آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

در مقاله گذشته سه نکته از سیرت علوى(ع) در مسیر صفین تا آغاز نبرد مورد بحث قرار گرفت. به یارى خداوند در این مقاله برخى دیگر از این نکات را در این راستا مورد بحث قرار مى دهیم!

4 ـ سخن گفتن با زبان قرآن
((قرآن)) کتاب زندگى است و اسلام آن را براى حضور در متن زندگى مى خواهد نه در حاشیه و امور تشریفاتى. اسلام مى خواهد که قرآن قانون اساسى حکومت باشد. اسلام مى خواهد قرآن برنامه یک مسلمان از ولادت تا وفات باشد. اسلام بر آن است که ((فرهنگ قرآن)) فرهنگ رایج جامعه اسلامى باشد; با قرآن سخن بگویند, با قرآن نامگذارى کنند, با قرآن آداب زندگى را شکل دهند, با قرآن روابط اجتماعى را تنظیم کنند و...; مجموع اینها مى شود ((فرهنگ قرآن)).
امام على(ع) در مسیر صفین وقتى به نقطه اى به نام ((قبه قبین)) رسید و چشمش به نخلهاى بلندى افتاد که در کنار معبد یهود در پشت نهر قرار داشت این آیه را خواند:
((و النخل باسقات لها طلع نضید.))
آیه قبل آن چنین است: ((و نزلنا من السمإ مإا مبارکا فانبتنا به جنات و حب الحصید.)) (1) و (2)
ترجمه دو آیه چنین است: و از آسمان آبى پربرکت فرستادیم و به وسیله آن باغها و دانه هایى را که درو مى کنند رویاندیم و همچنین نخلهاى بلند قامتى را که میوه هاى متراکم دارند.
((حب الحصید)) اشاره به حبوباتى همچون جو, گندم و مانند آن است.
((باسقات)) جمع باسقه به معنى مرتفع و بلند است.
((طلع)) به ثمره درخت خرما در آغاز ظهور گفته مى شود.
((نضید)) به معناى متراکم است. مخصوصا خوشه هاى درخت خرما هنگامى که در درون غلاف قرار دارند, کاملا روى یکدیگر سوار و متراکم هستند و زمانى که از غلاف بیرون مىآیند بسیار اعجاب انگیزاند. این یک نمونه از سخن گفتن با قرآن در سیرت مولا است.
در مورد دیگر, در همین مسیر به شهرک ((بهرسیر)) رسید که در آنجا آثارى از ((کسرى)) ـ شاهان سابق ایران ـ باقى مانده بود. در این هنگام یکى از یاران امام که نامش ((حربن سهم)) بود به این آثار نگریست و شعرى از ((ابوجعفرتمیمى)) خواند که:
((جرت الریاح على مکان دیارهم
فکانما کانوا على میعاد))
بادها بر آثار باقى مانده سرزمینشان وزیدن گرفت(و چیزى جز صداى باد در میان قصر آنها به گوش نمى رسد); گویى آنها همگى وعده گاهى داشتند و به سوى وعده گاهشان شتافتند.
امام(ع) فرمود: چرا این آیات را تلاوت نکردى:
((کم ترکوا من جنات و عیون و زروع و مقام کریم و نعمه کانوا فیها فاکهین کذلک و اورثناها قوما آخرین فما بکت علیهم السمإ والارض و ما کانوا منظرین))(3)
چه بسیار باغها و چشمه هایى که از خود برجاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى جالب و گران قیمت و نعمتهاى فراوان دیگر که در آن متنعم بودند. این چنین بود ماجراى آنها! و ما اینها را میراث براى اقوام دیگرى قرار دادیم. نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین, و نه به آنها مهلتى داده شد!
این سیرت نیز گویاى آن است که باید اصل تلاش را بر گسترش فرهنگ قرآنى گذارد و از مفاهیم بلند قرآنى در مکالمات بهره جست, و باید تربیت یافتگان مکتب علوى تلاش کنند که با این فرهنگ مانوس شده و زندگى خود را با این صبغه بیارایند. ((از ((ابوالقاسم قشیرى)) نقل شده که در بادیه زنى را تنها دیدم گفتم کیستى ؟ جواب داد: ((و قل سلام فسوف تعلمون)).(4) و بگو سلام پس زود است که بدانند. از قرائت آیه فهمیدم که مى گوید اول سلام کن, سپس سوال کن که سلام علامت ادب و وظیفه وارد بر مورود است.
به او سلام کردم و گفتم در این بیابان آن هم تنها چه مى کنى؟ پاسخ داد:
((من یهدالله فما له من مضل.))(5) هر که را خدا هدایت کند, گمراه کننده اى ندارد.
از آیه شریفه دانستم راه را گم کرده, ولى براى یافتن مقصد به حضرت حق جل و علا امیدوار است.
گفتم جنى یا آدم ؟ جواب داد:
((یا بنىآدم خذوا زینتکم عند کل مسجد.))(6) اى فرزند آدم زینت خود را به هنگام رفتن مسجد با خود بردارید.
از قرائت این آیه درک کردم که از آدمیان است.

گفتم از کجا مىآیى ؟ پاسخ داد: ((ینادون من مکان بعید))(7)
آنها همچون کسانى هستند که گویى از راه دور صدا زده مى شوند.
از خواندن این آیه پى بردم که از راه دور مىآید.
گفتم کجا مى روى؟ جواب داد:
((و لله على الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا.))(8)
و براى خدا حج آن خانه بر عهده مردم است; براى آنها که توانایى رفتن به سوى آن را دارند.
فهمیدم قصد خانه خدا دارد.
گفتم چند روز است حرکت کرده اى؟ پاسخ داد:
((و لقد خلقناالسماوات والارض و ما بینهما فى سته ایام.))(9)
ما آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است را در شش روز (شش دوران) آفریدیم.
فهمیدم شش روز است که از شهر خود حرکت کرده و به سوى مکه معظمه مى رود.
پرسیدم غذا خورده اى؟
جواب داد:
((و ما جعلناهم جسدا لایإکلون الطعام.)) (10)
و آنان را جسدى که غذا نخورند قرار ندادیم.
پى بردم که در این چند روز غذا نخورده, به او گفتم عجله کن تا ترا به قافله برسانم جواب داد:
((لایکلف الله نفسا الا وسعها.))(11)
خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایى اش تکلیف نمى کند.
فهمیدم که به اندازه من در مساله حرکت و تندروى قدرت ندارد. به او گفتم بر مرکب من در ردیف من سوار شو تا به مقصد برویم. پاسخ داد:
((لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا))(12)
اگر در آنها جز خدا خدایانى دیگر وجود داشت فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد).
معلومم شد که تماس بدن زن و مرد در یک مرکب موجب فساد است. به همین خاطر از مرکب پیاده شدم و به او گفتم: شما به تنهایى بر مرکب سوار شو! چون بر مرکب قرار گرفت گفت:
((سبحان الذى سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین))(13) پاک و منزه است کسى که این را براى ما رام کرد و گرنه ما را یاراى رام ساختن آن نبود!
چون این آیه را قرائت کرد فهمیدم در مقام شکر حق برآمده و از عنایت خداوند عزیز سخت خوشحال است.
وقتى به قافله رسیدیم گفتم: در این قافله آشنایى دارى ؟ جواب داد:
((و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل.))(14)
و محمد(ص) جز فرستاده اى که پیش از او هم پیامبرانى آمده و گذشته اند, نیست.
((یا یحیى خذالکتاب بقوه.))(15)
اى یحیى کتاب خدا را با قوت بگیر.
((یا موسى انى انا الله...)) (16)
اى موسى منم من خداوند...
((یا داود انا جعلناک خلیفه فى الارض.)) (17)
اى داود ما ترا در زمین جانشین گردانیدیم!
از قرائت این چهار آیه دانستم که چهار آشنا به نامهاى محمد و یحیى و موسى و داود در قافله دارد.
چون آن چهار نفر نزدیک آمدند این آیه را خواند:
((المال و البنون زینه الحیوه الدنیا...)) (18)
مال و پسران زیور زندگى دنیایند.
فهمیدم این چهار نفر پسران اویند. به آنان گفت:
((یا ابت استاجره ان خیر من استاجرت القوى الامین.))(19)
پدرم ! او را استخدام کن چرا که بهترین کسى است که استخدام مى کنى هم نیرومند است و هم امین.
از قرائت این آیه فهمیدم که به فرزندانش مى گوید به این مرد زحمت کشیده مزد بدهید.
چون فرزندانش به من مقدارى درهم و دینار دادند و او حس کرد کم است, این آیه را خواند:
((و الله یضاعف لمن یشإ.))(20)
و خداوند براى هر کس که بخواهد آن را چند برابر مى کند.
یعنى به او مزد اضافه بدهید.
از وضع آن زن سخت به تعجب آمده بودم, به فرزندانش گفتم: این زن با کمال که نمونه او را ندیده بودم و نشنیده بودم کیست ؟ جواب دادند: اى مرد این زن حضرت فضه خادمه حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ است که بیست سال است خارج از قرآن سخن نگفته است.))(21)
تربیت شدگان مکتب علوى و فاطمى این چنین اند; در عصر ما نیز نابغه خردسال جمهورى اسلامى جناب ((سید محمد حسین طباطبایى)) چهره قرآنى معاصر است که فرهنگ زندگى اش قرآنى است. حفظه الله ان شإالله!

5 ـ داستان راهب
هنگامى که امام(ع) به سرزمین ((رقه)) رسید و در کنار فرات فرود آمد, راهبى که در آنجا در صومعه خود زندگى مى کرد به حضور آن حضرت رسید و گفت: صحیفه اى به وراثت از پدران ما به دست ما رسیده که آن را یاران مسیح نوشته اند. و من آن را آورده ام تا براى شما بخوانم; سپس آن را به شرح زیر قرائت کرد:
((به نام خداوند بخشاینده مهربان; خدایى که در گذشته مقدر کرده و نوشته است که در میان مردمانى درس ناخوانده پیامبرى را برانگیزد که آنان را کتاب و حکمت آموزد و به راه خدا هدایت کند; پیامبرى که نه خشونت در گفتار دارد و نه سنگدل است و نه اهل فریاد در بازار است. او بدى را با بدى مجازات نمى کند بلکه مى بخشد و گذشت مى کند. پیروان او ستایشگران خدا هستند که در هر نقطه بلندى و در هر بالا رفتن و فرودآمدنى خدا را ثنا مى گویند; زبان آنان به گفتن تهلیل و تکبیر روان است. خدا او را بر دشمنان پیروز مى گرداند.
آنگاه که خدا او(پیامبر) را بگیرد, امت وى دو دسته مى شوند, ولى دو مرتبه متحد مى گردند و مدتى به همین حالت مى ماند, ولى باز دو دسته مى شوند. پس مردى از امت او از ساحل این فرات مى گذرد, او فردى است که امر به معروف و نهى از منکر مى کند, به حق قضاوت مى نماید, در امر داورى رشوه نمى پذیرد, دنیا در نظر او از خاکسترى که در مسیر تندباد قرار گیرد بى ارزش تر است و مرگ براى او از نوشیدن آب براى تشنه گواراتر مى باشد. در نهان از خدا ترسان است و در آشکار براى خداوند خیرخواهى دارد, در راه خدا از سرزنش سرزنش کنندگان نمى ترسد.
هر کس از اهل این منطقه آن پیامبر را درک کند و به او ایمان آورد, پاداش او رضاى من و بهشت است و هر کس این بنده صالح را درک کند باید او را یارى رساند که کشته شدن در راه او شهادت است.))
وقتى راهب از خواندن آن صحیفه فارغ شد افزود: من از حالا در خدمت شما هستم و از شما جدا نمى شوم تا آنچه به شما رسید به من نیز برسد.
امام(ع) با مشاهده این حالت گریست و فرمود: سپاس خدا را که مرا از فراموش شدگان قرار نداد! ستایش خدا را که مرا در کتابهاى نیکوکاران یاد کرد!
راهب از آن هنگام پیوسته در رکاب امام(ع) بود تا آنکه در جنگ صفین به شهادت رسید. امام بر جنازه او نماز گذارد و او را به خاک سپرد و فرمود. ((هذا منا اهل البیت)) این مرد از ما اهل بیت است و از آن پس کرارا براى او طلب آمرزش مى کرد. ))(22)
از این قطعه از تاریخ چند نکته استفاده مى شود:
1ـ آنکه برخى از عالمان مسیحى و وارستگانشان زمینه خوبى براى پذیرش حق داشتند و به مجرد دیدن نشانه هاى آن تسلیم مى شدند; بر خلاف بسیارى از یهودیها که ضرب المثل لجاجت بودند و با آنکه حتى ریزه کاریهاى خصوصیات پیامبر را مى شناختند و همانگونه که فرزندانشان را مى شناختند به طور دقیق پیامبر را هم مى شناختند, در عین حال به خاطر کامروایى دنیایى منکر حضرت مى شدند:
((و لما جإهم کتاب من عندالله مصدق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون على الذین کفروا فلما جإهم ما عرفوا کفروا به فلعنه الله على الکافرین.)) (23)
و هنگامى که از طرف خداوند کتابى براى آنها آمد که موافق نشانه هایى بود که با خود داشتند و پیش از این جریان به خود نوید فتح مى دادند( که با کمک او بر دشمنان پیروز گردند), با این همه هنگامى که این کتاب و پیامبرى که از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد, به او کافر شدند و لعنت خداوند بر کافران باد!
((الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابنإهم و ان فریقا منهم لیکتمون الحق و هم یعلمون.))(24)
کسانى که کتب آسمانى به آنان داده ایم, او(پیامبر) را همچون فرزندان خود مى شناسند; اگر چه جمعى از آنان حق را آگاهانه کتمان مى کنند.
مقصود از این آیه علماى یهودند.
ولى این ویژگى در بین عالمان مسیحى کمتر بود; بر این اساس است که در برخى از آیات مورد ستایش قرار گرفته اند:
((لتجدن اشد الناس عداوه للذین آمنوا الیهود والذین اشرکوا و لتجدن اقربهم موده للذین آمنوا الذین قالوا انا نصارى ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لایستکبرون.))(25)
به طور مسلم یهود و مشرکان را دشمن ترین مردم نسبت به مومنان خواهى یافت, ولى آنها را که مى گویند مسیحى هستیم, نزدیک ترین دوستان به مومنان مى یابى. این به خاطر آن است که در میان آنها افرادى دانشمند و تارک دنیا هستند و آنها در برابر حق تکبر نمى ورزند.
واقعیت هاى تاریخى مى گوید که در بسیارى از صحنه هاى اسلام ستیزى, یهود به طور مستقیم یا غیر مستقیم دخالت داشتند و این در حالى است که در غزوات اسلامى کمتر مسلمانان را مواجه با مسیحیان مى بینیم, برعکس افراد زیادى از آنها را مشاهده مى کنیم که به صفوف مسلمین پیوسته اند, از جمله این راهب که شیعه امیرمومنان على(ع) شد.
البته این به معناى تقدیس مسیحیان نیست, بلکه به معناى کم خطرتر بودن, در مقابل یهودیان است, زیرا در هر حال, بیگانه بیگانه است و نمى توان او را دوست شمرد.
2 ـ برخورد امام على(ع) با این ستایش الهام بخش است که حضرت ثناى ذات مقدس ربوبى را به جا آورد که حضرتش را در کتب نیکان یاد کرده است; و این ادب اسلامى است که در هر نعمتى(مادى یا معنوى) باید از خداوند یاد کرد. این هم زمینه ساز انقطاع به حضرت رب است و هم بازدارنده از غرور.
3ـ آنکه اصالت دینى, و حسب مکتبى بالاتر از هر حسب و نسبى است. در این قطعه تاریخى دیدیم که امام على(ع) این مسیحى تازه مسلمان را از اهل بیت پیامبر مى شمرد!
حضرتش در سخنى مى فرماید:
((ان ولى محمد صلى الله علیه و آله من اطاع الله و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد(ص) من عصى الله و ان قربت قرابته.))(26)
همانا دوست محمد(ص) کسى است که خدا را اطاعت کند, هرچند به نسبت از او دور باشد و دشمن محمد(ص) کسى است که خدا را اطاعت نکند هرچند خویشاوند نزدیک او باشد.

6ـ اتمام حجت
از آنجا که در سیرت مولا اصل بر هدایت است نه جنگ, حضرت در سرزمین ((رقه)) نامه اى بدین مضمون براى معاویه نوشت:
((از بنده خدا به معاویه و قریشیانى که نزد او هستند. سلام بر شما! پس ثنا مى گویم خدایى را که معبودى جز او نیست. اما بعد, براستى خداى را بندگانى است که به کتاب تنزیل خدا ایمان آورده و تاویل و تفسیر و باطن آن را شناخته اند و در دین فقیه گشته و خداى تعالى فضیلت آنها را در قرآن کریم بیان فرموده است. و شما در آن زمان, دشمن رسول خدا بوده, کتاب خدا را تکذیب کرده و براى جنگ با مسلمانان همدست شده بودید, هر مسلمانى را که مى یافتید او را به زندان مى افکندید و یا شکنجه کرده و یا مى کشتید; تا وقتى که خداى تعالى اراده فرمود آیین خود را عزت بخشد و کار او را آشکار سازد. و عرب گروه گروه در دین خدا داخل گشته و این امت, چه از روى رضا و چه از روى اکراه, در برابر رسول خدا تسلیم گشتند. و شما از کسانى بودید که یا از روى میل و رغبت و یا از روى ترس و وحشت در این آیین درآمدید. در آن زمان که سبقت یافتگان به پیشى جستنشان سعادتمند شدند و مهاجران پیشین با سبقتشان برنده میدان زندگى شدند, براى کسانى که چنین سابقه اى در دین ندارند و فضایل آنها در اسلام همانند دسته نخست نیست, شایسته نیست که با آنها به نزاع و ستیز برخیزند در کارى که آنها بدان شایسته تر و سزاوارترند و در نتیجه, با این عمل پااز دایره حق بیرون نهاده و ستم کنند. و براى خردمند روا نیست که قدر خود را نداند و پا از گلیم خویش بیرون نهد یا درخواست چیزى نماید که شایسته آن نیست و بخواهد به خواسته نابه جاى دل خود برسد; زیرا شایسته ترین مردم براى سرپرستى و زمامدارى این مردم در گذشته و اکنون کسى است که به رسول خدا نزدیکتر و به کتاب خدا داناتر و در دین خدا فقیه تر باشد; آن کس که در اسلام از همگان سبقت جسته و در جهاد از دیگران برتر و در تحمل بار رهبرى امت از همگان نیرومندتر باشد.
پس از خدایى که بازگشت شما بسوى اوست بترسید و حق را به وسیله باطل کتمان نکنید و مردم را دانسته به اشتباه دچار نسازید. پس براى خدایى که به او بازگشت مى کنید حریم نگهدارید: ((و لا تلبسواالحق بالباطل و تکتمواالحق و انتم تعلمون.)) (27)
و حق را با باطل نیامیزید و حقیقت را با اینکه مى دانید کتمان نکنید !
بدانید که بندگان برگزیده و خوب خدا کسانى هستند که بدانچه مى دانند عمل مى کنند و بدان آنها نادانانى هستند که با جهل و نادانى خود به ستیز اهل علم برمى خیزند; براستى که شخص عالم به همان علم خود فضل و برترى دارد و جاهل با ستیزه کردن خود با عالم به جهل خود مى افزاید.
آگاه باشید که من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش و حفظ خون این امت و دین مردم دعوت مى کنم; اگر پذیرفتید که به رشد و صواب خود دست یافته و رسیده اید و به بهره خویش راه یافته اید; و اگر نپذیرفتید و افتراق و جدایى و دو دستگى مردم را خواهانید, پس بدانید که جز دورى خویش از خدا بهره اى نخواهید برد و تنها سخط و خشم پروردگار را براى خویش خواهید افزود. و السلام!))
معاویه به جاى پاسخ مثبت به این دعوت الهى, جواب رد داده و اعلان جنگ کرد و در پاسخ نوشت که جز ضربت نیزه و شمشیر بین ما نیست (این مضمون را با نقل شعرى ابلاغ کرد).
حضرت فرمود: ((انک لاتهدى من احببت و لکن الله یهدى من یشإ و هو اعلم بالمهتدین.))(28) همانا تو نمى توانى هر کسى را که دوست دارى هدایت کنى و این خداست که هر کس را که بخواهد هدایت مى کند و او به هدایت یافتگان داناتر است.
این سخن, صراحت در هدایت ناپذیرى معاویه و اصرار او بر لجاجت وعناد دارد.(29)
این قطعه تاریخى از سیرت علوى نیز حاوى نکات فراوانى است, از جمله آنکه :
1ـ امام على(ع) که تجسم اسلام است. تمام تلاشش براى آن بود که کار به جنگ و خونریزى نیانجامد. بر این اساس این نامه را با کمال بزرگوارى نوشت و البته, این آخرین تلاش امام در این زمینه نبود; حضرت حتى پس از آغاز مقدمات جنگ(آن چنان که خواهیم گفت ان شإالله) بر آن بود که کار بدون جنگ پایان بپذیرد; اما متاسفانه خیره سریها و لجاجت هاى معاویه این هدف مقدس را ناکام گذاشت.
2ـ سابقه ننگین خاندان بنى امیه به وضوح در این نامه ترسیم شده است که این خاندان قبل از اسلام ظاهرى خود, عامل عداوتها و دشمنیها بوده و آتش افروزان جنگ علیه مسلمین و مسئول حبسها و شکنجه هاى آنان بوده اند.
از دیدگاه امام على(ع) اسلام آنان نیز اسلامى منافقانه است, چه نفاق خوفى و چه نفاق طمعى.
3ـ آن(30)که مکتب اسلام مکتب شایسته سالارى است; لذا باید آنان که به راستى به آن ایمان آورده اند به این اصل تن در داده و شایسته گزین باشند. تنها شخصیت شایسته براى امامت و رهبرى امت, امیرمومنان على(ع) است که نزدیکترین کسان به رسول خدا, دین آشناترین و با سابقه ترین مردمان در اسلام و جهاد مى باشد.
4ـ آنکه هدف مولا چیزى جز احیاى کتاب خدا و سنت پیامبر نیست. براى او فقط این مطرح است و بس! ولى متاسفانه, این دعوت از دل برآمده با خیره سرى معاویه ناکام ماند و زمینه خونریزیهاى فراوان گردید.

7ـ قاطعیت همراه با تدبیر
مشکل امام در این شهر مرزى عبور از فرات بود که بدون زدن پل یا پیوند دادن کشتیها و قایقها امکان پذیر نبود. امام(ع) از مردم رقه خواست پلى بر روى فرات تعبیه کنند, ولى مردم این شهر مرزى بر خلاف مردم عراق نسبت به مولا بى مهر بودند, فلذا از این کار خوددارى کردند; حتى قایقهاى خود را به خانه بردند تا مورد استفاده سپاهیان امام قرار نگیرد.
امام على(ع) در عین اقتدار, در برابر این رفتار واکنشى نشان نداد و تصمیم گرفت که با سپاه خود از روى پلى که در نقطه دورى به نام ((منبج))(بر وزن مسجد) وجود داشت عبور کند. مولا از آن منطقه حرکت کرد, مالک اشتر با اطرافیان خود از سپاه امام عقب کشید و بعد از دور شدن سپاه برگشت و فریاد برآورد که اى ساکنان منطقه ! به خدا سوگند اگر مولا از این منطقه برود و شما پلى براى آن جناب نزنید تا از آن بگذرد, با شمشیر با شما رفتار خواهم کرد, با شما خواهم جنگید, سرزمینتان را نابود خواهم کرد و اموال شما را ضبط خواهم نمود!
اهالى رقه به یکدیگر گفتند که مالک کسى است که اگر سخنى بگوید, قطعا عمل مى کند و این تهدید او نیست, بلکه از ناحیه مولا چنین اخطارى کرده است.
بر این اساس, براى مالک پیام فرستادند که ما براى عبور لشکریان حضرت پل نصب مى کنیم. مالک اشتر پیکى به سوى امام على(ع) فرستاد تا مراجعت کند. آنان پل را ساخته و لشگریان مولا با همه ساز و برگ نظامى از آن عبور کردند. حضرت دستور داد تمام 3000 نفر رزمندگان تحت امرش از آن عبور کردند و خود آخرین کسى بود که از پل گذشت. (31)
این قطعه تاریخى شایسته تامل فراوان است و دقت در آن راهگشاییهاى بسیار دارد. از سویى برخورد کریمانه مولا درس آموز است. در اوج اقتدار از بى مهریها گذشت و از سوى دیگر تایید حرکت مالک اشتر گویاى این نکته است که چه بسا در حادثه اى صلاح نباشد رهبرى راسا اقدام کند; ولى این به معناى عدم تایید حرکت مصلحانه دیگران نیست.
در این حادثه مولا اقدامى نکرد, لکن مالک اشتر قاطعانه ایستاد. برداشت اهالى رقه این بود که این اقدام در حقیقت از سوى مولا است; متن گفتارشان این است : ((و ان علیا خلفه علینا لیاتینا منه الشر))(32) همانا امام على(ع) او را در پى فرستاده تا با ما برخورد کند(و عجیب است که برخى از نویسندگان و اعلام در ترجمه خود این عبارت را ترجمه نکرده اند.)(33)
ما اگر این برداشت اهالى رقه را نادرست بدانیم, حداقل حرکت مالک تقریر امام على(ع) را با خود دارد; زیرا که اگر اقدام مالک مورد تایید امام نبود, برنمى گشت; بلکه از پل منبج که در نقطه دورى قرار داشت مى گذشت.
بنابراین, تایید اقدام مالک گویاى این است که حکومت هم مهر بزرگوارانه امام متقین امیرالمومنین على(ع) را مى خواهد و هم قاطعیت مالک اشتر گونه را !
تا اینجا, عمده حوادثى که در مسیر صفین تا آغاز برخورد نظامى به وقوع پیوست, مورد بحث قرار گرفت. به یارى خداوند در مقالات آینده تحلیلى از آغاز و پایان جنگ صفین خواهیم داشت. ان شإالله !
پى نوشت ها:
1. سوره ق, آیه 9و10.
2. وقعه صفین, ص 135.
3. سوره دخان, آیه 25تا 29.
4. سوره زخرف, آیه 89.
5. سوره زمر, آیه 37.
6. سوره اعراف, آیه 31.
7. سوره فصلت, آیه 44.
8. سوره آل عمران, آیه 97.
9. سوره ق, آیه 38.
10. سوره انبیإ, آیه 8.
11. سوره بقره, آیه286.
12. سوره انبیإ, آیه 22.
13. سوره زخرف, آیه 13.
14. سوره آل عمران, آیه 144.
15. سوره مریم, آیه 12.
16. سوره قصص, آیه 30.
17. سوره ص, آیه 26.
18. سوره کهف, آیه 46.
19. سوره قصص, آیه 26.
20. سوره بقره, آیه 261.
21. عرفان اسلامى, ج 10, از ص 54تا ص 57.
22. وقعه صفین, ص 147و ص 148. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 3, ص 205 و ص 206 ـ فروغ ولایت, ص 501 و ص 502.
23. سوره بقره, آیه 89.
24. سوره بقره, آیه 146.
25. سوره مائده, آیه 82
26. نهج البلاغه, حکمت شماره 96.
27. سوره بقره, آیه 42.
28. سوره قصص, آیه 56.
29. وقعه صفین, ص 150و ص 151, زندگانى حضرت امیرالمومنین, ج 2, ص 83 و 84 و 85.
30. توضیح این دو نوع نفاق را در کتاب سیماى نفاق در قرآن گفته ایم.
31. وقعه صفین, ص 151 و ص 152 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى, ج 3, ص 211 و ص 212 تاریخ طبرى, ج 3, ص238ـ کامل ابن اثیر, ج 3, ص 144, فروغ ولایت, ص 503.
32. وقعه صفین, ص 151.
33. فروغ ولایت, ص 503. و سیره علوى, ص 137.

تبلیغات