تفسیر سوره حشر
آرشیو
چکیده
متن
اطاعت از امر و نهى پیامبر(ص) و مفهوم تفویض
((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم علیه من خیل و لا رکاب ولکن الله یسلط رسله على من یشإ والله على کل شىء قدیر ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى والیتامى والمساکین وابن السبیل کى لایکون دوله بین الاغنیإ منکم و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شدید العقاب;(1) و آن چه را خدا از آنان به رسم غنیمت عاید پیامبر خود گردانید[ شما براى تصاحب آن] اسب یا شترى بر آن نتاختید, ولى خدا فرستادگانش را بر هر که بخواهد چیره مى گرداند و خدا بر هر کارى تواناست.
آن چه را خداوند از اهل این آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و خویشاوندان او, و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ این اموال عظیم] در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید[ و اجرا کنید], و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید; و از[ مخالفت] خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است!))
بزرگان اهل سنت نیز همانند امامیه از آیه ((و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)) اطلاق فهمیدند. اگرچه امام فخر رازى نخست ((ما اتیکم الرسول)) را به همان ((ما آتیکم من الغنیمه والفىء)) معنا کرده است, اما بعد مى گوید اجود این است که این آیه اطلاق دارد در هرچه که پیامبر گفت یا داد و یا نهى کرد; چه در مسائل حکومتى و چه در تبیین احکام.
قبل از او زمخشرى در ((کشاف)) نیز همین معنا را بیان کرده است. که هم شامل حکم مى شود و هم شامل حکومت. توضیح آن این است که خداى سبحان رسول الله(ص) را هم والى امور مسلمین معرفى کرد هم مبین و مفسر و معلم مردم و فرمود: ((و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم))(2), ((یعلمهم الکتاب والحکمه))(3) از طرف دیگر هم به ما فرمود: ((اطعیوا الله و اطیعوا الرسول))(4). این اطاعت رسول, هم در مسائل حکومتى است هم در مسائل احکام, چون اولین مبین و اولین معلم, وجود مبارک رسول الله(ص) است اگر ایشان چیزى را در احکام یا در حکومت فرمود اطاعت از دستور وى ضرورى و لازم است. گذشته از این که آیه ((ما آتیکم الرسول)) اطلاق دارد آن آیات هم تإیید مى کند.
زمخشرى در ((کشاف)) لطیفه اى را نقل مى کند و مى گوید: ابن مسعود به مسلمانى که در حال احرام, لباس هاى رسمى و دوخته در بر کرده بود گفت: تو که محرمى لباس هاى دوخته را نباید در بر کنى. آن شخص به ابن مسعود گفت: یک آیه اى از قرآن بیاور که دلالت کند محرم نباید لباس دوخته بپوشد او همین آیه را خواند که: ((ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)).
ما که نباید همه احکام را از قرآن بگیریم, سنت هم هست, خود قرآن فرمود من خیلى چیزها را به رسول گفتم, هم چنین خود رسول الله(ص) به ما فرمود: ((خذو عنى مناسککم)) شما دستور حج را از من بگیرید. صدها مسئله در باب حج هست که برخى از آن ها در قرآن آمده است بقیه در قرآن نیست از سنت است, محرمات احرام چیست؟ تروک احرام چه کفاره اى دارد؟ کفاره یا قضا دارد یا ندارد؟ محرم اگر کجا بمیرد حجش قبول است و کجا حجش قبول نیست؟ هیچ کدام از این ها در قرآن نیست. درباره نماز هم این چنین است, پیامبر(ص) فرمود: ((صلوا کما رإیتمونى اصلى)). در سایر ابواب نیز همین طور است.
در روایات ما یک سلسله مسائلى هست که بوى افراط مى دهد, این روایات فراوان است. مرحوم کلینى ـ رضوان الله علیه ـ در اصول کافى, بابى را تحت عنوان ((تفویض)) باز کرده است; یعنى کارهاى دین به ائمه(ع) تفویض شده است. در این روایات کلمه ((تفویض)) فراوان است. بخشى از این روایات در اصول کافى است و قسمتى در کتاب هاى دیگر روایى. بسیارى از این روایات را صاحب تفسیر شریف ((نور الثقلین)) آورده است, اینک آن روایات را نقل مى کنیم تا معلوم شود که منظور از این ((تفویض)) چیست؟ آیا همان تفویض مصطلح است یا معناى دیگرى دارد که اعتدال است نه افراط و نه تفریط. در همین تفسیر نورالثقلین جلد پنجم, ذیل همین آیه ((ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)) روایاتى از ((عیون اخبار الرضا)) آورده است:
روایت اول
وقتى مإمون از امام هشتم(ع) خواست که ایمان محض را تشریح کند و مقابل آن هم را بیان کند فرمود: یکى از چیزهایى که در محض اسلام و شریعت الهى دخیل است این است: ((والبرائه ممن نفى الاخیار و شردهم و آوى الطردإ اللعنإ و جعل الاموال دوله بین الاغنیإ)) انسان باید از آن که اباذر و امثال او را تبعید کرده و از آن که تبعید شده هاى پیامبر را به مدینه برگرداند تبرى کند. ((واستعمل السفهإ مثل معاویه))(5) در فرهنگ قرآن کى مثل معاویه بود واقعا سفیه است چون ((و من یرغب عن مله ابراهیم الا من سفه(6) نفسه)) در این روایت سخن از شخص نیست, حضرت نمى فرماید معاویه بلکه مى فرماید: ((مثل معاویه)). در بیان نورانى سیدالشهدا(س) سخن از ((مثل یزید)) است نه ((یزید)) فرمود: ((و على الاسلام السلام اذ بلیت الامه براع مثل یزید)),(7) فرمود در هر عصرى اگر زمام مردم را کسى مانند یزید در دست بگیرد ((فعلى الاسلام السلام)). این چون حکم جهانى است از همان اول کلى و فراگیر است نفرمود چون یزید زمامدار شد فعلى الاسلام السلام بلکه مى فرماید ((مثل یزید)).
در این بیان امام هشتم(س) سخن از شخص معاویه نیست سخن از ((مثل معاویه)) است, که فرمود: کسى که مثل معاویه را روى کار مىآورد معاویه سفیه است و حال اینکه معاویه داعیه هوش سیاسى داشت; یعنى او چهل سال با تمام سیاست مدارهاى داخلى و خارجى زد و بند کرد: بیست سال به عنوان والى و نماینده بیست سال هم به عنوان خلیفه رسمى. چنین کسى را امام هشتم سفیه مى داند. در بحث هاى قبل هم آوردیم که اگر تعریف عقل این است که: ((العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان)) عکس نقیض آن این است که ((ما لم یعبد به الرحمن فلیس بعقل)). اگر کسى در دلش نیرویى دارد که با او نتواند بهشت را کسب کند, سفیه است. عقل آن است که انسان بتواند با او خدا را عبادت کند و بهشت را کسب کند.
بعد فرمود: والبرإه من اشیاعهم والذین حاربوا إمیرالمومنین(ع) و قتلوا الانصار والمهاجرین و اهل الفضل والصلاح من السابقین)).(8)
روایت دوم:
در عیون اخبار الرضا باسناده الى یاسر الخادم قال: قلت للرضا علیه السلام ما تقول فى التفویض؟ قال ان الله تبارک و تعالى فوض الى نبیه إمر دینه فقال ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا, فاما الخلق والرزق فلا
خداوند متعال, امر دین خود را به پیامبرش واگذاشت و فرمود: آنچه را که رسول به شما مى دهد بگیرید و از آن چه نهى مى کند, شما هم دورى جویید. پس مسایل تکوینى تفویض نشد اما مسائل تشریعى تفویض شد, آفریدن و رزق را, که از کارهاى تکوینى است, خدا به عهده دارد اما تشریع و قانون گذارى را به نبى اش واگذار کرده است. چرا خلق و رزق به پیامبر و ائمه(ع) واگذار نشد, چون خدا در قرآن فرمود: ((ان الله عزوجل خالق کل شىء و هو یقول الذى خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلک من شىء سبحانه و تعالى عما یشرکون)).(9)
روایت سوم:
روایت دیگر را که از ((علل الشرایع)) از امام هفتم(س) نقل مى کند این است که فرمود: ((والله اوتینا ما اوتى سلیمان و ما لم یوت سلیمان)) هرچه خداى سبحان به سلیمان(ع) داد به ما هم داده شد و چیزهایى به ما داده شد که به سلیمان داده نشد ((و لم یوت إحدا من الانبیإ)) این همان است که در زیارت جامعه هم آمده که خدا به شما چیزى داد که به احدى از افراد نداد ((قال الله عزوجل فى قصه سلیمان هذا عطائنا فامنن إو امسک بغیر حساب))(10) اما درباره رسول خدا(ص) به طور کلى فرمود: ((و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)).
روایت چهارم:
روایت دیگر که از اصول کافى نقل مى کند این است که ابى اسحاق مى گوید من به محضر امام ششم(ع) وارد شدم و شنیدم که مى فرماید: ((ان الله عزوجل ادب نبیه على محبته)) خداوند متعال, پیامبر(ص) را بر محور محبت تعلیم کرد, ((فقال و انک لعلى خلق عظیم ثم فوض الیه)) کارها را به او واگذار کرده است ((فقال عزوجل ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا)) بعد به ما فرمود: ((من یطع الرسول فقد اطاع الله))(11)
روایت پنجم:
روایت دیگر این باب که یونس عن بکار بن بکر عن موسى بن اشیم ظاهرا نقل مى کند که: من در محضر امام نشسته بودم ((فسإله رجل عن آیه من کتاب الله عزوجل فاخبره)) مردى از آیه اى از قرآن سوال کرد, حضرت آیه را معنا کرد, ((ثم دخل علیه داخل فسإله عن تلک الایه فاخبره بخلاف ما اخبر الاول)) سپس مرد دیگرى وارد شد و از همان آیه سوال کرد, اما حضرت آن را به طرز دیگرى معنا کرد ((فدخلنى من ذلک ما شإ الله)) شبهه اى در من پیدا شد ((حتى کإن قلبى یشرح بالسکاکین)) گویا با این کاردها دارند قلبم را شرحه شرحه مى کنند گفتم من آن جا پیش قتاده و امثال او بودم, آن ها یک نواخت حرف مى زدند, اما این جا که آمدم این شخص یک آیه را چند جور معنا مى کند. فقلت فى نفسى ترکت ابا قتاده بالشام لایخطىء فى الواو و شبهه)) یک واو کم و زیاد نمى کرد چون آنها تقلیدى بود یک چیزهایى را حفظ کرده بودند و مى گفتند, اما علوم ائمه ـ علیهم السلام ـ الهى است و بطون قرآن را یکى پس از دیگرى معنا مى کردند.
همین داستان را مرحوم آقاى حکیم ـرضوان الله علیه ـ در ((حقایق الاصول)) استعمال لفظ در اکثر از یک معنانقل مى کند.
((فجئت الى هذا یخطىء هذا الخطإ کله[ معاذ الله] آن مرد با خود گفت: این امام, این همه اشتباه مى کند و هر وقت کسى مىآید آیه را یک جورى معنا مى کند. ((فبینا انا کذلک)) در همین حال بودم که ((اذ دخل علیه آخر)) یک شخص سومى وارد شد ((فسإله عن تلک الایه فاخبره بخلاف ما اخبرنى و اخبر صاحبى)) براى این شخص سوم به طرز سوم معنا کرد نه به طرزى که براى من معنا کرد و نه به آن طرزى که براى آن شخص قبلى معنا کرد, ((فسکنت نفسى فعلمت ان ذلک منه تقیه)) در این هنگام بود که آرامش یافتم و فهمیدم که حضرت این کار را از روى تقیه مى کند. البته احتمال این که تقیه نباشد و تفسیر بطون قرآن باشد هم هست,
مرحوم مجلسى ـ رضوان الله علیه ـ در شرح حال ذریح آورده است که ((ذریح)) در تفسیر آیه ((ثم لیقضوا تفثهم ولیوفوا نذورهم))(12) آیه را به سبک جدیدى معنا مى کند, عبدالله بن سنان به حضور امام صادق(ع) عرض مى کند که: ما از ذریح در زمینه آیه مطلب جدیدى شنیدیم و گفت از شما شنیده و شما این آیه شریفه را براى ما طبق مناسک حج معنا کردید و براى او طور دیگرى معنا کردید, فرمود: آرى براى او طورى دیگر معنا کردم اما ((و من یحتمل مثل ما یحتمل ذریح))(13) چه کسى مى تواند حرف هاى ما را مثل ذریح حمل بکند.
این دعا و تقاضا در یکى از فرازهاى نورانى زیارت جامعه آمده که : ((و محتمل لعلمکم)) این از آن جمله هاى بسیار برجسته است که وقتى انسان مى خواند باید با حضور قلب بخواند و مسئلت کند که اى اهل بیت عصمت و طهارت آن توفیق را بدهید که محتمل علم شما باشم چون خود آن ها فرمودند که احادیث ما ((صعب مستصعب)) است که ((لایحتمله الا نبى مرسل إو ملک مقرب إو عبد امتحن الله قلبه للتقوى)).
این ها که خبر نیست دعا و جمله انشائیه است; یعنى از خدا مى خواهم که توفیقى دهد که من محتمل علم شما باشم, شما فرمودید معارف و علوم ما را فقط انبیا و صلحا و بندگان خاص مى فهمند, من هم به دامن شما بالاخره محتجب و پناهنده شدم و مى خواهم از علوم شما استفاده کنم.
آرى, این شخص خیال کرد که کار امام(ع) تقیه است, البته احیانا احتمال تقیه هم هست, لذا مى گوید: ((فسکنت نفسى فعلمت ان ذلک منه تقیه قال: ثم التفت الى فقال لى: یابن اشیم ان الله عزوجل فوض الى سلیمان بن داود فقال: ((هذا عطاونا فامنن إو امسک بغیر حساب)) و فوض الى نبیه ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ فقال: ((ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)) فما فوض الى رسول ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ فقد فوضه الینا))(14) من آرامش یافتم و دانستم که این کار امام(ع) تقیه است. آن گاه امام به من توجه کرد و فرمود: اى پسر اشیم. خداوند متعال آن چه را که به داود داده بود به سلیمان تفویض کرد و فرمود: این بخشش ماست, آن را بى شمار ببخش یا نگه دار, بسیارى از معارف را خدا به پیامبرش تفویض کرد و فرمود: ((آن چه را که رسول به شما داد بگیرید و آن چه را که نهى کرد از آنها پرهیز کنید)) سپس هرچه را که خدا به پیامبر داد اختیار آن را در اختیار ما قرار داد.
روایت ششم:
روایت دیگرى را هم از امام باقر(س) زراره نقل مى کند که ((ان الله عزوجل فوض نبیه امر خلقه لینظر طاعتهم ثم تلا هذه الایه ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا;(15) خداوند متعال مردم را به نبى اش (ص) واگذار کرد, سپس امام علیه السلام این آیه را تلاوت کرد که ما آتاکم الرسول...)).
روایت هفتم:
فضیل ابن یسار مى گوید که: سمعت اباعبدالله(ع) یقول لبعض إصحاب قیس الماصر ان الله عزوجل ادب نبیه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال: ((انک لعلى خلق عظیم)) خداوند متعال, پیامبرش را تإدیب کرد و پرورش داد و هنگامى که ادب در وى به مرحله کمال رسید فرمود: ((همانا تو صاحب خلق عظیمى)).
معلوم مى شود خلق عظیم تنها این نیست که انسان خوش اخلاق باشد, بلکه ملکات علمى, کیفیت کشوردارى هم جزء خلق عظیم است وگرنه ارتباطى ندارد که بفرماید خدا او را تإدیب کرد و به اخلاق عظیم رساند بعد امر مردم را به او واگذار کرد در احکام و حکومت هر دو: ((ثم فوض الیه امر الدین و الامه)).
از این عبارت ((امر الدین والامه)) معلوم مى شود که ((ما آتاکم الرسول)) اطلاق دارد و احکام و مسائل حکومتى هر دو را شامل مى شود. ((امر الدین و الامه لیسوس عباده)) امر دین و امت به او واگذار شد تا بندگان خود را سیاست کند. این همان است که: دیانت عین سیاست است. چون در روایت قبل هم داشتیم که هر چه براى پیامبر است در اختیار ائمه ـ علیهم السلام ـ است, پس ائمه هم ((لیسوسوا عبادالله)) مى شود, از همین رو است که در زیارت جامعه مى خوانیم ((یا ساسه العباد)). و در بیان نورانى حضرت امیر(س) در نامه اى که براى معاویه نوشت فرمود: ((و متى کنتم یا معاویه ساسه الرعیه))(16) شما کى سیاستمدار بودید کجا درس سیاست خواندید چه کسى قدرت سیاست عباد را به شما داد. معلوم مى شود آن چه را که امویان داشتند اصلا سیاست نبود سفاهت بود.
در این جا امام صادق(ع) فرمود: ثم فوض الیه امر الدین و الامه لیسوس عباده فقال عزوجل ((ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)).(17)
چرا رسول الله مفوض است چون مسدد و موید است, اول خدا خوب با فرشته غیب او را تسدید کرد و تإیید کرد بعد کارها را به او واگذار کرد.
روایت هشتم:
باز در همان تفسیر نورالثقلین ذیل آیه کریمه ((ما آتاکم الرسول فخذوه)) آمده است که زراره مى گوید: من از امام باقر و امام صادق ـ علیهما السلام ـ شنیدم که فرمودند: ((ان الله تبارک و تعالى فوض الى نبیه امر خلقه لینظر کیف طاعتهم)) خداى سبحان امر مخلوق ها را به نبى اش واگذار کرد تا نظر کند ببیند که مردم در برابر امر رسول ـ صلى الله علیه و آله ـ چه مى کنند, بعد به این آیه استدلال کرد که: ((ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)).(18)
در جمع شیعیان خاص نیازى به قرائت آیه نبود, ولى اگر در مجلس, بیگانه اى بود یا در مجلس, خواص حضور داشتند, براى تعلیم خواص به آیات قرآن استدلال مى کردند.
روایت نهم:
اسحق بن عمار از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل مى کند که: ((ان الله تبارک و تعالى ادب نبیه فلما انتهى به الى ما إراد)), خداوند متعال, پیامبرش را تإدیب کرد و وقتى ادبش به کمال رسید به او فرمود: ((انک لعلى خلق عظیم)) سپس امر دین را به او واگذار کرد: ففوض الیه دینه بعد از آن فرمود: ((و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)).
پس کریمه ((انک لعلى خلق عظیم))(19) نشانه کمال ادب است و کریمه ((و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)) نشانه تفویض دین است, این دو آیه دلیل آن دو مدعا است. ((و ان الله عزوجل فرض الفرایض و لم یقسم للجد شیئا)) خداوند منان در مسإله ارث براى ورثه فریضه اى مشخص کرده است. ارث را فریضه مى گویند تا کسى خیال نکند فقط توصیه است, چون در بعضى از آیات آمده است: ((یوصیکم الله)). (20) در ذیل همان آیات ارث هم آمده است که: ((فریضه من ا(21)لله)) لذا مسائل ارث را براى این که کسى خیال نکند قابل گذشت است به فرایض یاد مى کنند و احیانا از بحث هاى ارث به عنوان فرض و فریضه یاد مى کنند. در مسئله ارث براى جد چیزى در قرآن مشخص نشد اما ((ان رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ اطعمه السدس)) رسول خدا(ص) براى جد در بعضى موارد یک ششم 16 فرض کرده است, این, جزء فرض النبى است. ((فاجاز الله جل ذکره له ذلک)) آن چه را که رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ به عنوان میراث جد قرار داد, خدا امضا کرد و ذلک قول الله عزوجل: ((هذا عطإنا فامنن إو امسک بغیر حساب))(22) آن چه که براى سلیمان بود, براى رسول خدا با اضافاتى هست.
روایت دهم:
باز از امام صادق ـ سلام الله علیه ـ است که: ((ان الله عزوجل ادب رسوله حتى قومه على ما اراد)) تا آن را متدون کرد و قائم قرار داد بر آن چه را که خودش مى خواهد ((ثم فوض الیه فقال عز ذکره[ :ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا] فما فوض الله الى رسوله فقد فوضه الینا)).(23)
در بررسى این روایات این نکته مهم را هم در نظر داشته باشید که در جمع بندى نهایى به این نتیجه مى رسیم که آن چه به رسول خدا رسیده به ائمه ـ علیهم السلام ـ هم رسیده است, یعنى: ((ما آتاکم اهل البیت فخذوه و ما نهوکم عنه فانتهوا)). این نکته دقیق را از قرآن هم مى توان استفاده کرد.
روایت یازدهم:
زید شحام است مى گوید: از امام صادق ـ سلام الله علیه ـ سوال کردم که معناى آیه ((هذا عطاونا فامنن إو امسک بغیر حساب)) یعنى چه؟ فرمود: ((اعطى[ خداى سبحان] سلیمان[ را] ملکا عظیما ثم جرت هذه الایه فى رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ فکان له ان یعطى ما شإ و یمنع من شإ ما شإ و اعطاه افضل مما اعطى سلیمان بقوله ""ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا""(24)
این هم یک دسته از روایات است که مى فرماید آیه ((ما آتاکم الرسول...)) بالاتر از آیه ((هذا عطاونا فامنن إو امسک بغیر حساب)) است, چون از کریمه ((هذا عطاونا فامنن إو امسک بغیر حساب)) غیر از اختیار در کارهاى اجرایى چیز دیگرى استفاده نمى شود, اما از کریمه ((ما آتاکم الرسول...)) هم اختیار در کارهاى اجرایى استفاده مى شود و هم اختیار در کارهاى قانون گذارى. از همین رو است که از آیه ((هذا عطاونا فامنن إو امسک بغیر حساب)) فقط حکومت را شامل مى شود. لذا در برخى از این روایاتى که نقل کردیم ((ما آتاکم الرسول)) بالاتر از ((هذا عطاونا فامنن إو امسک بغیر حساب)) است.
روایت دوازدهم:
زراره از امام باقر علیه السلام نقل مى کند که: ((سمعته یقول ان النبى لایوصف و کیف یوصف عبد احتجب الله بسبع[ اى احتجبه الله بسبع حجاب])). این عبدى که حد اقل به هفت حجاب نورى محجوب است و از فرشته ها محجوب است, نمى توان او را براى دیگران توصیف کرد, چون در قضیه معراج جبرئیل ـ سلام الله علیه ـ مى گوید: من به جایى رسیدم که بین من و آن جایى که حضرت عبور مى کرد, دریاهایى از نور بود, من به ساحل این دریا رسیدم, از آن به بعد دریاهایى از نور بود, از آن به بعد دیگر من نمى دانم او کجا رفت, چه گفت و چه شنید؟ از آن به بعد را مى گویند حجاب نورى, حجاب نورى این است که انسان وقتى به جایى برسد که یک مطلب را نفهمد, خود آن مطلب علمى مى شود حجاب. در مناجات شعبانیه هست که خدایا توفیق بده تا دل من روشن بشود و حجاب هاى نور را برطرف کند. اگر کسى پشت این دیوار را نمى بیند براى این است که این دیوار حجاب ظلمانى است اما اگر کسى دو مقدمه علمى را نمى فهمد که به نتیجه برسد و حل این مقدمات براى او مشکل است اینها حجاب نورى است. اگر انسان باید یک قاعده فقهى را بفهمد تا یک مطلب فقهى را درک کند و درک این قاعده براى او میسور نیست, این قاعده براى او حجاب است, چون باید این قاعده را بشکافد تا به آن فتوابرسد و حال آن که شکافتن قاعده مقدورش نیست, این قاعده هم یک امر علمى است, علم یک حجاب ظلمانى نیست بلکه یک حجاب نورى است. درجات کمال هم همین گونه است; مثلا اگر کسى خواست به مقام رضا برسد تا توکل را طى نکند به مقام رضا نمى رسد و گذراندن مقام توکل کار مشکلى است, خود توکل مى شود حجاب نورى.
خلاصه, حضرت مى فرماید عبدى که به هفت حجاب محجوب شد نمى توان او را شناخت. شاید مقصود از این هفت, هم کثرات باشد نه عدد هفت بالخصوص. در ادامه حضرت فرمود: ((و جعل طاعته فى الارض کطاعته فى السمإ)) همان طورى که اطاعت رسول در آسمان ها واجب است, در زمین هم لازم است. دلیل این که رسول مفترض الطاعه است این است که ""ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"" و من اطاع هذا فقد اطاعنى و من عصاه فقد عصانى و فوض الیه))(25) خداى سبحان کار دین را به رسولش واگذار کرد.
روایت سیزدهم:
روایت دیگر از جابر است که از امام باقر ـ سلام الله علیه ـ رسیده است که: ((سارعوا الى طلب العلم, فو الذى نفسى بیده لحدیث فى حلال و حرام یإخذه عن صادق خیر من الدنیا و ما حملت من ذهب و فضه)) حدیثى را که یک انسان محقق و طالب علم از یک محدث صادق بشنود بهتر از دنیاست و همه چیزهایى که دنیا او را در بر دارد, زیرا مال دنیا رفتنى است ولى آن حدیث ماندنى است. ((و ذلک ان الله یقول: "" ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"" و ان کان على علیه السلام لیإمر بقرائه المصحف))(26) گرچه حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ فرمود قرآن بخوانید ولى ما در عین حال که مى گوییم قرآن بخوانید مى گوییم حدیث را هم یاد بگیرید, دلیل یاد گرفتن حدیث آیه ((ما آتاکم الرسول)) است. پس این آیه از ادله حجیت سخن رسول خدا است.
روایت چهاردهم:
زید شحام از امام صادق ـ سلام الله علیه ـ نقل مى کند که چیزى را خدا به انبیا گذشته نداد مگر این که مشابه آن را به رسولش داد, درباره سلیمان فرمود: ((فامنن إو امسک بغیر حساب)) اما درباره رسولش فرمود: ((ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)).(27)
روایت پانزدهم:
جابر از امام باقر ـ علیه اسلام ـ نقل مى کند که: ((کیف لایکون له من الامر شىء و قد فوض الله الیه ان جعل ما احل فهو حلال و ما حرم فهو حرام قوله: ""ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"")).(28)
هرچه را که رسول خدا حلال یا حرام کرد, حلال خدا و حرام خداست.
روایت شانزدهم:
روایت دیگر را کتاب ((خصال)) از سلیمان بن قیس نقل مى کند, گرچه در سندش سخنى هست اما روایات دیگر آن را تإیید مى کند, فرمود: ((و ان امر رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ مثل القرآن ناسخ و منسوخ, و خاص و عام, و محکم و متشابه, و قد یکون من رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ الکلام له وجهان, کلام عام و کلام خاص مثل القرآن و قد قال الله تعالى فى کتابه ""فما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"" فیشتبه على من لم یعرف و لم یدر ما عنى الله به و رسوله)).(29)
سخن رسول خدا مثل قرآن ناسخ و منسوخ, خاص و عام و محکم و متشابه دارد, کسى که اهل فن نیست نمى داند که منظور این عام و خاص چیست, باید آشنا به فن باشد تا این خاص را با عام و مطلق را با مقید دیگر هم آهنگ کند.
روایت هفدهم:
روایت دیگر از ((عیون اخبار الرضا)) از امام هشتم ـ سلام الله علیه ـ است که فرمود: ((لاترخص فیما لم یرخص فیه رسول الله و لا تإمر بخلاف ما إمر رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم الا لعله خوف لاضروره و ان تستحل ما حرم رسول الله او تحرم ما استحله رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فلایکون ذلک إبدا لانا تابعون لرسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و رسول الله تابع لامر ربه عزوجل مسلم له و قال الله عزوجل: ""ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"")). (30)
فرمود: آن چه را که پیامبر اجازه نداده, اجازه نده و به خلاف آن چه که پیامبر(ص) امر کرده, فرمان مده مگر از روى خوف یا ضرورت. و آن چه را که پیامبر حرام کرده, حلال مدان و آن چه را که حرام کرده, حلال مشمار, چون ما تابع فرمان رسول خدا(ص) هستیم و رسول, خود هم تابع امر خدا است و خداوند فرموده است آن چه را که پیامبر مى دهد بگیرید و آن چه را که نهى مى کند واگذارید)).
روایت هجدهم:
آخرین روایتى که نورالثقلین نقل مى کند از روضه کافى است. خطبه اى از حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ است که در آن خطبه مى فرماید: ((و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا, واتقوا الله فى ظلم آل محمد ان الله شدید العقاب لمن ظلمهم)).(31)
مفهوم تفویض
تفویض و واگذارى یعنى چه؟ آیا این همان تفویض مصطلح است یا معناى دیگرى دارد؟ در این باره باید گفت که پیامبر(ص) و ائمه ـ علیهم السلام ـ موید به روح القدس بوده اند, از این رو هیچ گونه خطا و لغزشى در ابلاغ دین خدا و بیان احکام نداشتند, لذا آن چه را که مى گفتند خداوند متعال, تنفیذ مى فرمود و اجازه مى داد چنان که در روایت آمده است:
((ان رسول الله(ص) کان مسددا موفقا مویدا بروح القدس)). روح القدس هم یک فرشته جدا نیست.
بابى است که ائمه ـ علیهم السلام ـ موید به روح القدس اند, و در این باب روح القدس معنا شده است; به این صورت که روح القدس فرشته اى جدا از روح انسان نیست بلکه نظیر روح تإییدى از مراتب ارواح روح انسان کامل است. انسان در این سیر یا در حد حیات حیوانى مى ماند و حیوان بالفعل و انسان بالقوه مى شود مثل آن هایى که ((کالانعام بل هم اضل)) هستند, یا نه انسان بالفعل است و به آن درجه اى مى رسد که روح القدس از مراتب عالیه روح او است نه این که یک شىء بیرونى و جدا از جان وى باشد. روایاتى که مى گویند ائمه ـ علیهم السلام ـ به پنج روح مویدند و داراى ارواح خمسه اند این مسئله را به خوبى تإیید کرده اند. در اصول کافى آمده است که: ((لا یزل و لایخطىء فى شىء مما یسوس به الخلق)) ائمه در سیاست هایى که با آن خلق را اداره مى کنند هیچ لغزشى و اشتباهى ندارند ((فتإدب بآداب الله ثم ان الله عزوجل)) نمونه ها را ذکر کرد و فرمود: در نماز, فرض الله و فرض النبى, هر دو با هم هست, فرض الله و فرض النبى در مسافرت و در وطن با هم فرق مى کنند.
فرمود: ((فرض الصلوه رکعتین رکعتین عشر رکعات فإضاف رسول الله(ص) الى الرکعتین رکعتین, و الى المغرب رکعه فصارت عدیل الفریضه لایجوز ترکها الا فى السفر)).
این فرض النبى مثل فرض الله قابل ترک نیست مگر در سفر آن هم یک رکعت نماز مغرب در سفر و حضر هر دو محفوظ است ((وافرد الرکعه فى المغرب فترکها قائمه فى السفر والحضر فاجاز الله عزوجل له ذلک کله)) حالا خود این روایات را ملاحظه فرمایید تا در خود این روایات شاهدى استنباط شود که منظور آن تفویض مصطلح محال نیست سخن از اجازه است هر کارى اینها کردند خدا تنفیذ و تإیید مى کند, نه این که خداوند, کار را رها مى کند و به دست رسول مى سپارد. اگر تفویض به معناى مصطلح باشد; یعنى این که خدا کارها را, چه در تشریع چه در تکوین, و حتى در ذره اى از ذرات تشریع یا تکوین به موجودى از موجودات واگذار کند و خود هیچ نقشى نداشته باشد, طبق دو برهان عقلى مستحیل است و روایات فراوانى هم او را نفى کرده اند. پس سخن از اجازه و تنفیذ است نه تفویض ((فاجاز الله عزوجل له ذلک)) تا خدا امضا و تجویز و تنفیذ نکند, هیچ کارى, چه در تکوین و چه در تشریع, پا نمى گیرد.
((فصارت الفریضه سبع عشر رکعه, ثم سن رسول الله(ص) النوافل اربعا و ثلاثین رکعه مثلى الفریضه)) نوافل دو برابر فریضه است. فاجاز الله عزوجل له ذلک خدا تنفیذ کرد و اجازه داد و امضا کرد. ((والفریضه والنافله احدى و خمسون رکعه)) فریضه و نافله پنجاه و یک رکعت اند, ((منها رکعتان بعد العتمه جالسا)) عتمه همان عشإ است ((تعد برکعه مکان الوتر)).
درباره روزه هم همین طور است ((و فرض الله فى السنه)) خداوند متعال در طول سال, روزه یک ماه را واجب کرد و آن هم رمضان است, اما رسول خدا(ص) روزه دو ماه را مستحب کرد که روزه مستحب, دو برابر روزه واجب است, هم چنان که نماز مستحب دو برابر واجب است. و فرض الله فى السنه صوم شهر رمضان, و سن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم صوم پیامبر(ص) روزه ماه شعبان را مستحب کرد و سه روز از هر ماه را که دو تا چهارشنبه و یک پنجشنبه یا بالعکس است (ده تا سه روز, سى روز مى شود) پس جمعا روزه مستحبى, شصت روز مى شود. دوبرابر روزه واجب است مثل این که نوافل مستحبى دو برابر فریضه است: ((و ثلاثه ایام فى کل شهر مثلى الفریضه فاجاز الله عزوجل له ذلک)).
((و حرم الله عزوجل الخمر بعینها و حرم رسول الله المسکر من کل شراب فاجاز الله له ذلک)) خداوند متعال خود خمر را تحریم کرد, اما رسول الله, غیر از این, هر مسکرى را حرام کرد, و خداوند متعال آن را تنفیذ فرمود.
((و عاف رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اشیإ و کرهها ولم ینه عنها نهى حرام, انما نهى عنها نهى اعافه و کراهه ثم رخص فیها فصار الاخذ برخصته واجبا على العباد)).
بعضى از چیزها را حضرت رسول الله مکروه کرده خدا همین مکروه را امضا کرد و فرموده باید به عنوان مکروه تلقى کنید نه به عنوان واجب یا حرام یا مستحب و مانند آن, ((کوجوب ما یإخذون بنهیه و عزائمه و لم یرخص رسول الله(ص) فیمانهاهم عنه نهى حرام و لا فیما امر به امر فرض لازم)).
رسول خدا در محدوده کار خدا دخالت نکرد آن جایى را که خدا اجازه داد به اذن خدا بعضى از چیزها را مستحب و یا بعضى از چیزها را مکروه کرده است ((فکثیر المسکر من الاشربه نهاهم عنه نهى حرام لم یرخص فیه لاحد, و لم یرخص رسول الله(ص) لاحد تقصیر الرکعتین التین ضمهما الى ما فرض الله عزوجل بل الزمهم ذلک الزاما واجبا لم یرخص لاحد فى شىء من ذلک الا للمسافر)) که در حال سفر آن رکعتین اخیرتین را باید ترک کرد ((و لیس لاحد ان یرخص ما لم یرخصه رسول الله(ص) فوافق امر رسول الله امر الله و نهیه نهى الله عزوجل)).
پس سخن از تفویض نیست بلکه تنفیذ است; یعنى هر کارى که رسول الله پیش نهاد داد خدا امضا کرده, لذا خدایى شده است. ((و وجب على العباد التسلیم له کالتسلیم لله تبارک و تعالى)) یعنى بر بندگان واجب است که تسلیم این فرمان ها شوند, هم چنان که تسلیم دستورهاى الهى اند. ادامه دارد
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) سوره حشر (59) آیه9ـ6. 2 ) سوره نحل (16) آیه44. 3 ) سوره بقره (2) آیه129. 4 ) سوره نسا (4) آیه59. 5 ) تفسیر نورالثقلین, ج5, ص278, ح22. 6 ) سوره بقره(2) آیه130. 7 ) بحارالانوار, ج44, ص326. 8 ) تفسیر نورالثقلین همان. 9 ) همان, ص279, ح25. 10 ) همان, ح27. 11 ) همان, ح28. 12 ) سوره حج(22) آیه29. 13 ) تفسیر نورالثقلین, ج3, ص492, ح97. 14 ) همان, ج5 ص280, ح30. 15 ) همان, ح31. 16 ) نهج البلاغه, نامه10. 17 ) تفسیر نورالثقلین, همان, ح32. 18 ) همان, ص281, ح33. 19 ) سوره قلم (68) ص4. 20 ) سوره نسإ (4) آیه11. 21 ) همان. 22 ) تفسیر نورالثقلین , ج5, ص282, ح34. 23 ) همان, ح35. 24 ) همان, ح36. 25 ) همان, ح37. 26 ) همان, ص283, ح41. 27 ) همان, ح42. 28 ) همان, ح43. 29 ) همان, ح44. 30 ) همان, ح45. 31 ) همان, ح46.
((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم علیه من خیل و لا رکاب ولکن الله یسلط رسله على من یشإ والله على کل شىء قدیر ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى والیتامى والمساکین وابن السبیل کى لایکون دوله بین الاغنیإ منکم و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شدید العقاب;(1) و آن چه را خدا از آنان به رسم غنیمت عاید پیامبر خود گردانید[ شما براى تصاحب آن] اسب یا شترى بر آن نتاختید, ولى خدا فرستادگانش را بر هر که بخواهد چیره مى گرداند و خدا بر هر کارى تواناست.
آن چه را خداوند از اهل این آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و خویشاوندان او, و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ این اموال عظیم] در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید[ و اجرا کنید], و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید; و از[ مخالفت] خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است!))
بزرگان اهل سنت نیز همانند امامیه از آیه ((و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)) اطلاق فهمیدند. اگرچه امام فخر رازى نخست ((ما اتیکم الرسول)) را به همان ((ما آتیکم من الغنیمه والفىء)) معنا کرده است, اما بعد مى گوید اجود این است که این آیه اطلاق دارد در هرچه که پیامبر گفت یا داد و یا نهى کرد; چه در مسائل حکومتى و چه در تبیین احکام.
قبل از او زمخشرى در ((کشاف)) نیز همین معنا را بیان کرده است. که هم شامل حکم مى شود و هم شامل حکومت. توضیح آن این است که خداى سبحان رسول الله(ص) را هم والى امور مسلمین معرفى کرد هم مبین و مفسر و معلم مردم و فرمود: ((و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم))(2), ((یعلمهم الکتاب والحکمه))(3) از طرف دیگر هم به ما فرمود: ((اطعیوا الله و اطیعوا الرسول))(4). این اطاعت رسول, هم در مسائل حکومتى است هم در مسائل احکام, چون اولین مبین و اولین معلم, وجود مبارک رسول الله(ص) است اگر ایشان چیزى را در احکام یا در حکومت فرمود اطاعت از دستور وى ضرورى و لازم است. گذشته از این که آیه ((ما آتیکم الرسول)) اطلاق دارد آن آیات هم تإیید مى کند.
زمخشرى در ((کشاف)) لطیفه اى را نقل مى کند و مى گوید: ابن مسعود به مسلمانى که در حال احرام, لباس هاى رسمى و دوخته در بر کرده بود گفت: تو که محرمى لباس هاى دوخته را نباید در بر کنى. آن شخص به ابن مسعود گفت: یک آیه اى از قرآن بیاور که دلالت کند محرم نباید لباس دوخته بپوشد او همین آیه را خواند که: ((ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)).
ما که نباید همه احکام را از قرآن بگیریم, سنت هم هست, خود قرآن فرمود من خیلى چیزها را به رسول گفتم, هم چنین خود رسول الله(ص) به ما فرمود: ((خذو عنى مناسککم)) شما دستور حج را از من بگیرید. صدها مسئله در باب حج هست که برخى از آن ها در قرآن آمده است بقیه در قرآن نیست از سنت است, محرمات احرام چیست؟ تروک احرام چه کفاره اى دارد؟ کفاره یا قضا دارد یا ندارد؟ محرم اگر کجا بمیرد حجش قبول است و کجا حجش قبول نیست؟ هیچ کدام از این ها در قرآن نیست. درباره نماز هم این چنین است, پیامبر(ص) فرمود: ((صلوا کما رإیتمونى اصلى)). در سایر ابواب نیز همین طور است.
در روایات ما یک سلسله مسائلى هست که بوى افراط مى دهد, این روایات فراوان است. مرحوم کلینى ـ رضوان الله علیه ـ در اصول کافى, بابى را تحت عنوان ((تفویض)) باز کرده است; یعنى کارهاى دین به ائمه(ع) تفویض شده است. در این روایات کلمه ((تفویض)) فراوان است. بخشى از این روایات در اصول کافى است و قسمتى در کتاب هاى دیگر روایى. بسیارى از این روایات را صاحب تفسیر شریف ((نور الثقلین)) آورده است, اینک آن روایات را نقل مى کنیم تا معلوم شود که منظور از این ((تفویض)) چیست؟ آیا همان تفویض مصطلح است یا معناى دیگرى دارد که اعتدال است نه افراط و نه تفریط. در همین تفسیر نورالثقلین جلد پنجم, ذیل همین آیه ((ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)) روایاتى از ((عیون اخبار الرضا)) آورده است:
روایت اول
وقتى مإمون از امام هشتم(ع) خواست که ایمان محض را تشریح کند و مقابل آن هم را بیان کند فرمود: یکى از چیزهایى که در محض اسلام و شریعت الهى دخیل است این است: ((والبرائه ممن نفى الاخیار و شردهم و آوى الطردإ اللعنإ و جعل الاموال دوله بین الاغنیإ)) انسان باید از آن که اباذر و امثال او را تبعید کرده و از آن که تبعید شده هاى پیامبر را به مدینه برگرداند تبرى کند. ((واستعمل السفهإ مثل معاویه))(5) در فرهنگ قرآن کى مثل معاویه بود واقعا سفیه است چون ((و من یرغب عن مله ابراهیم الا من سفه(6) نفسه)) در این روایت سخن از شخص نیست, حضرت نمى فرماید معاویه بلکه مى فرماید: ((مثل معاویه)). در بیان نورانى سیدالشهدا(س) سخن از ((مثل یزید)) است نه ((یزید)) فرمود: ((و على الاسلام السلام اذ بلیت الامه براع مثل یزید)),(7) فرمود در هر عصرى اگر زمام مردم را کسى مانند یزید در دست بگیرد ((فعلى الاسلام السلام)). این چون حکم جهانى است از همان اول کلى و فراگیر است نفرمود چون یزید زمامدار شد فعلى الاسلام السلام بلکه مى فرماید ((مثل یزید)).
در این بیان امام هشتم(س) سخن از شخص معاویه نیست سخن از ((مثل معاویه)) است, که فرمود: کسى که مثل معاویه را روى کار مىآورد معاویه سفیه است و حال اینکه معاویه داعیه هوش سیاسى داشت; یعنى او چهل سال با تمام سیاست مدارهاى داخلى و خارجى زد و بند کرد: بیست سال به عنوان والى و نماینده بیست سال هم به عنوان خلیفه رسمى. چنین کسى را امام هشتم سفیه مى داند. در بحث هاى قبل هم آوردیم که اگر تعریف عقل این است که: ((العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان)) عکس نقیض آن این است که ((ما لم یعبد به الرحمن فلیس بعقل)). اگر کسى در دلش نیرویى دارد که با او نتواند بهشت را کسب کند, سفیه است. عقل آن است که انسان بتواند با او خدا را عبادت کند و بهشت را کسب کند.
بعد فرمود: والبرإه من اشیاعهم والذین حاربوا إمیرالمومنین(ع) و قتلوا الانصار والمهاجرین و اهل الفضل والصلاح من السابقین)).(8)
روایت دوم:
در عیون اخبار الرضا باسناده الى یاسر الخادم قال: قلت للرضا علیه السلام ما تقول فى التفویض؟ قال ان الله تبارک و تعالى فوض الى نبیه إمر دینه فقال ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا, فاما الخلق والرزق فلا
خداوند متعال, امر دین خود را به پیامبرش واگذاشت و فرمود: آنچه را که رسول به شما مى دهد بگیرید و از آن چه نهى مى کند, شما هم دورى جویید. پس مسایل تکوینى تفویض نشد اما مسائل تشریعى تفویض شد, آفریدن و رزق را, که از کارهاى تکوینى است, خدا به عهده دارد اما تشریع و قانون گذارى را به نبى اش واگذار کرده است. چرا خلق و رزق به پیامبر و ائمه(ع) واگذار نشد, چون خدا در قرآن فرمود: ((ان الله عزوجل خالق کل شىء و هو یقول الذى خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلک من شىء سبحانه و تعالى عما یشرکون)).(9)
روایت سوم:
روایت دیگر را که از ((علل الشرایع)) از امام هفتم(س) نقل مى کند این است که فرمود: ((والله اوتینا ما اوتى سلیمان و ما لم یوت سلیمان)) هرچه خداى سبحان به سلیمان(ع) داد به ما هم داده شد و چیزهایى به ما داده شد که به سلیمان داده نشد ((و لم یوت إحدا من الانبیإ)) این همان است که در زیارت جامعه هم آمده که خدا به شما چیزى داد که به احدى از افراد نداد ((قال الله عزوجل فى قصه سلیمان هذا عطائنا فامنن إو امسک بغیر حساب))(10) اما درباره رسول خدا(ص) به طور کلى فرمود: ((و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)).
روایت چهارم:
روایت دیگر که از اصول کافى نقل مى کند این است که ابى اسحاق مى گوید من به محضر امام ششم(ع) وارد شدم و شنیدم که مى فرماید: ((ان الله عزوجل ادب نبیه على محبته)) خداوند متعال, پیامبر(ص) را بر محور محبت تعلیم کرد, ((فقال و انک لعلى خلق عظیم ثم فوض الیه)) کارها را به او واگذار کرده است ((فقال عزوجل ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا)) بعد به ما فرمود: ((من یطع الرسول فقد اطاع الله))(11)
روایت پنجم:
روایت دیگر این باب که یونس عن بکار بن بکر عن موسى بن اشیم ظاهرا نقل مى کند که: من در محضر امام نشسته بودم ((فسإله رجل عن آیه من کتاب الله عزوجل فاخبره)) مردى از آیه اى از قرآن سوال کرد, حضرت آیه را معنا کرد, ((ثم دخل علیه داخل فسإله عن تلک الایه فاخبره بخلاف ما اخبر الاول)) سپس مرد دیگرى وارد شد و از همان آیه سوال کرد, اما حضرت آن را به طرز دیگرى معنا کرد ((فدخلنى من ذلک ما شإ الله)) شبهه اى در من پیدا شد ((حتى کإن قلبى یشرح بالسکاکین)) گویا با این کاردها دارند قلبم را شرحه شرحه مى کنند گفتم من آن جا پیش قتاده و امثال او بودم, آن ها یک نواخت حرف مى زدند, اما این جا که آمدم این شخص یک آیه را چند جور معنا مى کند. فقلت فى نفسى ترکت ابا قتاده بالشام لایخطىء فى الواو و شبهه)) یک واو کم و زیاد نمى کرد چون آنها تقلیدى بود یک چیزهایى را حفظ کرده بودند و مى گفتند, اما علوم ائمه ـ علیهم السلام ـ الهى است و بطون قرآن را یکى پس از دیگرى معنا مى کردند.
همین داستان را مرحوم آقاى حکیم ـرضوان الله علیه ـ در ((حقایق الاصول)) استعمال لفظ در اکثر از یک معنانقل مى کند.
((فجئت الى هذا یخطىء هذا الخطإ کله[ معاذ الله] آن مرد با خود گفت: این امام, این همه اشتباه مى کند و هر وقت کسى مىآید آیه را یک جورى معنا مى کند. ((فبینا انا کذلک)) در همین حال بودم که ((اذ دخل علیه آخر)) یک شخص سومى وارد شد ((فسإله عن تلک الایه فاخبره بخلاف ما اخبرنى و اخبر صاحبى)) براى این شخص سوم به طرز سوم معنا کرد نه به طرزى که براى من معنا کرد و نه به آن طرزى که براى آن شخص قبلى معنا کرد, ((فسکنت نفسى فعلمت ان ذلک منه تقیه)) در این هنگام بود که آرامش یافتم و فهمیدم که حضرت این کار را از روى تقیه مى کند. البته احتمال این که تقیه نباشد و تفسیر بطون قرآن باشد هم هست,
مرحوم مجلسى ـ رضوان الله علیه ـ در شرح حال ذریح آورده است که ((ذریح)) در تفسیر آیه ((ثم لیقضوا تفثهم ولیوفوا نذورهم))(12) آیه را به سبک جدیدى معنا مى کند, عبدالله بن سنان به حضور امام صادق(ع) عرض مى کند که: ما از ذریح در زمینه آیه مطلب جدیدى شنیدیم و گفت از شما شنیده و شما این آیه شریفه را براى ما طبق مناسک حج معنا کردید و براى او طور دیگرى معنا کردید, فرمود: آرى براى او طورى دیگر معنا کردم اما ((و من یحتمل مثل ما یحتمل ذریح))(13) چه کسى مى تواند حرف هاى ما را مثل ذریح حمل بکند.
این دعا و تقاضا در یکى از فرازهاى نورانى زیارت جامعه آمده که : ((و محتمل لعلمکم)) این از آن جمله هاى بسیار برجسته است که وقتى انسان مى خواند باید با حضور قلب بخواند و مسئلت کند که اى اهل بیت عصمت و طهارت آن توفیق را بدهید که محتمل علم شما باشم چون خود آن ها فرمودند که احادیث ما ((صعب مستصعب)) است که ((لایحتمله الا نبى مرسل إو ملک مقرب إو عبد امتحن الله قلبه للتقوى)).
این ها که خبر نیست دعا و جمله انشائیه است; یعنى از خدا مى خواهم که توفیقى دهد که من محتمل علم شما باشم, شما فرمودید معارف و علوم ما را فقط انبیا و صلحا و بندگان خاص مى فهمند, من هم به دامن شما بالاخره محتجب و پناهنده شدم و مى خواهم از علوم شما استفاده کنم.
آرى, این شخص خیال کرد که کار امام(ع) تقیه است, البته احیانا احتمال تقیه هم هست, لذا مى گوید: ((فسکنت نفسى فعلمت ان ذلک منه تقیه قال: ثم التفت الى فقال لى: یابن اشیم ان الله عزوجل فوض الى سلیمان بن داود فقال: ((هذا عطاونا فامنن إو امسک بغیر حساب)) و فوض الى نبیه ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ فقال: ((ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)) فما فوض الى رسول ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ فقد فوضه الینا))(14) من آرامش یافتم و دانستم که این کار امام(ع) تقیه است. آن گاه امام به من توجه کرد و فرمود: اى پسر اشیم. خداوند متعال آن چه را که به داود داده بود به سلیمان تفویض کرد و فرمود: این بخشش ماست, آن را بى شمار ببخش یا نگه دار, بسیارى از معارف را خدا به پیامبرش تفویض کرد و فرمود: ((آن چه را که رسول به شما داد بگیرید و آن چه را که نهى کرد از آنها پرهیز کنید)) سپس هرچه را که خدا به پیامبر داد اختیار آن را در اختیار ما قرار داد.
روایت ششم:
روایت دیگرى را هم از امام باقر(س) زراره نقل مى کند که ((ان الله عزوجل فوض نبیه امر خلقه لینظر طاعتهم ثم تلا هذه الایه ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا;(15) خداوند متعال مردم را به نبى اش (ص) واگذار کرد, سپس امام علیه السلام این آیه را تلاوت کرد که ما آتاکم الرسول...)).
روایت هفتم:
فضیل ابن یسار مى گوید که: سمعت اباعبدالله(ع) یقول لبعض إصحاب قیس الماصر ان الله عزوجل ادب نبیه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال: ((انک لعلى خلق عظیم)) خداوند متعال, پیامبرش را تإدیب کرد و پرورش داد و هنگامى که ادب در وى به مرحله کمال رسید فرمود: ((همانا تو صاحب خلق عظیمى)).
معلوم مى شود خلق عظیم تنها این نیست که انسان خوش اخلاق باشد, بلکه ملکات علمى, کیفیت کشوردارى هم جزء خلق عظیم است وگرنه ارتباطى ندارد که بفرماید خدا او را تإدیب کرد و به اخلاق عظیم رساند بعد امر مردم را به او واگذار کرد در احکام و حکومت هر دو: ((ثم فوض الیه امر الدین و الامه)).
از این عبارت ((امر الدین والامه)) معلوم مى شود که ((ما آتاکم الرسول)) اطلاق دارد و احکام و مسائل حکومتى هر دو را شامل مى شود. ((امر الدین و الامه لیسوس عباده)) امر دین و امت به او واگذار شد تا بندگان خود را سیاست کند. این همان است که: دیانت عین سیاست است. چون در روایت قبل هم داشتیم که هر چه براى پیامبر است در اختیار ائمه ـ علیهم السلام ـ است, پس ائمه هم ((لیسوسوا عبادالله)) مى شود, از همین رو است که در زیارت جامعه مى خوانیم ((یا ساسه العباد)). و در بیان نورانى حضرت امیر(س) در نامه اى که براى معاویه نوشت فرمود: ((و متى کنتم یا معاویه ساسه الرعیه))(16) شما کى سیاستمدار بودید کجا درس سیاست خواندید چه کسى قدرت سیاست عباد را به شما داد. معلوم مى شود آن چه را که امویان داشتند اصلا سیاست نبود سفاهت بود.
در این جا امام صادق(ع) فرمود: ثم فوض الیه امر الدین و الامه لیسوس عباده فقال عزوجل ((ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)).(17)
چرا رسول الله مفوض است چون مسدد و موید است, اول خدا خوب با فرشته غیب او را تسدید کرد و تإیید کرد بعد کارها را به او واگذار کرد.
روایت هشتم:
باز در همان تفسیر نورالثقلین ذیل آیه کریمه ((ما آتاکم الرسول فخذوه)) آمده است که زراره مى گوید: من از امام باقر و امام صادق ـ علیهما السلام ـ شنیدم که فرمودند: ((ان الله تبارک و تعالى فوض الى نبیه امر خلقه لینظر کیف طاعتهم)) خداى سبحان امر مخلوق ها را به نبى اش واگذار کرد تا نظر کند ببیند که مردم در برابر امر رسول ـ صلى الله علیه و آله ـ چه مى کنند, بعد به این آیه استدلال کرد که: ((ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)).(18)
در جمع شیعیان خاص نیازى به قرائت آیه نبود, ولى اگر در مجلس, بیگانه اى بود یا در مجلس, خواص حضور داشتند, براى تعلیم خواص به آیات قرآن استدلال مى کردند.
روایت نهم:
اسحق بن عمار از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل مى کند که: ((ان الله تبارک و تعالى ادب نبیه فلما انتهى به الى ما إراد)), خداوند متعال, پیامبرش را تإدیب کرد و وقتى ادبش به کمال رسید به او فرمود: ((انک لعلى خلق عظیم)) سپس امر دین را به او واگذار کرد: ففوض الیه دینه بعد از آن فرمود: ((و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)).
پس کریمه ((انک لعلى خلق عظیم))(19) نشانه کمال ادب است و کریمه ((و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)) نشانه تفویض دین است, این دو آیه دلیل آن دو مدعا است. ((و ان الله عزوجل فرض الفرایض و لم یقسم للجد شیئا)) خداوند منان در مسإله ارث براى ورثه فریضه اى مشخص کرده است. ارث را فریضه مى گویند تا کسى خیال نکند فقط توصیه است, چون در بعضى از آیات آمده است: ((یوصیکم الله)). (20) در ذیل همان آیات ارث هم آمده است که: ((فریضه من ا(21)لله)) لذا مسائل ارث را براى این که کسى خیال نکند قابل گذشت است به فرایض یاد مى کنند و احیانا از بحث هاى ارث به عنوان فرض و فریضه یاد مى کنند. در مسئله ارث براى جد چیزى در قرآن مشخص نشد اما ((ان رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ اطعمه السدس)) رسول خدا(ص) براى جد در بعضى موارد یک ششم 16 فرض کرده است, این, جزء فرض النبى است. ((فاجاز الله جل ذکره له ذلک)) آن چه را که رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ به عنوان میراث جد قرار داد, خدا امضا کرد و ذلک قول الله عزوجل: ((هذا عطإنا فامنن إو امسک بغیر حساب))(22) آن چه که براى سلیمان بود, براى رسول خدا با اضافاتى هست.
روایت دهم:
باز از امام صادق ـ سلام الله علیه ـ است که: ((ان الله عزوجل ادب رسوله حتى قومه على ما اراد)) تا آن را متدون کرد و قائم قرار داد بر آن چه را که خودش مى خواهد ((ثم فوض الیه فقال عز ذکره[ :ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا] فما فوض الله الى رسوله فقد فوضه الینا)).(23)
در بررسى این روایات این نکته مهم را هم در نظر داشته باشید که در جمع بندى نهایى به این نتیجه مى رسیم که آن چه به رسول خدا رسیده به ائمه ـ علیهم السلام ـ هم رسیده است, یعنى: ((ما آتاکم اهل البیت فخذوه و ما نهوکم عنه فانتهوا)). این نکته دقیق را از قرآن هم مى توان استفاده کرد.
روایت یازدهم:
زید شحام است مى گوید: از امام صادق ـ سلام الله علیه ـ سوال کردم که معناى آیه ((هذا عطاونا فامنن إو امسک بغیر حساب)) یعنى چه؟ فرمود: ((اعطى[ خداى سبحان] سلیمان[ را] ملکا عظیما ثم جرت هذه الایه فى رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ فکان له ان یعطى ما شإ و یمنع من شإ ما شإ و اعطاه افضل مما اعطى سلیمان بقوله ""ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا""(24)
این هم یک دسته از روایات است که مى فرماید آیه ((ما آتاکم الرسول...)) بالاتر از آیه ((هذا عطاونا فامنن إو امسک بغیر حساب)) است, چون از کریمه ((هذا عطاونا فامنن إو امسک بغیر حساب)) غیر از اختیار در کارهاى اجرایى چیز دیگرى استفاده نمى شود, اما از کریمه ((ما آتاکم الرسول...)) هم اختیار در کارهاى اجرایى استفاده مى شود و هم اختیار در کارهاى قانون گذارى. از همین رو است که از آیه ((هذا عطاونا فامنن إو امسک بغیر حساب)) فقط حکومت را شامل مى شود. لذا در برخى از این روایاتى که نقل کردیم ((ما آتاکم الرسول)) بالاتر از ((هذا عطاونا فامنن إو امسک بغیر حساب)) است.
روایت دوازدهم:
زراره از امام باقر علیه السلام نقل مى کند که: ((سمعته یقول ان النبى لایوصف و کیف یوصف عبد احتجب الله بسبع[ اى احتجبه الله بسبع حجاب])). این عبدى که حد اقل به هفت حجاب نورى محجوب است و از فرشته ها محجوب است, نمى توان او را براى دیگران توصیف کرد, چون در قضیه معراج جبرئیل ـ سلام الله علیه ـ مى گوید: من به جایى رسیدم که بین من و آن جایى که حضرت عبور مى کرد, دریاهایى از نور بود, من به ساحل این دریا رسیدم, از آن به بعد دریاهایى از نور بود, از آن به بعد دیگر من نمى دانم او کجا رفت, چه گفت و چه شنید؟ از آن به بعد را مى گویند حجاب نورى, حجاب نورى این است که انسان وقتى به جایى برسد که یک مطلب را نفهمد, خود آن مطلب علمى مى شود حجاب. در مناجات شعبانیه هست که خدایا توفیق بده تا دل من روشن بشود و حجاب هاى نور را برطرف کند. اگر کسى پشت این دیوار را نمى بیند براى این است که این دیوار حجاب ظلمانى است اما اگر کسى دو مقدمه علمى را نمى فهمد که به نتیجه برسد و حل این مقدمات براى او مشکل است اینها حجاب نورى است. اگر انسان باید یک قاعده فقهى را بفهمد تا یک مطلب فقهى را درک کند و درک این قاعده براى او میسور نیست, این قاعده براى او حجاب است, چون باید این قاعده را بشکافد تا به آن فتوابرسد و حال آن که شکافتن قاعده مقدورش نیست, این قاعده هم یک امر علمى است, علم یک حجاب ظلمانى نیست بلکه یک حجاب نورى است. درجات کمال هم همین گونه است; مثلا اگر کسى خواست به مقام رضا برسد تا توکل را طى نکند به مقام رضا نمى رسد و گذراندن مقام توکل کار مشکلى است, خود توکل مى شود حجاب نورى.
خلاصه, حضرت مى فرماید عبدى که به هفت حجاب محجوب شد نمى توان او را شناخت. شاید مقصود از این هفت, هم کثرات باشد نه عدد هفت بالخصوص. در ادامه حضرت فرمود: ((و جعل طاعته فى الارض کطاعته فى السمإ)) همان طورى که اطاعت رسول در آسمان ها واجب است, در زمین هم لازم است. دلیل این که رسول مفترض الطاعه است این است که ""ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"" و من اطاع هذا فقد اطاعنى و من عصاه فقد عصانى و فوض الیه))(25) خداى سبحان کار دین را به رسولش واگذار کرد.
روایت سیزدهم:
روایت دیگر از جابر است که از امام باقر ـ سلام الله علیه ـ رسیده است که: ((سارعوا الى طلب العلم, فو الذى نفسى بیده لحدیث فى حلال و حرام یإخذه عن صادق خیر من الدنیا و ما حملت من ذهب و فضه)) حدیثى را که یک انسان محقق و طالب علم از یک محدث صادق بشنود بهتر از دنیاست و همه چیزهایى که دنیا او را در بر دارد, زیرا مال دنیا رفتنى است ولى آن حدیث ماندنى است. ((و ذلک ان الله یقول: "" ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"" و ان کان على علیه السلام لیإمر بقرائه المصحف))(26) گرچه حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ فرمود قرآن بخوانید ولى ما در عین حال که مى گوییم قرآن بخوانید مى گوییم حدیث را هم یاد بگیرید, دلیل یاد گرفتن حدیث آیه ((ما آتاکم الرسول)) است. پس این آیه از ادله حجیت سخن رسول خدا است.
روایت چهاردهم:
زید شحام از امام صادق ـ سلام الله علیه ـ نقل مى کند که چیزى را خدا به انبیا گذشته نداد مگر این که مشابه آن را به رسولش داد, درباره سلیمان فرمود: ((فامنن إو امسک بغیر حساب)) اما درباره رسولش فرمود: ((ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)).(27)
روایت پانزدهم:
جابر از امام باقر ـ علیه اسلام ـ نقل مى کند که: ((کیف لایکون له من الامر شىء و قد فوض الله الیه ان جعل ما احل فهو حلال و ما حرم فهو حرام قوله: ""ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"")).(28)
هرچه را که رسول خدا حلال یا حرام کرد, حلال خدا و حرام خداست.
روایت شانزدهم:
روایت دیگر را کتاب ((خصال)) از سلیمان بن قیس نقل مى کند, گرچه در سندش سخنى هست اما روایات دیگر آن را تإیید مى کند, فرمود: ((و ان امر رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ مثل القرآن ناسخ و منسوخ, و خاص و عام, و محکم و متشابه, و قد یکون من رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ الکلام له وجهان, کلام عام و کلام خاص مثل القرآن و قد قال الله تعالى فى کتابه ""فما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"" فیشتبه على من لم یعرف و لم یدر ما عنى الله به و رسوله)).(29)
سخن رسول خدا مثل قرآن ناسخ و منسوخ, خاص و عام و محکم و متشابه دارد, کسى که اهل فن نیست نمى داند که منظور این عام و خاص چیست, باید آشنا به فن باشد تا این خاص را با عام و مطلق را با مقید دیگر هم آهنگ کند.
روایت هفدهم:
روایت دیگر از ((عیون اخبار الرضا)) از امام هشتم ـ سلام الله علیه ـ است که فرمود: ((لاترخص فیما لم یرخص فیه رسول الله و لا تإمر بخلاف ما إمر رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم الا لعله خوف لاضروره و ان تستحل ما حرم رسول الله او تحرم ما استحله رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فلایکون ذلک إبدا لانا تابعون لرسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و رسول الله تابع لامر ربه عزوجل مسلم له و قال الله عزوجل: ""ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"")). (30)
فرمود: آن چه را که پیامبر اجازه نداده, اجازه نده و به خلاف آن چه که پیامبر(ص) امر کرده, فرمان مده مگر از روى خوف یا ضرورت. و آن چه را که پیامبر حرام کرده, حلال مدان و آن چه را که حرام کرده, حلال مشمار, چون ما تابع فرمان رسول خدا(ص) هستیم و رسول, خود هم تابع امر خدا است و خداوند فرموده است آن چه را که پیامبر مى دهد بگیرید و آن چه را که نهى مى کند واگذارید)).
روایت هجدهم:
آخرین روایتى که نورالثقلین نقل مى کند از روضه کافى است. خطبه اى از حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ است که در آن خطبه مى فرماید: ((و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا, واتقوا الله فى ظلم آل محمد ان الله شدید العقاب لمن ظلمهم)).(31)
مفهوم تفویض
تفویض و واگذارى یعنى چه؟ آیا این همان تفویض مصطلح است یا معناى دیگرى دارد؟ در این باره باید گفت که پیامبر(ص) و ائمه ـ علیهم السلام ـ موید به روح القدس بوده اند, از این رو هیچ گونه خطا و لغزشى در ابلاغ دین خدا و بیان احکام نداشتند, لذا آن چه را که مى گفتند خداوند متعال, تنفیذ مى فرمود و اجازه مى داد چنان که در روایت آمده است:
((ان رسول الله(ص) کان مسددا موفقا مویدا بروح القدس)). روح القدس هم یک فرشته جدا نیست.
بابى است که ائمه ـ علیهم السلام ـ موید به روح القدس اند, و در این باب روح القدس معنا شده است; به این صورت که روح القدس فرشته اى جدا از روح انسان نیست بلکه نظیر روح تإییدى از مراتب ارواح روح انسان کامل است. انسان در این سیر یا در حد حیات حیوانى مى ماند و حیوان بالفعل و انسان بالقوه مى شود مثل آن هایى که ((کالانعام بل هم اضل)) هستند, یا نه انسان بالفعل است و به آن درجه اى مى رسد که روح القدس از مراتب عالیه روح او است نه این که یک شىء بیرونى و جدا از جان وى باشد. روایاتى که مى گویند ائمه ـ علیهم السلام ـ به پنج روح مویدند و داراى ارواح خمسه اند این مسئله را به خوبى تإیید کرده اند. در اصول کافى آمده است که: ((لا یزل و لایخطىء فى شىء مما یسوس به الخلق)) ائمه در سیاست هایى که با آن خلق را اداره مى کنند هیچ لغزشى و اشتباهى ندارند ((فتإدب بآداب الله ثم ان الله عزوجل)) نمونه ها را ذکر کرد و فرمود: در نماز, فرض الله و فرض النبى, هر دو با هم هست, فرض الله و فرض النبى در مسافرت و در وطن با هم فرق مى کنند.
فرمود: ((فرض الصلوه رکعتین رکعتین عشر رکعات فإضاف رسول الله(ص) الى الرکعتین رکعتین, و الى المغرب رکعه فصارت عدیل الفریضه لایجوز ترکها الا فى السفر)).
این فرض النبى مثل فرض الله قابل ترک نیست مگر در سفر آن هم یک رکعت نماز مغرب در سفر و حضر هر دو محفوظ است ((وافرد الرکعه فى المغرب فترکها قائمه فى السفر والحضر فاجاز الله عزوجل له ذلک کله)) حالا خود این روایات را ملاحظه فرمایید تا در خود این روایات شاهدى استنباط شود که منظور آن تفویض مصطلح محال نیست سخن از اجازه است هر کارى اینها کردند خدا تنفیذ و تإیید مى کند, نه این که خداوند, کار را رها مى کند و به دست رسول مى سپارد. اگر تفویض به معناى مصطلح باشد; یعنى این که خدا کارها را, چه در تشریع چه در تکوین, و حتى در ذره اى از ذرات تشریع یا تکوین به موجودى از موجودات واگذار کند و خود هیچ نقشى نداشته باشد, طبق دو برهان عقلى مستحیل است و روایات فراوانى هم او را نفى کرده اند. پس سخن از اجازه و تنفیذ است نه تفویض ((فاجاز الله عزوجل له ذلک)) تا خدا امضا و تجویز و تنفیذ نکند, هیچ کارى, چه در تکوین و چه در تشریع, پا نمى گیرد.
((فصارت الفریضه سبع عشر رکعه, ثم سن رسول الله(ص) النوافل اربعا و ثلاثین رکعه مثلى الفریضه)) نوافل دو برابر فریضه است. فاجاز الله عزوجل له ذلک خدا تنفیذ کرد و اجازه داد و امضا کرد. ((والفریضه والنافله احدى و خمسون رکعه)) فریضه و نافله پنجاه و یک رکعت اند, ((منها رکعتان بعد العتمه جالسا)) عتمه همان عشإ است ((تعد برکعه مکان الوتر)).
درباره روزه هم همین طور است ((و فرض الله فى السنه)) خداوند متعال در طول سال, روزه یک ماه را واجب کرد و آن هم رمضان است, اما رسول خدا(ص) روزه دو ماه را مستحب کرد که روزه مستحب, دو برابر روزه واجب است, هم چنان که نماز مستحب دو برابر واجب است. و فرض الله فى السنه صوم شهر رمضان, و سن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم صوم پیامبر(ص) روزه ماه شعبان را مستحب کرد و سه روز از هر ماه را که دو تا چهارشنبه و یک پنجشنبه یا بالعکس است (ده تا سه روز, سى روز مى شود) پس جمعا روزه مستحبى, شصت روز مى شود. دوبرابر روزه واجب است مثل این که نوافل مستحبى دو برابر فریضه است: ((و ثلاثه ایام فى کل شهر مثلى الفریضه فاجاز الله عزوجل له ذلک)).
((و حرم الله عزوجل الخمر بعینها و حرم رسول الله المسکر من کل شراب فاجاز الله له ذلک)) خداوند متعال خود خمر را تحریم کرد, اما رسول الله, غیر از این, هر مسکرى را حرام کرد, و خداوند متعال آن را تنفیذ فرمود.
((و عاف رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اشیإ و کرهها ولم ینه عنها نهى حرام, انما نهى عنها نهى اعافه و کراهه ثم رخص فیها فصار الاخذ برخصته واجبا على العباد)).
بعضى از چیزها را حضرت رسول الله مکروه کرده خدا همین مکروه را امضا کرد و فرموده باید به عنوان مکروه تلقى کنید نه به عنوان واجب یا حرام یا مستحب و مانند آن, ((کوجوب ما یإخذون بنهیه و عزائمه و لم یرخص رسول الله(ص) فیمانهاهم عنه نهى حرام و لا فیما امر به امر فرض لازم)).
رسول خدا در محدوده کار خدا دخالت نکرد آن جایى را که خدا اجازه داد به اذن خدا بعضى از چیزها را مستحب و یا بعضى از چیزها را مکروه کرده است ((فکثیر المسکر من الاشربه نهاهم عنه نهى حرام لم یرخص فیه لاحد, و لم یرخص رسول الله(ص) لاحد تقصیر الرکعتین التین ضمهما الى ما فرض الله عزوجل بل الزمهم ذلک الزاما واجبا لم یرخص لاحد فى شىء من ذلک الا للمسافر)) که در حال سفر آن رکعتین اخیرتین را باید ترک کرد ((و لیس لاحد ان یرخص ما لم یرخصه رسول الله(ص) فوافق امر رسول الله امر الله و نهیه نهى الله عزوجل)).
پس سخن از تفویض نیست بلکه تنفیذ است; یعنى هر کارى که رسول الله پیش نهاد داد خدا امضا کرده, لذا خدایى شده است. ((و وجب على العباد التسلیم له کالتسلیم لله تبارک و تعالى)) یعنى بر بندگان واجب است که تسلیم این فرمان ها شوند, هم چنان که تسلیم دستورهاى الهى اند. ادامه دارد
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) سوره حشر (59) آیه9ـ6. 2 ) سوره نحل (16) آیه44. 3 ) سوره بقره (2) آیه129. 4 ) سوره نسا (4) آیه59. 5 ) تفسیر نورالثقلین, ج5, ص278, ح22. 6 ) سوره بقره(2) آیه130. 7 ) بحارالانوار, ج44, ص326. 8 ) تفسیر نورالثقلین همان. 9 ) همان, ص279, ح25. 10 ) همان, ح27. 11 ) همان, ح28. 12 ) سوره حج(22) آیه29. 13 ) تفسیر نورالثقلین, ج3, ص492, ح97. 14 ) همان, ج5 ص280, ح30. 15 ) همان, ح31. 16 ) نهج البلاغه, نامه10. 17 ) تفسیر نورالثقلین, همان, ح32. 18 ) همان, ص281, ح33. 19 ) سوره قلم (68) ص4. 20 ) سوره نسإ (4) آیه11. 21 ) همان. 22 ) تفسیر نورالثقلین , ج5, ص282, ح34. 23 ) همان, ح35. 24 ) همان, ح36. 25 ) همان, ح37. 26 ) همان, ص283, ح41. 27 ) همان, ح42. 28 ) همان, ح43. 29 ) همان, ح44. 30 ) همان, ح45. 31 ) همان, ح46.