آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

سرزمین مقدس
کشور مصر در شمال شرقى قاره آفریقا و جنوب غربى آسیا قرار دارد. از شرق با دریاى سرخ و از شمال با دریاى مدیترانه هم مرز است. این ویژگى بعلاوه موقعیت جغرافیایى و وجود رودخانه نیل به عنوان شریان حیاتى آن, وقتى به سوابق تاریخى و مواریث فرهنگى این کشور منضم گردد, مشخصه اى سوق الجیشى و استراتژیکى به آن مى دهد, همچنین قرارگرفتن این سرزمین در دروازه آفریقا و نیز همسایگى با فلسطین اشغالى موقعیت سیاسى, اجتماعى این واحد جغرافیایى را با اهمیت تر جلوه مى دهد.
مسلمانان این کشور, نخستین مزیت آن را این مى دانند که در قرآن پنج بار از مصر یاد شده و از زبان حضرت یوسف(ع) در استقبال از کسانش گفته شده است: ((ادخلوا مصر ان شإالله آمنین))(1)(اگر خدا بخواهد در امنیت به مصر داخل شوید) این عبارت قرآنى امروزه براى خوشآمدگویى به سیاحانى که وارد مصر مى شوند در کتیبه اى زیبا و با خطى خوش در فرودگاه قاهره به چشم مى خورد. حوادث مربوط به مبارزات و تبلیغات حضرت موسى(ع), برنامه هاى حضرت یوسف(ع) و نیز تلاش هاى هدایتگرانه حضرت مسیح(ع) در این سرزمین روى داده که قرآن بدان اشاره دارد.
حتى براساس روایات مستند و نظرات بعضى مفسرین, زمانى حضرت ابراهیم(ع) و همسرش ساره از این سرزمین عبورکرده اند و کنیزى به نام هاجر را در آنجا دریافت داشته اند که بعدها حضرت ابراهیم وى را به همسرى برگزید و از او حضرت اسماعیل(ع) به دنیا آمد که حضرت رسول اکرم(ص) و أمه معصومین(ع) از نسل او هستند. این پیامبران دهها اثر و نشانه از عبور خود از این سرزمین بر جاى نهاده اند همچون چاههاى متبرک, درختان مقدس و صخره هاى معجزهآسا. از آنجا که مصر قبل از ظهور اسلام سرزمین فرمانروایان ظالم و فاسد و فرعون هاى مردم فریب و متجاوز بوده, از این رو, در منظر مسلمانان با فتح این کشور ایمان راستین بر جاهلیت و ستم فأق آمد. گر چه خاتم رسولان و مصطفاى پیامبران یعنى حضرت محمد(ص) در دوران حیات دنیوى خویش به مصر نرفته اند, اما منابع تاریخى و روایى بر این عقیده اند که آن وجود مبارک, مصر را سرزمین ممتاز مى دانسته اند و مسلمانان براساس توصیه ایشان با اهل مصر از در مسالمت و خوش سلوکى وارد شدند. زیرا رسول اکرم(ص) به آنان فرموده بود: ((شما مصر را مى گشایید پس نسبت به اهالى آن سامان نیکى کنید چه آنان را حق خویشاوندى و دامادى است)).(2) ابن اسحاق گوید از زهرى پرسیدم, این خویشاوندى چه بود که پیامبر اکرم(ص) فرمودند؟ گفت: هاجر مادر اسماعیل از آنها بود.(3) ابن اثیر نیز گفته است, پیوند مزبور اشاره به زاده شدن اسماعیل(ع) از هاجر دارد.(4) البته پیامبر یک قرابت دیگر هم با مردم مصر داشته است. بدین سان که مقرقس پادشاه اسکندریه در سال هفتم هجرى ماریه قبطیه و خواهرش شیرین را با مقدارى طلا و لباس و مرکب و دلدل به رسول اکرم(ص) اهدا نمود که رسول خدا(ص) شیرین را به حسان بن ثابت و ماریه را به خویش اختصاص دادند. ماریه دختر شمعون قبطى عنوان کنیزى حضرت محمد(ص) را داشت که پس از درک حضور آن بزرگوار آئین اسلام را پذیرفت و به افتخار خدمتگزارى و سپس همسرى آن حضرت نایل شد. خداوند متعال در ذیحجه سال هشتم هجرى از او فرزندى به پیامبر عنایت کرد که نام نیاى بزرگش ابراهیم(ع) را براى او برگزید.(5) لذا از این نظر بسیار مورد توجه و محبت رسول اکرم(ص) ب(6)ودند. مصر داراى چندین مسجد و مکان مذهبى است که آثار مقدسى از آن فرستاده الهى(رسول الله) مى باشد. در اتاق مخصوصى از مزار راس الحسین(ع) در قاهره چهارتار موى حضرت محمد(ص) سه قطعه از پیراهن, قطعه اى از چوبدستى و نیز شمشیر آن سرور عالمیان و رحمت جهانیان نگه دارى مى شود. همچنین در چندین شهر مصر سنگ هاى سیاهى را محترم مى دارند که بر آنها نقش بزرگى از پاهاى مبارک پیامبر اکرم(ص) به چشم مى خورد. این آثار متبرک در شهرهاى تنتا, دیسوق, قاهره(در دو محل) و حتى در روستاى برومبول در جنوب قاهره قرار دارد. بعدها اعقاب پیامبر(ص) یعنى اهل بیت(علیهم السلام) رجحانى را که جدشان براى سرزمین مصر قایل بود تایید کردند. شمارى از آنان اعم از زن و مرد در مقابر قاهره زیارتگاه دارند که مورد توجه مسلمانان این منطقه است.(7)

کوشش و رویش
مصر در سال بیستم هجرى مطابق 641 میلادى به دست سپاهیان اسلام فتح شد. البته خلیفه موقت لشکریان کمکى به فرماندهى زبیر بن عوام به این سرزمین گسیل داشت که در پیروزى مزبور موثر بود.
چون فرمانده مسلمانان بر قبطیان فرود آمد با او به کارزار پرداختند, وى نزد ایشان پیام فرستاد که در جدال و جنگ شتاب مکنید تا ما هشدار بایسته داده باشیم و در نزد خداوند پوزش پذیرفته باشیم.
ایشان دست از نزاع برداشتند و دو نفر از آنها نزد فرمانده مسلمین آمدند, او آنها را به اسلام فرا خواند و آگاهشان ساخت که پیامبر در مورد شما سفارش به نیک رفتارى کرده و این به پاس گرامیداشت هاجر مادر اسماعیل(ع)است. ما به این دلیل نمى خواهیم این کشور را از طریق خونریزى فتح کنیم. نمایندگان مذهبى پس از پایان مذاکره مزبور جریان را با پیشواى مذهبى قبطیان و حاکم رومى در میان نهادند که فرمانرواى مصر به این تقاضا ترتیب اثر نداد و به مسلمین اعلان جنگ داد و بى درنگ به لشکریان خویش گفت بر مسلمین یورش ببرید. اگرچه جنگ خونینى راه افتاد اما با شکست و عقب نشینى مصریان پایان یافت. بعد از پیروزى مسلمانان بر مصریان, طبق دستورى که از رسول اکرم(ص) داشتند رفتار کردند و به جاى کشتار, آزار و خونریزى که عادت سپاهیان غالب است, ابتدا پیمان صلحى با مغلوبین منعقد نمودند و آنگاه امنیت و حفظ و حراست آنان را عهده دار شدند. طرفین به گواهى تاریخ در اجراى مواد پیمان مذکور صداقت و درستى به خرج دادند.(8)
گزاف نیست که خاطر نشان سازیم در همان روزى که اسلام به مصر راه یافت, نهال ولایت حضرت على(ع) در این سرزمین رو به شکوفایى نهاد. مقریزى مورخ معروف مى گوید: جماعتى از اصحاب رسول خدا(ص) در فتح مصر حضور داشتند. وى مقدادبن اسود کندى, ابوذرغفارى و ابو رافع مولى رسول الله (ص) و ابوایوب انصارى را جزو این افراد قلمداد مى نماید. پارسایان و فداکاران یاد شده علنا به ولإ حضرت على(ع) و اهتمام به دعوت مردم به سوى امیرمومنان(ع) معروف بودند و هیچ گاه و در هیچ جایى از فراخواندن مردم به محبت و پیروى از حضرت على(ع) باز نمى ایستادند و این روحیه یعنى تشیع و ولاى على(ع) در مصر روز به روز در حال نمو, رشد و گسترش بود.
متاسفانه فرماندهى لشکریان اسلام به عهده فردى به نام عمروعاص بود که حتى با پیامبراکرم(ص) هم عداوت داشت و در لشکر شرک پیامبر اسلام جنگیده بود و رفتارهایش با آن حضرت موجب گردید که ملعون خدا و رسول قلمداد گردد. وى به هنگام مهاجرت مسلمین به حبشه نزد نجاشى پادشاه حبشه رفت تا فرستادگان آخرین سفیر الهى را بازگرداند تا بت پرستان آنان را به خاطر گرایش به یکتاپرستى و متابعت از رسول اکرم(ص) شکنجه کنند.
در غزوه ذات السلاسل عمروعاص بر حضرت على(ع) بخل و حسادت ورزید و مفسران گفته اند آیه ((ان الانسان لربه لکنود))(9) در باره این خصلت منفى(10) وى مى باشد.
متاسفانه شخصى با این مشخصات منفى با فرمان دومین خلیفه امیر مصر گردید.(11) او در این زمان ظلم و اختلاس فراوان نمود و اموال بسیارى را به زور مصادره کرد و بعد هم دیانت خود را به معاویه فروخت مشروط بر آن که معاویه مصر را تحویل او بدهد و از مالیات و مطالبات این سرزمین جویا نگردد. و با على(ع) به خاطر اینکه مرد آخرت بود جنگید و از معاویه به دلیل اینکه مرد دنیا بود دفاع کرد (12)اما مصرىها که عمروعاص طالب سرزمین آن ها بود از غاصبان خلافت و نیز امویان, دل خوش نداشتند و مایل بودند حامى ولایت حضرت على(ع) باشند و در هنگامه اى که این عناصر مردم فریب و محروم از ایمان و انسانیت با تمامى توان تلاش مى کردند مصریان را نسبت به حضرت على(ع) و شیعیان او بدبین سازند با اعمال و رفتار نامطلوب خویش کارى کردند که حقیقت بر آنان فاش گردید و متوجه شدند این دنیاطلبان و زراندوزان مترف و ستم پیشه نه بویى از ایمان برده اند و نه طرفدار عدالت و خیرخواهى هستند و فرمانروایى را وسیله اى براى شهرت طلبى و رسیدن به امیال و اغراض شخصى خود کرده اند. مردم مصر در همان روزهاى حضور مسلمین در مصر براى دعوت مردم این سرزمین به اسلام با چهره اى چون ابوذر آشنا شدند همان کسى که سینه اش کانون محبت رسول اکرم(ص) شد و در سال پنجم هجرى که رسول خدا(ص) عازم غزوه بنى المصطلق بود, ابوذر را به جاى خویش در مدینه گماشت و در غزوه ((ذات الرقاع)) نیز چنین کرد و این انتصاب خود دلیل بزرگى بر عظمت و جلالت اوست که شایستگى این نیابت را از سوى پیامبر احراز کرد.(13) اما چون عثمان روى کار آمد و بر خلاف سنت پیامبر رفتار کرد ابوذر روش او را مورد انتقاد قرار داد و از حق پیشواى پرهیزگاران حضرت على(ع) دفاع کرد. این نکوهش ها براى عثمان ناخوش آمد و چون افشاگرى ابوذر را تهدیدى براى دستگاه حکومت خویش دانست, وى را به شام تبعید نمود. در شام هم از انتقاد ابوذر به روش هاى ناپسند معاویه, ادامه یافت و این افشاگرى معاویه را سخت آشفته نمود و لذا در نامه اى سرتاسر دروغ, گزارش هایى بر علیه ابوذر تنظیم کرد وبراى عثمان فرستاد. وى هم در جواب نوشت او را به بدترین وضع روانه مدینه کن. برخورد ابوذر با عثمان و صراحت لهجه این صحابى رسول اکرم(ص) در دفاع از حق, عدالت و ولایت, موجب گردید تا وى دستگاه حکومت تجملى و فامیلى خویش را از این موقعیت تزلزل آفرین برهاند و با خاطرى آسوده به خلافت ادامه دهد از این جهت ابوذر را به بیابان ربذه تبعید کرد.(14)
شخصیت دیگرى که در فتح مصر حضور داشت ((ابوسعید مقداد بن عمرو کندى)) است که در روزهاى سختى و هراس به رسول خدا(ص) ایمان آورد و تقریبا در تمامى غزوات آن وجود مبارک شرکت نمود و در نبرد بدر حماسه آفرید. در روایت مستندى که در منابع مهم شیعى مندرج مى باشد و اهل تسنن نیز به درج آن مبادرت ورزیده اند نقل شده که رسول اکرم (ص) فرموده اند: خداى عزوجل مرا به محبت و دوستى چهار نفر امر کرده و خبر داده که آن چهار نفر را دوست بدارم. گفتند آنان چه کسانى هستند؟ فرمود: على(ع)(سه مرتبه), ابوذر, مقداد و سلمان. (15) وى با ((ضیاعه)) دختر ((زبیربن عبدالمطلب)) به توصیه پیامبراکرم(ص) ازدواج کرد. و همواره در راه استقرار حق و عملى شدن موازین دینى و توسعه اسلام مى کوشید. پس از رحلت رسول خدا براى دفاع از ولایت حضرت على(ع) خود را به زحمت انداخت و چون به تصمیم سقیفه بنى ساعده اعتراض کرد او را آزار دادند و فریادش را با مشت و لگد خفه کردند.(16) پس از آن مقداد به منظور رعایت مصالح مسلمین و پیروى از دستورات امام متقین, راه متانت و بردبارى را پیش گرفت و مسیر استقامت را پیمود و در زمان خلیفه دوم. براى گشودن سرزمین مصر براى مسلمین تلاش کرد و با جانبازى او و گروهى از فداکاران مسلمان, این کشور به قلمرو اسلامى منضم گردید و عطر تشیع در آن افشانیده شد.(17)

خلافکارى در مسند خلافت
عثمان براساس ملاحظات سیاسى و قومى روى کار آمد و با شروع زمامدارى او تاریخ ستم بنى امیه و سلطه گرى آنان آغاز شد. زیرا در نخستین اقدام, افرادى از این گروه را به مصادر مهم مملکتى گماشت و بدین گونه جهان اسلام را براى پذیرش یک نظام اشرافى و زورگویى و استیلاى قبیله اى سوق داد.
متاسفانه اتخاذ سیاست هاى غلط این خلیفه وحدت سیاسى و اقتدار جامعه اسلامى را مخدوش ساخت. و تعدد مراکز تصمیم گیرى و تمایلات انحصار طلبانه, نارضایتى هاى زیادى در کشورهاى مسلمان پدید آورد که غیرقابل اغماض بود. افرادى چون ((ولیدبن عقبه)) که پیامبر اسلام او را از اهل آتش معرفى کرده بود یامعاویه بن ابى سفیان)) که چهره اى مشخص در تاریخ اسلام داشت و از سردمداران مبارزه علیه دیانت به شمار مى رفت یا ((سعیدبن عاص)) توسط عثمان صاحب قدرت و منصب شوند و خلیفه با انتخاب اینها حاکمیت خویش را تثبیت کرد. زیرا افرادى از طایفه اش بودند که براى تحکیم سیاسى او و خویش تلاش مى نمودند و نژاد پرستى و قوم گرایى در راس برنامه هاى آنان بود. علاوه بر آنکه محورهاى اساسى قدرت در درست امویان بود, نیرویى که از تحقق اهداف شوم و پلید آنان ممانعت به عمل آورد وجود نداشت. حضرت على(ع) که به عنوان نیرویى معنوى مى توانست سدى استوار در مقابل این تباهى ها باشد, از ابزار واقعى قدرت بى بهره بود و تنها همچون زمان دیگر خلفا سیاست صبر و انتظار را پیشه کرد. البته از این که مخالفت خود را در مقابل رفتارهاى ناپسند امویان ابراز دارد هیچ ابایى نداشت. عثمان به این سیاست مخرب بسنده نکرد و ضمن آنکه در مقابل خلافکاریهاى کارگزاران روش اهمال, مسامحه, سازش و بى اعتنایى را پیش گرفت نسبت به اصحاب رسول خدا(ص) رفتار خشن اعمال کرد و در برابر انتقادها و اعتراض هاى آنان به شیوه حکومت, برخورد نامناسبى در خصوص آن پارسایان فداکار از خود بروز داد.
عثمان حتى اجراى حدود اسلامى را در مورد افراد متخلف که از خاندان اموى و غیر آن بودند تعطیل کرد و از این جهت با موضع گیرى شدید حضرت على(ع) مواجه گردید. وقتى ((عبدالله بن عمر)), ((هرمزان)) را که اقرار به اسلام کرده بود, کشت, عثمان مى خواست حکم قصاص را در مورد وى انجام ندهد که حضرت على(ع) رسما خواهان اجراى حکم اسلامى گشت و در این جهت اهتمام ورزید. چون ابوذر به دلیل انتقاد به دستگاه حکومت عثمان به ربذه تبعید شد حضرت على(ع) به این مجازات اعتراض کرد.(18)
مفاسد بى امیه, بدرفتارى با اصحاب پیامبر و تخلفات متوالى روز به روز افزایش یافت و نیز شکل جدى بخود گرفت. در نتیجه گروهى از بزرگان اسلام که در میان آنان حضرت على(ع) چون خورشیدى مى درخشید با سیاست عثمان مخالفت کردو روز به روز محبوبیت او در جوامع اسلامى کمتر شد و موج اعتراضات بالا گرفت و افکار عمومى بر علیه او سوق پیدا کرد.
حضرت على((19)ع) رو در روى یا در غیاب, انحرافات عثمان را یادآور مى شد و رفتارش را در مورد پیمودن راه استبداد و مقدم داشتن خویشاوندان بر افراد امت, نکوهش مى کرد و از اینکه عده اى چون ((مروان)) به نام او هر کارى مى خواستند انجام مى دادند, انتقاد مى نمود. به همین دلیل عثمان آن وجود مبارک را مانعى بر سر راه خویش در مدینه مى دید. به خصوص آنکه حضرت على(ع) تکیه گاه و مایه امید انقلابیون به شمار مى رفت و مبارزان و مخالفان خلیفه مزبور به نام امیرمومنان على(ع) شعار مى دادند و عزل عثمان و زمامدارى جانشین راستین پیامبر را عنوان مى کردند. از سوى دیگر عثمان مشاهده مى کرد على(ع) خیرخواهانه میان او انقلابیون وساطت مى کند و وجودش مایه آرامش است از این رو از آن امام همام خواست بطور موقت از مدینه خارج شود و در مزرعه خود واقع در حوالى شهر پیامبر برود, اما دیرى نپایید که خلإ ناشى از نبود آن حضرت احساس شد و پیغام داد که ایشان به مدینه برگردند. وقتى حضرت برگشت شعارها داغتر شد.(20)

موج مخالفت
در میان افراد ناراضى از رفتار عثمان و عمالش, مردم مصر بیش از همه مسلمانان به ادامه این روند نامطلوب و عدالت کش و ستم گرانه معترض بودند. چنان چه جماعتى از معارف و اشراف مصر براى شکایت از عامل خویش به مدینه آمدند و در مسجد حضرت رسول(ص) اجتماع کردند. در آنجا جماعتى از مهاجر و انصار را مشاهده کردند, پس از احوالپرسى پرسیدند به چه امرى تالم خاطر یافته اید که از مصر به مدینه آمده اید؟ گفتند به سبب کارهایى که به طریق ناگوار و ناصواب از کارگزار مصر صادر شده است.
حضرت على(ع)خطاب به ایشان فرمود: ((در کار خود شتاب نکنید, چون به نزد خلیفه رفتید آنچه را ناپسند دیده اید شرح دهید اگر او بر عامل خویش انکار کند و در این باب وى را ملامت نماید به هدف خود رسیده اید و اگر منکر شود و او را باقى بگذارد تامل کنید تا چه مصلحت باشد.)) مصریان حضرت را دعا کردند و عرض کردند که سخن نیکو فرمودى, امیدواریم که به لطف رنجه شوى و با ما نزد عثمان بیایى. حضرت فرمود به حضور من حاجتى نیست و خداوند رحیم بر حال بندگان آنجا آگاه مى باشد. مصریان چون به درسراى عثمان آمدند اجازه رخصت یافتند و چون به نزد خلیفه رفتند, پرسید: براى چه منظورى آمده اید؟ گفتند: به سبب اعمال ناگوارى که از سوى عامل شما سرزده است, آمده ایم تا از تو بازخواست کنیم. اى خلیفه نعمت پروردگار در حق تو بسیار است, شکر آنها را بگذار, از خداى خویش بترس و از افعال نکوهش شده اجتناب کن. عثمان گفت آن اعمال ناپسند کدام است؟ بیان کنید. مصریان گفتند نخست آنکه حضرت رسول اکرم(ص)((حکم بن العاص)) را از مدینه بیرون کرد و به طایف فرستاد, اما تو او را به مدینه آوردى. دیگر آنکه مصحف فرآن را پاره پاره کردى و سوزانیدى. سوم آنکه روزى بندگان خدا را به افراد طایفه خود دادى و دیگران را محروم کردى. شریعت مى گوید کسى را که عصیان خداى ورزد و خلاف فرمان او کند نباید پیروى کرد. پس اگر بخواهى از افعال ستوده اباکنى و این شیوه را ادامه دهى ما از فرمان تو سرپیچى مى کنیم و فرجام این کار به ضرر تو و ما تمام مى شود. چون عثمان این سخنان را از مصریان شنید چهره اش متغیر گردید و ساعتى به فکر فرو رفت بعد از ان روى به ایشان کرد و گفت: ((چندان سخن گفتید که نمى دانم کدام را جواب دهم اما حکم بن العاص را به دلیل قرابت به مدینه آوردم)), پس نامه اى به عمال خویش نوشت و در آن از ستم, اعلام انزجار کرد و آنان را به رعایت حال رعایا توصیه نمود و خاطر نشان ساخت هر کس بر مضمون این نامه وقوف یابد به مدینه آید و از رفتار کارگزارانم گزارش دهد تا اگر ستمى مى کنند منع کنم و عادلى را به جاى ظالمى نصب کنم. چون این نامه به اهالى مصر, کوفه و بصره رسید, ((کنانه بن بشراللیثى)) و ((سودان بن حمران المرارى)) با هفتصد مرد از اهل مصر به سوى مدینه آمدند و در این شهر اجتماع کردند جمعى نیز از کوفه به رهبرى ((مالک اشتر)) و نیز تعدادى از بصریان به جمع آنها پیوستند. پس با هم به مشورت پرداختند راى همه بر آن قرار گرفت که به عثمان بگویند ترک خلاف کند و گرنه او را بکشند. چون راى خود را به آگاهى خلیفه رسانیدند وى از فراخوانى ایشان سخت نادم گردید واز شدت هراس از خانه رفت و در را به روى خویش بست و از بام خطاب به اجتماع کنندگان گفت چه مى خواهید؟ کدام کار از من ناپسندیده اید تا تغییر دهم به کدام جهت روم که رضایت شما در آن باشد؟ گفتند چرا کتاب خدا را سوزاندى و با رسول خدا در غزوه بدر حاضر نشدى و درجنگ احد پیامبر آنها گذاشتى و گریختى؟ و در بیعت رضوان هم نیامدى. عثمان گفت: ((خداى تعالى از گناهم گذشته و عفو کرده است. گفتند: این را چه مى گویى که نیک مردان را از شهر بیرون کرده و جماعتى نادان و نالایق را والى شهرها کرده اى تا در خون و اموال ما تصرف کنند؟ برخى را از خانمان آواره کردى و عطایشان را قطع نمودى تا در غربت در فراق فرزندان مرگشان فرا برسد. پس وى در مقام توجیه برآمد و گفت بر حسب مصالحى این تصمیم ها را گرفته ام و اگر کسى بى گناه بوده و اذیت شده قصاص مى دهم. چون مصریان و دیگر معترضان قانع نشدند عثمان به سفارش ((عبدالله بن عمر)) کسى را نزد حضرت على(ع) فرستاد و وقتى ایشان آمدند گفت: ((اى اباالحسن لطف نما و به نزد این قوم برو و ایشان را از رنجانیدن من باز دار)). حضرت على(ع) فرمود: ((اگر با من عهد کنى که بر این سخن ها که مى گویى وفا کنى و با ایشان طبق قران و سنت رسول خدا(ص) عمل کنى و تقاضاهاى برحقشان را عملى سازى, انقلابیون را از منازعه با تو بازدارم و کارها را به صلاح آورم.)) عثمان با امیرمومنان على(ع) عهد بست که چنین کند, حضرت نزد اهل مصر رفت و چون نزدیک ایشان رسید, گفتند: اى اباالحسن بازگرد که حرمت تو نزد ما بسیار است و تو سید و سرور ما هستى. باز گرد و خود را در رنج و مشقت میفکن. مى خواهیم از جانب ما در حق شما کوتاهى نشود. حضرت فرمود: عجله نکنید که هرچه مرادتان است عثمان همان کند, او با من میثاق بسته که رضایت شما را به دست آورد و هر حاکمى که مى خواهید نصب کند. مصریان گفتند: ((ضامن این سخن کیست؟)) حضرت على(ع) فرمود: ((من ضمانت مى کنم.)) ایشان اظهار داشتند اگر راى شما چنین است ما نیز قبول مى کنیم. امیر مومنان فرمود پس همراه من نزد عثمان بیایید. جماعتى از مهتران قوم پذیرفتند که به اتفاق مولاى مومنان نزد خلیفه بروند. چنین شد و آنان درخواست هایى از عثمان کردند او اجابت نمود و ایشان را با زبان و سخن راضى و خشنود گردانید. بزرگان مصرى گفتند بر این جمله مى گویى حجتى بنویس و على بن ابى طالب(ع) را ضامن کن که از آن عدول نکنى. آن قوم وثیقه اى بر این مضمون تنظیم کردند: ((بسم الله الرحمن الرحیم; این وثیقت نامه اى است که جماعتى از اهل کوفه, بصره و مصر نوشته اند و عثمان قبول نمود که پس از این با آنان بر وفق قرآن و سنت نبوى رفتار کند و جانشینان را مراعات نماید و افرادى را که در خوف و هراس به سر مى برند ایمن دارد و هر کسى که از شهر و دیار خویش بیرون کرده و به وطن مالوف خویش بازگرداند و آنهایى را که از عطا محروم کرده حقشان را تمام و کمال بدهد.((عبدالله ابن ابى سرح)) را از حکومت مصر معزول کند و کسى را که مصریان خواهان آن هستند به امارت سرزمین مزبور نصب کند. )) چون سخن به اینجا رسید مصریان گفتند ما ((محمدبن ابى بکر)) را براى این مقام مى خواهیم عثمان پذیرفت و حضرت على(ع) را بر این قول خویش ضامن گرفت. بعد ازآن ((زبیربن عوام)), ((طلحه بن عبیدالله)), ((سعد ابى وقاص)), ((عبدالله بن عمى)), ((زیدبن ثابت)), ((سهل بن حنیف)), ((ابوایوب)), و ((خالد بن زید)) بر آن تعهد نامه شهادت دادند و آن را مهمور کردند و نوشتند: ((این ضمانت نامه در ماه ذیقعده سال 35 هجرى نوشته شد.)) از آن پس حضرت على(ع) همراه با مصریان از نزد عثمان بیرون آمدند.(21)

کارگزار نالایق
یاد آور مى شود عبدالله بن سعد بن ابى سرح که از خاندان عامربن لوى بود, همان کسى است که رسول اکرم(ص) دستور قتلش را صادر کرد. نامبرده پس از فتح مکه مسلمان شد و پس از هجرت به مدینه جزو کاتبان وحى بود در آیات قرآن تصرف مى کرد و به این روش خود ادامه داد, تا زمانى که آیه ((و من اظلم ممن افترى على الله کذبا))(22) در باره اش صادر گردید. با افشاى توطئه اش ناگزیر ارتداد خود را آشکار کرد و از مدینه به مکه گریخت. و اطلاعاتى را از جامعه اسلامى به مشرکان انتقال داد. از جمله نام تازه مسلمانى را که در مکه به حال تقیه به سر مى برد بر زبان آورد, از این رو دشمنان به شکنجه وى پرداختند تا آنچه را که مى خواستند گفت. بعد از فتح مکه آن تازه مسلمان که غلامى یهودى بود ماجراى توطئه عبدالله بن سرح را به پیامبر اکرم(ص) گزارش داد. رسول گرامى اسلام وى را خرید و از قید بردگى رهانید و از خانواده اى با شرافت همسرى برایش برگزید. (23) در روز فتح مکه با آنکه رسول اکرم(ص) دستور داده بود کسى که در خانه خویش را ببندد یا به خانه خدا پناهنده شود و یا سلاح بر زمین نهد و به منزل ابوسفیان برود در امان است, شش مرد و چهار نفر زن از مشرکان و منافقان را مهدور الدم داشت و فرمود این افراد حتى اگر به پرده کعبه هم آویخته شوند باید کشته شوند و یکى از آنان عبدالله بن سرح بود که عثمان(برادر رضاعى او) براى شفاعت نزد رسول خدا(ص) رفت و سلام کرد و حضرت رو برگردانید و این اعراض سه بار تکرار شد. سرانجام به میانجیگرى عثمان پاسخ مثبت داده شد. حضرت به اصحاب فرمود من سکوت اختیار ننمودم مگر براى اینکه شخصى حرکت کند و عبدالله را گردن بزند. یاران عرض کردند: چرا اشاره نفرمودید؟ حضرت محمد(ص) فرمود: ((سزاوار نمى باشد فرستاده الهى با چشم اشاره بنماید)). هنگامى که عثمان به خلافت رسید این عبدالله مهدورالدم را در سال بیست و پنج هجرى به امارت مصر منصوب کرد و پس از فتح آفریقا به دست وى یک پنجم غنأم جنگ را به او داد.(24)
نخستین اعتراض محمدبن ابى بکر و محمدبن ابى خدیفه به عثمان به هنگام جنگ سوارى به فرماندهى عبدالله بن ابى سرح بود که در سال 31 هجرى روى داد. آن دو به اظهار کاستى ها و بدعت هاى این خلیفه پرداختند و خاطر نشان ساختند:((چرا عبدالله ابن ابى سرح را که آیه کفر در باره اش نازل شده به امارت مصر گمارده است؟ عبدالله آن دو نفر را تهدید کرد و پس از بازگشت به مصر طى نامه اى به عثمان نوشت ابن خدیفه و فرزند ابوبکر به فساد و توطئه پرداخته اند. خلیفه در پاسخ او نوشت: ((محمد را به خاطر پدرش ابوبکر و خواهرش عایشه بخشیدم اما محمد بن ابى خدیفه فرزند من و برادرم مى باشد او را تربیت کرده ام و جوجه اى از قریش مى باشد.)) عبدالله بار دیگر طى نامه اى به عثمان یادآور شد این جوجه بال و پر درآورده و بزودى پرواز مى کند. عثمان سى هزار درهم همراه مقدارى لباس و شتر براى محمد بن ابى خدیفه فرستاد او هم این عطاى خلیفه را به مسجد برد و خطاب به مسلمانان مصر گفت: ((عثمان مى خواهد در دین من خدعه کند و به همین دلیل قصد دارد با رشوه اعتراض هایم را خاموش کند)). این افشاگرى نفوذ معنوى و مردمى ابن ابى خدیفه را در مصر قوت بخشید. عثمان که از برنامه وى باخبر شد, به وى نوشت: احسانم را قدر ننهادى در حالى که کمترین کارت باید شکر این عطا باشد. محمد بن ابى خدیفه از انتقاد به عثمان و اعتراض علیه والى او دست بر نداشت و قیام مردم مصر علیه خلیفه و دست نشاندگان او شکل جدى به خود گرفت. گروهى از مردم از عبدالله بن سعد بن الى سرح شکایت کردند. عثمان طى نامه اى وى را تهدید و از ارتکاب کارهاى خلاف نهى کرد. او نه تنها به مضمون نامه خلیفه عمل ننمود بلکه برخى از معترضان را آن قدر مورد ضرب و شتم قرار داد که کشته شدند. این امر اعتراض بیشتر مردم مصر را برانگیخت و همانگونه که اشاره کردیم حدود هفتصدنفر از اهل مصر به مدینه رفتند و از اعمال ابن ابى سرح و عثمان به انتقاد و ملامت پرداختند که پس از انجام مذاکرات و تنظیم ضمانت نامه اى که متن آن را با حضور حضرت على(ع) تنظیم کرده بودند قرار شد والى مصر عزل و محمبن ابى بکر جانشین وى گردد.(25)

پى نوشت ها:
1 . سوره یوسف, آیه 99.
2 . السیره النبویه , عبدالحمید جوده السحار, ص88.
3 . تاریخ الرسل والملوک, طبرى, ج اول, ص85.
4 . الکامل فى التاریخ, ابن اثیر, ج اول, ص112.
5 . این کودک در دوران طفولیت دارفانى را وداع گفت و پیامبر را سوگوار نمود.
6 . الفردوس الاعلى, ص;82 اعلام النسإ, ج2, ص;852 هاجر اسوه استقامت, از نگارنده, ص33.
7 . گنبد و مناره هاى مصر, کاترین مایور مژوان, ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم, مجله مشکوه, شماره8, 60 ـ 61(پاییز و زمستان 1377), ص204 ـ 205.
8 . معجم البلدات یاقوى حموى, ج5, ص138 ـ ;139 فتوح البلدان, بلاذرى, ص312, 313.
9 . العادیات , آیه6.
10 . سفینه البحار, مرحوم حاج شیخ عباس قمى, ج سوم,(چاپ مشهد), ص652 ـ 653.
11 . الفتوح, ابن اعثم کوفى, ص207.
12 . شیعه و زمامداران خودسر, محمد جواد مفنیده, ترجمه مصطفى زمانى, ص78.
13 . ناسخ التواریخ, عباسقلى خان سپهر, جزء دوم, ص62 و 156.
14 . در این زمینه به جلد هشتم کتاب الغدیر علامه امینى مراجعه شود.
15 . سنن ابن ماجه, ج اول, ص66, مستدرک حاکم, ج سوم, ص130, حلیه الاولیإ, حافظ ابونعیم, ج اول, ص172, اسد الغابه, ج4, ص410 والغدیر, ج8, ص314.
16 . الغدیر , علامه امینى , ج هفتم, ص77.
17 . اسدالغابه, فى معرفه الـ..یه, ج4, ص410.
18 . در این موارد نگاه کنید به تاریخ یعقوبى, ج دوم, ص170, شرح نهج البلاغه, ج اول, ص199, مروج الذهب, ج دوم, ص348.
19 . الفتوح, ابن اعثم کوفى, ص317 ـ 319.
20 . در نهج البلاغه, خطبه هاى 30 ـ 121 و 162 و نیز خطبه معروف شقشقیه به این مسایل اشاره شده است.
21 . مإخوذ و اقتباسى از کتاب الفتوح, ص358 ـ 362.
22 . انعام, آیه 93.
23 . المغازى, ص631 و 654 و ص;662 الغدیر, ج16, ص77.
24 . الکامل فى التاریخ, ج4, ص1609 ـ 1611.
25 . همان, ص1704 ـ ;1705 الغدیر, ج19, ص77.

تبلیغات