آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

یکى از دانش هاى مفید, علم ((اخلاق)) است. این واژه, جمع ((خلق)) است به معناى خوى, طبع, سجیه و عادت.
موضوع این علم رفتار و کردار آدمى است. همه عالمان و دانشوران و فیلسوفان از روزگاران کهن تا به امروز به این رشته از دانش, علاقه و دل بستگى داشته اند و هر یک به نحوى در باب آن سخن گفته اند.
اما اخلاق بر دو نوع است: نظرى و عملى. اخلاق نظرى درباره پایه ها و مبانى اخلاق, مفهوم تکلیف اخلاقى و مسائلى از این دست, بحث مى کند ; یعنى مباحثى که مستقیما به فعل اخلاقى مربوط نمى شود, اما اخلاق عملى مستقیما به خود عمل مربوط است, انجام عمل احسان, پرهیز از دروغ, غیبت, بهتان, احترام به پدر و مادر و مسائلى از این قبیل که به قصد قربت انجام مى شود در حوزه اخلاق عملى است.
آن چه که براى شخص مومن ارزش مند است اخلاق عملى است, زیرا تا عمل خیر با نیت خالص, انجام نگیرد, رشد و کمال و فلاح محقق نخواهد شد. هرچه ما در باره اخلاق و یا عرفان نظرى تفحص کنیم, جز انبوهى از اطلاعات و معلومات چیزى نصیبمان نخواهد شد, زیرا که قلب و دل ما از آن ها بى بهره است فقط چاقى و فربهى ذهن, صورت گرفته است.
این سخن به معناى بى ارجى و بى منزلتى عرفان و اخلاق نظرى نیست, چرا که آن هم در جاى خود مغتنم است, بلکه سخن در راه نجات و مسیر رشد و برآمدن انسان است. شک نیست که جمع بین اخلاق نظرى و عملى, بسیار پسندیده است و آدمى را مسلط مى کند, اما تقید بر عمل و سلوک در مسیر اخلاق عملى است که انسان را از دره هاى هولناک دنیا و آخرت, نجات مى دهد.
سالک در مسیر اخلاق عملى, به دنبال الگو است تا بتواند از او سرمشق بگیرد و طى طریق نماید. در مکتب ما چهارده معصوم پاک ـ علیهم السلام ـ بهترین الگو براى سلوک و گام زدن در وادى اخلاق عملى هستند; همان هایى که خداوند متعال آنان را پاک گردانید و سپس اسوه قرار داد. از این رو است که در این مقاله, اشاره اى کوتاه به این الگوهاى اخلاق عملى مى افکنیم.
در کلمات قصار امام على بن ابى طالب (ع) در نهج البلاغه آمده است که امام مى فرماید: ((من نصب نفسه للناس اماما فلیبدإ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره و لیکن تادیبه بسیرته قبل تادیبه بلسانه و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم; (1) هر که خود را پیشواى مردم خواهد, باید که پیش از ادب کردن دیگران به ادب کردن خود بپردازد و باید که ادب کردن دیگران به کردار باشد, نه به گفتار. کسى که آموزگار و ادب کننده خویش است, سزاوارتر به تعظیم است, از آن که آموزگار و ادب کننده مردم است.))

امام صادق (ع)
امام صادق (ع) فرمود: شیعیان ما وقتى که در کوچه و بازار راه مى روند و مردم آن ها را مى بینند به ما رحمت و درود مى فرستند و معناى شیعه این است که این ها با عمل دیگران را درس مى دهند نه این که در گفتار خوب صحبت کنند, حرف بزنند, وعظ و پند و موعظه بدهند, اما به قول خواجه شیرازى: ((چون به خلوت مى روند آن کار دیگر مى کنند)).
از امام صادق یا امام باقر ـ علیهماالسلام ـ پرسیدند: معنى این آیه چیست؟ ((اتقواالله حق تقاته)) امام فرمود: (( یطاع و لا یعصى ; فرمان خدا را ببرد و عصیان خدا را نکند)).

موسى و خضر
در یک داستان که در سوره کهف آمده است داستان خضر و موسى است که حضرت موسى (ع), بالاى بلندى ایستاده بود و مردم را موعظه مى کرد, بنى اسرائیل پاى صحبتش نشسته بودند, حضرت نگاهى به این جمعیت انداخت, حالتى به او دست داد, فرشته وحى نازل شد, با دیدن این جمعیت به خود بالیدى, باید هنوز درس بیاموزى حرکت کن. موسى حرکت کرد, در کنار صخره اى مشاهده کرد که دور صخره همه اش سبز و خرم است و مردى نشسته است, بعد از سلام و احوال پرسى گفت: پیش شما آمده ام که تعلیمم بدهى, چیزى یاد بگیرم. اولین سوالم این است که: یا خضر (ع) چه کردى به این مقام رسیدى که من باید شاگردى تو را بکنم؟ در جواب گفت: معصیت خدا را نکردم, آن چه گفت عمل کردم و از محرمات پرهیز نمودم. واقعا اگر انسان نافرمانى خدا را نکند به مقامات بالایى مى رسد.
در دل آدمى دو چیز با هم جمع نمى شود: هم خدا و هم هواى نفس. چطور امیرالمومنین (ع) در این دعاى صباح مى فرماید: خدا نکند این پرده ها دور دل مرا گرفته باشد. آیا حجاب ها دور دل مرا نگرفته است آیا خود علم, حجاب نیست؟ مگر علم تنها انسان را آدم مى کند. ضرب المثلى است که مى گویند:((ملا شدن چه آسان, آدم شدن چه مشکل)), برخى از بزرگان هم این ضرب المثل را این گونه گفته اند که:((عالم شدن چه مشکل, آدم شدن محال است)). حضرت امام ـ ره ـ ضرب المثل را از قول استاد عرفان خود, مرحوم آیه الله شاه آبادى, تکرار مى کردند. چرا عالم شدن مشکل است؟ چون همین علم باعث بدبختى انسان مى شود که چرا به من آیه الله نگفتید, چرا مرا جلو نینداختید, چرا او جلو افتاد و زد و برد, چرا من عقب مانده ام؟ این حجاب ها است که انسان را بیچاره مى کند.
نامه یک معلم اخلاق
جوانى به معلم اخلاقى نامه اى نوشته بود و از او خواسته بود که براى قدم برداشتن در راه کمال چه عملى انجام دهد؟ جواب نامه داده شد, بعد از دریافت نامه به منزل ما آمد, گفتم: آیا عطشت مرتفع شده؟ گفت: نه, من نامه نوشتم, ولى جواب خیلى مختصر بود. گفتم چه بود؟ گفت: جواب این جمله بود: راه رسیدن به کمال دو چیز است: تعبد و تجنب ; یعنى انسان عبادت خدا را بکند و از گناه پرهیز بکند, همین و بس.
من شرفیاب محضر مبارک آن عارف و آن معلم اخلاق شدم و عرض کردم: شما جواب نامه را به اختصار نوشته اید. فرمود: چه نوشته ام؟ من عین عبارت نامه را خواندم. فرمود: همین است, غیر از این چیز دیگرى نیست. البته اصل این سخن از مرحوم میرداماد است و به ملا صدرا در همان جلسه اول گفت: راه رسیدن به کمال, فقط بندگى حضرت حق است.

اخلاق هاى عملى در کربلا
نمونه هاى فراوانى از اخلاق عملى را در حادثه کربلا مى توان دید; یک نمونه آن وقتى است که امام حسین (ع) خواست از کنار جسد على اکبر (ع) بلند شود, حضرت زینب (س) بسیار بى تابى مى کرد و ضجه ها مى زد, کسانى که نمى شناختند, مى پنداشتند که مادر حضرت على اکبر است. اما وقتى که به همین حضرت زینب(س) خبر شهادت فرزندش را دادند و او را به سوى خیمه آوردند, هیچ عکس العملى از خود نشان نداد و حتى از خیمه هم بیرون نیامد. بعدها پرسیدند چرا از خیمه بیرون نیامدى؟ فرمود: مى ترسیدم اگر از خیمه بیرون بیایم دل برادرم منقلب بشود! آرى, این صفت معلم است که با عمل خود به دیگران درس مى دهد.
حضرت امام زین العابدین (ع) مى فرماید: دیدم عمه ام زینب در شب یازدهم نماز شب را نشسته مى خواند, پرسیدم: عمه چرا نشسته نماز مى خوانى؟ فرمود: چه کنم زانوانم دیگر قدرت ندارد. این همان اخلاق عملى است.
شخصى مى گوید: روزى میهمان امام مجتبى(ع) بودم, گفتم به مسجد بروم و دو رکعت نماز بخوانم, پیرمردى را دیدم گوشه اى ایستاده به من تعارف کرد, به کنارش رفتم, دست برد زیر عبا و چیزى بیرون آورد, درش را بازکرد. دیدم نانى را به من تعارف کرد, نان را برداشتم, دیدم با دست نمى توانم آن نان را بشکنم. رو به پیرمرد کرده گفتم: آقا این نان چیست که آن را این چنین بسته اى؟ فرمود: بسته ام که نکند فرزندانم که علاقه و محبت به من دارند, یک مقدار روغن به این نان بمالند تا لذیذ بشود. این على(ع) است و این درس اخلاق عملى است.
((اتقوا الله فى الخلوات فان الناظر هوالله)) در خلوت هم از معصیت پرهیز کن. چرا؟ ناظر چه کسى است؟ در روایتى امام هفتم(ع) مى فرماید: به گناه کوچکت به کوچکى نگاه نکن, ببین که نافرمانى و معصیت چه کسى را انجام مى دهى, خدا را نافرمانى مى کنى ولو کوچک باشد.
((لقد کان لکم فى رسول الله إسوه حسنه)) این ها اسوه هاى ما هستند, این ها پیشوایان ما هستند. ((اولئک آبائى فجئنى بمثلهم)) نفس انسان از همه چیز براى ما عزیزتر است, نفس را مى خواهیم. این نفسى که زین العابدین(ع) در دعاى ابى حمزه عرضه مى دارد: ((خدایا من به خاطر کدام لحظه ام اشک بریزم, کدام ساعتم, آیا براى خاطر آن لحظه اى که در تاریکى قبر مى گذارند, در آن وحشتکده, آن جا, یا براى آن لحظه اى که باید از قبر خارج شوم. ((ابکى لخروجى عریانا)) یا به خاطر برهنه محشور شدن اشک بریزم. ((انظر مره عن یمینى و مره عن شمالى فاذ الخلائق فى شان غیر شانى, مردم را به فکر خودشان مى بینم. ((لکل امرء یومئذ شان یغنیه)). آن ساعت را گریه کنم, اشک بریزم, کدام لحظه؟ آیا این لحظات را ما در پیش نداریم. امیرمومنان (ع) فرمود: ((فان امامکم عقبه کوودا))(2) ما گردنه ها داریم, این صراط را که مى گویند این صراط از دنیا کشیده شده است.
مرحوم علامه طباطبایى (ره) در جلد اول تفسیر المیزان در ذیل ((اهدناالصراط المستقیم)) مى نویسد: ((این صراط از دنیا کشیده شده, از این صراطى که از مو باریک تر است.)) بعضى با مختصرى از جلوه هاى دنیا دین خود را مى فروشند و به ((صراط)) و ((روز حساب)) توجه اى ندارند.
قرآن مجید مى فرماید: فرداى قیامت جلوى پرده را نگاه کن, یک چیزى شیشه مانند, جهنمى ها, بهشتى ها را مى بینند, آن ها را نگاه مى کنند, همه در ناز و نعمت خوشند ((یطوفون علیهم ولدان مخلدون باکواب و اباریق و کإس من معین)) (3) این همه نعمت در اختیار این ها است, جهنمى ها مى بینند که هم کلاسى اش در بهشت نعیم است اما این, در این طرف است. قرآن مى فرماید:((الم نکن معکم)) جهنمى ها داد مى زنند آقایان بهشتى ها آیا ما در دنیا با شما نبودیم؟ زن به شوهر, شوهر به زن مى گویند مگر ما در دنیا باهم نبودیم؟ ((قالوا بلى)) بودیم, ((و لکنکم فتنتم انفسکم و تربصتم و ارتبتم و غرتکم الامانى))(4) هواى نفس, شما را مغرور کرد, مقام, تو را مغرور کرد. بچه ها را دیده اید, وقتى که دست بچه ها را بگیرى و جلوى مغازه اسباب بازى فروشى ببرى, هر کدام چیزى مى خواهند وبه همان چیز هم دلخوشند, ما هم حالت همان بچه ها را داریم, مقام, مثل همان عروسک یا ماشین کوکى است که بچه به او دلخوش است.

پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) نهج البلاغه, کلمات قصار, ش 73. 2 ) نهج البلاغه, خطبه 214, نامه 31 و 62. 3 ) واقعه, آیه 18. 4 ) حدید, آیه 14.

تبلیغات