاذب باشد. از طریق رجوع به دین و مطالعه در دین, بسیارى از حقایق براى او روشن و امور عقلانى از غیر عقلانى و صادق از کاذب متمایز مى گردد. زیرا دین, سعادت واقعى و نهایى انسان را قرب به حق و تإمین حیات ابدى مى داند و همه برنامه ها را در راستاى آن هدف واقعى قرار مى دهد, تا انسان از آن برنامه ها در رسیدن به حیات جاودانه بهره بردارد.
بنابراین, دین در واقع خواسته هاى انسان را تصحیح و تعدیل مى کند تا او به آن حیات جاودانه نائل شود. از این رو نقش دین در هدایت انسان یک نقش فعال و موثر است, نه یک نقش انفعالى و تابع و تإثیر پذیر.
با توجه به این که انسان به دین رجوع مى کند و بلکه باید به دین رجوع کند شایسته است بدانیم که این انسان کیست؟ حقیقت او چیست؟ ابعاد وجودى او کدام است؟ نیازهاى او چیست؟
وقتى انسان حقیقت خود و نیازهایش را شناخت مى فهمد که به دین نیازمند است تا به خواسته هاى صادق و حقیقى او پاسخ دهد.
انسان موجودى طبیعى و فراطبیعى
انسان موجودى طبیعى و فراطبیعى است, طبیعت او از خاک آغاز مى شود و مراحل تکامل را یکى پس از دیگرى طى کرده یا پیکرى مستوى و کاملا پرداخته هستى مى یابد. چنان که فرمود: ((انى خالق بشرا من طین))(1) این بعد از وجود انسان امرى مادى و زمانمند است. بعد فراطبیعى انسان, خارج از محدوده زمان و مکان است که از آن به روح الهى یاد مى شود ((فاذا سویته و نفخت فیه من روحى))(2) اصالت انسان به روح الهى اواست و فرع آن که پیرو همان اصل است, بدن اوست.
گرچه شناخت بعد طبیعى انسان خالى از صعوبت نیست , اما شناخت فراطبیعت او به مراتب مشکل تر است. زیرا بعد فراطبیعى او مجرد و منزه از خصوصیات طبیعى و مادى است و به عبارت دیگر روح و جسم همتاى هم نیستند بلکه یکى ثقل اکبر و دیگرى ثقل اصغر خداوند است و به اعتبارى مى توان گفت بدن ثقل اصغر نیز نخواهد بود, بدن قشر است و روح لب ((اصل الانسان لبه))(3) اصل و حقیقت انسان جان ملکوتى اوست و چون شناخت روح انسان دشوار است, شناخت نیازهاى او و احیانا بیمارى ها و درمان آن بیمارى ها نیز دشوار خواهد بود.
برخى انسان را در محدوده حس و طبیعت محدود مى کنند و در این بعد به شناخت و ارزیابى او مى پردازند. اما باید توجه داشت که شناخت به این گونه همانند شناخت درخت بدون ریشه است, همان سان که شناخت درخت به شناخت شاخه ها و ریشه هایش شناخت کامل است و شناخت درخت بدون ریشه, در واقع شناخت درخت نیست, شناخت انسان نیز به بعد فراطبیعى و طبیعى اوست و محدود کردن انسان در بعد طبیعى و شناخت او در این بعد, شناخت حقیقت انسان نیست, شناخت حقیقت انسان به شناخت روح الهى است و شناخت اصل است که ما را به شناخت نیازهاى ویژه و حقیقى انسان توجه مى دهد, از این رو انسان را خالق انسان مى شناسد و نیازهاى او را خالق و آفریدگار او که به حقیقت او توجه دارد تإمین مى کند.
انسان داراى ابعاد عقلانى و قلبى و احساسى
انسان همان طورى که داراى بعد عقلانى است که حقایقى را ادراک مى کند, داراى بعد عاطفى و احساسى است که گرایش هاى او را تإمین مى کند. وى عقل و شعورى دارد که بخش هاى ادراکى وجود او را تإمین مى کند و قلبى دارد که مشاهدات عرفانى او را تإمین مى نماید و خیال و وهمى دارد که تحت پوشش عقل به درک امور خیالى و وهمى مى پردازد, همین انسان شهوت و غضبى دارد که تحت حمایت عقل عملى فعالیت مى کنند, به امورى محبت پیدا مى کنند و از چیزهایى کراهت دارند. انسان براى هدایت عقل نظرى در بعد اندیشه و ادراک در بعد عقل عملى در گرایشها و اعمال, به هدایت همه جانبه نیازمند است تا او را, در صراط مستقیم راهنمایى کند; هم عقاید او را به او بشناساند و هم اخلاق و رفتار او را شکل دهد.
دین و نیازهاى عقلانى و احساسى
انسان در بعد اندیشه بسیارى از معارف و حقایق علمى را نمى داند و در بعد عمل نیز فاقد بسیارى از فضایل اخلاقى و عملى است, اما این حقیقتى است که آن معارف و فضایل را براى تحصیل کمال اختیارى در دسترس او قرار مى دهد, از این رو خداى سبحان راهنمایانى را براى تعلیم آن معارف و حقایق علمى و تکمیل جهت نفسانى به سوى انسان مبعوث مى کند و انسان با پذیرش آن معارف و فضایل از سر اختیار به سوى کمال حرکت مى کند, هم چنان که برخى موجودات هستند که بدون علل و عوامل برونى به سوى کمال سیر مى کنند.
توضیح مطلب آن که در اصطلاح حکیمان, موجودات بر دو قسمند, برخى موجودات ناقص اند و مى توانند بدون علل و عوامل بیرونى کامل شوند. از این موجودات به مستکفى یاد مى شود و به عبارت دیگر این گونه موجودات خودکفا هستند و خود مى توانند خود را کامل کنند, مثل گیاهان و حیوانات. و برخى موجودات مستکفى و خودکفا نیستندو بدون معلم و مربى نمى تواند به کمال دست یابد, مانند انسان که خود به تنهایى نمى تواند علوم و معارفى را که فاقد آن هاست تحصیل کند, بلکه به معلم و مزکى بیرونى احتیاج دارد تا به او تعلیم داده و او را تزکیه کند ((و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه))(4) در واقع چنین انسانى که خلیفه الله و انسان کامل است, دین را به عنوان هدیه الهى به عاقله بشرى از سوى خداى سبحان دریافت مى کند , تا از همان راهى که خدا وى را به کمال رسانده, او انسان ها را به کمال برساند.
رابطه انسان کامل با دیگر انسان ها, طبق این اصل کلى که حضرت امیر فرمود: ((فانا صنایع ربنا و الناس بعد صنایع لنا))(5) ما پرورش یافته و ساخته پروردگار خویش هستیم و مردم پرورش یافته و تربیت شده مایند, رابطه معلم و مربى است که خداى سبحان تعلیم و تربیت آن ها را به عهده دارد و آن ها تعلیم و تربیت دیگر انسان ها را بر عهده دارند.
اما این که انسان براى تزکیه و تعلیم به راهنمایى انسان کامل نیازمند است, براى آن است که او نه ظرفیت آن را دارد که به علوم بى کران احاطه پیدا کند و نه آن فرصت براى او فراهم است تا همه حقایق را بشناسد. از این رو بسیارى از خیرات هست که انسان چون آن را نمى داند از آن گریزان است و بسیارى از شرور است که چون شر بودن آن ها را نمى داند, سمت آن گرایش پیدا مى کند و این گرایش و گریز کاذبانه است , چنان که قرآن فرمود: ((کتب علیکم القتال و هو کره لکم عسى إن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسى ان تحبوا شیئا و هو شر لکم والله یعلم و انتم لاتعلمون))(6)
کارزار بر شما واجب شده است, در حالى که براى شما ناگوار است و بسا چیزى را خوش نمى دارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مى دارید و آن براى شما بد است و خدا مى داند و شما نمى دانید.
با توجه به این که انسان به مطلوب ها و یا مهروب ها آگاه نیست, و خدا به آن ها آگاهى دارد بر انسان لازم است به غیب ایمان آورده و با ایمان به مبدء آن حقایق را بپذیرد. همان طور که درباره مسائل ارث مى فرماید: در توزیع این طبقات و سهام ارث, اگر شما پیام غیب را بپذیرید بهتر است, زیرا شما نمى دانید که کدام یک از ورثه در آینده به سود شما کار مى کند ((لا تدرون انهم اقرب لکم نفعا فریضه منه))(7) شما نمى دانید کدام یک از پدران و فرزندانتان براى شما سودمندترند, این فرضى است از جانب خدا.
بنابراین انسان به لحاظ این که از سویى با انبوهى از نقص ها همراه است و از سوى دیگر براى تکمیل این نقص ها باید به معلم غیبى که به نقص و نیاز انسان آگاهى دارد, ایمان و اعتماد داشته باشد و بداند که آن معلم و حقیقت غیبى نیاز او را به علم و معرفت تإمین و نقائص او را تکمیل مى کند.
انواع ارتباطات انسان
انسان در نظام هستى داراى چهار نوع ارتباط است:
1ـ ارتباط با خویشتن
2ـ ارتباط با خدا
3ـ ارتباط با طبیعت
4ـ ارتباط با دیگران (همنوع خود).
آدمى در رابطه با خویشتن اولا باید خود را بشناسد و ثانیا خود را بسازد و در رابطه با خدا, اولا به او معرفت پیدا کند و با معرفت به او به وجودش و صفات علیا و اسمإ حسنایش باور پیدا کند و ثانیا فقط او را اطاعت و عبادت کند. و در رابطه با جهان هستى و طبیعت باید بداند جهان هستى و طبیعت رابطه اش با خدا چگونه است و او چگونه باید با جهان هستى و طبیعت رابطه برقرار کند و در رابطه با همنوع نیز باید بداند که انسان موجودى اجتماعى است و زندگى اجتماعى منشإ حقوق و تکالیف معینى است که انسان در زندگى اجتماعى با توجه به کرامت و مسوولیت خودش باید آن ها را رعایت کند تا زمینه ساز تحقق عدالت اجتماعى باشد.
انواع ارتباطات انسان ازدیدگاه قرآن کریم
از منظر قرآن کریم نیز انسان داراى ارتباطات گوناگون است و باید در سایه تعالیم الهى آن روابط را به طور صحیح تنظیم کند.
ارتباط انسان با خود
ارتباط انسان با خود باید براساس شناخت جایگاه واقعى وى تنظیم شود, باید بداند که از سویى خلیفه خدا در زمین و داراى ظرفیت علمى گسترده و امانت دار خدا و برخوردار از فطرت خداآشنا است , و ازسوى دیگر, موجودى ظلوم و جهول, فطور, عجول, هلوع, جزوع, منوع و ممسک است.
قرآن هم انسان را ستایش کرده است و فرمود: ((و لقد کرمنا بنىآدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا))(8)
به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشکى و دریا بر مرکب ها نشاندیم و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم و آن ها را بر بسیارى از آفریده هاى خود برترى دادیم و فرمود: ((فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التى فطر الناس علیها))(9) پس روى خود را با گرایش تمام به حق, به سوى این دین کن, با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدا تغییر پذیر نیست و فرمود: ((و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها))(10) در جان انسان بسیارى از معارف تعبیه شده و بسیارى از فضائل در روح او جاسازى شده است. و فرمود: ((انا عرضنا الامانه على السموات والارض والجبال فابین ان یحملنها واشفقن منها و حملها (11)الانسان)) ما امانت الهى را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند, ولى انسان آن را برداشت. و آیات فراوان دیگر.
در برابر این آیات فرمود: ((انه کان ظلموما جهولا))(12) راستى انسان ستمگرى نادان بود و فرمود: ((ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا(13))) به راستى که انسان سخت آزمند و بى تاب خلق شده است چون صدمه اى به او مى رسد عجز و لابه مى کند و چون خیرى به او رسد بخل ورزد. و فرمود: ((و کان الانسان اکثرشىء جدلا)) (14) انسان بیش از هر چیز سر جدال دارد و فرمود: ((خلق الانسان ضعیفا))(15) انسان ناتوان آفریده شده است. البته آیات دیگرى در این زمینه هست که انسان مورد نکوهش قرار گرفته است.
البته باید اجمالا توجه داشت که تمام فضایل و کمالات انسان به فطرت او مربوط است و تمام رذایل و نکوهش ها به طبیعت او برمى گردد.
وقتى که انسان جایگاه خود را در نظام هستى و فطرت و طبیعت خود را شناخت, مى داند که بنده و امین خداست و اعضإ و جوارح او سپاه الهى و در کمین هستند.
امیرالمومنین(ع) فرمود: ((اعلموا عباد الله ان علیکم رصدا من انفسکم و عیونا من جوارحکم و حفاظ صدق یحفظون اعمالکم و عدد انفاسکم))(16) بندگان خدا بدانید که از شما بر شما نگاهبانانى است و از اندام هایتان مراقبان و حافظانى که کرده هاى شما را به درستى در حساب آرند و نفس هایتان را مى شمارند. چنان که در رابطه با علم خدا نسبت به انسان و جوارح او فرمود: ((ان الله تعالى لایخفى علیه ما العباد مقترفون فى لیلهم و نهارهم لطف به خبرا و احاط به علما, اعضاوکم شهوده و جوارحکم جنوده و ضمائرکم عیونه و خلواتکم عیانه))(17) همانا بر خداى تعالى پوشیده نیست چیزى که بندگان در روزها و یا شامگاهان انجام مى دهند به طور دقیق از اعمال آن ها آگاه است و با علم بى پایانش به همه آن ها احاطه دارد. اعضإ شما گواه او و اندام شما سپاهیان او و ضمیر و وجدانتان جاسوسان او و خلوت ها و نهانتان در برابر او آشکار و عیان است.
از این سخنان استفاده مى شود که اعضإ و جوارح انسان سربازان خدایند. مبادا تصور کنید که هر کارى خواستید, مى توانید انجام دهید و هرگونه که اراده کردید, مى توانید از آن استفاده کنید, بلکه باید بدانید اگر بیراهه رفتید با همین زبان و چشم و دست وپاى شما, شما را مى گیرد و رسوا مى کند.
بطور خلاصه رابطه انسان با خود باید براساس شناخت حقیقت و ابعاد وجودى و استعدادها و نیازهاى او و با عنایت به هدف آفرینش و ابدیت او تنظیم شود.
2ـ رابطه انسان با خدا
رابطه انسان با خدا نه رابطه قاهر و مقهور است و نه حاکمیت عادل و قاسط, بلکه رابطه معرفت و حجت است که فوق رابطه قاهر و مقهور و یا حاکم عادل و محکوم است, خدا فرمود: من معروف و محبوب تو هستم و تو متوجه باش تا این محبوب را مبغوض و معروف را مجهول نکنى. امام صادق(ع) در توصیف خداى متعال فرمود: ((معروف عند کل جاهل))(18) ذات اقدس اله معروف هر جاهلى است, هیچ موجودى در جهان نیست که خدا را نشناسد, گرچه ممکن است در تطبیق دچار اشتباه شود.
خداى سبحان هیچ موجودى را بدون معرفت و محبت خلق نکرده است و بلکه روح انسان با معرفت و محبت آمیختگى خاص دارد. درباره معرفت فرمود: ((و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها))(19) به انسان الهام کرد که چه چیز خوب است و چه چیزى بد است و درباره محبت فرمود: ((حبب الیکم الایمان و زینه فى قلوبکم و کره الیکم الکفر والفسوق والعصیان))(20) خدا دین را در نهان خانه وجود انسان محبوب قرار داده و در دل هاى او زینت داده است. اگر دین محبوب و زیور انسان است, مبدء دین و پیک دین, مقررات و قوانین دین محبوب انسان است . و به عبارت دیگر: خدا و دین براى انسان آشنا و دل پذیر است, آشنایى را معرفت و دل پذیرى را محبت تإمین مى کند.
به لحاظ این که رابطه انسان با خدا, رابطه عارف و معروف و رابطه محب و محبوب است, اگر در برابر او بدرفتارى و عصیان کرد, در آغاز او را مهلت داده و راه توبه را به روى او باز مى کند تا وى با استفاده از استمهال الهى و توبه و انابه به درگاه او , به سوى او برگردد و اگر برنگردد با او اعلام جنگ داده است. چنان که درباره رباخوار فرمود: ((فاذنوا بحرب من الله))(21) و کسى که با خدا اعلام جنگ کند خدا او را مى گیرد و کیفر تلخ اعمال او را به وى مى چشاند, چنان که در قرآن فرمود: ((و لا تحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین))(22) و البته نباید کسانى که کافر شدند تصور کنند این که به ایشان مهلت مى دهیم براى آنان نیکوست, ما فقط به ایشان مهلت مى دهیم, تا بر گناه خود بیفزایند و آن گاه عذابى خفت بار خواهند داشت. به همین جهت است که خداوند با این که زمین را ذلول و نرم آفریده است تا انسان بر روى آن زندگى کرده و معیشت خود را تإمین کند, اما اگر بیراهه رفت همین زمین او را مى گیرد, چنان چه قارون با این که از اصحاب موسى کلیم(ع) بود, اما وقتى طغیان کرد, او را با خانه اش در زمین فرو برد ((فخسفنا به و بداره الارض فما کان له من فئه ینصرونه من دون الله و ما کان من المنتصرین))(23) آن گاه قارون را با خانه اش در زمین فرو بردیم و گروهى نداشت که در برابر عذاب خدا او را یارى کند و خود نیز نتوانست از خود دفاع کند.
3 ـ رابطه انسان با طبیعت
رابطه انسان با طبیعت رابطه تسخیرى است نه رابطه قهر و قسر, براى توضیح مطلب از آغاز باید قسر و قهر و تسخیر را تعریف و فرق آن ها را بیان کنیم.
قسر و قهر, فشار و شتاب تحمیلى است و فاعل بالقسر آن است که فعل از او با فشار و تحمیل صادر مى شود و به عبارت دیگر: فاعلى که فعل از او بدون علم و اختیار شده و آن بر خلاف مقتضاى طبیعتش باشد, او را فاعل بالقسر مى گویند, مثل حرکت سنگ با فلاخن با فشار و تحمیل و بدون علم واختیار و بر خلاف اقتضاى طبیعت اوست, اما تسخیر در جایى است که فعل ملایم با طبع فاعل است و موجود براى انجام آن کار خلق شده و ما آن چه را که مقتضاى طبیعت اوست خردمندانه از او طلب مى کنیم و به عبارت دیگر: فاعل بالتسخیر به فاعلى مى گویند که تحت تسخیر فاعل دیگر کار مى کند و آن فاعل فائق, فاعل مسخر را به گونه اى هدایت مى کند که بهره احسن را از آن ببرد, مانند کار باغبان که حرکت بالطبع آب را در مسیرى هدایت مى کند که آب به درختان برسد, در واقع باغبان این آب را تسخیر کرده است , اما اگر آب تحت فشار به صورت فواره به بالا برود فاعلیت آب بالقسر است زیرا این آب بر خلاف طبیعت او با فشار به بالا مى رود.
ذات اقدس اله رابطه انسان را با جهان آفرینش رابطه تسخیرى مى داند و مى گوید هر یک از موجودات خاصیت و اثر ویژه خود را دارند. اگر انسان آن خاصیت را شناخت و آن را درست تنظیم و رهبرى کرد, در حقیقت آن موجود را تسخیر کرده است. مسخر و تسخیر کننده خداست که جهان طبیعت را نرم و ذلول قرار داده و مسخر انسان کرده است. ((الم تر ان الله سخر لکم ما فى السموات و الارض))(24) آیا ندانستید که خدا آن چه را که در آسمان ها و آن چه که در زمین است مسخر شما ساخته است همان طور که موجودات نظام آفرینش تحت تسخیر خداى سبحان هستند, در برابر او تسلیم و ساجد و مسبح اند ((له اسلم من فى السموات والارض))(25) آن چه در نظام هستى است در برابر خدا تسلیم است ((یسبح لله ما فى السموات و الارض))(26) آن چه در آسمان و زمین است, تسبیح گوى حق است ((لله یسجد ما فى السموات و الارض))(27) آن چه در نظام کیهانى است در پیشگاه خدا ساجد است, ((فقال لها وللارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طاعیین ))(28) آسمان و زمین مطیع پروردگارند پروردگارى که انسان را آفرید, آسمان و زمین را نیز خلق فرمود و به مجموعه نظام کیهانى دستور داد تا از امام وانسان کامل پیروى کنند. انسانى که سالک سبیل الهى و عبد صالح خدا و امین باشد و بار امامت را فهمیده, حمل کند و در آن خیانت نکند, نظام آفرینش تحت تسخیر او هستند, اما اگر این انسان در این امانت خیانت کند, مجموعه نظام کیهانى از او ارزشمندتر است. از این رو اگر انسان بى راهه رفت, همین نظام کیهانى دشمن او بوده و او را به کام مرگ فرو مى برند. همین آب گاهى انسان تبه کار را فرو مى برد. چنان که در جریان فرعون فرمود: ((و غشیهم من الیم ما غشیهم))(29) یعنى از دریا آن چه آنان را فرو پوشانید , فرو پوشانید و یا فرمود: ((فنبذناهم فى الیم))(30) ما آنها را به دریا ریختیم. و گاهى این آب تحت تسخیر انسان خردمند وسیله جانداران مى شود ((و من المإ کل شىء حى)) و گاهى باد بر آنها چیره مى شود چنان که فرمود: ((سخرنا علیهم سبع لیال و ثمانیه ایام حسوما))(31) خدا باد را هفت شب و هشت روز پیاپى بر آنان بگماشت, و گاهى آتش آن ها را از بین مى برد ((النار یعرضون علیها غدواو عشیا)) (32) بنابراین رابطه انسان با طبیعت در صورتى که او ارزش وجودى خود را تحصیل و حفظ کرده و امین خدا باشد مى تواند چرخ نیلوفرى را به زیر آورد. و ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا انسان نانى به کف آورده, ولى آن را بیراهه مصرف نکند. ولى اگر این انسان خیانت کند همه پدیده هاى نظام هستى با او برخورد مى کند و از خود عکس العمل نشان مى دهد.
4ـ رابطه انسان با دیگر انسان ها
رابطه انسان ها با دیگر انسان ها به لحاظ این که انسان ها گوناگونند, چگونگى ارتباط با آن ها مختلف است, در حوزه اسلامى, با مسلمانان باید رابطه برادرى برقرار کند, زیرا مسلمانان همگى فرزندان یک مکتب اند و پیامبر و على پدر این امتند ((إنا و على إبوا هذه الامه)) من و على پدر امت مسلمانیم و چون همه فرزند یک مکتب یعنى قرآن و سنت و عترت اند با هم برادرند که ((انما المومنون اخوه))(33) انسانى که فرزند قرآن و سنت و عترت باشد, برنامه اش را براساس ایثار و احسان تنظیم مى کند ((و یوثرون على انفسهم ولو کان بهم خصاصه))(34).
اگر انسان هایى کافر بوده و مسلمان و مومن نباشند, در صورتى که به اصول انسانى پاى بند باشند, رابطه با آن ها باید براساس قسط و عدل تنظیم شود ((لاینهیکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین))(35) خداى سبحان شما را از کسانى که در کار دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند, باز نمى دارد که با آنان نیکى کنید و با ایشان عدالت ورزید, زیرا خدا دادگران را دوست دارد.
امیرالمومنین على بن ابیطالب(ع) در عهدنامه مالک اشتر در کلام نورانى که از همین آیه استفاده مى شود فرمود: ((واشعر قلبک المرحمه للرعیه والمحبه لهم و اللطف بهم, ولاتکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم فانهم صنفان : اما اخ لک فى الدین إو نظیر لک فى الخلق))(36) قلبت را پوشش رحمت براى مردم و دوستى با آنان و مهربانى با همگان قرار ده و مباش هم چون جانورى شکارى که خوردن آن ها را غنیمت شمارى. زیرا مردم بر دو دسته هستند, دسته اى برادر دینى تواند و دسته اى دیگر در آفرینش با تو همانند. حضرت در این نامه, به مالک دستور مى دهد, با کافران مصر عدالت را رعایت کند.
اما اگر کافران عدالت را رعایت نکرده و حقوق انسانى را پایمال کنند و به مومنان و مسلمانان تعدى نمایند, باید به همان مقدار که با مسلمانان بد کردند براى تإدیب آن مى شود با آنان مقابله به مثل کرد ((فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم))(37) و همین ها اگر عذر خواهى کردند, عذر آن ها را بپذیرید و درصدد انتقام گیرى از آنان نباشید.
بنابر آن چه که گفته شد, انسان مسلمان یا با مسلمان و مومن روبرو است در این صورت باید رابطه خود را در اصل بر محور عدالت تنظیم نماید. لازم به تذکر است که این عدالت حداقل است و اگر همین انسان بخواهد به کمال و لقإ الهى باریابد, باید اساس را فوق عدالت یعنى ایثار و احسان قرار دهد و رابطه اش را با کافران نیز باید براساس قسط و عدل تنظیم کند, که گاهى مقتضاى عدل آن است که اگر تضییع حقوق و تعدى انجام گرفت, مقابله به مثل شود. اگر براى پیمودن مراحل کمال انسانى به استفاده از شیوه احسان و ایثار دعوت کرد و فرمود: ((و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین))(38) از این حقایق استفاده مى شود که رابطه با کفار باید بگونه اى تنظیم شود که دشمنى ها از بین برود, یعنى اگر دشمن با شما بد کرد, شما درصدد از پا درآوردن رقیب نباشید, بلکه سعى کنید رقابت زدوده شود و اگر دشمنى و رقابت زدوده شد, رقیب ودشمن به دوست گرم و صمیمى مبدل خواهد شد ((و لایستوى الحسنه والسیئه ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوه کانه ولى حمیم))(39) نیکى و بدى یکسان نیست, بدى را با آن چه که خود بهتر است دفع کن, آن گاه کسى که میان تو و میان او دشمنى است, گویى دوستى یک دل مى گردد.
لازم به تذکر است که اگر در قرآن به مسلمانان دستور داد نسبت به کفار به درشتى برخورد کنند ((اشدإ على الکفار))(40) و فرمود: ((ولیجدوا فیکم غلظه))(41) و فرمود: ((و جاهدوا الکفار والمنافقین))(42) با کافران و منافقان جهاد کنید و فرمود: ((قاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمان لهم))(43) با پیشوایان کفر بجنگید, چرا که آنان را هیچ پیمانى نیست, براى آن است که دین, حق الله است و در مسائل دینى نباید اهل سازش بود. انسان فقط مى تواند از حق خود صرف نظر کند. از این رو خدا به موسى کلیم(ع) مى فرماید: در احیاى نام و یاد من سستى و مداهنه به خود راه نده ((و لاتنیا فى ذکرى))(44) در یاد کردن من سستى نکنید.
با توجه و دقت در مقام انسان و جایگاه او در نظام هستى و ابعاد وجودى او و این که انسان, موجودى ابدى است و این که انسان علاوه بر بعد طبیعى و عقلانى داراى بعد فراطبیعى و احساسى نیز هست, و انواع ارتباطات او, انتظار بشر از دین آن است که به همه این امور توجه کرده و نیازهاى او را تإمین و روابط او را تنظیم نماید و در واقع خواست صادقانه خود را از دین طلب کند نه خواسته هاى باطل و کاذب را, گرچه نهایت انتظار و تمناى انسان سالک صلح لقإ الله وغایت منا و آمال او خداوند است, اما دین انتظارات صادق او را تإمین کند تا بتواند با توجه به آن انتظارات به تمناى نهایى و اشتیاق غایى خود, نائل شود.
پى نوشت ها:
1 . سوره ص, آیه71.
2 . همان, آیه72.
3 . بحارالانوار, ج1 , ص82, حدیث2.
4 . سوره جمعه, آیه2.
5 . نهج البلاغه, نامه 28.
6 . بقره, 216.
7 . نسإ, 11.
8 . اسرإ, آیه70.
9 . روم, آیه30.
10 . الشمس, 7 ـ 8.
11 و 12 . احزاب, 72.
13 . معارج, 19 ـ 21.
14 . کهف, 54.
15 . نسإ , 28.
16 . نهج البلاغه, خطبه157.
17 . همان, خطبه199.
18 . اصول کافى, ج1, ص90, حدیث2.
19 . شمس, 8 ـ 9.
20 . حجرات , 7 ـ 3.
21 . بقره, 279.
22 . آل عمران, 178.
23 . عنکبوت, 81.
24 . لقمان, 20.
25 . آل عمران, 18.
26 . جمعه,1.
27 . نحل, 49.
28 . فصلت, 11.
29 . طه , 78.
30 . ذاریات, 40.
31 . حاقه, 7.
32 . غافر, 46.
33 . حجرات, 9.
34 . حشر, 9.
35 . ممتحنه, 6.
36 . نهج البلاغه, نامه ها, 53.
37 . بقره, 194.
38 . نحل, 126.
39 . فصلت, 34.
40 . فتح, 29.
41 . توبه, 123.
42 . همان, 73.
43 . همان, 12.
44 . طه, 42.
براى تبیین انتظار بشر از دین, از راه انسان شناسى در آغاز لازم است بدانیم, در تاریخ تفکر بشرى دو نوع رویکرد وجود دارد. رویکردى حق مدارانه و رویکردى انسان مدارانه.
رویکرد حق مدارانه به این معناست که انسان به انگیزه حقیقت جویى به دین روى آورد و بعد از دریافت حقیقت دین آن را در آغوش مى گیرد و پس از معرفت و ایمان به آن حقایق دین را در زندگى به کار مى گیرد و رفتار خود را براساس آن تنظیم مى کند.
رویکرد انسان مدارانه به این معناست که رویکرد انسان به دین برخاسته از نیاز به چیزى و رفع آن نیاز توسط آن چیز است و به عبارت دیگر از آن جهت به دین روى مىآورد که نیازهایى را در خود احساس مى کند و مى یابد که غیر دین نمى تواند آن نیاز را برآورده سازد. و به عبارت دیگر: دیندارى رفتارى از رفتارهاى انسان است و اعمال آدمى همگى از یک احساس و اندیشه خاص برمى خیزد. اگر کسانى به دین روى مىآورند, از آن روست که قبلا در خود نیازى را احساس مى کند و در دین تإمین آن نیاز را جستجو مى نماید.
بنابراین تا سه مطلب براى انسان روشن نباشد, به آیینى روى نمىآورد.
اول: نیاز و دردى خاص در خویش احساس مى کند.
دوم: درمان آن درد را در دین مى یابد. سوم: دین تنها راه برآوردن آن نیاز باشد.
گرچه این رویکرد در رابطه با انتظار بشر از دین وجود دارد, اما باید توجه داشت که انسان در آغاز ممکن است براى تإمین نیاز یا نیازهایى به دین مراجعه کند اما ممکن است این نیازها عقلانى یا غیر عقلانى, نیاز معقول یا غیر معقول, نیاز صادق و یا نیاز کاذب باشد. از طریق رجوع به دین و مطالعه در دین, بسیارى از حقایق براى او روشن و امور عقلانى از غیر عقلانى و صادق از کاذب متمایز مى گردد. زیرا دین, سعادت واقعى و نهایى انسان را قرب به حق و تإمین حیات ابدى مى داند و همه برنامه ها را در راستاى آن هدف واقعى قرار مى دهد, تا انسان از آن برنامه ها در رسیدن به حیات جاودانه بهره بردارد.
بنابراین, دین در واقع خواسته هاى انسان را تصحیح و تعدیل مى کند تا او به آن حیات جاودانه نائل شود. از این رو نقش دین در هدایت انسان یک نقش فعال و موثر است, نه یک نقش انفعالى و تابع و تإثیر پذیر.
با توجه به این که انسان به دین رجوع مى کند و بلکه باید به دین رجوع کند شایسته است بدانیم که این انسان کیست؟ حقیقت او چیست؟ ابعاد وجودى او کدام است؟ نیازهاى او چیست؟
وقتى انسان حقیقت خود و نیازهایش را شناخت مى فهمد که به دین نیازمند است تا به خواسته هاى صادق و حقیقى او پاسخ دهد.
انسان موجودى طبیعى و فراطبیعى
انسان موجودى طبیعى و فراطبیعى است, طبیعت او از خاک آغاز مى شود و مراحل تکامل را یکى پس از دیگرى طى کرده یا پیکرى مستوى و کاملا پرداخته هستى مى یابد. چنان که فرمود: ((انى خالق بشرا من طین))(1) این بعد از وجود انسان امرى مادى و زمانمند است. بعد فراطبیعى انسان, خارج از محدوده زمان و مکان است که از آن به روح الهى یاد مى شود ((فاذا سویته و نفخت فیه من روحى))(2) اصالت انسان به روح الهى اواست و فرع آن که پیرو همان اصل است, بدن اوست.
گرچه شناخت بعد طبیعى انسان خالى از صعوبت نیست , اما شناخت فراطبیعت او به مراتب مشکل تر است. زیرا بعد فراطبیعى او مجرد و منزه از خصوصیات طبیعى و مادى است و به عبارت دیگر روح و جسم همتاى هم نیستند بلکه یکى ثقل اکبر و دیگرى ثقل اصغر خداوند است و به اعتبارى مى توان گفت بدن ثقل اصغر نیز نخواهد بود, بدن قشر است و روح لب ((اصل الانسان لبه))(3) اصل و حقیقت انسان جان ملکوتى اوست و چون شناخت روح انسان دشوار است, شناخت نیازهاى او و احیانا بیمارى ها و درمان آن بیمارى ها نیز دشوار خواهد بود.
برخى انسان را در محدوده حس و طبیعت محدود مى کنند و در این بعد به شناخت و ارزیابى او مى پردازند. اما باید توجه داشت که شناخت به این گونه همانند شناخت درخت بدون ریشه است, همان سان که شناخت درخت به شناخت شاخه ها و ریشه هایش شناخت کامل است و شناخت درخت بدون ریشه, در واقع شناخت درخت نیست, شناخت انسان نیز به بعد فراطبیعى و طبیعى اوست و محدود کردن انسان در بعد طبیعى و شناخت او در این بعد, شناخت حقیقت انسان نیست, شناخت حقیقت انسان به شناخت روح الهى است و شناخت اصل است که ما را به شناخت نیازهاى ویژه و حقیقى انسان توجه مى دهد, از این رو انسان را خالق انسان مى شناسد و نیازهاى او را خالق و آفریدگار او که به حقیقت او توجه دارد تإمین مى کند.
انسان داراى ابعاد عقلانى و قلبى و احساسى
انسان همان طورى که داراى بعد عقلانى است که حقایقى را ادراک مى کند, داراى بعد عاطفى و احساسى است که گرایش هاى او را تإمین مى کند. وى عقل و شعورى دارد که بخش هاى ادراکى وجود او را تإمین مى کند و قلبى دارد که مشاهدات عرفانى او را تإمین مى نماید و خیال و وهمى دارد که تحت پوشش عقل به درک امور خیالى و وهمى مى پردازد, همین انسان شهوت و غضبى دارد که تحت حمایت عقل عملى فعالیت مى کنند, به امورى محبت پیدا مى کنند و از چیزهایى کراهت دارند. انسان براى هدایت عقل نظرى در بعد اندیشه و ادراک در بعد عقل عملى در گرایشها و اعمال, به هدایت همه جانبه نیازمند است تا او را, در صراط مستقیم راهنمایى کند; هم عقاید او را به او بشناساند و هم اخلاق و رفتار او را شکل دهد.
دین و نیازهاى عقلانى و احساسى
انسان در بعد اندیشه بسیارى از معارف و حقایق علمى را نمى داند و در بعد عمل نیز فاقد بسیارى از فضایل اخلاقى و عملى است, اما این حقیقتى است که آن معارف و فضایل را براى تحصیل کمال اختیارى در دسترس او قرار مى دهد, از این رو خداى سبحان راهنمایانى را براى تعلیم آن معارف و حقایق علمى و تکمیل جهت نفسانى به سوى انسان مبعوث مى کند و انسان با پذیرش آن معارف و فضایل از سر اختیار به سوى کمال حرکت مى کند, هم چنان که برخى موجودات هستند که بدون علل و عوامل برونى به سوى کمال سیر مى کنند.
توضیح مطلب آن که در اصطلاح حکیمان, موجودات بر دو قسمند, برخى موجودات ناقص اند و مى توانند بدون علل و عوامل بیرونى کامل شوند. از این موجودات به مستکفى یاد مى شود و به عبارت دیگر این گونه موجودات خودکفا هستند و خود مى توانند خود را کامل کنند, مثل گیاهان و حیوانات. و برخى موجودات مستکفى و خودکفا نیستندو بدون معلم و مربى نمى تواند به کمال دست یابد, مانند انسان که خود به تنهایى نمى تواند علوم و معارفى را که فاقد آن هاست تحصیل کند, بلکه به معلم و مزکى بیرونى احتیاج دارد تا به او تعلیم داده و او را تزکیه کند ((و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه))(4) در واقع چنین انسانى که خلیفه الله و انسان کامل است, دین را به عنوان هدیه الهى به عاقله بشرى از سوى خداى سبحان دریافت مى کند , تا از همان راهى که خدا وى را به کمال رسانده, او انسان ها را به کمال برساند.
رابطه انسان کامل با دیگر انسان ها, طبق این اصل کلى که حضرت امیر فرمود: ((فانا صنایع ربنا و الناس بعد صنایع لنا))(5) ما پرورش یافته و ساخته پروردگار خویش هستیم و مردم پرورش یافته و تربیت شده مایند, رابطه معلم و مربى است که خداى سبحان تعلیم و تربیت آن ها را به عهده دارد و آن ها تعلیم و تربیت دیگر انسان ها را بر عهده دارند.
اما این که انسان براى تزکیه و تعلیم به راهنمایى انسان کامل نیازمند است, براى آن است که او نه ظرفیت آن را دارد که به علوم بى کران احاطه پیدا کند و نه آن فرصت براى او فراهم است تا همه حقایق را بشناسد. از این رو بسیارى از خیرات هست که انسان چون آن را نمى داند از آن گریزان است و بسیارى از شرور است که چون شر بودن آن ها را نمى داند, سمت آن گرایش پیدا مى کند و این گرایش و گریز کاذبانه است , چنان که قرآن فرمود: ((کتب علیکم القتال و هو کره لکم عسى إن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسى ان تحبوا شیئا و هو شر لکم والله یعلم و انتم لاتعلمون))(6)
کارزار بر شما واجب شده است, در حالى که براى شما ناگوار است و بسا چیزى را خوش نمى دارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مى دارید و آن براى شما بد است و خدا مى داند و شما نمى دانید.
با توجه به این که انسان به مطلوب ها و یا مهروب ها آگاه نیست, و خدا به آن ها آگاهى دارد بر انسان لازم است به غیب ایمان آورده و با ایمان به مبدء آن حقایق را بپذیرد. همان طور که درباره مسائل ارث مى فرماید: در توزیع این طبقات و سهام ارث, اگر شما پیام غیب را بپذیرید بهتر است, زیرا شما نمى دانید که کدام یک از ورثه در آینده به سود شما کار مى کند ((لا تدرون انهم اقرب لکم نفعا فریضه منه))(7) شما نمى دانید کدام یک از پدران و فرزندانتان براى شما سودمندترند, این فرضى است از جانب خدا.
بنابراین انسان به لحاظ این که از سویى با انبوهى از نقص ها همراه است و از سوى دیگر براى تکمیل این نقص ها باید به معلم غیبى که به نقص و نیاز انسان آگاهى دارد, ایمان و اعتماد داشته باشد و بداند که آن معلم و حقیقت غیبى نیاز او را به علم و معرفت تإمین و نقائص او را تکمیل مى کند.
انواع ارتباطات انسان
انسان در نظام هستى داراى چهار نوع ارتباط است:
1ـ ارتباط با خویشتن
2ـ ارتباط با خدا
3ـ ارتباط با طبیعت
4ـ ارتباط با دیگران (همنوع خود).
آدمى در رابطه با خویشتن اولا باید خود را بشناسد و ثانیا خود را بسازد و در رابطه با خدا, اولا به او معرفت پیدا کند و با معرفت به او به وجودش و صفات علیا و اسمإ حسنایش باور پیدا کند و ثانیا فقط او را اطاعت و عبادت کند. و در رابطه با جهان هستى و طبیعت باید بداند جهان هستى و طبیعت رابطه اش با خدا چگونه است و او چگونه باید با جهان هستى و طبیعت رابطه برقرار کند و در رابطه با همنوع نیز باید بداند که انسان موجودى اجتماعى است و زندگى اجتماعى منشإ حقوق و تکالیف معینى است که انسان در زندگى اجتماعى با توجه به کرامت و مسوولیت خودش باید آن ها را رعایت کند تا زمینه ساز تحقق عدالت اجتماعى باشد.
انواع ارتباطات انسان ازدیدگاه قرآن کریم
از منظر قرآن کریم نیز انسان داراى ارتباطات گوناگون است و باید در سایه تعالیم الهى آن روابط را به طور صحیح تنظیم کند.
ارتباط انسان با خود
ارتباط انسان با خود باید براساس شناخت جایگاه واقعى وى تنظیم شود, باید بداند که از سویى خلیفه خدا در زمین و داراى ظرفیت علمى گسترده و امانت دار خدا و برخوردار از فطرت خداآشنا است , و ازسوى دیگر, موجودى ظلوم و جهول, فطور, عجول, هلوع, جزوع, منوع و ممسک است.
قرآن هم انسان را ستایش کرده است و فرمود: ((و لقد کرمنا بنىآدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا))(8)
به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشکى و دریا بر مرکب ها نشاندیم و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم و آن ها را بر بسیارى از آفریده هاى خود برترى دادیم و فرمود: ((فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التى فطر الناس علیها))(9) پس روى خود را با گرایش تمام به حق, به سوى این دین کن, با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدا تغییر پذیر نیست و فرمود: ((و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها))(10) در جان انسان بسیارى از معارف تعبیه شده و بسیارى از فضائل در روح او جاسازى شده است. و فرمود: ((انا عرضنا الامانه على السموات والارض والجبال فابین ان یحملنها واشفقن منها و حملها (11)الانسان)) ما امانت الهى را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند, ولى انسان آن را برداشت. و آیات فراوان دیگر.
در برابر این آیات فرمود: ((انه کان ظلموما جهولا))(12) راستى انسان ستمگرى نادان بود و فرمود: ((ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا(13))) به راستى که انسان سخت آزمند و بى تاب خلق شده است چون صدمه اى به او مى رسد عجز و لابه مى کند و چون خیرى به او رسد بخل ورزد. و فرمود: ((و کان الانسان اکثرشىء جدلا)) (14) انسان بیش از هر چیز سر جدال دارد و فرمود: ((خلق الانسان ضعیفا))(15) انسان ناتوان آفریده شده است. البته آیات دیگرى در این زمینه هست که انسان مورد نکوهش قرار گرفته است.
البته باید اجمالا توجه داشت که تمام فضایل و کمالات انسان به فطرت او مربوط است و تمام رذایل و نکوهش ها به طبیعت او برمى گردد.
وقتى که انسان جایگاه خود را در نظام هستى و فطرت و طبیعت خود را شناخت, مى داند که بنده و امین خداست و اعضإ و جوارح او سپاه الهى و در کمین هستند.
امیرالمومنین(ع) فرمود: ((اعلموا عباد الله ان علیکم رصدا من انفسکم و عیونا من جوارحکم و حفاظ صدق یحفظون اعمالکم و عدد انفاسکم))(16) بندگان خدا بدانید که از شما بر شما نگاهبانانى است و از اندام هایتان مراقبان و حافظانى که کرده هاى شما را به درستى در حساب آرند و نفس هایتان را مى شمارند. چنان که در رابطه با علم خدا نسبت به انسان و جوارح او فرمود: ((ان الله تعالى لایخفى علیه ما العباد مقترفون فى لیلهم و نهارهم لطف به خبرا و احاط به علما, اعضاوکم شهوده و جوارحکم جنوده و ضمائرکم عیونه و خلواتکم عیانه))(17) همانا بر خداى تعالى پوشیده نیست چیزى که بندگان در روزها و یا شامگاهان انجام مى دهند به طور دقیق از اعمال آن ها آگاه است و با علم بى پایانش به همه آن ها احاطه دارد. اعضإ شما گواه او و اندام شما سپاهیان او و ضمیر و وجدانتان جاسوسان او و خلوت ها و نهانتان در برابر او آشکار و عیان است.
از این سخنان استفاده مى شود که اعضإ و جوارح انسان سربازان خدایند. مبادا تصور کنید که هر کارى خواستید, مى توانید انجام دهید و هرگونه که اراده کردید, مى توانید از آن استفاده کنید, بلکه باید بدانید اگر بیراهه رفتید با همین زبان و چشم و دست وپاى شما, شما را مى گیرد و رسوا مى کند.
بطور خلاصه رابطه انسان با خود باید براساس شناخت حقیقت و ابعاد وجودى و استعدادها و نیازهاى او و با عنایت به هدف آفرینش و ابدیت او تنظیم شود.
2ـ رابطه انسان با خدا
رابطه انسان با خدا نه رابطه قاهر و مقهور است و نه حاکمیت عادل و قاسط, بلکه رابطه معرفت و حجت است که فوق رابطه قاهر و مقهور و یا حاکم عادل و محکوم است, خدا فرمود: من معروف و محبوب تو هستم و تو متوجه باش تا این محبوب را مبغوض و معروف را مجهول نکنى. امام صادق(ع) در توصیف خداى متعال فرمود: ((معروف عند کل جاهل))(18) ذات اقدس اله معروف هر جاهلى است, هیچ موجودى در جهان نیست که خدا را نشناسد, گرچه ممکن است در تطبیق دچار اشتباه شود.
خداى سبحان هیچ موجودى را بدون معرفت و محبت خلق نکرده است و بلکه روح انسان با معرفت و محبت آمیختگى خاص دارد. درباره معرفت فرمود: ((و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها))(19) به انسان الهام کرد که چه چیز خوب است و چه چیزى بد است و درباره محبت فرمود: ((حبب الیکم الایمان و زینه فى قلوبکم و کره الیکم الکفر والفسوق والعصیان))(20) خدا دین را در نهان خانه وجود انسان محبوب قرار داده و در دل هاى او زینت داده است. اگر دین محبوب و زیور انسان است, مبدء دین و پیک دین, مقررات و قوانین دین محبوب انسان است . و به عبارت دیگر: خدا و دین براى انسان آشنا و دل پذیر است, آشنایى را معرفت و دل پذیرى را محبت تإمین مى کند.
به لحاظ این که رابطه انسان با خدا, رابطه عارف و معروف و رابطه محب و محبوب است, اگر در برابر او بدرفتارى و عصیان کرد, در آغاز او را مهلت داده و راه توبه را به روى او باز مى کند تا وى با استفاده از استمهال الهى و توبه و انابه به درگاه او , به سوى او برگردد و اگر برنگردد با او اعلام جنگ داده است. چنان که درباره رباخوار فرمود: ((فاذنوا بحرب من الله))(21) و کسى که با خدا اعلام جنگ کند خدا او را مى گیرد و کیفر تلخ اعمال او را به وى مى چشاند, چنان که در قرآن فرمود: ((و لا تحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین))(22) و البته نباید کسانى که کافر شدند تصور کنند این که به ایشان مهلت مى دهیم براى آنان نیکوست, ما فقط به ایشان مهلت مى دهیم, تا بر گناه خود بیفزایند و آن گاه عذابى خفت بار خواهند داشت. به همین جهت است که خداوند با این که زمین را ذلول و نرم آفریده است تا انسان بر روى آن زندگى کرده و معیشت خود را تإمین کند, اما اگر بیراهه رفت همین زمین او را مى گیرد, چنان چه قارون با این که از اصحاب موسى کلیم(ع) بود, اما وقتى طغیان کرد, او را با خانه اش در زمین فرو برد ((فخسفنا به و بداره الارض فما کان له من فئه ینصرونه من دون الله و ما کان من المنتصرین))(23) آن گاه قارون را با خانه اش در زمین فرو بردیم و گروهى نداشت که در برابر عذاب خدا او را یارى کند و خود نیز نتوانست از خود دفاع کند.
3 ـ رابطه انسان با طبیعت
رابطه انسان با طبیعت رابطه تسخیرى است نه رابطه قهر و قسر, براى توضیح مطلب از آغاز باید قسر و قهر و تسخیر را تعریف و فرق آن ها را بیان کنیم.
قسر و قهر, فشار و شتاب تحمیلى است و فاعل بالقسر آن است که فعل از او با فشار و تحمیل صادر مى شود و به عبارت دیگر: فاعلى که فعل از او بدون علم و اختیار شده و آن بر خلاف مقتضاى طبیعتش باشد, او را فاعل بالقسر مى گویند, مثل حرکت سنگ با فلاخن با فشار و تحمیل و بدون علم واختیار و بر خلاف اقتضاى طبیعت اوست, اما تسخیر در جایى است که فعل ملایم با طبع فاعل است و موجود براى انجام آن کار خلق شده و ما آن چه را که مقتضاى طبیعت اوست خردمندانه از او طلب مى کنیم و به عبارت دیگر: فاعل بالتسخیر به فاعلى مى گویند که تحت تسخیر فاعل دیگر کار مى کند و آن فاعل فائق, فاعل مسخر را به گونه اى هدایت مى کند که بهره احسن را از آن ببرد, مانند کار باغبان که حرکت بالطبع آب را در مسیرى هدایت مى کند که آب به درختان برسد, در واقع باغبان این آب را تسخیر کرده است , اما اگر آب تحت فشار به صورت فواره به بالا برود فاعلیت آب بالقسر است زیرا این آب بر خلاف طبیعت او با فشار به بالا مى رود.
ذات اقدس اله رابطه انسان را با جهان آفرینش رابطه تسخیرى مى داند و مى گوید هر یک از موجودات خاصیت و اثر ویژه خود را دارند. اگر انسان آن خاصیت را شناخت و آن را درست تنظیم و رهبرى کرد, در حقیقت آن موجود را تسخیر کرده است. مسخر و تسخیر کننده خداست که جهان طبیعت را نرم و ذلول قرار داده و مسخر انسان کرده است. ((الم تر ان الله سخر لکم ما فى السموات و الارض))(24) آیا ندانستید که خدا آن چه را که در آسمان ها و آن چه که در زمین است مسخر شما ساخته است همان طور که موجودات نظام آفرینش تحت تسخیر خداى سبحان هستند, در برابر او تسلیم و ساجد و مسبح اند ((له اسلم من فى السموات والارض))(25) آن چه در نظام هستى است در برابر خدا تسلیم است ((یسبح لله ما فى السموات و الارض))(26) آن چه در آسمان و زمین است, تسبیح گوى حق است ((لله یسجد ما فى السموات و الارض))(27) آن چه در نظام کیهانى است در پیشگاه خدا ساجد است, ((فقال لها وللارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طاعیین ))(28) آسمان و زمین مطیع پروردگارند پروردگارى که انسان را آفرید, آسمان و زمین را نیز خلق فرمود و به مجموعه نظام کیهانى دستور داد تا از امام وانسان کامل پیروى کنند. انسانى که سالک سبیل الهى و عبد صالح خدا و امین باشد و بار امامت را فهمیده, حمل کند و در آن خیانت نکند, نظام آفرینش تحت تسخیر او هستند, اما اگر این انسان در این امانت خیانت کند, مجموعه نظام کیهانى از او ارزشمندتر است. از این رو اگر انسان بى راهه رفت, همین نظام کیهانى دشمن او بوده و او را به کام مرگ فرو مى برند. همین آب گاهى انسان تبه کار را فرو مى برد. چنان که در جریان فرعون فرمود: ((و غشیهم من الیم ما غشیهم))(29) یعنى از دریا آن چه آنان را فرو پوشانید , فرو پوشانید و یا فرمود: ((فنبذناهم فى الیم))(30) ما آنها را به دریا ریختیم. و گاهى این آب تحت تسخیر انسان خردمند وسیله جانداران مى شود ((و من المإ کل شىء حى)) و گاهى باد بر آنها چیره مى شود چنان که فرمود: ((سخرنا علیهم سبع لیال و ثمانیه ایام حسوما))(31) خدا باد را هفت شب و هشت روز پیاپى بر آنان بگماشت, و گاهى آتش آن ها را از بین مى برد ((النار یعرضون علیها غدواو عشیا)) (32) بنابراین رابطه انسان با طبیعت در صورتى که او ارزش وجودى خود را تحصیل و حفظ کرده و امین خدا باشد مى تواند چرخ نیلوفرى را به زیر آورد. و ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا انسان نانى به کف آورده, ولى آن را بیراهه مصرف نکند. ولى اگر این انسان خیانت کند همه پدیده هاى نظام هستى با او برخورد مى کند و از خود عکس العمل نشان مى دهد.
4ـ رابطه انسان با دیگر انسان ها
رابطه انسان ها با دیگر انسان ها به لحاظ این که انسان ها گوناگونند, چگونگى ارتباط با آن ها مختلف است, در حوزه اسلامى, با مسلمانان باید رابطه برادرى برقرار کند, زیرا مسلمانان همگى فرزندان یک مکتب اند و پیامبر و على پدر این امتند ((إنا و على إبوا هذه الامه)) من و على پدر امت مسلمانیم و چون همه فرزند یک مکتب یعنى قرآن و سنت و عترت اند با هم برادرند که ((انما المومنون اخوه))(33) انسانى که فرزند قرآن و سنت و عترت باشد, برنامه اش را براساس ایثار و احسان تنظیم مى کند ((و یوثرون على انفسهم ولو کان بهم خصاصه))(34).
اگر انسان هایى کافر بوده و مسلمان و مومن نباشند, در صورتى که به اصول انسانى پاى بند باشند, رابطه با آن ها باید براساس قسط و عدل تنظیم شود ((لاینهیکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین))(35) خداى سبحان شما را از کسانى که در کار دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند, باز نمى دارد که با آنان نیکى کنید و با ایشان عدالت ورزید, زیرا خدا دادگران را دوست دارد.
امیرالمومنین على بن ابیطالب(ع) در عهدنامه مالک اشتر در کلام نورانى که از همین آیه استفاده مى شود فرمود: ((واشعر قلبک المرحمه للرعیه والمحبه لهم و اللطف بهم, ولاتکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم فانهم صنفان : اما اخ لک فى الدین إو نظیر لک فى الخلق))(36) قلبت را پوشش رحمت براى مردم و دوستى با آنان و مهربانى با همگان قرار ده و مباش هم چون جانورى شکارى که خوردن آن ها را غنیمت شمارى. زیرا مردم بر دو دسته هستند, دسته اى برادر دینى تواند و دسته اى دیگر در آفرینش با تو همانند. حضرت در این نامه, به مالک دستور مى دهد, با کافران مصر عدالت را رعایت کند.
اما اگر کافران عدالت را رعایت نکرده و حقوق انسانى را پایمال کنند و به مومنان و مسلمانان تعدى نمایند, باید به همان مقدار که با مسلمانان بد کردند براى تإدیب آن مى شود با آنان مقابله به مثل کرد ((فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم))(37) و همین ها اگر عذر خواهى کردند, عذر آن ها را بپذیرید و درصدد انتقام گیرى از آنان نباشید.
بنابر آن چه که گفته شد, انسان مسلمان یا با مسلمان و مومن روبرو است در این صورت باید رابطه خود را در اصل بر محور عدالت تنظیم نماید. لازم به تذکر است که این عدالت حداقل است و اگر همین انسان بخواهد به کمال و لقإ الهى باریابد, باید اساس را فوق عدالت یعنى ایثار و احسان قرار دهد و رابطه اش را با کافران نیز باید براساس قسط و عدل تنظیم کند, که گاهى مقتضاى عدل آن است که اگر تضییع حقوق و تعدى انجام گرفت, مقابله به مثل شود. اگر براى پیمودن مراحل کمال انسانى به استفاده از شیوه احسان و ایثار دعوت کرد و فرمود: ((و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین))(38) از این حقایق استفاده مى شود که رابطه با کفار باید بگونه اى تنظیم شود که دشمنى ها از بین برود, یعنى اگر دشمن با شما بد کرد, شما درصدد از پا درآوردن رقیب نباشید, بلکه سعى کنید رقابت زدوده شود و اگر دشمنى و رقابت زدوده شد, رقیب ودشمن به دوست گرم و صمیمى مبدل خواهد شد ((و لایستوى الحسنه والسیئه ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوه کانه ولى حمیم))(39) نیکى و بدى یکسان نیست, بدى را با آن چه که خود بهتر است دفع کن, آن گاه کسى که میان تو و میان او دشمنى است, گویى دوستى یک دل مى گردد.
لازم به تذکر است که اگر در قرآن به مسلمانان دستور داد نسبت به کفار به درشتى برخورد کنند ((اشدإ على الکفار))(40) و فرمود: ((ولیجدوا فیکم غلظه))(41) و فرمود: ((و جاهدوا الکفار والمنافقین))(42) با کافران و منافقان جهاد کنید و فرمود: ((قاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمان لهم))(43) با پیشوایان کفر بجنگید, چرا که آنان را هیچ پیمانى نیست, براى آن است که دین, حق الله است و در مسائل دینى نباید اهل سازش بود. انسان فقط مى تواند از حق خود صرف نظر کند. از این رو خدا به موسى کلیم(ع) مى فرماید: در احیاى نام و یاد من سستى و مداهنه به خود راه نده ((و لاتنیا فى ذکرى))(44) در یاد کردن من سستى نکنید.
با توجه و دقت در مقام انسان و جایگاه او در نظام هستى و ابعاد وجودى او و این که انسان, موجودى ابدى است و این که انسان علاوه بر بعد طبیعى و عقلانى داراى بعد فراطبیعى و احساسى نیز هست, و انواع ارتباطات او, انتظار بشر از دین آن است که به همه این امور توجه کرده و نیازهاى او را تإمین و روابط او را تنظیم نماید و در واقع خواست صادقانه خود را از دین طلب کند نه خواسته هاى باطل و کاذب را, گرچه نهایت انتظار و تمناى انسان سالک صلح لقإ الله وغایت منا و آمال او خداوند است, اما دین انتظارات صادق او را تإمین کند تا بتواند با توجه به آن انتظارات به تمناى نهایى و اشتیاق غایى خود, نائل شود.
پى نوشت ها:
1 . سوره ص, آیه71.
2 . همان, آیه72.
3 . بحارالانوار, ج1 , ص82, حدیث2.
4 . سوره جمعه, آیه2.
5 . نهج البلاغه, نامه 28.
6 . بقره, 216.
7 . نسإ, 11.
8 . اسرإ, آیه70.
9 . روم, آیه30.
10 . الشمس, 7 ـ 8.
11 و 12 . احزاب, 72.
13 . معارج, 19 ـ 21.
14 . کهف, 54.
15 . نسإ , 28.
16 . نهج البلاغه, خطبه157.
17 . همان, خطبه199.
18 . اصول کافى, ج1, ص90, حدیث2.
19 . شمس, 8 ـ 9.
20 . حجرات , 7 ـ 3.
21 . بقره, 279.
22 . آل عمران, 178.
23 . عنکبوت, 81.
24 . لقمان, 20.
25 . آل عمران, 18.
26 . جمعه,1.
27 . نحل, 49.
28 . فصلت, 11.
29 . طه , 78.
30 . ذاریات, 40.
31 . حاقه, 7.
32 . غافر, 46.
33 . حجرات, 9.
34 . حشر, 9.
35 . ممتحنه, 6.
36 . نهج البلاغه, نامه ها, 53.
37 . بقره, 194.
38 . نحل, 126.
39 . فصلت, 34.
40 . فتح, 29.
41 . توبه, 123.
42 . همان, 73.
43 . همان, 12.
44 . طه, 42.