آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

ورع ((اساس ایمان))(1) و ((ملاک دین)) است(2) و بدینگونه ((ورع هرکس به اندازه دین او است))(3) بنابراین, حفظ ایمان و دین بدون ورع امکان پذیر نیست; بدین ترتیب باتوجه به اینکه یک مدیر بار مسئولیت و امانت مردم را برعهده دارد و متناسب با سطوح مسئولیتش, بیش از دیگران در معرض خطر قرار دارد, به همان نسبت براى حفظ دین خود به ورع نیازمندتر است و باید از مرتبه بالاترى از ورع برخوردار باشد که دینش آسیب نبیند.

ورع چیست؟
ورع توقف در برابر شبهه است(4) و اجتناب(5) از امور مشکوک و نزدیک نشدن به حریم و پیرامون محرمات. موارد شبهه یا مشتبهات نیز در فاصله بین حلال هاى مسلم و حرامهاى مسلم قرار دارند که معلوم نیست حرامند یا حلال.
بدیهى است که انسان عاقل براى رفع تشنگى خود, از آبى که علم به سلامت و پاکیزگى آن داشته باشد مى نوشد و از آبى که علم و یقین به آلودگى آن داشته باشد اجتناب مى کند تا از مسمومیت و تبعات آن مصون بماند اما معمولا مسمومیت وقتى روى مى دهد که انسان دچار اشتباه شود و بدون آنکه سالم بودن آب را احراز کند آن را بنوشد; عموم مسمومیت ها, از همین ناشیگرى و غفلت در موارد مشتبه ناشى مى گردد.
مسإله حلال, حرام و شبهه نیز همین گونه است; امام صادق(ع) از قول پیغمبر اکرم(ص) مى فرماید: حلال بین و حرام بین و شبهات بین ذلک. فمن ترک الشبهات نجا من المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتکب المحرمات و هلک من حیث لا یعلم;(6) شبهات بین حلال روشن و حرام روشن قرار دارند. آن کس که شبهات را ترک کند, از محرمات رهائى یابد و کسى که به شبهات دست یازد به محرمات کشیده مى شود و نادانسته هلاک مى گردد.))
خرد حکم مى کند که انسان جز در راه روشن گام برندارد و جز به آنچه به درستى آن اطمینان دارد اقدام نکند و همواره از آنچه مشکوک و مشتبه است اجتناب ورزد. حضرت على(ع) مى فرماید: ((زیرک ترین شما با ورع ترین شما است.))(7) و قرآن مجید به طور کلى از پیمودن راهى که انسان بدان آگاه نیست نهى فرموده است(8) و پیروى از گمان ـ تا چه رسد به شک ـ را بیراهه اى دانسته که راه به سوى حق نمى برد.(9)
حضرت امیرالمومنین(ع) در بیان معنى شبهه و چگونگى برخورد دوستان و دشمنان خدا با شبهات مى فرماید: ((انما سمیت الشبهه شبهه لا نها تشبه الحق فاما اولیإالله فضیاوهم فیها الیقین و دلیلهم سمت الهدى و اما اعدإالله فدعاوهم فیها الضلال و دلیلهم العمى;(10) شبهه را به این جهت شبهه نامیده اند که شباهت به حق دارد; روشنى بخش دوستان خدا در (تاریکى) شبهات, یقین است و راهنماى آنان, مسیر هدایت الهى است; اما دعوت کننده دشمنان خدا در شبهات, گمراهى و راهنماى آنان کورى است.
همچنین آن حضرت در نامه اى به عثمان بن حنیف ـ والى بصره ـ مى فرماید: ((فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم فما اشتبه علیک علمه فالفظه و ما ایقنت بطیب وجوهه فنل منه;(11) اندیشمندانه بنگر که در کجایى و برکدام سفره مى خورى! پس آن غذایى که به حلال و حرام بودنش ((علم)) ندارى را به دورافکن و چیزى را که به حلال و پاکیزه بودنش از هر جهت ((یقین)) دارى تناول کن!))

زمینه فطرى ورع
علاوه بر آنکه امور حلال و حرام در شرع مقدس تعریف شده است, و علاوه بر حکم عقل در احتیاط و اجتناب و حذر از موارد مشکوک و مشتبه, فطرت و گرایش قلبى انسان نیز راهنماى وى در تشخیص خوبى ها و بدىها است; پس انسان به طور فطرى گرایش به خیر و انزجار از شر دارد.(12) مثلا قابل انکار نیست که هر انسانى گرایش به راستى دارد و از دروغ بیزار است. و از راستگویى احساس طمإنینه و آرامش مى کند, چون با فطرت و سرشت او همگون است و از دروغ گفتن, در درون خود احساس اضطراب مى کند, زیرا دروغ با ساختار تکوینى او ناسازگار مى باشد.(13)
بدین ترتیب, آنچه خیر است و با نظام خلقت انسان سازگارى دارد, براى انسان آرام بخش است و هر چه شر است و با مصلحت انسان ناهمگون است, باعث آزار واضطراب او مى شود.(14)
انطباق خیر با سرشت و روان انسان و احساس آرامش در برابر آن و ناهمگونى شر با روح و فطرت انسان و احساس منفى نسبت به آن, همانند تنفس هواى سالم و کشیدن سیگار و احساس و واکنشى است که جسم انسان در مقابل هر یک از این دو دارد. از آنجا که تنفس هواى سالم منطبق با ساختار تکوینى و همساز با نیاز جسم انسان است, آرام بخش و ممد حیات است و بعکس, کشیدن سیگار و داخل شدن دود آن به دستگاه تنفسى, منشإ تهوع و گیجى شخص غیرمعتاد, واکنش منفى بدن اوست.
خداوند, در مقام تکوین, انسان را با روح و جسمى سالم, همراه با گرایش ها و بیزارىهاى طبیعى و فطرى نسبت به خیر و شرهاى روحى و جسمى آفریده و عقل و وحى را نیز به کمک برانگیخته تا انسان را در مسیر سلامت و رسیدن به رشد و کمال قرار دهند, با این حال, چون انسان ها مختار آفریده شده اند,(15) گروهى با کفران آن همه نعمت, راه عصیان را مى پیمایند و با پیروى از هواى نفس و مغلوب شدن در برابر کششهاى حیوانى, خود را با گناهان و محرمات ـ که با طبیعت و سرشت انسان ناهمگون است ـ مىآلایند و با تکرار و استمرار این روند, طبیعت ثانویه اى را در خود پدید مىآورند که طى آن ویژگى هاى انسانى را از دست مى دهند و از حیوان گمراه تر مى شوند. (16) در چنین وضعیتى, آدمى نه تنها دیگر از گناه احساس شرمسارى و اضطراب نمى کند, بلکه با غلبه حیوانیت و سبعیت بر او, به گناه عادت مى کند, لذا هر چه جلوتر مى رود راه بازگشت براى او دشوارتر مى شود; همانند کسى که در کشیدن اولین سیگار احساس تهوع مى کند, اما با اصرار و تکرار به آنجا مى رسد که سم نیکوتین با خون او آمیخته شده و معتاد به آن مى شود و...
در نقطه مقابل, آن کس که به وسیله تقوا, سلامت روح و روان خود را حفظ کند و با رعایت حلال و حرام و انجام واجبات و ترک محرمات, روح خود را جلا دهد, فطرت گرایش به خوبى ها و بیزارى از بدىها و به تعبیر قرآن: الهام به فجور و تقوا (17), در او به شکوفایى و فعلیت مى رسد و به قدرت تشخیص خیر و شر و حق و باطل دست مى یابد. (18)
بنابر این, ضمن اینکه ورع قرین تقوا است(19) ـ تا انسان با اجتناب از شبهه دچار حرام نشود و از مسیر تقوا خارج نگردد(20) ـ به وسیله تقوا نیز گرایش به خیر و بیزارى از شر در انسان شکوفا مى شود و او به قدرت تشخیص خیر و شر و شناخت حلال و حرام ارتقا مى یابد و بدین گونه به هر نسبت که تقوا و ورع شخص بالاتر رود, میزان مصونیت او از انحرافات بالاتر مى رود.(21)

شبهات, منطقه نفوذ شیطان
قلمرو شبهات, منطقه نفوذ شیطان و نقطه اتصال وسوسه هاى شیطانى و هواهاى نفسانى به یکدیگر است. اقتضاى فریبکارى شیطان, بهره گیرى از منطقه خاکسترى بین حلال و حرام براى وسوسه و برانگیختن تمایلاتى است که همسوى با محرمات است; زیرا انسانى که کمترین بهره را از ایمان و شناخت حرام داشته باشد, در اولین قدم, به راحتى تسلیم ارتکاب گناه قطعى نمى شود, فى المثل برداشتن هزار تومان وجه نقد از صندوق بیت المال یا از جیب مردم به عنوان دزدى در اولین قدم براى یک فرد سالم قابل تصور نیست, اما همین شخص ممکن است با سال ها سکونت در خانه متعلق به بیت المال یا مالک خصوصى, در حالى که از نظر شرعى بر رضایت مالک یقین ندارد, به اندازه ده ها و صدها هزار تومان سوءاستفاده کند و مرتکب حرام شود.

شگردهاى شیطان
شیطان براى فریب انسان و خارج ساختن او از مدار حق و صراط مستقیم, هرگز به صورت آشکار به سراغ او نمىآید و در این راستا شگردهایى را به کار مى گیرد که به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف: شیطان در آغاز راه زاویه خروج از خط مستقیم و راه راست الهى را 90 درجه انتخاب نمى کند, بلکه در مرحله اول با کمترین درجه انحراف, انسان را از جاده اصلى جدا مى کند تا در کوتاه مدت انسان فریب خورده متوجه انحراف نشود و مقاومتى از خود نشان ندهد, ارتکاب گناهان صغیره, تخلفات بسیار کوچک و آلوده شدن به امور مشتبه و... را مى توان نمونه هایى از این شگرد به حساب آورد.
ب: شیطان براى امکان پذیر کردن کار خود, حداکثر استفاده را از زمینه ها, تمایلات و گرایش هاى موجود در انسان, به عمل مىآورد. داستان آدم و شیطان که در قرآن مجید به طور مکرر آمده و امکان تکرار همیشگى آن در قالب ها و اشکال گوناگون فرزندان آدم گوشزد شده است, حاوى نکات و عبرت هاى فراوانى است که باید با دقت مورد توجه قرار گیرد: ((یا بنى آدم لا یفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنه;(22) اى فرزندان آدم, شیطان شما را فریب ندهد, آن گونه که پدر و مادر شما را ـ فریب داد و ـ از بهشت بیرون راند!))
وقتى شیطان مى خواهد آدم را فریب دهد, خود را در تقابل با گرایش هاى آدم قرار نمى دهد, بلکه وسوسه خود را همسوى با تمایلات او مى نماید. شیطان با آگاهى از گرایش آدم به عالم فرشتگان و تمایل او به جاودانه ماندن در بهشت, وى را به تقابل با فرمان الهى فرامى خواند: ((ما نهاکما ربکما عن هذه الشجره الا ان تکونا ملکین اوتکونا من الخالدین;(23) پروردگارتان شما را از این درخت نهى نکرد, مگر به این جهت که مبادا فرشته شوید یا جاودانه در بهشت بمانید!))
بنابر این, شیطان با صراحت و بى پرده انسان را به جهنم و تباهى فرانمى خواند. بلکه با شعار بهشتى شدن و جاودانگى در بهشت و با پوشش رسیدن به مقاصد عالیه و سعادت و صلاح, آدمى را از بهشت و راه بهشت بیرون مى کند, او را مى فریبد و به پستى و تباهى و بدبختى مى کشاند!
در دعاى امام سجاد(ع) آمده است: ((و لولا انه صور لهم الباطل فى مثال الحق ما ضل عن طریقتک, ضال;(24) اگر نبود که شیطان باطل را براى مردم حق نشان مى دهد, هیچ کس از راه تو گمراه نمى شد!))
ج: شیطان هیچ گاه به عنوان یک دشمن بدخواه خود را در برابر انسان قرار نمى دهد, بلکه تإکید دارد که همواره در چهره خیرخواهى در روان آدمى نفوذ کند و براى اینکه این فریب بزرگ خود را با موفقیت القا نماید, به سوگند نیز متوسل مى شود: ((و قاسمهما انى لکما من الناصحین;(25) براى آدم و همسرش ((سوگند)) اکید یاد کرد که من ((خیرخواه)) شما هستم!))
این در حالى است که خداوند عالم, خطاب به بنى آدم فرموده است: ((الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین;(26) آیا با شما عهد نکردم اى ((فرزندان آدم)) که شیطان را نپرستید که او براى شما دشمنى آشکار است؟ !))
د: شیطان همواره در کمین رهروان ((صراط مستقیم)) خدا نشسته است:((لا قعدن لهم صراطک المستقیم))(27) این سخن حق حاوى دو نکته است: اول اینکه هدف اصلى شیطان, گمراهى رهروان راه خداست (پس مسلمانان و مومنان, بخصوص آنان که در جایگاه حساس ترى مثل ((مدیریت)) قرار دارند بیشتر از دیگران هدف هستند) و دوم اینکه شیطان همواره در کمین نشسته است و هرلحظه دنبال فرصت است تا با غافلگیر کردن هدف, آن را شکار کند! بدیهى است دشمنى که در کمین نشسته و از چشم شکار پنهان است, راحت تر مى تواند او را صید کند; آرى, شیطان انسان را مى بیند ولى انسان شیطان را نمى بیند:
((انه یراکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم;(28) شیطان و همکارانش شما را مى بینند از جایى که شما آنها را نمى بینید.))
به این ترتیب, مى توان گفت جنگ شیطان با انسان جنگ رو در رو و مردانه اى نیست, بلکه جنگى چریکى و تروریستى است! و تنها در صورتى این معادله به نفع انسان دگرگون مى شود که انسان به خدا متصل شود و در کنف حمایت او قرار گیرد; شیطان خود به این نکته اعتراف دارد که ((... ولا غوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین;(29) ... و همگى را گمراه خواهم کرد, مگر بندگان مخلصت را.)) خداوند نیز در آیه اى دیگر مى فرماید: ((ان عبادى لیس لک علیهم سلطان;(30) بر بندگان من تسلط نخواهى یافت.))
هـ: شیطان در کمین نشسته است, لذا هرگاه شکار خود را مى یابد به سوى او حمله ور مى شود و از هر سو به او یورش مى برد: ((ثم لا تینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم...;(31) سپس از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها به سراغشان مى روم...))
به این ترتیب, شبیخون شیطان همه جانبه است تا به هر نحو ممکن انسان را از راه مستقیم خارج کند. شیطان با دستمایه قراردادن آرزوهاى پیش رو و دلبستگى هاى خانوادگى و افراط در دیندارى و تفریط در آن و پیروى از هواى نفس و شهوات و..., به فریب و گمراهى انسان همت مى گمارد; پس شیطان به تعداد نقاط آسیب پذیر انسان تیرهاى بلاى خود را از هر سو به انسان پرتاب مى کند. مثلا ممکن است جوانى را با یک نگاه به نامحرم(32) از راه خارج کند و در آخر خط, با همین یک تیر او را به اعماق منجلاب گناه و تباهى بکشاند; ولى در وسوسه مال پرستى و دست اندازى به جیب مردم در همین جوان, ناکام بماند, در عین حال در مورد یک انسان پیر مى تواند قضیه به عکس باشد. گاهى هم ممکن است تمام تیرها همزمان به هدف اصابت کنند. به هر حال اگر انسان در برخى موارد احساس مصونیت کند, به این معنى نیست که راه نفوذ شیطان در سایر موارد مسدود است, بلکه هر انسانى در هر موقعیت و هر شرایط سنى, نقاط ضعف خاصى دارد و هر یک از گرایش هاى طبیعى یا کشش هاى غریزىاش مى تواند زمینه و منفذى براى شیطان و گمراهى باشد.

دلبستگى به امور مادى
حقوق و مزایاى مدیران در وضعیت موجود به گونه اى تنظیم شده است که هر چه سمت مدیر بالاتر باشد, حقوق و مزایاى بیشترى به او تعلق مى گیرد. در بخش هاى صنعتى و اقتصادى نیز مسإله بر همین منوال است, با این تفاوت که در نظام ادارى, ارقام حقوق نسبتا قانونمند است تنها مزایا و هزینه هاى نامرئى مدیران در اشکال و پوشش هاى گوناگون حد و مرزى ندارد, اما در بخش هاى اقتصادى و صنعتى, حقوق و مزایا هر دو با هم, چه در حالت رسمى و مرئى و چه در حالت غیررسمى و غیرمرئى آن, لجام گسیخته و بى حد و مرز است. آنچه ارقام را در این آشفته بازار تعیین مى کند, مسابقه و چشم و هم چشمى سوداگرانه و آزمندانه اى است که در میدان دنیاخواهى و مادىگرایى برخى از مدیران برقرار شده است.
گاهى دیده مى شود مدیر نهادى که خود را خادم مى داند و قشرى از اقشار جامعه را مخدوم خود مى شمارد, به جاى نهیب زدن به خود که ((مبادا وضع زندگى خادم از مخدوم پا برهنه کوخ نشین بالاتر باشد)), با غفلت یا تغافل از این نگرش, در حسرت حقوق بالاتر فلان بخش اقتصادى مى سوزد و مدیر این بخش اقتصادى نیز نگاه حسرتآلودش به طرف فلان نهاد اقتصادى است که ریخت و پاش بیشترى براى مدیرانش دارد آنها هم خود را به همین ترتیب نسبت به فلان بخش اقتصادى دولتى, ایثارگر مى پندارند و نهایتا پر هزینه ترین مدیران اقتصادى دولتى نیز خود را در قبال فلان مدیر و مالک بخش خصوصى مغبون مى شمارند!
هر چند هنوز هم مدیران وارسته در نظام مقدس جمهورى اسلامى ـ که نمونه آنها شاید در هیچ کشورى وجود ندارد ـ کم نیستند, اما روال سال هاى گذشته, بخصوص بعد از پایان جنگ, در جهت گسترش وضعیت فوق پیشرفته است و معلوم نیست ادامه این وضعیت به کجا خواهد انجامید؟ اما از آنجا که مدیران نقش اول را در ساختن و پرداختن یک جامعه ایفا مى کنند مى توان گفت معلوم نیست سرانجام نظام جمهورى اسلامى به کجا کشیده خواهد شد؟! در همین مقام نیز, توجه به این نکته حائزاهمیت است که اگر شیطان اعم از کوچک و بزرگ! یا جن و انس آن بخواهد اسلام ناب محمدى(ص) را به اسلام آمریکایى و جمهورى اسلامى را به جمهورى ضد اسلامى تبدیل کند, کار کلیدى خود را از کجا و چگونه آغاز مى کند؟
شیطان از اینجا شروع مى کند که تصمیم سازان و تصمیم گیران نظام باید سواره باشند ـ آن هم سوار اتومبیل هاى لوکس ـ تا خبر از مردم پیاده نداشته باشند. باید سیر باشند ـ آن هم از بهترین غذاها و میوه ها ـ تا خبر از مردم گرسنه نداشته باشند. باید پوشیده در رفاه و تجملات غرق باشند تا خبر از مردم برهنه نداشته باشند! باید در کاخ هاى مجلل و خانه هاى مرفه ساکن شوند تا خبر از مردم بى خانمان و خانه به دوش نداشته باشند! و در یک جمله: باید از مردم جدا و بى خبر شوند تا مردم را نداشته باشند و بى مردم شوند تا بى خدا شوند ...!
اما چگونه شیطان در این کار توفیق مى یابد؟ داستان, همان داستان آدم و بهشت است و فریب هاى شیطان نیز همان که قرآن براى ما بازگو کرده است, باشد تا مفتون فتنه ها و فریب هاى این دشمن دیرینه نشویم!
رویاى پرواز به عالم فرشتگان و آرزوى جاودانه ماندن در ((بهشت)) جمهورى اسلامى, با دست یازیدن به ((شجره)) خبیثه دنیاگرایى, به رانده شدن از بهشت و ((اهبطوا بعضکم لبعض عدو;(33) فرود آیید در حالى که با یکدیگر دشمنید)), مى انجامد! این سخن حق است که چسبیدن به زمین و دلبستن به زندگى دنیا و کالاهاى مادى, انسان را از تحرک در راه خدا و رسیدن به سعادت جاودانه باز مى دارد: ((مالکم؟! اذا قیل لکم انفروا فى سبیل الله قلتم اثا الى الارض ارضیتم بالحیوه الدنیا من الا خره فما متاع الحیوه الدنیا فى الا خره الا قلیل;(34) چرا هنگامى که به شما گفته مى شود در راه خدا حرکت کنید بر زمین سنگینى مى کنید! (از زمین کنده نمى شوید)؟! آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت دل خوش داشته اید, با اینکه متاع زندگى دنیا در برابر آخرت جز اندکى نیست؟))
آرى, همواره همه جا کربلا است و هر روز عاشوراست و انجام هرنوع تکلیفى برحسب شرایط زمان و مکان, جهاد فى سبیل الله است. و حرکت در راه خدا و پرواز به عالم قرب الهى هم فقط با سبکبالى امکان پذیر است و سبکبالى, ملازم با سبکبارى از وابستگى هاى مادى است. پیامبر اکرم(ص) به امیرالمومنین على(ع) فرمود: ((یا على نجى المخفون و هلک المثقلون;(35) اى على سبکباران نجات یابند و آنها که بار سنگین دارند هلاک شوند.))
و در همین راستا است که رسول مکرم(ص) فرمود: ((ما من احد من الاولین و الاخرین الا و هو یتمنى یوم القیامه انه لم یعط من الدنیا الا قوتا;(36) در میان اولین و آخرین, هیچ کس نیست مگر آنکه در روز قیامت آرزو مى کند اى کاش جز قوتى از دنیا به او داده نشده بود!))
البته باید توجه داشت که خداوند هیچ چیز را باطل و عبث نیافریده است(37), اما سخن بر سر دلبستگى به دنیا در مقابل آخرت است والا دنیا در جاى خود بد نیست, زیرا دنیایى که در خدمت آخرت و مزرعه آن باشد خود عین آخرت است.(38) اصولا آخرت در بستر دنیا شکل مى گیرد و روح بر مرکوب جسم به سوى کمال سیر مى کند. در زمینه غرائز حیوانى نیز آنچه مذموم است, مقهور بودن در برابر آنها است. به عنوان مثال شهوت پرستى عامل سقوط انسان است, اما درست و به اندازه به غریزه شهوت پاسخ دادن, عامل بقاى انسان است و در حالى که ازدواج در خارج از محدوده شرع گناه کبیره است, در چهارچوب شرع, سنت پیامبر و عبادت است, همان گونه که کبریت و گاز در خانه و آشپزخانه اگر نادرست به کار گرفته شود خانه و صاحبخانه را آتش مى زند, ولى استفاده به جا از آن, گرمابخش خانه و وسیله فراهم ساختن غذا است. آنچه مهم است چگونگى به دست آوردن دنیا و چگونگى استفاده از آن است, لذا در اینجا سخن از دلبستگى به دنیا و قرار دادن آن در مقابل آخرت است.
از پیغمبر اکرم(ص) روایت شده است که: ((حب الدنیا اصل کل معصیه و اول کل ذنب;(39) دلبستگى به دنیا ریشه هر عصیان و آغاز هر گناه است.))
همچنین از امیرالمومنین(ع) روایت شده است که ((حب الدنیا رإس الفتن و اصل المحن;(40) وابستگى به دنیا رإس فتنه ها و ریشه محنت ها است!))
نمونه هاى بارز دلبستگى به دنیا ـ که ممکن است هر یک از آنها یا همه آنها مانعى در مقابل دلبستگى به خدا, رسول خدا و تلاش در راه خدا قرار گیرند ـ در این سخن حق آمده است:
((قل ان کان آبإکم و ابنإکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فى سبیله فتربصوا حتى یاتى الله بامره و الله لا یهدى القوم الفاسقین;(41) بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما و اموالى که به دست آورده اید و تجارتى که از کساد شدنش مى ترسید و خانه هایى که به آن دلخوش داشته اید, براى شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است, در انتظار این باشید که خدا عذابش را بر شما فرود آورد و خدا جمعیت فاسقان را هدایت نمى کند!))
در این آیه, در چهار محور اول که به نظر مى رسد مشتمل بر مادر و دختر و خواهر نیز باشد, بستگان درجه اول نیز مورد اشاره قرار گرفته اند, و در محور پنجم تحت عنوان ((عشیره)) ـ به معنى طائفه ـ وابستگان را ذکر کرده است که شعاع آن تا قومیت و قبیله گرایى و ملى گرایى امتداد مى یابد, در محور ششم از اموال به دست آمده و جمعآورى شده سخن گفته شده و در محور هفتم به کار و پیشه و منبع درآمد و ترس از کساد و کاهش درآمد اشاره شده است و در نهایت, محل سکونت و دل خوش داشتن به آن را آورده است.
محورهاى مزبور امورى هستند که انسان به طور طبیعى به آنها دلبستگى دارد, اما آن گاه که انسان مقهور دلبستگى لجام گسیخته به این امور شود و این دلبستگى در تقابل با دلبستگى به خدا و پیامبرش قرار گیرد و مانع تلاش, تحرک و مجاهده در راه حق گردد, در چنین وضعیتى انسان از پوشش هدایت الهى در صراط مستقیم بیرون مى افتد.
مدیرانى که با استفاده از موقعیت, ظرفیت ها و امکانات حوزه مدیریتى خود, منابع و منافع عمومى را ـ ولو به اندازه یک ((صاع)) گندم یعنى مقدار کمکى که عقیل از امیرالمومنین(ع) براى فرزندان ژولیده و گرسنه خود درخواست کرد و پاسخ آتشین پیشواى متقین را دریافت کرد ـ قربانى روابط خانوادگى و قوم و قبیله اى خود کنند; مدیرانى که دلبسته جمعآورى اموال و انباشتن ثروت و امکانات براى خود باشند; مدیرانى که دنبال تجارت و سوداگرى یا مسئولیت و کار خود را به صورت بنگاهى براى کسب درآمد و حقوق و مزایاى هر چه بیشتر و پر رونق تر مى نگرند! مدیرانى که آرامش و سکون خود را در داشتن خانه هاى کذایى مى پندارند; چگونه مى توانند مدعى محبت به خدا و رسول خدا باشند؟ و چگونه مى توانند در راه خدا قدم بردارند؟ و آیا مدیران بیش از دیگران مخاطب این تهدید الهى در پایان همین آیه نیستند که فرمود: ((فتربصوا حتى یاتى الله بامره;(42) منتظر باشید تا فرمان الهى فرارسد!)) به راستى محتواى این تهدید و فرمان الهى چیست؟
با مقایسه مضمون آیه اخیرالذکر: ((قل ان کان آبإکم...)) با آیه: ((مالکم اذا قیل لکم انفروا فى سبیل الله اثا قلتم الى الارض ارضیتم بالحیوه الدنیا))(43) که قبلا مطرح کردیم, وجه مشترک بین دو آیه, بازداشتن مردم از چسبیدن و دلخوش کردن به زندگى دنیا در برابر حرکت و تلاش در راه خداست که در ادامه این آیه مى فرماید: ((الا تنفروا یعذبکم عذابا الیما و یستبدل قوما غیرکم;(44) اگر بى درنگ ـ در راه خدا و براى خدا ـ حرکت نکنید, خداوند شما را مجازات و عذاب دردناکى مى کند و گروه دیگرى غیر از شما را به جاى شما قرار مى دهد...!))
پس نباید گمان کنید که این در به روى همین پاشنه مى چرخد و نعمت مدیریت در نظام اسلامى با این ناسپاسى پایدار مى ماند, بلکه هم به عذاب شدید الهى گرفتار مى شوید و هم این موقعیت را از دست مى دهید و هم دیگران به جاى شما خواهند نشست.
مگر فراموش کرده اید که قبل از پیروزى انقلاب چه کسانى با اقتدار تمام بر همین مسندهاى مدیریتى نشسته بودند, در حالى که, نه آنها و نه ما, تصور نمى کردیم که آن گونه سریع و با ذلت واژگون گردند و ما در جاى آنان مستقر شویم.
آیا در معنى این آیه و سخن الهى اندیشیده ایم که فرمود: ((و سکنتم فى مساکن الذین ظلموا انفسهم و تبین لکم مافعلنابهم و ضربنا لکم الا مثال;(45) شما در منازل (و کاخ هاى) کسانى که بر خویشتن ستم کردند ساکن شدید, و براى شما آشکار شد که چگونه با آنان رفتار کردیم و براى شما مثلها زدیم. (و باز هم بیدار نمى شوید)؟ ))
آیا مدیران امروز, در جایگاه مدیران رژیم گذشته تکیه نزده اند؟ آیا مدیران رژیم ستمشاهى, با ظلم به مردم در حقیقت به خود ظلم نکردند؟ آیا فراموش کردیم و فراموش کردید که در روز روشن پیروزى انقلاب خداوند بر سر آنها چه آورد؟! مثال زدن هاى خداوند با تعبیر ((لکم)) براى چیست؟ آیا آنها هم آخرت را فداى دنیایشان نکردند؟ آیا دوستى خدا و رسول خدا و کار براى خدا را قربانى تبعیض ها, روابط شخصى و خانوادگى, پول پرستى و.... نکردند؟ آیا گناه آنها بدتر است یا گناه ما؟ گناه آنها آبروى رژیم ستمشاهى را مى برد که از این جهت مطلوب بود, اما گناه ما آبروى چه کسى و چه نظامى را مى برد؟ آیا کارهاى ناشایست و مادىگرایى مدیران نظام اسلامى که باعث آبروى اسلام, قرآن, حکومت اسلامى, امام زمان (عج) و ولایت فقیه نیست؟ اگر چنین است, گناه آنان کجا و گناه ما کجا؟ و عذابى که خداوند بر آنها نازل کرد کجا و عذابى که در انتظار متخلفان در جمهورى اسلامى است کجا؟
ادامه دارد.
پى نوشت ها:
1ـ عن رسول الله(ص): لکل شىء اس و اساس الایمان الورع (کنز العمال حدیث 7284)
2ـ عن رسول الله(ص): ملاک الدین الورع (کنزالعمال حدیث 7299)
3ـ عن على(ع): ورع الرجل على قدر دینه (غررالحکم)
4ـ عن على(ع): الورع الوقوف عندالشبهه (غررالحکم)
5ـ عن على(ع): الورع اجتناب (غررالحکم)
6ـ وسائل الشیعه; ج 18 / 114
7ـ عن على(ع): اکیسکم اورعکم (غررالحکم)
8ـ لا تقف ما لیس لک به علم (سوره اسرإ / 36)
9ـ ان الظن لا یغنى عن الحق شیئا (سوره یونس / 36)
10ـ نهج البلاغه خطبه 38
11ـ نهج البلاغه نامه 45
12ـ و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها (سوره شمس / 8)
13ـ عن الرسول(ص): دع ما یریبک الى مالا یریبک فان الصدق طمإنینه و الکذب ریبه (کنزالعمال حدیث 7296)
14ـ عن الرسول(ص): دع ما یریبک الى ما لا یریبک فان الخیر طمإنینه و الشر ریبه (کنزالعمال حدیث 7308)
15ـ انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا (سوره انسان / 3)
16ـ ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا (سوره فرقان / 44)
17ـ فالهمها فجورها و تقویها (سوره شمس / 8)
18ـ ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا (سوره انفال / 29)
19ـ عن على(ع): قرن الورع بالتقى (غررالحکم)
20ـ عن على(ع): الورع اساس التقوى (غررالحکم)
21ـ عن الصادق(ع): اتقوا الله و صونوا دینکم بالورع (اصول کافى ج 2 / 78)
22ـ اعراف / 27
23ـ اعراف / 20
24ـ صحیفه سجادیه دعاى 37
25ـ اعراف / 21 ـ26 یس / 60
27ـ اعراف / 10
28ـ اعراف / 27
29ـ حجــر / 40
30ـ حجـر / 43
31ـ اعراف / 17
32ـ النظر سهم مسموم من سهام ابلیس (رسول اکرم ((ص))) بحارالانوار, ج 104 / 38
33ـ اعراف / 24
34ـ توبه / 38
35ـ بحارالانوار, ج 74 / 52
36ـ بحارالانوار, ج 77 / 54
37ـ ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق (حجر / 85)
ـ ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما باطلا (ص / 27)
38ـ عن ابن ابى یعفور قلت لابى عبدالله علیه السلام انا لنحب الدنیا فقال: تصنع بها ماذا؟ قلت اتزوج منها واحج و انفق على عیالى و انیل اخوانى و اتصدق, قال لى: لیس هذا من الدنیا هذا من الاخره (بحارالانوار ج 73 106/)
39ـ تنبیه الخواطر, ص 362
40ـ غررالحکم
41ـ توبــه / 24
42ـ همان.
43ـ توبه / 38
44ـ توبه / 39
45ـ ابراهیم / 45

تبلیغات