امام على(ع) و سیاست واقع بینانه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در مقاله قبل این موضوع را مطرح کردیم که چرا امام على(ع) پیشنهاد ابقإ معاویه را بر حکومت ـ ولو به طور موقت ـ نپذیرفت؟
اولین پاسخ این بود که این پیشنهاد, با روح حکومت علوى, که حاکمیت ارزشهاى الهى است, ناسازگار بود; در این مقاله برآنیم که اثبات کنیم با صرف نظر از این مسئله هم این پیشنهاد غیرواقع بینانه و ناصواب بود و امام(ع) با بصیرت الهى, از پیامدهاى ناگوار آن مطلع بود.
مدارا, ارزش اخلاقى
((مدارا)) در حوزه اخلاق اسلامى, جایگاه والائى دارد. ((مدارا)) به معناى سازگارى با خلق و خوى مردم و نداشتن درگیرى و رفتار همراه با حلم و بردبارى است. این ارزش اخلاقى در بین خودیها و آنان که در جایگاه عناد و دشمنى نیستند, فوق العاده مورد تإکید است.
در روایتى از پیامبر گرامى اسلام(ص) رسیده است که:
((ثلاث من لم یکن فیه لم یتم له عمل ورع یحجزه عن معاصى الله و خلق یدارى به الناس و حلم یرد به جهل الجاهل)).(1)
سه خصلت است که اگر کسى از آن برخوردار نباشد هیچ کارش سامان نمى یابد. این سه عبارتند از:
1ـ تقوایى که آدمى را از سرپیچى فرمان الهى بازدارد.
2ـ اخلاقى که با آن با مردم بسازد.
3ـ حلمى که نادانى شخص جاهل با آن پاسخ داده شود.
این خصلت براى کسانى که در مسند زمامدارى و هدایت مردم قرار دارند بسیار ضرورى است. در روایتى از امام صادق(ع) مى خوانیم:
((جإ جبرئیل الى النبى(ص) فقال یا محمد ربک یقرئک السلام و یقول لک دار خلقى)).(2)
جبرئیل نزد پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: اى محمد پروردگارت سلام مى رساند و مى گوید با بندگان خداوند مدارا کن!
پیامبر گرامى اسلام(ص) به این دستور کاملا عمل کرد و به حق کانون مدارا و رفق با مردم بود و آن را همسنگ فرائض مى دید:
فرمود: ((إمرنى ربى بمداراه الناس کما إمرنى بادإ الفرائض)).(3)
پروردگارم مرا به سازگارى با مردم امر فرمود, چنان که دستور به انجام واجبات داد.
مداراى منفى
لکن مرز ((مدارا)) عبارت است از ((تحمل سازنده)), بنابراین جایى که مدارا سازندگى ندارد, مورد سفارش نیست.
در اصول و مبانى اعتقادى و اخلاقى و سیاسى, موردى براى کوتاه آمدن نیست. در این موارد باید کاملا پافشارى داشت آن چنان که پیامبراکرم(ص) چنین بود.(4)
نیز با دشمنان کینه توز که از مدارا سوء استفاده مى کنند, نباید مدارا را مطرح کرد.
پیشنهاد ناصواب
مدارا با معاویه از مصادیق بارز مداراى غیر سازنده و نامطلوب بود.
پیشنهاد ابقإ معاویه بر شام به طور موقت از جهت سیاسى پیشنهادى خام و غیر واقع بینانه بودو پذیرش آن نه تنها گرهى را نمى گشود, بلکه بر مشکلات حکومت حضرت مى افزود.
از طرف دیگر, یاران و وفاداران مخلص حضرت نیز که با دنیایى امید با حضرت بیعت کرده بودند دچار تزلزل و حیرت مى شدند.
سخن این است که گرچه خواسته معاویه ابقإ بر حکومت شام بود, ولى اگر امام او را ابقإ مى کرد و تسلیم حکومت مرکزى امام مى شد؟ آیا با مولا همراهى مى کرد؟ آیا او دست از شیطنت مى کشید یا لااقل از کینه توزیهایش مى کاست؟
واقعیت هاى تاریخى مى گویند که این مدارا کاملا منفى بود و پذیرش آن جز ضربه بر حکومت مولى چیز دیگر نبود.
این واقعیتها عبارتند از:
روحیه اشرافى گرى و ریاست طلبى معاویه
معاویه بیش از دو دهه بدون هیچ مشکلى بر شام حکم رانده و با سلطه بر سرزمین حاصلخیز شامات, زندگى کاملا مرفهى را براى خود تدارک دیده و با استفاده از ثروتهاى بادآورده و غارت بیت المال, غرق در ناز و نعمت زندگى مى کرد. آیا چنین کسى مى پذیرد که کارگزار حکومت عدل علوى(ع) باشد؟
معاویه به صراحت و بى پروا در خطبه جمعه مى گوید که:
((انما المال مالنا والفىء فیئنا فمن شئنا اعطیناه و من شئنا منعناه)).(5)
بیت المال مال ماست, مالیاتها ملک ماست; به هر کس بخواهیم مى دهیم و به هر کس بخواهیم نمى دهیم.
نیز مى گوید:
((الارض لله و انا خلیفه الله فما اخذت من مال الله فهو لى و ما ترکته کان جائزا لى)).(6)
زمین از آن خداست و من جانشین اویم هر آنچه از مال خدا را که گرفتم ملک شخصى من است و هر چه را رها کردم برایم جایز است.
آیا شخصى با این منطق, اصلا گروه خونى اش با حکومت عدل علوى سازگار است؟! هرگز!
این منطق معاویه, منطقى است که مولا در نهج البلاغه از آن اظهار نگرانى مى کند و تمام تلاش خود را در حکومت براى این مى داند که چنین کسانى با این تفکرات بر سرنوشت مسلمین مسلط نگردند;
فرمود:
((و انى الى لقإ الله لمشتاق و لحسن ثوابه لمنتظر راج)) من به دیدار خداوند و ثواب نیکویى که مرا ارزانى دارد امید بسته ام و منتظر آن هستم.
((ولکننى اسى ان یلى امر هذه الامه سفهإها و فجارها فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا والصالحین حربا والفاسقین خربا)).(7)
ولى اندوه من از این است که مشتى بیخردان و تبهکاران این امت, حکومت را به دست گیرند و مال خدا را میان خود دست به دست گردانند و بندگان خدا را به خدمت گیرند و با نیکان در پیکار شوند و فاسقان را یار خود سازند.
معاویه به خوبى مى دانست که پذیرش حکومت مولى همان, و برخورد حضرت با غارتگریها همان! این چیزى است که عمروعاص یار غار معاویه! روزهاى آغازین حکومت مولى فهمید و بلافاصله به اصطلاح خودش این خطر را براى معاویه گوشزد کرد.
به هنگامى که امام على(ع) در آغاز خلافت اعلام کرد که ((والله لو وجدته قد تزوج به النسإ و ملک به الامإ لرددته)).(8)
به خدا سوگند! اگر چیزى را که عثمان از بیت المال بخشیده نزد کسى بیابم آن را به صاحبش باز مى گردانم, هرچند آن را کابین زنان کرده باشد و یا بهاى کنیزکان...
و بلافاصله دستور داد تمام سلاحهایى که در خانه عثمان بود و بر ضد مسلمانان به کار رفته بود و زکات و تمام اموالى که او و اصحابش از بیت المال تصرف کرده بودند در هر کجا باشد بگیرند و به بیت المال برگردانند.
این خبر در ایله (یکى از مناطق شام) به عمرو عاص رسید, نامه اى به معاویه نوشت و یادآور شد که ((هر فکرى دارى بکن! فرزند ابوطالب تمام ثروتى را که در این مدت تهیه کرده اى از تو خواهد گرفت)).(9)
بر این اساس, بى تردید, بر فرض که امام(ع) هم معاویه را ابقإ مى کرد, او نه لیاقت کارگزارى حکومت امام(ع) را داشت و نه روحیه اشرافى او اجازه این کار را مى داد.
ب ـ فرصت طلبى معاویه
از ویژگیهاى خاندان ابوسفیان فرصت طلبى آنهاست; این خاندان هرگز اسلام را با جان و دل نپذیرفتند. امام على(ع) در نامه اى به معاویه فرمود:
((و انى لعلى المنهاج الذى ترکتموه طائعین و دخلتم فیه مکرهین))(10)
من بر همان راهى هستم (اسلام) که شما با علاقه آنرا رها کردید و با اکراه در آن وارد شدید.
و بعد از آنکه فرصت طلبانه و به ظاهر ابراز اسلام کردند, با تمام قوا تلاش نمودند که در حکومت مرکزى اسلام نفوذ کرده آن را قبضه کنند و در این تلاش موفق هم شدند و هزار ماه حکومت کردند; حکومتى که تنها نام اسلام را یدک مى کشید و بس, آنها در لواى اسلام در حقیقت نظام سلطنتى را حاکم کردند.
و در بین خاندان ابوسفیان, ((معاویه)) شیطنت و فرصت طلبى فوق العاده اى داشت.
او به خوبى, هم وضعیت خود را مى دانست و هم وضعیت آغاز حکومت مولى را درک مى کرد.
او مى دانست که حضرت در آغاز کار از آنچنان عده و عده اى برخوردار نیست که بتواند ستیز سریع با معاویه را آغاز کند. ولى او با پشتوانه حکومت سى ساله در شام و امکانات فراوان اقتصادى و نیروى انسانى کاملا جاهل و نادان و در قبضه! مى توانست براى حکومت حضرت مشکل آفرینى کند.
در باب جهالت و نادانى شامیان, تاریخ شواهد بسیارى دارد یک نمونه را عرضه مى دارم: آورده اند پس از جنگ صفین, مرد شترسوارى از اهالى کوفه وارد شام شد. یکى از شامیان با او درگیر شده وگفت: ((ناقه)) مال من است و تو در صفین از من گرفته اى!!
نزاع را پیش معاویه بردند, مرد شامى پنجاه شاهد اقامه کرد که ناقه حاضر متعلق به اوست. معاویه حکم کرد شتر را از صاحبش گرفتند و به شامى سپردند. آنگاه مرد کوفى گفت: ((شهود همه گفتند: این ناقه متعلق به مدعى است, در صورتى که اساسا این شتر ناقه نیست, بلکه جمل است (ناقه ماده شتر را گویند و جمل شتر نر را).
معاویه گفت: حکمى است صادر شده باید اجرا شود.
سپس مرد کوفى را به خلوت طلبیده و قیمت شتر را پرسید و دو برابر بهاى آن را به او احسان کرد.
آنگاه از وى خواست تا به امام على(ع) از جانب معاویه بگوید: ((با صد هزار کس از مردمى که شتر نر و ماده را فرق نمى گذارند با تو روبرو خواهیم شد.))(11)
پرواضح است که معاویه با درک چنین شرایطى, هرگز حاضر نمى شد تسلیم حکومت مولى شود. و بر فرض هم که حکم استاندارى را از مولى مى گرفت, با کمال وقاحت اعلام مى کرد که من همچنان در سنگر مخالفت با مولا هستم, و آماده خونخواهى عثمان, و بدین وسیله منتى هم بر شامیان مى گذارد!
امام على(ع) با بصیرتى الهى, با نپذیرفتن پیشنهاد غیر واقع بینانه ابقإ معاویه این توطئه را خنثى کرد.
ج ـ بهانه تراشى معاویه
((خونخواهى عثمان)) کارآترین و موثرترین حربه جنگ معاویه علیه مولا بود. بهانه اى که اگر قرار است پى گیرى شود خود معاویه درصدر لیست زمینه سازان قتل عثمان است. اما معاویه با استفاده از جهالت مردم, از این حربه کمال استفاده را کرد.
نوشته اند که معاویه دستور داد پیراهن عثمان را که وقت کشته شدن به تن داشته و به خون وى رنگین شده بود با انگشتان نائله همسر وى (که دو انگشت با چیزى از کف دست و دو انگشت از بیخ و انگشت میانى از نیمه بریده بود) بر منبر نهادند و خبر را به ولایتها نوشت و کسان بسیارى سوى آن آمدند و یکسال گریه کردند و مردان شام سوگند خوردند که پیش زنان نروند و آب براى غسل به تن نزنند, جز به سبب احتلام و بر بستر نخوابند تا قاتلان عثمان را با هر که به حمایت از آنها برخیزد بکشند یا جان بر سر این کار نهند.(12) در نقلى آمده است که 60000 پیرمرد پاى این منبر پیوسته گریه مى کردند.(13)
معاویه با بهانه اى این چنین ستیز را با مولا آغاز کرد و اگر او استاندارى را از ناحیه امام(ع) مى پذیرفت, به معناى پذیرش مبرى بودن امام از اتهام قتل عثمان است و این براى معاویه انتحارى سیاسى بود.
معاویه بر اساس تحلیلهاى فوق, بى تردید زیر بار حکومت مولا نمى رفت و امام(ع) این را کاملا مى دانست. آیا با این واقعیتها ابقإ معاویه کارى عاقلانه بود؟ هرگز! بر این اساس بود که امام(ع) که پیشنهاد ابقإ معاویه را قاطعانه رد کرد, با استناد به کلام حضرت حق در قرآن ((و ما کنت متخذ المضلین عضدا)) من گمراهان را بازوى خود نخواهم گرفت, این کار را خلاف قرآن معرفى کرد.
یإس و سرخوردگى
تا اینجا روشن شد که ابقإ معاویه, از دیدگاه سیاسى کارى کاملا نادرست بود. چرا که ذره اى از مشکل را حل نمى کرد.
اینک سخن این است که اگر مولى این پیشنهاد را مى پذیرفت, بازتاب داخلى آن چه بود؟ بى تردید بازتاب داخلى ناگوارى داشت. آنان که عاشقانه و ملتمسانه از امام درخواست پذیرش حکومت را داشتند, از آن رو بود که امام(ع) را سمبل حق طلبى, باطل ستیزى و اجراى احکام خدا و مبارزه با ستم مى دیدند.
از طرفى چهره خودکامه معاویه چیزى نبود که از مسلمانان پوشیده بماند و ابقإ او بر حکومت یعنى تإیید کانون ظلم و ستم! و این از ساحت مقدس مولى به دور بود. مداهنه و سازش حضرت با معاویه, اکثریت طرفداران مولا را نسبت به برنامه الهى ایشان دلسرد مى کرد.
گرچه تعبد و تسلیم در برابر امام اقتضاى آن را دارد که مردم تسلیم محض امام معصوم بوده و هر آنچه او مى کند را محض صواب بدانند, ولى مردم دوره امام به این رشد نرسیده بودند که این روش حق را بفهمند و عمل کنند.
امام(ع) با مردمى طرف بود که وقتى آنها را از خواندن نماز مستحبى تراویح به جماعت منع کرد, مورد اعتراض واقع شد و فریاد ((واعمراه)) بلند شد.
آرى, مردمى این چنین که تسلیم محض امام نیستند, اگر حکومت امام را آرمانى نمى دیدند مى بریدند.
خلاصه و فشرده سخن آنکه: پیشنهاد ابقإ معاویه بر حکومت پیشنهادى کاملا غیر واقع بینانه بود و سیاست الهى همان را اقتضإ مى کرد که امام(ع) برگزید و اگر این مسئله را صرفا سیاسى هم ببینیم و شخصیت الهى و ملکوتى حضرت را در نظر نگیریم, باز هم حضرت را در موضعى کاملا درست و صحیح سیاسى مى بینیم.
بنابراین, پذیرش معاویه نه با ارزش مدار و خداگرایى امام سازگار بود (که در مقاله قبل به تفصیل بحث شد) و نه با واقعیتهاى موجود منطبق بود. و حق همان است که او برگزید که ((على مع الحق والحق مع على...)).
پاورقیها:
1 ) و 2 ) و 3 ) اصول کافى جلد دوم صفحه 116 و صفحه 117 (چاپ دارالکتب الاسلامیه تهران).
4 ) در این باره به تفصیل در کتاب رسالت خواص و عبرتهاى عاشورا چاپ پنجم سخن گفته ایم.
5 ) و 6 ) النصائح الکافیه, ص169 و 170.
6 ) نهج البلاغه, نامه62.
7 ) نهج البلاغه, خطبه15.
8 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید,ج1, ص269 و 270.
9 ) نهج البلاغه, نامه10.
10 ) مروج الذهب ج2, ص72, چاپ مصر, سال 1346 هجرى. نیز درسى که حسین(ع) به انسانها آموخت, ص100 (چاپ سوم).
11 ) تاریخ طبرى ج6, ص;2347 وقعه صفین ص;127 الامامه والسیاسه ج1, ص44 و ص;79 عقد الفرید ص;300 الکامل فى التاریخ ج3, ص161 به نقل از سیاستهاى تبلیغاتى معاویه در مقابله با حضرت على(ع), ص251.
12 ) تاریخ طبرى ج6, ص2347.
اولین پاسخ این بود که این پیشنهاد, با روح حکومت علوى, که حاکمیت ارزشهاى الهى است, ناسازگار بود; در این مقاله برآنیم که اثبات کنیم با صرف نظر از این مسئله هم این پیشنهاد غیرواقع بینانه و ناصواب بود و امام(ع) با بصیرت الهى, از پیامدهاى ناگوار آن مطلع بود.
مدارا, ارزش اخلاقى
((مدارا)) در حوزه اخلاق اسلامى, جایگاه والائى دارد. ((مدارا)) به معناى سازگارى با خلق و خوى مردم و نداشتن درگیرى و رفتار همراه با حلم و بردبارى است. این ارزش اخلاقى در بین خودیها و آنان که در جایگاه عناد و دشمنى نیستند, فوق العاده مورد تإکید است.
در روایتى از پیامبر گرامى اسلام(ص) رسیده است که:
((ثلاث من لم یکن فیه لم یتم له عمل ورع یحجزه عن معاصى الله و خلق یدارى به الناس و حلم یرد به جهل الجاهل)).(1)
سه خصلت است که اگر کسى از آن برخوردار نباشد هیچ کارش سامان نمى یابد. این سه عبارتند از:
1ـ تقوایى که آدمى را از سرپیچى فرمان الهى بازدارد.
2ـ اخلاقى که با آن با مردم بسازد.
3ـ حلمى که نادانى شخص جاهل با آن پاسخ داده شود.
این خصلت براى کسانى که در مسند زمامدارى و هدایت مردم قرار دارند بسیار ضرورى است. در روایتى از امام صادق(ع) مى خوانیم:
((جإ جبرئیل الى النبى(ص) فقال یا محمد ربک یقرئک السلام و یقول لک دار خلقى)).(2)
جبرئیل نزد پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: اى محمد پروردگارت سلام مى رساند و مى گوید با بندگان خداوند مدارا کن!
پیامبر گرامى اسلام(ص) به این دستور کاملا عمل کرد و به حق کانون مدارا و رفق با مردم بود و آن را همسنگ فرائض مى دید:
فرمود: ((إمرنى ربى بمداراه الناس کما إمرنى بادإ الفرائض)).(3)
پروردگارم مرا به سازگارى با مردم امر فرمود, چنان که دستور به انجام واجبات داد.
مداراى منفى
لکن مرز ((مدارا)) عبارت است از ((تحمل سازنده)), بنابراین جایى که مدارا سازندگى ندارد, مورد سفارش نیست.
در اصول و مبانى اعتقادى و اخلاقى و سیاسى, موردى براى کوتاه آمدن نیست. در این موارد باید کاملا پافشارى داشت آن چنان که پیامبراکرم(ص) چنین بود.(4)
نیز با دشمنان کینه توز که از مدارا سوء استفاده مى کنند, نباید مدارا را مطرح کرد.
پیشنهاد ناصواب
مدارا با معاویه از مصادیق بارز مداراى غیر سازنده و نامطلوب بود.
پیشنهاد ابقإ معاویه بر شام به طور موقت از جهت سیاسى پیشنهادى خام و غیر واقع بینانه بودو پذیرش آن نه تنها گرهى را نمى گشود, بلکه بر مشکلات حکومت حضرت مى افزود.
از طرف دیگر, یاران و وفاداران مخلص حضرت نیز که با دنیایى امید با حضرت بیعت کرده بودند دچار تزلزل و حیرت مى شدند.
سخن این است که گرچه خواسته معاویه ابقإ بر حکومت شام بود, ولى اگر امام او را ابقإ مى کرد و تسلیم حکومت مرکزى امام مى شد؟ آیا با مولا همراهى مى کرد؟ آیا او دست از شیطنت مى کشید یا لااقل از کینه توزیهایش مى کاست؟
واقعیت هاى تاریخى مى گویند که این مدارا کاملا منفى بود و پذیرش آن جز ضربه بر حکومت مولى چیز دیگر نبود.
این واقعیتها عبارتند از:
روحیه اشرافى گرى و ریاست طلبى معاویه
معاویه بیش از دو دهه بدون هیچ مشکلى بر شام حکم رانده و با سلطه بر سرزمین حاصلخیز شامات, زندگى کاملا مرفهى را براى خود تدارک دیده و با استفاده از ثروتهاى بادآورده و غارت بیت المال, غرق در ناز و نعمت زندگى مى کرد. آیا چنین کسى مى پذیرد که کارگزار حکومت عدل علوى(ع) باشد؟
معاویه به صراحت و بى پروا در خطبه جمعه مى گوید که:
((انما المال مالنا والفىء فیئنا فمن شئنا اعطیناه و من شئنا منعناه)).(5)
بیت المال مال ماست, مالیاتها ملک ماست; به هر کس بخواهیم مى دهیم و به هر کس بخواهیم نمى دهیم.
نیز مى گوید:
((الارض لله و انا خلیفه الله فما اخذت من مال الله فهو لى و ما ترکته کان جائزا لى)).(6)
زمین از آن خداست و من جانشین اویم هر آنچه از مال خدا را که گرفتم ملک شخصى من است و هر چه را رها کردم برایم جایز است.
آیا شخصى با این منطق, اصلا گروه خونى اش با حکومت عدل علوى سازگار است؟! هرگز!
این منطق معاویه, منطقى است که مولا در نهج البلاغه از آن اظهار نگرانى مى کند و تمام تلاش خود را در حکومت براى این مى داند که چنین کسانى با این تفکرات بر سرنوشت مسلمین مسلط نگردند;
فرمود:
((و انى الى لقإ الله لمشتاق و لحسن ثوابه لمنتظر راج)) من به دیدار خداوند و ثواب نیکویى که مرا ارزانى دارد امید بسته ام و منتظر آن هستم.
((ولکننى اسى ان یلى امر هذه الامه سفهإها و فجارها فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا والصالحین حربا والفاسقین خربا)).(7)
ولى اندوه من از این است که مشتى بیخردان و تبهکاران این امت, حکومت را به دست گیرند و مال خدا را میان خود دست به دست گردانند و بندگان خدا را به خدمت گیرند و با نیکان در پیکار شوند و فاسقان را یار خود سازند.
معاویه به خوبى مى دانست که پذیرش حکومت مولى همان, و برخورد حضرت با غارتگریها همان! این چیزى است که عمروعاص یار غار معاویه! روزهاى آغازین حکومت مولى فهمید و بلافاصله به اصطلاح خودش این خطر را براى معاویه گوشزد کرد.
به هنگامى که امام على(ع) در آغاز خلافت اعلام کرد که ((والله لو وجدته قد تزوج به النسإ و ملک به الامإ لرددته)).(8)
به خدا سوگند! اگر چیزى را که عثمان از بیت المال بخشیده نزد کسى بیابم آن را به صاحبش باز مى گردانم, هرچند آن را کابین زنان کرده باشد و یا بهاى کنیزکان...
و بلافاصله دستور داد تمام سلاحهایى که در خانه عثمان بود و بر ضد مسلمانان به کار رفته بود و زکات و تمام اموالى که او و اصحابش از بیت المال تصرف کرده بودند در هر کجا باشد بگیرند و به بیت المال برگردانند.
این خبر در ایله (یکى از مناطق شام) به عمرو عاص رسید, نامه اى به معاویه نوشت و یادآور شد که ((هر فکرى دارى بکن! فرزند ابوطالب تمام ثروتى را که در این مدت تهیه کرده اى از تو خواهد گرفت)).(9)
بر این اساس, بى تردید, بر فرض که امام(ع) هم معاویه را ابقإ مى کرد, او نه لیاقت کارگزارى حکومت امام(ع) را داشت و نه روحیه اشرافى او اجازه این کار را مى داد.
ب ـ فرصت طلبى معاویه
از ویژگیهاى خاندان ابوسفیان فرصت طلبى آنهاست; این خاندان هرگز اسلام را با جان و دل نپذیرفتند. امام على(ع) در نامه اى به معاویه فرمود:
((و انى لعلى المنهاج الذى ترکتموه طائعین و دخلتم فیه مکرهین))(10)
من بر همان راهى هستم (اسلام) که شما با علاقه آنرا رها کردید و با اکراه در آن وارد شدید.
و بعد از آنکه فرصت طلبانه و به ظاهر ابراز اسلام کردند, با تمام قوا تلاش نمودند که در حکومت مرکزى اسلام نفوذ کرده آن را قبضه کنند و در این تلاش موفق هم شدند و هزار ماه حکومت کردند; حکومتى که تنها نام اسلام را یدک مى کشید و بس, آنها در لواى اسلام در حقیقت نظام سلطنتى را حاکم کردند.
و در بین خاندان ابوسفیان, ((معاویه)) شیطنت و فرصت طلبى فوق العاده اى داشت.
او به خوبى, هم وضعیت خود را مى دانست و هم وضعیت آغاز حکومت مولى را درک مى کرد.
او مى دانست که حضرت در آغاز کار از آنچنان عده و عده اى برخوردار نیست که بتواند ستیز سریع با معاویه را آغاز کند. ولى او با پشتوانه حکومت سى ساله در شام و امکانات فراوان اقتصادى و نیروى انسانى کاملا جاهل و نادان و در قبضه! مى توانست براى حکومت حضرت مشکل آفرینى کند.
در باب جهالت و نادانى شامیان, تاریخ شواهد بسیارى دارد یک نمونه را عرضه مى دارم: آورده اند پس از جنگ صفین, مرد شترسوارى از اهالى کوفه وارد شام شد. یکى از شامیان با او درگیر شده وگفت: ((ناقه)) مال من است و تو در صفین از من گرفته اى!!
نزاع را پیش معاویه بردند, مرد شامى پنجاه شاهد اقامه کرد که ناقه حاضر متعلق به اوست. معاویه حکم کرد شتر را از صاحبش گرفتند و به شامى سپردند. آنگاه مرد کوفى گفت: ((شهود همه گفتند: این ناقه متعلق به مدعى است, در صورتى که اساسا این شتر ناقه نیست, بلکه جمل است (ناقه ماده شتر را گویند و جمل شتر نر را).
معاویه گفت: حکمى است صادر شده باید اجرا شود.
سپس مرد کوفى را به خلوت طلبیده و قیمت شتر را پرسید و دو برابر بهاى آن را به او احسان کرد.
آنگاه از وى خواست تا به امام على(ع) از جانب معاویه بگوید: ((با صد هزار کس از مردمى که شتر نر و ماده را فرق نمى گذارند با تو روبرو خواهیم شد.))(11)
پرواضح است که معاویه با درک چنین شرایطى, هرگز حاضر نمى شد تسلیم حکومت مولى شود. و بر فرض هم که حکم استاندارى را از مولى مى گرفت, با کمال وقاحت اعلام مى کرد که من همچنان در سنگر مخالفت با مولا هستم, و آماده خونخواهى عثمان, و بدین وسیله منتى هم بر شامیان مى گذارد!
امام على(ع) با بصیرتى الهى, با نپذیرفتن پیشنهاد غیر واقع بینانه ابقإ معاویه این توطئه را خنثى کرد.
ج ـ بهانه تراشى معاویه
((خونخواهى عثمان)) کارآترین و موثرترین حربه جنگ معاویه علیه مولا بود. بهانه اى که اگر قرار است پى گیرى شود خود معاویه درصدر لیست زمینه سازان قتل عثمان است. اما معاویه با استفاده از جهالت مردم, از این حربه کمال استفاده را کرد.
نوشته اند که معاویه دستور داد پیراهن عثمان را که وقت کشته شدن به تن داشته و به خون وى رنگین شده بود با انگشتان نائله همسر وى (که دو انگشت با چیزى از کف دست و دو انگشت از بیخ و انگشت میانى از نیمه بریده بود) بر منبر نهادند و خبر را به ولایتها نوشت و کسان بسیارى سوى آن آمدند و یکسال گریه کردند و مردان شام سوگند خوردند که پیش زنان نروند و آب براى غسل به تن نزنند, جز به سبب احتلام و بر بستر نخوابند تا قاتلان عثمان را با هر که به حمایت از آنها برخیزد بکشند یا جان بر سر این کار نهند.(12) در نقلى آمده است که 60000 پیرمرد پاى این منبر پیوسته گریه مى کردند.(13)
معاویه با بهانه اى این چنین ستیز را با مولا آغاز کرد و اگر او استاندارى را از ناحیه امام(ع) مى پذیرفت, به معناى پذیرش مبرى بودن امام از اتهام قتل عثمان است و این براى معاویه انتحارى سیاسى بود.
معاویه بر اساس تحلیلهاى فوق, بى تردید زیر بار حکومت مولا نمى رفت و امام(ع) این را کاملا مى دانست. آیا با این واقعیتها ابقإ معاویه کارى عاقلانه بود؟ هرگز! بر این اساس بود که امام(ع) که پیشنهاد ابقإ معاویه را قاطعانه رد کرد, با استناد به کلام حضرت حق در قرآن ((و ما کنت متخذ المضلین عضدا)) من گمراهان را بازوى خود نخواهم گرفت, این کار را خلاف قرآن معرفى کرد.
یإس و سرخوردگى
تا اینجا روشن شد که ابقإ معاویه, از دیدگاه سیاسى کارى کاملا نادرست بود. چرا که ذره اى از مشکل را حل نمى کرد.
اینک سخن این است که اگر مولى این پیشنهاد را مى پذیرفت, بازتاب داخلى آن چه بود؟ بى تردید بازتاب داخلى ناگوارى داشت. آنان که عاشقانه و ملتمسانه از امام درخواست پذیرش حکومت را داشتند, از آن رو بود که امام(ع) را سمبل حق طلبى, باطل ستیزى و اجراى احکام خدا و مبارزه با ستم مى دیدند.
از طرفى چهره خودکامه معاویه چیزى نبود که از مسلمانان پوشیده بماند و ابقإ او بر حکومت یعنى تإیید کانون ظلم و ستم! و این از ساحت مقدس مولى به دور بود. مداهنه و سازش حضرت با معاویه, اکثریت طرفداران مولا را نسبت به برنامه الهى ایشان دلسرد مى کرد.
گرچه تعبد و تسلیم در برابر امام اقتضاى آن را دارد که مردم تسلیم محض امام معصوم بوده و هر آنچه او مى کند را محض صواب بدانند, ولى مردم دوره امام به این رشد نرسیده بودند که این روش حق را بفهمند و عمل کنند.
امام(ع) با مردمى طرف بود که وقتى آنها را از خواندن نماز مستحبى تراویح به جماعت منع کرد, مورد اعتراض واقع شد و فریاد ((واعمراه)) بلند شد.
آرى, مردمى این چنین که تسلیم محض امام نیستند, اگر حکومت امام را آرمانى نمى دیدند مى بریدند.
خلاصه و فشرده سخن آنکه: پیشنهاد ابقإ معاویه بر حکومت پیشنهادى کاملا غیر واقع بینانه بود و سیاست الهى همان را اقتضإ مى کرد که امام(ع) برگزید و اگر این مسئله را صرفا سیاسى هم ببینیم و شخصیت الهى و ملکوتى حضرت را در نظر نگیریم, باز هم حضرت را در موضعى کاملا درست و صحیح سیاسى مى بینیم.
بنابراین, پذیرش معاویه نه با ارزش مدار و خداگرایى امام سازگار بود (که در مقاله قبل به تفصیل بحث شد) و نه با واقعیتهاى موجود منطبق بود. و حق همان است که او برگزید که ((على مع الحق والحق مع على...)).
پاورقیها:
1 ) و 2 ) و 3 ) اصول کافى جلد دوم صفحه 116 و صفحه 117 (چاپ دارالکتب الاسلامیه تهران).
4 ) در این باره به تفصیل در کتاب رسالت خواص و عبرتهاى عاشورا چاپ پنجم سخن گفته ایم.
5 ) و 6 ) النصائح الکافیه, ص169 و 170.
6 ) نهج البلاغه, نامه62.
7 ) نهج البلاغه, خطبه15.
8 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید,ج1, ص269 و 270.
9 ) نهج البلاغه, نامه10.
10 ) مروج الذهب ج2, ص72, چاپ مصر, سال 1346 هجرى. نیز درسى که حسین(ع) به انسانها آموخت, ص100 (چاپ سوم).
11 ) تاریخ طبرى ج6, ص;2347 وقعه صفین ص;127 الامامه والسیاسه ج1, ص44 و ص;79 عقد الفرید ص;300 الکامل فى التاریخ ج3, ص161 به نقل از سیاستهاى تبلیغاتى معاویه در مقابله با حضرت على(ع), ص251.
12 ) تاریخ طبرى ج6, ص2347.