شهیدان عشق مولى على(ع)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در مقاله قبل سخنى از رزمندگان وفادار رکاب مولى على(ع) داشتیم که افتخار شهادت در رکاب حضرت در جنگ صفین داشتند در این مقاله سخن از رزمندگان کفرستیز آن نبرد داریم که سرانجام در راه عشق مولى جان باخته و به شهادت رسیدند گفتنى است ما در این مقاله درصدد نیستیم که از همه آنان که در راه عشق مولا به شهادت رسیدند تذکار داشته باشیم که این نیاز به مجالى واسع است بلکه تنها در پىآنیم که به مناسبت بحث از جنگ صفین از رزم آوران شهید این نبرد حق علیه باطل ذکر خیر داشته باشیم.
1ـ قنبر غلام مولى على(ع)
از شهیدان عشق به مولى على(ع) قنبر غلام امیرمومنان على(ع) است. او این افتخار را داشت که پیوسته همراه مولى بوده و در جنگ جمل و صفین و خوارج در رکاب امیرمومنان(ع) بوده است.(1) این حضور, حضورى اختیارى و همراه با بصیرت بود.
او از خواص مولى بوده و مطالب فراوانى از حضرت آموخت:
آموخت که ارزش اعمال به بصیرت است. بصیرت یعنى حق شناسى, بصیرت یعنى پیروى از مکتب اهل بیت(ع). او بهمراه امام على(ع) وارد مسجد کوفه شد در این هنگام مردى مشغول نماز بوده بسیار نیکو نماز مى خواند. او به مولى گفت من مردى را ندیدم که از او زیباتر نماز بخواند!! مولى فرمود: قنبر!! عبادت با ولایت ما ارزش دارد اگر کسى هزار سال عبادت داشته باشد اما از نعمت ولایت ما بى بهره باشد عبادت او ارزشى نیست...(2)
او از مولى آموخت که راه شیعه اثنى عشرى راه حق است.(3)
او از مولى آموخت که شیعه بودن به شعار نیست باید عملکرد على پسندانه باشد. او گوید کسانى به دیدار مولى آمدند حضرت به قنبر فرمود ببین اینان کیانند؟ قنبر گفت اینان شیعیان شما هستند حضرت فرمود چرا سیماى شیعه را در آنها نمى بینم؟ قنبر پرسید سیماى شیعه کدام است؟ فرمود: شکمى خالى از گرسنگى (اهل روزه مستحبى بودن) لبهاى خشک, چشمانى گریان (از خوف خدا)(4)
او از مولى فرا گرفت که کظم غیظ از صفات عالى انسانى است. شخصى به قنبر دشنام مى داد او تصمیم به پاسخگویى گرفت مولى صدایش زد هان قنبر او را رها کن, حلیم باش و از این رهگذر خدا را خشنود و شیطان را ناخشنود ساز.(5)
او از مولى آموخت که به همان میزان که دشمنى با مولى منفور است, غلو و حضرت را در حد خدایى بالا بردن هم نادرست و محکوم است.
قنبر به مولى خبر داد ده نفر به خانه آمده اند و معتقدند شما خداى آنها هستى!! حضرت فرمود بگو بیایند! به حضور مولى شرفیاب شدند حضرت فرمود: حرفتان چیست؟ گفتند ما مى گوییم که تو خداى مائى!!
تو ما را خلقت کرده اى, روزى ما بدست توست. امیرمومنان على(ع) فرمود: دست از این حرفها بردارید! من مخلوقى مثل شمایم آنها دست از حرفشان نکشیدند! حضرت مجددا به آنها فرمود واى بر شما خداى من و شما الله است توبه کنید و از انحرافتان بازگردید گفتند ما از عقیده مان عدول نمى کنیم تو خداى ما هستى ما مخلوق توایم, تو هستى که روزیمان مى دهى!! حضرت به کارگران دستور داد گودالى بزرگ کندند آنگاه دستور داد آتش و هیزم در آن گودال بریزند آتش برافروخته شد. آنگاه فرمود: توبه کنید! گفتند ما از عقیده مان برنمى گردیم مولى على(ع) هم آنها را در آتش افکنده سوزاند!!(6)
این یعنى آموزش اعتدال در عقیده.
قنبر چون پیوسته ملازم مولى بوده داستانهاى فراوانى از قضاوتهاى مولى دارد.
قنبر در بین افتخارات خویش از این افتخار برخوردار است که با اینکه در جریانى مرتکب تخلفى شد و از ناحیه مولى مجازات گردید, این سر سوزنى از محبت او نسبت به مولى نکاست:
امام باقر(ع) فرمود: امیرمومنان على(ع) به قنبر دستور داد بر مردى حد جارى کند او اشتباها سه تازیانه اضافه زد مولى دستور قصاص داد و سه تازیانه اضافه بر قنبر نواخته شد!(7)
سرانجام قنبر جانش را به عشق مولى فدا کرد و شهید عشق على(ع) شد.
نوشته اند: روزى حجاج گفت دوست دارم یکى از اصحاب ابوتراب (امام على((ع))) را بکشم تا به خداى تقرب یابم!! به او گفته شد کسى را نمى یابیم که از قنبر به او نزدیکتر بوده و همانند او مصاحبت طولانى با ابوتراب داشته باشد. او گفت احضارش کنید. او را نزد حجاج آوردند. حجاج پرسید آیا تو قنبرى؟ گفت بله از قبیله همدانى؟ گفت بله.
ـ غلام على(ع) هستى؟ گفت خدا مولاى من است و على ولى نعمتم!
ـ باید از دین على(ع) برائت جویى؟! گفت آنگاه که برائت جستم آیا دینى بهتر از دین على دارى؟
حجاج گفت ترا مى کشم, هرگونه قتلى را که مى خواهى برگزین!!
قنبر گفت: این به اختیار توست!
حجاج پرسید چرا؟
قنبر گفت: هرگونه که مرا بکشى همانگونه ترا خواهم کشت (و در قیامت قصاص خواهم کرد) امیرمومنان به من خبر داد که ترا ظالمانه سر مى برند.
حجاج گفت: گردن او را بزنند.(8)
امام هادى(ع) فرمود: وقتى قنبر غلام على(ع) را پیش حجاج آوردند حجاج گفت در خدمت على(ع) چه کارى انجام مى دادى؟
قنبر گفت: وسائل وضوى مولى را فراهم مى کردم.
حجاج گفت: وقتى على(ع) از وضو فراغت مى یافت چه مى گفت؟ قنبر گفت: این آیه را مى خواند:
((فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغته فاذا هم مبلسون فقطع دابر القوم الذین ظلموا والحمد لله رب العالمین))(انعام, 44 ـ 45)
هنگامى که اندرزها سودى نبخشید و آنچه به آنها یادآورى شده بود فراموش کردند, درهاى همه چیز از نعمت ها را به روى آنها گشودیم تا کاملا خوشحال شدند و دل به آنها بستند ناگهان آنها را گرفتیم و سخت مجازات کردیم, در این هنگام همه مإیوس شدند و درهاى امید بروى آنها بسته شد.
حجاج گفت: گمان مى کنم این آیه را بر ما تطبیق مى کرد؟
قنبر گفت: بلى.
حجاج گفت: چه حالى دارى وقتى گردنت را زدم؟!!
او گفت من سعادتمند مى شوم و تو بدبخت.
در این هنگام دستور داد گردنش را زدند.(9)
سلام بر قنبر , و سلام بر عشق پایان ناپذیر او به ولایت.
2ـ حجر بن عدى
از رزمندگان وفادار رکاب مولى على(ع) حجر بن عدى است. با کمى سنش از فضلا و بزرگان صحابه پیامبر(ص) محسوب شده و از خواص امیرمومنان على(ع) شمرده مى شد. او ضرب المثل شجاعت, تقوا, زهد, بندگى بود تا آنجا که او را ((حجرالخیر)) نامیدند. (10) او در سیر و سلوک تا آنجا پیش رفته بود که مستجاب الدعوه شده(11) بود. نقل شده به هنگامى که مإموران معاویه او را به شام مى بردند اظهار کرد که سهم آب آشامیدنى مرا بدهید و فردا مطالبه آب نمى کنم, مإمورین گفتند: ممکن است از تشنگى بمیرى و معاویه ما را اعدام کند. حجر دست به دعا برداشت و از خدا آب خواست ناگهان ابرى ظاهر شد و در پى آن باران که حجر به اندازه نیاز آب برداشت, بلافاصله ابر ناپدید شد.(12)
او مجسمه غیرت دینى بود, هرگز در مقابل باطل و منکر آرام نمى گرفت و از معترضان بر عثمان بود و تمام تلاشش را در جهت حاکمیت امام حق على(ع) به کار گرفت. (13) او در تمام جنگهاى امیرمومنان على(ع) حضور داشته و نقش حساسى را به عهده مى گرفت.(14)
او از عاشقان بى قرار مولى على(ع) بود و سرانجام جانش را در این راه نثار کرد.
محمد بن حنفیه گوید که صبح روز بیستم ماه رمضان که اثر زهر در تمام بدن پدرم امیرمومنان اثر کرده و اصحاب و یارانش درب خانه اجتماع کرده تقاضاى ملاقات با حضرت داشتند حضرت اجازه فرمود جمعیت وارد شد. یک به یک به مولى سلام کردند آنگاه فرمود: ((سلونى قبل ان تفقدونى)) بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید ولى سوالات را به جهت حالم کوتاه کنید. جمعیت سخت گریه کردند و چون حال حضرت را سخت دیدند کسى چیزى نپرسید.
حجر بن عدى برخاست و اشعارى به این مضمون سرود:
افسوس بر آقاى پرهیزکارى که پاک و پدر پاکان است.
افسوس بر آقا و سرورى که فردى کافر, گنهکار و ملعون و شقى و زنازاده اى او را کشت.
هر که از شما منحرف شود و بیزارى جوید مورد لعنت خداست, زیرا شما در روز محشر ذخیره بندگانید و شمائید که عترت پیامبر هدایتگرید.
امام(ع) پس از آنکه اشعارش را گوش کرد فرمود: اى حجر چگونه اى وقتى که ترا به بیزارى از من بخوانند؟! حجر گفت: به خدا قسم یا امیرالمومنین اگر با شمشیر قطعه قطعه ام کنند و در آتش افکنند دست از محبت شما برنمى دارم.
امام فرمود: خدا ترا بهر خیرى موفق بدارد و از جانب خاندان پیامبر پاداش خیرت دهد.(15) او پیوسته در برابر کارگزاران حکومت معاویه مقاوم و نستوه مى ایستاد و در برابر اهانتى که به مولى روا مى داشتند آرام نمى گرفت و فریاد بر مىآورد.(16) سرانجام حکومت سفاک معاویه او را در سرزمینى که با همت حجر فتح شده بود ((مرج عذرا)) به شهادت رساند.
به هنگام شهادت به حجر و یارانش گفتند اگر از على(ع) برائت جسته او را لعن کنید از مجازات اعدام رهائى خواهید یافت و آزاد خواهید شد. آنها گفتند ما چنین نمى کنیم. دستور دادند زنجیرها را از آنها باز کردند و آنها آن شب را تا به صبح عبادت کردند, صبح روز بعد مإموران معاویه به آنها گفتند دیشب حال خوشى در نماز و دعا داشتید بگوئید نظرتان درباره عثمان چیست؟ آنها گفتند: او اول کسى است که ستم در حکومت را رواج داد و بناحق عمل کرد! سپس براى آخرین بار به آنها گفتند: حاضرید از على برائت بجوئید؟
آنها گفتند: هرگز!! ما على را دوست مى داریم.(17)
حجر به هنگام شهادت گفت: گرچه مرا مى کشید ولى بدانید اول سوارى بودم که در این سرزمین خدا را تهلیل گفتم (من آن را فتح کردم) سپس گفت: ((لاتنزعوا عنى حدیدا و لاتغسلوا عنى دما فانى لاق معاویه على الجاده)) یعنى آهن را از پایم نگشائید و خون را از بدنم نشوئید تا معاویه را این چنین در صراط ملاقات کنم. (18)
شهادت حجر طوفانى علیه معاویه بپا کرد, امام حسین(ع) شهادت حجر را لکه ننگ ابدى در پرونده سیاه او نامید. و دیگرانى که حتى با مولى میانه اى نداشتند برآشفتند, عائشه, حسن بصرى, عبدالله بن عمر و... همه اعتراض کردند و حتى خود معاویه به شدت از به شهادت رساندن حجر نادم شد و به هنگام مرگ پیوسته مى گفت: ((یومى منک یا حجر یوم طویل)) روز محاکمه من و تو سخت و طولانى خواهد بود.(19)
و سرانجام این پیشگویى پیامبر(ص) تحقق یافت که فرمود: ((سیقتل بعذرإ ناس یغضب الله لهم و اهل السمإ)) بزودى در عذرإ جماعتى از امت من کشته مى شوند که خداوند و ساکنان آسمانها براى آنها غضب مى کنند.(20)
3ـ محمد بن ابى بکر
او از یاران وفادار امیرمومنان على(ع) و سرانجام جانش را بر سر عشق مولا فدا کرد. پدرش ابوبکر است و مادرش اسمإ بنت عمیس و از سه سالگى در دامن على(ع) بزرگ شده است. اسمإ ابتدا همسر جعفر بن ابى طالب بود, بعد از شهادت جعفر به همسرى ابوبکر درآمد و بعد از مرگ ابوبکر مولى على(ع) اسمإ را به تزویج درآورد و او محمد سه ساله را با خودش به خانه على(ع) آورد. در دامن امام على(ع) و در کنار برادران بزرگوارى همچون امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بزرگ شد و جانش با معرفت و محبت اهل البیت(ع) درآمیخت و از این رو گاه امام على(ع) مى فرمود: ((محمد ابنى من صلب ابى بکر)) محمد فرزند من است از صلب ابوبکر!!(21)
محمد بن ابى بکر از پیشگامان اعتراض علیه رفتار نادرست عثمان بود و بهمراه انقلابیون مصر در اعتراض علیه او در مدینه شرکت داشت.
و سرانجام محمد بن ابى بکر بدستور معاویه با وضع بسیار فجیعى به شهادت رسیده و بعد از شهادت پیکر او را سوزاندند.(22)
شهادت محمد بن ابى بکر مولى على(ع) را شدیدا متإثر ساخت.(23)
پیوسته او را به بزرگى یاد مى کرد و از خصال برجسته او مى فرمود. او را به عنوان فرزندى دلسوز, کارگزارى سخت کوش و شمشیرى برا, و رکنى دفاعگر مى ستود؟(24) مإمور اطلاعاتى مولى در شام به حضرت گزارش داد هنگامى که خبر شهادت محمد بن ابى بکر به شام رسید معاویه در منبر قتل او را اعلام کرد, من هرگز مردم شام را چنین مسرور ندیدم! حضرت فرمود: باندازه شادى آنها ما در شهادت محمد ابن ابوبکر اندوهگین هستیم.(25)
4ـ کمیل بن زیاد
او نیز از شهیدان عشق به مولى على (ع) است. در جنگ صفین بهمراه مردم کوفه شرکت کرد. امیرالمومنین او را عامل فرماندار هیت (از شهرهاى عراق) قرار داد. لکن به علت توان اجرایى ضعیف مورد ملامت مولى قرار گرفت,(26) لکن این ملامتها ذره اى از عشق او به مولى نکاست که عاشقان بى قرار مولى این چنین اند سرانجام حجاج بن یوسف ثقفى جلاد معروف عرب او را دستگیر کرد کمیل به او گفت دندانهایت را علیه من تیز نکن و مرا تهدید منما که از عمرم چیزى باقى نمانده! هر کار مى خواهى بکن! که موعد من و تو روزى است که در پیشگاه خداوند حاضر مى شویم و بعد از قتل من باید پاسخگو باشى و امیرمومنان على(ع) به من خبر داد که تو قاتل من خواهى بود! سپس دستور داد گردن کمیل را زدند.(27)
او راوى دعاى ملکوتى کمیل است که امیرمومنان على(ع) آن را به عنوان هدیه ارزشمند به کمیل اهدإ فرموده است.
5 ـ مالک اشتر
او رزمنده اى شجاع, سردارى قهرمان, یارى وفادار براى امیرمومنان على(ع) بود. امام على(ع) پیوسته او را به خوبى, خبرویت, قهرمانى, بصیرت و ... ستوده است. و بهترین معرف مالک که مدال افتخارى براى اوست فرمایشات درربار امیرمومنان على(ع) درباره اوست: به هنگامى که مولى امارت مصر را به مالک واگذار کرد, در نامه اى به مردم مصر نوشت:
((اما بعد فقد بعثت الیکم عبدا من عبادالله لاینام ایام الخوف و لا ینکل عن الاعدإ ساعات الروع اشد على الفجار من حریق النار و هو مالک بن الحارث اخو مذحج فاسمعوا له و اطیعوا إمره فیما طابق الحق فانه سیف من سیوف الله لا کلیل الظبه و لا نابى الضریبه فان امرکم ان تنفروا فانفروا و ان امرکم ان تقیموا فاقیموا فانه لایقدم و لایحجم و لا یوخر و لا یقدم الا عن امرى و قد آثرتکم به على نفسى لنصیحته لکم و شده شکیمته على عدوکم))(28)
اما بعد بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم مردى که به هنگام بحران به خواب نرود و در ساعات خوف از دشمن رخ برنتابد, بر دشمنان از لهیب آتش سوزنده تر است او مالک بن حارث از قبیله مذحج است تا جایى که دستوراتش مطابق حق است بشنوید و اطاعت کنید که او شمشیرى است از شمشیرهاى خدا که نه تیزىاش کند شود و نه ضربتش بى اثر ماند, اگر گفت به راه افتید, براه افتید و اگر گفت درنگ کنید, درنگ کنید او نه به خود در کارى اقدام مى کند و نه از کارى باز مى ایستد و نه قدم واپس نهد و نه پیش گذارد مگر به فرمان من. من در فرستادن مالک به دیار شما, شما را بر خود ترجیح دادم زیرا مالک را دلسوز شما دیدم و دیدم او از هر کس دیگر سخت تر لجام بر دهان دشمنانتان زند. و به هنگامى که خبر شهادت مالک را شنید فرمود:
مالک و مالک, نمى دانید مالک که بود؟
((والله لو کان جبلا لکان فندا و لو کان حجرا لکان صلدا)), بخدا قسم اگر کوه بود کوهى بى همتا و سرفراز بود و اگر صخره اى بود, صخره اى سخت بود.
((لایرتقیه الحافر و لایوفى علیه الطائر))(29)
هیچ مرکبى نمى توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده اى به اوج آن راه نمى یافت.
در نقلى دیگر آمده است که:
((فان موته من مصائب الدهر, مرگ مالک از مصائب بزرگ روزگار است.
فرحم الله مالکا فقد وفى بعهده و قضى نحبه و لقى ربه مع اناقد وطننا انفسنا ان نصبر بعد مصابنا برسول الله فانها من اعظم المصیبه.))
خداى مالک(30) را رحمت کند او به عهدش وفا کرد براهى که مى بایست رفت و پروردگارش را ملاقات نمود, ما با اینکه خود را آماده ساخته بودیم که پس از مصیبت رسول خدا صبر پیشه کنیم, با این حال مرگ مالک از بزرگترین مصیبتهاست.
نیز درباره مالک فرمود:
((کان الاشتر لى کما کنت لرسول الله))(31)
اشتر براى من همانگونه بود که من براى رسول خدا بودم!
نیز فرمود:
((و لیست فیکم مثله اثنان بل لیست فیکم مثله واحد یرى فى عدوى مثل رإیه))(32)
کاش در میان شما دو نفر مثل او بود بلکه کاش یک نفر بود که در مورد دشمنان من همچون او فکر مى کرد.
درباره مالک گفتنیها فراوان است اصحاب سیر او را فراوان ستوده اند ولى به نظر مى رسد با این توصیف مولا از مالک اشتر, توصیف دیگران قابل ذکر نیست.
سرانجام شهادت مالک اشتر به دست معاویه, برگ ننگین دیگرى بر پرونده سراسر سیاه معاویه افزود, او با تحریک یکى از دهقانان مسیر راه مالک به مصر و وعده هاى فراوان به او او را واداشت تا هر گونه که مى تواند مالک را به شهادت برساند او نیز با شربت عسل مسموم مالک را به شهادت رساند. وقتى خبر شهادت مالک به معاویه رسید گفت:
((ان علیا کان له یمینان قطعت احداهما بصفین یعنى عمار والاخرى الیوم یعنى الاشتر))(33)
یعنى على داراى دو دست راست بود یکى در جنگ صفین قطع گردید و آن عمار بود و دیگرى امروز و او ((اشتر)) است.
مالک در جنگ صفین رشادتهاى فراوانى به خرج داد تا آنجا که مى رفت طومار حیات ننگین معاویه درهم پیچیده شود که با شیطنت عمروعاص و حماقت بسیارى که بعدا به خوارج مشهور شدند این مهم انجام نشد و مالک در این ماجرا خون جگر فراوانى خورد. به فضل خداوند در مقاله آینده به بررسى ماجراى تحکیم, در جنگ صفین مى پردازیم.
آنچه در این دو مقاله آمد, سیماى برخى از رزمندگان وفادار مولا على(ع) در جنگ صفین بود که برخى در همان جنگ به شهادت رسیدند و برخى بعدها به جرم عشق مولا به مسلخ عشق رفتند و فدایى راه خداى على(ع) شدند ولى شهیدان عشق مولا محدود به اینها نیست! اینان بسیارند هم دیروز, هم امروز و هم فردا و فرداها.
شهیدان عشق ولایت امروز, شهیدان عزیزىاند که جانشان را در راه تثبیت و استقرار نظام اسلامى که افتخار آن این است که مى خواهد از حکومت الهى علوى الگو بگیرد جانشان را فدا کردند. سلام و درود خداوند بر امام على(ع) و یاران وفادار و شهیدش در طول تاریخ. قلم وقتى به یاد مولى و عشق بى قرار یارانش مى رسد عنان را از کف مى دهد که قلم را یاراى ترسیم اوج عشق یاران وفادار حضرت نیست.
اظهار عجز در این زمینه هنرى ستودنى است:
سائلى را گفت آن پیر کهن
چند از مردان حق گوئى سخن
گفت خوش آید زبان را بر دوام
تا بگوید حرف ایشان را مدام
گرنیم زیشان زایشان گفته ام
خوشدلم کاین قصه از جان گفته ام
گر ندارم از شکر جز نام بهر
این بسى بهتر که اندر کام زهر
پى نوشت ها:
1. قنبر المذبوح فى حب على, از ص23 تا 29.
2 . بحارالانوار, ج27, ص196, ح57.
3 . مستدرک سفینه البحار, ج8, ص602, از تفسیر فرات کوفى, ص308.
4 . امالى سید مرتضى, ج1, ص18.
5 . مستدرک سفینه البحار, ج8, ص602, از امالى شیخ مفید, ص118, ح2.
6 . رجال الکشى, ص307, ح556, معجم رجال الحدیث, ج14, 85, قاموس الرجال, ج7, ص390, تنقیح المقال ج2, ص30.
7 . الکافى ج7, ص260, ح1, التهذیب ج10, ص148, ح18.
8 . موسوعه الامام على بن ابى طالب ج12, ص251 و ص252 و ص253 به نقل از ارشاد ج1, ص328.
9 . همان به نقل از رجال الکشى ج1, ص290, تفسیر عیاشى ج1, ص359.
10 . سیر اعلام النبلإ ج3, ص463 و...
11 . موسوعه الامام على بن ابى طالب(ع) ج12, ص85.
12 . الاصابه ج1, ص314.
13 . موسوعه الامام على بن ابى طالب(ع), ج12, ص85.
14 . وقعه صفین ص117, الاستیعاب ج1, ص389 , اسدالغابه ج1, ص697, الاخبار الطوال, ص210, الامامه والسیاسه, ج1, ص169.
15 . پیغمبر و یاران ج2, ص221, به نقل از بحارالانوار, ج42, ص290.
16 . ماجراى برخورد حجر را با مغیره و زیاد بنگرید به موسوعه الامام على بن ابى طالب, ج12, از ص89 تا ص92.
17 . الاغانى ج17, ص155, تاریخ طبرى ج5, ص275, انساب الاشراف, ج5, ص266.
18 . پیغمبر و یاران ج2, ص233, به نقل از کامل ابن اثیر ج3, ص323 و اسدالغابه ج1, 386.
19 . کامل ابن اثیر ج2, ص500 تاریخ طبرى, ج5, ص257.
20 . پیغمبر و یاران ج2, ص238.
21 . شرح نهج البلاغه ج6, ص53.
22 . موسوعه الامام على بن ابى طالب ج7, ص93, و ص94 به نقل از تاریخ طبرى ج5, ص103, الکامل فى التاریخ, ج2, ص412, الغارات ج1, ص282 ـ 285, انساب الاشراف, ج3, ص171 و ص172.
23 . موسوعه الامام على بن ابى طالب, ج7, ص94 و ص95.
24 . نهج البلاغه, نامه35.
25 . بحارالانوار, ج33, ص592.
26 . نهج البلاغه, نامه61.
27 . موسوعه الامام على بن ابى طالب, ج12, ص274, به نقل از الارشاد, ج1, ص327, الاصابه ج5, ص486, تاریخ طبرى, ج4, ص404, تاریخ دمشق, ج5, ص256.
28 . نهج البلاغه, نامه38.
29 . نهج البلاغه, حکمت 443.
30 . الامالى مفید, ص83, الغارات ج1, ص264.
31 . ترجمه گویا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه, ج3, ص456.
32 . همان.
33 . الغارات, ج1, ص264, الاختصاص ص;81 تاریخ طبرى, ج5, ص96, الکامل فى التاریخ, ج2, ص410.
1ـ قنبر غلام مولى على(ع)
از شهیدان عشق به مولى على(ع) قنبر غلام امیرمومنان على(ع) است. او این افتخار را داشت که پیوسته همراه مولى بوده و در جنگ جمل و صفین و خوارج در رکاب امیرمومنان(ع) بوده است.(1) این حضور, حضورى اختیارى و همراه با بصیرت بود.
او از خواص مولى بوده و مطالب فراوانى از حضرت آموخت:
آموخت که ارزش اعمال به بصیرت است. بصیرت یعنى حق شناسى, بصیرت یعنى پیروى از مکتب اهل بیت(ع). او بهمراه امام على(ع) وارد مسجد کوفه شد در این هنگام مردى مشغول نماز بوده بسیار نیکو نماز مى خواند. او به مولى گفت من مردى را ندیدم که از او زیباتر نماز بخواند!! مولى فرمود: قنبر!! عبادت با ولایت ما ارزش دارد اگر کسى هزار سال عبادت داشته باشد اما از نعمت ولایت ما بى بهره باشد عبادت او ارزشى نیست...(2)
او از مولى آموخت که راه شیعه اثنى عشرى راه حق است.(3)
او از مولى آموخت که شیعه بودن به شعار نیست باید عملکرد على پسندانه باشد. او گوید کسانى به دیدار مولى آمدند حضرت به قنبر فرمود ببین اینان کیانند؟ قنبر گفت اینان شیعیان شما هستند حضرت فرمود چرا سیماى شیعه را در آنها نمى بینم؟ قنبر پرسید سیماى شیعه کدام است؟ فرمود: شکمى خالى از گرسنگى (اهل روزه مستحبى بودن) لبهاى خشک, چشمانى گریان (از خوف خدا)(4)
او از مولى فرا گرفت که کظم غیظ از صفات عالى انسانى است. شخصى به قنبر دشنام مى داد او تصمیم به پاسخگویى گرفت مولى صدایش زد هان قنبر او را رها کن, حلیم باش و از این رهگذر خدا را خشنود و شیطان را ناخشنود ساز.(5)
او از مولى آموخت که به همان میزان که دشمنى با مولى منفور است, غلو و حضرت را در حد خدایى بالا بردن هم نادرست و محکوم است.
قنبر به مولى خبر داد ده نفر به خانه آمده اند و معتقدند شما خداى آنها هستى!! حضرت فرمود بگو بیایند! به حضور مولى شرفیاب شدند حضرت فرمود: حرفتان چیست؟ گفتند ما مى گوییم که تو خداى مائى!!
تو ما را خلقت کرده اى, روزى ما بدست توست. امیرمومنان على(ع) فرمود: دست از این حرفها بردارید! من مخلوقى مثل شمایم آنها دست از حرفشان نکشیدند! حضرت مجددا به آنها فرمود واى بر شما خداى من و شما الله است توبه کنید و از انحرافتان بازگردید گفتند ما از عقیده مان عدول نمى کنیم تو خداى ما هستى ما مخلوق توایم, تو هستى که روزیمان مى دهى!! حضرت به کارگران دستور داد گودالى بزرگ کندند آنگاه دستور داد آتش و هیزم در آن گودال بریزند آتش برافروخته شد. آنگاه فرمود: توبه کنید! گفتند ما از عقیده مان برنمى گردیم مولى على(ع) هم آنها را در آتش افکنده سوزاند!!(6)
این یعنى آموزش اعتدال در عقیده.
قنبر چون پیوسته ملازم مولى بوده داستانهاى فراوانى از قضاوتهاى مولى دارد.
قنبر در بین افتخارات خویش از این افتخار برخوردار است که با اینکه در جریانى مرتکب تخلفى شد و از ناحیه مولى مجازات گردید, این سر سوزنى از محبت او نسبت به مولى نکاست:
امام باقر(ع) فرمود: امیرمومنان على(ع) به قنبر دستور داد بر مردى حد جارى کند او اشتباها سه تازیانه اضافه زد مولى دستور قصاص داد و سه تازیانه اضافه بر قنبر نواخته شد!(7)
سرانجام قنبر جانش را به عشق مولى فدا کرد و شهید عشق على(ع) شد.
نوشته اند: روزى حجاج گفت دوست دارم یکى از اصحاب ابوتراب (امام على((ع))) را بکشم تا به خداى تقرب یابم!! به او گفته شد کسى را نمى یابیم که از قنبر به او نزدیکتر بوده و همانند او مصاحبت طولانى با ابوتراب داشته باشد. او گفت احضارش کنید. او را نزد حجاج آوردند. حجاج پرسید آیا تو قنبرى؟ گفت بله از قبیله همدانى؟ گفت بله.
ـ غلام على(ع) هستى؟ گفت خدا مولاى من است و على ولى نعمتم!
ـ باید از دین على(ع) برائت جویى؟! گفت آنگاه که برائت جستم آیا دینى بهتر از دین على دارى؟
حجاج گفت ترا مى کشم, هرگونه قتلى را که مى خواهى برگزین!!
قنبر گفت: این به اختیار توست!
حجاج پرسید چرا؟
قنبر گفت: هرگونه که مرا بکشى همانگونه ترا خواهم کشت (و در قیامت قصاص خواهم کرد) امیرمومنان به من خبر داد که ترا ظالمانه سر مى برند.
حجاج گفت: گردن او را بزنند.(8)
امام هادى(ع) فرمود: وقتى قنبر غلام على(ع) را پیش حجاج آوردند حجاج گفت در خدمت على(ع) چه کارى انجام مى دادى؟
قنبر گفت: وسائل وضوى مولى را فراهم مى کردم.
حجاج گفت: وقتى على(ع) از وضو فراغت مى یافت چه مى گفت؟ قنبر گفت: این آیه را مى خواند:
((فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغته فاذا هم مبلسون فقطع دابر القوم الذین ظلموا والحمد لله رب العالمین))(انعام, 44 ـ 45)
هنگامى که اندرزها سودى نبخشید و آنچه به آنها یادآورى شده بود فراموش کردند, درهاى همه چیز از نعمت ها را به روى آنها گشودیم تا کاملا خوشحال شدند و دل به آنها بستند ناگهان آنها را گرفتیم و سخت مجازات کردیم, در این هنگام همه مإیوس شدند و درهاى امید بروى آنها بسته شد.
حجاج گفت: گمان مى کنم این آیه را بر ما تطبیق مى کرد؟
قنبر گفت: بلى.
حجاج گفت: چه حالى دارى وقتى گردنت را زدم؟!!
او گفت من سعادتمند مى شوم و تو بدبخت.
در این هنگام دستور داد گردنش را زدند.(9)
سلام بر قنبر , و سلام بر عشق پایان ناپذیر او به ولایت.
2ـ حجر بن عدى
از رزمندگان وفادار رکاب مولى على(ع) حجر بن عدى است. با کمى سنش از فضلا و بزرگان صحابه پیامبر(ص) محسوب شده و از خواص امیرمومنان على(ع) شمرده مى شد. او ضرب المثل شجاعت, تقوا, زهد, بندگى بود تا آنجا که او را ((حجرالخیر)) نامیدند. (10) او در سیر و سلوک تا آنجا پیش رفته بود که مستجاب الدعوه شده(11) بود. نقل شده به هنگامى که مإموران معاویه او را به شام مى بردند اظهار کرد که سهم آب آشامیدنى مرا بدهید و فردا مطالبه آب نمى کنم, مإمورین گفتند: ممکن است از تشنگى بمیرى و معاویه ما را اعدام کند. حجر دست به دعا برداشت و از خدا آب خواست ناگهان ابرى ظاهر شد و در پى آن باران که حجر به اندازه نیاز آب برداشت, بلافاصله ابر ناپدید شد.(12)
او مجسمه غیرت دینى بود, هرگز در مقابل باطل و منکر آرام نمى گرفت و از معترضان بر عثمان بود و تمام تلاشش را در جهت حاکمیت امام حق على(ع) به کار گرفت. (13) او در تمام جنگهاى امیرمومنان على(ع) حضور داشته و نقش حساسى را به عهده مى گرفت.(14)
او از عاشقان بى قرار مولى على(ع) بود و سرانجام جانش را در این راه نثار کرد.
محمد بن حنفیه گوید که صبح روز بیستم ماه رمضان که اثر زهر در تمام بدن پدرم امیرمومنان اثر کرده و اصحاب و یارانش درب خانه اجتماع کرده تقاضاى ملاقات با حضرت داشتند حضرت اجازه فرمود جمعیت وارد شد. یک به یک به مولى سلام کردند آنگاه فرمود: ((سلونى قبل ان تفقدونى)) بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید ولى سوالات را به جهت حالم کوتاه کنید. جمعیت سخت گریه کردند و چون حال حضرت را سخت دیدند کسى چیزى نپرسید.
حجر بن عدى برخاست و اشعارى به این مضمون سرود:
افسوس بر آقاى پرهیزکارى که پاک و پدر پاکان است.
افسوس بر آقا و سرورى که فردى کافر, گنهکار و ملعون و شقى و زنازاده اى او را کشت.
هر که از شما منحرف شود و بیزارى جوید مورد لعنت خداست, زیرا شما در روز محشر ذخیره بندگانید و شمائید که عترت پیامبر هدایتگرید.
امام(ع) پس از آنکه اشعارش را گوش کرد فرمود: اى حجر چگونه اى وقتى که ترا به بیزارى از من بخوانند؟! حجر گفت: به خدا قسم یا امیرالمومنین اگر با شمشیر قطعه قطعه ام کنند و در آتش افکنند دست از محبت شما برنمى دارم.
امام فرمود: خدا ترا بهر خیرى موفق بدارد و از جانب خاندان پیامبر پاداش خیرت دهد.(15) او پیوسته در برابر کارگزاران حکومت معاویه مقاوم و نستوه مى ایستاد و در برابر اهانتى که به مولى روا مى داشتند آرام نمى گرفت و فریاد بر مىآورد.(16) سرانجام حکومت سفاک معاویه او را در سرزمینى که با همت حجر فتح شده بود ((مرج عذرا)) به شهادت رساند.
به هنگام شهادت به حجر و یارانش گفتند اگر از على(ع) برائت جسته او را لعن کنید از مجازات اعدام رهائى خواهید یافت و آزاد خواهید شد. آنها گفتند ما چنین نمى کنیم. دستور دادند زنجیرها را از آنها باز کردند و آنها آن شب را تا به صبح عبادت کردند, صبح روز بعد مإموران معاویه به آنها گفتند دیشب حال خوشى در نماز و دعا داشتید بگوئید نظرتان درباره عثمان چیست؟ آنها گفتند: او اول کسى است که ستم در حکومت را رواج داد و بناحق عمل کرد! سپس براى آخرین بار به آنها گفتند: حاضرید از على برائت بجوئید؟
آنها گفتند: هرگز!! ما على را دوست مى داریم.(17)
حجر به هنگام شهادت گفت: گرچه مرا مى کشید ولى بدانید اول سوارى بودم که در این سرزمین خدا را تهلیل گفتم (من آن را فتح کردم) سپس گفت: ((لاتنزعوا عنى حدیدا و لاتغسلوا عنى دما فانى لاق معاویه على الجاده)) یعنى آهن را از پایم نگشائید و خون را از بدنم نشوئید تا معاویه را این چنین در صراط ملاقات کنم. (18)
شهادت حجر طوفانى علیه معاویه بپا کرد, امام حسین(ع) شهادت حجر را لکه ننگ ابدى در پرونده سیاه او نامید. و دیگرانى که حتى با مولى میانه اى نداشتند برآشفتند, عائشه, حسن بصرى, عبدالله بن عمر و... همه اعتراض کردند و حتى خود معاویه به شدت از به شهادت رساندن حجر نادم شد و به هنگام مرگ پیوسته مى گفت: ((یومى منک یا حجر یوم طویل)) روز محاکمه من و تو سخت و طولانى خواهد بود.(19)
و سرانجام این پیشگویى پیامبر(ص) تحقق یافت که فرمود: ((سیقتل بعذرإ ناس یغضب الله لهم و اهل السمإ)) بزودى در عذرإ جماعتى از امت من کشته مى شوند که خداوند و ساکنان آسمانها براى آنها غضب مى کنند.(20)
3ـ محمد بن ابى بکر
او از یاران وفادار امیرمومنان على(ع) و سرانجام جانش را بر سر عشق مولا فدا کرد. پدرش ابوبکر است و مادرش اسمإ بنت عمیس و از سه سالگى در دامن على(ع) بزرگ شده است. اسمإ ابتدا همسر جعفر بن ابى طالب بود, بعد از شهادت جعفر به همسرى ابوبکر درآمد و بعد از مرگ ابوبکر مولى على(ع) اسمإ را به تزویج درآورد و او محمد سه ساله را با خودش به خانه على(ع) آورد. در دامن امام على(ع) و در کنار برادران بزرگوارى همچون امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بزرگ شد و جانش با معرفت و محبت اهل البیت(ع) درآمیخت و از این رو گاه امام على(ع) مى فرمود: ((محمد ابنى من صلب ابى بکر)) محمد فرزند من است از صلب ابوبکر!!(21)
محمد بن ابى بکر از پیشگامان اعتراض علیه رفتار نادرست عثمان بود و بهمراه انقلابیون مصر در اعتراض علیه او در مدینه شرکت داشت.
و سرانجام محمد بن ابى بکر بدستور معاویه با وضع بسیار فجیعى به شهادت رسیده و بعد از شهادت پیکر او را سوزاندند.(22)
شهادت محمد بن ابى بکر مولى على(ع) را شدیدا متإثر ساخت.(23)
پیوسته او را به بزرگى یاد مى کرد و از خصال برجسته او مى فرمود. او را به عنوان فرزندى دلسوز, کارگزارى سخت کوش و شمشیرى برا, و رکنى دفاعگر مى ستود؟(24) مإمور اطلاعاتى مولى در شام به حضرت گزارش داد هنگامى که خبر شهادت محمد بن ابى بکر به شام رسید معاویه در منبر قتل او را اعلام کرد, من هرگز مردم شام را چنین مسرور ندیدم! حضرت فرمود: باندازه شادى آنها ما در شهادت محمد ابن ابوبکر اندوهگین هستیم.(25)
4ـ کمیل بن زیاد
او نیز از شهیدان عشق به مولى على (ع) است. در جنگ صفین بهمراه مردم کوفه شرکت کرد. امیرالمومنین او را عامل فرماندار هیت (از شهرهاى عراق) قرار داد. لکن به علت توان اجرایى ضعیف مورد ملامت مولى قرار گرفت,(26) لکن این ملامتها ذره اى از عشق او به مولى نکاست که عاشقان بى قرار مولى این چنین اند سرانجام حجاج بن یوسف ثقفى جلاد معروف عرب او را دستگیر کرد کمیل به او گفت دندانهایت را علیه من تیز نکن و مرا تهدید منما که از عمرم چیزى باقى نمانده! هر کار مى خواهى بکن! که موعد من و تو روزى است که در پیشگاه خداوند حاضر مى شویم و بعد از قتل من باید پاسخگو باشى و امیرمومنان على(ع) به من خبر داد که تو قاتل من خواهى بود! سپس دستور داد گردن کمیل را زدند.(27)
او راوى دعاى ملکوتى کمیل است که امیرمومنان على(ع) آن را به عنوان هدیه ارزشمند به کمیل اهدإ فرموده است.
5 ـ مالک اشتر
او رزمنده اى شجاع, سردارى قهرمان, یارى وفادار براى امیرمومنان على(ع) بود. امام على(ع) پیوسته او را به خوبى, خبرویت, قهرمانى, بصیرت و ... ستوده است. و بهترین معرف مالک که مدال افتخارى براى اوست فرمایشات درربار امیرمومنان على(ع) درباره اوست: به هنگامى که مولى امارت مصر را به مالک واگذار کرد, در نامه اى به مردم مصر نوشت:
((اما بعد فقد بعثت الیکم عبدا من عبادالله لاینام ایام الخوف و لا ینکل عن الاعدإ ساعات الروع اشد على الفجار من حریق النار و هو مالک بن الحارث اخو مذحج فاسمعوا له و اطیعوا إمره فیما طابق الحق فانه سیف من سیوف الله لا کلیل الظبه و لا نابى الضریبه فان امرکم ان تنفروا فانفروا و ان امرکم ان تقیموا فاقیموا فانه لایقدم و لایحجم و لا یوخر و لا یقدم الا عن امرى و قد آثرتکم به على نفسى لنصیحته لکم و شده شکیمته على عدوکم))(28)
اما بعد بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم مردى که به هنگام بحران به خواب نرود و در ساعات خوف از دشمن رخ برنتابد, بر دشمنان از لهیب آتش سوزنده تر است او مالک بن حارث از قبیله مذحج است تا جایى که دستوراتش مطابق حق است بشنوید و اطاعت کنید که او شمشیرى است از شمشیرهاى خدا که نه تیزىاش کند شود و نه ضربتش بى اثر ماند, اگر گفت به راه افتید, براه افتید و اگر گفت درنگ کنید, درنگ کنید او نه به خود در کارى اقدام مى کند و نه از کارى باز مى ایستد و نه قدم واپس نهد و نه پیش گذارد مگر به فرمان من. من در فرستادن مالک به دیار شما, شما را بر خود ترجیح دادم زیرا مالک را دلسوز شما دیدم و دیدم او از هر کس دیگر سخت تر لجام بر دهان دشمنانتان زند. و به هنگامى که خبر شهادت مالک را شنید فرمود:
مالک و مالک, نمى دانید مالک که بود؟
((والله لو کان جبلا لکان فندا و لو کان حجرا لکان صلدا)), بخدا قسم اگر کوه بود کوهى بى همتا و سرفراز بود و اگر صخره اى بود, صخره اى سخت بود.
((لایرتقیه الحافر و لایوفى علیه الطائر))(29)
هیچ مرکبى نمى توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده اى به اوج آن راه نمى یافت.
در نقلى دیگر آمده است که:
((فان موته من مصائب الدهر, مرگ مالک از مصائب بزرگ روزگار است.
فرحم الله مالکا فقد وفى بعهده و قضى نحبه و لقى ربه مع اناقد وطننا انفسنا ان نصبر بعد مصابنا برسول الله فانها من اعظم المصیبه.))
خداى مالک(30) را رحمت کند او به عهدش وفا کرد براهى که مى بایست رفت و پروردگارش را ملاقات نمود, ما با اینکه خود را آماده ساخته بودیم که پس از مصیبت رسول خدا صبر پیشه کنیم, با این حال مرگ مالک از بزرگترین مصیبتهاست.
نیز درباره مالک فرمود:
((کان الاشتر لى کما کنت لرسول الله))(31)
اشتر براى من همانگونه بود که من براى رسول خدا بودم!
نیز فرمود:
((و لیست فیکم مثله اثنان بل لیست فیکم مثله واحد یرى فى عدوى مثل رإیه))(32)
کاش در میان شما دو نفر مثل او بود بلکه کاش یک نفر بود که در مورد دشمنان من همچون او فکر مى کرد.
درباره مالک گفتنیها فراوان است اصحاب سیر او را فراوان ستوده اند ولى به نظر مى رسد با این توصیف مولا از مالک اشتر, توصیف دیگران قابل ذکر نیست.
سرانجام شهادت مالک اشتر به دست معاویه, برگ ننگین دیگرى بر پرونده سراسر سیاه معاویه افزود, او با تحریک یکى از دهقانان مسیر راه مالک به مصر و وعده هاى فراوان به او او را واداشت تا هر گونه که مى تواند مالک را به شهادت برساند او نیز با شربت عسل مسموم مالک را به شهادت رساند. وقتى خبر شهادت مالک به معاویه رسید گفت:
((ان علیا کان له یمینان قطعت احداهما بصفین یعنى عمار والاخرى الیوم یعنى الاشتر))(33)
یعنى على داراى دو دست راست بود یکى در جنگ صفین قطع گردید و آن عمار بود و دیگرى امروز و او ((اشتر)) است.
مالک در جنگ صفین رشادتهاى فراوانى به خرج داد تا آنجا که مى رفت طومار حیات ننگین معاویه درهم پیچیده شود که با شیطنت عمروعاص و حماقت بسیارى که بعدا به خوارج مشهور شدند این مهم انجام نشد و مالک در این ماجرا خون جگر فراوانى خورد. به فضل خداوند در مقاله آینده به بررسى ماجراى تحکیم, در جنگ صفین مى پردازیم.
آنچه در این دو مقاله آمد, سیماى برخى از رزمندگان وفادار مولا على(ع) در جنگ صفین بود که برخى در همان جنگ به شهادت رسیدند و برخى بعدها به جرم عشق مولا به مسلخ عشق رفتند و فدایى راه خداى على(ع) شدند ولى شهیدان عشق مولا محدود به اینها نیست! اینان بسیارند هم دیروز, هم امروز و هم فردا و فرداها.
شهیدان عشق ولایت امروز, شهیدان عزیزىاند که جانشان را در راه تثبیت و استقرار نظام اسلامى که افتخار آن این است که مى خواهد از حکومت الهى علوى الگو بگیرد جانشان را فدا کردند. سلام و درود خداوند بر امام على(ع) و یاران وفادار و شهیدش در طول تاریخ. قلم وقتى به یاد مولى و عشق بى قرار یارانش مى رسد عنان را از کف مى دهد که قلم را یاراى ترسیم اوج عشق یاران وفادار حضرت نیست.
اظهار عجز در این زمینه هنرى ستودنى است:
سائلى را گفت آن پیر کهن
چند از مردان حق گوئى سخن
گفت خوش آید زبان را بر دوام
تا بگوید حرف ایشان را مدام
گرنیم زیشان زایشان گفته ام
خوشدلم کاین قصه از جان گفته ام
گر ندارم از شکر جز نام بهر
این بسى بهتر که اندر کام زهر
پى نوشت ها:
1. قنبر المذبوح فى حب على, از ص23 تا 29.
2 . بحارالانوار, ج27, ص196, ح57.
3 . مستدرک سفینه البحار, ج8, ص602, از تفسیر فرات کوفى, ص308.
4 . امالى سید مرتضى, ج1, ص18.
5 . مستدرک سفینه البحار, ج8, ص602, از امالى شیخ مفید, ص118, ح2.
6 . رجال الکشى, ص307, ح556, معجم رجال الحدیث, ج14, 85, قاموس الرجال, ج7, ص390, تنقیح المقال ج2, ص30.
7 . الکافى ج7, ص260, ح1, التهذیب ج10, ص148, ح18.
8 . موسوعه الامام على بن ابى طالب ج12, ص251 و ص252 و ص253 به نقل از ارشاد ج1, ص328.
9 . همان به نقل از رجال الکشى ج1, ص290, تفسیر عیاشى ج1, ص359.
10 . سیر اعلام النبلإ ج3, ص463 و...
11 . موسوعه الامام على بن ابى طالب(ع) ج12, ص85.
12 . الاصابه ج1, ص314.
13 . موسوعه الامام على بن ابى طالب(ع), ج12, ص85.
14 . وقعه صفین ص117, الاستیعاب ج1, ص389 , اسدالغابه ج1, ص697, الاخبار الطوال, ص210, الامامه والسیاسه, ج1, ص169.
15 . پیغمبر و یاران ج2, ص221, به نقل از بحارالانوار, ج42, ص290.
16 . ماجراى برخورد حجر را با مغیره و زیاد بنگرید به موسوعه الامام على بن ابى طالب, ج12, از ص89 تا ص92.
17 . الاغانى ج17, ص155, تاریخ طبرى ج5, ص275, انساب الاشراف, ج5, ص266.
18 . پیغمبر و یاران ج2, ص233, به نقل از کامل ابن اثیر ج3, ص323 و اسدالغابه ج1, 386.
19 . کامل ابن اثیر ج2, ص500 تاریخ طبرى, ج5, ص257.
20 . پیغمبر و یاران ج2, ص238.
21 . شرح نهج البلاغه ج6, ص53.
22 . موسوعه الامام على بن ابى طالب ج7, ص93, و ص94 به نقل از تاریخ طبرى ج5, ص103, الکامل فى التاریخ, ج2, ص412, الغارات ج1, ص282 ـ 285, انساب الاشراف, ج3, ص171 و ص172.
23 . موسوعه الامام على بن ابى طالب, ج7, ص94 و ص95.
24 . نهج البلاغه, نامه35.
25 . بحارالانوار, ج33, ص592.
26 . نهج البلاغه, نامه61.
27 . موسوعه الامام على بن ابى طالب, ج12, ص274, به نقل از الارشاد, ج1, ص327, الاصابه ج5, ص486, تاریخ طبرى, ج4, ص404, تاریخ دمشق, ج5, ص256.
28 . نهج البلاغه, نامه38.
29 . نهج البلاغه, حکمت 443.
30 . الامالى مفید, ص83, الغارات ج1, ص264.
31 . ترجمه گویا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه, ج3, ص456.
32 . همان.
33 . الغارات, ج1, ص264, الاختصاص ص;81 تاریخ طبرى, ج5, ص96, الکامل فى التاریخ, ج2, ص410.