آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

در قاموس مردان خدا, واژه ((جنگ)) آنگاه قداست مى یابد که چاره اى جز آن نباشد و همه راه هاى غیر آن به بن بست رسیده باشد.
امیرمومنان امام على(ع), زیور اولیإ خدا و تجلى انسان نمونه است. براى او, آنچه مهم است, هدایت انسانها, سعادت آنها و در یک کلام کمال آنهاست. او همانند همه مردان آسمانى, به این مى اندیشد که چرا برخى با پشت پا زدن به حق پا به بخت معنوى خود مى زنند؟ تمام تلاشش این است که این حادثه اتفاق نیفتد.

اتمام حجت
امام على(ع) در جنگ صفین, پیش از شروع جنگ و بعد از آغاز اولیه آن, همچنان در پى این بود که غائله بدون جنگ پایان پذیرد, ولى معاویه که تشنه قدرت و کانون شیطنت بود, تمام تلاشهاى حضرت را در این زمینه ناکام گذاشت.
نقل کرده اند که امیرمومنان على(ع) هیإتى مرکب از ((بشیر بن عمرو بن محصن انصارى)), ((سعید بن قیس همدانى)) و ((شیث بن ربعى تمیمى)) را مإمور ساخت تا نزد معاویه رفته و او را دعوت به خداوند و اطاعت از امیرالمومنین على(ع) و همراهى با جماعت مسلمین بنمایند. آنان نزد او رفتند, بشیر سخن آغاز کرد و گفت: ((معاویه! دنیایت خواهد گذشت و سرانجام بازگشت به آخرت خواهى کرد و خداوند عزوجل تو را در برابر اعمالت محاکمه کرده و به مجازات اعمالت خواهد رساند, ترا به خدا, دست از تفرقه امت اسلام بردار و عامل خونریزى بین آنان مشو.))
معاویه گفتارش را قطع کرد و گفت: ((چرا همین نصیحت را به صاحبت (امیرمومنان على((ع))) نمى کنى))؟!
بشیر گفت: او هرگز مثل تو نیست. او از جهت فضل و دین و سابقه در اسلام و نزدیک بودن به نبى گرامى اسلام(ص) سزاوارترین شخص به امر خلافت است.
معاویه گفت: سخن او چیست؟
بشیر گفت: ((او تو را دعوت به تقواى خداوند کرده و از تو مى خواهد در برابر حقى که او مى گوید تسلیم گردى که به نفع دنیایت بوده و خیر نهایى برایت خواهد داشت.))
معاویه گفت: ((یعنى خون عثمان را هدر دهیم؟ بخدا قسم چنین نمى کنیم!))(1)
در این قطعه تاریخى, دو رفتار کاملا متقابل انعکاس یافته است; یکى رفتارى الهى, ملکوتى و دیگرى رفتارى رذیلانه و شیطانى.
رفتار الهى, رفتار امیرمومنان على(ع) است. او اتمام حجت مى کند; تمام تلاشش را به کار مى گیرد تا حاکمیت حق با کمترین ضایعه برقرار گردد. با اینکه حضرت به خوبى پایان کار را مى داند و مى بیند که معاویه تسلیم حق نخواهد شد, ولى به ذات مقدس ربوبى تإسى کرده, حجت را تمام مى کند: ((... و ما کنا معذبین حتى نبعث رسولا))(2) و ما هرگز (شخص یا قومى را) مجازات نخواهیم کرد, مگر آنکه پیامبرى مبعوث کنیم[ تا وظایفشان را بیان کند].
در راستاى تحقق همین هدف است که در جهاد ابتدایى, قبل از آغاز جنگ دعوت به اسلام واجب است و اگر اسلام آوردند, جنگ خاتمه یافته تلقى مى شود.
رفتار معاویه رفتارى رذیلانه است. او خود خوب مى داند که امام على(ع) نه تنها نقشى در قتل عثمان نداشت بلکه تمام تلاش خود را به کار برد که کار به قتل او نینجامد, ولى سرانجام با سوء تدبیر شخص عثمان و شیطنت هاى مروان این تلاشها ناکام ماند و عثمان کشته شد. نیز خود مى داند که مى توانست به موقع عثمان را کمک کند ولى این کار را انجام نداد و در همین مجلس, ((شیث بن ربعى)) به معاویه گفت:
((و قد علمنا ان قد ابطإت عنه بالنصر واحببت له القتل لهذه المنزله التى اصبحت تطلب.))(3)
ما مى دانیم که تإخیر در یارى او کردى و دوست داشتى تا کشته شود تا از آنچه الان در پى آن هستى بهره بردارى سیاسى بنمایى.
آرى این معاویه خونخواه عمثان شد. و مى گوید: ((پس خون عثمان چه مى شود؟!))

درنگ براى هدایت
در آغاز جنگ صفین مدتى امیرمومنان على(ع) در جنگ درنگ کرد به امید آنکه شامیان به خود آیند و دست از ستیز با حق بردارند, تا اینکه فریاد لشگریان حضرت بلند شد که آیا زن و بچه خود را در کوفه گذاشته ایم که در اطراف شام وطن گزینیم؟ ! اجازه دهید بجنگیم که مردم حرفهایى مى گویند. حضرت فرمود: چه مى گویند؟!
گفتند: برخى مى گویند على از این رو از جنگ پرهیز مى کند که از مرگ مى ترسد! برخى دیگر مى گویند: از این رو که در جنگ با شامیان به شک افتاده است.
حضرت فرمود: ((اکل ذلک کراهیه الموت؟ فوالله, ما ابالى دخلت الى الموت او خرج الموت الى و اما قولکم شکا فى إهل الشام, فوالله ما دفعت الحرب یوما الا و انا اطمع ان تلحق بى طائفه فتهتدى بى و تعشو الى ضوئى و ذلک احب الى من ان اقتلها على ضلالها و ان کانت تبوء بآثامها.))
اما این که مى گویید که این درنگ به این سبب است که مرگ را ناخوش مى دارم; به خدا سوگند باکى ندارم که من به سراغ مرگ روم یا مرگ به سراغ من آید.
اما اینکه مى گویید در پیکار با مردم شام دچار تردید شده ام, به خدا سوگند هیچگاه جنگ را حتى یک روز به تإخیر نینداختم, مگر به امید آنکه گروهى از مخالفان به من پیوندند و به وسیله من هدایت شوند و با چشمان کم سوى خود پرتوى از راه مرا بنگرند و به راه آیند.
چنین حالى را دوست تر دارم از کشتن ایشان در عین ضلالت, هرچند خود گناه خود به گردن گیرند.
در این سخن نیز شکوه دلسوزى و هدایت, جلوه گر است و این واقعیت به وضوح تبیین شده که جنگ و کشتن هرگز هدف نیست, هدف هدایت است و بس.

حساسیت امام على(ع)
جلوه برجسته شخصیت امیرمومنان على(ع), جامعیت اوست. او همان است که تمام تلاش خود را براى هدایت به کار مى گیرد, اما آنجا که نوبت به کارزار مى رسد شیرمرد میدان شجاعت است و فرمانده کارآزموده جنگ و این است سیرت مردان خدا.
ابن عباس گوید: ((زنان هرگز نمى توانند فرزندى چون على بزایند.))
((مادر گیتى چو او فرزند نزایند)).
((والله ما رإیت ولا سمعت رئیسا یوزن به)) هرگز ندیده و نشنیده ام رئیسى هم چون او را.
او را دیدم در نبرد صفین در حالى که ژست جنگى به خود گرفته, لشکریان خود را آماده نبرد مى کند و مى گوید:
((معاشر المسلمین استشعروا الخشیه و تجلببوا السکینه و عضوا على النواجد فإنه انبى للسیوف عن الهام و اکملوا اللامه...))
مسلمانان ! ترس از خداى را شعار خود سازید و جامه آرامش و شکیبایى بر تن بپوشید. دندانها را بر هم بفشارید که این کار شمشیرها را در شکافتن سر, کند سازد. جنگ افزارهاى خویش را مهیا و کامل کنید.
((... و قلقوا السیوف فى اغمادها قبل سلها والحظوا الخزر و اطعنوا الشزر و نافحوا بالظبا و صلوا السیوف بالخطا...))
... و شمشیرها را پیش از آنکه از نیام بکشید بیازمایید, که آسان بیرون آیند. با تندى و خشم و بى اعتنایى به دشمن نظر افکنید و به هر طرف حمله کنید. با لبه تیز شمشیر بجنگید و با پیش نهادن گام شمشیر را به دشمن برسانید.
((... واعلموا إنکم بعین الله و مع ابن عم, رسول الله(ص) فعاودوا الکر واستحیوا من الفر فانه عار فى الاعقاب و نار یوم الحساب و طیبوا عن انفسکم نفسا و امشوا الى الموت مشیا سجحا...))(4)
... و بدانید که در پیشگاه خداوند قرار داشته و با پسر عموى پیغمبر همراهید. پى در پى حمله کنید و از فرار شرم نمائید, زیرا عار فرار لکه ننگى است که در نسل هاى آینده شما مى ماند و آتش دوزخ را در آن جهان در پى دارد. از جانبازیهاى خود شادمان باشید و سبک و آسان به سوى مرگ روید (و از شهادت استقبال کنید))).
در نقلى دیگر آمده است که فرمود:
((و رإیتکم فلاتمیلوها و لاتخلوها و لاتجعلوها الا بایدى شجعانکم والمانعین الذمار منکم فان الصابرین على نزول الحقایق هم الذین یحفون برایاتهم و یکتنفونها حفافیها و ورإها و امامها لایتإخرون عنها فیسلموها و لایتقدمون علیها فیفردوها))
از پرچم خود به خوبى نگهبانى کنید و آن را متمایل به این طرف و آن طرف نسازید و آن را تنها مگذارید و آن را جز به دلیران سپاه ندهید, دلیرانى که همواره از آن چه باید دفاع کنند دفاع مى کنند. زیرا آنان که در حوادث سخت و مشکل ایستادگى مى کنند, همانهایى هستند که از پرچمهایشان پاسدارى مى کنند و از پس و پیش و راست و چپ حفاظتش مى کنند. نه از آن عقب مى مانند که تسلیم دشمنش سازند و نه از آن پیش مى افتند که تنهایش گذارند.
((و ایم الله لئن فررتم من سیف العاجله لاتسلموا من سیف الاخره و إنتم لهامیم العرب والسنام الاعظم ان فى الفرار موجده الله والذل اللازم والعار الباقى و ان الفار لغیر مزید فى عمره و لا محجوز بینه و بین یومه)).(5)
به خدا سوگند! اگر از شمشیر این جهان بگریزید, از شمشیر آن جهان گریختن نتوانید. شما بزرگان عربید و شرافتمندان برجسته.
فرار سبب خشم خداوند است و موجب خوارى و ذلت و ننگ ماندگار است. آنکه از میدان جنگ مى گریزد بر عمرش نیفزاید و بین خود و روز مرگش حایلى ایجاد نمى کند.
اینها, برخى از سخنان بزرگ مردى است که در همه عرصه ها بزرگ است. در عرصه عبادت, زهد, عرفان, عفو و گذشت و در عرصه فرماندهى و نبرد.
در این رهنمودها هم, سخن از آموزشهاى جنگى است, مسإله پرچم و حفاظت و حراست از آن, شیوه برخورد با دشمن, آزمودن سلاح و غیره و هم سخن از آموزه هاى معنوى است, در محضر ذات تقدس ربوبى بودن و اینکه با فرار از جنگ, نه تنها چیزى به دست نمىآورید که ذلت و ننگ ابدى را براى خود تحصیل مى نمائید. علاوه بر آنکه موجب خشم و غضب او مى شوید و...
در همین سخنان کوتاه مى توان سیماى نبرد اسلامى و سیماى فرمانده نمونه اسلامى را دید.
به راستى امیرمومنان على(ع), امام و اسوه همیشه انسانها است و این رهنمودها, رهنمودهاى روز و درس آموز در همه صحنه هاست.
در رهنمودهاى معنوى حضرت, چند جمله برجستگى خاص دارد:

محضر خدا
اول آنکه, خود را در محضر خدا ببینید. این موجب قوت قلب و استقامت در مسیر است. همانکه پشتوانه استقامت شکوه مند انبیإ الهى بوده است. هنگامى که نوح(ع) مشغول ساختن کشتى بود, قرآن مى فرماید: ((و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه... ))(6) هر گروهى از قومش از کنار او مى گذشتند او را مسخره مى کردند.
یکى مى گفت: ((اى نوح! مثل این که دعوى پیغمبرى نگرفت, آخر کار, نجار شدى!!))
دیگرى مى گفت: ((کشتى مى سازى, بسیار خوب! دریایش را هم بساز!)) و ...
خلاصه, کار نوح سوژه اى براى مسخره کردن ها و خنده هاى مستانه آنها بود. ولى نوح, همه اینها را مثل دیگر آزار و اذیت آنان تحمل کرد و ریشه آن, این بود که خود را در محضر او مى دید!
((واصنع الفلک باعیننا و وحینا...))(7) کشتى بساز در حضور ما و طبق فرمان ما.. .
این بینش, نوح را نیرومند مى ساخت و به کارش ادامه مى داد.
هم چنین در قرآن خطاب به پیامبر اکرم(ص) مى خوانیم:
((واصبر لحکم ربک فإنک باعیننا...))(8) در طریق ابلاغ حکم پروردگارت صبر و شکیبایى و استقامت کن زیرا تو در حضور مایى.
((فانک باعیننا)) تعبیر لطیفى است که هم حاکى از ((علم)) و ((آگاهى)) پروردگار است و هم حاکى از ((عنایت)) و ((لطف)) او.
این بینش, هم توان و نیرو مى بخشد و هم در انجام مسئولیت به انسان نشاط مى دهد.
امام على(ع) در میدان جنگ, این سفارش را به لشگریان مى کند که هیچگاه احساس تنهایى نکنید که او مواظب شماست.

قیام همراه امام حق
دوم آنکه با پسر عم رسول خدا, امام معصوم(ع), محور حق هستید و جهادى این چنین, جهادى کاملا مقدس است.
از ارکان مهم تقدس یک حرکت, مسئله رهبرى آن است.
در نبردى که امیرمومنان على(ع), جلودار است, جاى شک و تردیدى نیست که ((على مع الحق و الحق مع على)) على با حق است و حق با على است. و تنها کوردلان بودند که این چراغ فروزان حق را ندیدند و تحت تإثیر جلد قرآن, قرآن ناطق را رها کردند, یا تحت تإثیر ظاهر عوام فریب آنها, از مولا درخواست جدایى نمودند.
این جمله مولا گویاى این نکته نیز هست که باید در تمام حرکتها دقت کرد که جلودار حرکت کیست؟ زمام امر به دست چه کسى است؟ و این سفارشى است که بارها امامان(ع) به دوستان خویش داشتند که تحت تإثیر قیامهاى جاه طلبانه که نام اهل بیت را یدک مى کشند تا خود به مسند بنشینند قرار نگیرند و در همه حرکتها ابتدا ببینند, رهبرى آن, در چه سمت و سویى حرکت مى کند.(9)و(10)

فرار از جنگ
سوم آنکه فرار, پیامدى جز ذلت و روسیاهى دنیا و آخرت را در پى ندارد. عاجل ترین خیالى که در اندیشه رزمنده میدان جنگ راه مى یابد, همین است که با فرار جان سالمى از معرکه بدر برد!
امیرمومنان(ع) با آموزش اعتقادى فوق این ویروس فاسد را از اندیشه لشکریان مى زداید.
این آموزه اعتقادى را حضرت با اقتباس از قرآن کریم بیان فرموده است:
((یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلاتولوهم الادبار و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحیرا الى فئه فقد بإ بغضب من الله و مإویه جهنم و بئس المصیر)).(11)
اى کسانى که ایمان آورده اید, هنگامى که با انبوه کافران در میدان نبرد روبرو مى شوید به آنها پشت نکنید, و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند, (مگر در صورتى که هدفش کناره گیرى از میدان, براى حمله مجدد و یا به قصد پیوستن به گروهى از مجاهدان بوده باشد) چنین کسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد و مإواى او جهنم و چه بد جایگاهى است.
امام رضا(ع) در زمینه فلسفه تحریم فرار از جهاد مى فرماید:
((خداوند به این دلیل فرار از جهاد را تحریم کرده که موجب وهن و سستى در دین و تحقیر برنامه پیامبران و امامان و پیشوایان عادل مى گردد و سبب مى شود که آنها نتوانند بر دشمنان پیروز شوند و دشمن را به خاطر مخالفت با دعوت به توحید پروردگار و اجراى عدالت و ترک ستمگرى و از میان بردن فساد, کیفر دهند. به علاوه سبب مى شود که دشمنان در برابر مسلمانان جسور شوندو حتى مسلمانان به دست آنها اسیر و مقتول گردند و سرانجام آئین خداوند عزوجل برچیده شود.))(12)
از افتخارات امیرمومنان على(ع) آن است که در هیچ نبردى از میدان فرار نکرده است. خود فرمود:
((انى لم افر من الزحف قط و لم یبارزنى احد الا سقیت الارض من دمه)).(13)
من هیچگاه در برابر انبوه دشمن فرار نکردم و هیچکس در میدان جنگ با من روبرو نشد مگر اینکه زمین را از خونش سیراب کردم.
از این رهنمودهاى الهى حضرت استفاده مى شود که نبرد اسلامى, هم ((آئین رزم)) را لازم دارد و هم ((آئین بندگى)) را.
پى نوشت ها:
1. موسوعه الامام على بن ابى طالب ج6, ص91 ـ ;92 تاریخ طبرى ج4, ص;573 الکامل فى التاریخ ج2, ص;365 وقعه صفین, ص187.
2. سوره اسرإ, آیه15.
3. موسوعه الامام على بن ابى طالب, ج6, ص92.
4. نهج البلاغه خطبه55, نیز شرح نهج البلاغه ج4 , ص;13 بحارالانوار ج32, ص447 و ج32, ص556 با اختلافى در نقل.
5. موسوعه الامام على بن ابى طالب, ج6, ص107, تاریخ دمشق ج42, ص;460 مروج الذهب ج2, ص389 و نهج البلاغه, خطبه66.
6. نهج البلاغه خطبه;124 وقعه صفین ص235.
7. سوره هود, آیه38.
8. سوره هود, آیه37.
9. سوره طور, آیه48.
10. وسائل الشیعه, کتاب الجهاد , ابواب الجهاد العدو و ما یناسب, باب 13, ح1 , ج15, ص50. (چاپ آل البیت).
11. ر.ک : نقش رهبرى در نظام اسلامى, تعلیم نویسنده در مجموعه مقالات کثیر امام و عاشورا.
12. سوره انفال, آیه15 و 16.
13. عیون اخبار الرضا, ج2, ص;92 تفسیر نورالثقلین, ج2, ص138, ح36.
14. تفسیر نور الثقلین, ج2, ص139.

تبلیغات