آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغیب والشهاده هوالرحمن الرحیم هوالله الذى لااله الا هوالملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون هوالله الخالق البارىالمصور له الاسمإ الحسنى یسبح له ما فى السموات والارض و هوالعزیز الحکیم)).(1)
و خدایى است که معبودى جز او نیست, حاکم و مالک اصلى اوست, از هر عیب منزه است, به کسى ستم نمى کند, امنیت بخش است, مراقب همه چیز است, قدرتمندى شکست ناپذیر که با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى کند, و شایسته عظمت است; خداوند منزه است از آنچه شریک براى او قرار مى دهند!
او خداوندى است خالق, آفریننده اى بى سابقه, و صورتگرى (بى نظیر) براى او نام هاى نیک است; آن چه در آسمان ها و زمین است, تسبیح او مى گویند; و او عزیز و حکیم است!!

آخرین بحثى که مربوط به آیه قبل بود این بود که قرآن چگونه مردم را هدایت مى کند؟ این بحث در حقیقت به علوم قرآنى برمى گشت نه به بحث هاى تفسیرى. سیدنا الاستاد, علامه طباطبائى ـ رضوان الله علیه ـ دو بحث را در ذیل آیه 119 سوره مائده طرح کردند که به آن هر دو بحث اشاره شد, بحث دوم بحث تاریخى بود و بحث اول بحث شیوه هدایت قرآن نسبت به جوامع بود که قرآن چگونه مردم را هدایت مى کند. این که فرمود: ((ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم)) (2) آیا راه هدایتش, از طریق کلام است یا فلسفه و یا عرفان؟ اگر کسى بخواهد اسرار عالم را بفهمد و معارف دین را یاد بگیرد, فقط طبق ظواهر دین باید یاد بگیرد یا با برهان عقل و یا از راه تهذیب نفس؟ قرآن چگونه هدایت مى کند؟ و از این سه راه کلام را انتخاب مى کند؟ اشاره شد که قرآن کریم چه در سوره مبارکه حج چه در آیات دیگر, سه راه را امضا کرده است, فرمود: ((و من الناس من یجادل فى الله بغیر علم و لا هدى و لا کتاب منیر))(3) یا از راه علم یا از راه هدایت یا از راه وحى یا از راه استظهار ظواهر دینى یا از راه عقل و استدلال یا از راه کشف و شهود و همه اینها خطابردار است; به استثناى آن فکرى که معصوم از اشتباه باشد و همه اینها باید به آن ((میزان العقاید)) عرضه بشوند اگر کسى بخواهد تنها یکى از این راه ها را انتخاب کند هرگز با دیگرى قابل تفاهم نیست ; یعنى اگر کسى بخواهد فقط با براهین عقلى معارف دینى را بفهمد هرگز سرسازگارى با کسى که از راه ظواهر دینى یا کسى که از راه تهذیب نفس به مطالب مى رسد نخواهد داشت, و اگر کسى فقط از راه ظواهر دینى معارف دینى را درک مى کند او هرگز با کسى که از راه برهان عقلى یا از راه تهذیب نفس به اسرار دین پى مى برد نمى توانند کنار هم زندگى کنند و اگر کسى فقط از راه تهذیب نفس به سر مى برد نمى تواند با کسانى که از راه عقل یا استظهار از ظواهر زندگى مى کنند و معارف را مى فهمند کنار هم بیایند و کسانى که به این فکر افتادند که راه دلیل نقلى و دلیل عقلى و تهذیب نفس را جمع کنند اینها زحمات زیادى کشیدند ولى آن چنان بهره نبرده اند.
منشإ همه اشکال ها و پیدایش همه دشوارىها آن است که هر کدام به تنهایى دین را گرفته اند بدون این که دیگرى را درک کنند; یعنى عده اى راه عقل را گرفته اند بدون اینکه از ظواهر دینى مدد بگیرند, گروهى ظواهر دینى را معیار قرار دادند بدون این که به برهان عقل اعتنا کنند و دسته اى هم راه کشف و شهود را پیش گرفته اند بدون اینکه برهان عقلى یا ظواهر دینى را در نظر داشته باشند, لذا هرگز کنار هم جمع نخواهند شد. تنها راهى که هست و استاد علامه طباطبائى پیشنهاد داده اند همین راه است که عمل به آیه سوره مبارکه آل عمران است که: ((واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا))(4). معناى این آیه آن نیست که همه شما مسلمان باشید, همه به قرآن عمل کنید و همه قرآن را محور قرار بدهید, همه به قرآن چنگ بزنید, بلکه معنایش این است که همه با هم قرآن را بفهمید, نه همه قرآن را بفهمید نه همه قرآن را تمسک کنید, همه با هم دست به قرآن بزنید آن گاه یکدیگر را درک مى کنید. اگر گروهى کنار هم نشستند یکدیگر را درک مى کنند ; یعنى هم راه هاى یکدیگر را مى فهمند هم یکدیگر را تایید مى کنند, اما اگر هزار نفر جداى از هم براى خود هر کدام حسابى بازکردند هر کسى قرآن را جلو گذاشت و فکر خاصى که از قرآن نصیب او شد آن را محور قرار داد اینها از هم جدا هستند و به قرآن, چنگ نزده اند. قرآن نمى فرماید همه به قرآن عمل کنید بلکه مى فرماید همه با هم قرآن را بگیرید نه بى هم. این آیه, یک امر و یک نهى دارد, فرمود: ((واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا)). خداوند سبحان وقتى موارد مهمى باشد تنها به امر اکتفا نمى کند بلکه مقابلش هم نهى مى کند. اگر بنا بر درک و تفاهم باشد, کسى که اهل برهان است مى گوید ظاهر دینى هم حجت است منتها من ذو قم برهانى است ولى با ظواهر دینى هم مى شود این راه را رفت. آن که اهل استظهار ظواهر دینى است و به نقل دل بسته تر است مى گوید: با عقل مى توان رفت اما من با ((نقل)) انس بیشترى دارم. آن که اهل تهذیب است مى گوید: راه عقل و نقل هر دو خوب است ولى من با تهذیب نفس مسئله را حل مى کنم. آن گاه سخن از مثلث نیست که یک ضلع آن برهان و ضلع دیگر عرفان و ضلع سوم آن, نقل باشد. پس سخن از تثلیث و سه ضلع و سه راه نیست بلکه سخن از یک راه است که عارف و حکیم و محدث به همان یک راه مى روند و یکدیگر را درک مى کنند.
مثلا کسى که راه حارثه بن مالک را طى مى کند تمام تلاش و کوشش او این است که چشم دل را باز کند ببیند جهنم هست این با تمام تلاش و کوشش به جایى رسیده است که به رسول الله ـ صلى الله علیه و آله وسلم ـ عرض کرد,: من اکنون طورى زندگى مى کنم که گویا بهشت و اهلش را, جهنم و اهلش را مى بینم. این نه نیازى به خواندن چندین جلد کتاب هاى عقلى دارد و نه محتاج است که چندین جلد حدیث بخواند که جهنم و بهشت هست, چون عینا مشاهده مى کند. او جهنم را و عرض بر صراط را مى بیند دیگر لازم نیست که برهان اقامه کند که چون خدا عادل است و در این نظام ظالم و مظلومى هست پس یک روز جزایى باید باشد, چون برهان براى کسى است که نمى بیند اما اگر کسى رسول الله ـ صلى الله علیه و آله وسلم ـ او را تصدیق کرد و فرمود: ((هذا عبد نورالله قلبه)) لازم نیست درس بخواند و بحث بکند, زیرا او مى گوید من الان عرش را دارم مى بینم. حضرت فرمود: درست است, اما چه کسى و در چه زمانى به این مقام مى رسد؟ در صورتى که این تهذیب نفس اش از راه دین باشد بسیارى از افراد هستند که قبل از اسلام بودند الان هم هستند که در صدد سرکوب این غرایض اند, وقتى که انسان این غرایض را بکوباند یک گوشه نفس را تقویت مى کند, اما چون بر روال شرع نیست به مقصد نمى رسد. تهذیب نفس باید طبق دستورى باشد که شرع داده است, دستورش هم خیلى سخت نیست اوایل دشوار است اما بعد آسان مى شود. اگر گفتند حلال بخورید, یا مواظب چشم و گوشتان باشید, یا ماهى سه روز روزه بگیرید, یا شب کمتر بخورید, یا شب زنده دار باشید و یا... اگر از این راه کسى پیش رفت به مقصد مى رسد. ((حارثه بن مالک)) نه امام بود و نه امام زاده و نه راهى را رفت که دین نگفته باشد, او با همین واجبات و مستحبات رفت, نه تنها اعمال خود را بلکه خاطرات خود را هم حساب مى کرد. پس این راهش را از شرع گرفته است.
آن که اهل برهان است مى گوید قول معصوم حد وسط قرار مى گیرد نوع حکماى ما تصریح کرده اند که همان طورى که مثلا ((متغیر)) مى تواند حد وسط برهان قرار بگیرد بگوییم: العالم متغیر و کل متغیر حادث, قول معصوم علیه السلام هم مى تواند حد وسط بگیرد و بگوید این چیزى است که معصوم فرمود, هرچه معصوم فرمود حق است و این حق است. منتها همان طورى که حد وسط باید یقینى باشد قول معصوم هم باید یقینى باشد اگر از استظهار لفظى بود به درد فروع دین مى خورد, اگر نص قطعى یقینى بلامزاحم و معارض بود به درد اصول هم مى خورد که باید قول معصوم باشد که بتوانیم استدلال کنیم آن که با قول معصوم دارد استدلال مى کند مى گوید همین دین است که برهان عقلى را امضا کرده, همین دین است که استدلال انبیا را که ذکر مى کند دو براهین عقلى مىآورد, همین دین است که ما را به تعقل وا مى دارد, همین دین است که خود قرآن ادله را با عقل تبیین مى کند.
پس حکیم و عارف و زاهد, هر سه در یک صراط مستقیم اند هرسه یکدیگر را تایید مى کنند دیگر سه ضلع جداى از هم نیستند که ما بخواهیم با این سه ضلع مثلث بسازیم که هرگز شدنى نیست و هرگز هم اینها کنار هم جمع نخواهند شد چرا؟ چون هر سه به قرآن عمل کردند اما بى هم نه با هم. ما یک ((یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود))(5) داریم و یک ((واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا)) داریم, آیه اول یعنى هرکسى عقد خود را وفا کند هرکسى داد و ستد کرد به عقد و داد و ستد خود عمل کند, این جمع در برابر جمع است یک ((واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا)) داریم این واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا ((به منزله)) اوفوا بالعقود یا ((اقیموا الصلوه)) و یا ((آتواالزکاه)) نیست که هرکسى کار خودش را انجام بدهد, بلکه به ما مى فرماید: با هم قرآن را بفهمید یعنى یکدیگر را تحمل کنید. ذات اقدس اله هر کسى را با ذوق خاصى آفریده است شما اصرار نداشته باشید که دیگرى مثل شما بیندیشد, راه ها گوناگون است.
جمع این هر سه راه هم ممکن است ولى منفصله مانعه الخلو است ((و من الناس من یجادل فى الله بغیر علم و لاهدى و لاکتاب منیر)) اگر با هم بودند یا توفیق جمع هرسه راه براى او حدى حاصل مى شود یا اگر نشد یکدیگر را تایید مى کنند و هضم مى کنند و تحمل مى کنند نه این که یکدیگر را طرد بکنند تا این چنین نباشد. هرگز هشام از یک طرف حارثه بن مالک از طرف دیگر و زراره و مفضل از طرف دیگر تربیت نمى شوند, هشام بن سالم یک طرز فکر دارد و هشام بن حکم طرز فکر دیگرى. در بین صحابه حضرت, ((زراره)) و ((مفضل)) هم طرز دیگر از فکر را دارند, اما همه را حضرت پروراند و تربیت کرد. اصحاب رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ نیز هر کدام طرز فکر خاص داشتند, اما ((حارثه بن مالک)) را حضرت پروراند احتجاج هایى که نصیب عمار و امثال عمار مى شد هم حضرت رشد داد, ((اویس قرنى)) را هم حضرت پروراند. قهرا کسى که با برهان عقلى پیش مى رود حد خود را مى فهمد و مى گوید من در کلیات راه دارم در جزییات راه ندارم. او به اندازه سرمایه خود حرف مى زند, آن گاه نه تنها در فروع دین, متعبد است بلکه در بسیارى از جزییات اصول دین هم این چنین است. آن جا که برهان راه ندارد این متعبد محض است و آن جا هم که برهان راه دارد مى کوشد که هماهنگى برقرار کند. کسى که با ظواهر دین حرکت مى کند مى کوشد که بین اصول دین و فروع دینش فرق بگذارد, اگر بخواهد فروع دینش را اثبات بکند با ظنون معتبره اثبات مى کند, و اگر خواست اصول دینش را اثبات بکند با ادله قطعى اثبات مى کند و به دنبال نص متواتر مى گردد. وقتى خواست مسئله فرعى و فقهى را اثبات کند با یک امر ظنى اکتفا مى کند. آن که از راه کشف و شهود مى رود ریاضت هایش را بر اساس همین واجبات و مستحبات تنظیم مى کند.
بنابراین, آیه ((واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا)) به ما مى گوید با هم بگیرید نه بى هم. این آیه غیر از ((اقیموا الصلوه)) است که هر کسى نماز خودش را بخواند بلکه با هم قرآن و دین را بفهمید.
سه آیه اى که پایان بخش سوره مبارکه حشر است, مشتمل بر اسم اعظم است و در فضل سوره مبارکه حشر آمده است که آیات پایانى او مشتمل بر اسم اعظم است. در آیه قبل اش این بود که اگر قرآن بر کوه نازل بشود مى بینید که کوه متصدع و از خشیه الهى متخشع است. تعلیق حکم بر وصف, مشعر به علیت است, اگر بگویند که این شخص در اثر ریزش کوه آسیب دید دیگر جا براى سوال بعدى باقى نمى ماند, دیگر کسى سوال نمى کند که چرا او آسیب دید. براى این که گوینده گفت کوه بر سرش فرود آمد, اما اگر کسى بگوید فلان شخص در برخورد آسیب دید شنونده سوال مى کند: چرا آسیب دید؟ او ناچار است بگوید آن چه که به این رسید اتومبیل و یا شىء سنگین دیگر بود. گاهى انسان تعلیق حکم در وصف را طورى تبیین مى کند که دیگر شنونده سوال جدید نکند. این آیه هم این طور است که: ((لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا)) چرا؟ ((من خشیه الله)) چون متکلمش الله است, الله را اگر کسى بخواهد خوب بشناسد ((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغیب والشهاده هو الرحمن الرحیم هوالله الذى لا اله الا هوالملک القدوس)) که تقریبا یازده اسم از اسماى حسنا را به دنبال هم ذکر مى کند و بعد به آن آیه پایانى هم مى رسد که خود کلمه الله کافى است براى این که ((لرایته خاشعا متصدعا)) روشن بشود. ولى این چندین اسم را که ذکر کردم این به منزله شرح بعد از متن است چون ((الله)) همان اسم جامع جمیع کمالات است, بخشى از آن کمالات را این سه آیه بازگو مى کند, او ((عالم الغیب والشهاده)) است, او کبیر, متکبر, جبار, عزیز و... است, که این ها به منزله تعلیق آن حکم است.
پى نوشت ها:
1) سوره حشر,(59) آیه24.
2) سوره اسرإ (17) آیه 9.
3) حج (22) آیه8.
4) سوره آل عمران (3) آیه 103.
5) سوره مائده (5) آیه1.

تبلیغات