آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون)).
ترجمه:
اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا پروا دارید, و هر کس باید بنگرد که براى فرداى خود از پیش چه فرستاده است و باز از خدا بترسید, در حقیقت خدا به آن چه مى کنید آگاه است.

نفس مسوله غیر از نفس اماره است, نفس اماره را انسان مى شناسد کسى از خیابان عبور مى کند نفس شهویه او, او را امر به معصیت مى کند و او با این که مى داند که این معصیت است مرتکب مى شود, بعد یا توبه مى کند یا در فکر توبه است. اما انسان, نفس مسوله را نمى شناسد. نفس مسوله انسان را به زشتى امر نمى کند بلکه اغوا مى کند و زشتى ها را خوب, جلوه مى دهد. نفس مسوله تمام خصوصیات روانى هر کس را شناسایى مى کند ولى مى داند هر کس از چه چیزهایى خوشش مىآید. این نفس ـ چون دشمن درونى ما است ـ مى داند که هر شخص را از چه راهى باید به دام انداخت, او روان شناس ماهرى است, لذا چیزى که ظاهرش همان است که ما مى پسندیم, رنگ و لعاب دین به آن مى دهد و همه سمومات را پشت آن رنگ و لعاب دینى پنهان مى کند و به صورت یک تابلو زرین درمىآورد. این, کار نفس مسوله است. این که برادران یوسف تصمیم گرفتند او را به چاه اندازند, در نزد خود این کار را پسندیده مى دانستند, آن که گفت: یوسف را مى کشیم, تصمیم بدى بود, اما دیگران نشستند و مشورت کردند و سپس گفتند: او را به چاه مى اندازیم, وقتى به چاه انداختیم: ((یخلو لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوما صالحین)) حضرت یعقوب(ع) هم به آنان فرمود: ((بل سولت لکم انفسکم إمرا)), آن نفس مسوله به چاه انداختن برادرتان را براى شما زیبا جلوه داد.
یا سامرى وقتى که گوساله پرستى را ترویج مى کند, مى گوید: ((سولت لى نفسى)) بعضى از شواهد قرآنى تإیید مى کند که سامرى آدم بزرگى بود و گفت: ((انى بصرت بما لم یبصروا)) او آدم معمولى نبود نظیر همان که: ((واتل علیهم نبإ الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها)) او نظیر بلعم و امثال او بود. خداى سبحان به او معنویتى داده بود اما لایق نبود لذا از همین معنویت, بساط گوساله پرستى را ترویج کرد و گفت: ((سولت لى نفسى)).
در قیامت پرده ها کنار مى رود و خدا مى فرماید: اینان کسانى بودند که ((یحسبون انهم یحسنون صنعا)) کار بد مى کردند ولى مى پنداشتند کار خوبى است. خیلى ها تحت ولایت نفس مسوله اند و خیال مى کنند کارهاى شان خوب است. شناسایى نفس مسوله و نجات از تسویل او کار آسانى نیست تا انسان بفهمد این کارى که انجام مى دهد ظاهر و باطنش براى خداست یا نه, اول و آخرش براى خداست یا نه, حسن فعل و فاعلیش کنار هم جمع شده یا نه, مدت ها طول مى کشد, از این رو در دنیا خیلى سخت است که انسان خود را محکوم کند, تا آن جا که ممکن است خود و کارهایش را توجیه مى کند اما در آخرت که همه پرده ها کنار رفت مى فرماید: نیازى نیست که ما کارهاى انسان را به او گزارش بدهیم: ((بل الانسان على نفسه بصیره ولو القى معاذیره)). اگر ده ها عذر هم بیاورد باز خودش مى داند چه کرده است چون بساط نفس مسوله و اماره در قیامت کنار مى رود و مائیم که مإمور نفس اماره بودیم و نیرنگ خورده نفس مسوله, آن دشمنان را کنار مى زنند و ما را تنها وارد محکمه مى کنند, دیگر در درون ما کسى نیست که کارهایمان را توجیه کند.
پس تسویل و نفس اماره در آخرت نیست لذا هیچ نمى توانیم کارمان را توجیه کنیم و نسبت به هر کارى که کرده ایم بصیریم, پس ناچاریم اعتراف بکنیم هم خود ما اعتراف مى کنیم هم همه اعضا و جوارح ما شهادت مى دهند: ((فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعیر)).

راه هاى رهایى از نفس مسوله
چه کنیم که از شر تسویل رهایى یابیم و اطمینان پیدا کنیم که کارهاى ما از روى تقوا و براى خدا است؟
قرآن دو راه به ما نشان مى دهد: عمومى و تخصصى. در این جا اندکى درباره این دو راه سخن مى گوییم:

راه عمومى: اشتیاق به مرگ
راه عمومى, راهى است که پیمودن آن براى همگان میسور است و هیچ کس مى تواند بگوید که چون درس خوانده نبودم این مسایل برایم حل نشده بود و مفهوم نفس مسوله و نفس اماره را نمى دانستم. قرآن ((هدى للناس)) است و هیچ مطلبى در آن نیست که کسى نفهمد, گرچه برخى آیات آن را فقط خواص مى فهمند, اما مضمون همان آیات, در آیه هاى دیگر به صورت آسان تر بیان شده است تا عامى ترین مردم آن را بفهمند.
میل و اشتیاق به مرگ, ملاک و معیار بسیار خوبى است تا بتوانیم از شر تسویل نجات یابیم.
هر کس مرگ را دوست دارد بداند که براى آینده اش خیر فرستاده است و هر کس از مرگ مى ترسد بفهمد که آینده خوبى ندارد. در سوره مبارکه جمعه به یهودیان مى فرماید: شما اگر آدم هاى خوبى هستید, اولیاى الهى هستید, تقاضاى مرگ کنید: ((قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیا الله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین و لایتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین)).
علاقه به مرگ یک اصل کلى است, خداوند فرمود: یهودیان چون پیش فرست بدى دارند به مرگ علاقه ندارند.
بین عمل و گرایش به موت رابطه تنگاتنگى هست, ممکن نیست کسى سالم باشد ولى عسل یا قند در ذائقه او شیرین نباشد, در روایات آمده است که: هیچ تحفه اى براى مومن شیرین تر از مرگ نیست و هیچ لذتى در تمام مدت عمر مومن به اندازه لذت مرگ نبوده است. گاهى انسان آرزو مى کند دستش به خاک قبور معصومین(ع) و به ضریح آن ها برسد یا افتخار و آرزویش این است در شهرى که مرقد و بارگاه آنان هست زندگى کند چه رسد به این که معصومین ـ علیهم السلام ـ به بالین او بیایند. مرحوم کلینى ـ رضوان الله علیه ـ نقل مى کند که چهارده معصوم ـ علیهم السلام ـ هنگام احتضار به بالین انسان مىآیند و به عزرائیل دستور مى دهند که روح او را آهسته قبض کن, او هم اطاعت مى کند و انسان مثل این که دسته گلى را بو کند, راحت مى میرد. پس براى انسان مومن, هیچ لذتى در هیچ مرحله عمر انسان به اندازه لذت مرگ نیست.
حضرت امیر ـ علیه السلام ـ هم در نهج البلاغه مى فرماید: ((لولا الاجال التى کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفه عین شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب)).(خطبه 193)
عده اى هم راضى اند که در دنیا بمانند براى این که رنج بیش ترى ببرند و تقدیم و پیش فرست بیش ترى داشته باشند وگرنه لحظه اى حاضر نبودند در دنیا بمانند.
مرگ هم مثل حیات, حقیقتى است و یک امر عدمى نیست, انتقال از دنیا به آخرت را مرگ مى گویند. هر انتقالى دو چهره دارد: نسبت به منقول الیه امر فقدانى است; یعنى نسبت به منقول الیه وجدان و اصول انسانى که مى میرد از دنیا وارد برزخ مى شود نسبت به برزخ میلاد است نسبت به دنیا هجرت است این که ما کسى را از دست مى دهیم نباید خیال کنیم او نابود شد براى این که او به یک عالم دیگرى منتقل شد که : ((انما تنتقلون من دار الى دار)) پس مرگ هم مثل حیات یک حقیقتى است وجودى و مخلوع و امثال ذلک و شیرین هم هست اگر کسى هر لحظه آماده است براى مرگ این ((طوبى له و حسن مآب)) اما عده اى از دنیا و زیستن به ستوه آمده اند و خیال مى کنند مرگ, نابودى است, دیگر نمى دانند عذاب تازه و بعد از مرگ شروع مى شود. کسى که دست به خودکشى مى زند و مى گوید من تا زنده ام احساس دارم و این احساس مایه تإلم و رنج من است, مى خواهم بمیرم و نابود بشوم, خیال مى کند وقتى مرد مثل سنگ و خاک مى شود و احساس و رنجى ندارد در حالى که اول درد او از مرگ شروع مى شود, او چون مرگ را نشناخته به سراغ مرگ مى رود, اما مرگ که در لسان انبیا ـ علیهم السلام ـ انتقال از دنیا به برزخ و چیز بسیار شیرینى است. اگر کسى واقعا از مرگ بدش مىآید معلوم مى شود پیش فرستى ندارد, و اگر از مرگ خوشش مىآید معلوم مى شود که پیش فرستى دارد.

راه خصوصى: معرفت نفس
بعد از گذشت از آن راه عمومى یک راه خصوصى هم هست که البته این راه خصوصى فواید دیگرى را هم به همراه دارد و آن این است که فرمود: ((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون و لاتکونوا کالذین نسوا الله)). راه خصوصى, راه معرفت نفس است. قبل از این که به آیه دوم, که راه محاسبه است, برسیم, نکته اى را باید تذکر دهیم.
امام رازى در تفسیرش گفته است: در این آیه, تکرار ((اتقواالله)) یا براى تإکید است و یا آن ((اتقوا الله)) اولى راجع به فعل واجبات است و ((اتقوا الله)) دومى براى ترک معاصى است, در حالى که این چنین نیست, به تعبیر سیدنا الاستاد علامه طباطبایى ـ رضوان الله علیه ـ ((اتقوا الله)) اولى ظاهرا ناظر به مراقبه است و ((اتقوا الله)) دومى ناظر به محاسبه, اگر کسى بخواهد سود و زیانش را حساب کند, باید دفتر ثبت اعمال داشته باشد تا ببیند چه کرده است, اگر بازرگانى داد و ستدهاى خود را ننویسد در موقع حساب رسى نمى تواند حساب رس خوبى باشد, پس هر محاسبه اى فرع بر مراقبه است, اول مراقبه است; یعنى آدم مراقب باشد که چه مى کند و هر چه کرد یادداشت کند, این چنین نیست که حسنات به یادش بماند و سیئات از یادش برود بعد بخواهد محاسبه کند, این محاسبه بدون آن مراقبه که میسر نیست. تا ممکن است باید رقیب خود باشد و رقبه و گردن بکشد که کار بد نکند و سپس هر چه کرد کاملا یادداشت کند که من فلان معصیت را کردم فلان کار را هم انجام دادم. این تقواى در مراقبه است: ((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس)) دعوت به محاسبه است حالا که مى خواهید محاسبه کنید متقى باشید. در محاسبه نباید حب به نفس انسان را وادار کند که کارهایش را توجیه کند و بگوید ما هر چه کرده ایم خدمت بوده است.
کارهاى ما نباید رنگ اداره معیشت داشته باشد آن گاه به پاى دین بنویسیم. فرمود شما در مراقبت و محاسبت باتقوا باشید چون تقوا اصلى است که در هر جایى خصوصیت همان جا را نشان مى دهد: در مسایل عبادى تقواى عبادى, در جبهه و جنگ, تقواى نظامى, در معاملات تقواى معاملاتى, در مسایل سیاسى, تقواى سیاسى. هم چنین در تهذیب نفس, اگر گفته شد مراقبت باتقوا محاسبت باتقوا یعنى این چنین نباشد که تمام کارهاتان را توجیه کنید ما رفتیم این همه سخنرانى کردیم بسیار خوب اما چند نفر هدایت شدند؟ آیا اگر همین حرف را دیگرى مى خواست بیان کند ما خوش حال بودیم یا نه؟ آن گاه انسان معاذالله ببیند که چیزى پایان عمر براى او باقى نمى ماند گرچه از در مقام بحث هاى فقهى این ((انما یتقبل الله من المتقین)) حمل بر کمال قبول و قبول کامل است و شرط فقهى قبول عمل تقوا نیست این تقواى عامل نه تقواى عمل تقواى عمل شرط فقهى اوست یعنى هر عملى که انسان انجام مى دهد آن عمل باید لله باشد, حالا این شخص در جاى دیگر معصیتى کرده است عیب ندارد تقواى فاعل شرط قبول عمل نیست ولى تقواى فعل یقینا شرط قبول عمل است یعنى فعلى مقبول خداست که آن فعل لله باشد حالا این شخص در جاى دیگر معصیتى کرده است کرده باشد, شرط صحت عمل عدل عمل است نه عدل عامل. این چنین نیست که عامل اگر فاسق بود هیچ عملى از اعمال او مقبول نیست این طور نیست. البته اگر عامل, عادل و باتقوا بود این قبول به مرحله کمال مى رسد. پس این دو مسإله فقهى از هم جدا است. اما از نظر بحث کلامى چطور, نفسى که فاسد و فاسق است اگر کارخوبى کرده, آیا این کار خوب او قدرت دارد که بالا برود یا نه؟ کار اصل است یا آن ملکات نفسانى؟ قرآن کریم کار را فرع مى داند, چون تا نفس ساده و عادل و باتقوا نباشد بالا نمى رود. اگر بخواهد بالا برود عمل صالح سکوى پرواز او است, فرمود: ((الیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه)) عمل صالح, رافع است و زیر بال این کلمه طیب را مى گیرد تا پرواز کند وگرنه پیشتاز و پیشواز کلمه طیب, عقیده است, کلمه طیب, توحید و ولایت و نبوت و رسالت است, که بالاخره به عقیده برمى گردد.
این چنین نیست که این کلمه بالا برود و متکلم بالا نرود که کلمه با متکلم بالا مى رود لذا گاهى قرآن کریم در سوره انفال به ما مى فرماید: ((لهم درجات)) گاهى مى فرماید: ((هم درجات)) خود این ها درجات مى شوند این چنین نیست که در آیه سوره آل عمران یک لامى محذوف باشد که ((لهم درجات)) پس پیشتاز روح و عقاید و ملکات نفسانى و اخلاق و حسن فاعلى است و حسن فعلى به تبع او حرکت مى کند این سکوى پرواز است.
پس در بحث هاى کلامى اگر کسى خواست رشد بکند چاره جز صلاح و سواد روح نیست اگر کسى روحش به این جا رسید خدا نه تنها کار او را قبول مى کند بلکه خودش را هم قبول مى کند براى توده مردم تلاش و کوشش این است که عملشان را خدا قبول بکند مى گوییم: ((یا من یقبل الیسیر و یعفوا عن الکثیر اقبل منا الیسیر واعف عنا الکثیر)) و امثال ذلک. اما آن ها که همت بلند دارند مى گویند ((خدایا عمل ما را قبول کن)) یا مى گویند ((خدایا ما را قبول کن)). درباره پرورش ذکریا, خداى سبحان, حضرت مریم(ع) را فرمود که عمل مریم مقبول من است یا خود مریم را خدا قبول کرد, مادرش که نذر کرد روى حسن نیت که این فرزند صالح را خدمت گزار بیت اش قرار بدهد, کار مریم را خدا قبول کرد یا خود مریم را, فرمود: ((فتقبلها ربها بقبول حسن)) خود گوهر ذات را خدا قبول کرد. این است که بین ((الصالحین)) با ((عملواالصالحات)) فرق است گاهى شما کسى را دوست دارید که از درون او محبت خود را احساس مى کنید, گاهى مى دانید که این شخص در درون ذاتش صالح نیست اما چند کار خوب هم کرده است, شما کارش را دوست دارید نه گوهر ذاتش را. بین ((عملواالصالحات)) با ((الصالحین)) فرق است, گاهى خدا گوهره ذات را قبول مى کند آن ها کسانى اند که حسن فعلى با حسن فاعلى را به هم آمیخته اند هم عملشان با تقوا است هم عامل باتقوا است.
گاهى شخص خودش معصیت مى کند اما چند کار خوب هم دارد: نماز مى خواند ولى در خارج نماز معصیت دیگر هم دارد, خدا فقط نماز او را قبول مى کند نه خود او را, اما کسى که در خارج نماز مثل درون نماز آدم صالحى است خدا گوهر ذات او را قبول مى کند. این است که در مراقبت و محاسبت هم باید باتقوا بود. شاید تقواى در مراقبت این قدر سخت نباشد, اما تقواى در محاسبه بسیار سخت است که انسان قاضى خود باشد حب نفس را کنار بگذارد و کار خود را بدون حب و بغض داورى کند چون ((حبک الشىء یعمى و یصم)) انسان وقتى به خود علاقه مند است سخت است که خود را محکوم کند چرا شما مى بینید دو تا طلبه در یک حجره با این که سومى هم نیست غیر از خدا یک کسى فهمید که حق با هم مباحثه او است اما تا آخر مى کوشد که حرف خود را اثبات کند, اگر هم معلوم شد که حق با رفیق او است, باز هم مى خواهد بگوید که من هم مطلبى را مى خواستم بگویم که از طرف دیگر صحیح است, خلاصه حاضر نیست اعتراف کند. چنین کسى که در حجره دو نفره حاضر نیست به اشتباه خود اعتراف کند فردا اگر کار اجتماعى به دست او رسید آیا حاضر است بگوید من اشتباه کردم. پس از همین جمع دو نفره باید اصلاح بشود تا وقتى وارد جامعه شد شهامت اعتراف داشته باشد.
این, کار آسانى نیست لذا قبلش به صورت ایجاب کلى و بعدش به صورت سلب کلى و وسطش به عنوان قضیه موجبه جزئیه است: ((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله)) موجبه کلیه, بعدش هم ((واتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون)) موجبه کلیه و ((لاتکونوا کالذین نسوا الله)) سالبه کلیه است.
جمله مهمله که در وسط قرار گرفت نه براى آن است که محاسبه براى بعضى ها است بلکه بعضى اهل حساب اند: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) گرچه به آن شواهد سیاقى این هم مثل موجبه کلیه است یعنى ((کل نفس)) نظر کند. اما سر عدول از خطاب به غیبت و از ایجاب کلى به ایجاب جزیى این است که اهل حساب, کم اند.

تبلیغات