آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

به یارى و عنایت حضرت حق مقالاتى پیرامون اولین جریان مخالف حکومت امام على(ع) ((ناکثین)) تقدیم شد و اینک در این مقاله آخرین بخش پیرامون این جریان تقدیم مى گردد.
نحوه برخورد با پیمان شکنان چیست؟ اصول رفتارى با اینان چگونه است؟ گفتار و سیرت امام على(ع) در این رابطه نیز الهام بخش است. امام(ع) در رابطه با شیوه برخورد با ناکثین بر چند محور تاکید دارند.

1ـ آگاهى و هشیارى در برابر توطئه
اولین گام برخورد با هر توطئه, باور توطئه است. اگر کسانى توطئه حتمى را توهم توطئه بنامند این خود اگر توطئه نباشد حداقل جهالت و نادانى است. و بعد از این مرحله هشیارى و آگاهى از ابعاد و عمق توطئه دشمن است. در روایات ما ((فطنه)), ((کیاست)), ((دهإ)) که بمعناى زیرکى و هشیارى است از ویژگیهاى مومنان شمرده شده است. در کنار آن ((مکر)), ((غدر)) از ساحت مومنان دور شمرده شده است. از جمع این دو ویژگى باین باور مى رسیم که مومن اهل حقه بازى و مکر نیست ولى زیرکى و هشیارى فوق العاده برگرفته از ایمان نیز دارد که او را در برابر مکر و حقه دیگران بیمه مى کند به دیگر عبارت ((مکار)) زیرکى اش را در مسیر کلاه گذارى به کار مى برد و مومن زیرک تمام تلاش خویش را به کار مى گیرد تا کلاه سرش نرود.
اولین گام توطئه زدائى هشیارى رهبر و امت از توطئه است.
امام على(ع) در رابطه با توطئه ناکثین با هشیارى کامل همراه با پایبندى به ارزشهاى الهى عمل کرد.
در آغاز توطئه آنان, کسانى به حضرت پیشنهاد کردند که طلحه و زبیر را تعقیب نکرده و با آنان درگیر نشود. حضرت با تاکید بر هشیارى خویش این پیشنهاد را رد کرده و فرمود:
((والله لا اکون کالضبع تنام على طول اللدم حتى یصل الیها طالبها و یختلها راصدها)) (1)
بخدا قسم من همچون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم در برابر لانه اش به خواب رود تا صیاد به او رسد و دشمنى که در کمین اوست غافلگیرش کند.
در این سخن امام على(ع) ضرب المثلى از ابلهى را ذکر کرده است. کفتار حیوانى است بسیار ابله, صیاد آهسته یا با ته پاى خود یا قطعه سنگ یا چوبدستى به لانه کفتار مى زند و او به خواب مى رود سپس او را به راحتى صید مى کنند.
حضرت مى فرماید من کاملا در برابر توطئه هشیارم و به یارى خداوند توطئه گران را ناکام خواهم گذارد.
و واقعیت تاریخى مى گوید پیشنهاد فوق (برخوردنکردن با توطئه ناکثین) بسیار پیشنهاد خامى بود زیرا توطئه معاویه این بود که با خارج ساختن کوفه و بصره از سلطه مولى, حکومت مولى را محدود به مدینه سازد ولى مولا با ابتکار عمل خود به سرعت بصره و کوفه و در نتیجه تمام عراق را نجات داده و توطئه منافقانه معاویه را در نطفه خفه کرده و شاهد براین توطئه نامه اى است که معاویه در آغاز توطئه براى زبیر و طلحه نوشت و زبیر را به عنوان امیرالمومنین خطاب کرده و گفت پس از او طلحه امیرالمومنین است.(2)
سراسر زندگى مولى اسوه و نمونه اى از هشیارى است بویژه دوره حکومت 5 ساله مولا. و این درسى است براى زمامداران جامعه اسلامى که هیچگاه توطئه دشمن را دست کم نگیرند که به تعبیر مولى على(ع) ((من نام لم ینم عنه)) (3) اگر کسى بخوابد باید بداند که دشمنش نخوابیده است.
در کنار این هشیارى, هشیارى امت نیز اصلى اساسى در خنثى کردن توطئه هاست و حضرت در هر سه نبرد الهى اش بویژه جنگ با ناکثین در تزریق هشیارى تلاش فوق العاده اى کرد اگرچه متاسفانه در مواردى عوام فریبى دشمن به حدى زیاد بود که گاه لشکریان حضرت را هم تحت تاثیر قرار مى داد و حضرت براى جلوگیرى از خطر عوام فریبى پیوسته بر معیار گرائى تاکید مى کرد.
در این نبرد شخصى به نام ((حارث بن حوط)) خدمت امام(ع) آمد و گفت: ((اترانى اظن ان اصحاب الجمل کانوا على ضلاله))؟
آیا فکر مى کنى که من گمان دارم اصحاب جمل گمراهند؟
((فقال: یا حارث انک نظرت تحتک و لم تنظر فوقک فحرت انک لم تعرف الحق فتعرف اهله و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه)).(4)
اى حارث تو به پایین نگاه کرده اى و به بالاى سرت نظر نیفکنده اى (کنایه از آن که بینش سطحى دارى) لذا در تحیر فرو رفتى (و ندانستى کدام طرف را اختیار کنى) تو حق را نشناختى تا کسى را که بر حق است بشناسى و نیز باطل را هم نشناخته اى تا کسانى که طرفدار آن هستند بشناسى؟
این سخن مولا گویاى این است که راه مبارزه با سطحى اندیشى در رابطه با توطئه ها معیار گرائى یعنى حق شناسى است. باید حق را شناخت و همه را با محک ((حق)) محک زد. این است راز سلامت ولى اگر این عنصر بصیرت نبود چه بسا با انحراف شخصیتى دهها نفر بلغزند. در روایتى از حضرت امام صادق(ع) رسیده است: ((من دخل فى هذا الدین بالرجال اخرجه منه الرجال کما ادخلوه فیه و من دخل فیه بالکتاب و السنه زالت الجبال قبل ان تزول))(5)
کسى که به پیروى از اشخاص پیرو دین شود پیمانها او را از دین بیرون مى برند آنچنان که واردش کردند و آن کس که با معیار کتاب و سنت به دین گرایش یابد کوهها از جاى خود برکنده مى شوند ولى او از عقیده اش جدا نخواهد شد.))

2ـ برخورد منطقى و موعظه
دومین سخن در رابطه با شیوه رفتارى با ناکثین و نیز همه منحرفان دعوت به شیوه استدلال و موعظه حسنه و جدال نیکوست زیرا که دستور قرآن است : ((ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن ان ربک اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین)). (6)
با حکمت و اندرز نیکو به سوى پروردگارت دعوت نما و با آنها به طریقى که نیکوتر است استدلال و مناظره کن پروردگار تو از هر کسى بهتر مى داند چه کسانى از طریق او گمراه شده اند و چه کسانى هدایت یافته اند.
این سه نکته اساس دعوتها و ابلاغ رسالت هاست و راز تنوع این شیوه ها تنوع حالات و روحیه هاست, برخى تنها با منطق اقناع مى شوند, برخى با موعظه حسنه از انحراف کنده خواهند شد و برخى را جدال به بهترین شیوه به راه حق خواهد آورد. و امام على(ع) در این نبرد از تمام این شیوه ها استفاده کرد تا سران شورش بویژه طلحه و زبیر را از انحراف باز دارد.
امام على(ع) پیش از آغاز جنگ فریاد زد: ((لا تعجلوا حتى اعذر الى القوم )) عجله نکنید تا اتمام حجت کنم. آنگاه عبدالله بن عباس را خواست و قرآنى به دست او داد و فرمود قرآن را به دست گرفته و طلحه و زبیر را دعوت به حکمیت قرآن کرده به آنها بگو ((الم تبایعانى مختارین؟ فما الذى دعاکما الى نکث بیعتى و هذا کتاب الله بینى و بینکما؟))
آیا با اختیار با من بیعت نکردید؟ پس انگیزه شما در پیمان شکنى چیست؟ بیائید به کتاب خدا به عنوان حکم تن دهید!
عبدالله ابن عباس گوید من این پیام را از ابتدا به زبیر ابلاغ کردم چون احساس کردم او به ما نزدیک تر است و از او خواستم سر از مخالفت بردارد او در پاسخ گفت به صاحبت (على ((ع))) بگو که ما از سر اکراه با تو بیعت کرده ایم و نیازى به حکمیت کتاب نیست.
پس از زبیر سراغ طلحه آمدم و پیام مولا را به او ابلاغ کردم و انگیزه او را از مخالفت با مولا پرسیدم او پاسخ داد: من خونخواه عثمانم. على(ع) گمان کرده است با تسلط بر کوفه, سلطه کامل یافته؟ چنین نیست بخدا قسم در نامه اى به مدینه نوشته ام که براى من از مکى ها هم بیعت بگیرند!!
ابن عباس گوید: به او گفتم تقوا داشته باش (و چنین سخن مگو) تو چه کاره اى که خون عثمان را پى مى گیرى ؟فرزندانش این حق را دارند و این ابان فرزند عثمان به خونخواهى پدر برنخاسته است. طلحه گفت ما قدرتمان بر خونخواهى بیش از اوست!!(7)
این روش الهى, مولى است براى آنکه درگیرى با مسالمت پایان پذیرد ولى متاسفانه اثر نبخشید.
نیز نقل شده است که قبل از آغاز جنگ مولا سوار بر استر رسول الله(ص) زبیر را صدا زد که نزد من آى تا مطلبى را با تو در میان بگذارم او گفت در امانم؟ حضرت فرمود در امان هستى آنگاه در حالى که کاملا مسلح بود نزد حضرت آمد حضرت به او فرمود زبیر! راز شورش تو چیست؟ گفت خروج کرده ایم تا انتقام خون عثمان را بگیریم حضرت فرمود خدا بکشد هر کس را که در خون عثمان بیشتر نقش داشته است !
به یاد مىآورى روزى رسول خدا(ص) بر ما عبور کرد او به صورتم خندید من هم خندیدم تو گفتى یا رسول الله (ص) على مزاح و شوخى را ترک نمى کند پیامبر فرمود: اتحبه یا زبیر آیا على(ع) را دوست دارى تو گفتى بخدا قسم على را دوست دارم پیامبر به تو فرمود ولى تو روزى با او خواهى جنگید در حالى که ستمگرى!! زبیر گفت آرى این سخن را به یاد دارم ((استغفرالله)) از خداوند طلب مغفرت مى کنم و اگر این سخن را به یاد مى داشتم هرگز این اقدام را نمى کردم. حضرت فرمود همین الان برگرد! او گفت چگونه برگردم در حالى که جنگ آغاز شده است این ننگى است که قابل شستشو نیست مولا به او فرمود تحمل عار راحت تر است از تحمل ننگ آتش. زبیر تحت تاثیر قرار گرفت و برگشت و رجزى خواند که مضمونش این بود که تحمل ننگ دنیا براى من از آتش قیامت راحت تر است پسر زبیر عبدالله وقتى این تاثیرپذیرى از پدر را دید پرسید به کجا مى روى و ما را به که مى گذارى؟ او گفت امام على(ع) چیزى را به یادم آورد که آنرا فراموش کرده بودم!! پسرش گفت از شمشیر آنها ترسیدى؟! زبیر گفت مثل من کسى را به ترس سرزنش مى کنى سپس شمشیرش را گرفت و به قسمت راست لشگر مولا حمله برد حضرت فرمود به او میدان بدهید و راه باز کنید که جنگ نخواهد کرد او قسمت راست و چپ لشگر مولا را شکافت و خود را به قلب لشکر زد و از سوى دیگر برگشت و به فرزندش عبدالله گفت: شخص ترسو چنین شجاعتى دارد؟ این را گفت و از جنگ کناره گرفت. (8)
این نمونه اى دیگر از برخورد قرآنى مولا على(ع) با سران شورش بود نمونه ها در این مورد فراوان است بهمین مقدار بسنده مى کنیم.

3ـ برخورد قاطعانه با توطئه گران
طبیعى است به هنگامى که موعظه و استدلال و گفتگو نتوانست فصل الخطاب درگیرى باشد. دو راه پیش رو باقى مى ماند:
1ـ دست روى دست گذاردن و شاهد تاثیر توطئه بودن و در نتیجه سقوط نظام اسلامى!!
2ـ برخورد قاطعانه با توطئه و سرکوبى آن.
بدیهى است حکم عقل و شرع راه دوم است. و امام على(ع) این راه دوم را برگزید فرمود:
((الا و ان الشیطان قد ذمر حزبه و استجلب جلبه لیعودالجور الى اوطانه و یرجع الباطل الى نصابه ))
به هوش که اینک شیطان حزب خویش را برانگیخته و هواداران خویش را فراخوانده است تا بار دیگر جور را به پایگاههاى دیرین باز گرداند و باطل را بر اریکه قدرت بنشاند....
فان ابوا اعطیتهم حدالسیف و کفى به شافیا من الباطل و ناصرا للحق. (9)
اگر اینان از حق سرپیچى کنند با تیزى شمشیر پاسخشان مى گویم و این کار براى درمان باطل و یارى حق کفایت مى کند.
در سخنى دیگر فرمود: ((و لعمرى ما على من قتال من خالف الحق و خابط الغى من ادهان و لا ایهان)) (10)
به جان خودم سوگند که در پیکار و سرکوبى آنان که با حق ستیز کنند و در گمراهى همچنان پافشارى کنند کمترین نرمش و سازش نخواهیم کرد.
نیز در سخن دیگر مولا قاطعیت خود را در برابر توطئه پیمان شکنان چنین بیان مى فرماید:
((الا و ان الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله و ان معى لبصیرتى ما لبست على نفسى و لا لبس على و ایم الله لافرطن لهم حوضا انا مانحه لا یصدرون عنه و لا یعودون الیه)).
آگاه باشید شیطان حزب خود را گرد آورده و سواره و پیاده ى لشکرش را فرا خوانده است ولى من آگاهى و بصیرت خود را همراه دارم نه حقیقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه دیگرى برمن مشتبه ساخته به خدا سوگند گردابى براى آنها فراهم سازم که جز من کسى نتواند آن را چاره کند! هرگز از آن بیرون نمىآیند (و آن عده که از آن بگریزند هرگز به سوى آن باز نمى گردند) و قدم نهادن در چنین صحنه هایى را فراموش مى کنند.
امام(ع) در این سخن میدان نبرد را به حوض یا گردابى تشبیه کرده که آن را تا حد ممکن پر از آب مى کند آنچنان که راه خلاص از آن نداشته باشند و ابتکار عمل کاملا به دست او باشد. سپس به نتیجه آن اشاره مى کند که لشکریان جمل چنان در آن گرفتار مى شوند که راه فرار نخواهند داشت و اگر گروه اندکى از آن فرار کنند چنان درس عبرتى مى گیرند که بازگشت به چنین صحنه یى را در تمام عمر فراموش کنند.

سرانجام جنگ جمل
آغازگر حمله, ناکثین بودند و از سوى لشکریان امام پاسخ سخت و دندان شکنى دریافت کردند. سران شورش زبیر و طلحه کشته شدند زبیر به هنگام کناره گیرى از معرکه توسط یکى از یاران اخنف بن قیس بنام عمروبن جرموز کشته شد وقتى چشم امام(ع) به شمشیر زبیر افتاد فرمود: ظالما جلى الکرب عن وجه رسول الله این شمشیر کرارا غم از چهره پیامبر خدا(ص) زدوده است و وقتى چشم حضرت به صورت زبیر افتاد فرمود: ((لقد کنت برسول الله صحبه و منه قرابه و لکن دخل الشیطان متحرک فاوردک هذاالمورد)).(11)
یعنى تو مدتى با پیامبر خدا مصاحب بودى و با او پیوند خویشاوندى داشتى ولى شیطان بر عقل تو مسلط شد و کار تو به اینجا انجامید نظیر این سخن را به هنگامى که در میان کشته شدگان جسد طلحه را دید فرمود:
((براى تو سابقه اى در اسلام بود که مى توانست تو را سود بخشد ولى شیطان تو را گمراه کرد و لغزانید و به سوى آتش شتافتى)) (12)
واقعه جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الثانى سال سى و ششم هجرى قمرى رخ داد و هنوز آفتاب غروب نکرده بود که آتش نبرد با افتادن جمل عایشه و سرنگون شدن کجاوه او به پایان رسید و ناکثان غالبا پا به فرار نهادند.
آمار کشتگان جمل در تاریخ به طور دقیق ضبط نشده و اختلاف زیادى در نقل آن به چشم مى خورد.
شیخ مفید نوشته است: برخى آمار کشته گان را بیست و پنج هزار نفر نوشته اند در حالى که عبدالله ابن زبیر (آتش افروز معرکه) این تعداد را پانزده هزار مى داند سپس شیخ مفید قول دوم را ترجیح مى دهد مى گوید مشهور این است که مجموعه کشته ها چهارده هزار نفر بوده است. طبرى در تاریخ خود کشتگان را ده هزار نفر نقل کرده است و نیمى از آنان را مربوط به هواداران عایشه و نیم دیگرى را از یاران امام(ع) مى دانند سپس نظر دیگرى را نقل مى کند که نتیجه آن با آنچه که از عبدالله بن زبیر نقل کردیم یکى است. (13)
و این است سرنوشت آنان که هوا و هوس معبود آنان است و در این مسیر خود و هواداران خویش را تباه کرده وجهنمى مى سازند.
فاعتبروا یا اولى الابصار !

پى نوشت ها:
1. نهج البلاغه, خطبه 6.
2. بحارالانوار , ج 32, ص 6.
3. نهج البلاغه, نامه 62.
4. نهج البلاغه, حکمت 262 .
5. میزان الحکمه ج 5, ص 8 (چاپ ده جلدى).
6. سوره نحل, آیه 125.
7. الجمل ص 336 و 337(چاپ دفتر تبلیغات اسلامى قم ).
8. مروج الذهب ج 2, ص 361ـ تاریخ یعقوبى ج 2ص 171ـ کامل ابن اثیر ج 3 ص 159 سفینه البحار ج 2ص 436 (اختلاف نقلهائى در این مصادر دیده مى شود).
9. نهج البلاغه, خطبه 22 .
10. نهج البلاغه, خطبه 24.
11. الجمل ص 390ـ طبقات ابن سعد ج 3, ص 112ـ تلخیص الشافى ج 4 ص 137 ـ الشامل ج 3,ص 244 و...
12. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید , ج 1 ص 348.
13. فروغ ولایت ,ص 417به نقل از الجمل 223 و تاریخ طبرى ج 3,ص 543.

تبلیغات