آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

هر ناحیه از جهان که انسان در آن یافت مى شود, با سیره على بن ابیطالب پیوند دارد, چرا که مخاطب سیره على (ع), انسان است. و در هر جا که دلاورى و بزرگى مورد خطاب قرار گیرد یا عاطفه اى برانگیخته شود, سیره على در آنجا حضور دارد.
سیره على(ع) را پیوندى است با عاطفه هاى برانگیخته و احساساتى که ریشه در بزرگى و رحمت دارد چون او شهید است و پدر شهیدان.
تاریخ على و تاریخ فرزندان على در زنجیره اى بلند از میدان کارزار و مبارزه جریان دارد که براى کسى که از دور نظاره گر است پیرانى هستند که سپیدى موى و محاسن بر زیبایى و عظمت آنها افزوده است و شمشیرهاى - بران که بر کفار و دشمنان رحم نمى کنند- عظمت آنان را دوچندان کرده است, یا جوانانى هستند شتابان که در عنفوان جوانى بین آنها و زندگى بلکه بین آنها و توشه زندگى و آب - که هر جاندارى به آن نیازدارد- مانع ایجاد مى شود و تشنه و گرسنه در آستانه مرگ قرار دارند.
سیره على بن ابیطالب را پیوندى با عالم خیال است آنجا که طبع شعرى انسان بتواند در فضاهاى دور و دراز پروازکند و در دریاهاى عمیق غواصى کند.او دلاورى است که کشیده مى شود به سوى او شعر انسانى در آمیزه اى از حقیقت و تخیل و همسخن است در تعظیم وى شاهدان عینى و عاشقان عجایب. سیره على(ع) پیوندى با فکر و اندیشه دارد همچنان که پیوندى با خیال و عاطفه دارد چون او صاحب نظرى در تصوف و شریعت و اخلاق است که در فرهنگ اسلامى نظراو بر همه آرإ مقدم است.
ذوق ادبى - ذوق فنى - نیزپیوندى با سیره آنحضرت دارد مانند پیوند فکر و خیال و عاطفه چون اوادیبى بود بلیغ, داراى روشى خاص درادب و بلاغت, که مشتاقان ازاو پیروى مى کنند.
آنحضرت نسیبى از ذوق طبعى داشت که اهل ذوق او را ستایش مى کنند اگرچه سالها بین آن حضرت و آنها فاصله باشد. او حکیمى ادیب و خطیبى بیانگر و انشإکننده اى بود که انشأش در عربى متصل به محل آیات نظم و نثر است .
نفس انسانى جنبه هاى زیادى غیر از جنبه عاطفه و تخیل و فکر دارد و زیبایى سخن را درک مى کند.
از جنبه هاى نفس انسانى که در هیچ زمانى از بین نمى رود اختلاف بین طبیعت ها و اذهان است یا ـ به تعبیر دیگر ـ جنبه دشمنى ابدى بین انسانهااست که ناشى ازاختلاف آرإ یا حقى از حقوق یاوطنى از وطنهاست .
گاهى عقل و ذوق سست مى شوند و گاهى خیال و عاطفه, ولکن چیزى که هیچ گاه سستى پذیرنیست و ما هم فکر نمى کنیم در هیچ زمانى سست شود دشمنى عقلها و جدال زبانى و اختلاف اختلاف کنندگان و تشیع متشیعین است .
در اینجا میدانگاهى وسیع و نزدیک به سیره آن امام یگانه وجود دارد که هیچ سیره اى شبیه آن نیست خصوصیتى در سیره آنحضرت هست که در سیره هاى دیگر یافت نمى شود. که خود آن حضرت خلاصه ترین کلام را در این مورد فرموده که: ((اقوامى مرا دوست دارند حتى به خاطر دوستى با من وارد آتش مى شوند و اقوامى مرادشمن مى دارند و به خاطر دشمنى با من وارد دوزخ مى شوند)) یا هنگامى که فرمود: درمورد من دو گروه هلاک مى شوند کسى که دوستار افراطى من است و به چیزهأى معتقد است که در من نیست و کسى که دشمن من است و دشمنى من او را وادار مى کند در مورد من دروغ بگوید, و راست گفته است در غلو و افراط دو طرف از دوستان و دشمنانش, بعضى ها از شدت دوستى وى به جایى رسیدند که على(ع) را تا مرتبه خداى معبود بالا بردند و بعضى هادر دشمنى آنحضرت به جایى رسیدند که گفتندعلى از دین خارج است. آنها غلاتى بودند که على را عبادت مى کردند و على آنها را از عبادت خود نهى مى کرد و آنها به نهى على توجه نمى کردند و على (ع) آنها را از این عمل توبه مى داد و آنها چه اصرارى برعمل خود داشتند. در مقابل, این خوارج هستند که على (ع) را علنا کافر مى خواندند و از وى درخواست مى کردند تا از گناهانش توبه کند, على را در منبرها ناسزا مى گفتند همچنانکه دشمنان على یعنى امویون وى را ناسزا مى گفتند; خوارج و امویون در عقیده با هم مخالف بودند ولى در ناسزاگوئى به على(ع) همصدا بودند.
به راستى میدانگاهى زیبا و وسیعى است که هیچ میدانى در تاریخ دلیرمردان به اندازه آن دوست و دشمن نداشته است. جماعتى مى گفتند او خدا است و جماعتى مى گفتند او کافر رانده شده از رحمت الهى است. جنبه دیگراز جنبه هاى نفوس بشرى که با سیره على (ع) در خیلى از جاها پیوند دارد جنبه شکایت و تمرد یا جنبه اشتیاق به تجدد و اصلاح است.
نام على تبدیل به علمى شده است که هر غصب شونده اى متوجه اوست و ندأى است که هر طالب انصافى به نام اوندامى دهد و هر کسى که از جامعه ستمگر و از حکومتهاى زورگو غضبناک است به نام او پناه مى برد گویا کلمه ((یاعلى)) مرادف با کلمه اصلاح است, و آرامبخش است که با آن هر اندوهمندى طلب راحتى مى کند. کسى که درگیر حل مشکلى نظرى باشد در نام على است شفاى درد او.
و کسى که برعلیه ستمى برمى خیزد محرک قیام او و فرونشاننده غضب او نام على است .
هر کسى که تاریخ اسلام رابا عقل, ذوق, خیال یا عاطفه مطالعه کند, آنجاست که بین او و على درحالتى از حالتها و جنبه اى از جنبه ها پیوند برقرار مى شود و این همان چیزى است که تاریخ على (ع) را از تاریخ دیگران ممتاز مى سازد. بین على(ع) و قلوب مردم پیوندهأى برآمده از خلقت طبیعى انسانها وجود دارد ولو تاریخ و مورخین دراین مورد کوتاهى کرده باشند.

(( صفات على(ع) ))
على (ع) اولین فرد هاشمى است که از طرف پدر و مادر هاشمى است و در وى خلاصه تمامى صفاتى که این خاندان شریف در آن مشهور شده اند, جمع شده است .صفات و شباهتهأى که در بسیارى از بزرگان گذشته آن وجود داشته است که مى توان به بزرگى, نجابت, شجاعت, مودت, قدرت و مروت و زیرکى اشاره کرد و اینها غیراز صفات ظاهرى بدنى ذکر شده در بعضى از بزرگان این خاندان است. در وصف دوران کودکى على(ع) مى توان گفت که وى کودکى مستعد رشد و ترقى فراوان بود و در فهم و قدرت برامثال خودش سبقت داشت. او از مزایاى ابتکار در رشد و ترقى برخوردار بود همچنانکه سنگینى و سختیهأى که معمولامبتکرین در دوران پیرى پدران خود برخوردارند, بردوش وى بود. على مردى استوار و پابرجادر دوران جوانى و پیرى بود واین استوارى را تا سن شصت سالگى خود حفظ کرد.
تاریخ على مانند صفات على گویاى قدرت بدنى فوق العاده او است که در برابر هر نوع آفت و عارضه اى از صلابت واستوارى برخوردار بود. چه بسیارپیش آمد که دست پهلوانى را مى گرفت و بدون کوچکترین تلاشى او رابه زمین مى افکند و یابازوى دلیرمردى رامى گرفت, گویانفس او راگرفته است و مشهور است که على (ع) با هیچ کس کشتى نگرفت مگراینکه رقیب رادر خاک افکند, و با کسى مبارزه نکرد, مگراینکه او را به درک واصل کرد و چه بسا اتفاق مى افتاد سنگهاى بزرگى را که چند نفر زورمند از تکان دادن آن عاجز بودند, جابجا مى کرد و در بزرگى راحمل مى کرد در حالى که پهلوانان ازجابجایى آن عاجز بودند.
باقدرتى که داشت شجاع بود و کسى جرإت نمى کرد براى مبارزه او برخیزد, به خاطر جرإتى که برمرگ داشت از هیچ هماورد دلیرى نمى هراسید و از آوازه رقیب بیم نداشت. باعمروبن عبدود, پهلوان جزیره العرب, که نزد دوست و دشمن مقابل هزار نفر بود, با جرإت مبارزه کرد در حالى که جوانى نورس بود. شجاعتش قرین زیباترین صفتى بود که تزیین بخش شجاعت شجاعان قدرتمند است و مردم براى شجاعت زینتى زیباترازصفاتى که على به طور طبیعى داشت نمى شناسند و آن عبارت است از خوددارى ازظلم, مروت ومردانگى درمقابل دشمن ضعیف وقوى ,ونداشتن کینه بعداز فراغ از جنگ . کسى که ازظلم پرهیزداردبااینکه قدرت زیادى داردوشجاعت کم نظیرى,هیچ وقت شروع کننده جنگ نخواهد بود تاوقتى که راه گریز وجود دارد.
به فرزندش امام حسن (ع) فرمود:هیچ کس رابه مبارزه دعوت نکن واگرکسى تورادعوت به مبارزه کرد او را اجابت کن, کسى که دعوت به مبارزه کند ظالم وستمگر است, ستمگر شکست خورده است. او مى دانست خوارج از لشکر وى جدا خواهند شد و با آنحضرت جنگ خواهند کرد, به وى گفتند آنها برعلیه تو خروج خواهند کرد قبل از اینکه آنها مبادرت به جنگ بکنند تو با آنها بجنگ (فرصت را از آنها بستان) فرمود: من با آنها جنگ نمى کنم, تا آنها با من جنگ را شروع کنند و آنها بزودى این کار را خواهند کرد.
على (ع) قبل از جنگ جمل و صفین و قبل از هر واقعه اى کوچک یا بزرگ چنین کرد. او ابتدا دشمنى دشمن را روشن مى کرد و یا از دشمنى آنها چشم پوشى مى کرد و آنها را دعوت به صلح مى کرد و مردان لشکر دشمن را نهى مى کرد از ایجاد شر, هیچ وقت على (ع) دست به شمشیر نمى برد مگر اینکه قبل از آن دعوت به صلح را تمام مى کرد.
هنگامى که خوارج را موعظه مى کرد موعظه وى در بعضى از آنها به قدرى تإثیر داشت با اینکه على را کافر مى دانستند بى اختیار صیحه مى زدند ((خدا بکشد او را (على ((ع))) چقدر فقیه است.)) اصحاب على (ع) مى خواستند صداى آنها را درگلو خفه کنند ولى على (ع) مانع کار آنها مى شد و مى فرمود: سب آنها در مقابل سب است یا سبب عفو گناهان است. ما دیدیم که على به عمرو بن عبدود گفت: من هیچ کراهتى از ریختن خون تو ندارم لکن با تمام این حرفهاتمایلى به ریختن خون او نداشت مگربعد از یإس از مسلمان شدن وى و یإس از ترک جنگ از طرف عمرو. على(ع) به عمرو عرضه داشت دست از جنگ بردارد ولى او نپذیرفت و گفت: آنوقت فرار من زبانزد عرب مى شود. على به عمروگفت :تو با قومت عهد بسته اى که هیچ قریشى تو را به یکى از دو خصلت دعوت نکند مگر اینکه تو یکى را اجابت کنى عمرو گفت: آرى على فرمود: من تو را دعوت به اسلام یا جنگ مى کنم عمرو گفت: چرا اى برادرزاده ام؟... به خدا من دوست ندارم تو را بکشم... على بعد از این راهى نداشت یا او را بکشد یا به دست او کشته شود. با وجود دشمنى شدیدى که بین آنحضرت و معاویه و اصحاب معاویه حاکم بود با آنها برخورد نمى کرد و در صدد خونخواهى خود و اصحابش بر نمىآمد مگر به مقدارى که در آن ساعت مستحق آن بودند. در جنگ صفین مردى از لشکر معاویه به نام کریزبن صباح حمیرى در میان صف دو لشکر قرار گرفت و ندا داد چه کسى با من مبارزه مى کند؟ مردى از لشکر على (ع) به میدان وى رفت و بدست کریز کشته شد دوباره فریاد بر آورد و مبارز طلبید یکى دیگر از اصحاب على (ع) به میدان رفت و او نیز کشته شد بار سوم نیز مبارز طلبید و فرد سوم نیز کشته شد براى بار چهارم مبارز طلبید, مردم از رفتن به میدان او خوددارى کردند کسانى که در صف اول بودند به صفهاى بعدى رفتند على(ع) ترسید رعب و وحشت در بین صفوف لشکرش شیوع پیدا کند على(ع) خودش به میدان کریز رفت او را کشت سپس مثل او ندا داد کسى که به میدانش آمد او را نیز کشت و بار سوم نیز چنین کرد, وقتى على(ع) مقابل آن سه نفر را کشت به سر جاى خودش باز گشت.
مروت على در بین صاحبان مروت کم یاب تر از شجاعت آنحضرت در میان شجاعان است على براى لشکر خودش ابا داشت از اینکه کسى که پشت به آنها کرد, (فرارمى کند) یا مجروح شده یا از ترس جانش کشف عورت مى کند, رابکشند یا مالى از آنها بستانند على (ع) بعد از جنگ جمل به عبدالله بن زبیر و مروان بن حکم و سعیدبن عاص که از دشمنان سرسخت آنحضرت بودند, دسترسى پیدا کرد ولى آنها را بخشید و از مجازات آنها صرف نظر کرد. عمروعاص که از یک لشکر هم براى على (ع) خطرناکتر بود وقتى از ترس جانش کشف عورت کرد, على(ع) از او رو بر گرداند و او را رها کرد. در جنگ صفین وقتى لشکریان معاویه بر آب مسلط شدند آب را بر روى على (ع) بستند و مى گفتند: حتى یک قطره هم آب به تو نمى دهیم تا از عطش بمیرى! در مقابل على (ع) وقتى شریعه آب را از دست لشکریان معاویه آزاد کرد به آنها اجازه داد همانگونه که سربازان خودش از آب استفاده مى کردند لشکریان معاویه هم استفاده کنند بعد از جنگ جمل على (ع) عایشه را دید و زنى کنار وى بود به نام صفیه ام طلحه الطلحات, فریاد زد اى على خدا فرزندانت را یتیم کند چنانکه تو فرزندان مرا یتیم کردى, على (ع) جواب وى را نداد مردى از یاران حضرت که از سخنان آن زن ناراحت شده بود گفت: یا امیرالمومنین در مقابل این زن ساکت مى مانى و او آنچه مى خواهد مى گوید؟ على (ع) او را منع کرد و فرمود: واى بر تو بر ما امر شده در مقابل زنان مشرک ساکت بمانیم و جواب آنها را ندهیم تا چه برسد به زنان مسلمان. على (ع) در مسیرش وقتى شنید دو نفر به عایشه دشنام مى دهند امر کرد به هر کدام صد تازیانه زدند. بعد از جنگ جمل عایشه را به بهترین وجه راهى مدینه کرد و در وداع وى چند میل در رکاب او راه رفت و کسانى را در خدمت وى گماشت. نقل شده على(ع) به همراه عایشه بیست زن را از زنان قبیله عبدالقیس فرستاد در حالى که عمامه به سر داشته و شمشیر حمایل کرده بودند (مانند لباس مردان پوشیده بودند) عایشه در میاه راه سخنى را به زبان آورد که سزاوار نبود و اظهار تاسف کرد وقتى که گفت: على با فرستادن مردانش به همراه من حرمت مرا هتک کرد. اما وقتى به مدینه رسیدند زنان لباسهاى مردانه را کندند و به عایشه گفتند; همه ما زن هستیم. مروت على با دشمنانش چه با کسانى که مستحق کرامت و احترام بودند و چه با کسانى که مستحق کرامت نبودند, جزء سنت و روش على بود. عایشه باشد - از باب اینکه همسر پیامبر بوده احترامش لازم بود - یا غیر عایشه. این مروتى کم یاب و ناشناخته است از یک جنگجو که به شدت جنگجوئى معروف است. معادل آن مروت در نجابت و کم یابى سلامتى نفس على است از کینه و دشمنى بر دشمن ترین مردم بر وى و مضرترین آنها و مشهورترین آنها در کینه و دشمنى على (ع), آنحضرت فرزندان و اصحاب خود را از مثله کردن قاتل خود نهى مى کند و آنها را از اینکه کسى غیر از قاتل را مجازات کنند, باز مى دارد. على در رثاى طلحه, با وجود اینکه بیعت خود با على را شکسته بود و مردم را به جنگ با على تحریک کرده بود, مرثیه اى حزن انگیز خواند که سخنانش پر از اندوه و محبت بود.
به پیروان خود توصیه کرد با خوارج - با اینکه سبب اختلاف بین لشکریان على (ع) در صفین شدند و کارشکنى کردند و براى على از معاویه و لشکریانش بدتر بودند - جنگ نکنند چون على (ع) آنها را با اینکه خطاکار بودند و بر خطاى خود اصرار مى کردند; افرادى مخلص مى دانست. شجاعت - بخصوص شجاعت دلیرمردانى که رو در رو مبارزه مى کنند - همیشه مقارن با یک صفت لازمى است که آن صفت متمم شجاعت است و هیچگاه از آن جدا نمى شود و آن صفت کنار شجاعت مانند خیسى براى آب یا اشعه براى نور است پس هیچ پهلوانى شجاع نخواهد بود مگر اینکه آن صفت را با خود داشته باشد. و آن عبارت است از استوارى, عزت و ابهت و هیبت و ترسناک بودن براى دشمنان مخصوصا هنگام مبارزه و برخورد. برخى از مردم صفت لازم شجاعت را تکبر ذکر کرده اند و این صفت در على (ع) نبود اصلا در رگ و ریشه على(ع) این صفت وجود نداشت گرچه در بعضى رنگها و شکلها شبیه آن باشد. اما عزت یا استوارى که در صورت عزت بر ما ظاهر مى شود, جزئى از شجاعت یک پهلوان جنگجو است و یک پهلوان از آن بى نیاز نیست و همیشه در کارزار با دشمنان, این صفت متصل به اعمال آن است. این صفت در عرض شجاعت است و به فرد دلاور کمک مى کند در ترساندن دشمنش و در تضعیف تصمیم رقیبانش. مثل این صفتها مانند مثل مسألى است که سپاه عملا انجام مى دهند براى ترساندن دشمن و تضعیف روحیه آنها. عزت و استوارى نیز مانند شجاعت یکى از ادوات لازم ولاینفک جنگ است. بنابراین تمام صفاتى که در یک فرد شجاع است ناشى از خودخواهى و تکبر نیست. یا لاف زدن باشد در مقامى که نیاز به لاف زدن نیست.
لذا مى بینیم مردم از زمانهاى بسیار دور براى افتخارات جنگى حماسه سرأى مى کردند و آنها را نقل مى کردند; پهلوانان نه تنها اجاره داشته بلکه بر آنها واجب بود که دشمنش را با فخرهاى ترسناک فریب دهد, و هنگام ملاقات با رقیب شعر بخواند و ضربه هاى ترسناکى که در جنگها وارد آورده, ذکر کند, باید دانست که یک فرد دلاور همانگونه که نیاز به شجاعت دارد, همانطور هم نیاز به ذکر فخر و حماسه و ترساندن رقیب دارد به خاطر همین قصیده ها و شعرهاى فخر و حماسه به اندازه قصأد حب و مناجات شیوع دارد. و این قصأد حماسى محبوب قلوب مردم است. این صفت براى فرد دلیر و پهلوان مخصوصا پهلوانان صدر اول که رودررو مى جنگیدند لازم بود. که هر کدام به رقیب خود نگاه مى کرد و به طرف او هجوم مى برد. این از صفات على است هر که دوست دارد آن را مى فهمد و سینه اش از شنیدن فضیلت على به تنگ نمىآید و کسى که منکر فضایل آن حضرت است اسم این صفت را تکبر یا سنگدلى یا بزرگ بینى مى گذارد.
روزى پیامبر گرامى اسلام به همراه زبیر از میان قبیله بنى غنم رد مى شدند, پیامبر, على(ع) را دید که از یک راه فرعى مىآید, پیامبر (ص) خندید, زبیر گفت: على دست از تکبر برنمى دارد.
پیامبر(ص) فرمود: على تکبر ندارد, اى زبیر همانا روزى خواهد آمد که تو در مقابل على قرار مى گیرى و با او جنگ مى کنى در حالى که تو در حق على ظلم کننده هستى.
على تکبرى که مورد کراهت هست نداشت, لکن حالتى داشت برآمده از شجاعت وى بود که در رفتار ظاهرى اش آن حالت هویدا بود, مانند صلابت و استوارى, خود شجاع مکلف به مدارا با آن صفت نیست و اصلا احساس نمى کند که نیاز به مدارا با آن دارد, چون کسى که دارى روحیه شجاعت است, آن حالت خواسته خودش نیست و دنبال اظهار آن نیست. مدار این خلق و صفت در على(ع), صلابت ذاتى است که از وقتى که على نشستن و راه افتادن را آموخته و قبل از پیوستن به صف مردان, همراه وى بود. دوران کودکى و نوجوانى مانع احساس قدرت و مردانگى على نشد و مانع این نشد که على احساس کند قدرتى دارد که مى تواند پناهگاه پناهندگان شود. على در حدود سن ده سالگى روزى مشاهده کرد که قریش پیامبر(ص) را محاصره کرده اند و آن حضرت را مورد تهدید و توهین قرار مى دهند و پیامبر(ص) به صورت آنها را مى نگرد و دنبال یاور مى گردد ولى کسى از آنها به رسولخدا کمک نمى کند, اگر على مى خواست از صاحب مقامى بترسد یا از شکست هراس داشته باشد هرآینه در آن روز باید از شیوخ عرب که از وجاهت برخوردار بودند و آداب قبیلگى به آنها جایگاه ترسناکى داده بود, مى ترسید. على در سنین نوجوانى مانند على در سن پنجاه, شصت سالگى بود. در آن لحظه على به خود تردید راه نداد آنها در حالى که پیامبر را استهزا مى کردند و ساکت بودند, فریاد محکم و غضبناکى برآورد و صدا زد من یاور تو هستم. آنها از روى نادانى و سرکشسى خندیدند, اما پیامبر خودش دانست که در آن لحظه تإیید این نوجوان قوىتر و با ارزش تر از تإیید قریش است.
و همین روحیه باعث شد در شب هجرت پیامبر(ص) در رختخواب آن حضرت خوابید با اینکه از تصمیم مکیان مبنى بر قتل کسى که در آن رختخواب مى خوابد آگاه بود.
و همین روحیه باعث شد براى رفتن به میدان عمرو بن عبدود چند مرتبه پشت سر هم اعلام آمادگى کند و پیامبر(ص) او را دستور مى داد تا سر جایش بنشیند و او را از عاقبت مبارزه با عمرو که همه پهلوانان از آن مى ترسیدند, برحذر مى داشت. پیامبر چند مرتبه در مقابل اعلام آمادگى على فرمود: بنشین یا على او عمرو است! على بار سوم گفت: اگر چه عمرو باشد؟! گویا على ترس را نیاموخته بود و با ترس آشنایى نداشت او غیر از شجاعتى که بدون تکلف و بدون عاریه تمام وجودش را فراگرفته بود و به او صلابت خاصى داده بود, نمى شناخت. این صلابت و استوارى در طول دوران شجاعت و دلیرى جزء وجود على و یکى از ابزار جنگى على شده بود بر صلابت و استوارى, حسودى حسودان و لجاجت منکرین مى افزاید حسد حسودان و لجاجت منکرین ساخته شده اند که مرد از آنها به استوارى شکست ناپذیر و صلابت غیر قابل انعطاف دست پیدا کند. شاهد بر این استوارى و صلابت درون على این است که على را از میدان دلاورى بر میدان علم و دانش مى کشد آنجا که مى فرماید: ((قبل از اینکه مرا از دست بدهید بپرسید از من آنچه را که نمى دانید.)) شاهد دیگر اینکه در حالى که خوارج او را متهم به بى دینى مى کردند مى فرمود: ((از این امت کسى را نمى شناسم غیر از پیامبر که (به اندازه من) خدا را عبادت کرده باشد, من خدا را نه سال قبل از اینکه احدى از این امت او را عبادت کند, بندگى کرده ام.))(1)
اعتماد به نفس على(ع) اتهام اطرافیانش را بر آنحضرت افزود, بى تکلف بودن على و عدم استفاده على(ع) از حیله هاى مختلف براى جذب دیگران, این خصلت را در على ظاهر کرد. و او مى فرمود: بدترین دوستان کسى است که تو خود را به خاطر آن به تکلف بیاندازى. و باز مى فرمود: کسى که برادر مومنش را به خشم بیاورد از او جدا شده است.
و کسانى که منتظر بودند على با برخورد تصنعى, آنها را از خود راضى کند, خود این انتظار خودشان را تخطئه کردند به خصوص آنجایى که انتظار داشتند على(ع) از ارزاق و حقوق رعایا ـ که على(ع) امین آنها بود ـ آنان را بیشتر بهره مند سازد. آنها فکر مى کردند این سنگدلى آشکار و تکبر عمدى است از طرف على(ع). ولى چنین نبود نه سنگدلى در کار بود, نه تکبرى, بلکه این صفت لازمه لاینفک شجاعت وى بود, و آن خشم پیوسته بر عصیانگر است که برخاسته از ظن به اطرافیان است, او همانگونه که هست دیده مى شود بدون مدارا و ریاکارى. على از روى تکبر در اظهار این خصلتها تکلف نمى کرد چنانکه مى گفتند: و سنگدل نبود چنانکه مى پنداشتند. بلکه نهایت چیزى که در این مورد مى توان گفت این است که على در مخفى کردن بعضى خصلتها خود را به تکلف نمى انداخت.
آرى ملاک امر در اخلاق على این بود که نه در اظهار چیزى و نه در مخفى کردن چیزى خود را به تکلف نمى انداخت. حتى تکلف را از ثناگویانش نمى پذیرفت, چه بسا ثناگویى که در مدح على افراط مى کرد ولى او نزد على متهم بود و گاهى آنچه که در دل در مورد آنها داشت به زبان مىآورد و مى فرمود: من کمتر از آنچه که تو مى گویى هستم و برتر از آنچه که در نفست در مورد من مى اندیشى, هستم. این بى تکلفى خصیصه هاى بزرگى مانند شجاعت, قدرت, استوارى و مناعت را در او هماهنگ کرده بود با این خصیصه على راه حقیقت و مجاز را با هم به طور مساوى مى پیمود, گویا او قصد مى کند کارى را که انجام مى دهد در حالى که قصد نکرده بلکه بطور بدیهى از او صادر مى شود, همانند اشیإ معدنى است که تمام خصلتها را با خود بطور ذاتى دارد.
اتفاق مى افتاد سر برهنه بدون زره و کلاه خود به مبارزه دشمنانش مى رفت در حالى که رقیبش سر تا پا زره پوش بود, آیا از على عجیب است که با دلى پاک به مبارزه دشمنانش برود در حالى که آنها سر تا پا مسلح به حیله و تزویر هستند؟ گاهى از اوقات از خضاب کردن غافل مى شد و محاسنش را همانگونه سفید نگه مى داشت در حالى که در اوقات دیگر از این کار ابایى نداشت.
آیا از على(ع) عجیب است با وجود اینکه خضاب مى کند ولى توجهش بر خضاب کردن کم باشد و برایش مهم نباشد که خضاب چه مقدار از موهاى سپید را پوشش مى دهد و چه مقدار پوشش نمى دهد و پیرى را نمایان مى کند.
این بى تکلفى براى على(ع) خصلت دیگرى ساخته بود که نظیر شجاعت بود در قوى و راسخ بودن که این خصلت در نفس فرد دلیر قرین شجاعت است و کمتر از آن جدا مى شود, و آن خصلت راستگویى و صراحت است که بوسیله آن فرد شجاع جرإت پیدا مى کند بر ضرر و بلا همچنانکه با آن جرإت پیدا مى کند بر منفعت و نعمتها. و هیچ کسى نمى تواند از على سخنى یا کلمه اى ذکر کند که مخالف حق صریح باشد, چه در حال جنگ یا صلح گفته باشد یا بین دوست و دشمن. شاید على به برخورد تصنعى بین یارانش بیشتر نیاز داشت تا بین دشمنانش, چون آنها با کارهایشان على را وادار به سختگیرى و مخالفت مى کردند ولى على از راست گویى در حال سختى و آسایش بر آنها دریغ نکرد و آن را در فرمایش خود ظاهر فرمود که: ((از علامات ایمان این است که راستگویى را ولو به ضرر تو باشد بر دروغگویى ولو به نفع تو باشد, ترجیح بدهى.))
تقوى و ایمان على راستین بود همچنانکه در عمل و گفتارش صادق بود, کسى از خلفإ در لذات دنیا و عطایاى دولتى زاهدتر از على نبود در حالى که امیر مومنان بود, نان جو مى خورد و آن را زنش با دستان خود آسیاب مى کرد.
عمر بن عبدالعزیز از طایفه بنى امیه ـ که دشمن على(ع) بودند و بر وى سیئات مى تراشیدند و منکر فضأل آن حضرت بودند ـ مى گوید: زاهدترین مردم در دنیا على بن ابى طالب است.))
سفیان مى گوید: ((على در این دنیا آجرى بر روى آجر و خشتى بر روى خشت و سنگى بر روى سنگ ننهاده است.)) هنگام ورود به کوفه وارد قصر سفید کوفه نشد, به خاطر اینکه محل زندگى وى بالاتر از محل زندگى فقرا نباشد. با وجود داشتن چنین زهدى از بخل و بى خیرى و ناخن خشکى دور بود بلکه در او سماحت و بزرگوارى بقدرى زیاد بود که بعضى ها به طعنه مى گفتند او فردى شوخ طبع است. و از عمر بن خطاب نقل شده که به على مى گفت: آفرین بر پدر تو (کنایه از اینکه فرزند کاملى تحویل جامعه داد.) اگر تو شوخ و مزاح نبودى.)) و باز عمر در جواب سوال از خلافت مى گفت: اگر على به خلافت مى رسید, شوخ بود. عمروعاص در وصف شوخ بودن على(ع) اغراق مى کرد و مى گفت على خیلى شوخ است. این حرف را بین اهل شام رد و بدل مى کرد و منظورش از این کار وارد کردن ایراد بر صلاحیت على(ع) بر خلافت بود. لکن ما مى گوییم که عمروعاص در این حرف اغراق کرد, شوخ بودنى که عیب محسوب مى شود قطعا از صفات على(ع) نبود چون تاریخ على(ع) و گفتارش حتى برخوردهایش با دوست و دشمن ضبط شده و در دسترس ما است. ما چیزى از اخلاق شوخ بودن در آن نمى بینیم چه برسد به اینکه بگوئیم این صفت در حد افراطى در آن حضرت وجود داشته است.
اگر این صفت داراى اثر هم باشد, شاید ریشه اش این باشد که على(ع) سالیان طولانى از مشغولیتهاى سیاسى و حکومتى دور بود که پرداختن دیگران به امر حکومت على(ع) را فارغ البال کرده بود گاهى با دوستانش مى نشست و صحبت مى کردند. و این را از صفت شوخ بودن به معناى زشت آن محسوب کرده اند سپس اهل مبالغه و دشمنان على(ع) در آن مبالغه نموده اند در حالى که حتى با یک قصه صحت آن را ثابت نکرده اند, یا یک مورد نفرت انگیزى از اخلاق آن حضرت که گفته آنها را ثابت کند ذکر نکرده اند. على(ع) صفات و مزایاى فکرى دارد که همه متفق هستیم که آنها از صفات نفسانى و مزایاى اخلاقى على(ع) است دوست و دشمن على(ع) متفق هستند بر قدرت سخنورى و علم و زیرکى على و در غیر این صفات مانند نظر على در حل مشکلات یا قدرت سیاسى على براى اداره جامعه اختلافى است.
حقیقت غیر قابل انکار این است که على(ع) در امور سیاسى تیزبین و دورنگر بود و او در امور حکومتى و قضایى به عمر و عثمان بهترین مشورتها را ارأه داد. اخلاق مردم را خوب درک مى کرد مانند عالمى که مراقب امور مخفى قلبى مردم باشد و آن را در موعظه ها و سخنرانیهایش شرح مى کرد. خطبه هایش تشریح مسأل مردم بود که از یک فرد ماهر و عاقل صادر مى شود.
تا اینجا همه اتفاق نظر دارند, و اختلاف زیادى وجود ندارد. اختلاف از اینجا ناشى شده است که عده اى معتقد هستند على(ع) داراى فهمى والا و مشاورى کم نظیر است اما هنگام عمل آنچه که مناسب آن ساعت است تشخیص نمى دهد و نمى تواند از رإى و نظر خود منتفع باشد. و عده اى دیگر عقیده دارند آنچه که على را در میدان عمل ناتوان کرد حرج و اضطرار پیش آمده در هنگام عمل بود, نه کاردانى و تیز فهمى دشمنان وى, بلکه آنها در تیز فهمى و محکم کارى به پاى على نمى رسیدند. خود على(ع) نیز چنین عذرى را براى خود آورده است آنجا که مى فرماید: ((به خدا معاویه سیاستمدارتر از من نیست ولکن او حیله مى کند و از فجور ابایى ندارد. و اگر حیله گرى بد نبود من سیاستمدارترین مردم بودم.))
لکن ما مى توانیم به دو حقیقت پى ببریم که جاى بحث زیادى ندارند و آن دو حقیقت عبارتند از اینکه اولا کسى ثابت نکرده که عمل به رإى و نظر دیگران در مقام عمل مى توانست در حل مشکلات بیشر از رإى و نظر على(ع) موثر باشد. دوم اینکه کسى ثابت نکرده است که اگر دشمنان على به جاى على بودند با تمامى مشکلات و محدودیتهایى که براى على(ع) پیش آمد, باز مى توانستند امور کشور را بهتر از على(ع) اداره کنند.
اینها صفاتى است که همه در یک نظم به هم پیوسته مىآیند که على مردى شجاع بود, چون قوى بود, راستگو بود, چون شجاع بود, و زاهدى استوار بود, چون راستگو بود, او محل اختلاف بود, چون کسى که صاحب صداقت است با رضا و خشم و قبول و نفرت نمى سازد و صادق ترین شاهدها براى این مرد صادق این است که مردم زمان او, زیباترین صفتها را که شایسته او بود, به او دادند. و کسى با آن صفتها مخالفت نکرد مگر آنجایى که با مطامع و منافع مادى آنها برخورد داشت. که دشمنان به خاطر منافع خود پیرامون آن صفات شبهه افکنى کردند. و هیچ مردى نیست که مورد طعن و شبهه قرار گیرد, و با وجود آن باز بتواند با قدرت و صلابت حکومت کند.

کلید شخصیت على(ع)
آداب پهلوانى, کلید این شخصیت بزرگوار است, که با آن هر در بسته اى گشوده مى شود و تفسیر هر حرفى که نیاز به تفسیر دارد, در آن نهفته است. آداب پهلوانى همان آدابى است که ما آن را در یک کلمه خلاصه مى کنیم ((بزرگ منشى))... بزرگ منشى جزء طبیعت و فطرت على(ع) بود, و یکى از آداب زندگى هاشمى ها بود که على با آن بزرگ شده بود. این یکى از عادتهاى پهلوانان میدانهاست که هر دلاور شجاعى که بر همتاى خود غلبه کند, با آن آشنا است اگر چه در طبیعت وفطرت وى این خو نباشد. چون غلبه پیدا کردن براى فرد شجاع, عزت نفس است و آن نمى گذارد تا فرد دلیر در مقابل کارهاى خجالت آور و توهینآمیز, غصه بخورد و پیوسته این صفت را دارد تا بزرگ منشى را مىآموزد و بزرگ منشى مانع مى شود از اینکه مخفیانه کارى بکند که در آشکار خوارکننده است. على(ع) در تمام روحیات و اعمالش چنین بود. بزرگ منشى پهلوانى در او به نهایى ترین حد خود رسیده بود بخصوص در برخورد با افراد ضعیف از زن و مرد.
او هیچگاه شرافت خود را فراموش نکرد تا دنبال غنیمت شمردن فرصتها باشد و هیچگاه بر آن حضرت تردید در شرف و حق مسلط نشد, و این دو صفت با آنحضرت دأما مانند طبیعت, به ودیعه گذاشته شده در اشیإ, همراه بودند. هرگاه کارى که بر عهده اوست انجام مى دهد باید فراموش کند که چه کسى آن کار را به عهده آنها آورده است اگر چه همه از آن استفاده کنند و او ضرر کند. بارها به دشمنانش دست رسى پیدا کرد و مى توانست از فرصت بدست آمده استفاده کند و آنها را بکشد ولکن این کار را نکرد چون او نمى خواست از هر راهى که شده بود, بر دشمن غلبه کند, بلکه آنگونه که با شجاعت و شرف سازگار بود, برخورد مى کرد. بعضى از افرادى که در جنگ صفین حاضر بودند, مى گویند: وقتى با معاویه و لشکریانش در صفین برخورد کردیم, دیدیم آنها زمین هموار و صاف و همچنین شریعه آب را گرفته اند و آنها تصمیم داشتند آب را از لشکر ما منع کنند. به سراغ امیرالمومنین(ع) رفتیم و جریان را به اطلاع آن حضرت رساندیم, على(ع) صعصعه بن صوحان را خواست و به وى فرمود: به سراغ معاویه برو! و به او بگو: ما به سوى شما آمده ایم و قبل از اتمام حجت دوست نداریم با شما بجنگیم در حالى که تو سربازانت را به سوى ما آورده اى و با ما جنگ را شروع کرده اى, قبل از اینکه ما با تو بجنگیم; و ما قصد جنگ نداریم تا اینکه دعوت ما به تو ابلاغ شود و حجت را بر تو تمام کنیم و این حرکت تو و مانع شدن بین مردم و آب, حرکت دیگرى است از جانب تو و لشکریانت. مردم از تو دست برنمى دارند تا آب بنوشند و کسانى به سوى یارانت بفرست تا راه آب را باز کنند تا بعد ببینیم تکلیف بین ما و شما چیست؟ راوى خبر مى گوید: معاویه با اصحابش در مورد سخنان على(ع) مشورت کرده, آنها در جواب معاویه گفتند بین على و آب, مانع ایجاد شده را ادامه بده و به دعوت به صلح على(ع) و دعوت به دست برداشتن از اختلاف, توجه نکن! معاویه نیروى کمکى به نگهبانان شریعه ارسال کرد و آنها را تقویت کرد, بین دو گروه تیراندازى شد بعد با نیزه و شمشیر درگیر شدند تا اینکه لشکریان على(ع) موفق شدند محاصره آب را بشکنند و شریعه را در دست بگیرند. اینجا فرصت بزرگى به دست على(ع) افتاده بود که با منع آب بر دشمن غلبه کند و کارى مانند کار معاویه انجام بدهد اصحاب على(ع) گفتند: به خدا به آنها آب نمى دهیم على(ع) گویا سفیر لشکر معاویه است که به سوى لشکر على فرستاده شده است, آنها را شفاعت مى کند و از لشکریان خود مى خواهد با آنها با نرمى و ملاطفت برخورد کنند و به سوى آنها فریاد زد: به مقدار نیازتان آب بردارید. و به سوى لشکر خود برگردید و مانع آب برداشتن دشمنان نشوید, خداوند شما را بر آنها پیروز کرد چون آنها ظالم و ستمگر بودند.
قبل از این نیز در جنگ جمل فرصتى دست داد که على از آن فرصت استفاده نکرد و بر یارانش خشمگین شد, این کار به خاطر انصاف ورزیدن با دشمنانش بود. چون على یارانش را نهى کرد از غارت کردن اموال دشمنان و اسیر کردن بازماندگانشان (زنان و فرزندان) در حالى که این کار از نظر یاران على(ع) حلال بود. و به على(ع) گفتند: آیا در نظر تو ریختن خود آنها بر ما حلال است ولى اموال آنها حرام! على(ع) فرمود: آنها نیز افرادى مانند شما هستند کسى که با ما مدارا کند, او از ماست و ما از او و کسى که با ما عناد ورزد و تا مرحله جنگ با ما پیش رود, فقط جنگ با خود آنها روا است. على سنت پهلوانى و بزرگ منشى را بر آنها استوار کرد آنجا که فرمود: کسى که پشت به شما مى کند و از میدان فرار مى کند او را نکشید و مجروح را از پاى در نیاورید وچیزهاى مخفى را آشکار نکنید و دست به سوى مالى دراز نکنید, از فرصتهایى که به دست على(ع) آمد ولى بزرگ منشى على اجازه نداد از آن استفاده کند برخورد على(ع) با عمروعاص است. در آن هنگام که مرگ خود را به دست على(ع) قطعى دانست خود را بر زمین افکند و عورت خود را کشف کرد و به وسیله این پناهگاه (رسوا) جان خود را نجات داد!
على فورا روى خود را از او برگرداند و از جنگ با کسى که تا این حد از جان خودش مى ترسد ـ ترسى که در هیچ میدان مبارزه اى على راضى نشد به او رو بیاورد ـ منصرف شد. اگر به غیر على چنین فرصتى دست مى داد و عمروعاص را در چنگ خود مى انداخت, عمروعاصى که مى دانست جرثومه دشمنى و مکر است, لحظه اى در کشتن او تردید نمى کرد. رضایت على از آداب جنگ و صلح رضایت پهلوانى است که در آداب و منش پهلوانى کم یاب است. او دشمن را در آن هنگام که شمشیر براى مبارزه بلند کرده, دشمن مى شناسد ولى هیچگاه با زن یا مردى که رو به فرار نهاده است یا مجروحى که ناتوان شده است و یا با مرده اى که روح در بدن ندارد, ولو در جنگ با او کشته شده باشد, دشمنى نمى کند. بلکه, چه بسا گذشته آن مرد را به یاد مىآورد وکنار قبرش مى ایستد, بر او گریه و مرثیه خوانى مى کند و بر او نماز مى گذارد. و همین صفت دلیرى است که نزد او سب و ناسزاگویى بر دشمن را مبغوض مى گرداند.
از شإن پهلوانى دلیر نیست که بر دشمنش غیر از تیزى شمشیر چیزى بچشاند.
وقتى شنید که عده اى از اصحابش در جنگ صفین بر اهل شام ناسزا مى گویند به آنها فرمود: ((من دوست ندارم شما ناسزا بگوئید, ولکن اگر اعمال آنها را ذکر کنید و حالشان را بیان کنید, به سخن صواب نزدیک تر است و عذر شما پذیرفته است, به جاى ناسزاگویى بگوئید: خدایا خون ما و آنها را حفظ کن و بین ما و بین آنها صلح و دوستى برقرار کن و آنها را از گمراهى شان هدایت کن تا با حق آشنا شوند, کسانى که حق را نمى شناسند, و از گمراهى و دشمنى بازداشته شود کسانى در مقابل حق لجاجت مى کنند.))

پى نوشت:
1. شاید مراد این باشد که من در نه سالگى قبل از اینکه احدى از این امت خدا را عبادت کند, بندگى کرده ام.

تبلیغات