حب دنیا و راه هاى زدودن آن
آرشیو
چکیده
متن
((یا إیها الناس ان وعدالله حق فلاتغرنکم الحیاه الدنیا و لایغرنکم بالله الغرور.))
در آیات متعددى از قرآن کریم, این جهان به عنوان ((دارالغرور)) و ((متاع الغرور)) معرفى شده و با تعبیرات گوناگون مردم را از این که فریب دنیا را بخورند برحذر داشته است. در آیه مذکور که از سوره فاطر تلاوت شد, و مشابه آن در سوره لقمان و به همان مضمون در بسیارى از آیات هست. در این آیه ابتدا خداوند مى فرماید: ((ان وعدالله حق)) پس از آن مى فرماید: ((فلاتغرنکم الحیاه الدنیا)) از این تفریع مى توان فهمید که جهت فریبندگى دنیا چیست.
انسان بالفطره طالب یک مطلوب والایى است که خداى متعال براى او فراهم کرده است و وعده داده که به آن مطلوب فطرى که سعادت ابدى است خواهى رسید. آن مطلوب والاسراى آخرت است که خواست هاى فطرى انسان از آن جا برآورده مى شود چیزى که مانع رسیدن به آن سعادت ابدى است و انسان را فریب مى دهد, زندگى دنیاست. به عنوان تشبیه, غذایى که فطرت طفل اقتضا مى کند, شیر مادر است که هم با مزاج او سازگار است و هم نیاز او را برطرف مى کند و هم از آن لذت مى برد. اما گاهى به جاى پستان مادر در دهان بچه گول زنک مى گذارند و بچه مشغول مکیدن آن مى شود و از آن چه مى بایست بدان برسد محروم مى شود. آن چه که ما خواهان آن هستیم و خدا ما را براى آن آفریده, سعادت آخرت و کمال روحانى و معنوى است که فقط با رسیدن به آن نیازهاى ما برطرف مى شود و خواسته هایمان تإمین مى شود و آن چه مى جوییم خواهیم یافت اما یک گول زنکى هست که مانع از متوجه شدن به آن مقصد و آن مطلوب است و ما را از جستن و پیمودن راه آخرت باز مى دارد.
این جا چند سوال مطرح مى شود که جنبه فلسفى و اعتقادى دارد:
چرا در این جا خدا این گول زنک را خلق کرده است؟ چرا انسان طورى آفریده شده که در معرض این فریب واقع مى شود؟ کجاى دنیا انسان را گول مى زند؟ آیا تمام حیات دنیا نامطلوب است یا یک جهت خاصى از آن; اگر یک جهت خاصى از آن نامطلوب است جهت نامطلوب کدام است؟
اینها بحث هایى است که هم جنبه فلسفى دارد و هم جنبه تفسیرى و هم در جاى خودش بزرگان درباره آن ها بحث کرده اند. اکنون ما درصدد بحث درباره این مسائل نیستیم. اجمالا مى گوییم: حکمت الهى اقتضا مى کند که انسان در دنیا در معرض فریب خوردن باشد تا زمینه انتخاب و گزینش براى او فراهم شود. آن سعادت ابدى هم باید از طریق انتخاب و گزینش خود شخص حاصل شود. اگر راه انحرافى, راه سقوط و راه لغزشى نباشد انتخاب انجام نمى گیرد و اگر انتخاب انجام نگیرد, آن سعادت حاصل نمى شود. این جواب اجمالى به سوال مذکور است.
و اما این که چه چیز دنیا نامطلوب است و چرا مورد نکوهش واقع شده است؟ جواب اجمالى آن این است که آن چه نامطلوب است دل بستن به دنیا و دنیا را به جاى آخرت گرفتن است, نه این که وجود دنیا شر باشد. آن جایى که محل تجارت اولیإ الله و مزرعه الاخره هست, بد نیست. این که ما دنیا را به جاى مطلوب اصلى بگیریم و راه را به جاى مقصد و وسیله را به جاى هدف بپذیریم مذموم است. مذمت به ما برمى گردد نه به وجود دنیا ((اعلموا انما الحیاه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فى الاموال و الاولاد. ))(1) این هاست که بد است نه زمین و آسمان دنیا و هوا و آفتاب آن. پس باید مواظب باشیم و فریب تسویلات نفس خود و شیطانى که دنیا را به جاى آخرت به ما معرفى مى کند, نخوریم.
ماهیت دنیا
ماهیت دنیا چیست. چه نفعى مى توانیم از آن ببریم و چگونه باید با آن برخورد کنیم که به صلاح و خیر ما تمام شود. اگر این ها را بشناسیم گول دنیا را نمى خوریم; یعنى دنیا را با چیز دیگرى عوضى نمى گیریم و آن را همان جورى که هست, مى شناسیم و به آن صورتى که مى بایست آن را به کار مى گیریم و از آن استفاده مى کنیم. در آن صورت گول خوردن در کار نخواهد بود. هر مهره اى ممکن است فایده اى داشته باشد, حتى خرمهره; اما اگر بدانیم که این مهره خرمهره است و به جاى خود از آن استفاده کنیم عیبى ندارد. آدم ممکن است از سنگ ریزه هم استفاده کند, اما به شرطى که توجه داشته باشد که سنگ ریزه است, عیب آن جاست که سنگ ریزه را به جاى مروارید تلقى کند یا خرمهره رابه جاى فیروزه به کار گیرد, وگرنه اگر بداند که ماهیت هر چیز چیست و به چه دردى مى خورد گول خوردن در کار نیست. ماهیت دنیا گذرنده بودن است. ((انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه)) ما در این جهان در حال سفریم, در حال حرکتیم, دنیا یک مسیرى است که باید از آن عبور کنیم, پلى است که باید از آن بگذریم, راهى است که باید طى کنیم. البته دو راه هست: یک راهى الى الله است, یک راه هم الى الشیطان و الى النار. ((و احلوا قومهم دار البوار جهنم یصلونها و بئس القرار)).(2)
به هر حال ماهیت دنیا این گونه است که ثبات ندارد مثل یک ماهى لغزنده اى است که هر چه بخواهید آن را محکم بگیرید لیز مى خورد و از دست شما به در مى رود و نمى ماند. دنیا ماندنى نیست. هر لحظه اى که به وجود مىآید, هنوز به وجود نیامده معدوم مى شود. این ماهیت زندگى دنیاست. چنین چیزى لایق دل بستن نیست, هم چنین هر آن چه در این مسیر قرار دارد و متاع این زندگى است. آن چه نپاید, دلبستگى را نشاید. انسان بالفطره طالب چیزى است که دوام داشته باشد و برایش پایدار بماند. این عمر یک لحظه است; هیچ عاقلى به چیزى که یک لحظه عمر دارد, دل نمى بندد; ممکن است از آن خوشش بیاید, اما به آن دلبستگى ندارد, آن گونه نیست که پس از این که از بین رفت واویلا سر بدهد که چرا رفت, از قبل مى دانست که یک لحظه بیشتر نیست. اصلا ماهیت آن همین است و قابلیت ندارد که آدم براى یک مدتى به آن دل ببندد و توجه خود را به آن معطوف کند یا چیزهاى دیگر را فداى آن کند. این واقعیت را باید درست درک کرد و پذیرفت تا در عمل موثر باشد.
ریشه گناهان
اگر کسى ادعا کند که عمده انحرافات انسان از این جا سرچشمه مى گیرد که او ماهیت دنیا را نمى شناسد یا معامله و رفتار صحیحى با دنیا ندارد گزاف نگفته است. در روایت هم هست که ((حب الدنیا رإس کل خطیئه)) از این جا ناشى مى شود که ما ماهیت دنیا را درست نمى شناسیم و آن طور که مى بایست با دنیا رفتار نمى کنیم و به جاى این که آن را وسیله قرار دهیم, هدف قرار مى دهیم. آن را باید امرى ناپایدار و لحظه اى بشماریم, اما تصور مى کنیم که امرى پایدار و قابل بقا و دل ستان است. اگر دقت شود ریشه هر نوع گناهى که در عالم واقع شده و مى شود برمى گردد به آن که گناه کار طالب یک لذتى بوده که در این دنیا آن را جست و جو مى کند که یا پول است, یا ریاست یا همسر و یا چیزهاى دیگرى که در دنیا هست و به خاطر رسیدن به آن ها بوده که این گناهان را مرتکب شده است یا براى تحقق و یا ازدیاد آن ها بوده است. خلاصه آن که محور در تلاش هاى گناه کاران لذایذ دنیاست و چیزهایى که در دنیا برایشان حاصل مى شود. آیا هیچ کسى را سراغ دارید که به خاطر رسیدن به یک لذت ابدى و آخرتى مرتکب گناه شده باشد. آخرت دوستى به گناه نمى انجامد, پس ریشه همه گناهان این است که انسان لذت دنیا را دوست دارد و به خاطر آن مرتکب کارهایى مى شود که گاهى سعادت ابدى خود را به خطر مى اندازد و هلاکت ابدى را براى خود مى خرد. چون در آن لحظه فراموش مى کند که این دنیا یک گذرگاه است, فراموش مى کند که در حال حرکت است و چه بخواهد و چه نخواهد در حال رفتن است. یک قطار سریع السیر را در نظر بگیرید یا هواپیمایى را بر فراز آسمان ها و روى شهرها. شما با هواپیما حرکت مى کنید, حرکت آن هم در اختیار شما نیست, خلبان آن را مى راند, از داخل هواپیما شهرها, قصبات و زمین هاى سبز را نگاه مى کنید و لذت مى برید. آیا بجاست که به منظره هایى که احیانا مى بینید, دل ببندید و بخواهید همان جا بمانید و همان هدف شما بشود؟ یا این که نه, هواپیما در حال سفر است و شما هم مقصدى دارید, اگر هم در بین راه یک چیز لذت بخشى یا منظره زیبایى باشد, جاى ماندن نیست, جایى نیست که بتوان به آن دل بست؟ هدف شما جاى دیگرى است و شما را آن جا مى برند, این جا جاى ماندن نیست. کسى که توجه به هدف دارد این طور عاشق آن در هنگام سوار بودن هواپیما نمى شود. این طور نمى شود که وقتى که رد شد, گریه و ناله سر دهد که اى کاش این منظره باقى بود و من همان جا مانده بودم, چون نه انسان ماندنى است, نه آن منظره باقى است و نه این ارزش را دارد که انسان به آن دل ببندد. به هر حال, این یکى از عناصر فرهنگى اسلام, بلکه همه ادیان آسمانى است که در این جمله کوتاه خلاصه مى شود: ((حب الدنیا رإس کل خطیئه)).
علت بدى دنیا
علت بدى و نکوهش علاقه به دنیا هم این است که توجه به دنیا و دل بستن به آن انسان را از هدف باز مى دارد و از یاد او مى برد که آن یک وسیله و ابزار است, یک معبر و گذرگاه است. تصور مى کند که این جا یک مسکن ابدى است, جایى است که باید به آن دل بست و بدان عشق ورزید. اگر ما توجه داشته باشیم گول دنیا را نمى خوریم و زندگى دنیا برایمان وبال نمى شود, بلکه موجب مى شود که بفهمیم ما را براى چه به این جا آورده اند و چگونه باید از عمر و حیات این دنیا استفاده کنیم. درباره آیه شریفه ((ولاتنس نصیبک من الدنیا))(3) فرموده اند: که ((ان تطلب بها الاخره)) بهره واقعى ما از دنیا در این است که آن را وسیله اى براى سعادت ابدى خود قرار دهیم. اگر دنیا را براى خودش خواستیم قدم اول انحراف است. البته انحراف هم مراتبى دارد. برخى آن قدر دنیا را دوست دارند که اگر مزاحم با سعادت ابدى آنها هم باشد, نمى توانند از آن دل کنند, آن چنان به آن انس گرفته اند که نمى توانند از آن صرف نظر کنند, یعنى آن جا که لذت دنیا متوقف بر امر حرامى باشد باز هم نمى توانند از آن صرف نظر کنند. شخص مومن و متقى باید حداقل این مرتبه را حائز باشد که دل به لذت هاى حرام دنیا نبندد و دنیا را آن قدر دوست ندارد که حتى حاضر به ارتکاب گناهان بشود, تا لذتى از لذائذ دنیا را به دست آورد. اولیاى خدا اصلا به هیچ لذتى از لذایذ دنیا ولو مباح و حلال هم باشد دل نمى بندند و تنها آن را براى رسیدن به رضاى خدا و دار آخرت و قرب الهى دنبال مى کنند و آن جا که مزاحمتى داشته باشد آن را رها مى کنند. سعى کنیم که آن قدر فریفته دنیا نشویم که نتوانیم از گناهان خوددارى کنیم این قدم اولى است که باید برداشت. اولین مبارزه اى است که باید با نفس کرد و اولین ریاضتى است که باید کشید این است که باید لذت هاى حرام را ترک کرد.
راه هاى زدودن حب دنیا
چه کنیم که فریفته دنیا نشویم؟ مى دانیم که دنیا فریبکار است و مى دانیم که ((حب الدنیا رإس کل خطیئه)), چه کنیم که در این دام نیفتیم و محبت دنیا بر قلب ما چیره نشود و عاشق نشویم؟ براى این کار راه هایى وجود دارد که مجموع آن ها مى تواند موثر باشد: اول, راه هاى فکرى و شناختى; دوم, برنامه هاى عملى خاص; سوم, امور قلبى و توجهات درونى.
بعضى از راه ها مربوط به عقل و فکر آدمى زاد است, برخى از آن ها مربوط به دل انسان و برخى مربوط به عمل و رفتار خارجى انسان, که اینک به اجمال درباره آن ها بحث مى کنیم. آن چه مربوط به فکر انسان است, تإمل در ماهیت دنیاست و این که دنیا گذراست و قابل دل بستن نیست.
1 ) راه فکرى و شناختى :
باید با فکر و تإمل دنیا را با آخرت مقایسه کرد. باید ببینیم که آیا جا دارد که آدم دنیا را بر آخرت ترجیح دهد؟ قرآن کریم مقایسه هایى بین دنیا و آخرت انجام داده است که تإمل در این آیات و فکر کردن در مضامین آن ها مى تواند ما را به این نکته رهنمون کند, که دنیا پایدار نیست:
((ما عندکم ینفد و ما عند الله باق))(4) , ((بل توثرون الحیاه الدنیا والاخره خیر و ابقى)).(5)
این یک استدلال عقلى است. به فرض این که لذایذى که در آخرت میسر است در دنیا هم فراهم شود که این چنین نیست, آخرت پایدارتر است و دوام آن بیشتر است. اگر امر دایر شد بین این که خوشى یک روزه یا خوشى یک ساله را انتخاب کنیم و خوشى ها نیز از نظر مرتبه لذت با هم مساوى باشند, عقل آدمى کدام یک از آن ها را انتخاب مى کند؟ عقل حکم مى کند چیزى را که ولو یک لحظه بیش تر باشد, آن را انتخاب کنیم. پس چگونه است که ما یک چیز ناپایدار را بر یک امر ابدى ترجیح مى دهیم؟ اگر عمر هر کس در دنیا هزار سال هم باشد چگونه مى توانیم بین عمر دنیا و عمر آخرت مقایسه کنیم؟ از نامتناهى نمى توانیم تصور دقیقى داشته باشیم و فقط یک لفظى را در مورد آن به کار مى بریم, اما نمى فهمیم که نامتناهى و ابدى یعنى چه؟ چقدر طولانى است؟ 10 سال, 100 سال, 1000 سال, 10000سال, یک میلیون سال و... تا روز قیامت هم که بشماریم شمارش آن تمام نمى شود.
از نظر کیفیت هم ما نمى توانیم لذایذ آن را با دنیا مقایسه کنیم که چقدر بر لذایذ دنیا برترى دارد به همان اندازه اى که کمیت آن بر دنیا برترى دارد, کیفیت آن هم بى نهایت بر لذایذ دنیا برترى داشته باشد, ((فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعین))(6) ((فلاتعلم نفس)) نکره در سیاق نفى است; یعنى هیچ کس نمى داند که خدا در آخرت براى بندگان مقرب خود چه چیزهایى فراهم کرده است و چقدر مایه چشم روشنى آن هاست و چه لذایذى خواهند برد. براى هیچ کس قابل درک نیست.
این مرحله بعد از شناخت است که باید فکر کرد و تإمل نمود آدمى زاد فراموش کار است, برهان اقامه مى شود و مسئله اى را درک مى کند و مى پذیرد ولى در یاد او نمى ماند; لذا احتیاج به تکرار و تذکر است. یکى از بزرگ ترین فواید مطالعه قرآن کریم این است که چیزهایى را که آموخته ایم و یاد گرفته ایم, به یاد ما مىآورد و نمى گذارد فراموش بشوند. این یک بعد قضیه است.
2 ) راه عملى:
راه دیگر آن مربوط به عمل خارجى و رفتار انسان است. باید کارهایى انجام داد که مانع از دلبستگى به دنیا شود. همان طور که افکار و تمایلات قلبى در رفتار اثر مى گذارد, متقابلا رفتار هم در بقإ آن تمایلات, در رسوخ, در ثبات و یا در ضد آن ها اثر مى گذارد. بنابراین, براى این که حب دنیا در ما رسوخ نکند باید رفتارهایى را انتخاب کنیم و به کار ببندیم که مانع بشود از این که حب دنیا در دل ما رسوخ کند. براى این منظور باید اول سلسله تکالیف شرعى خود را نسبت به امور دنیا انجام دهیم:
دادن زکات, خمس, نفقات واجب و... مانع از دلبستگى مى شود: ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزکیهم بها))(7) انفاق مانع از دلبستگى به مال دنیا مى شود ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون))(8) چیزهایى که دوست دارید و زمینه دلبستگى در آن ها هست, انفاق کنید تا به بر برسید. یکى از عواملى که باعث مى شود دل بستگى به دنیا پیدا نشود این است که آدم سعى کند چیزهایى که دوست مى دارد در راه خدا بدهد. در درجه اول واجبات, بعد هم مستحبات, هرچه را دوست تر دارد بدهد, البته در صورتى که ضرورت زندگى خود و عیال واجب النفقه او تإمین شده باشد مگر این که خود آن عیال هم حاضر به ایثار باشد. به هر حال نباید با انجام تکالیف مستحب جلوى انجام تکالیف واجب را گرفت و به جاى این که نفقه واجب عیال را بپردازیم, انفاق مستحب کنیم, یا به جاى این که تکلیف واجبى را انجام دهیم به دنبال مستحبات برویم. این از همان جاهایى است که شیطان آدم را فریب مى دهد.هیچ وقت کار مستحب جانشین واجب نمى شود. در روایات هست که انفاق هم که مى خواهید بکنید, اول به پدر و مادر, به ارحام, به همسایگان, بعد به دیگران تا آدم قوم و خویش فقیر دارد نوبت به انفاق به دیگران نمى رسد اگر پدر و مادر محتاج هستند در درجه اول هستند. به هر حال وقتى انسان آن چه را با زحمت به دست آورده جاى دارد که به آن دل نبندد, انفاق مى کند عملا دل از آن مى کند. این از آن رفتارى است که بر قلب اثر مى گذارد.
چه چیزهایى را باید انفاق کرد؟ ((مما تحبون)) نه آن چیزهایى که ((ولستم بآخذیه الا ان تغمضوا فیه))(9) چیزى را انفاق نکنید که خود حاضر نباشید بگیرید و اگر کسى آن را به شما داد رغبت در گرفتن آن ندارید. انفاق این قبیل چیزها در راه خدا فایده اى ندارد. البته از انفاق نکردن بهتر است, اما نباید انفاق منحصر شود به این که آدم چیزهایى را که در زندگى به آن ها احتیاج ندارد و دور افتادنى است در راه خدا بدهد, از چیزهاى زیبا, سالم و دوست داشتنى هم انفاق کنید, حتى اگر پول نو در جیب شما هست, هرگاه مى خواهید انفاق کنید از پول نو به فقیر بدهید. این کار بسیار ساده اى است اما اثر دارد سعى کنید چیزهایى که مى خواهید در راه خدا بدهید بهترین باشد. مجددا تإکید مى کنم به شرطى که به وظایف واجب شما لطمه نزند. انفاق مستحب جاى انفاق واجب را نمى گیرد. این هم یک برنامه عملى است. اعطإ یا ایتإ یعنى بذل و دادن چیزهایى که آدم دوست دارد, اول واجباتش, پس از آن به تدریج و تا اندازه اى که براى او میسر باشد و به مشقت و عسر نیفتد از مستحبات.
راه دیگرى براى جلوگیرى از رسوخ حب دنیا در دل این است که سعى کند از چیزهایى که در دنیا لذت بخش است ـ حتى آن جا هم که منع شرعى ندارد ـ کمتر استفاده کند. آن چه در روایات از زهد و قناعت تعریف شده یک جهت آن همین است. وقتى آدم از چیزهاى مباح بیش از اندازه متعارف و لازم استفاده کند خواه ناخواه انسى با آن ها پیدا مى کند و مزه آن ها را مى چشد; لذا دلبستگى برایش پیدا مى شود و خاطره آن ها در ذهن او مى ماند و در وقت تنهایى, فکر آن لذت ـ ولو مباح ـ اندیشه او را مشغول مى کند و لذا مانع مى شود از این که ذهن متوجه هدف باقى و پایدار شود. این هم یک نوع گول خوردن است البته قدر واجب آن همان است که از لذت حرام صرف نظر کند, اما براى این که به حرام نیفتد باید یک محدوده اى را هم در نظر بگیرد, این مضمون تعبیرى است که در روایات براى محرمات گفته شده که براى معاصى ((حمى)) قرار دهید. در روایات هست که خداى متعال نوافل را حماى واجبات و مکروهات را حماى محرمات قرار داده. باید از گناهان فاصله بگیرید و مرز را در نظر داشته باشید. اگر به مرز نزدیک شدید ناگهان پاى شما مى لغزد: ((و من یهم حول الحمى إو شک إن یوقع فیه)). انسانى که لب مرز راه مى رود ممکن است پایش بلغزد و بیفتد. کمى از مرز فاصله بگیرید. فاصله گرفتن از محرمات, ترک مکروهات است و اگر آدم بیشتر موفق شود و حتى بعضى از مباحات را هم انجام ندهد, بهتر است. مکرر تإکید مى کنم که در همه این موارد اعتدال را از دست ندهید و فکر زهد باعث نشود که از تکالیف واجب باز بمانید و سلامتى بدن را به خطر بیندازید و نیروى بدنى لازم براى انجام واجبات نداشته باشید یا مبتلا به امراض بدنى و روانى بشوید به خیال این که زهد ورزیده و ریاضت کشیده و سیر و سلوک کرده اید.
اعتدال را نباید از دست داد ولى آدم باید در صدد این باشد که بعضى از مباحات را براى این که مانع از دل بستگى باشد صرف نظر کند. در جایى که آدم احتمال مى دهد نگاهش به نامحرم بیفتد کمتر نگاه کند. اگر آدم یقین ندارد ابتدا نگاه کردن اشکالى ندارد, نمى دانسته که نگاهش به نامحرم مى افتد, اما وقتى احتمال مى دهد, باید از بعضى مباحات هم خوددارى کند که به حرام نیفتد. از مسیر گناه دور باشید. اگر انسان در خانه خود و از مال خود دکوراسیون ایجاد کند حرام نیست, هرچند سالى فرش خانه را عوض کند و به جاى آن فرش نخ فرنگ در خانه بیندازد حرام نیست و هیچ اشکالى ندارد, اما سعى کند که از آن کم کند و به فکر این نباشد که بر زیبایى زندگى خود و تجملات آن بیفزاید. آن روایت معروف را حتما همه شما شنیده و یا خوانده اید: روزى پیغمبر اکرم(ص) دیدند که پرده اى در خانه شان آویخته شده, فرمودند: این را از چشم من غایب کنید. مقام پیامبر اکرم(ص) با آن قلب مطهرى که جز به خداى خود توجهى نمى کرد و دل نمى بست, فرمود: این پرده اى که رنگارنگ و گلدار است و نقاشى دارد از چشم من دور کنید, چون مرا متوجه دنیا مى کند. این باید براى ما درسى باشد. معناى آن این نیست که شما در خانه خود هرچه پرده براى خانواده شما هست بکنید و به دور بیندازید, چون اولا, شرایط زمان فرق مى کند, زمانى پیغمبر اکرم(ص) این مطلب را فرمود که اصحاب صفه 9 نفرى با یک پیراهن نماز مى خواندند. چیزهایى که عادى و متعارف است و در همه جا و در همه خانه ها و براى همه کس میسر است, جلب توجه نمى کند. ثانیا, ما عینا نمى توانیم مثل پیغمبر اکرم و ائمه اطهار(ع) رفتار کنیم و نباید هم بکنیم نه تنها نمى توانیم, بلکه ما تکالیفى داریم که باید رعایت کنیم. این ها نسبت به همسر و فرزندان آنها هم تکالیفى دارند. اگر خود ما تنها باشیم یک نوع وظیفه اى داریم و وقتى با همسر زندگى مى کنیم وظیفه اى دیگر داریم و باید خواست هاى آن ها را در حد مشروع رعایت کنیم, بر آنها تحمیل نکنیم و فشارى بر آنها وارد نکنیم. او هم یک انسان مکلفى است و تکلیفى دارد. ما اگر مومن هستیم تکلیف خود را عمل کنیم. این نکته مهمى است, بعضى از متدینین به خانواده خود ظلم مى کنند, در حالى که حق ندارند بر آن ها تحمیل کنند, آن ها به تصور خود مى خواهند که خانواده شان را به پیشرفت معنوى برسانند اما باید ظرفیت طرف مقابل را هم در نظر گرفت. نباید در کار تحمیل باشد. اگر خود شخص مایل است, نعم المطلوب, وگرنه شما باید وظایف شرعى خود را درست انجام دهید و به حدود و حقوق همسر تجاوز نکنید.
پس یکى از راه ها براى این که انسان از رسوخ حب دنیا در دل جلوگیرى کند این است که عملا چیزهاى دوست داشتنى دنیا را رها و در راه خدا انفاق کند و از آن ها کمتر استفاده کند تا انس به آنها پیدا نشود. سعى کند زندگى اش در حدى باشد که براى هم صنفان, همسایگان, دوستان, و خویشاوندان او, براى همه, در آن حد میسر باشد, برترى جو نباشد, به فکر این نباشد که زندگیش را از دیگرانى که با او معاشرت دارند بهتر کند. این غلط است: ((تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدن علوا فى الارض و لا فسادا)).(10)
در روایت است که: اگر کسى بخواهد بند کفشى بهتر از بند کفش دیگرى داشته باشد از مصداق اراده علو است که در این آیه آمده است. بند کفش و زندگى متعارفى که براى همه میسر است اشکالى ندارد و طبق هر زمان و مکانى فرق مى کند. خیلى چیزهاست در یک جایى و در یک شهرى دنیا طلبى به حساب مىآید, تفاخر محسوب مى شود, علو و برترىجویى حساب مى شود, اما در محیط دیگرى خیلى ساده, عمومى و همگانى است, همین طور در زمان هاى مختلف.
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) حدید, آیه20. 2 ) ابراهیم, آیه 29. 3 ) قصص, آیه 77. 4 ) نحل, آیه 96. 5 ) اعلى, آیه 16. 6 ) سجده, آیه 17. 7 ) توبه, آیه 103. 8 ) آل عمران, آیه92. 9 ) بقره, آیه 267. 10 ) قصص, آیه 83.
در آیات متعددى از قرآن کریم, این جهان به عنوان ((دارالغرور)) و ((متاع الغرور)) معرفى شده و با تعبیرات گوناگون مردم را از این که فریب دنیا را بخورند برحذر داشته است. در آیه مذکور که از سوره فاطر تلاوت شد, و مشابه آن در سوره لقمان و به همان مضمون در بسیارى از آیات هست. در این آیه ابتدا خداوند مى فرماید: ((ان وعدالله حق)) پس از آن مى فرماید: ((فلاتغرنکم الحیاه الدنیا)) از این تفریع مى توان فهمید که جهت فریبندگى دنیا چیست.
انسان بالفطره طالب یک مطلوب والایى است که خداى متعال براى او فراهم کرده است و وعده داده که به آن مطلوب فطرى که سعادت ابدى است خواهى رسید. آن مطلوب والاسراى آخرت است که خواست هاى فطرى انسان از آن جا برآورده مى شود چیزى که مانع رسیدن به آن سعادت ابدى است و انسان را فریب مى دهد, زندگى دنیاست. به عنوان تشبیه, غذایى که فطرت طفل اقتضا مى کند, شیر مادر است که هم با مزاج او سازگار است و هم نیاز او را برطرف مى کند و هم از آن لذت مى برد. اما گاهى به جاى پستان مادر در دهان بچه گول زنک مى گذارند و بچه مشغول مکیدن آن مى شود و از آن چه مى بایست بدان برسد محروم مى شود. آن چه که ما خواهان آن هستیم و خدا ما را براى آن آفریده, سعادت آخرت و کمال روحانى و معنوى است که فقط با رسیدن به آن نیازهاى ما برطرف مى شود و خواسته هایمان تإمین مى شود و آن چه مى جوییم خواهیم یافت اما یک گول زنکى هست که مانع از متوجه شدن به آن مقصد و آن مطلوب است و ما را از جستن و پیمودن راه آخرت باز مى دارد.
این جا چند سوال مطرح مى شود که جنبه فلسفى و اعتقادى دارد:
چرا در این جا خدا این گول زنک را خلق کرده است؟ چرا انسان طورى آفریده شده که در معرض این فریب واقع مى شود؟ کجاى دنیا انسان را گول مى زند؟ آیا تمام حیات دنیا نامطلوب است یا یک جهت خاصى از آن; اگر یک جهت خاصى از آن نامطلوب است جهت نامطلوب کدام است؟
اینها بحث هایى است که هم جنبه فلسفى دارد و هم جنبه تفسیرى و هم در جاى خودش بزرگان درباره آن ها بحث کرده اند. اکنون ما درصدد بحث درباره این مسائل نیستیم. اجمالا مى گوییم: حکمت الهى اقتضا مى کند که انسان در دنیا در معرض فریب خوردن باشد تا زمینه انتخاب و گزینش براى او فراهم شود. آن سعادت ابدى هم باید از طریق انتخاب و گزینش خود شخص حاصل شود. اگر راه انحرافى, راه سقوط و راه لغزشى نباشد انتخاب انجام نمى گیرد و اگر انتخاب انجام نگیرد, آن سعادت حاصل نمى شود. این جواب اجمالى به سوال مذکور است.
و اما این که چه چیز دنیا نامطلوب است و چرا مورد نکوهش واقع شده است؟ جواب اجمالى آن این است که آن چه نامطلوب است دل بستن به دنیا و دنیا را به جاى آخرت گرفتن است, نه این که وجود دنیا شر باشد. آن جایى که محل تجارت اولیإ الله و مزرعه الاخره هست, بد نیست. این که ما دنیا را به جاى مطلوب اصلى بگیریم و راه را به جاى مقصد و وسیله را به جاى هدف بپذیریم مذموم است. مذمت به ما برمى گردد نه به وجود دنیا ((اعلموا انما الحیاه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فى الاموال و الاولاد. ))(1) این هاست که بد است نه زمین و آسمان دنیا و هوا و آفتاب آن. پس باید مواظب باشیم و فریب تسویلات نفس خود و شیطانى که دنیا را به جاى آخرت به ما معرفى مى کند, نخوریم.
ماهیت دنیا
ماهیت دنیا چیست. چه نفعى مى توانیم از آن ببریم و چگونه باید با آن برخورد کنیم که به صلاح و خیر ما تمام شود. اگر این ها را بشناسیم گول دنیا را نمى خوریم; یعنى دنیا را با چیز دیگرى عوضى نمى گیریم و آن را همان جورى که هست, مى شناسیم و به آن صورتى که مى بایست آن را به کار مى گیریم و از آن استفاده مى کنیم. در آن صورت گول خوردن در کار نخواهد بود. هر مهره اى ممکن است فایده اى داشته باشد, حتى خرمهره; اما اگر بدانیم که این مهره خرمهره است و به جاى خود از آن استفاده کنیم عیبى ندارد. آدم ممکن است از سنگ ریزه هم استفاده کند, اما به شرطى که توجه داشته باشد که سنگ ریزه است, عیب آن جاست که سنگ ریزه را به جاى مروارید تلقى کند یا خرمهره رابه جاى فیروزه به کار گیرد, وگرنه اگر بداند که ماهیت هر چیز چیست و به چه دردى مى خورد گول خوردن در کار نیست. ماهیت دنیا گذرنده بودن است. ((انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه)) ما در این جهان در حال سفریم, در حال حرکتیم, دنیا یک مسیرى است که باید از آن عبور کنیم, پلى است که باید از آن بگذریم, راهى است که باید طى کنیم. البته دو راه هست: یک راهى الى الله است, یک راه هم الى الشیطان و الى النار. ((و احلوا قومهم دار البوار جهنم یصلونها و بئس القرار)).(2)
به هر حال ماهیت دنیا این گونه است که ثبات ندارد مثل یک ماهى لغزنده اى است که هر چه بخواهید آن را محکم بگیرید لیز مى خورد و از دست شما به در مى رود و نمى ماند. دنیا ماندنى نیست. هر لحظه اى که به وجود مىآید, هنوز به وجود نیامده معدوم مى شود. این ماهیت زندگى دنیاست. چنین چیزى لایق دل بستن نیست, هم چنین هر آن چه در این مسیر قرار دارد و متاع این زندگى است. آن چه نپاید, دلبستگى را نشاید. انسان بالفطره طالب چیزى است که دوام داشته باشد و برایش پایدار بماند. این عمر یک لحظه است; هیچ عاقلى به چیزى که یک لحظه عمر دارد, دل نمى بندد; ممکن است از آن خوشش بیاید, اما به آن دلبستگى ندارد, آن گونه نیست که پس از این که از بین رفت واویلا سر بدهد که چرا رفت, از قبل مى دانست که یک لحظه بیشتر نیست. اصلا ماهیت آن همین است و قابلیت ندارد که آدم براى یک مدتى به آن دل ببندد و توجه خود را به آن معطوف کند یا چیزهاى دیگر را فداى آن کند. این واقعیت را باید درست درک کرد و پذیرفت تا در عمل موثر باشد.
ریشه گناهان
اگر کسى ادعا کند که عمده انحرافات انسان از این جا سرچشمه مى گیرد که او ماهیت دنیا را نمى شناسد یا معامله و رفتار صحیحى با دنیا ندارد گزاف نگفته است. در روایت هم هست که ((حب الدنیا رإس کل خطیئه)) از این جا ناشى مى شود که ما ماهیت دنیا را درست نمى شناسیم و آن طور که مى بایست با دنیا رفتار نمى کنیم و به جاى این که آن را وسیله قرار دهیم, هدف قرار مى دهیم. آن را باید امرى ناپایدار و لحظه اى بشماریم, اما تصور مى کنیم که امرى پایدار و قابل بقا و دل ستان است. اگر دقت شود ریشه هر نوع گناهى که در عالم واقع شده و مى شود برمى گردد به آن که گناه کار طالب یک لذتى بوده که در این دنیا آن را جست و جو مى کند که یا پول است, یا ریاست یا همسر و یا چیزهاى دیگرى که در دنیا هست و به خاطر رسیدن به آن ها بوده که این گناهان را مرتکب شده است یا براى تحقق و یا ازدیاد آن ها بوده است. خلاصه آن که محور در تلاش هاى گناه کاران لذایذ دنیاست و چیزهایى که در دنیا برایشان حاصل مى شود. آیا هیچ کسى را سراغ دارید که به خاطر رسیدن به یک لذت ابدى و آخرتى مرتکب گناه شده باشد. آخرت دوستى به گناه نمى انجامد, پس ریشه همه گناهان این است که انسان لذت دنیا را دوست دارد و به خاطر آن مرتکب کارهایى مى شود که گاهى سعادت ابدى خود را به خطر مى اندازد و هلاکت ابدى را براى خود مى خرد. چون در آن لحظه فراموش مى کند که این دنیا یک گذرگاه است, فراموش مى کند که در حال حرکت است و چه بخواهد و چه نخواهد در حال رفتن است. یک قطار سریع السیر را در نظر بگیرید یا هواپیمایى را بر فراز آسمان ها و روى شهرها. شما با هواپیما حرکت مى کنید, حرکت آن هم در اختیار شما نیست, خلبان آن را مى راند, از داخل هواپیما شهرها, قصبات و زمین هاى سبز را نگاه مى کنید و لذت مى برید. آیا بجاست که به منظره هایى که احیانا مى بینید, دل ببندید و بخواهید همان جا بمانید و همان هدف شما بشود؟ یا این که نه, هواپیما در حال سفر است و شما هم مقصدى دارید, اگر هم در بین راه یک چیز لذت بخشى یا منظره زیبایى باشد, جاى ماندن نیست, جایى نیست که بتوان به آن دل بست؟ هدف شما جاى دیگرى است و شما را آن جا مى برند, این جا جاى ماندن نیست. کسى که توجه به هدف دارد این طور عاشق آن در هنگام سوار بودن هواپیما نمى شود. این طور نمى شود که وقتى که رد شد, گریه و ناله سر دهد که اى کاش این منظره باقى بود و من همان جا مانده بودم, چون نه انسان ماندنى است, نه آن منظره باقى است و نه این ارزش را دارد که انسان به آن دل ببندد. به هر حال, این یکى از عناصر فرهنگى اسلام, بلکه همه ادیان آسمانى است که در این جمله کوتاه خلاصه مى شود: ((حب الدنیا رإس کل خطیئه)).
علت بدى دنیا
علت بدى و نکوهش علاقه به دنیا هم این است که توجه به دنیا و دل بستن به آن انسان را از هدف باز مى دارد و از یاد او مى برد که آن یک وسیله و ابزار است, یک معبر و گذرگاه است. تصور مى کند که این جا یک مسکن ابدى است, جایى است که باید به آن دل بست و بدان عشق ورزید. اگر ما توجه داشته باشیم گول دنیا را نمى خوریم و زندگى دنیا برایمان وبال نمى شود, بلکه موجب مى شود که بفهمیم ما را براى چه به این جا آورده اند و چگونه باید از عمر و حیات این دنیا استفاده کنیم. درباره آیه شریفه ((ولاتنس نصیبک من الدنیا))(3) فرموده اند: که ((ان تطلب بها الاخره)) بهره واقعى ما از دنیا در این است که آن را وسیله اى براى سعادت ابدى خود قرار دهیم. اگر دنیا را براى خودش خواستیم قدم اول انحراف است. البته انحراف هم مراتبى دارد. برخى آن قدر دنیا را دوست دارند که اگر مزاحم با سعادت ابدى آنها هم باشد, نمى توانند از آن دل کنند, آن چنان به آن انس گرفته اند که نمى توانند از آن صرف نظر کنند, یعنى آن جا که لذت دنیا متوقف بر امر حرامى باشد باز هم نمى توانند از آن صرف نظر کنند. شخص مومن و متقى باید حداقل این مرتبه را حائز باشد که دل به لذت هاى حرام دنیا نبندد و دنیا را آن قدر دوست ندارد که حتى حاضر به ارتکاب گناهان بشود, تا لذتى از لذائذ دنیا را به دست آورد. اولیاى خدا اصلا به هیچ لذتى از لذایذ دنیا ولو مباح و حلال هم باشد دل نمى بندند و تنها آن را براى رسیدن به رضاى خدا و دار آخرت و قرب الهى دنبال مى کنند و آن جا که مزاحمتى داشته باشد آن را رها مى کنند. سعى کنیم که آن قدر فریفته دنیا نشویم که نتوانیم از گناهان خوددارى کنیم این قدم اولى است که باید برداشت. اولین مبارزه اى است که باید با نفس کرد و اولین ریاضتى است که باید کشید این است که باید لذت هاى حرام را ترک کرد.
راه هاى زدودن حب دنیا
چه کنیم که فریفته دنیا نشویم؟ مى دانیم که دنیا فریبکار است و مى دانیم که ((حب الدنیا رإس کل خطیئه)), چه کنیم که در این دام نیفتیم و محبت دنیا بر قلب ما چیره نشود و عاشق نشویم؟ براى این کار راه هایى وجود دارد که مجموع آن ها مى تواند موثر باشد: اول, راه هاى فکرى و شناختى; دوم, برنامه هاى عملى خاص; سوم, امور قلبى و توجهات درونى.
بعضى از راه ها مربوط به عقل و فکر آدمى زاد است, برخى از آن ها مربوط به دل انسان و برخى مربوط به عمل و رفتار خارجى انسان, که اینک به اجمال درباره آن ها بحث مى کنیم. آن چه مربوط به فکر انسان است, تإمل در ماهیت دنیاست و این که دنیا گذراست و قابل دل بستن نیست.
1 ) راه فکرى و شناختى :
باید با فکر و تإمل دنیا را با آخرت مقایسه کرد. باید ببینیم که آیا جا دارد که آدم دنیا را بر آخرت ترجیح دهد؟ قرآن کریم مقایسه هایى بین دنیا و آخرت انجام داده است که تإمل در این آیات و فکر کردن در مضامین آن ها مى تواند ما را به این نکته رهنمون کند, که دنیا پایدار نیست:
((ما عندکم ینفد و ما عند الله باق))(4) , ((بل توثرون الحیاه الدنیا والاخره خیر و ابقى)).(5)
این یک استدلال عقلى است. به فرض این که لذایذى که در آخرت میسر است در دنیا هم فراهم شود که این چنین نیست, آخرت پایدارتر است و دوام آن بیشتر است. اگر امر دایر شد بین این که خوشى یک روزه یا خوشى یک ساله را انتخاب کنیم و خوشى ها نیز از نظر مرتبه لذت با هم مساوى باشند, عقل آدمى کدام یک از آن ها را انتخاب مى کند؟ عقل حکم مى کند چیزى را که ولو یک لحظه بیش تر باشد, آن را انتخاب کنیم. پس چگونه است که ما یک چیز ناپایدار را بر یک امر ابدى ترجیح مى دهیم؟ اگر عمر هر کس در دنیا هزار سال هم باشد چگونه مى توانیم بین عمر دنیا و عمر آخرت مقایسه کنیم؟ از نامتناهى نمى توانیم تصور دقیقى داشته باشیم و فقط یک لفظى را در مورد آن به کار مى بریم, اما نمى فهمیم که نامتناهى و ابدى یعنى چه؟ چقدر طولانى است؟ 10 سال, 100 سال, 1000 سال, 10000سال, یک میلیون سال و... تا روز قیامت هم که بشماریم شمارش آن تمام نمى شود.
از نظر کیفیت هم ما نمى توانیم لذایذ آن را با دنیا مقایسه کنیم که چقدر بر لذایذ دنیا برترى دارد به همان اندازه اى که کمیت آن بر دنیا برترى دارد, کیفیت آن هم بى نهایت بر لذایذ دنیا برترى داشته باشد, ((فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعین))(6) ((فلاتعلم نفس)) نکره در سیاق نفى است; یعنى هیچ کس نمى داند که خدا در آخرت براى بندگان مقرب خود چه چیزهایى فراهم کرده است و چقدر مایه چشم روشنى آن هاست و چه لذایذى خواهند برد. براى هیچ کس قابل درک نیست.
این مرحله بعد از شناخت است که باید فکر کرد و تإمل نمود آدمى زاد فراموش کار است, برهان اقامه مى شود و مسئله اى را درک مى کند و مى پذیرد ولى در یاد او نمى ماند; لذا احتیاج به تکرار و تذکر است. یکى از بزرگ ترین فواید مطالعه قرآن کریم این است که چیزهایى را که آموخته ایم و یاد گرفته ایم, به یاد ما مىآورد و نمى گذارد فراموش بشوند. این یک بعد قضیه است.
2 ) راه عملى:
راه دیگر آن مربوط به عمل خارجى و رفتار انسان است. باید کارهایى انجام داد که مانع از دلبستگى به دنیا شود. همان طور که افکار و تمایلات قلبى در رفتار اثر مى گذارد, متقابلا رفتار هم در بقإ آن تمایلات, در رسوخ, در ثبات و یا در ضد آن ها اثر مى گذارد. بنابراین, براى این که حب دنیا در ما رسوخ نکند باید رفتارهایى را انتخاب کنیم و به کار ببندیم که مانع بشود از این که حب دنیا در دل ما رسوخ کند. براى این منظور باید اول سلسله تکالیف شرعى خود را نسبت به امور دنیا انجام دهیم:
دادن زکات, خمس, نفقات واجب و... مانع از دلبستگى مى شود: ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزکیهم بها))(7) انفاق مانع از دلبستگى به مال دنیا مى شود ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون))(8) چیزهایى که دوست دارید و زمینه دلبستگى در آن ها هست, انفاق کنید تا به بر برسید. یکى از عواملى که باعث مى شود دل بستگى به دنیا پیدا نشود این است که آدم سعى کند چیزهایى که دوست مى دارد در راه خدا بدهد. در درجه اول واجبات, بعد هم مستحبات, هرچه را دوست تر دارد بدهد, البته در صورتى که ضرورت زندگى خود و عیال واجب النفقه او تإمین شده باشد مگر این که خود آن عیال هم حاضر به ایثار باشد. به هر حال نباید با انجام تکالیف مستحب جلوى انجام تکالیف واجب را گرفت و به جاى این که نفقه واجب عیال را بپردازیم, انفاق مستحب کنیم, یا به جاى این که تکلیف واجبى را انجام دهیم به دنبال مستحبات برویم. این از همان جاهایى است که شیطان آدم را فریب مى دهد.هیچ وقت کار مستحب جانشین واجب نمى شود. در روایات هست که انفاق هم که مى خواهید بکنید, اول به پدر و مادر, به ارحام, به همسایگان, بعد به دیگران تا آدم قوم و خویش فقیر دارد نوبت به انفاق به دیگران نمى رسد اگر پدر و مادر محتاج هستند در درجه اول هستند. به هر حال وقتى انسان آن چه را با زحمت به دست آورده جاى دارد که به آن دل نبندد, انفاق مى کند عملا دل از آن مى کند. این از آن رفتارى است که بر قلب اثر مى گذارد.
چه چیزهایى را باید انفاق کرد؟ ((مما تحبون)) نه آن چیزهایى که ((ولستم بآخذیه الا ان تغمضوا فیه))(9) چیزى را انفاق نکنید که خود حاضر نباشید بگیرید و اگر کسى آن را به شما داد رغبت در گرفتن آن ندارید. انفاق این قبیل چیزها در راه خدا فایده اى ندارد. البته از انفاق نکردن بهتر است, اما نباید انفاق منحصر شود به این که آدم چیزهایى را که در زندگى به آن ها احتیاج ندارد و دور افتادنى است در راه خدا بدهد, از چیزهاى زیبا, سالم و دوست داشتنى هم انفاق کنید, حتى اگر پول نو در جیب شما هست, هرگاه مى خواهید انفاق کنید از پول نو به فقیر بدهید. این کار بسیار ساده اى است اما اثر دارد سعى کنید چیزهایى که مى خواهید در راه خدا بدهید بهترین باشد. مجددا تإکید مى کنم به شرطى که به وظایف واجب شما لطمه نزند. انفاق مستحب جاى انفاق واجب را نمى گیرد. این هم یک برنامه عملى است. اعطإ یا ایتإ یعنى بذل و دادن چیزهایى که آدم دوست دارد, اول واجباتش, پس از آن به تدریج و تا اندازه اى که براى او میسر باشد و به مشقت و عسر نیفتد از مستحبات.
راه دیگرى براى جلوگیرى از رسوخ حب دنیا در دل این است که سعى کند از چیزهایى که در دنیا لذت بخش است ـ حتى آن جا هم که منع شرعى ندارد ـ کمتر استفاده کند. آن چه در روایات از زهد و قناعت تعریف شده یک جهت آن همین است. وقتى آدم از چیزهاى مباح بیش از اندازه متعارف و لازم استفاده کند خواه ناخواه انسى با آن ها پیدا مى کند و مزه آن ها را مى چشد; لذا دلبستگى برایش پیدا مى شود و خاطره آن ها در ذهن او مى ماند و در وقت تنهایى, فکر آن لذت ـ ولو مباح ـ اندیشه او را مشغول مى کند و لذا مانع مى شود از این که ذهن متوجه هدف باقى و پایدار شود. این هم یک نوع گول خوردن است البته قدر واجب آن همان است که از لذت حرام صرف نظر کند, اما براى این که به حرام نیفتد باید یک محدوده اى را هم در نظر بگیرد, این مضمون تعبیرى است که در روایات براى محرمات گفته شده که براى معاصى ((حمى)) قرار دهید. در روایات هست که خداى متعال نوافل را حماى واجبات و مکروهات را حماى محرمات قرار داده. باید از گناهان فاصله بگیرید و مرز را در نظر داشته باشید. اگر به مرز نزدیک شدید ناگهان پاى شما مى لغزد: ((و من یهم حول الحمى إو شک إن یوقع فیه)). انسانى که لب مرز راه مى رود ممکن است پایش بلغزد و بیفتد. کمى از مرز فاصله بگیرید. فاصله گرفتن از محرمات, ترک مکروهات است و اگر آدم بیشتر موفق شود و حتى بعضى از مباحات را هم انجام ندهد, بهتر است. مکرر تإکید مى کنم که در همه این موارد اعتدال را از دست ندهید و فکر زهد باعث نشود که از تکالیف واجب باز بمانید و سلامتى بدن را به خطر بیندازید و نیروى بدنى لازم براى انجام واجبات نداشته باشید یا مبتلا به امراض بدنى و روانى بشوید به خیال این که زهد ورزیده و ریاضت کشیده و سیر و سلوک کرده اید.
اعتدال را نباید از دست داد ولى آدم باید در صدد این باشد که بعضى از مباحات را براى این که مانع از دل بستگى باشد صرف نظر کند. در جایى که آدم احتمال مى دهد نگاهش به نامحرم بیفتد کمتر نگاه کند. اگر آدم یقین ندارد ابتدا نگاه کردن اشکالى ندارد, نمى دانسته که نگاهش به نامحرم مى افتد, اما وقتى احتمال مى دهد, باید از بعضى مباحات هم خوددارى کند که به حرام نیفتد. از مسیر گناه دور باشید. اگر انسان در خانه خود و از مال خود دکوراسیون ایجاد کند حرام نیست, هرچند سالى فرش خانه را عوض کند و به جاى آن فرش نخ فرنگ در خانه بیندازد حرام نیست و هیچ اشکالى ندارد, اما سعى کند که از آن کم کند و به فکر این نباشد که بر زیبایى زندگى خود و تجملات آن بیفزاید. آن روایت معروف را حتما همه شما شنیده و یا خوانده اید: روزى پیغمبر اکرم(ص) دیدند که پرده اى در خانه شان آویخته شده, فرمودند: این را از چشم من غایب کنید. مقام پیامبر اکرم(ص) با آن قلب مطهرى که جز به خداى خود توجهى نمى کرد و دل نمى بست, فرمود: این پرده اى که رنگارنگ و گلدار است و نقاشى دارد از چشم من دور کنید, چون مرا متوجه دنیا مى کند. این باید براى ما درسى باشد. معناى آن این نیست که شما در خانه خود هرچه پرده براى خانواده شما هست بکنید و به دور بیندازید, چون اولا, شرایط زمان فرق مى کند, زمانى پیغمبر اکرم(ص) این مطلب را فرمود که اصحاب صفه 9 نفرى با یک پیراهن نماز مى خواندند. چیزهایى که عادى و متعارف است و در همه جا و در همه خانه ها و براى همه کس میسر است, جلب توجه نمى کند. ثانیا, ما عینا نمى توانیم مثل پیغمبر اکرم و ائمه اطهار(ع) رفتار کنیم و نباید هم بکنیم نه تنها نمى توانیم, بلکه ما تکالیفى داریم که باید رعایت کنیم. این ها نسبت به همسر و فرزندان آنها هم تکالیفى دارند. اگر خود ما تنها باشیم یک نوع وظیفه اى داریم و وقتى با همسر زندگى مى کنیم وظیفه اى دیگر داریم و باید خواست هاى آن ها را در حد مشروع رعایت کنیم, بر آنها تحمیل نکنیم و فشارى بر آنها وارد نکنیم. او هم یک انسان مکلفى است و تکلیفى دارد. ما اگر مومن هستیم تکلیف خود را عمل کنیم. این نکته مهمى است, بعضى از متدینین به خانواده خود ظلم مى کنند, در حالى که حق ندارند بر آن ها تحمیل کنند, آن ها به تصور خود مى خواهند که خانواده شان را به پیشرفت معنوى برسانند اما باید ظرفیت طرف مقابل را هم در نظر گرفت. نباید در کار تحمیل باشد. اگر خود شخص مایل است, نعم المطلوب, وگرنه شما باید وظایف شرعى خود را درست انجام دهید و به حدود و حقوق همسر تجاوز نکنید.
پس یکى از راه ها براى این که انسان از رسوخ حب دنیا در دل جلوگیرى کند این است که عملا چیزهاى دوست داشتنى دنیا را رها و در راه خدا انفاق کند و از آن ها کمتر استفاده کند تا انس به آنها پیدا نشود. سعى کند زندگى اش در حدى باشد که براى هم صنفان, همسایگان, دوستان, و خویشاوندان او, براى همه, در آن حد میسر باشد, برترى جو نباشد, به فکر این نباشد که زندگیش را از دیگرانى که با او معاشرت دارند بهتر کند. این غلط است: ((تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدن علوا فى الارض و لا فسادا)).(10)
در روایت است که: اگر کسى بخواهد بند کفشى بهتر از بند کفش دیگرى داشته باشد از مصداق اراده علو است که در این آیه آمده است. بند کفش و زندگى متعارفى که براى همه میسر است اشکالى ندارد و طبق هر زمان و مکانى فرق مى کند. خیلى چیزهاست در یک جایى و در یک شهرى دنیا طلبى به حساب مىآید, تفاخر محسوب مى شود, علو و برترىجویى حساب مى شود, اما در محیط دیگرى خیلى ساده, عمومى و همگانى است, همین طور در زمان هاى مختلف.
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) حدید, آیه20. 2 ) ابراهیم, آیه 29. 3 ) قصص, آیه 77. 4 ) نحل, آیه 96. 5 ) اعلى, آیه 16. 6 ) سجده, آیه 17. 7 ) توبه, آیه 103. 8 ) آل عمران, آیه92. 9 ) بقره, آیه 267. 10 ) قصص, آیه 83.