آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

حلقه وصل
رژیم که از ادامه مبارزات امام ترسیده بود, تصمیم گرفت براى پایان بخشیدن به این قیام رهبرى آن را دستگیر نماید. لذا در اقدامى نابخردانه در ساعت سه بعد از نیمه شب پانزدهم خرداد سال 1342 هـ.ش مإموران شاه شبانه از بام و دیوار به خانه قائد بزرگ اسلام یورش بردند و آن حضرت را بازداشت نمودند و با سرعت هرچه تمام تر به تهران منتقل کردند. آنان در این خیال خام بودند که با دستگیرى امام, نهضت اسلامى خاموش خواهد گشت, اما یاران او کوشیدند بیش از پیش به قیام اسلامى شتاب بخشند که در این میان فرزند ارشد ایشان یعنى حاج آقا مصطفى نقش ویژه اى بر عهده داشت. بعد از لحظه دستگیرى که این شهید از فراز بام خانه شاهد و ناظر جریان دستگیرى حضرت امام بود, تحت تإثیر احساسات شدید از ارتفاع پنج مترى خود را به داخل کوچه افکند و کوشید تا از بردن پدرش جلوگیرى کند, اما موفق نشد. رهبر انقلاب در این لحظه متوجه گردید که یکى از مإموران رژیم مى خواهد به سوى فرزندش شلیک کند, لذا به مصطفى اشاره کرد از ماشین حامل او دور شود. حاج آقا مصطفى قبول کرد, ولى در جهت افشاگرى با تمام نیرو فریاد زد: ((مردم خمینى را بردند...)) با شنیدن این عبارت همسایگان از خواب برخاسته و شتابان به سوى خانه قائد بزرگ رفتند و از منزل آقا تا چهار راه بیمارستان (شهداى کنونى) اهالى قم اجتماع نمودند. در صبح پانزدهم خرداد حاج آقا مصطفى ضمن آنکه انبوه جمعیت معترض و نگران را به هوشیارى و آرامش فرا مى خواند, تصمیم مى گیرد توطئه جدید رژیم منفور شاه را خنثى سازد, او مصمم به پیمودن راه پدر شد و یک حرکت اعتراضآمیز را سامان دهى کرد. ایشان در پیشاپیش جمعیت به سوى حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) حرکت نمود. این خیزش خودجوش چون آذرخشى فضاى اختناق آلود قم را روشن کرد و از معابر و کوچه هاى قم مومنان مشتاق رهبر به سوى حرم آمدند. حاج آقا مصطفى که رسالت پدر را بر دوش کشیده بود, برفراز منبر رفت و راجع به دستگیرى رهبر سخنرانى کرد و در صحن مطهر, رهبرى تظاهرات را عهده دار گردید. در ضمن تلاش نمود تا احساسات خشمگین مردم را کنترل نماید که مبادا خونى بر زمین ریخته شود, تجمع اعتراضآمیز مردم با سخنان حجه الاسلام والمسلمین طاهرى خرم آبادى و آیت الله یوسف صانعى ادامه پیدا مى کند. حضرت آیه الله صانعى در این باره گفته است: در صحن مطهر منبرى گذاشته بودند... گاه و بى گاه با مردم صحبت مى کرد... برخى از مإموریتها را در همان زمان با همه خطرها به بنده مى دادند و بنده واسطه بین ایشان و بیت مرحوم آیت الله العظمى سید احمد زنجانى بودم که مردم آنجا جمع شده بودند تا راجع به قضیه تصمیم بگیرند.(1) یکى از شاهدان عینى, ماجراى مزبور را چنین توضیح مى دهد: شهید حاج آقا مصطفى روبروى ایوان آیینه در صحن, روى یک منبر کوتاهى نشسته ومردم او را احاطه کرده بودند. در این هنگام نیروهاى نظامى از هوا و زمین در خیابانهاى قم به مردم حمله مى کردند و رفت و آمد به بیت آیت الله زنجانى براى تعیین تکلیف ادامه داشت, تا اینکه شیخ اسماعیل ملایرى از سوى مراجع تقلید پیغام داد که مردم تا دستور بعدى به سوى خانه هاى خود بروند. حاج آقا مصطفى با شدت ناراحتى و گریه از مردم تشکر کرد و افزود: من از شما مردم خوب و غیرتمند قم که به مناسبت بازداشت پدر پیرم این همه ناراحت و نگران هستید و چنین احساساتى را ابراز مى دارید سپاسگزارم!
این ادامه حضورتان در صحنه ها سبب مى شود که پدرم زودتر آزاد شده و به خدمت شما بیاید!(2)
مردم بى اختیار گریستند و با توصیه حاج آقا مصطفى پراکنده شدند. با این حرکت مردمى که به رهبرى فرزند برومند حضرت امام خمینى انجام شد, سرانجام رژیم سفاک پهلوى خود را در تنگنا دید و جز توسل به قواى نظامى و کشتن مردم بى دفاع چاره اى ندید. درباره نقش برجسته آن شهید در نخستین روزهاى نهضت, حاج سید احمد خمینى(ره) خاطر نشان ساخته است در آغاز مبارزات, بسیارى از مسوولیتهاى پخش اعلامیه ها و رساندن اخبار به امام, گرفتن اعلامیه و تشکل دوستان از سراسرکشور و به طور کلى مسایل حساس مبارزه به دست ایشان (حاج آقا مصطفى) انجام مى گرفت. همیشه سعى مى کرد که واقعیتها را به آگاهى امام برساند که امام در فرصتهاى مقتضى و مناسب تصمیمات لازم را در زمینه هاى لازم اتخاذ فرمایند.(3) آن روز که موج خبر بازداشت امام ایران را در غمى جانگاه فرو برده بود و همه نگران سرنوشت رهبرشان بودند, آنچه در آن فضاى حزنآلود بارقه امید مى نمود, چهره حاج آقا مصطفى بود که مى کوشید زیر بار سنگین اندوه و نگرانى خم به ابرو نیاورد و براى گسترش و استمرار نهضت مصمم و استوار بماند.
در دوازدهم مرداد سال 1342 هـ.ش که ساواک امام را از زندان تهران به منزل خصوصى انتقال داد, شهید حاج آقا مصطفى خمینى موفق گردید که با ایشان در ارتباط باشد و چون سیل جمعیت مشتاق براى دیدار با امام به سوى داودیه (محل استقرار امام) حرکت کرد, ساواک دچار هراس گردید و سرانجام, دیدار امام را ممنوع نمود و تنها نزدیکان و از جمله حاج آقا مصطفى حق رفت و آمد داشتند. سه روز بعد حضرت امام به منزلى در قیطریه منتقل گردید و آنجا تحت نظر مإمورین ساواک قرار گرفت. از این تاریخ, نقش بارز آیت الله سید مصطفى خمینى ابعاد تازه اى به خود گرفت, زیرا لازم بود گزارش مربوط به امت مسلمان را به رهبر قیام و تصمیمهاى رهبرى نهضت را به آنان انتقال دهد. در گزارش ساواک (25 مرداد 1343) چنین مى خوانیم: پسر آیت الله خمینى با افراد متنفذ و مخالف دولت در تماس مى باشد, چون مشارالیه مى تواند با پدرش ملاقات نماید, از این لحاظ رابط بین پدر و افراد مخالف دولت است.(4) وى این ارتباط را با فراست و درایت انجام مى داد و دقت مى کرد به گونه اى عمل کند که مبادا عوامل رژیم این حلقه وصل بین امت و امام را قطع نمایند. با این وجود تلاشهاى حاج آقا مصطفى رژیم را به تنگ آورد; نصیرى که در آن موقع رئیس شهربانى و فرمانده نظامى تهران بود, روزى وى را احضار نمود و خطاب به او گفت: مانمى خواهیم وضعى پیش آید که شما را دستگیر کنیم. گزارشهاى پى در پى چنین نشان مى دهد که داراى رفتار مشکوکى بوده و با عناصر ناراحت و روحانیان مخالف تماسهایى دارید. چنانچه در این شیوه خود تجدید نظر نکنید با عکس العمل شدیدى از سوى مقامات مربوطه روبرو خواهید شد! که البته روح بزرگ و تزلزل ناپذیر ایشان قوىتر و عمیق تر از این بود که با این گونه تهدیدات متزلزل شودو دست از آن وظایف مهم و رسالت خطیر بردارد. حاج آقا مصطفى در مدت حصر پدر در تهران, دایم بین قم و این شهر در رفت و آمد بود و جالب اینکه عاشقان حضرت امام حاضر بودند, تمامى امکانات را در اختیار او قرار دهند, ولى وى این ترددها را با اتوبوس انجام مى داد و این رفتار بیانگر زهد و ساده زیستى آن عالم بزرگوار بود.(5)
شخصیت این شهید در تحریک مردم به سوى قیام و مبارزه با رژیم تإثیر داشت, به همین جهت مإموران ساواک از حضورش در اجتماعات بیمناک بودند و مى کوشیدند تا از آشکار شدن وى در ملا عام ممانعت به عمل آورند. در ماجراى رحلت اندوهبار حضرت آیه الله بهبهانى ایشان در تشییع جنازه آن فقید سعید شرکت کردند. مردم با دیدن فرزند امام شعار: ((خمینى بیت شکن ملت تو را مى خواهد)) سر دادند, در همانجا عوامل ساواک آیت الله شهید را دستگیر نمودند که به دلیل ازدحام جمعیت و هجوم شدید مردم, ایشان را به داخل مغازه اى برده و کرکره آنرا پایین کشیدند و مردم را متفرق نمودند. سپس حاج آقا مصطفى را از آن منطقه دور نمودند و تهدید کردند: حق ندارید در چنین مراسمى شرکت کنید.(6)

نقمت یا نعمت
سرانجام امام خمینى در تاریخ پانزدهم فروردین سال 1343 از حصر آزاد گردیده و به قم تشریف بردند. مردم از تمام نقاط ایران براى دیدن رهبر خویش به سوى قم مى رفتند, بیت رهبر نهضت شب و روز بر روى ملاقات کنندگان باز بود. امام گاه به گاه به میان مردم مىآمدند, حاضران با مشاهده سیماى ایشان ضجه مى زدند و اشک شوق مى ریختند و صلوات مى فرستادند. در این میان هیچ کس به اندازه حاج آقا مصطفى جنب و جوش نداشت, زیرا باید از مهمانان پذیرایى مى کرد و ملاقاتها را تنظیم مى نمود و برخى حرکات مشکوک را کنترل مى کرد. در 21 فروردین همین سال امام در بین دانشجویان سخنرانى کرد و طى بیاناتى رژیم را سخت مورد حمله قرار داد و تإکید نمود: خمینى را اگر دار بزنند, تفاهم نخواهد کرد! حاج آقا مصطفى بلافاصله تصمیم گرفت این سخنرانى را تدوین و انتشار دهد, زیرا رژیم مى خواست به جامعه چنین وانمود نماید که امام با دستگاه به تفاهم رسیده است, اما مفاد این مطالب خنثى کننده تبلیغات منفى ساواک بود.
با تصویب لایحه کاپیتولاسیون در مجلس سنا و شوراى ملى, مرحله تازه اى از مبارزات امام خمینى بر علیه رژیم منفور پهلوى و استکبار جهانى آغاز شد, زیرا این توطئه نابودى حاکمیت ملت و استقلال ایران را در پى داشت. عوامل ساواک کوشیدند تا این خبر در مطبوعات منعکس نشود, اما نسخه اى از نشریه داخلى مجلس که این مصوبه ننگین در آن درج شده بود به دست امام رسید. امام با مطالعه آن از خیانت رژیم آگاه شد و تصمیم گرفت این خیانت شوم را به آگاهى مردم برساند. عوامل دستگاه طاغوت کوشیدند از طریق فردى که مورد وثوق بود و از سویى چهره اى بى طرف و موجه داشت, یعنى حسن مستوفى (پسر خاله امام), رهبر نهضت را از حمله به امریکا و ایجاد جو ضد امریکایى در محیط مذهبى ایران برحذر دارد, این شخص که موفق نگردید با امام ملاقات کند, بناچار با حاج آقا مصطفى دیدار نمود و به وى تإکید کرد که تهدیدهاى حکومت را به آگاهى پدر برساند, در برابر این تهدیدات ملوکانه که توسط حسن مستوفى بیان شد, آیت الله مجاهد حاج سید مصطفى خمینى با قاطعیتى که از پدرش به ارث برده بود خاطرنشان ساخت که آیت الله خمینى هر جور که صلاح بداند به وظیفه خود عمل مى کند و این گونه حرفها هم نمى تواند ایشان را در اجراى رسالتى که به عهده دارد به تجدید نظر وادارد.(7)
امام خمینى(قدس سره) در تاریخ چهارم آبان 1343 (مطابق بیستم جمادى الثانى سال 1383 (مصادف با سالروز ولادت حضرت زهرا و نیز تولد خود) سخنرانى افشاگرانه خویش را در ارتباط با این مصوبه ذلت بار در جمع اقشار مختلف قم ایراد کردند. کمتر از ده روز پس از بیانات قائد بزرگ یعنى در سیزدهم آبان همین سال شهر قم در اشغال نظامیان دژخیم قرار گرفت و مردم مشاهده کردند که هیچ کس اجازه سر بیرون آوردن از خانه خود را ندارد. در سحرگاه همین روز, خانه امام به محاصره صدها کماندوى چترباز درآمد, ایشان را دستگیر و مستقیما به فرودگاه مهرآباد انتقال داده و از آنجا با یک هواپیماى بارى ابتدا به استانبول و سپس به بورساى ترکیه تبعید نمودند.(8)
بعد از دستگیرى مجدد حضرت امام و تبعیدش به ترکیه وظیفه سنگینى بر دوش حاج آقا مصطفى سنگینى مى کرد. رژیم با تمام قدرت کوشید تا با دور کردن رهبر نهضت از مردم, چراغى را که او برافروخته بود خاموش کند. آن شهید لازم دید با این ترفند تازه دستگاه ستم مبارزه کند و تصور خلا رهبرى را باطل نماید و مردم را همچنان در صحنه ستیز با ظلم نگه دارد. در راستاى این رسالت دشوار تلاش کرد تا آیات عظام و مدرسین عالیمقام حوزه را از نقشه شوم دشمن آگاه سازد; بدین منظور در ساعت ده صبح همین روز, در منزل حضرت آیت الله العظمى مرعشى نجفى دستگیر و روانه تهران ـ زندان قزل قلعه ـ شد.
در چهاردهم آبان 1343 پس از یک بازجویى مفصل, قرار بازداشت موقت براى وى صادر گردید, اما او در زیر قرار بازداشت خود, نوشت: ((بسمه تعالى, به اصل قرار و کیفیت بازداشت و به قرار بازداشت کننده معترضم سید مصطفى خمینى.))(9)
وقتى حضرت امام از دستگیرى و حبس حاج آقا مصطفى مطلع گردید خرسند شد و فرمود: زندان جهت ورزیدگى و آمادگى او براى آتیه خیلى موثر خواهد بود.(10) در بازجوییهاى حاج آقا مصطفى نکات جالبى دیده مى شود, زیرا در وهله اول از موضع گیرى امام دفاع مردانه اى کرد. نکته دوم این بود که پیش نویس اعلامیه اصلاح شده اى از امام در دست ایشان پیدا شد که بیانگر رازدارى حاج آقا مصطفى و اعتماد امام به وى بود. وقتى مى خواستند ایشان را به تهران ببرند, مإمورین خیلى هراس داشتند همان طور که در مورد پدرش چنین رفتارى را از خود بروز دادند. حاج آقا مصطفى براى دوستان خود نقل کرده بود: هنگامى که در ماشین نشستم, آنها خیلى مشوش و مضطرب بودند ولى من از همان آغاز حرکت به صندلى ماشین تکیه زدم و خوابیدم و از خواب بیدار نشدم تا اینکه ماشین به تهران رسید و آنها مرا بیدار کردند.!(11)
حاج آقا مصطفى به مدت 57 روز در سلول انفرادى به سر برد, او در این شرایط سخت و حساس که براى نهضت اسلامى پیش آمده بود, براى اینکه دشمن به مقصد منفور خویش نرسد و ارتباط بین امام و مردم قطع نشود, در اولین فرصت ممکن حاج آقا شهاب الدین اشراقى را وکیل کرد تا امور مالى امام و اخذ و توزیع وجوهات شرعى را بر عهده بگیرد. بدین وسیله هم ارتباط مردم با بیت امام دوام یافت و هم طلاب و مبلغان نهضت اسلامى با رهبرى قیام مرتبط گردیدند.(12)
البته خاطر نشان مى گردد که امام در وکالت نامه اى که از ترکیه براى حاج آقا مصطفى فرستاد, ایشان را وکیل در توکیل گردانید. در این وکالت نامه آمده است: نورچشم محترم که مورد وثوق اینجانب است, وکیل است از طرف حقیر در کلیه امورم آنچه از وجوه از قبیل سهمین مبارکین مطالب هستم به ایشان بدهند و براى تإمین شهریه طلاب قم وکیل هستند, در اخذ دستگردان سهمین مبارکین و هر نحو وجهى که باید به من برسد و اعطا به معال مقرر خود و وصى این جانب هستند.(13)
آیت الله مصطفى خمینى به دلیل رفتار خاصى که داشت در زندان, هم بندهاى خود را تحت تإثیر قرار داد و با خلق و خوى خود الگویى شد براى زندانیان. یکى از افرادى که همراه ایشان در حبس به سر مى برده مى گوید:
با اینکه در سن جوانى بودند, بسیار شخصیت گیرایى داشتند, با اعتماد به نفس که ناشى از توکل بى چون و چراى ایشان به خداوند بود, هرگز در هنگام شنیدن خبرهاى ناگوار بیرون, نشانه اى از نگرانى در ایشان ندیدم. با هر زندانى صرف نظر از اعتقادى که داشت, برخوردى بسیار صمیمانه داشتند. بیشتر اوقات خود را به قرآن خواندن مى گذراندند. پاکتهاى میوه را جمع مى کردند و با مدادى که من به زحمت به دست آورده بودم استفاده کرده و به روى آن یادداشتهایى مى نوشتند.(14)
سرانجام, پس از حدود دو ماه, در روز سه شنبه 24 شعبان 1384 هـ.ق مطابق 8 دیماه 1343 حاج آقا مصطفى از زندان آزاد شد و در قم با استقبال پرشورى مواجه گردید.(15)
البته سرهنگ مولوى با حاج آقا مصطفى در زندان ملاقات کرده بود و طى آن به وى گوشزد نموده بود که چون پدرتان تنهاست, دولت مى خواهد شما را به نزد او در ترکیه بفرستد; لذا شما را چند روزى آزاد مى کنیم تا دید و بازدید با اقوام را انجام دهید و خودتان برگردید به تهران تا به کشور مزبور فرستاده شوید, چند روزى که از حضور فرزند امام در قم مى گذرد, رئیس ساواک تهران (مولوى مزبور) با وى تماس تلفنى مى گیرد و مى گوید: مگر قرار نبود پس از پایان یافتن دید و بازدیدها به ترکیه بروید؟ حاج آقا مصطفى هم پاسخ مى دهد: با آقایان علما و مراجع مشورت کردم و آنان صلاح ندیدند چنین کنم! چند ساعت بیشتر طول نمى کشد که عوامل ساواک و نیروهاى پلیس به منزل ایشان حمله کرده و او را دستگیر و به تهران انتقال مى دهند و همچون پدر بزرگوارش به تبعیدگاه ترکیه مى فرستند.(16)
در روز 29 شعبان سال 1384 مردم قم و فرزندان فیضیه دچار اندوه مضاعفى شدند, زیرا جاى خالى امام را با وجود حاج آقا مصطفى جبران مى کردند. او در غیاب پدر محورى توانا بود که نیروها را فراهم مىآورد و راه مبارزه را تداوم مى بخشید, حضور او در قم و ترمیم جاى خالى پدر براى رژیم قابل تحمل نبود, لذا نخست کوشیدند که او خود داوطلب سفر شود, اما او نمى خواست سنگر را ترک کند. از سویى باهوشیارى مى دانست که تبعید مفهومى دیگر خواهد داشت و موجى به سود نهضت از آن برمى خیزد و این حادثه براى شخص حاج آقا مصطفى از موهبتهاى بزرگ الهى بود و موجب شد که از خرمن پرفیض پدر بهره هاى زیادى ببرد. علاوه بر آن حضرت امام یک همدم دوست داشتنى و انیس مإنوس را یافت و از صحبت اغیار که برایش عذابآور بود رهایى پیدا کرد. حضرت آیت الله العظمى خامنه اى در این خصوص فرموده اند: تبعید براى حاج آقا مصطفى از دو جهت آموزنده بود: یک جهت عمومى اینکه تنهایى براى او بزرگترین معلم بود, زیرا از آن مطالعه در خود و شناسایى قواى خویش را مىآموخت, اما نقطه مثبت دیگرى که در این تبعید وجود داشت مجاورت با امام بود. تبعید به ترکیه این فرصت را به این پسر با استعداد و لایق داد که در مدتى بیش از یک سال با امام باشد و از امام بیاموزد; نه فقط دانش و اندیشه هاى انقلابى و تجربه هاى سیاسى عمیق را, بلکه بیش از همه آن روحانیت, آن معنویت, آن عظمتى که در روح امام همواره وجود داشته است. عرفان امام, بینش معنوى و حکمتآمیز امام را از پدر یاد گرفت و این فرصت برایش بسیار ارزنده بود.(17)
از آن سوى, دوران تنهایى و غربت حضرت امام را سخت آزرده ساخته بود, اگرچه ایشان هیچ گاه از این مشقت ابراز ناراحتى نکردند, در آن مدت حضور فرزند صمیمى, دلبند, فهمیده و دانشمندشان موجب گردید که قوت قلب پدر فزونى یابد, بخصوص آنکه وى مدافع و خدمتکار و حتى آشپز پدر بود, لباسهاى ایشان را مى شست و مونس و غمخوارش هم به شمار مى رفت.(18) طبع امام این بود که از مإموران ساواک ایران و نیروهاى امنیتى ترکیه هیچ تقاضایى نمى کرد. وجود سید مصطفى از جهت رفع نیازهاى پدر و نیز مشاوره و تدارک حرکتهاى آینده براى امام بسیار ارزش داشت. آن سید شهید در تبعیدگاه ترکیه افزون بر یار و یاور امام بودن, پیام رسان نهضت اسلامى هم بود و از هر فرصتى که به دست مىآمد در جهت هدایت, مبارزه و افشاگرى استفاده مى کرد. گاهى به صورت ناشناس با ایرانیان تماس مى گرفت و در دفتر آنان پیام قیام را مى نوشت و امضإ مى کرد; بعدا آنان با توجه به خط وى, او را مى شناختند و پیام انقلاب را به دیگران مى رساندند به دلیل همین تلاشها روزى رئیس سازمان امنیت ترکیه نزد امام خمینى آمد و از فعالیت سیاسى فرزندش شکایت نمود و به وى در این بابت هشدار داد.(19)
حضرت امام از روزهاى اول تبعید نگارش یک دور فقه را آغاز کردند که بعدها تحت عنوان تحریرالوسیله در دو جلد به زبان عربى انتشار یافت. آیت الله سید مصطفى خمینى که در این زمان از مجتهدین مسلم حوزوى بود با پدر در خصوص مسایل گوناگون شرعى و فقهى خصوصا امور مستحدثه بحث مى کرد تا فتواها به لحاظ علمى استحکام افزونترى بیابند. این بحثها گاه به مقدارى بالا مى گرفت و سر و صدا زیاد مى شد که مإمورین امنیتى ایران که حلقه اول مراقبان آنان را تشکیل مى دادند مىآمدند و از لاى در نگاه مى کردند تا ببینند چه اتفاقى افتاده است. حاج مصطفى براى دوستى یادآور شده بود: براى ما جالب بود, همانها که در خانه مإمور حفاظت ما بودند, موقع نماز که مى شد هم سجاده ما بودند و پشت سر امام به ایشان اقتدا مى کردند. گاهى مى گفتند امروز سر و صداى شما با حاج آقا بلند بود؟! مى گفتم بحث طلبگى است. (20)

آذرخشى در کویر ستم
بعد از گذشت حدود یک سال از تبعید حاج آقا مصطفى به ترکیه در تاریخ 13 مهرماه 1344 برابر نهم جمادى الثانى سال 1385 هجرى قمرى امام خمینى و فرزند برومندش سید مصطفى, از تبعیدگاه بورساى ترکیه به بغداد انتقال داده شدند. در روز 23 مهر همین سال مرید و مراد در نجف سکونت گزیدند و بى درنگ درس و بحث را آغاز کردند. در این تبعیدگاه نیز حاج آقا مصطفى همچون گذشته یار و یاور پدر بزرگوارش بود او جوانان را تشویق مى نمود تا به سوى مبارزه با رژیم استبدادى ایران روى آورند و روحانیون و طلاب را تحریض مى کرد که براى این رویارویى مسلح باشند. وى براى رهبرى, مشاورى امین و معاونى پرتلاش بود و دامنه مبارزات را در سراسر جهان گسترش مى داد. حجه الاسلام سید حسن خمینى در این مورد مى گوید: با کانون هاى مبارزه در ایران و دیگر جاها مرتبط بود آنها هم به واسطه ایشان با امام در ارتباط بودند. (21)
در یکى از گزارش هاى ساواک مى خوانیم: ((مصطفى خمینى که سرپرستى قسمت اجرایى تشکیلات خمینى را به عهده دارد مسوولیت ارتباطات خارج از عراق را نیز به عهده دارد وبا سفرهایى که انجام مى دهد بر فعالیت خارج نظارت مى نماید.(22) شهید سید مصطفى خمینى دوبار به حج مشرف گردید, به محض آنکه ساواک از تصمیم ایشان در این مورد باخبر گردید, به نیروهاى خود در عربستان اعلام کرد: با توجه به اینکه امکان دارد در کشور مزبور, مبادرت به فعالیت هایى علیه مصالح کشور شاهنشاهى بنماید, اعمال و رفتار شخص مورد بحث و همراهان وى را به نحو مقتضى تحت نظر قرار بدهید. (23) سرزمین حجاز بهترین محل براى ملاقات مبارزان و تصمیم گیرى در خصوص قیام اسلامى بود. از این جهت, در سال 1353 بار دیگر حاج آقا مصطفى براى زیارت بیت الله الحرام عازم مکه گردید. این خبر به علماى مبارز رسید و عده اى تصمیم گرفتند به حج مشرف شوند. ساواکى ها بلافاصله گزارش دادند: بعضى از ایرانیانى که طرفدار خمینى هستند, در صددند در مراسم حج از فرصت استفاده کرده و با وى (مصطفى خمینى) ملاقات نمایند.
حاج آقا مصطفى, بعد از نیمه شب, پشت مقام ابراهیم مى نشست و علما با وى ملاقات مى کردند. شهید حاج شیخ فضل الله محلاتى در این باره گفته است: شب مىآمدیم تا صبح غالبا پیش ایشان مى نشستیم و هر کس هر وقت کارى یا مسإله اى داشت, از او سوال مى کرد. ساواک مراقب ما بود. آن سال وقتى که من برگشتم ایران, فورا مرا خواستند و داد و قال کردند که حاج آقا مصطفى چه دستوراتى به شما داد; البته مرا رها کردند, ولى منبرم را ممنوع نمودند.(24) مدار امور سیاسى حاج آقاى شهید بود, هرگاه اختلاف نظر موجب سستى مبارزین مى شد, به دور شمع وجودش جمع مى شدند و او آنها را به اتحاد و پرهیز از تفرقه فرا مى خواند و مى فرمود: ((هدفتان یکى است, همه ما یک راه را انتخاب کرده ایم, اما در جزئیات اختلاف نظر وجود دارد و این به اصل هدف ضررى نمى رساند; ما باید این اختلاف ها را در بین خودمان حل کنیم تا این جزئیات موجب نشود که اختلاف اصولى با هم پیدا کنیم.))(25) با عنایت به این که حاج آقا مصطفى یک شخصیت سیاسى, داراى اندیشه و تفکر خاص, راه, روش و منش مشخص در خصوص مسایل مبارزاتى و سیاسى بود, شخصیت هایى چون دکتر بهشتى و آیت الله مطهرى وقتى به نجف مىآمدند, در حاشیه ملاقات با امام, جلساتى نیز با حاج آقا مصطفى داشتند و نظرات ایشان را دریافت و منتقل مى کردند; چرا که نیروهاى داخل ایران, نظرات ایشان را در مورد کیفیت مبارزه و نحوه شکل گیرى انقلاب اسلامى جویا مى شدند. همین طور روشنفکرانى که از اروپا و امریکا به خدمت امام مى رسیدند, در چندین جلسه با حاج آقا مصطفى ملاقات مى کردند و لذا وقتى آن شهید بزرگوار آنان را راه نداد و حاضر نگردید با آنان بنشیند و صحبت کند, به شدت تحت فشار قرار گرفته و احساس کمبود کردند.
مرحوم آیت الله العظمى سید محسن حکیم, یکى از مراجع پرنفوذ شیعه در عراق بود که مردم به شدت به ایشان ارادت مى ورزیدند. در سال هاى 1347ـ1348 رژیم عراق افراد متدین مخالف حکومت را به صورت گسترده اى دستگیر مى کرد. در ایام اربعین, مردم نجف به شکل دسته جمعى, با پاى پیاده به سوى کربلا حرکت مى کردند, در میانه راه رژیم عراق از ادامه سیر آنان وحشت کرد و به همین دلیل, عده اى را به رگبار بست و گروه زیادى را دستگیر نمود, افراد باقى مانده هم در بیابان هاى اطراف متفرق شدند. آیت الله حکیم به عنوان اعتراض به این حرکت, به بغداد (مرکز حکومت) رفت و مردم از سراسر عراق براى دیدار با آیت الله حکیم و اظهار وفادارى و بیعت با ایشان به بغداد آمدند. شعله هاى تنفر و انزجار عمومى علیه رژیم بعثى زبانه مى کشید, در همین اثنا عوامل حکومت یک مانور سیاسى در مقابل آیت الله حکیم ترتیب دادند تا هم نمایش قدرت باشد و هم علیه نیروهاى مذهبى شعارهایى داده شود. مبارزان مسلمان وقتى متوجه این حرکت شدند, علیه تظاهر کنندگان که رئیس جمهورى وقت (حسن البکر) هم در میان آنان بود, شعار دادند و حتى به سوى حسن البکر حمله ور شدند. حکومت عراق وقتى احساس کرد خشم و نارضایتى مردم رو به فزونى است, شبانه در خانه آیت الله حکیم را بست و به هیچ کس اجازه ملاقات با ایشان را نداد. متعاقب آن نیز فرزند ایشان, سید مهدى حکیم, را به عنوان محرک مردم تحت تعقیب قرار داد. آیت الله حکیم که انتظار چنین برخوردى را نداشت در تاریخ 19 / 3 / 1348 به نجف اشرف رفت و در خانه اش را به روى مردم بست. بدین ترتیب رعب و وحشت بر فضاى نجف حاکم گردید و آن طوفان شدید که مى رفت رژیم عراق را درهم بپیچد خاموش شد. هیچ کس حتى علما و شخصیت هاى بزرگ مذهبى جرإت رفت و آمد به منزل آیت الله حکیم را نداشتند. در این فضاى رعب انگیز, حضرت امام تصمیم گرفت با یک حرکت اصولى این جو وحشت و اختناق را بشکند, لذا به نمایندگى از سوى خود فرزند برومندشان حاج آقا مصطفى را در تاریخ 20 / 3 / 1348 به ملاقات با آیت الله حکیم فرستادند. خبر این دیدار به سرعت انتشار یافت و نقل مجالس و محافل گردید. این ملاقات و تبادل نظر در روزهاى بعد تکرار شد و موجب گردید که فضاى ملتهب نجف آرام گیرد, حکومت عراق که با ابتکار حضرت امام نقشه هاى خود را نقش بر آب دید, درصدد اقدام جدیدى بر آمد; رئیس سازمان امنیت و فرماندار نجف اشرف, به حضور امام خمینى رسیدند و اظهار داشتند که از سوى شوراى فرماندهى انقلاب مإموریت دارند آقاى سید مصطفى خمینى را به بغداد اعزام کنند و براى انجام این مإموریت از حضورتان اجازه مى خواهند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر اعزامش منوط به اجازه من است, هرگز موافق نخواهم بود و اگر مإمور به جلب او هستید, خود مى دانید! لحظاتى بعد, به منزل حاج آقا مصطفى یورش برده او را دستگیر نموده و به بغداد روانه ساختند, به امید آنکه اولا بتوانند آن شهید و پدر والامقامش را مرعوب سازند و مقاومتشان را درهم بشکنند و در ثانى همان فضاى هراس آلود را بر نجف حاکم سازند. رژیم عراق تصور مى نمود که مى تواند اراده مصطفاى مقاوم را درهم بشکند و او را از کرده خویش نادم سازد یا لااقل درخواستى براى آزادى ایشان از امام دریافت دارد تا در مقابل بتواند حق السکوتى از آن بزرگوار بگیرد; ولى طولى نکشید که به اشتباه خود پى برد و حضرت امام این آرزو را بر دل آنان گذاشت و همچون کوه استوار ایستاد. همه فضلا و علما براى اتخاذ یک تصمیم و عمل عاجل به نزد امام آمدند و انتظار داشتند ایشان براى رهایى حاج آقا مصطفى اقدامى انجام دهد, ولى امام کلمه اى حرف نزدند و تقاضایى در این مورد ننمودند; زیرا بر این باور بودند که کسى که مبارزه مى کند, هیچ گاه نباید براى آزادى از دشمن درخواست کند. از آن سو, حاجآقا مصطفى را پس از ورود به بغداد, مستقیم به کاخ ریاست جمهورى بردند. در آنجا افزون بر احمد حسن البکر ـ رئیس جمهور ـ چند تن از اعضاى شوراى فرماندهى انقلاب و نیز تیمور بختیار حضور داشتند. در آغاز حسن البکر به دیدارهاى سرى و پیگیر او با آیت الله حکیم اشاره کرد و با لحن تندى هشدار داد: امکان دارد کار به جایى بکشد که ناراحتى شما و نگرانى پدر پیرتان را به همراه داشته باشد! سپس پیشنهاد همکارى با رژیم عراق براى مبارزه با ایران را مطرح کرد. فرزند برومند امام در پاسخ به وى یادآور گردید: اختلاف ما با حکومت ایران, اساسى و عقیدتى است, اما مخالفت دولت عراق با ایران سیاسى و زودگذر است! شما چند روزى به یکدیگر بد مى گویید و بعد در کنار هم قرار مى گیرید! اما ما نمى توانیم هیچ وقت با آنان کنار بیاییم و تفاهم کنیم! رژیم بعث که دریافت حاج آقا مصطفى را نمى توان با تطمیع و تهدید فریفت, بدون هیچ نتیجه اى وى را آزاد کرد.(26)
حاج آقا مصطفى اکثر سال ها در فصل تابستان, سفرى به سوریه و لبنان داشت; هم براى مسایلى که مربوط به حضرت امام بود, هم به خاطر ارتباطاتى که در عراق امکان نداشت و هم به دلیل ایجاد پیوند با مبارزین لبنانى, زیرا کشور لبنان از مراکز تشیع و پایگاه چریک هاى فلسطینى بود. موقعیت سیاسى امام موسى صدر و تشکیلات نوپاى او در این کشور, از جمله مجلس اعلاى شیعیان و حرکت محرومین, موجب برخى ارتباطات وى با رژیم شاه شده بود که ادامه این وضع براى مبارزین ایرانى سخت مىآمد. کلید حل این مشکل, تفاهم با امام موسى صدر بود; آیت الله مصطفى خمینى در تابستان سال 1356 به همراه برادرش حاج احمد آقا و تنى چند از دوستان براى تحکیم این وحدت به بیروت مسافرت کرد و مورد استقبال گرم و صمیمانه سید موسى صدر قرار گرفت.(27)
پى نوشت ها:
1. یادها و یادمان ها, ج2, ص43.
2. همان, ص185.
3. روزنامه ابرار, اول آبان سال 1369 هـ.ش
4. ستاره صبح, ص47.
5. سیره صالحان, ص438 ـ 439, فصلنامه حضور, شماره 21, ص129.
6. شهید هجرت و جهاد, ص8 ـ 13, مجله پیام انقلاب شماره 18, ص45.
7. مجله پانزدهم خرداد, شماره 13, ص110.
8. بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى, ج1, ص;743 فرازهاى فروزان, ص412 ـ 413.
9. ستاره صبح, ص57.
10. گل هاى باغ خاطره, ص23.
11. سرگذشت هاى ویژه... ج4, ص167 (خاطرات حاج آقا رحیمیان).
12. فصلنامه حضور, شماره 21, ص138.
13. مجله پیام انقلاب, شماره 199, ص30.
14. یادها و یادمان ها, ج2, ص369.
15. همگام با خورشید, حجه الاسلام والمسلمین فردوسى پور, ص172.
16. خاطرات محتشمى, ص;432 بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى, ج1, ص792. خاطرات آیت الله پسندیده, به کوشش محمد جواد مرارى نیا, ص112.
17. صبح اول آبان, ویژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى (بدون تاریخ), ص5.
18. پا به پاى آفتاب, ج2, ص43.
19. پیام انقلاب, شماره 18, ص45.
20. یادها و یادمان ها, ج1, ص272.
21. همان, ج دوم, ص 87.
22. خاطرات و مبازرات شهید محلاتى, ص 89.
23. یادها و یادمان ها, ج اول, ص 392.
24. خاطرات محتشمى, ص 143ـ144, بررسى و تحلیلى ازنهضت امام خمینى, ج دوم, ص 419ـ420, سرگذشت هاى ویژه..., ج4, ص168, پا به پاى آفتاب, ج دوم, ص 159, سیره صالحان ص441ـ442, روزنامه اطلاعات, شماره 21754, فصلنامه حضور, شماره 21, ص 140ـ141.
25. یادها و یادمان ها, ج دوم, ص 28, راز توفان, ص 350, ستاره صبح انقلاب, ص 96.
26. راز توفان, ص 311.
27. همان, ص 312.

تبلیغات