آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

قال الله تبارک و تعالى فى کتابه: ((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون)).
ملاک ارزش اعمال انسان
ارزش انسان به آگاهى اوست, هر قدر کارهاى انسان آگاهانه تر باشد, و انسان نسبت به کار خود توجه بیش تر و شناخت بیش تر داشته باشد آن کار انسانى تر است و هر اندازه کار به انگیزه غرایز و امیال حیوانى ـ که طبعا در آن ها شناخت و آگاهى هم کم تر است ـ انجام گیرد آن کار حیوانى تر هست و انسان را به حیوانیت نزدیک مى کند. شاید همین باشد سر این که در آن آیه شریفه مى فرماید: ((اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون)). کسانى که از حیوانات پست ترند اهل غفلت اند و آگاهى ندارند. پس غفلت و ناآگاهى انسان را آن قدر تنزل مى دهد و پست مى کند که از حد چهارپایان هم فروتر مى رود.
مظاهر غفلت (اشباع غرائز حیوانى)
مظاهر غفلت و ناآگاهى در زندگى انسان فراوان است و هر اندازه انسان در فکر اشباع غرایز حیوانى باشد از آگاهى انسانى دورتر مى شود, تا آن جا که خدا را فراموش مى کند, خدا هم به واسطه کفران این نعمت و عقوبت این گناه خودش را از یاد خودش مى برد; یعنى انسان از خودش هم غافل مى شود. و دیگر توجه ندارد که کى هست و کجا هست و از کجا آمده و کجا خواهد رفت. عینا مثل حیوانى که فقط چشمش به علف و همش پر کردن شکم و توابع و لوازمش است. این هم به همین نحوه مى شود که این نسیان نفس به دنبال نسیان خدا ((نسوا الله فانسیهم انفسهم)) از مظاهر بزرگ این غفلت و ناآگاهى انسان است.
معناى آیه شریفه ((یا ایها الذین امنوا اتقوا الله ولتنظر...))
خداوند متعال در آیه شریفه اى که در ابتدا آوردیم مى فرماید: از خدا بترسید و بیندیشید که براى فرداى خود چه پیش فرستاده اید:
((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله)) بعد مى فرماید: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) نمى فرماید: وانظروا ماذا قدمتم لغد شاید اشاره باشد به این که کم هستند کسانى که در این باره بیندیشند یک کسى هم بیندیشد, فکر کند, ببیند, که براى فرداى خود چه فرستاده است.
همان طور که غفلت انسان را از سرحد انسانیت تنزل مى دهد, توجه و آگاهى به خود, جهان و خدا, انسان را از حیوانیت بالا مى برد. هر قدر انسان از نعمت هایى که خدا به او داده بیش تر بهره بردارى کند و چشم و گوش و دل و قلب و وسائل ادراک و فکر خود را در راه حقیقت به کار بیاندازد به مرز انسانیت نزدیک تر مى شود. این یکى از مهم ترین مسائلى است که انبیا و اولیاى خدا و مصلحانى که از طرف خدا براى اصلاح جامعه ها مىآمده اند بر آن تکیه داشتند.

عروض نسیان و غفلت از یاد خدا در حین انجام عمل:
البته ما معتقدیم که آخرتى هست و باید براى آخرت فکرى کرد و چه بسا کارى را به خاطر هدف اخروى شروع کنیم, و انگیزه ما در شروع آن کار هم خدا و رسیدن به پاداش الهى باشد ولى موقعى که به کار مشغول مى شویم و توجه ما به مقدمات آن کار معطوف مى شود کم کم غفلت عارض ما مى شود; مثلا به فکر مى افتیم امروز از فامیل مریضى عیادت کنیم, در بین راه قدم به قدم عواملى انسان را از خدا غافل مى کند: مناظرى که مى بیند چیزهایى که مى شنود و بالاخره اگر از همه این ها گذشتیم و سالم رسیدیم بدون این که شیطان ما را به طرف خودش بکشاند, در صحبت ها مسائلى پیش مىآید که کم کم انسان را غافل مى کند. غافل مى کند از این که اصلا براى چى آمده بود این جا, گاهى گله از این و آن, یا فرض کنید رفتار بد بعضى نسبت به دیگرى و خلاصه غیبت و تهمت و کم کم افترا و چیزهاى دیگر. براى آن کار واجب یا مستحبى که آمده بودیم کم کم خود ما هم کشیده مى شویم به اینها و به جاى این که در این راه تقربى به خدا پیدا کرده باشیم و بنده اى از بندگان خدا را به خدا نزدیک کرده باشیم نه تنها او را نجاتش نمى دهیم از آن غفلتى که دارد خود بلکه ما هم غافل مى شویم که اصلا آمده بودیم این جا چه کار داشتیم. آن کارى که به قصد خدا شروع کرده بودیم به کجا رسید تازه وقتى رسیدیم به موقع عمل هدف فراموش مى شود, مى افتیم توى امور دنیا و حتى گاهى به حرام هم کشیده مى شویم.
این است که در دعاى ابوحمزه عرض مى کند که خدایا پناه مى برم از آن کارى که براى تو آن کار را شروع کردم و بعد عارض شد براى من چیزى که من را از آن راه حق و هدف صحیح منحرف و منصرف کرد.
لذا انسان باید توجه داشته باشد که صرف نیت اولیه براى یک کار کافى نیست که آن کار سالم انجام بگیرد و به نفع انسان تمام شود, بلکه باید تا آخر کار, اخلاص داشته باشد و غافل نشود.
یکى از نمونه هاى بزرگ این مسإله, که سختى هاى بیشترى دارد, کارهاى اجتماعى است. کارى که سال ها باید فرد یا افرادى به کمک افراد دیگر انجام دهند. بسیار پیچیده تر و مشکل تر از کار یک ساعتى و زودگذر است, براى یک کار یک ساعتى آن قدر باید انسان خودش را مواظبت کند که شیطان گولش نزند, در بین راه از هدف خارج نشود, هدف را فراموش نکند, که بتواند کار خود را درست انجام دهد. اما یک کارى که چند سال باید دنبالش را گرفت, روز و شب را باید وقت صرف کرد, بى خوابى ها کشید, خطرها را تحمل کرد, پول ها خرج کرد. هر لحظه اش با خطر غفلت و شیطان روبه رو است.
اگر مقدارى در کارهایى که کم و بیش کرده ایم تإمل کنیم, متوجه مى شویم که کم کارى هست که بتوانیم حسابش را درست پس بدهیم. تمام کارهایى را که در روز, ماه, سال و سال ها کرده ایم آیا براى خدا بوده است؟
در بین این راه از مسیر منحرف نشده ایم؟ هدف را فراموش نکرده ایم, یا نه؟ خیلى وقت ها به جایى رسیدیم که فراموش کرده ایم که اصلا براى چه حرکت کرده بودیم گاهى کارى را شروع کردیم و بعد فهمیدیم که یک گروه دیگرى هم هستند که همین کار را مى خواهند انجام دهند; مثلا کلاس یا درس خاصى را شروع مى کنیم بعد متوجه مى شویم که دوست و یا همکاران ما هم درس مشابه اى را دارند. آیا آن ها را تقویت مى کنیم یا تضعیف؟
مسإله شخص مطرح نیست, مسإله اسلام است, مسإله دین است, اسم این شخص باشد یا آن شخص, اسم این گروه باشد یا آن گروه, فرقى نمى کند چون هدف خدا و پیشرفت دین است.
لذا هر فردى باید خودش حساب کند که آیا کارهاى من براى خدا بوده تا مزد زحماتش را از خدا بخواهد و یا براى دیگران بوده. وقتى در پیشگاه عدل الهى به حسابها رسیدگى مى شود و مو را از ماست مى کشند آن وقت انسان مى بیند دستش خالى است. خسر الدنیا والاخره. نه در دنیا بهره اى برده و نه براى آخرت توشه اى فرستاده است.

یادآورى دائمى هدف
یکى از راه هاى مبارزه با غفلت, یادآورى هدف اصلى است, انسان براى این که از این خطرها نجات پیدا کند به توفیق خدا باید همیشه هدف را در نظر داشته باشد, به خود تلقین کند که من دنبال چه مى گردم براى چى کار مى کنم, مبادا هدف را فراموش کنم.
صبح براى چه از خانه بیرون مىآیم براى چى در مىآییم؟ کجا مى رویم؟ هدف ما چیست؟ آیا کسب , تجارت, درس و بحث و تدریس را براى خدا انجام مى دهیم؟ اگر براى خداست پس چرا دم خروس از جیب مان پیداست؟ گوشه و کنارش همه اش نفس است.
امیرالمومنین ـ سلام الله علیه ـ در خطبه133 نهج البلاغه مى فرماید:
((انما الدنیا منتهى بصر الاعمى لایبصر مما ورإها شیئا والبصیر ینفذها بصره و یعلم ان الدار ورإها فالبصیر منها شاخص والاعمى الیها شاخص والبصیر منها متزود والاعمى لها متزود; دنیا منتهاى دید کوردلان است که در ماوراى آن چیزى نمى بیند, اما شخص بصیر, دیدش در آن نفوذ مى کند و از آن مى گذرد و مى داند که سراى جاویدان در وراى آن است. بنابراین شخص بصیر در دنیا آماده کوچ است, و کوردل چشمش را به آن دوخته, بینایان از آن زاد و توشه برمى گیرند و نابینایان براى آن زاد و توشه مى اندوزند.))
بینا آن کسى است که نگاهش از دنیا عبور کند و به آخرت برسد, کور آن است که نگاهش همین جا مى ماند, اگر من به شیشه هاى عینکم نگاه کنم هیچ جا را نمى بینم و گویى که کور هستم, اما اگر با عینک بیرون را ببینم, همه چیز را بهتر مشاهده مى کنم.
تحولاتى که در دنیا پیدا مى شود باید ما را متوجه کند که این دنیا, جاى ماندن نیست, و الا این همه تحولات پیدا نمى شد, کودکى به جوانى, جوانى به پیرى, صحت به مرض, مرض به صحت, چهار فصل سال سبزى و زردى زمین, طلوع و غروب خورشید, همه چیز در حال حرکت, تغییر و دگرگونى است.
با دیدن این همه نشانه ها, باز چرا غافلیم؟ چون به دنیا نگاه کرده ایم نه با دنیا.
((فالبصیر ینفذ بصره فیها و یعلم ان الدار ورإها)) آدم بینا مى داند که خانه, پشت این دنیاست این جا خانه نیست, گذرگاه است, اما کسى که بینا نیست خیال مى کند همین است که این جاست چیزهاى دیگرى نیست, طبعا تمام همتش هم صرف همین جا مى شود: خوردن, پوشیدن, زندگى کردن, چه کار کردن, غافل است از این که این ها همه ابزار, وسیله آزمایش و زمینه کار است.
این غفلت نه فقط در امور مادى است بلکه در امور فرهنگى هم چنین است; مثلا در هنگام مطالعه و درس و بحث, چنان غرق مى شویم که از وسیله بودن این کتاب و دفتر غافل مى شویم و آن را هدف مى پنداریم. دیگران یک دکان مادى ناشى از غفلت ساخته اند من هم دکان فرهنگى و معنوى و سراسر غفلت, حتى نماز که یک کار معنوى بزرگ است اگر با ریا و خودنمایى توإم شود باعث غفلت و فراموشى از هدف خواهد شد, ریا کردن در نماز, غفلت از یاد خداست. یا ذکر گفتن که باید آدمى را از غفلت بیرون آورد, گاهى خود, وسیله غفلت مى شود, ذکرى که بر قلب انسان نتابد و از وجود آدمى نگذرد و فقط بر سر زبان باشد, عامل غفلت و خودنمایى مى شود.
((فالبصیر منها شاخص والاعمى الیها شاخص)) فرق خوب و بد, کور و بینا همین ((من)) و ((الى)) است. آن که چشم دارد از دیدگاه دنیا به آخرت چشم دوخته است. البته اگر به این دنیا قدم نگذاشته بود که نمى توانست چنین فرصتى پیدا کند. باید بچه از مادر متولد شود, به دنیا بیاید, تا استعداد پیدا کند خدا را بشناسد و آخرت را درک کند.
آیا انسان به وسیله دنیا و از دیدگاه دنیا به جاى دیگرى نگاه مى کند یا به دنیاى خودش. با عینک, ماورإ عینک را مى بیند یا خود عینک را. کور و بینا فرقش همین است. ((هل یستوى الاعمى و البصیر إم هل تستوى الظلمات والنور, لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل)). اگر انسان نظرش را به همین زندگى دنیا بدوزد که ارزشى ندارد. بحث از بینایى و کورى این چشم نیست چون نور چشم بعضى از حیوانات به مراتب از انسان قوىتر است بلکه منظور چشم دل است, ببین دل به کجا توجه دارد, این دل آخرت را مى بیند یا غافل است وبه آخرت توجهى ندارد. اگر کسى توجهش معطوف به ماورإ دنیا شد, در لسان قرآن, در لسان حضرت امیر سلام الله علیه بیناست و اگر توجهش معطوف به دنیا, کسب و کار, بازار, درس و بحث و زندگى است در لسان قرآن و لسان امیرالمومنین سلام الله علیه کور است ((فالبصیر منها شاخص والاعمى الیها شاخص)) کسى که به یاد آخرت باشد و توجهش معطوف به آنجا باشد گرچه در بازار است یا مشغول درس و بحث است یا با زن و بچه اش معاشرت مى کند اما دل جاى دیگرى است. حضرت امیر سلام الله علیه مى فرماید: گرچه اینها در میان مردم اند بدن هایشان در میان مردم است اما روح هاى اینها, دل هاى اینها با عالم بالا بسته شده.
((فالبصیر منها متزود والاعمى لها متزود)) اینجا فرق این کور و بینا به ((من)) و ((لام)) است. آدم بینا از این دنیا توشه برمى دارد براى جاى دیگر اما آدم کور توشه برمى دارد براى همین جا و غافل است از این که مسافر است و براى تهیه توشه به اینجا آمده. خیال مى کند هرچه هست همین است.
این فرق کور و بیناست حال هر فردى خود قاضى خود شود که آیا جزو کورهاست یا جزو بیناها و وقتى بیدار شویم که دیگر دیر است عمرى گذشته و غافل بوده ایم ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)).

تبلیغات