تفسیر سوره حشر
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مومنان و منافقان
((والذین جاوا من بعدهم یقولون ربنا اغفرلنا ولاخواننا الذین سبقونا بالایمان ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک روف رحیم.))(1)
(((هم چنین) کسانى که بعد از آنها[ بعد از مهاجران و انصار] آمدند و مى گویند: ((پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز, و در دل هایمان حسد و کینه اى نسبت به مومنان قرار مده! پروردگارا, تو مهربان و رحیمى!)).
قرآن کریم در سوره نسإ مى فرماید: ((والله اعلم بایمانکم بعضکم من بعض))(2) شما ابعاض یک واقعیت هستید, اگر ابعاض یک واقعیت شدید, هرچه که براى خود مى طلبید براى دیگرى هم بطلبید.
مطلب دیگر این است که: تعبیر ((اخوان)) به منزله تعلیق حکم بر وصف است. چرا مومنین لاحق براى مومنین سابق طلب مغفرت مى کنند؟ به دو دلیل: دلیل اول این که آن ها سبق در ایمان آوردند و مایه تشویق متإخران شدند. دلیل دوم این است که آنان ابعاض یک واقعیت اند, برادر یکدیگرند, بیگانه نیستند, مثل این که انسان با یک دست مشکل دست دیگر را حل کند. پس این دو تعبیر به منزله دو نکته است براى طلب مغفرت کردن.
دشمنى با مومنان, باعث کفر و فسق است
این قسمت از آیه که: ((ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا)) دو نکته دارد: یکى آن که یک وقت کسى دشمن مومن است چون او مومن است و این با ایمان سازگار نیست; یعنى اگر کسى دشمن مومن بود از این نظر که او مومن است کینه نسبت به مومن به خاطر ایمانش , کفر است. لذا در سوره مبارکه نسإ که وارد شده ((و من یقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فیها))(3) گفته اند سرش این است که گرچه کشتن یک انسان معصیت کبیره است و مایه خلود نیست ولى اگر کسى مومنى را بکشد مخلد در نار است و چون تعلیق حکم بر وصف, مشعر بر علیت است; یعنى مومنى را لایمانه بکشد اگر کسى مومنى را لایمانه بکشد کافر است و مخلد در نار. پس کینه مومن, لایمانه, کفر است و اگر لایمانه نباشد بلکه به انگیزه هاى دیگر باشد مثل اختلافات شخصى, همسایگى و خانوادگى و امثال آن, فسق است.
پس کینه مومن یا کفر است یا فسق است. لذا اینها عرض مى کنند: ((ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا)).
درباره کلمه ((بعد))
در آیه شریفه ((والذین جاوا من بعدهم)) کلمه ((بعد)) ممکن است فقط بعد زمانى باشد نه بعد رتبى, لذا از رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ رسیده است که: ((نحن الاخرون السابقون)) ما دیر آمدیم و زودتر از همه هم هستیم, جلوتر از همه هستیم یعنى زمانا دیر آمدیم و رتبتا از همه جلو هستیم.
برادرى, منطق مومنان
خداوند از مومنین طورى یاد مى کند که آن ها را خردمند و فرزانه و اولوا الالباب بشناسیم, چون مى کوشند تا داعیه اختلاف در بین آن ها پیدا نشود, زیرا داعیه اختلاف از همان اراده سوء است, اگر غل و کینه اى در بین افراد یک جامعه نباشد یقینا با هم متحد خواهند بود. از این که عرض کرده اند: ((ربنا لاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا)) یعنى نه تنها ما با جامعه خودمان متحد باشیم, با گذشتگان هم متحد شدیم, کارى نکنیم که آیندگان هم از ما برنجند و آن توفیق را بده که یک سیره اى داشته باشیم که آینده هم از ما خوشش بیاید, ما هم از گذشتگانمان خوشحال باشیم. ما با سایر مومنین نگرانى نداشته باشیم.
از نظر قرآن کریم این طرز تفکر نشانه فرزانگى است, چون در همین سوره مبارکه حشر آیه چهاردهم که در پیش داریم مى فرماید: ((تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى ذلک بانهم قوم لایعقلون))(4) شما اینها را خیال مى کنید با هم هستند و متحدند و کنار هم هستند در حالى که دل هایشان از هم جداست و سر این که بدن هاى آنان نزدیک هم است و دل هایشان جداى از هم است این است که این ها عاقل نیستند.
پس معلوم مى شود ممکن نیست دو تا مومن با هم اختلاف داشته باشند و هر دو عاقل باشند. از این که خدا مى فرماید مومنین عرض مى کنند: ((لاتجعل فى قلوبنا غلا)) یعنى اینها اولوا الالبابند یعنى اهل عقل هستند, یعنى سیره این ها این است, نه این که فقط در دعا بگویند. این که کفار به رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ عرض کردند: حرفت را عوض کن نه این که یعنى این کلمه را عوض کن بلکه مى گفتند منطقت را عوض کن. ما هم در تعبیرات ادبى و عرفى به یکدیگر مى گوییم حرفت چیست؟ یعنى منطقت چیست؟ این جا هم که مى فرماید: مومنان مى گویند ولاتجعل... یعنى منطق آن ها این است نه این که فقط دعا بکنند و کارشان نحوه دیگرى باشد. قولا و فعلا سنت این ها چه در قول و چه فعل این است که یک مومن کارى نمى کند که مومن دیگر را برنجاند و مایه اختلاف فراهم کند. اگر کارى کرد معلوم مى شود عاقل نیست, چون برهانى که در آیه چهاردهم همین سوره حشر است این است که فرمود: ((تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى ذلک بانهم قوم لایعقلون)) پس اگر کسى داعیه اتحاد داشت عاقل است, چرا؟ براى این که فرمود اگر کسى داعیه اختلاف داشت عاقل نیست. که مومنین باید به این نکته حساس التفات بیشترى داشته باشند.
منطق منافقان
به دنبال این آیه, جریان منافقین جامعه را هم بازگو مى کند و مى فرماید:
((إلم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا))(5) که معمولا در طرح مسائل اجتماعى است, براى این که کسى خیال نکند جامعه صدر اسلام همان سه گروه بودند که پیرامون آن ها بحث شد, همان گونه که در آیات سوره توبه همه این اقوام به پنج گروه مشخص شده اند, در آیات سوره حشر هم همه این اقوام مشخص هستند, یعنى مهاجرین, انصار, تابعین و منافقینى که در جمع این ها حضور داشتند. در سوره توبه بعد از این که جریان مهاجر و انصار و تابع را ذکر کرد فرمود: ((و من إهل المدینه مردوا على النفاق))(6) متمردین و منافقینى که در درون مردم مدینه به سر مى بردند آن ها را هم یادآور شد. الان هم خطر اجتماعى این گروه ناشناخته را ذکر مى کند و مى فرماید: ((إلم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من إهل الکتاب)).
این کلمه ((نافقوا)) بحثش در اول سوره بقره گذشت و گفتیم: به آن نقب ها و کانال هاى زیرزمینى که موش ها احداث مى کنند که از یک سوراخى وارد و از سوراخ دیگر خارج شوند ((نافقات)) مى گویند.
منافق, کانال کش است از یک طرف مثل موش وارد مى شود و از یک سوراخ دیگرى هم خارج مى شود. این شخص هرگز سوراخ زیرزمینى نمى کند که خود را دفن کند, این سوراخش کانالى است طورى است که از راه دیگر خارج مى شود لذا از طرف دیگر چون خارج مى شود مى گویند ((فسق)) یعنى ((خرج)), این ها را مى گویند منافق, آن ها وارد مى شوند که خارج بشوند نه این که وارد شوند تا بمانند. فرمود: این منافقین به برادرانشان این چنین مى گویند: ((إلم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من إهل الکتاب)). این جا ((یقولون)) یعنى سیره آن ها این است نه این که فقط حرف بزنند بلکه منطق حرفى, عملى و تقریرى آن ها همین است. آرى, منافقان هم برادر یک دیگرند, چون ((الکفر مله واحده)) همان طورى که ((انما المومنون اخوه)), ((انما الکافرون هم اخوه)). لذا گاهى مى فرماید: ((ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین))(7) گاهى مى فرماید این ها به شیاطینشان برمى گردند ((یقولون لاخوانهم الذین کفروا)), منافقین یک اخوان داخلى دارند که بعضى از آن ها برادر بعض دیگرند, یک اخوان خارجى دارند که منافق با کافر برادرند. سرش این است که منافق مادامى که حادثه اى پیش نیامده کفر درونى اش ظاهر نمى شود اما وقتى حادثه اى پیش آمد همین منافق ((هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان))(8) چون حالا باید یک طرف را انتخاب بکند یا درون یا بیرون, چون درون اصل است گرایش به درون پیدا مى کند. در حال عادى و عدم خطر درونش کافر, بیرونش ایمان, کسى او را نمى شناسد. در روز خطر باید یک راه را انتخاب کند لذا مى فرماید: ((هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان)) کفر این ها آن روز ظهور مى کند. همین منافقین به برادرانشان که کافرند و اهل کتاب هستند یعنى یهود بنى نضیر, یهود بنى قینقاع, یهود بنى قریظه و با آن ها که پیمان داشتند مثلا با یهود بنى نضیر این چنین مى گفتند: ((لئن اخرجتم لنخرجن معکم))(9) این ((لام)) توطئه قسم است یعنى والله, قسم یاد کردند که اگر دولت اسلام بخواهد شما را تبعید کند, ما هم با شما از جزیره العرب بیرون مىآییم, که بیرون آمدن دسته جمعى یک اعتراض شدید به اسلام باشد و معلوم شود که این ها کسانى نیستند که بتوان با آن ها زندگى کرد. دولت اسلام مى خواهد شما را تبعید کند ولى وقتى با شما باشیم این تبعید رنگ هجرت مى گیرد: ((و لانطیع فیکم إحدا إبدا)) ما درباره شما حرف هیچ کسى را گوش نمى دهیم. هرچه هم به ما پیشنهاد بدهند که بمانیم, نمى مانیم. ((و ان قوتلتم)), اگر شما طرف قتال قرار گرفتید و مسلمین به مقاتله شما برخاستند, ((لننصرنکم)) ما هم به سود شما علیه دولت اسلام مى جنگیم. پس اگر خواستند شما را تبعید کنند ما با حیله این تبعید را به صورت هجرت درمىآوریم, اگر خواستند با شما بجنگند ما شما را تإیید مى کنیم و شما را پیروز مى گردانیم. این خلاصه حرف منافقین بود.
خبر غیبى قرآن درباره منافقان
خداى سبحان مى فرماید: ((والله یشهد انهم لکاذبون)) خدا شهادت مى دهد که این ها دروغ مى گویند; یعنى در این قصه دروغ مى گویند. ممکن است منافق در قصه و جریان دیگرى کافر را یارى کرده باشد, اما در این جریان یهودیان بنى نضیر و مانند آن خدا فرمود این ها دروغ مى گویند. این یکى از معجزات قرآن کریم است که از غیب خبر داده است و قاطعانه فرمود این ها دروغ گویند یعنى در همه این دعواها کاذبند.
آن گاه این اجمال را تفصیلا بیان کرد که آیه بعدى به منزله شرح این آیه است و بیان مى کند که منافقین چرا کاذب اند؟ تفصیلش این است: خداوند در این سه جمله سه بار سوگند یاد مى کند:
1) ((لئن اخرجوا لایخرجون معهم)) اگر مثلا ما یهود بنى نضیر را از این جا اخراج و تبعید نماییم منافقین هرگز حاضر نیستند از جزیره العرب یا از مدینه بیرون بروند و بخواهند کار سیاسى انجام دهند و این تبعید را به صورت هجرت دربیاورند.
2) ((و لئن قوتلوا)) اگر کار به تبعید تمام نشد و دولت اسلام با آن ها به جنگ پرداخت و مورد حمله قرار گرفتند ((لاینصرونهم)) منافقین به این یهودیانى که مورد حمله واقع شده اند کمک نمى کنند.
3) ((و لئن نصروهم)) اگر هم این ها را یارى کنند, خواه در مسئله تبعید که بخواهند بازى سیاسى دربیاورند و خواه در مسئله جنگ که بخواهند کار نظامى انجام بدهند ((لیولن الادبار)) از میدان جنگ رو بر مى گردانند. بر فرض که در تمام مراحل یاد شده بخواهند یهودیان را یارى کنند, مطمئن باشند که ((ثم لاینصرون)) این لاینصرون هم به کفار برمى گردد هم به منافق. بر فرض هم منافقین بخواهند کمک سیاسى یا نظامى کنند هرگز موفق به نصرت نخواهند شد و منصور نخواهند بود نه کفار و نه منافق. وقتى قهر الهى فرا برسد همه این ها را ریشه کن مى کند.
در این جا خداى سبحان چند مطلب را یکى پس از دیگرى ذکر کرد: اولا اخبار غیب کرد که خودش یک معجزه است, بعدا با سوگند آن اخبار غیب اجمالى را مفصلا بیان کرد که منافقین با آن ها همراهى نخواهند کرد. در قرآن کریم این چنین آمده است که خداوند نه تنها به موجودات عالم است بلکه به معدوم ها هم عالم است. از ذات مقدس امام هشتم ـ سلام الله علیه ـ سوال کردند: آیا خداوند به معدومات عالم است؟ فرمود: نه تنها به معدومات, عالم است بلکه به ممتنعات هم عالم است و نه تنها به ممتنعات عالم است بلکه به ممتنعات ـ بر فرض وجود آن ها ـ هم عالم است که چه خواهد شد; یعنى فلان شىء ممتنع که وجود ندارد اگر وجود مى داشت چه مى شد خدا به این هم عالم است.
این بیان امام هشتم ـ سلام الله علیه ـ با آیه قرآن کریم استدلال شده یعنى خود حضرت استدلال کرده به سوره مبارکه انعام که ((و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه))(10) فرمود این ها که الان در جهنم در زحمت قرار گرفته اند و مى گویند خدایا ما را برگردان, این چنین نیست که اگر ما این ها را برگردانیم سودى به حالشان داشته باشد. حضرت به این آیه استدلال کرده که برگشت این ها از جهنم به دنیا محال است چون در آن حال بساط دنیا برچیده شده و دنیایى نیست تا برگردند وقتى قیامت برپا مى شود که کل آسمان ها و زمین وضعش برچیده بشود, وقتى این نظام برچیده شد: ((یوم تبدل الارض غیر الارض والسموات و برزوا لله الواحد القهار))(11) کل آسمان و زمین برچیده مى شود, اگر خورشید است که ((اذا الشمس کورت))(12) شد, اگر نجوم است که ((و اذا النجوم انکدرت)) اگر زمین است که تبدیل شد, اگر سماوات است که تغییر پیدا کرد. کل بساط دنیا عوض شد. دنیایى نیست تا اهل جهنم بخواهند برگردند, برگشت اهل جهنم از جهنم به دنیا محال است ولى بر فرض محال اگر این محال واقع بشود و جهنمى هایى که کفر براى آن ها ملکه شد از جهنم به دنیا برگردند باز هم همان کار سابق را ادامه مى دهند. و لذاست که امام هشتم ـ سلام الله علیه ـ به این جمله استدلال کرده و فرمود: ((لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه)).
هدایت عمومى و خصوصى
نمونه این آیه, آیه 23 سوره انفال است که فرمود: ((ولو علم الله فیهم خیرا لاسمعهم ولو اسمعهم لتولوا و هم معرضون)) خداى سبحان توفیق خاص را از بعضى ها گرفته است, آن توفیق عمومى به نام ((هدایت عام)) را نصیب همه کرده است به عنوان ((هدى للناس)) اما بعضى ها را از توفیق خاص محروم کرده براى این که اگر خدا توفیق خاص بدهد و ایمان در دل این ها راه پیدا بکند با فشار و اصرار این ایمان را از دل خود بیرون مىآورند: نظیر: ((واتل علیهم نبإ الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها)),(13) نظیر ((بصرت بما لم یبصروا به))(14) این دو عالم اسرائیلى که انسان کوچک معمولى که نبودند, نه آن بلعم آدم کوچکى بود و نه سامرى. سامرى را گفته اند از آن بزرگان اهل معرفت بود, گفت چیزى را که من دیدم دیگران ندیدند, یک انسان عادى این چنین نیست, بالاخره از او کارى ساخته بود که از دیگران ساخته نبود. پس خدا این توفیق و لطف را داد, آن ها با تمام فشار این توفیق را از دل بیرون کردند. این که سامرى گفت: ((بصرت بما لم یبصروا)) یعنى چیز مخفى بود من فقط دیدم و دیگران ندیدند, یعنى با همین چشم ظاهرى, این که هنر و مقامى نیست و از آن خاکى که انسان با همین چشم ببیند کارى ساخته نیست که گوساله را به حرف دربیاورد, این یک آدم غیر عادى بود, چیزى مى دانست که دیگران نمى دانستند و چیزى مى دید که دیگران نمى دیدند و چیزى مى فهمید که دیگران نمى فهمیدند منتهى چون ظرفیت نداشت در راه باطل صرف کرد این: ((انى بصرت بما لم یبصروا)) از یک جایى حکایت مى کند.
در این آیه سوره مبارکه انفال هم مى فرماید بعضى ها این طور هستند ما توفیق را هم در خانه شان ببریم این ها با فشار او را خارج مى کنند: ((لو علم الله فیهم خیرا لا سمعهم)) یعنى به گوش جان این ها مى شنواند نه به گوش ظاهر چون به گوش ظاهر قبلا رسانده و فرموده بود: ((هدى للناس)) و قرآن به گوش ظاهرى به همه رسیده و آن ها را به طور عام دعوت کرده است و دیگر نیازى به شرط و جزا ندارد, اما درباره آن گوش جان است که مى فرماید اگر ما ایمان را وارد گوش جانشان بکنیم و با گوش دل هم بشنوند با دست دل او را بیرون مى کنند, چون: ((فى قلوبهم مرض)). ((ولو اسمعهم لتولوا و هم معرضون)) اول اعتراض مى کنند بعد اعراض. این اعتراض ها زمنیه آن اعراض است یک وقت یک کسى سوال مى کند به عنوان این که سوال مفتاح علم است این بسیار خوب است, اما گاهى اعتراض مى کند که معاذالله زمینه اعراض باشد. ((لتولوا)), اول اعتراض مى کند ((و هم معرضون)) بعد رو برمى گردانند.
ناتوانى منافقین
بنابراین همه حالات اهل نفاق با این بیان مشخص شد, پس کارى از منافقین چه در بعد سیاسى و چه در بعد نظامى ساخته نیست اگر هم اهل کتاب را یارى کنند از میدان جنگ برمى گردند: ((ثم لاینصرون)). منافقین در داخله اسلامى به همین نحوه عمل مى کردند. این ها با ما تعهد بستند که وارد جبهه بشوند چند قدم آمدند دیدند جنگ جدى است برگشتند.
در سوره مبارکه احزاب وضع منافق را پرده بردارى کرد و فرمود: اینها وقتى سخن از غنائم بود حضور داشتند اما وقتى سخن از غرامت است برمى گردند. در این سوره دو آیه است این دو آیه مقابل یکدیگر است یکى از این دو آیه خیلى معروف است و مى فرماید: ((من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا))(15) مومنان به عهدشان وفا کردند. در مقابل این ها, گروه دیگرى هستند که در همین سوره مبارکه احزاب مشخص شده اند مى فرماید: ((و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لایولون الادبار و کان عهد الله(16) مسئولا)) فرمود اینها قبلا به ما تعهد سپردند, با ما بیعت کردند که در جنگ برنگردند, همین که جنگ شد از بین راه برگشتند. در جریان جنگ احد سیصد و اندى که یک سوم رزمندگان آن روز را تشکیل مى دادند از بین راه برگشتند. این آیه, آیه نفاق است و در مقابل آن آیه است که آیه ایمان است. این مى گوید: ((من المومنین رجال)) مال شهداست در مقابلش آن آیه است که مى گوید: ((و لقد کانوا عاهدوا الله)) اما برگشتند که مال منافقین است.
بین مدینه تا معرکه احد فاصله اى نبود, منافقین همین چند قدم را هم برگشتند. از هر دو گروه پرده برداشته شد. هم آن هایى که طالب شهادت بودند و رفتند و به تعهد خود عمل کردند و هم کسانى که برگشتند و به عهد خود با خدا عمل نکردند به این ها گفتیم: ((قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت إو القتل و اذا لاتمتعون الا قلیلا)) هر کجا بروید مرگ به سراغ مىآید ولى آن ها خیانت کردند. پس این ها افرادى بودند که از این طرف به مسلمین تعهد سپردند که ما با شماییم و بین راه برگشتند, هم از آن طرف به کفار تعهد سپردند که ما با شماییم و برمى گشتند و تازه اگر برنگردند و واقعا هم بخواهند اهل کتاب را یارى کنند کارى از این ها ساخته نیست. نتیجه این که ((ثم لاینصرون)) این اخبار قطعى است و منافقان منصور نخواهند بود.
ادامه دارد
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آیه . 2 ) نسإ (4) آیه25. 3 ) همان آیه 93. 4 ) حشر (59) آیه 14. 5 ) همان, آیه11. 6 ) توبه (9) آیه101. 7 ) اسرإ (17) آیه27. 8 ) آل عمران (3) آیه167. 9 ) حشر (59) آیه 11. 10 ) انعام (6) آیه 26. 11 ) ابراهیم (14) آیه 48. 12 ) کورت (81) آیه1. 13 ) اعراف (7) آیه175. 14 ) طه (20) آیه96. 5 ) احزاب (33) آیه23. 16 ) همان آیه15.
((والذین جاوا من بعدهم یقولون ربنا اغفرلنا ولاخواننا الذین سبقونا بالایمان ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک روف رحیم.))(1)
(((هم چنین) کسانى که بعد از آنها[ بعد از مهاجران و انصار] آمدند و مى گویند: ((پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز, و در دل هایمان حسد و کینه اى نسبت به مومنان قرار مده! پروردگارا, تو مهربان و رحیمى!)).
قرآن کریم در سوره نسإ مى فرماید: ((والله اعلم بایمانکم بعضکم من بعض))(2) شما ابعاض یک واقعیت هستید, اگر ابعاض یک واقعیت شدید, هرچه که براى خود مى طلبید براى دیگرى هم بطلبید.
مطلب دیگر این است که: تعبیر ((اخوان)) به منزله تعلیق حکم بر وصف است. چرا مومنین لاحق براى مومنین سابق طلب مغفرت مى کنند؟ به دو دلیل: دلیل اول این که آن ها سبق در ایمان آوردند و مایه تشویق متإخران شدند. دلیل دوم این است که آنان ابعاض یک واقعیت اند, برادر یکدیگرند, بیگانه نیستند, مثل این که انسان با یک دست مشکل دست دیگر را حل کند. پس این دو تعبیر به منزله دو نکته است براى طلب مغفرت کردن.
دشمنى با مومنان, باعث کفر و فسق است
این قسمت از آیه که: ((ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا)) دو نکته دارد: یکى آن که یک وقت کسى دشمن مومن است چون او مومن است و این با ایمان سازگار نیست; یعنى اگر کسى دشمن مومن بود از این نظر که او مومن است کینه نسبت به مومن به خاطر ایمانش , کفر است. لذا در سوره مبارکه نسإ که وارد شده ((و من یقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فیها))(3) گفته اند سرش این است که گرچه کشتن یک انسان معصیت کبیره است و مایه خلود نیست ولى اگر کسى مومنى را بکشد مخلد در نار است و چون تعلیق حکم بر وصف, مشعر بر علیت است; یعنى مومنى را لایمانه بکشد اگر کسى مومنى را لایمانه بکشد کافر است و مخلد در نار. پس کینه مومن, لایمانه, کفر است و اگر لایمانه نباشد بلکه به انگیزه هاى دیگر باشد مثل اختلافات شخصى, همسایگى و خانوادگى و امثال آن, فسق است.
پس کینه مومن یا کفر است یا فسق است. لذا اینها عرض مى کنند: ((ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا)).
درباره کلمه ((بعد))
در آیه شریفه ((والذین جاوا من بعدهم)) کلمه ((بعد)) ممکن است فقط بعد زمانى باشد نه بعد رتبى, لذا از رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ رسیده است که: ((نحن الاخرون السابقون)) ما دیر آمدیم و زودتر از همه هم هستیم, جلوتر از همه هستیم یعنى زمانا دیر آمدیم و رتبتا از همه جلو هستیم.
برادرى, منطق مومنان
خداوند از مومنین طورى یاد مى کند که آن ها را خردمند و فرزانه و اولوا الالباب بشناسیم, چون مى کوشند تا داعیه اختلاف در بین آن ها پیدا نشود, زیرا داعیه اختلاف از همان اراده سوء است, اگر غل و کینه اى در بین افراد یک جامعه نباشد یقینا با هم متحد خواهند بود. از این که عرض کرده اند: ((ربنا لاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا)) یعنى نه تنها ما با جامعه خودمان متحد باشیم, با گذشتگان هم متحد شدیم, کارى نکنیم که آیندگان هم از ما برنجند و آن توفیق را بده که یک سیره اى داشته باشیم که آینده هم از ما خوشش بیاید, ما هم از گذشتگانمان خوشحال باشیم. ما با سایر مومنین نگرانى نداشته باشیم.
از نظر قرآن کریم این طرز تفکر نشانه فرزانگى است, چون در همین سوره مبارکه حشر آیه چهاردهم که در پیش داریم مى فرماید: ((تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى ذلک بانهم قوم لایعقلون))(4) شما اینها را خیال مى کنید با هم هستند و متحدند و کنار هم هستند در حالى که دل هایشان از هم جداست و سر این که بدن هاى آنان نزدیک هم است و دل هایشان جداى از هم است این است که این ها عاقل نیستند.
پس معلوم مى شود ممکن نیست دو تا مومن با هم اختلاف داشته باشند و هر دو عاقل باشند. از این که خدا مى فرماید مومنین عرض مى کنند: ((لاتجعل فى قلوبنا غلا)) یعنى اینها اولوا الالبابند یعنى اهل عقل هستند, یعنى سیره این ها این است, نه این که فقط در دعا بگویند. این که کفار به رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ عرض کردند: حرفت را عوض کن نه این که یعنى این کلمه را عوض کن بلکه مى گفتند منطقت را عوض کن. ما هم در تعبیرات ادبى و عرفى به یکدیگر مى گوییم حرفت چیست؟ یعنى منطقت چیست؟ این جا هم که مى فرماید: مومنان مى گویند ولاتجعل... یعنى منطق آن ها این است نه این که فقط دعا بکنند و کارشان نحوه دیگرى باشد. قولا و فعلا سنت این ها چه در قول و چه فعل این است که یک مومن کارى نمى کند که مومن دیگر را برنجاند و مایه اختلاف فراهم کند. اگر کارى کرد معلوم مى شود عاقل نیست, چون برهانى که در آیه چهاردهم همین سوره حشر است این است که فرمود: ((تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى ذلک بانهم قوم لایعقلون)) پس اگر کسى داعیه اتحاد داشت عاقل است, چرا؟ براى این که فرمود اگر کسى داعیه اختلاف داشت عاقل نیست. که مومنین باید به این نکته حساس التفات بیشترى داشته باشند.
منطق منافقان
به دنبال این آیه, جریان منافقین جامعه را هم بازگو مى کند و مى فرماید:
((إلم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا))(5) که معمولا در طرح مسائل اجتماعى است, براى این که کسى خیال نکند جامعه صدر اسلام همان سه گروه بودند که پیرامون آن ها بحث شد, همان گونه که در آیات سوره توبه همه این اقوام به پنج گروه مشخص شده اند, در آیات سوره حشر هم همه این اقوام مشخص هستند, یعنى مهاجرین, انصار, تابعین و منافقینى که در جمع این ها حضور داشتند. در سوره توبه بعد از این که جریان مهاجر و انصار و تابع را ذکر کرد فرمود: ((و من إهل المدینه مردوا على النفاق))(6) متمردین و منافقینى که در درون مردم مدینه به سر مى بردند آن ها را هم یادآور شد. الان هم خطر اجتماعى این گروه ناشناخته را ذکر مى کند و مى فرماید: ((إلم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من إهل الکتاب)).
این کلمه ((نافقوا)) بحثش در اول سوره بقره گذشت و گفتیم: به آن نقب ها و کانال هاى زیرزمینى که موش ها احداث مى کنند که از یک سوراخى وارد و از سوراخ دیگر خارج شوند ((نافقات)) مى گویند.
منافق, کانال کش است از یک طرف مثل موش وارد مى شود و از یک سوراخ دیگرى هم خارج مى شود. این شخص هرگز سوراخ زیرزمینى نمى کند که خود را دفن کند, این سوراخش کانالى است طورى است که از راه دیگر خارج مى شود لذا از طرف دیگر چون خارج مى شود مى گویند ((فسق)) یعنى ((خرج)), این ها را مى گویند منافق, آن ها وارد مى شوند که خارج بشوند نه این که وارد شوند تا بمانند. فرمود: این منافقین به برادرانشان این چنین مى گویند: ((إلم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من إهل الکتاب)). این جا ((یقولون)) یعنى سیره آن ها این است نه این که فقط حرف بزنند بلکه منطق حرفى, عملى و تقریرى آن ها همین است. آرى, منافقان هم برادر یک دیگرند, چون ((الکفر مله واحده)) همان طورى که ((انما المومنون اخوه)), ((انما الکافرون هم اخوه)). لذا گاهى مى فرماید: ((ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین))(7) گاهى مى فرماید این ها به شیاطینشان برمى گردند ((یقولون لاخوانهم الذین کفروا)), منافقین یک اخوان داخلى دارند که بعضى از آن ها برادر بعض دیگرند, یک اخوان خارجى دارند که منافق با کافر برادرند. سرش این است که منافق مادامى که حادثه اى پیش نیامده کفر درونى اش ظاهر نمى شود اما وقتى حادثه اى پیش آمد همین منافق ((هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان))(8) چون حالا باید یک طرف را انتخاب بکند یا درون یا بیرون, چون درون اصل است گرایش به درون پیدا مى کند. در حال عادى و عدم خطر درونش کافر, بیرونش ایمان, کسى او را نمى شناسد. در روز خطر باید یک راه را انتخاب کند لذا مى فرماید: ((هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان)) کفر این ها آن روز ظهور مى کند. همین منافقین به برادرانشان که کافرند و اهل کتاب هستند یعنى یهود بنى نضیر, یهود بنى قینقاع, یهود بنى قریظه و با آن ها که پیمان داشتند مثلا با یهود بنى نضیر این چنین مى گفتند: ((لئن اخرجتم لنخرجن معکم))(9) این ((لام)) توطئه قسم است یعنى والله, قسم یاد کردند که اگر دولت اسلام بخواهد شما را تبعید کند, ما هم با شما از جزیره العرب بیرون مىآییم, که بیرون آمدن دسته جمعى یک اعتراض شدید به اسلام باشد و معلوم شود که این ها کسانى نیستند که بتوان با آن ها زندگى کرد. دولت اسلام مى خواهد شما را تبعید کند ولى وقتى با شما باشیم این تبعید رنگ هجرت مى گیرد: ((و لانطیع فیکم إحدا إبدا)) ما درباره شما حرف هیچ کسى را گوش نمى دهیم. هرچه هم به ما پیشنهاد بدهند که بمانیم, نمى مانیم. ((و ان قوتلتم)), اگر شما طرف قتال قرار گرفتید و مسلمین به مقاتله شما برخاستند, ((لننصرنکم)) ما هم به سود شما علیه دولت اسلام مى جنگیم. پس اگر خواستند شما را تبعید کنند ما با حیله این تبعید را به صورت هجرت درمىآوریم, اگر خواستند با شما بجنگند ما شما را تإیید مى کنیم و شما را پیروز مى گردانیم. این خلاصه حرف منافقین بود.
خبر غیبى قرآن درباره منافقان
خداى سبحان مى فرماید: ((والله یشهد انهم لکاذبون)) خدا شهادت مى دهد که این ها دروغ مى گویند; یعنى در این قصه دروغ مى گویند. ممکن است منافق در قصه و جریان دیگرى کافر را یارى کرده باشد, اما در این جریان یهودیان بنى نضیر و مانند آن خدا فرمود این ها دروغ مى گویند. این یکى از معجزات قرآن کریم است که از غیب خبر داده است و قاطعانه فرمود این ها دروغ گویند یعنى در همه این دعواها کاذبند.
آن گاه این اجمال را تفصیلا بیان کرد که آیه بعدى به منزله شرح این آیه است و بیان مى کند که منافقین چرا کاذب اند؟ تفصیلش این است: خداوند در این سه جمله سه بار سوگند یاد مى کند:
1) ((لئن اخرجوا لایخرجون معهم)) اگر مثلا ما یهود بنى نضیر را از این جا اخراج و تبعید نماییم منافقین هرگز حاضر نیستند از جزیره العرب یا از مدینه بیرون بروند و بخواهند کار سیاسى انجام دهند و این تبعید را به صورت هجرت دربیاورند.
2) ((و لئن قوتلوا)) اگر کار به تبعید تمام نشد و دولت اسلام با آن ها به جنگ پرداخت و مورد حمله قرار گرفتند ((لاینصرونهم)) منافقین به این یهودیانى که مورد حمله واقع شده اند کمک نمى کنند.
3) ((و لئن نصروهم)) اگر هم این ها را یارى کنند, خواه در مسئله تبعید که بخواهند بازى سیاسى دربیاورند و خواه در مسئله جنگ که بخواهند کار نظامى انجام بدهند ((لیولن الادبار)) از میدان جنگ رو بر مى گردانند. بر فرض که در تمام مراحل یاد شده بخواهند یهودیان را یارى کنند, مطمئن باشند که ((ثم لاینصرون)) این لاینصرون هم به کفار برمى گردد هم به منافق. بر فرض هم منافقین بخواهند کمک سیاسى یا نظامى کنند هرگز موفق به نصرت نخواهند شد و منصور نخواهند بود نه کفار و نه منافق. وقتى قهر الهى فرا برسد همه این ها را ریشه کن مى کند.
در این جا خداى سبحان چند مطلب را یکى پس از دیگرى ذکر کرد: اولا اخبار غیب کرد که خودش یک معجزه است, بعدا با سوگند آن اخبار غیب اجمالى را مفصلا بیان کرد که منافقین با آن ها همراهى نخواهند کرد. در قرآن کریم این چنین آمده است که خداوند نه تنها به موجودات عالم است بلکه به معدوم ها هم عالم است. از ذات مقدس امام هشتم ـ سلام الله علیه ـ سوال کردند: آیا خداوند به معدومات عالم است؟ فرمود: نه تنها به معدومات, عالم است بلکه به ممتنعات هم عالم است و نه تنها به ممتنعات عالم است بلکه به ممتنعات ـ بر فرض وجود آن ها ـ هم عالم است که چه خواهد شد; یعنى فلان شىء ممتنع که وجود ندارد اگر وجود مى داشت چه مى شد خدا به این هم عالم است.
این بیان امام هشتم ـ سلام الله علیه ـ با آیه قرآن کریم استدلال شده یعنى خود حضرت استدلال کرده به سوره مبارکه انعام که ((و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه))(10) فرمود این ها که الان در جهنم در زحمت قرار گرفته اند و مى گویند خدایا ما را برگردان, این چنین نیست که اگر ما این ها را برگردانیم سودى به حالشان داشته باشد. حضرت به این آیه استدلال کرده که برگشت این ها از جهنم به دنیا محال است چون در آن حال بساط دنیا برچیده شده و دنیایى نیست تا برگردند وقتى قیامت برپا مى شود که کل آسمان ها و زمین وضعش برچیده بشود, وقتى این نظام برچیده شد: ((یوم تبدل الارض غیر الارض والسموات و برزوا لله الواحد القهار))(11) کل آسمان و زمین برچیده مى شود, اگر خورشید است که ((اذا الشمس کورت))(12) شد, اگر نجوم است که ((و اذا النجوم انکدرت)) اگر زمین است که تبدیل شد, اگر سماوات است که تغییر پیدا کرد. کل بساط دنیا عوض شد. دنیایى نیست تا اهل جهنم بخواهند برگردند, برگشت اهل جهنم از جهنم به دنیا محال است ولى بر فرض محال اگر این محال واقع بشود و جهنمى هایى که کفر براى آن ها ملکه شد از جهنم به دنیا برگردند باز هم همان کار سابق را ادامه مى دهند. و لذاست که امام هشتم ـ سلام الله علیه ـ به این جمله استدلال کرده و فرمود: ((لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه)).
هدایت عمومى و خصوصى
نمونه این آیه, آیه 23 سوره انفال است که فرمود: ((ولو علم الله فیهم خیرا لاسمعهم ولو اسمعهم لتولوا و هم معرضون)) خداى سبحان توفیق خاص را از بعضى ها گرفته است, آن توفیق عمومى به نام ((هدایت عام)) را نصیب همه کرده است به عنوان ((هدى للناس)) اما بعضى ها را از توفیق خاص محروم کرده براى این که اگر خدا توفیق خاص بدهد و ایمان در دل این ها راه پیدا بکند با فشار و اصرار این ایمان را از دل خود بیرون مىآورند: نظیر: ((واتل علیهم نبإ الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها)),(13) نظیر ((بصرت بما لم یبصروا به))(14) این دو عالم اسرائیلى که انسان کوچک معمولى که نبودند, نه آن بلعم آدم کوچکى بود و نه سامرى. سامرى را گفته اند از آن بزرگان اهل معرفت بود, گفت چیزى را که من دیدم دیگران ندیدند, یک انسان عادى این چنین نیست, بالاخره از او کارى ساخته بود که از دیگران ساخته نبود. پس خدا این توفیق و لطف را داد, آن ها با تمام فشار این توفیق را از دل بیرون کردند. این که سامرى گفت: ((بصرت بما لم یبصروا)) یعنى چیز مخفى بود من فقط دیدم و دیگران ندیدند, یعنى با همین چشم ظاهرى, این که هنر و مقامى نیست و از آن خاکى که انسان با همین چشم ببیند کارى ساخته نیست که گوساله را به حرف دربیاورد, این یک آدم غیر عادى بود, چیزى مى دانست که دیگران نمى دانستند و چیزى مى دید که دیگران نمى دیدند و چیزى مى فهمید که دیگران نمى فهمیدند منتهى چون ظرفیت نداشت در راه باطل صرف کرد این: ((انى بصرت بما لم یبصروا)) از یک جایى حکایت مى کند.
در این آیه سوره مبارکه انفال هم مى فرماید بعضى ها این طور هستند ما توفیق را هم در خانه شان ببریم این ها با فشار او را خارج مى کنند: ((لو علم الله فیهم خیرا لا سمعهم)) یعنى به گوش جان این ها مى شنواند نه به گوش ظاهر چون به گوش ظاهر قبلا رسانده و فرموده بود: ((هدى للناس)) و قرآن به گوش ظاهرى به همه رسیده و آن ها را به طور عام دعوت کرده است و دیگر نیازى به شرط و جزا ندارد, اما درباره آن گوش جان است که مى فرماید اگر ما ایمان را وارد گوش جانشان بکنیم و با گوش دل هم بشنوند با دست دل او را بیرون مى کنند, چون: ((فى قلوبهم مرض)). ((ولو اسمعهم لتولوا و هم معرضون)) اول اعتراض مى کنند بعد اعراض. این اعتراض ها زمنیه آن اعراض است یک وقت یک کسى سوال مى کند به عنوان این که سوال مفتاح علم است این بسیار خوب است, اما گاهى اعتراض مى کند که معاذالله زمینه اعراض باشد. ((لتولوا)), اول اعتراض مى کند ((و هم معرضون)) بعد رو برمى گردانند.
ناتوانى منافقین
بنابراین همه حالات اهل نفاق با این بیان مشخص شد, پس کارى از منافقین چه در بعد سیاسى و چه در بعد نظامى ساخته نیست اگر هم اهل کتاب را یارى کنند از میدان جنگ برمى گردند: ((ثم لاینصرون)). منافقین در داخله اسلامى به همین نحوه عمل مى کردند. این ها با ما تعهد بستند که وارد جبهه بشوند چند قدم آمدند دیدند جنگ جدى است برگشتند.
در سوره مبارکه احزاب وضع منافق را پرده بردارى کرد و فرمود: اینها وقتى سخن از غنائم بود حضور داشتند اما وقتى سخن از غرامت است برمى گردند. در این سوره دو آیه است این دو آیه مقابل یکدیگر است یکى از این دو آیه خیلى معروف است و مى فرماید: ((من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا))(15) مومنان به عهدشان وفا کردند. در مقابل این ها, گروه دیگرى هستند که در همین سوره مبارکه احزاب مشخص شده اند مى فرماید: ((و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لایولون الادبار و کان عهد الله(16) مسئولا)) فرمود اینها قبلا به ما تعهد سپردند, با ما بیعت کردند که در جنگ برنگردند, همین که جنگ شد از بین راه برگشتند. در جریان جنگ احد سیصد و اندى که یک سوم رزمندگان آن روز را تشکیل مى دادند از بین راه برگشتند. این آیه, آیه نفاق است و در مقابل آن آیه است که آیه ایمان است. این مى گوید: ((من المومنین رجال)) مال شهداست در مقابلش آن آیه است که مى گوید: ((و لقد کانوا عاهدوا الله)) اما برگشتند که مال منافقین است.
بین مدینه تا معرکه احد فاصله اى نبود, منافقین همین چند قدم را هم برگشتند. از هر دو گروه پرده برداشته شد. هم آن هایى که طالب شهادت بودند و رفتند و به تعهد خود عمل کردند و هم کسانى که برگشتند و به عهد خود با خدا عمل نکردند به این ها گفتیم: ((قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت إو القتل و اذا لاتمتعون الا قلیلا)) هر کجا بروید مرگ به سراغ مىآید ولى آن ها خیانت کردند. پس این ها افرادى بودند که از این طرف به مسلمین تعهد سپردند که ما با شماییم و بین راه برگشتند, هم از آن طرف به کفار تعهد سپردند که ما با شماییم و برمى گشتند و تازه اگر برنگردند و واقعا هم بخواهند اهل کتاب را یارى کنند کارى از این ها ساخته نیست. نتیجه این که ((ثم لاینصرون)) این اخبار قطعى است و منافقان منصور نخواهند بود.
ادامه دارد
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آیه . 2 ) نسإ (4) آیه25. 3 ) همان آیه 93. 4 ) حشر (59) آیه 14. 5 ) همان, آیه11. 6 ) توبه (9) آیه101. 7 ) اسرإ (17) آیه27. 8 ) آل عمران (3) آیه167. 9 ) حشر (59) آیه 11. 10 ) انعام (6) آیه 26. 11 ) ابراهیم (14) آیه 48. 12 ) کورت (81) آیه1. 13 ) اعراف (7) آیه175. 14 ) طه (20) آیه96. 5 ) احزاب (33) آیه23. 16 ) همان آیه15.