آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

فلسفه توزیع فىء
جلوگیرى از تکاثر و مبارزه با فقر
و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم علیه من خیل و لا رکاب ولکن الله یسلط رسله على من یشإ والله على کل شىء قدیر ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى والیتامى والمساکین وابن السبیل کى لایکون دوله بین الاغنیإ منکم و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شدید العقاب;(1) و آن چه را خدا از آنان به رسم غنیمت عاید پیامبر خود گردانید[ شما براى تصاحب آن] اسب یا شترى بر آن نتاختید, ولى خدا فرستادگانش را بر هر که بخواهد چیره مى گرداند و خدا بر هر کارى تواناست.
آن چه را خداوند از اهل این آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و خویشاوندان او, و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ این اموال عظیم] در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید[ و اجرا کنید], و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید; و از[ مخالفت] خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است!))
دو نکته ادبى
در آیه دوم دو نکته ادبى وجود دارد: یکى این که آیه عطف نشده و نفرموده ((و ما افإ الله)) چون تقریبا بیان حکم فقهى همان اصل قبلى است. در آیه قبل حکم فقهى مشخص نشد بلکه فرمود: ((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم علیه من خیل و لا رکاب)) یعنى آن چه که از اموال یهودیان بنى نضیر نصیب دولت اسلامى شد با دست رنج شما نبود پس شما نباید توقع داشته باشید. اما چه باید کرد؟ این مشخص نشد. لذا حکم فىء را به طورى که هم شامل اموال بنى نضیر بشود و هم شامل سایر فىءها در آیه بعد بیان فرمود از این جهت واو عاطفه را ذکر نکرد.
نکته دوم آن است که کلمه ((فما إوجفتم علیه من خیل و لا رکاب)) در آیه دوم نیامده چون همان حکم مشخص است; یعنى در بیان فىء است; فىءاى که بدون دست رنج مسلمین حاصل مى شود لذا در آیه دوم ((فما إوجفتم علیه من خیل و لا رکاب)) نیامده, یعنى مالى که بدون رنج و جنگ نصیب دولت اسلامى شود باید در این شش سهم صرف بشود: ((فلله و للرسول و لذى القربى والیتامى والمساکین وابن السبیل))
این کلمه ((لله)) حکم فقهى دارد, گرچه حکم تکوینى آن محفوظ است. نظیر ((إطیعوا الله و إطیعوا الرسول))(2) که یک حکم فقهى دارد گرچه در اطاعت تکوینى هم مطیع حق اند.

فلسفه توزیع فىء
حکمى که معلل باشد هم ظهورش تام است و قوى و هم در برابر سایر احکام قدرت مقاومت دارد, حکم این کریمه معلل است فرمود: ((کى لایکون دوله بین الاغنیإ منکم)).
در جاهلیت ـ چه جاهلیت پیشین, چه جاهلیت کهن و چه جاهلیت تازه ـ جنگ را یک کشور گشایى مى دانستند و هر کس پیروز مى شد ذخایر و اموال را هم به غنیمت مى برد. چیزى به این ضعاف نمى رسید مگر مال اندک. آل فرعون در جاهلیت اولى این شعار را داشتند که ((قد افلح الیوم من استعلى))(3) هر کس پیروز شد, و زد و بند کرد او رستگار شد. این شعار در جاهلیت ثانیه و ثالثه هم ظهور کرد. در صدر اسلام نیز همین شعار بود که ((من عز بز)) یعنى هر کس عزیز و غالب شد بزاز مى شود. بز یعنى ((سلب))
((من عز بز)) یعنى ((من غلب سلب)), هر کس پیروز شد مى رباید. این شعار در واقع همان شعار زمان جاهلیت بود. وقتى جریان جلاى وطن بنى نضیر مطرح شد به رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ همین پیشنهاد را دادند که شما هم همین کار را بکنید, یعنى مقدارى از اموال را خودتان بگیرید و بقیه را در اختیار ما قرار بدهید. در این جا بود که همین آیه مورد بحث نازل شد که این چنین نیست که ((من عز بز)),((من غلب سلب)), چون اولا: شما در این جا کارى نکردید و ثانیا: ما آمدیم که ـ دفعا و رفعا ـ از تکاثر و سرمایه دارى جلوگیرى کنیم; یعنى هم نگذاریم مال ها یک جا جمع شود و هم بکوشیم کسانى را که مال ها را یک جا جمع کردند اصلاح کنیم.
لذا این آیه که آمد معلل کرد. سر این که بعضى از آیات معلل است و بعضى از آیات بدون علت, همین عنوان است. در جاهلیت عده اى از مشرکان و یهودیان سرمایه دار بودند و گروه زیادى هم در رنج, سوره مبارکه ((إلهیکم التکاثر)) آمده است که جلوى این کار را بگیرد; یعنى آن ها که ندارند به فکر تکاثر نیفتند و آن ها که دارند از خطر تکاثر نجات پیدا کنند. بعدها این چنین شد که خیلى از متمکنین از تکاثر به کوثر رسیدند, نمونه آن داستان یک مرد انصارى است که آن را نقل مى کنیم:
وقتى کریمه ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون))(4) نازل شد, مردى انصارى که وضع مالى اش خوب بود و باغى در مدینه داشت و در همان باغ چشمه آب مى جوشید و درختان را سیراب مى کرد, به حضور رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ رسید و عرض کرد: اکنون که ما به مقام ابرار نمى رسیم مگر این که دست از محبوب هاى مادى برداریم, من گرچه اموال فراوانى دارم اما بهترین مال من همین باغ سرسبزى است که از خودش آب دارد. (در حجاز و مدینه باغى که مشجر باشد و از خودش آب داشته باشد بسیار کم بود, سرمایه هاى آن روز هم در همین حد بود نه در حد سرمایه هاى فعلى, اگر کسى در مدینه یک باغ مشجرى داشت که آبش از خود باغ بود و تإمین مى شد این چنین شخصى متمکن بود) وى گفت: من همین باغ را در اختیار شما قرار مى دهم نه اموال دیگر را, چون مى خواهم به مقام ابرار برسم و تنها راه رسیدن به مقام ابرار هم این است که دست از محبوب بردارم و این باغ, محبوب من است.
البته برخى عبارت ((مما تحبون)) را در آیه فوق, ((ما تحبون)) قرائت کرده اند و این بدان معنا نیست که ((ما تحبون)) بوده و بعد به ((مما تحبون)) تحریف شده است, خیر چون هیچ جایى از قرآن دست نخورده است بلکه بدین معنا است که ما این کلمه ((من)) را چطور معنا کنیم, ((من)) را تبعیضیه بگیریم یا بیانیه, اگر من بیانیه گرفتیم ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون)) یعنى حتى تنفقوا ما تحبون, باید از تمام محبوب ها صرف نظر کرد تا به مقام ابرار رسید. و اگر من تبعیضیه باشد همان ((مما تحبون)) خواهد بود; یعنى من بعض ما تحبون پس براى این که این ها از تکاثر نجات پیدا کنند و به کوثر برسند فاصله کم نبود اما این فاصله را عده اى پیمودند. سوره مبارکه ((الهیکم التکاثر حتى زرتم المقابر)) هم براى دفع خطر تکاثر بود حدوثا, هم براى رفع این خطر بود بقإا. آنها که داشتند این تکاثر را رفع کنند, و کسانى که ندارند به دام تکاثر نیفتند.
این مسإله ((کى لایکون دوله بین الاغنیإ منکم)) هم این چنین است. آنها که دارند باید بکوشند تا از غنا نجات پیدا کنند و افرادى که ندارند تلاش کنند تا به دام غنا نیفتند, چون اگر افتادند نجات پیدا کردن مشکل است. انسان غنى, انباردار ورثه است و هرچه از عمرش بگذرد علاقه اش به مال بیش تر مى شود, این طور نیست که علاقه به مال در دوران پیرى کم بشود یا انسان بتواند از مال بهره ببرد, در دوران پیرى این علاقه بیش تر خواهد شد و انسان یک انباردار زایدى است. لذا فرمود ما این کار را کردیم که: ((کى لایکون دوله بین الاغنیإ منکم)).

اغنیا چه کسانى هستند؟
منظور از اغنیا شاید سرمایه دارها نباشند, چون غنى در مقابل فقیر است, اگر فقیر کسى است که موونه سال را ندارد و مستحق زکات است, غنى کسى است که قدرت اداره زندگى اش را دارد, همین که بتواند خود را اداره کند غنى است: ((من کان غنیا فلیستعفف و من کان فقیرا فلیإکل بالمعروف)).(5) پس شاید غنى در فقه اللغه قرآن به معناى سرمایه دار نباشد بلکه در مقابل فقیر باشد; یعنى مقصود از غنى کسى باشد که موونه سال را دارد.
در بین مسلمین, مهاجران غنى نبودند چون آن ها دست از همه زندگى کشیدند و در صفه مسجد مدینه سکنا گزیدند, اگر سخن از غنى است ممکن است در بین انصار اغنیا بودند. ((کى لایکون دوله بین الاغنیإ منکم)), گرچه خطاب به جمع است اما این جمع دو صنف داشتند: مهاجر و انصار, مهاجران گرچه طبق قضایاى شخصى مشمول نیستند, بعدا ممکن است غنى بشوند ولى آن روز غنى نبودند اما انصار غنى بودند. نفرمود ((کى لایکون دوله بین الاغنیإ)) بلکه فرمود: ((کى لایکون دوله بین الاغنیإ منکم)) اگر قرآن اجازه نمى دهد مال به مسلمانانى که مخارج سال خود را مى توانند تإمین کنند برسد چگونه اجازه خواهد داد به دست متکاثران برسد که: ((جمع مالا و عدده یحسب ان ماله إخلده))(6) منظور از متمکنان, متکاثران نیستند چون قرآن آنان را با دید دیگرى مى نگرد, متمکنان کسانى مثل سلمان ـ رضوان الله علیه ـ و امثال ایشان بودند که هزینه سالانه شان را تإمین مى کردند و به فکر خود هم بودند. هزینه سالانه آن ها چند کیلو گندم یا جو بود, نه هزینه سالانه اى که ما توقع داریم. ما دلمان مى خواهد همه چیز داشته باشیم بعد هم قرآن را بفهمیم و هم اهل سیر و سلوک باشیم و هم معنویت داشته باشیم و هم خواب خوب ببینیم. این شدنى نیست, این که ما خیال بکنیم خودمان جزء فقرا هستیم و اغنیا یعنى آن سرمایه دارها, اشتباه است, سرمایه دارها را قرآن با ((إلهیکم التکاثر)) مى کوبد نه با ((کى لایکون دوله بین الاغنیإ منکم)). حال شما بررسى کنید و ببینید در صدر اسلام در جریان واقعه یهودیان بنى نضیر و بنى قریظه و بنى قینقاع و امثال آن, سرمایه داران انصارى چند نفر بودند, مهاجران که فقیر و مشهور به اصحاب صفه بودند, حتى برخى از آنان در مکه هم که بودند اصلا چیزى نداشتند. عده دیگر هم فقط کوخى داشتند و چند رإس بز, نه اموال غیر منقول این ها را کسى مى خرید و نه مشرکان اجازه مى دادند اموال منقول شان از مکه به مدینه منتقل شود. اینها حاضر شدند با دست خالى به مدینه بیایند و در صفه بنشینند, و با زندگى فقیرانه دین خود را حفظ کنند. محرک آنان در این کار عظیم این آیت قرآنى بود که ((و کاین من دابه لاتحمل رزقها الله یرزقها و ایاکم))(7) این آیه مضمون اش این است که هر جنبنده اى که از جایى به جایى مى رود و اهل پس انداز نیست و روزى خود را به همراه نمى برد خدایى که این جا روزى او را مى رساند جاى دیگرى هم که برود روزى او را خواهد رساند, پرنده هایى که اهل ییلاق و قشلاق اند, به فکر ذخیره و پس انداز نیستند, قرآن مى فرماید این جنبنده اى که از جایى به جایى مى رود و اهل پس انداز نیست و روزى خود را به همراه نمى برد هر کجا باشد خدا روزىاش را تإمین مى کند.
آرى, این آیه مهاجران را راه انداخت و گفتند حال که چنین است همان خدایى که در مکه ما را با این کوخ و دو رإس بز تإمین مى کرد در مدینه هم تإمین مى کند, حالا از چه راهى تإمین مى کند ما چه مى دانیم. اینها از روى ایمان و با دست خالى از مکه به مدینه آمدند.
پس مهاجرین که چیزى نداشتند, انصار هم چیزدار بودند اما نه به آن صورت که ما آن ها را سرمایه دار بدانیم و اگر این کریمه آن طور بود که فرموده بود: ((کى لایکون دوله بین الاغنیإ)) ما خیال مى کردیم اغنیإ همان سرمایه داران معروف هستند اما وقتى فرمود: ((کى لایکون دوله بین الاغنیإ منکم)) معلوم مى شود که مطلب خیلى دقیق تر از آن است; یعنى کسانى که وضع مالى شان تا حدودى رو به راه است از گرفتن پرهیز کنند; هم آن ها نگیرند و هم شما به آن ها ندهید, پس به چه کسى باید داد؟ به فقرا.

نحوه مبارزه پیامبر(ص) با فقر
رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ که مإمور توزیع فىء بود این چنین نبود که فقط نیاز مادى فقرا را تإمین کند و بى کار بپروراند بلکه براى آن ها وسایل کار فراهم مى کرد تا فقر را از بین ببرد نه این که به فقیر کمک کند. همان جمله اى که از بیان حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ نقل شده است که فرمود: ((لو تمثل لى الفقر رجلا لقتلته)) اگر فقر در مقابل من به صورت مردى درآید او را خواهم کشت. پس مى کشم نه این که فقیر را کمک بکنم. کمک کردن به فقیر یک امر عاطفى است, و شاید کم ترین ثواب را هم داشته باشد, چون انسان وقتى فقیر را مى بیند رنج مى برد, لذا براى برطرف کردن رنج درونى خود به سراغ فقیر مى رود و خیال مى کند این کار خدایى است در حالى که فقر را از بین بردن وظیفه است نه فقیر را کمک کردن. البته فقیر را کمک کردن هم وظیفه است اما اساس آن است که انسان نگذارد کسى فقیر بشود یا جامعه اى فقیر گردد. قهرا کار و تولید را هم مسئول نظام اسلامى در اختیار جامعه قرار مى دهد تا مردم فقیر نشوند. اگر مال در دست یک گروه خاصى نباشد و در جامعه توزیع گردد, این کار, خود به خود جلوى فقر را مى گیرد.

شیوه کمک به فقرا (رعایت حد وسط)
غیر از مبارزه با زمینه هاى فقر, گاهى کمک به فقیر لازم است که قرآن آن را نیز مشخص کرده است. گاهى انسان از روى ترحم و آن هم از اموال مانده به فقیر کمک مى کند, که قرآن کریم آنرا نهى کرده و فرموده است: اگر خواستید به فقیر, مالى را بپردازید حد وسط همین مال هایى باشد که به فرزندان و خانواده خود مى دهید, همان غذاى متوسطى که خودتان مى خورید آن را بدهید منتها کمبود آن مسئله روانى را باید با قصد قربت جبران کنید; یعنى مالى را که به فقیر مى دهید نه از روى ترحم بلکه باید احترامآمیز باشد, چون انسان باید قصد قربت کند. قصد قربت با ترحم سازگار نیست, اگر از روى ترحم و دل سوزى باشد, پذیرفته نیست.
اصل این که انسان اگر چیزى به فقرا مى دهد باید در حد متوسط زندگى خودش باشد, این را در سوره مبارکه مائده آیه90 بیان کرده است درباره کفاره قسم مى فرماید: ((لایواخذکم الله باللغو فى إیمانکم ولکن یواخذکم بماعقدتم الایمان فکفارته اطعام عشره مساکین من اوسط ما تطعمون اهلیکم)) گاهى انسان در طول سال یک یا دو بار میهمانى پر خرجى دارد این ملاک نیست, ((من اوسط ما تطعمون)). البته این دستور اختصاص به کفاره قسم ندارد گرچه در خصوص کفاره آمده است اما نه مورد مخصص است و نه شاهدى بر تخصیص هست. انسان اگر خواست زکات بدهد نباید از نوع پست ما تطعمون بدهد بلکه باید من إوسط ماتطعمون, باشد. بیان عادى حال انفاق, فقراست و آن کمبود فقر مالى را با این قصد قربت جبران مى کنند چون همه اینها عبادت است. زکات به اتفاق همه, عبادت است و نه تنها اجماع بر عبادت بودن زکات هست که روایات فراوانى هم داریم, خمس به اندازه زکات روایت ندارد که قصد قربت در آن شرط باشد گرچه آن جا هم دعوى اجماع شده, اما باز خمس مثل زکات نیست. در خصوص خمس به مناسبت آیه اى که در پیش داریم بحث مستقلى است اما در خصوص زکات انسان باید آن را با قصد قربت و احترام صرف کند خواه در مصرف مسکین و یتیم و خواه در مصرف فى سبیل الله. اگر خواست حوزه اى را اداره کند, مسجدى را تعمیر کند, راهى یا بیمارستانى را بسازد باید با احترام باشد و نه تنها با احترام باشد بلکه خود را بده کار بداند, نه بده کار مالى بلکه بده کار روانى. در سوره مبارکه توبه آیه 103 این چنین آمده است: ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزکیهم بها و صل علیهم ان صلوتک سکن لهم والله سمیع علیم)) درباره احکام زکات صدرش این آیه است, بعد مى فرماید این صدقات را خدا قبول مى کند, آن گاه احکام صدقات را هم بازگو کرده است.
این که احیانا گفته مى شود فلان شخص آدم را پاک مى کند این چنین نیست بلکه خود عمل انسان, آدمى را پاک مى کند. نماز و زکات انسان را پاک مى کند, فرمود: ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم)). این ((تطهرهم)) مجزوم که نیست, (تطهرهم) تا جواب امر باشد و تو مطهر باشى. کلمه ((تطهرهم)) مرفوع است جمله هم در محل نصب است تا صفت براى صدقه باشد. پس صدقه آدم را پاک مى کند, عمل آدم را پاک مى کند, همان طورى که عمل ظاهرى یعنى غسل و غسل, انسان را پاک مى کند. معلوم مى شود کسى که بده کار شرعى است آدم آلوده اى است.
این که احیانا گفته مى شود مال وسخ و چرک است, از آن رو است که مادامى که مال مردم در دست انسان است و انسان مبتلا به مال مردم است آلوده است, وقتى مال مردم را داد پاک مى شود.ادامه دارد
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آیه 7 ـ 6. 2 ) نسإ (4) آیه 59. 3 ) طه (20) آیه 64. 4 ) آل عمران (3) آیه92. 5 ) نسإ (4) آیه6. 6 ) همزه (104) آیه3 ـ 2. 7 ) عنکبوت (29) آیه60. 8 ) اصول کافى, ج1, ص538, ح7. 9 ) بقره (2) آیه129. 10 ) اصول کافى, ج1, ص538, ح3. 11 ) انفال (8) آیه41. 12 ) اصول کافى, ج1, ص538, ح7. 13 ) همان, ص544, ح7. 14 ) مطففین (83) آیه14.

تبلیغات