آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

4ـ کسى نگفته است میلیون ها میلیون مسلمان طاعتشان مقبول نمى افتد و همه در جهنم اند , کسى معیار بهشت و جهنم را به دقت نمى داند: (( لیس بإمانیکم ولا إمانى إهل الکتاب من یعمل سوءا یجز به ; بهشت و جهنم نه بر اساس آرزوهاى شما تقسیم مى شود و نه بر اساس آرزوهاى اهل کتاب بلکه هرکس کار بدى انجام دهد جزاى آن را خواهد دید)). نه تنها در مقابل مسلمانان دیگر که در مقابل اهل کتاب خدا چنین مى فرماید , معیار بهشت و جهنم آروزهاى ما نیست . در روایتى از إمیر المومنین ـ علیه السلام ـ آمده است : ((یکى از درهاى بهشت براى مسلمانانى است که شهادت به وحدانیت داده اند و ذره اى از بغض ما اهل بیت نداشته اند)) .
عمل هرچه باشد چه خوب و چه بد , چه کم و چه زیاد در آن جهان اثر دارد, و این معقول نیست که چنگیز و هیتلر و صدام, با تبهکاران معمولى دریک جا باشند . هم چنان که بهشت را ((درجات)) است, ((جهنم)) را نیز ((درکات)) است . پس جهنمیان نیز از عمل خوب خود در این جهان نفعى مى برند, هر خدمتى که انسان به دین خدا کند و براى خدا باشد در این جهان و آن جهان در سعادت او موثراست و البته محاسبه نهائى را فقط خدا مى داند .
5 ـ نمى دانم منظور از این جمله که آیا عیسى ـ علیه السلام ـ فقط براى این بود که جمعى عظیم مشرک شوند و آیین تثلیث را برگیرند چیست ؟ آیا این نویسنده مى خواهد عقیده ((تثلیث)) را در میان مسیحیت انکار کند که این انکار آفتاب است ؟ آیا مى خواهد آن را هم از صراطهاى مستقیم خداوند معرفى کند, که ظاهرا چنین است! پس با صریح آیات قرآن که خودرا پیرو آن مى داند, چه مى کند ؟ خداوند از زبان عیسى مسیح ـ علیه السلام ـ نقل مى کند که به پیروانش فرمود : (( وان الله ربى وربکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم فاختلف الا حزاب من بینهم ; الله پروردگار من وشما است اورا بپرستید این راه راست است , ولى گروه هاى مختلف در میان آنها پدید آمد)). و مى فرماید : (( لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم وقال المسیح یا بنى اسرائیل اعبدوا الله ربى وربکم ... ; آنان که خدارا با مسیح متحد مى دانند کافرند, در حالى که مسیح به بنى اسرائیل گفت خدارا که پروردگار من و شماست بپرستید)); (( لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلا ثه وما من اله الا اله واحد ... ; کافر شدند آنان که گفتند خدا یکى از سه چیز است, در حالى که معبودى جز خداى یکتا نیست)). و در جاى دیگر: (( واذ قال الله یا عیسى بن مریم إإنت قلت للناس اتخذونى وامى الهین من دون الله قال سبحانک ما یکون لى إن إقول ما لیس لى بحق ان کنت قلته فقد علمته ... ; و هنگامى که خداوند فرمود : اى عیسى بن مریم, آیا تو مردم را گفتى که من ومادرم را به جاى خدا بپرستید ؟ عیسى گفت : منزهى تو , یاراى من نیست که سخنى به جز حق بگویم , اگر گفته بودم تو آن را مى دانستى )).
آیا بازهم شکى در این هست که اینان که قائل به تثلیث اند, پیرو عیسى نیستند , نه این که او ((مضل)) بوده است و (نعوذ بالله) از سوى شیطان آمده است . او از سوى خداى رحیم و رحمان آمده است و براى هدایت خلق , ولى پیروان واقعى او جز عده قلیلى نبودند, هم چنان که دعوت انبیا در طول تاریخ بشر به شهادت قرآن دچار این مشکل بوده است .
درباره قوم لوط, خداوند از زبان ملائکه مى فرماید : (( فما وجدنا فیها غیر بیت من المسلمین ; ما در آن شهر فقط یک خانه از مسلمانان دیدیم)). که منظور همان خانه لوط ـ علیه السلام ـ است, و درباره دعوت حضرت موسى ـ علیه السلام ـ آمده است : (( فما آمن به الا ذریه من قومه ; پس کسى به او ایمان نیاورد, جز جماعتى از قوم خودش )). و درباره دعوت نوح ـ علیه السلام ـ: (( وما آمن معه الا قلیل ; ایمان نیاورد با او جز اندکى )). و هم چنین ... بلکه به طور کلى مى فرماید : (( وقلیل من عبادى الشکور ; اندکى از بندگان من سپاسگزارند )).
6ـ این جمله از یک مدعى توحید بسیار عجیب است که ((با این منطق همواره منطقه عظیمى از عالم و آدم تحت سیطره وسلطنت ابلیس است و بخش لرزان و حقیرى از آن در کفالت خداست)) . گویا ابلیس و پیروانش از سیطره و سلطنت خداوند خارج اند و تحت کفالت الهى نیستند . هیچ موحدى, ابلیس را در مقابل خدا قرار نمى دهد , هیچ قدرتى در مقابل خدا وجود ندارد , شیطان و انسان , گمراهان و ره یابان , همه تحت کفالت اویند وهمه را او قدرت داده است و همواره مى دهد .
گمان نیست, بلکه احتمال هم نمى رود که نویسنده این نوشتار این مطلب را نداند, ولى معلوم نیست چه انگیزه مهمى در پیش بوده که بدیهیات توحید را نادیده گرفته است .
7ـ عناوین کافر و مومن فقهى دنیوى نیستند, بلکه عناوینى قرآنى هستند . قرآن مردم را به دو دسته متمایز تقسیم کرده است: (( هو الذى خلقکم فمنکم کافر ومنکم مومن ; او شمارا آفریده است پس بعضى کافر شدند و بعضى ایمان آوردند)). (( فمنهم من آمن به ومنهم من صد عنه ; بعضى به آن (شریعت آسمانى) ایمان آوردند و بعضى نه تنها خود ایمان نیاوردند که مانع ایمان دیگران نیز شدند )). و اکثر هم کافران اند: (( فإبى إکثر الناس الا کفورا ; اکثر مردم به جز کفر مسلکى را نپذیرفتند)). (( وإکثرهم الکافرون ; اکثر آنها کافرند)). و قرآن پر است از (( الذین کفروا )) و صفات خاص آنها و پى آمد کفرشان و عاقبت کارشان و (( الذین آمنوا )) وخصال و اعمال آنها و جزاى عملشان وموفقیتشان در دنیا و عقبى, و هرگز این امتیاز و جدایى صف, بر کسى که قرآن را قدرى ورق بزند, پوشیده نیست .
در این مقاله به مطلبى اشاره شده است که ممکن است, در ذهن اکثر مردم منشإ شبهه اى باشد , و آن این که اگر ما بر حق باشیم, این از حسن اقبال و بختیارى ماست که در خانواده اى و شهرى و جامعه اى و کشورى مسلمان و شیعه مذهب و متدین متولد شده ایم و نشإت یافته ایم و اگر در خانواده اى مسیحى یا یهودى بودیم به همان دین در مى آمدیم . و چون حسن اقبال نمى تواند معیار درستى راه باشد, پس نویسنده نتیجه گرفته است که همه راه ها راست و درست است .
جواب این است که شکى نیست که این از ((حسن اقبال)) ماست و این نعمتى است که خداوند به ما عطا فرموده و باید اورا سپاسگزار باشیم, هم چنان که امام حسین ـ علیه السلام ـ در دعاى عرفه از نعمت هاى الهى, یکى را همین برمى شمارد که او را در دوران حکومت کفر به دنیا نیاورد, بلکه در عهد اسلام به دنیا آورد و زمینه و محیط مساعد براى کمال معنوى او فراهم نمود . اصولا این غیر قابل انکاراست که محیطهاى مختلف در سعادت و شقاوت انسان موثر است, همچون سایر عواملى که از اختیار انسان خارج است . حتى اگر ((پلورالیسم)) را بپذیریم, ولى محیطهایى که انسان را به جنایت کارى سوق مى دهد بدون شک با محیطهاى آرام, مختلف است, و این از حسن اقبال کسانى است که در این محیط اند . بدون شک مردمى که در دوران طاغوت یا قبل از پدید آمدن اسلام مى زیستند, زمینه فساد اخلاقى و اعتقادى و فرهنگى براى آنها فراهم بود و در دوران اسلام و حاکمیت دین کمتراست . و این از حسن یا سوء اقبال است , ولى این هرگز دلیل درستى همه راه ها نیست , و هم چنین دلیل بر جبر و عدم اختیار نیست , و مواخذه آن بدبختان ظلم نیست , زیرا هرکس را خداوند به اندازه اى که حجت بر او تمام شده است, مواخذه مى کند , هرگز جنایت کار دوران جاهلیت, مانند جنایت کار دوران اسلام مواخذه نمى شود .

ولایت فقیه :
در این مقاله مسإله ((ولایت فقیه)) نیز مورد حمله قرار گرفته است که: ((عمده دلیل آن روایت عمر بن حنظله است که جمعى در ثقه بودنش شک دارند , و مضمون آن هم سوالى است مربوط به نزاع جزئى بر سر ارث و طلب , و لفظ وارد در آن هم حکم و حاکم است که ذو وجوه و محتمل المعانى است , ودلالت روایت هم بر مقصود به هیچ وجه روشن و محکم واجماعى نیست ...)) .
البته این مطلب به صورت مثال ذکر شده است, ولى خواننده مقاله متوجه مى شود که از بخش هاى مهم مقاله است و اگر نگوییم مقصود اصلى همان است, حد اقل یکى از اهداف اساسى این نوشتاراست . و این مایه تعجب است که چرا این همه دشمنى با این پدیده پر برکت از سوى بعضى مدعیان دین مى شود . به فرض که هیچ دلیلى بر ((ولایت فقیه)) نباشد, ولى واضح است که در سایه این اعتقاد وحدت ملى و دینى به وجود آمد , و این ولایت فقیه بود که دیو طاغوت را از سرزمین اسلامى بیرون کرد و آن را از سلطه اجنبى نجات داد , و همین اعتقاد معجزه گر بود که در جنگ هم مانع پیروزى همه هم پیمانان استعمارگر و دشمنان اسلام شد , و اگر جز این بود مایا باید تن به شکست مى دادیم یا دست در دست اجنبى مى نهادیم . آیا با چنین پدیده اى ستیز و مبارزه رواست ؟!
بگذریم از این که دلیل آن به روایت عمر بن حنظله اختصاص ندارد و این روایت روایتى است عمیق و ائمه ـ علیهم سلام الله ـ فرموده اند که فقیه کسى است که کنایات و اشارات مارا بداند .
البته نویسنده , این مثال را براى مطلبى شامل تر آورده است و آن این که اصولا دین , مایه ارزشمندى و تکیه گاه محکمى ندارد , مطلبى به اهمیت حاکمیت در چنین روایتى گنجانده شده است واین به دلیل توفیقى است که جائران و طاغوتیان در محصور کردن امامان شیعه یافتند که به آنان اجازه نشر آزادانه آراى خود ندادند و این محرومیتى عظیم در دین براى شیعیان و به اعتقاد شیعیان (!!!) براى کل اسلام پدید آورده است .
تا این جا سخن از فقر فرهنگى شیعه است و از این پس اشاره به نقص قرآن و عدم موفقیت ... در کامل کردن دین است, عبارت مقاله چنین است : ((آیا اگر حیات مبارک پیامبر طولانى تر مى شد و یا وقایع تاریخى مهم دیگرى در طول عمر ایشان رخ مى داد, حجم قرآن از این که هست بسى افزون تر نمى گشت وکتاب مرجع مسلمانان واجد نکته هاى روشنگر بیش ترى نمى شد ؟ مگر قرآن پابه پاى حوادث زمانه رشد نیافته و پیش نیامده است ؟)) .
خداوند مى فرماید : (( الیوم اکملت لکم دینکم وإتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الا سلا م دینا ... ; امروز دین شمارا کامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام کردم و دین اسلام را براى شما برگزیدم )).
وپیامبر گرامى اسلام فرمود : چیزى نیست که شمارا از دوزخ دور کند و به بهشت نزدیک کند, مگر این که شما را به آن ((امر)) کردم و چیزى نیست که شمارا به دوزخ نزدیک کند و از بهشت دور کند مگر این که شمارا از آن ((نهى)) کردم . و البته شکى نیست که در دین مسائلى است که پیامبر آنها را به صراحت نفرموده است ودر قرآن هم نیامده است, ولى پیامبر آنهارا به جانشین خود بیان کرد و او را ابوابى از علم آموخت که از هر کدام هزاران هزار باب علم باز مى شد , و اگر نقصى در دین پیدا شده, از همین جا پیدا شده است که بدخواهان , مردم را از این باب علم محروم کردند . واین نکته جالب توجه است که آیه مذکور در روز غدیر هنگامى نازل شد که امیر المومنین ـ علیه السلام ـ به خلافت رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ نصب شد و آن روز دین کامل شد که رهبر آینده آن تعیین شد .
در پایان این قسمت چنین آمده است ((داعیه داران ولاف زنان و خودپسندان و پندار پرورانى که دماغى سرشار از نخوتى ستبر دارند, قدرت و لیاقت هم ردیف نشستن با دیگران را ندارند و در تنهایى عجب آلود خود مرارت محرومیت از محبت را تجربه مى کنند)) .
البته این صفات, منطبق نمى شود برکسى که همه گفته هاى دانشمندان را باطلى آمیخته به حق مى داند و حتى دین پیامبران را یافته هاى شخصى آنان از تجلیات الهى مى داند که البته به همین دلیل همه بشرى و دنیوى و ضعیف و ناچیز و تغییر پذیر ونسبى اند و این سرنوشت هر دینى و هر مسلکى است, بل سرنوشت هر موجودى است که پابه خراب آباد تاریخ و طبیعت مى نهد و جامه بشریت و مادیت مى پوشد !!! به جز ادعاى خود که بر همه چیز و همه کس و همه افکار و یافته ها صادق است و هرگز تغییر نمى یابد و استثنا ندارد .
در دهمین بخش این مقاله آمده است : ((بیش تر دین داران دین دارىشان علت دارد نه دلیل زبان حال عموم دین داران این است که (انا وجدنا آبإنا على امه وانا على آثارهم مقتدون ) نه فقط عامیان که عموم روحانیان دینى هم چنین اند ... نادرند محققانى که از تحسین و تقبیح و تقلید و تمتع از راه دین آزاد باشند ... این نهنگان دریاى تحقیق در آبگیرهاى کوچک مذاهب و مسالک رایج نمى گنجند, بل هر یک از آنان خود مذهبى است اینان اهل حدثنى قلبى عن ربى اند و راز شان را جز خدا نمى داند ...)) .
در نتیجه تمامى علماى مذاهب اهل تحقیق نیستند و فقط صوفیانى که خودرا از کتاب و سنت پیامبر مستغنى مى دانند و به حق واصل شده اند و ادعاى ((حدثنى قلبى عن ربى)) دارند و هیچ دین و مذهبى ندارند, آنان اهل تحقیق اند . پس این صراطهاى مستقیم چه شد ؟ و این کثرت هدایت شده به کجا هدایت شده اند ؟!
آمده است که ((متوسطان اسیر زنجیر علتند تا دلیل , ومتوسطان جهان را پر کرده اند , بر اینان سنت و تقلید و سابقه ومحیط و معیشت و خشم و شهوت بیشتر فرمان مى راند تا دلیل و قرینه و برهان و حجت , بیشتر محکوم جبرند تا اختیار , و بیش تر معذورند تا مسئول ...)) در عین حال همه اینها بر صراط مستقیم اند!!!
وانگهى چرا فقط این نهنگان لا دین و لا مذهب از تعصب دین آبا و اجداد استثنا شده اند ؟ پس این عالمان و محققانى که از مذهبى به مذهب دیگر گرایش مى آورند از کدام گروهند ؟ مگر نادرند آنان که دست از دین و مذهب آباواجداد خویش بر مى دارند؟ پس این تحولات عظیم مذهبى در جامعه ها از کجا نشإت گرفته است ؟ و چگونه جامعه سنى مذهب ایران تبدیل به مرکز تشیع در جهان شده است ؟ و آیا مبدإ آن یک تحول فکرى وفرهنگى نبوده است ؟!!
هم اکنون در زمان ما موج تشیع گرایى را که در مصر و مراکش والجزایر , نویسندگان و محققان را به خود جلب کرده است, چگونه تفسیر مى کنید ؟ آیا اینها نهنگان دریاى تحقیق نیستند وفقط آنان که به پلورالیسم رسیده اند و خودرا از اسارت دین و مذهب رها کرده اند, محقق اند؟!
آمده است : ((که هیچ فقیهى نداى پلورالیسم در نداده است این پیام از آن محققان است)) .
منظور از محققان در مقابل فقیهان کسانى است که خودرا از قید و بند کتاب و سنت رها کرده اند , سر در اندیشه خود فرو برده اند و به پلورالیسم رسیده اند که آن حق مطلق و تغییر ناپذیراست , اما فقیهان چون اسیر قید و بند کتاب و سنت اند, هرگز به چنین تحقیقى نخواهند رسید , وگرنه اگر منظور نداى وحدت و نزدیک کردن افکار و اندیشه ها و دست برداشتن از تعصب ها و تحمل مخالفت ها باشد که فقیهان شیعه پرچم دار آنند و از این روى فقه شیعه پویا و متحرک و جاودانه است و اگر بر تقلید از پیشینیان اساس نهاده بود, هم چنان مانند سایر مذاهب جامد و بى روح بود .
و مگر فقیهانى; همچون آیه الله بروجردى و امام خمینى ودیگران , مسلمانان را به وحدت نخواندند و مراکز تقریب نیافریدند . پس منظور از وحدت در مقابل تجزم و تعصب دست برداشتن از این قید و بند اسارت است که در نتیجه همنشین همه شدن و از محبت آنان کام بردن را درپى داشته باشد . البته مومنان دیندار از چنین همنشینى بیزار و گریزانند و این نه از روى نخوت ستبر است, بلکه از روى تقوا و خدا ترسى است و از روى محبت و عشق به خداوند است . عشق به خدا با عشق به دشمنان او هرگز در یک دل جمع نمى شود .
(( لا تجد قوما یومنون بالله والیوم الا خر یوادون من حاد الله ورسوله ولو کانوا آبإهم إو ابنإهم إو اخوانهم إو عشیرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الا یمان وایدهم بروح منه ویدخلهم جنات تجرى من تحتها الا نهار خالدین فیها رضى الله عنهم ورضوا عنه اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون ; هرگز نخواهى یافت کسانى را که ایمان به خدا و روز واپسین دارند که دوستى کنند با آنان که در برابر خدا و رسول (شریعت خدا و رسول) ایستاده اند (وقد علم کرده اند و تسلیم فرمان الهى نیستند) هرچند آنان پدران یا فرزندان یا برادران یا قوم و قبیله آنان باشند . اینانند که خداوند در دلشان ایمان را تثبیت نموده است و آنان را به روح خاصى از خود موید داشته است و آنان را در بهشت هایى که جوىها در آن جارى است جاودانه جاى خواهد داد او از آنها راضى و خشنود و آنها از او راضى و خشنودند آنان حزب الله و گروه خاص خدایند. هان, تنها حزب خدا در جهان رستگارند )).
آرى مومنان واقعى هرگز ((پلورالیسم)) را نمى پذیرند و هرگز ((پلورالیسم)) با ایمان به خدا و روز جزا, در یک دل جمع نمى شود. باید توجه داشت که آیه مذکور ایمان به خدارا تنها محور دوستى قرار نداده است, بلکه ایمان به خدا و رسول را . کسى که فرمان رسول را گردن ننهد و تسلیم نباشد, هرچند این عصیان در بعضى از اوامر او باشد مانند فرمان ولایت که در مورد إمیر المومنین و سایر ائمه ـ علیهم السلام ـ صادر شده است, با چنین کسى نباید دوستى کرد, مگر از روى سیاست که در سوره ممتحنه ذکر شده است .
و در نوشتارى دیگر از این نویسنده مطلبى در توضیح همین مقاله آمده است که با اختصار بخش هایى از آن را بررسى مى کنیم : ((اسم هادى خداوند اسم بى مسمائى نیست, اسمى نیست که تجلى و تحققش تشریفاتى و براى رفع تکلیف(!) باشد, خداوند پیامبرانى را بفرستد و آنان هم در گرداب کفرورزىها گرفتار آیند و پیامشان خاموش و خفه گردد وخداوند هم ـ العیاذ بالله ـ دلخوش و آسوده خاطر باشد که ما به تکلیف خود عمل کردیم و آنان مختارانه دین زدایى و کفر ورزى کردند ما هم مقتدرانه آنان را به آتش جحیم مى افکنیم .. آن که جدا به دنبال هدایت مردم است, نمى تواند بنشیند و تماشا کند که متاع هدایتش را به زورو تزویر مى ربایند و طرح و نقشه اورا ناکام مى گذارند و بازهم دست اصلاحى از آستین قدرت به در نیاورد و به کمک مظلومان و محرومان نشتابد, خداوند رحیم چگونه مى تواند ببیند اکثر مخلوقاتش از این نعمت فاخر که اعظم نعم اواست به راهزنى راه زنان محروم مى مانند وچاره اى نیاندیشد و راه را بر آنان نبندد؟!... به همین سبب اکثر افراد عالم را در اکثر ادوار تاریخ و اکثر فرق مسلمانان را در عالم اسلام باید بهره مند از هدایت دانست ... شرط اول این حکم آن است که معناى هدایت را فراخ بگیرید ... و شرط دوم این که هدایت را در یک نوع و یک مرتبه منحصر ندانید و انواع ودرجات آن را قبول کنید سوم این که اختیار مردم را به داعى عقل و فطرت اختیارى هدایت شده و خیرجو بدانید و لذا آن را در مقابل هدایت گرى خداوند ننهید و نگویید خداوند دین را فرستاد, اما مردم به اختیار از آن رو برگرداندند بلى بعضى ها به اختیار اعراض از حق مى کنند, لکن مردم على الاغلب به اختیار حق را مى گزینند حقى که چندگونه و چند چهره است ...)) .
این سخن در صورتى درست مى آید که ما این پیش فرض را پذیرفته باشیم که طرح و نقشه خداوند هدایت اغلب مردم است . آن گاه مى توان گفت به دلیل این که قدرت لا یتناهاى الهى هرگونه مانعى را از سر راه پیاده شدن این طرح بر مى دارد. پس اغلب مردم هدایت شده اند, ولى این گونه تفکر اساسى ندارد . اگر گفته شود ((رحیم)) بودن خداوند اقتضا مى کند که اکثر مخلوقاتش از این نعمت فاخر بهره مند شوند , پاسخ این است که اگر چنین اقتضایى باشد, چرا اقلیتى ناکام بمانند ؟ در پیشگاه خداوند مخلوقات یکسان اند , چرا بعضى را بر بعضى ترجیح دهد و اقلیتى را ناکام بگذارد ؟ ! مگر او قدرت هدایت همگان را ندارد یا از خوان نعمت او کم مى آید یا بهشت او تنگ است و جابراى همه نیست ؟! و اگر چنین باشد چرا اصولا شیطان را بیافریند که انسان ها را بفریبد ؟ و چرا در جهان به فرعون ها و نمرودها قدرت دهد تا راه هدایت را به زور ببندند ؟ و چرا قارون ها را ثروت دهد تا با پول مردم را از گرد پیامبران بپراکنند ؟ و چرا انسان هاى اغواگر و بد اندیش و کژ فهم را بیانى جذاب دهد که مردم را از صراط مستقیم او دور سازند ؟ و چرا و چرا و چرا ؟؟؟
باز مى گردیم به قرآن , خداوند مى فرماید : ((ولو إن قرآنا سیرت به الجبال إو قطعت به الارض إو کلم به الموتى بل لله الا مر جمیعا إفلم ییإس الذین آمنوا إن لو یشإ الله لهدى الناس جمیعا ...; و اگر قرآنى فروفرستیم که کوه ها را با آن بتوان جابه جا کرد و زمین را بتوان شکافت یا در نوردید و با مردگان بتوان سخن گفت (هرگز آنها ایمان نمى آورند) ولى همه کار به دست خداوند است, آیا نباید مومنان از ایمان آنان (مشرکان) مإیوس شوند (وبدانند که) اگر خدا بخواهد همه مردم را هدایت مى کند )). نتیجه این که خدا نمى خواهد همه مردم را بدون اختیار هدایت کند و مى خواهد که هرکس خود راه هدایت را پذیرفت هدایت شود و جز آن چه او مى خواهد چیزى واقع نمى شود ونظیر این آیه در قرآن بسیاراست .
پس این سخن که خداوند جدا دنبال هدایت است. اگر منظور راهنمایى باشد خداوند به همه انسان ها کم و بیش رسانده است واگر منظور رسانیدن به مقصود باشد, واقعیت ندارد, و اما این سخن که ((هدایت)) را فراخ بگیریم و آن را در اعتقاد به چند گزاره خاص خلاصه نکنیم, نتیجه اش نفى هرگونه معیاراست براى راه خدا و اعتقاد صحیح که مایه سعادت است و بر این اساس اصولا نیازى به ارسال رسل و انزال کتب نبود, هرکس با عقل خود راهى را مى یافت و چه فرق مى کند اعتقاد به وجود خدا یا نفى آن , واعتقاد به ربوبیت او یا ربوبیت سنگ و چوب و انسان و ماشین و طبیعت که اکثر مردم در طول تاریخ به آن معتقد بوده وهستند , و اعتقاد به یگانگى پروردگار و چندگانگى او , و اعتقاد به روز واپسین و عدم آن , و اعتقاد به لزوم پیروى از شرایع آسمانى یا قانون خود ساخته بشر و ... .
و اما این که نباید گفت خداوند دین را فرستاد, اما مردم به اختیار از آن روبرگرداندند . این درست همان است که قرآن گفته است : ((یا حسره على العباد ما یإتیهم من رسول الا کانوا به یستهزوون;(1) واى بر بندگان , هیچ فرستاده اى از سوى خدا براى آنها نیامد, مگر این که او را به تمسخر گرفتند )). (( ... وهمت کل امه برسولهم لیإخذوه ...(2); و هر امتى در صدد برآمدند پیامبر خود را بکشند)).
آیا اگر اندکى از امت چنین باشند و اکثر مخالف این رفتار باشند, حکم به امت نسبت داده مى شود ؟! و مگر جاى انکاراست که اکثر مردم در همه امت ها (نه اکثر) ایمان نیاوردند, بلکه پیامبران خدارا کشتند یا تبعید نمودند ؟!.
و در بخشى دیگر از این مقاله توضیحى آمده است : ((آیا شما به راستى باور مى کنید که پیامبر اسلام, پیام خودرا براى مردمى آورده باشد که خود معتقداست بیش ترشان عقل وشعور ندارند (اکثرهم لا یعقلون , اکثرهم لا یشعرون) آیا یک فرد متوسط هم چنین کارى مى کند که عمر و نیروى خودرا ناکامانه در مشاجره و محاجه با سفیهان به هدر دهد و غمگینانه بانگ بردارد, چرا سخنان مرا فهم و باور نمى کنند و نومیدانه از خداوند به دعا بخواهد که پیام او را در دل ها بنشاند و مکتب اورا پیروز کند ؟ دیده ام که امروزه پاره اى از آزادى ستیزان هم , جفاکارانه (وگاه مزورانه) بدان آیات توسل مى جویند تا حقوق اکثریت را پامال کنند و مشارکت سیاسى مردم در سرنوشتشان را بى منطق و ناروا جلوه دهند , بدین بهانه که اکثریت نه عقل دارند و نه شعور , و لذا چوپانى را باید بر آنان گماشت تا آنان را گله بانى کند! حق این است که چنین تفسیرى جز جفا کردن در حق آن آیات نیست . به همه آیاتى که چنین تعابیرى دارند مراجعه کنید تا بر شما معلوم شود که همه آنها به موارد ویژه اى متعلقند و از طایفه یا نکته خاصى سخن مى گویند وبه هیچ رو تعمیم به کل جامعه عربى و از آن بالاتر به کل جامعه بشریت , نمى یابند . به این آیه از سوره مائده توجه کنید : (( ولکن الذین کفروا یفترون على الله الکذب واکثرهم لایعقلون ; ... کافران بر خدا دروغ مى بندند و بیش ترشان خرد نمى ورزند)) . یا این آیه از سوره فرقان : (( إرایت من اتخذ الهه هواه افانت تکون علیه وکیلا ؟ ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون . ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا ; (دیدى آن کس را که هوسش خدایش بود ؟ آیا تو حافظ او هستى ؟ آیا مى پندارى که بیش تر اینان اهل شنیدن و خرد ورزیدنند ؟ اینان در بى عقلى چون چارپایانند , بلکه راه نایافته تر از آنها) . مثال بیش تر نمى زنم و شمارا به قرآن ارجاع مى دهم تا خود به بررسى همه آیات توفیق یابید .
آرى باور مى کنیم که پیامبر با چنان مردمى سخن مى گفت . نه تنها ایشان, بلکه همه پیامبران چنین بودند, ولى منظور از عقل و شعورى که نفى شده است آن عقل و شعور که مناط تکلیف و مصحح مخاطبه و محاجه است نیست , هم چنان که آنها را چون چارپایان بل گمراه تر دانستن به این معنى نیست وگرنه , نه جاى سخن گفتن بود و نه جاى ملامت کردن و نه آنها مستحق عقاب بودند, بلکه منظور آن است که در آیه اى دیگر آمده است: (( ...لهم قلوب لا یفقهون بها ولهم إعین لا یبصرون بها ولهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالا نعام بل هم إضل ... ; آنان را دل هایى است که با آنها درک نمى کنند و آنان را دیده هایى است که با آنها نمى بینند و آنان را گوش هایى است که با آنها نمى شنوند آنان چون چارپایان اند, بلکه گمراه ترند )). و منظور آن است که از قلب و چشم و گوش خود در یافتن و دیدن حقایق جهان استفاده نمى کنند .
ودر قرآن از زبان خود آنها حکایت شده است : ((لا نفقه کثیرا مما تقول ...; بسیارى از آن چه مى گویى درک نمى کنیم)). بلکه بالاتر , از قوم پیامبر اسلام چنین حکایت فرموده است : (( وقالوا قلوبنا فى إکنه مما تدعونا الیه وفى آذاننا وقر ومن بیننا وبینک حجاب ... ; و گفتند دل هاى ما از آن چه توبه آن مارا مى خوانى در پوشش است ودرگوش ما سنگینى است ومیان ما و تو حجاب است ...)).
و اما فریاد غمگینانه پیامبران که قرآن از آن مشحون است . حداقل سوره نوح ـ علیه السلام ـ را بخوانید پیامبرى که 950 سال به تصریح قرآن قوم خود را دعوت کرد و به جز گروه اندکى که در کشتى سوار شدند, کسى به او ایمان نیاورد .
واما این که (اکثرهم لا یعقلون و لا یشعرون) مربوط به گروهى ویژه است و تعمیم ندارد, مى گوئیم اولا چنین نیست و در آیه اى ـ حداقل ـ اکثر قوم مخاطب رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ را لایعقل خوانده است . در سوره عنکبوت آیه 63 آمده است : (( ولئن سإلتهم من نزل من السمإ مإ فإحیا به الا رض من بعد موتها لیقولن الله قل الحمد لله بل إکثرهم لا یعقلون ; و اگر از آنان بپرسى کیست که از آسمان باران فرستاد تازمین را پس از خزان زنده کند مى گویند : خدا . بگو ستایش تنها سزاوار خداست, ولى اکثر آنها در نمى یابند)).
و ثانیا تنها نفى شعور و ادراک از اکثریت در این نتیجه گیرى موثر نیست, بلکه سخن از هدایت و گمراهى اکثر است و قرآن برگمراهى آنها تإکید دارد . در سوره اعراف آیه 101 و 102 مى خوانیم : ((تلک القرى نقص علیک من إنبائها ولقد جائتهم رسلهم بالبینات فما کانوا لیومنوا بما کذبوا من قبل کذلک یطبع الله على قلوب الکافرین , وما وجدنا لا کثرهم من عهد وان وجدنا إکثرهم لفاسقین; این داستان جامعه هاى بشرى پیشین است که برتو مى خوانیم که پیامبران آنها دلائل روشن براى آنها آوردند, ولى آنها نپذیرفتند چیزى را که از ابتدا منکر شدند واین گونه است که خدا بر دل هاى کافران مهر مى زند و ما اکثر آنهارا پیمان شکن و متمرد یافتیم)).
آیا اینها گروه خاصى هستند یا همه جوامع بشرى پیشین که مخاطب انبیا بودند و در سوره انعام آیه 116 آمده است : (( وان تطع إکثر من فى الا رض یضلوک عن سبیل الله ... ; و بیش تر اهل زمین چنین اند که اگر از آن ها پیروى کنى تورا از راه خدا منحرف مى سازند )). ودر سوره یوسف آیه :103 (( وما إکثر الناس ولو حرصت بمومنین ; و اکثر مردم هر چند تو اصرار ورزى ایمان نخواهند آورد)). و در سوره رعد آیه :1 (( تلک آیات الکتاب والذى انزل الیک من ربک الحق ولکن إکثر الناس لا یومنون ; آنها آیات قرآن است و آن چه بر تو از پروردگار تو فرو فرستاده شده حق است, ولى اکثر مردم ایمان نمى آورند)).
هیچ مطلبى قبل از این جمله نیامده است که دلیل بر اختصاص باشد .
واما آنان که از سر ستیز با آزادى به این آیات توسل مى جویند تا حقوق اکثریت را پامال کنند به آنان باید گفت این آیات: اولا بر جامعه اسلامى ما منطبق نیست.
ثانیا در دورانى که ولى معصوم که از سوى خدا مفترض الطاعه است غایب مى باشد منطقى است که بهترین راه براى کنترل قدرت طغیان آور مراجعه به آراى اکثریت است و این اصلا از محدوده آیات مذکور خارج است .والحمد لله رب العالمین
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) یس (36) آیه 30. 2 ) غافر (40) آیه5.

تبلیغات