پلورالیزم و کثرت گرایی
آرشیو
چکیده
متن
تذکر:
مسئله پلورالیزم که اکنون چهارمین بخش آن تقدیم خوانندگان ارجمند مى شود از موضوعاتى است که مسائل و مباحث مختلفى را در پى خواهد داشت که برخى از آنها در شماره هاى پیشین تبیین شد. و در این شماره به مباحثى چون: سر تحمل پذیرى کثرت در مذاهب یا علوم, آزاداندیشى در فهم دین و احتیاط دینى, تجربه دینى و وحى و رابطه آن با پلورالیزم, یقین علمى و یقین روانشناختى و... پردازش مى شود.
سر تحمل پذیرى کثرت در مذاهب یا علوم
سر اینکه برداشتهاى گوناگون چه در رابطه با علم و چه در رابطه با مذهب با شرائط آن, قابل تحمل و پذیرش است آن است شخصى که از متن دین برداشتى مى کند که مغایر با برداشت دیگرى است دو نکته را رعایت مى کند:
اول آن که مستنبط از مبانى و مبادى با اطلاع است و سالیان زیادى در این رشته خاص تخصص حاصل کرده و سرمایه هاى علمى فراهم نموده است و در نتیجه روشمند استنباط کرده است.
دوم آن که صاحبان اندیشه در بسیارى از اصول و مبانى مشترک هستند, در بسیارى از خطوط کلى با یکدیگر همفکرند و در شعب فرعى با هم اختلاف دارند اگر کسى این دو شرط را نداشته باشد و روشمندانه به خدمت شریعت نرود, نه در مسائل محورى با سایر مفسران و فقیهان هماهنگ است و نه در اصل روش.
همچنانکه دو طبیب که با هم اختلاف نظر دارند مى توانند روشمندانه و با اصول و مبانى پزشکى بیمارى را مورد مطالعه قرار دهند و به نظرات مختلف برسند اما یک فردى که درس طب نخوانده هرگز نمى تواند با طبیب هماهنگ باشد براى اینکه در هر دو عنصر اختلاف دارند, اولا درس پزشکى نخوانده است تا با اصول و مبانى آشنا باشد و ثانیا روشمندانه برخورد نمى کند.
آزاد اندیشى در فهم دین و احتیاط دینى
انسان در فهم دین ضمن روشمندانه بودن, باید آزاداندیش باشد ولى باید در اندیشه راه صحیح را طى کرده و از محدوده اى که عقل و نقل خط کشى کرده اند تخطى و تعدى نکند.
زیرا انسان رها نیست, آزاد است و بین آزادى که چیز خوبى است و رهایى, فرق هاى فراوانى است, على ابن ابیطالب(ع) و اهل بیت(ع) آزاد بودند, احدى از حسین ابن على(ع) آزادتر نبوده و نخواهد بود, آنها به کسى ستم نکردند و زیر بار ستم نرفتند و در عین حال هم خود احتیاط مى کردند و خود را محدود مى نمودند, به ما نیز مى گفتند خودت را محدود کن یعنى رهایى که برداشتن هر نوع محدودیت است منتفى است. حضرت على(ع) فرمود:
((اخوک دینک فاحطط لدینک بما شئت))(1) برادر تو, دین توست, براى دین احتیاط کن, ـ احتیاط دینى دیوارکشیدن ـ احتیاط بکن یعنى دور دینت دیوار بکش, انسان محتاط انسانى است که دیوار مى کشد و امام صادق(ع) فرمود: ((لک ان تنظرالحزم و تاخذ بالحائطه لدینک))(2)با حزم و دور اندیشى بنگر و براى دینت حائط و دیوار اخذکن.
باغبانى که ارزش باغ و میوه هاى باغ را مى داند دورش را گرچه با سیم خاردار باشد محصور مى کند تا بیگانه نتواند با ورود به باغ محصولاتش را ببرد. به این کار احتیاط مى گویند. انسان محتاط دور دینش را محصور مى کند تا کسى به حریم دینش وارد نشود.
زیرا دین هر کس گوهر و میوه هستى انسان است باید دور آن را دیوار کشید تا کسى از میوه باغ چیزى نرباید. احتیاط کردن مصونیت مىآورد. انسانى که زحمت کشید و ایمان به دین را تحصیل کرد مثل باغبانى است که نهالش به ثمر رسیده است و لذا دیوار مى کشد تا ثمره اش مصونیت داشته باشد.
بنابر این ضمن اینکه انسان باید آزاد باشد اما نباید تصور کند که رها است در غیر این صورت مصونیت نخواهد داشت.
اگر کسى بخواهد راه صحیح را طى کند باید تمرین کند, بهترین تمرین نماز و روزه است. اگر بخواهد اسرار الهى در صحنه جان انسان بتابد, باید به غیر از نام و یاد حق نیندیشد. زیرا غیر از یاد و نام حق, صحنه جان را غبارین مى کند و آیینه غبار گرفته چیزى را نشان نمى دهد, نه جمالى را و نه اسرار عالم را.
اما اگر بوسیله عبادتها تمرین کردیم, جان شفافى پیدا مى کنیم که جز نور حق و اراده الهى در آن نمى تابد. در این هنگام است که بسیارى از اسرار براى انسان حل مى شود.
در واقع اگر انسان بخواهد ((الله نور السموات والارض))(3) بر قلبش بتابد باید جهتش به سمت خدا باشد و آن راه عبادت و پرستش خداست که انسان ها را در آن جهت قرار مى دهد.
تجربه دینى و وحى و رابطه آن با پلورالیزم
با توجه به این که بعضى از اندیشمندان مى گویند: وحى همان تجربه دینى است و پیامبران در حد اعلاى تجربه دینى قرار داشته اند لازم است به این مطلب بپردازیم که تجربه دینى چیست؟ آیا وحى همان تجربه دینى است؟ آیا تجربه عرفانى و سیر و سلوک اخلاقى یکى هستند؟ تجربه عرفانى چیست؟ سیر و سلوک اخلاقى چیست؟ فرق تجربه دینى و تجربه عرفانى و اخلاقى با وحى در چیست؟ اینها سئوالاتى است که باید جواب آنها داده شود تا ضمن آشنایى با این امور از خلط بعضى مطالب جلوگیرى شود و چون بعضى گفتند: ((اگر در مسائل دینى روى تجربه دینى انسان تکیه کنند و دیندارى را بیش از هر چیز نتیجه رویارویى تجربى انسان با پدیدارهاى واقعیت نهایى (که ما آن واقعیت غایى را خدا مى نامیم) مى دانند و این تجربه را منشا معرفت مى دانند, مى توانند به پلورالیزم دینى معتقد باشند))(4) و یا گفتند: ((در آغاز اسلام, جوهر دیندارى عبارت بود از گونه اى سلوک یا تجربه دینى)) (5) و یا گفتند: ((کسانى که بحث از دین را از تجربه دینى شروع مى کنند تمام مسائل را از زاویه و منظر تجربه مى نگرند یعنى وحى را هم براى پیامبر یک نوع تجربه دینى در حد اعلإ مى بینند با تفسیر صحیح آن)) (6) و یا گفتند: ((پیامبران رهبرانى بوده اند که تفسیر صحیح تجربه دینى را به انسانها آموخته اند و معناى هدایتگرى آنها و توحید همین است.))(7)
یقین علمى و یقین روانشناختى
براى پاسخ به سئوالات و تبیین مطالبى که گفته شد خصوصا تفاوت بین وحى و تجربه دینى مقدمتا باید بدانیم که ما دو نوع یقین داریم, یک یقین علمى و یک یقین روانشناختى.
یقین علمى نظیر مسائل ریاضى است که یا بین است و یا مبین یعنى یا مثل دو دو تا چهار تا روشن است یا نظیر معادلات پیچیده ریاضى است که باید به دو دو تا چهارتا ختم شود زیرا اگر مسائل نظرى پیچیده به بدیهى ختم نشود یقین آور نیست.
پس همه مجهولات باید معلوم شود و همه معلومهاى نظرى باید به معلومات بدیهى ختم شود تا انسان جزم پیدا کند و این یقین علمى است که قابل اعتماد خواهد بود.
و اما یقین روانشناختى, یقینى است که از تلقین برمى خیزد, چیزى را که چند بار به کسى تلقین کنند, کم کم براى او باور پیدا مى شود و براساس آن یقین عمل مى کند. البته یقین تلقینى و روانشناختى از بحث بیرون است ولى باید یقینهاى علمى را تبیین کنیم.
اقسام یقین علمى
یقینهاى علمى بر دو قسم است: یا بین و روشن است یا مبین است و باید بوسیله چراغ روشن شود. نظیر قضیه ((عدد چهار زوج است)) , (( عدد پنج فرد است)) اینها امور بدیهى هستند که نیاز به استدلال ندارند. اگر هم دلیلى اقامه شود در کنار آن دلیل مدلول آرمیده است. مى گویند: ((عدد چهار زوج است)). چرا؟ براى اینکه قابل تقسیم بر دو تا مساوى است و هر چیزى که با بخش آن بر او به دو قسمت متساوى درآید زوج است. پس این عدد هم زوج است. این دلیل در کنار آن مدعا آرمیده است. پس یقین علمى باید به بدیهى برگردد.
اولین بدیهى همانا استحاله تناقض است یعنى جمع بود و نبود محال است, یک شىء هم باشد و هم نباشد مثل الف هم الف باشد و هم نباشد. بإ هم, بإ باشد و هم نباشد. محال است و محال بودن آن بدیهى است, همه یقینهاى علمى باید به بدیهى برگردد و وقتى به یقین بدیهى برگشت روشن است و جایى براى سوال وجود ندارد که کسى سوال بکند چرا ((الف هم الف است و هم الف نیست)) محال است زیرا بدیهى سوال بردار نیست و اگر کسى سوال بکند معلوم مى شود اصل بدیهى بودن مسئله را درک نکرده است و ما هم پاسخى نداریم که باو بدهیم.
علم حصولى و علم حضورى و شهودى
علم بر دو قسم است.
1ـ علم حصولى یعنى علمى که معلوم عین واقعیت نیست بلکه واقعیت نما است از این رو آثار واقعیت خارجى را ندارد و به عبارت دیگر: اگر مفهوم شىء براى ما معلوم شود علم حصولى است
2ـ علم حضورى: علمى که معلوم آن عین واقعیت بود از این رو منشا اثر مى باشد و به عبارت دیگر: اگر وجود شیىء معلوم شود به آن علم حضورى مى گویند. نظیر علم نفس به خود نفس همانطوریکه ما علم حصولى یقینى داریم که هیچکس در آن شک نمى کند مثل اثبات شىء براى نفس ضرورى است یا سلب شىء از نفس محال است و یا مثل اینکه ((الف, الف است یا الف از الف سلب نمى شود)). علم حضورى داریم که هیچکس در آن شک نمى کند نظیر اینکه انسان خود را مى یابد. این یافتن خود با علم حضورى و شهودى است و اگر انسان از مفهوم خود هم خبر نداشته باشد در عین حال خود را مى یابد. یا مشاهداتى که انسان در خواب دارد حضورى است و آن مشاهدات با دل انجام مى شود نه اینکه با چشم ظاهر چیزى را مشاهده کند یا با گوش ظاهر صدایى را بشنود, چون انسان در خواب مجارى ادراکى او بسته است بلکه با دل چیزهایى را مى بیند. گر چه ممکن است آنچه در عالم خواب و رویا مى بیند اضغاث و احلام باشد و برخاسته از درون خود انسان و خاطرات خود انسان.
حقیقت وحى و علم حضورى
وحى از سنخ علم حضورى است که انسان با جان دل مى بیند, وحى عبارت است از مشاهده یک حقیقتى که آن حقیقت مقوم جان انسان است, و انسان با علم حضورى مقوم خود را که خدا و کلام خداست مى یابد همانطوریکه خود را مى یابد. وحى یافتن است و پیامبر وقتى وحى را مى یابد یقین دارد آنچه را که یافته است وحى است و لذا از سنخ تجربه نیست تا نیاز به مشاهده مکرر باشد.
توضیح آن که: تجربه در صورتى یقین آور است که دو امر در آن تحقق پیدا کند.
امر اول تکرار مشاهده است و دوم آنکه در تجربه یک قیاس خفى موجود است که تشکیل آن قیاس خفى باین صورت است که پس از تکرار مشاهده در موارد کثیره استفاده مى شود که امر اتفاقى هرگز اکثرى و یا دائمى نیست و چون اتفاقى نیست و دائمى است پس رابطه بین موضوع و محمول ضرورى و حتمى است.
بنابراین تجربه زمانى یقین آور است که انسان با تکرار چیزى را درک کند اما وحى نیاز به تکرار ندارد بلکه اولین بار وقتى جرقه وحى مى زند, جرقه زدن وحى همان و یقین علمى و شهودى پیدا شدن همان.
مرحوم کلینى(ره) نقل مى کند: شخصى از وجود مبارک امام صادق(ع) سوال مى کند, انبیإ از کجا مى فهمند آنچه را یافته اند وحى است و با یافتن وحى به مقام شامخ نبوت رسیده اند. امام در جواب فرمود: ((یوفق لذلک حتى یعرفه))(8) این یک توفیق الهى است که انسان خود را در نشئه شهود آنچنان مى یابد که هیچ گونه احتمال خطا نمى دهد. او آنچنان کلام خدا را مى یابد که اصلا شک نمى کند چون درک انسان از وحى, بالاتر از درک انسان از خود است.
مصونیت وحى از خطا در سه مقطع
پیامبر وقتى وحى را دریافت مى کند چون واقع را آن طور که هست مى یابد خطا نمى کند.
خطا در جایى است که باطل در آنجا راه داشته باشد اما در آنجا باطل راه ندارد و لذا وحى در سه مرحله مقطع از هر خطا و اشتباهى مصون است.
یعنى: در مرحله اى که کلام خدا را مى یابد, معصوم است, در مقطعى که کلام خدا را یافته و حفظ و نگهداى مى کند, معصوم است و در مرحله اى که براى دیگران املإ و ابلاغ مى کند, در منطقه ابلاغ هم معصوم است.
ذات اقدس اله در قرآن کریم به هر سه محور مصونیت وحى اشاره کرد و فرمود: ((و انک لتلقى القرآن من لدن حکیم علیم))(9) در منطقه لدن که وحى را تلقى مى کند جاى شک و اشتباه نیست زیرا در آن موطن باطل راه ندارد و در جایى براى انسان شک و اشتباه حاصل مى شود که حق و باطلى باشد و انسان نداند چیزى از قسم حق است یا از قسم باطل,
ولى در جایى که اصلا باطل وجود ندارد شک فرض ندارد و در منطقه(لدن) که نشئه وحى است به لحاظ این که باطل وجود ندارد شک و اشتباه هم در آن وجود ندارد.
و در مرحله حفظ و ضبط و نگهدارى وحى قرآن مى فرماید: ((سنقرئک فلاتنسى))(10) پیامبر وحى را فراموش نمى کنى و در محدوده انشإ و ابلاغ نیز فرمود: ((و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى))(11). بنابراین وحى, آگاهى است که از راه شهود براى پیامبران حاصل مى شود.
تجربه دینى
اما تجربه دینى که بعضى آن را مطرح کردند باید بدانیم که تجربه دینى براى دینداران ممکن است نه براى دین آوران. یعنى انبیإ که دین را از طرف ذات اقدس اله آوردند با وحى به حقانیت دین اله مى رسند نه با تجربه, ولى دینداران ممکن است مسائل دینى را بیازمایند. در قرآن کریم از مسائل و معارفى که دینداران مکررا مى یافتند, سخن گفته است گاهى به صورت یک اصل کلى خداوند چنین مى فرماید: ((کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله))(12) یعنى اگر کسى در این مسیر گام بردارد در مسائل نظامى تجربه خواهد کرد که در بسیارى از موارد, گروه کمى که حق با آنهاست بر گروه زیادى که باطل اند پیروز مى شوند. این مسئله اى است که براى نیروها و مسئولین نظامى و انتظامى ممکن است با تجربه حاصل شود.
در جنگهاى گوناگونى که در صدر اسلام بر مسلمین تحمیل شد, مسلمانان آزمودند که هر وقت به دستور اسلام عمل کردند, فاتح هستند, چه جمعیتشان کم باشد و چه زیاد. این تجربه دینى در بخش نظامى است.
یکى از موارد که تجربه دینى مطرح مى شود در مسئله دعا و نیایش و عبادت است. خداوند در قرآن مى فرماید: ((اذا سئلک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان))(13) این یک اصل کلى است که هر کسى که اهل نیایش باشد هر وقت خدا را بخواند و از او بخواهد, خدا اجابت مى کند. این وعده مستمر الهى است که از قرآن استفاده مى شود. در این مورد انسان ها مى توانند تجربه داشته باشند.
مرحوم شیخ بهایى در کتاب شریف اربعین مى فرماید: من بارها تجربه کرده ام که اگر انسان مقروضى این دعا را بخواند, دین او ادإ مى شود ((اللهم اغننى بحلالک عن حرامک و بفضلک عمن سواک))(14) عده اى دیگر هم موارد دیگر را تجربه کرده اند.
وعده الهى و تجربه دینى
خداوند در قرآن وعده اى داده است و اگر انسان به آن وعده الهى برسد, مسئله اى دینى تجربه شده است. چنانکه قرآن مى فرماید: ((کلما اوقدوا نارا للحرب اطفإهاالله))(15) یعنى هر وقت یهودیها علیه اسلام و مسلمین آتش جنگ را روشن کردند خدا آن را خاموش کرده است.
مسلمانان در صورتى که تابع وحى الهى باشند و براى اسلام دفاع کنند خدا آنها را پیروز مى کند. نه اینکه مسلمانان براى جهانگشایى, جهانگیرى, حکومت کردن و اهداف مادى دیگر بجنگند خدا آنها را پیروز کند. در آیه هم لفظ ((اوقدوا)) و هم لفظ ((اطفا)) به صورت فعل ماضى ذکر شده است که بیان مطلب به صورت فعل ماضى نشانه قطعیت و حتمیت وعده است یعنى هر وقت آنها آتش جنگ را روشن کنند, خاموش کردن خدا قطعى است. این از مواردى است که در صدر اسلام مورد آزمون و آزمایش قرار گرفته است.
در مساله سخاوت و بخشش حدیثى وارد شده است که فرمودند: ((من ایقن بالخلف جاد بالعطیه))(16) بخشش در راه خدا مثل این است که انسان از نهر روان یک ظرف آب بردارد که فورا جاى آن آب پر مى شود. که انسان هر چه در راه خدا بخشش کرده فورا جاى آن پر مى شود مثل زمین نیست که اگر قسمتى از آن برداشته شود جاى آن خالى مى ماند. و اگر کسى یقین داشته باشد که هر کس کار خیرى انجام داده است خدا جاى آن را پر مى کند, دستش به بخشش و عطا باز مى شود. این ها از امورى است که تجربه پذیرند.
بنابراین انبیإ در تلقى وحى, به تجربه دینى نیاز ندارند بلکه بار اول وقتى وحى را شهود کردند یقین و جزم با آن همراه است.
وحى و تجربه عرفانى
عرفان داراى دو بخش است: بخش عملى و بخش نظرى
بخش عملى عرفان, رابطه و وظایف انسان را با خودش و جهان و خدا توضیح مى دهد. در این بخش عرفان بیان مى شود که انسان چگونه مى تواند به قله منیع انسانیت یعنى توحید برسد. از کجا سلوک را شروع کرده و چه منازل و مراحلى را به ترتیب طى کند تا به مرحله اى برسد که جز خدا چیزى را نبیند و به عبارت دیگر, عارف در بخش عملى به جایى مى رسد که به وحدت شهود راه مى یابد و در بخش نظرى عرفان, جهان بینى عارف بیان مى شود.
عارف وقتى به سیر و سلوک و تجربه عرفانى مشغول است حقایقى براى او کشف مى شود, محصولات حال یا گذشته خود را در خواب یا بیدارى, در مثال متصل مى یابد.
عارف وقتى چیزى را یافت, معیار مى طلبد که با آن معیار بسنجد و لذا بسیارى از چیزها را عرفا گفتند اما با هم اختلاف داشتند و یا مشخص شد که اشتباه است اگر چنانچه در سیر و سلوک تابع شریعت و ولایت اهل بیت(ع) باشند و راه صحیح را طى کنند گوشه اى از علوم شهودى انبیإ و اولیإ به آنها مى رسد, همانطوریکه گوشه اى از علوم حصولى به آنها رسیده است.
با توجه به مطالب گذشته وحى با تجربه عرفانى متفاوتند. زیرا در بین انبیإ اختلافى نیست. آنچه را که انبیإ یافتند با یکدیگر اتفاق دارند و یافته هاى انبیإ موافق همدیگر است لذا در قرآن کریم آمده است که ((مصدقا لما بین یدیه))(17) یعنى پیامبر لاحق سابق را تصدیق مى کند, چنانچه سابق به آینده بشارت مى دهد و اگر در برخى موارد اختلاف دارند آن اختلاف هم پیش بینى شده است. بنابر این وحى یک فرم خاصى از علوم شهودى است که با مشاهدات عرفا فرق دارد.
عرفان و اخلاق
مساله اخلاق بخشى از فلسفه است و با عرفان ارتباط ندارد. زیرا موضوع و مسائل اخلاق نفس و تهذیب نفس و شناخت فضایل و رذایل نفس و راه تحصیل فضایل و پرهیز از رذایل نفس و امثال آن است.
در اخلاق انسان بجایى مى رسد که انسان خوب و متخلقى مى شود, واجبات را انجام مى دهد, مستحبات را ترک نمى کند, از حرام پرهیز مى کند, مکروهات را ترک مى نماید و براى رضاى خدا کار مى کند. و ممکن است ((حبالله)) هم تلاش کند ولى همه اینها در محور تهذیب نفس است.
عرفان با اخلاق فاصله فراوانى دارد زیرا اولا تلاش و کوشش عرفان آن است که عارف آن واحد حقیقى و جمال و جلال او را مشاهده کند, توحید ذاتى را مشاهده کند توحید اوصاف و افعال و آثار را مشاهده کند.
و ثانیا عارف از حد تهذیب نفس مى گذرد. زیرا تهذیب نفس از پله هاى سکوى پرواز عارف است. عارف زمانى در سکوى پرواز قرار مى گیرد که متخلق بوده و تهذیب نفس کرده و تزکیه شده واجب ها و مستحبات را انجام داده باشد.
و ثالثا همانطوریکه عرفان فوق فلسفه است و اخلاق مادون فلسفه, عارف هم فوق فیلسوف است و متخلق هم مادون فیلسوف قرار مى گیرد. البته در صورتیکه فیلسوف الهى و عالم با عمل باشد.
تفکیک شریعت و فقه براى حل پلورالیسم
بعضى مى گویند: باید حساب شریعت را از حساب علم فقه و سیستم حقوقى جدا کرد تا پلورالیسم و تکثرگرایى و در نتیجه تسامح عملى قابل تحمل باشد. به این صورت که با تفکیک مرز شریعت از مرز فقه آرإ صاحب نظران گوناگون قابل تحمل است و آنچه مانع تکثرگرایى و تسامح عملى است, فقه است و به تعبیرى دیگر: فقه عبوس. معاذالله ـ کثرت را تحمل نمى کند ولى شریعت هماهنگ کثرت را تحمل مى کند.
در جواب این سخن باید مبادى تصورى بحث را روشن کنیم و منظور از فقه و شریعت را بدانیم, فقه در قرآن چه معنایى دارد و بفهمیم شریعت چیست؟ تا دریابیم آیا بین فقه و شریعت مرز خاصى وجود دارد یا خیر؟
فقه در قرآن مجموعه اى از شریعت است و شریعت مجموعه عقاید و اخلاق و احکام است, فقه در قرآن کریم در موارد گوناگونى استعمال شده و معناى آن درک واقعیت و حقیقت است عده اى فقه را این چنین معنى کردند: ((التوسل الى العلم الغایب بعلم شاهد)) فقه آنستکه انسان از مشهود و معلوم خود براى درک مجهول استفاده کند. و آن معلوم را نردبانى براى کشف مجهول قرار دهد. خواه آن مجهول مربوط به هست و نیستها و بود ونبود باشد که مسایل حکمت نظرى و کلام است و خواه باید و نبایدهاى فقهى, اخلاقى و حقوقى باشد.
در صدر اسلام فقه اختصاص به فقه مصطلح نداشت که در مقابل حکمت و تفسیر و کلام باشد در سوره مبارکه توبه, مومنین دعوت شدند تا به مراکز فرهنگى اسلام راه یافته و در دین فقیه شوند, این فقاهت, شامل عقاید و اخلاق و حقوق بوده است, یعنى مسائلى از قبیل: اینکه ((در عالم خدا هست)) ((خدا واحد است)), ((جهنم وجود دارد)) ((بهشت هست)), (( نبوت و معاد هست)) و همچنین ((چه کارهایى را باید انجام و چه کارهایى را نباید انجام داد)), فقه است. قرآن فرمود: ((فلیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم))(18) یعنى مومنین به مراکز فرهنگى وارد شوند تا در اصول و فروع فقیه شوند و محصول فقه آنها این باشد که دیگران را انذار کنند.
بهر حال: فقهى که در قرآن به کار رفته به معنى فهم و فراگیرى مجموعه دین و شریعت است و اگر ما فقه را به معناى مصطلح اخذ کنیم ـ یعنى فقهى که از طهارت شروع و به حدود و دیات ختم مى شود و به معناى مجموعه باید و نبایدها و واجبات و محرمات و حلال و حرام است ـ و آن را از شریعت و دین جدا کنیم و بگوییم شریعت کثرت را تحمل مى کند ولى فقه عبوس کثرت را تحمل نمى کند, این عمل, تفکیک دین و عضه عضه کردن و پاره پاره نمودن آن است و قرآن کریم کسانى که دین و قرآن را عضه عضه و پاره پاره مى کنند مورد نکوهش قرار داده و فرمود: ((الذین جعلوا القرآن عضین))(19). و لذا این کار روا نیست زیرا دین یک مجموعه و شجره طوبایى است که شاخ و برگش را نمى توان قطع کرد چون اصل این شجره طوبى ثابت و فرع آن در آسمان و فقه مصطلح که به مجموع مسائلى گفته مى شود که موضوع آن افعال مکلفین است چه در احکام وضعى و چه احکام تکلیفى و چه باید و نبایدهاى حقوقى و چه باید و نبایدهاى اخلاقى بخشى از فقه به اصطلاح قرآن و شریعت و این است که حقانیت آن به حقانیت شریعت و دین است زیرا شریعت اسلام مشتمل بر این نوع فقه نیز مى باشد. بنابراین آنهایى که با تفکیک فقه و شریعت خواستند مسئله پلورالیزم را حل کنند باید بدانند فقه در اصطلاح قرآن به معنى فهم دین است و دین هم مجموعه عقاید و اخلاق و فقه و حقوق است و این مجموعه واحد است که نمى توان آن را تجزیه کرد. زیرا در صورت تجزیه, این مجموعه دین ناقص خواهد شد و موجود ناقص موثر و کارآمد نخواهد بود. و شریعت نیز مرادف دین است و اگر دین پلورالیزم را قابل تحمل مى داند, فقه و شریعت نیز آن را تحمل خواهد کرد و اگر مراد فقه اصطلاحى باشد یعنى علمى که احکام افعال مکلفین را بیان مى کند, متدین و دین دار آن احکام را مى پذیرد و به آن به عنوان احکام زیباى الهى نگاه مى کند و به آن عمل مى کند و هیچگاه آن را عبوس نخواهد دید بلکه مصالح و سعادت خود را در پیروى از آن جستجو مى کند. و اگر دین واحد است و کثرت در آن راه ندارد در فقه نیز کثرت به معناى حقایق کثیره راه ندارد علاوه در فقه چگونگى ارتباط با پیروان دیگر ادیان مشخص شده است که به لحاظ رفتارى مى توان با آنان رفتار مسالمتآمیز داشت و به عبارت شریعت و دین و فقه مستنبط از آن حق است و حق واحد است گرچه ممکن است درون اختلاف باشد و چنان که قبلا گفته شد, کثرت و اختلاف در فهم در صورتى که روشمندانه باشد هم وجود دارد و قابل تحمل است.
پى نوشت ها:
1. وسائل الشیعه, ج 27, ابواب صفات القاضى, حدیث46 ص167, چاپ موسسه آل البیت.
2. وسائل الشیعه, ج 27, ابواب صفات القاضى, حدیث65 ص173, چاپ موسسه آل البیت.
3. سوره نور, آیه 35.
4. کیان شماره 28, ص 4.
5. همان, ص 20.
6. همان, ص 13.
7. همان, ص 21.
8. اصول کافى, ج 1, کتاب الحجه, باب الفرق بین الرسول و النبى والمحدث حدیث 4, ص 177.
9. سوره النحل, آیه 6.
10. سوره الاعلى, آیه 6.
11. سوره النجم, آیه 3 و 4.
12. سوره بقره, آیه 249.
13. سوره بقره, آیه 186.
14. الاربعون حدیثا, للشیخ بهایى, چاپ جامعه مدرسین, حدیث16, ص243.
15. سوره مائده, آیه64.
16. بحارالانوار, ج 10, کتاب الاحتجاج, ص 99.
17. آل عمران, آیه 3.
18. سوره توبه, آیه 122.
19. سوره حجر, آیه91.
مسئله پلورالیزم که اکنون چهارمین بخش آن تقدیم خوانندگان ارجمند مى شود از موضوعاتى است که مسائل و مباحث مختلفى را در پى خواهد داشت که برخى از آنها در شماره هاى پیشین تبیین شد. و در این شماره به مباحثى چون: سر تحمل پذیرى کثرت در مذاهب یا علوم, آزاداندیشى در فهم دین و احتیاط دینى, تجربه دینى و وحى و رابطه آن با پلورالیزم, یقین علمى و یقین روانشناختى و... پردازش مى شود.
سر تحمل پذیرى کثرت در مذاهب یا علوم
سر اینکه برداشتهاى گوناگون چه در رابطه با علم و چه در رابطه با مذهب با شرائط آن, قابل تحمل و پذیرش است آن است شخصى که از متن دین برداشتى مى کند که مغایر با برداشت دیگرى است دو نکته را رعایت مى کند:
اول آن که مستنبط از مبانى و مبادى با اطلاع است و سالیان زیادى در این رشته خاص تخصص حاصل کرده و سرمایه هاى علمى فراهم نموده است و در نتیجه روشمند استنباط کرده است.
دوم آن که صاحبان اندیشه در بسیارى از اصول و مبانى مشترک هستند, در بسیارى از خطوط کلى با یکدیگر همفکرند و در شعب فرعى با هم اختلاف دارند اگر کسى این دو شرط را نداشته باشد و روشمندانه به خدمت شریعت نرود, نه در مسائل محورى با سایر مفسران و فقیهان هماهنگ است و نه در اصل روش.
همچنانکه دو طبیب که با هم اختلاف نظر دارند مى توانند روشمندانه و با اصول و مبانى پزشکى بیمارى را مورد مطالعه قرار دهند و به نظرات مختلف برسند اما یک فردى که درس طب نخوانده هرگز نمى تواند با طبیب هماهنگ باشد براى اینکه در هر دو عنصر اختلاف دارند, اولا درس پزشکى نخوانده است تا با اصول و مبانى آشنا باشد و ثانیا روشمندانه برخورد نمى کند.
آزاد اندیشى در فهم دین و احتیاط دینى
انسان در فهم دین ضمن روشمندانه بودن, باید آزاداندیش باشد ولى باید در اندیشه راه صحیح را طى کرده و از محدوده اى که عقل و نقل خط کشى کرده اند تخطى و تعدى نکند.
زیرا انسان رها نیست, آزاد است و بین آزادى که چیز خوبى است و رهایى, فرق هاى فراوانى است, على ابن ابیطالب(ع) و اهل بیت(ع) آزاد بودند, احدى از حسین ابن على(ع) آزادتر نبوده و نخواهد بود, آنها به کسى ستم نکردند و زیر بار ستم نرفتند و در عین حال هم خود احتیاط مى کردند و خود را محدود مى نمودند, به ما نیز مى گفتند خودت را محدود کن یعنى رهایى که برداشتن هر نوع محدودیت است منتفى است. حضرت على(ع) فرمود:
((اخوک دینک فاحطط لدینک بما شئت))(1) برادر تو, دین توست, براى دین احتیاط کن, ـ احتیاط دینى دیوارکشیدن ـ احتیاط بکن یعنى دور دینت دیوار بکش, انسان محتاط انسانى است که دیوار مى کشد و امام صادق(ع) فرمود: ((لک ان تنظرالحزم و تاخذ بالحائطه لدینک))(2)با حزم و دور اندیشى بنگر و براى دینت حائط و دیوار اخذکن.
باغبانى که ارزش باغ و میوه هاى باغ را مى داند دورش را گرچه با سیم خاردار باشد محصور مى کند تا بیگانه نتواند با ورود به باغ محصولاتش را ببرد. به این کار احتیاط مى گویند. انسان محتاط دور دینش را محصور مى کند تا کسى به حریم دینش وارد نشود.
زیرا دین هر کس گوهر و میوه هستى انسان است باید دور آن را دیوار کشید تا کسى از میوه باغ چیزى نرباید. احتیاط کردن مصونیت مىآورد. انسانى که زحمت کشید و ایمان به دین را تحصیل کرد مثل باغبانى است که نهالش به ثمر رسیده است و لذا دیوار مى کشد تا ثمره اش مصونیت داشته باشد.
بنابر این ضمن اینکه انسان باید آزاد باشد اما نباید تصور کند که رها است در غیر این صورت مصونیت نخواهد داشت.
اگر کسى بخواهد راه صحیح را طى کند باید تمرین کند, بهترین تمرین نماز و روزه است. اگر بخواهد اسرار الهى در صحنه جان انسان بتابد, باید به غیر از نام و یاد حق نیندیشد. زیرا غیر از یاد و نام حق, صحنه جان را غبارین مى کند و آیینه غبار گرفته چیزى را نشان نمى دهد, نه جمالى را و نه اسرار عالم را.
اما اگر بوسیله عبادتها تمرین کردیم, جان شفافى پیدا مى کنیم که جز نور حق و اراده الهى در آن نمى تابد. در این هنگام است که بسیارى از اسرار براى انسان حل مى شود.
در واقع اگر انسان بخواهد ((الله نور السموات والارض))(3) بر قلبش بتابد باید جهتش به سمت خدا باشد و آن راه عبادت و پرستش خداست که انسان ها را در آن جهت قرار مى دهد.
تجربه دینى و وحى و رابطه آن با پلورالیزم
با توجه به این که بعضى از اندیشمندان مى گویند: وحى همان تجربه دینى است و پیامبران در حد اعلاى تجربه دینى قرار داشته اند لازم است به این مطلب بپردازیم که تجربه دینى چیست؟ آیا وحى همان تجربه دینى است؟ آیا تجربه عرفانى و سیر و سلوک اخلاقى یکى هستند؟ تجربه عرفانى چیست؟ سیر و سلوک اخلاقى چیست؟ فرق تجربه دینى و تجربه عرفانى و اخلاقى با وحى در چیست؟ اینها سئوالاتى است که باید جواب آنها داده شود تا ضمن آشنایى با این امور از خلط بعضى مطالب جلوگیرى شود و چون بعضى گفتند: ((اگر در مسائل دینى روى تجربه دینى انسان تکیه کنند و دیندارى را بیش از هر چیز نتیجه رویارویى تجربى انسان با پدیدارهاى واقعیت نهایى (که ما آن واقعیت غایى را خدا مى نامیم) مى دانند و این تجربه را منشا معرفت مى دانند, مى توانند به پلورالیزم دینى معتقد باشند))(4) و یا گفتند: ((در آغاز اسلام, جوهر دیندارى عبارت بود از گونه اى سلوک یا تجربه دینى)) (5) و یا گفتند: ((کسانى که بحث از دین را از تجربه دینى شروع مى کنند تمام مسائل را از زاویه و منظر تجربه مى نگرند یعنى وحى را هم براى پیامبر یک نوع تجربه دینى در حد اعلإ مى بینند با تفسیر صحیح آن)) (6) و یا گفتند: ((پیامبران رهبرانى بوده اند که تفسیر صحیح تجربه دینى را به انسانها آموخته اند و معناى هدایتگرى آنها و توحید همین است.))(7)
یقین علمى و یقین روانشناختى
براى پاسخ به سئوالات و تبیین مطالبى که گفته شد خصوصا تفاوت بین وحى و تجربه دینى مقدمتا باید بدانیم که ما دو نوع یقین داریم, یک یقین علمى و یک یقین روانشناختى.
یقین علمى نظیر مسائل ریاضى است که یا بین است و یا مبین یعنى یا مثل دو دو تا چهار تا روشن است یا نظیر معادلات پیچیده ریاضى است که باید به دو دو تا چهارتا ختم شود زیرا اگر مسائل نظرى پیچیده به بدیهى ختم نشود یقین آور نیست.
پس همه مجهولات باید معلوم شود و همه معلومهاى نظرى باید به معلومات بدیهى ختم شود تا انسان جزم پیدا کند و این یقین علمى است که قابل اعتماد خواهد بود.
و اما یقین روانشناختى, یقینى است که از تلقین برمى خیزد, چیزى را که چند بار به کسى تلقین کنند, کم کم براى او باور پیدا مى شود و براساس آن یقین عمل مى کند. البته یقین تلقینى و روانشناختى از بحث بیرون است ولى باید یقینهاى علمى را تبیین کنیم.
اقسام یقین علمى
یقینهاى علمى بر دو قسم است: یا بین و روشن است یا مبین است و باید بوسیله چراغ روشن شود. نظیر قضیه ((عدد چهار زوج است)) , (( عدد پنج فرد است)) اینها امور بدیهى هستند که نیاز به استدلال ندارند. اگر هم دلیلى اقامه شود در کنار آن دلیل مدلول آرمیده است. مى گویند: ((عدد چهار زوج است)). چرا؟ براى اینکه قابل تقسیم بر دو تا مساوى است و هر چیزى که با بخش آن بر او به دو قسمت متساوى درآید زوج است. پس این عدد هم زوج است. این دلیل در کنار آن مدعا آرمیده است. پس یقین علمى باید به بدیهى برگردد.
اولین بدیهى همانا استحاله تناقض است یعنى جمع بود و نبود محال است, یک شىء هم باشد و هم نباشد مثل الف هم الف باشد و هم نباشد. بإ هم, بإ باشد و هم نباشد. محال است و محال بودن آن بدیهى است, همه یقینهاى علمى باید به بدیهى برگردد و وقتى به یقین بدیهى برگشت روشن است و جایى براى سوال وجود ندارد که کسى سوال بکند چرا ((الف هم الف است و هم الف نیست)) محال است زیرا بدیهى سوال بردار نیست و اگر کسى سوال بکند معلوم مى شود اصل بدیهى بودن مسئله را درک نکرده است و ما هم پاسخى نداریم که باو بدهیم.
علم حصولى و علم حضورى و شهودى
علم بر دو قسم است.
1ـ علم حصولى یعنى علمى که معلوم عین واقعیت نیست بلکه واقعیت نما است از این رو آثار واقعیت خارجى را ندارد و به عبارت دیگر: اگر مفهوم شىء براى ما معلوم شود علم حصولى است
2ـ علم حضورى: علمى که معلوم آن عین واقعیت بود از این رو منشا اثر مى باشد و به عبارت دیگر: اگر وجود شیىء معلوم شود به آن علم حضورى مى گویند. نظیر علم نفس به خود نفس همانطوریکه ما علم حصولى یقینى داریم که هیچکس در آن شک نمى کند مثل اثبات شىء براى نفس ضرورى است یا سلب شىء از نفس محال است و یا مثل اینکه ((الف, الف است یا الف از الف سلب نمى شود)). علم حضورى داریم که هیچکس در آن شک نمى کند نظیر اینکه انسان خود را مى یابد. این یافتن خود با علم حضورى و شهودى است و اگر انسان از مفهوم خود هم خبر نداشته باشد در عین حال خود را مى یابد. یا مشاهداتى که انسان در خواب دارد حضورى است و آن مشاهدات با دل انجام مى شود نه اینکه با چشم ظاهر چیزى را مشاهده کند یا با گوش ظاهر صدایى را بشنود, چون انسان در خواب مجارى ادراکى او بسته است بلکه با دل چیزهایى را مى بیند. گر چه ممکن است آنچه در عالم خواب و رویا مى بیند اضغاث و احلام باشد و برخاسته از درون خود انسان و خاطرات خود انسان.
حقیقت وحى و علم حضورى
وحى از سنخ علم حضورى است که انسان با جان دل مى بیند, وحى عبارت است از مشاهده یک حقیقتى که آن حقیقت مقوم جان انسان است, و انسان با علم حضورى مقوم خود را که خدا و کلام خداست مى یابد همانطوریکه خود را مى یابد. وحى یافتن است و پیامبر وقتى وحى را مى یابد یقین دارد آنچه را که یافته است وحى است و لذا از سنخ تجربه نیست تا نیاز به مشاهده مکرر باشد.
توضیح آن که: تجربه در صورتى یقین آور است که دو امر در آن تحقق پیدا کند.
امر اول تکرار مشاهده است و دوم آنکه در تجربه یک قیاس خفى موجود است که تشکیل آن قیاس خفى باین صورت است که پس از تکرار مشاهده در موارد کثیره استفاده مى شود که امر اتفاقى هرگز اکثرى و یا دائمى نیست و چون اتفاقى نیست و دائمى است پس رابطه بین موضوع و محمول ضرورى و حتمى است.
بنابراین تجربه زمانى یقین آور است که انسان با تکرار چیزى را درک کند اما وحى نیاز به تکرار ندارد بلکه اولین بار وقتى جرقه وحى مى زند, جرقه زدن وحى همان و یقین علمى و شهودى پیدا شدن همان.
مرحوم کلینى(ره) نقل مى کند: شخصى از وجود مبارک امام صادق(ع) سوال مى کند, انبیإ از کجا مى فهمند آنچه را یافته اند وحى است و با یافتن وحى به مقام شامخ نبوت رسیده اند. امام در جواب فرمود: ((یوفق لذلک حتى یعرفه))(8) این یک توفیق الهى است که انسان خود را در نشئه شهود آنچنان مى یابد که هیچ گونه احتمال خطا نمى دهد. او آنچنان کلام خدا را مى یابد که اصلا شک نمى کند چون درک انسان از وحى, بالاتر از درک انسان از خود است.
مصونیت وحى از خطا در سه مقطع
پیامبر وقتى وحى را دریافت مى کند چون واقع را آن طور که هست مى یابد خطا نمى کند.
خطا در جایى است که باطل در آنجا راه داشته باشد اما در آنجا باطل راه ندارد و لذا وحى در سه مرحله مقطع از هر خطا و اشتباهى مصون است.
یعنى: در مرحله اى که کلام خدا را مى یابد, معصوم است, در مقطعى که کلام خدا را یافته و حفظ و نگهداى مى کند, معصوم است و در مرحله اى که براى دیگران املإ و ابلاغ مى کند, در منطقه ابلاغ هم معصوم است.
ذات اقدس اله در قرآن کریم به هر سه محور مصونیت وحى اشاره کرد و فرمود: ((و انک لتلقى القرآن من لدن حکیم علیم))(9) در منطقه لدن که وحى را تلقى مى کند جاى شک و اشتباه نیست زیرا در آن موطن باطل راه ندارد و در جایى براى انسان شک و اشتباه حاصل مى شود که حق و باطلى باشد و انسان نداند چیزى از قسم حق است یا از قسم باطل,
ولى در جایى که اصلا باطل وجود ندارد شک فرض ندارد و در منطقه(لدن) که نشئه وحى است به لحاظ این که باطل وجود ندارد شک و اشتباه هم در آن وجود ندارد.
و در مرحله حفظ و ضبط و نگهدارى وحى قرآن مى فرماید: ((سنقرئک فلاتنسى))(10) پیامبر وحى را فراموش نمى کنى و در محدوده انشإ و ابلاغ نیز فرمود: ((و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى))(11). بنابراین وحى, آگاهى است که از راه شهود براى پیامبران حاصل مى شود.
تجربه دینى
اما تجربه دینى که بعضى آن را مطرح کردند باید بدانیم که تجربه دینى براى دینداران ممکن است نه براى دین آوران. یعنى انبیإ که دین را از طرف ذات اقدس اله آوردند با وحى به حقانیت دین اله مى رسند نه با تجربه, ولى دینداران ممکن است مسائل دینى را بیازمایند. در قرآن کریم از مسائل و معارفى که دینداران مکررا مى یافتند, سخن گفته است گاهى به صورت یک اصل کلى خداوند چنین مى فرماید: ((کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله))(12) یعنى اگر کسى در این مسیر گام بردارد در مسائل نظامى تجربه خواهد کرد که در بسیارى از موارد, گروه کمى که حق با آنهاست بر گروه زیادى که باطل اند پیروز مى شوند. این مسئله اى است که براى نیروها و مسئولین نظامى و انتظامى ممکن است با تجربه حاصل شود.
در جنگهاى گوناگونى که در صدر اسلام بر مسلمین تحمیل شد, مسلمانان آزمودند که هر وقت به دستور اسلام عمل کردند, فاتح هستند, چه جمعیتشان کم باشد و چه زیاد. این تجربه دینى در بخش نظامى است.
یکى از موارد که تجربه دینى مطرح مى شود در مسئله دعا و نیایش و عبادت است. خداوند در قرآن مى فرماید: ((اذا سئلک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان))(13) این یک اصل کلى است که هر کسى که اهل نیایش باشد هر وقت خدا را بخواند و از او بخواهد, خدا اجابت مى کند. این وعده مستمر الهى است که از قرآن استفاده مى شود. در این مورد انسان ها مى توانند تجربه داشته باشند.
مرحوم شیخ بهایى در کتاب شریف اربعین مى فرماید: من بارها تجربه کرده ام که اگر انسان مقروضى این دعا را بخواند, دین او ادإ مى شود ((اللهم اغننى بحلالک عن حرامک و بفضلک عمن سواک))(14) عده اى دیگر هم موارد دیگر را تجربه کرده اند.
وعده الهى و تجربه دینى
خداوند در قرآن وعده اى داده است و اگر انسان به آن وعده الهى برسد, مسئله اى دینى تجربه شده است. چنانکه قرآن مى فرماید: ((کلما اوقدوا نارا للحرب اطفإهاالله))(15) یعنى هر وقت یهودیها علیه اسلام و مسلمین آتش جنگ را روشن کردند خدا آن را خاموش کرده است.
مسلمانان در صورتى که تابع وحى الهى باشند و براى اسلام دفاع کنند خدا آنها را پیروز مى کند. نه اینکه مسلمانان براى جهانگشایى, جهانگیرى, حکومت کردن و اهداف مادى دیگر بجنگند خدا آنها را پیروز کند. در آیه هم لفظ ((اوقدوا)) و هم لفظ ((اطفا)) به صورت فعل ماضى ذکر شده است که بیان مطلب به صورت فعل ماضى نشانه قطعیت و حتمیت وعده است یعنى هر وقت آنها آتش جنگ را روشن کنند, خاموش کردن خدا قطعى است. این از مواردى است که در صدر اسلام مورد آزمون و آزمایش قرار گرفته است.
در مساله سخاوت و بخشش حدیثى وارد شده است که فرمودند: ((من ایقن بالخلف جاد بالعطیه))(16) بخشش در راه خدا مثل این است که انسان از نهر روان یک ظرف آب بردارد که فورا جاى آن آب پر مى شود. که انسان هر چه در راه خدا بخشش کرده فورا جاى آن پر مى شود مثل زمین نیست که اگر قسمتى از آن برداشته شود جاى آن خالى مى ماند. و اگر کسى یقین داشته باشد که هر کس کار خیرى انجام داده است خدا جاى آن را پر مى کند, دستش به بخشش و عطا باز مى شود. این ها از امورى است که تجربه پذیرند.
بنابراین انبیإ در تلقى وحى, به تجربه دینى نیاز ندارند بلکه بار اول وقتى وحى را شهود کردند یقین و جزم با آن همراه است.
وحى و تجربه عرفانى
عرفان داراى دو بخش است: بخش عملى و بخش نظرى
بخش عملى عرفان, رابطه و وظایف انسان را با خودش و جهان و خدا توضیح مى دهد. در این بخش عرفان بیان مى شود که انسان چگونه مى تواند به قله منیع انسانیت یعنى توحید برسد. از کجا سلوک را شروع کرده و چه منازل و مراحلى را به ترتیب طى کند تا به مرحله اى برسد که جز خدا چیزى را نبیند و به عبارت دیگر, عارف در بخش عملى به جایى مى رسد که به وحدت شهود راه مى یابد و در بخش نظرى عرفان, جهان بینى عارف بیان مى شود.
عارف وقتى به سیر و سلوک و تجربه عرفانى مشغول است حقایقى براى او کشف مى شود, محصولات حال یا گذشته خود را در خواب یا بیدارى, در مثال متصل مى یابد.
عارف وقتى چیزى را یافت, معیار مى طلبد که با آن معیار بسنجد و لذا بسیارى از چیزها را عرفا گفتند اما با هم اختلاف داشتند و یا مشخص شد که اشتباه است اگر چنانچه در سیر و سلوک تابع شریعت و ولایت اهل بیت(ع) باشند و راه صحیح را طى کنند گوشه اى از علوم شهودى انبیإ و اولیإ به آنها مى رسد, همانطوریکه گوشه اى از علوم حصولى به آنها رسیده است.
با توجه به مطالب گذشته وحى با تجربه عرفانى متفاوتند. زیرا در بین انبیإ اختلافى نیست. آنچه را که انبیإ یافتند با یکدیگر اتفاق دارند و یافته هاى انبیإ موافق همدیگر است لذا در قرآن کریم آمده است که ((مصدقا لما بین یدیه))(17) یعنى پیامبر لاحق سابق را تصدیق مى کند, چنانچه سابق به آینده بشارت مى دهد و اگر در برخى موارد اختلاف دارند آن اختلاف هم پیش بینى شده است. بنابر این وحى یک فرم خاصى از علوم شهودى است که با مشاهدات عرفا فرق دارد.
عرفان و اخلاق
مساله اخلاق بخشى از فلسفه است و با عرفان ارتباط ندارد. زیرا موضوع و مسائل اخلاق نفس و تهذیب نفس و شناخت فضایل و رذایل نفس و راه تحصیل فضایل و پرهیز از رذایل نفس و امثال آن است.
در اخلاق انسان بجایى مى رسد که انسان خوب و متخلقى مى شود, واجبات را انجام مى دهد, مستحبات را ترک نمى کند, از حرام پرهیز مى کند, مکروهات را ترک مى نماید و براى رضاى خدا کار مى کند. و ممکن است ((حبالله)) هم تلاش کند ولى همه اینها در محور تهذیب نفس است.
عرفان با اخلاق فاصله فراوانى دارد زیرا اولا تلاش و کوشش عرفان آن است که عارف آن واحد حقیقى و جمال و جلال او را مشاهده کند, توحید ذاتى را مشاهده کند توحید اوصاف و افعال و آثار را مشاهده کند.
و ثانیا عارف از حد تهذیب نفس مى گذرد. زیرا تهذیب نفس از پله هاى سکوى پرواز عارف است. عارف زمانى در سکوى پرواز قرار مى گیرد که متخلق بوده و تهذیب نفس کرده و تزکیه شده واجب ها و مستحبات را انجام داده باشد.
و ثالثا همانطوریکه عرفان فوق فلسفه است و اخلاق مادون فلسفه, عارف هم فوق فیلسوف است و متخلق هم مادون فیلسوف قرار مى گیرد. البته در صورتیکه فیلسوف الهى و عالم با عمل باشد.
تفکیک شریعت و فقه براى حل پلورالیسم
بعضى مى گویند: باید حساب شریعت را از حساب علم فقه و سیستم حقوقى جدا کرد تا پلورالیسم و تکثرگرایى و در نتیجه تسامح عملى قابل تحمل باشد. به این صورت که با تفکیک مرز شریعت از مرز فقه آرإ صاحب نظران گوناگون قابل تحمل است و آنچه مانع تکثرگرایى و تسامح عملى است, فقه است و به تعبیرى دیگر: فقه عبوس. معاذالله ـ کثرت را تحمل نمى کند ولى شریعت هماهنگ کثرت را تحمل مى کند.
در جواب این سخن باید مبادى تصورى بحث را روشن کنیم و منظور از فقه و شریعت را بدانیم, فقه در قرآن چه معنایى دارد و بفهمیم شریعت چیست؟ تا دریابیم آیا بین فقه و شریعت مرز خاصى وجود دارد یا خیر؟
فقه در قرآن مجموعه اى از شریعت است و شریعت مجموعه عقاید و اخلاق و احکام است, فقه در قرآن کریم در موارد گوناگونى استعمال شده و معناى آن درک واقعیت و حقیقت است عده اى فقه را این چنین معنى کردند: ((التوسل الى العلم الغایب بعلم شاهد)) فقه آنستکه انسان از مشهود و معلوم خود براى درک مجهول استفاده کند. و آن معلوم را نردبانى براى کشف مجهول قرار دهد. خواه آن مجهول مربوط به هست و نیستها و بود ونبود باشد که مسایل حکمت نظرى و کلام است و خواه باید و نبایدهاى فقهى, اخلاقى و حقوقى باشد.
در صدر اسلام فقه اختصاص به فقه مصطلح نداشت که در مقابل حکمت و تفسیر و کلام باشد در سوره مبارکه توبه, مومنین دعوت شدند تا به مراکز فرهنگى اسلام راه یافته و در دین فقیه شوند, این فقاهت, شامل عقاید و اخلاق و حقوق بوده است, یعنى مسائلى از قبیل: اینکه ((در عالم خدا هست)) ((خدا واحد است)), ((جهنم وجود دارد)) ((بهشت هست)), (( نبوت و معاد هست)) و همچنین ((چه کارهایى را باید انجام و چه کارهایى را نباید انجام داد)), فقه است. قرآن فرمود: ((فلیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم))(18) یعنى مومنین به مراکز فرهنگى وارد شوند تا در اصول و فروع فقیه شوند و محصول فقه آنها این باشد که دیگران را انذار کنند.
بهر حال: فقهى که در قرآن به کار رفته به معنى فهم و فراگیرى مجموعه دین و شریعت است و اگر ما فقه را به معناى مصطلح اخذ کنیم ـ یعنى فقهى که از طهارت شروع و به حدود و دیات ختم مى شود و به معناى مجموعه باید و نبایدها و واجبات و محرمات و حلال و حرام است ـ و آن را از شریعت و دین جدا کنیم و بگوییم شریعت کثرت را تحمل مى کند ولى فقه عبوس کثرت را تحمل نمى کند, این عمل, تفکیک دین و عضه عضه کردن و پاره پاره نمودن آن است و قرآن کریم کسانى که دین و قرآن را عضه عضه و پاره پاره مى کنند مورد نکوهش قرار داده و فرمود: ((الذین جعلوا القرآن عضین))(19). و لذا این کار روا نیست زیرا دین یک مجموعه و شجره طوبایى است که شاخ و برگش را نمى توان قطع کرد چون اصل این شجره طوبى ثابت و فرع آن در آسمان و فقه مصطلح که به مجموع مسائلى گفته مى شود که موضوع آن افعال مکلفین است چه در احکام وضعى و چه احکام تکلیفى و چه باید و نبایدهاى حقوقى و چه باید و نبایدهاى اخلاقى بخشى از فقه به اصطلاح قرآن و شریعت و این است که حقانیت آن به حقانیت شریعت و دین است زیرا شریعت اسلام مشتمل بر این نوع فقه نیز مى باشد. بنابراین آنهایى که با تفکیک فقه و شریعت خواستند مسئله پلورالیزم را حل کنند باید بدانند فقه در اصطلاح قرآن به معنى فهم دین است و دین هم مجموعه عقاید و اخلاق و فقه و حقوق است و این مجموعه واحد است که نمى توان آن را تجزیه کرد. زیرا در صورت تجزیه, این مجموعه دین ناقص خواهد شد و موجود ناقص موثر و کارآمد نخواهد بود. و شریعت نیز مرادف دین است و اگر دین پلورالیزم را قابل تحمل مى داند, فقه و شریعت نیز آن را تحمل خواهد کرد و اگر مراد فقه اصطلاحى باشد یعنى علمى که احکام افعال مکلفین را بیان مى کند, متدین و دین دار آن احکام را مى پذیرد و به آن به عنوان احکام زیباى الهى نگاه مى کند و به آن عمل مى کند و هیچگاه آن را عبوس نخواهد دید بلکه مصالح و سعادت خود را در پیروى از آن جستجو مى کند. و اگر دین واحد است و کثرت در آن راه ندارد در فقه نیز کثرت به معناى حقایق کثیره راه ندارد علاوه در فقه چگونگى ارتباط با پیروان دیگر ادیان مشخص شده است که به لحاظ رفتارى مى توان با آنان رفتار مسالمتآمیز داشت و به عبارت شریعت و دین و فقه مستنبط از آن حق است و حق واحد است گرچه ممکن است درون اختلاف باشد و چنان که قبلا گفته شد, کثرت و اختلاف در فهم در صورتى که روشمندانه باشد هم وجود دارد و قابل تحمل است.
پى نوشت ها:
1. وسائل الشیعه, ج 27, ابواب صفات القاضى, حدیث46 ص167, چاپ موسسه آل البیت.
2. وسائل الشیعه, ج 27, ابواب صفات القاضى, حدیث65 ص173, چاپ موسسه آل البیت.
3. سوره نور, آیه 35.
4. کیان شماره 28, ص 4.
5. همان, ص 20.
6. همان, ص 13.
7. همان, ص 21.
8. اصول کافى, ج 1, کتاب الحجه, باب الفرق بین الرسول و النبى والمحدث حدیث 4, ص 177.
9. سوره النحل, آیه 6.
10. سوره الاعلى, آیه 6.
11. سوره النجم, آیه 3 و 4.
12. سوره بقره, آیه 249.
13. سوره بقره, آیه 186.
14. الاربعون حدیثا, للشیخ بهایى, چاپ جامعه مدرسین, حدیث16, ص243.
15. سوره مائده, آیه64.
16. بحارالانوار, ج 10, کتاب الاحتجاج, ص 99.
17. آل عمران, آیه 3.
18. سوره توبه, آیه 122.
19. سوره حجر, آیه91.