صراط مستقیم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
این مقاله پاسخى است به مقاله صراطهاى مستقیم که از عبدالکریم سروش در مجله کیان چندى پیش ذکر شده است. (واحد فرهنگى مجله)
((و إن هذا صراطى مستقیما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله))
خداوند را یک ((راه مستقیم)) بیش نیست, و از روزى که انسان را آفریده است, او را به آن سوى خوانده است: ((انا هدیناه السبیل ...)) و راه هاى دیگر همه انحرافى است. خداوند مى فرماید: این راه مستقیم من است که پیامبر اسلام بر شما به وسیله این قرآن عرضه مى دارد , از آن پیروى کنید و راه هاى متفرقه را نپیمایید که شما را از راه منحصر به فرد خداوند منحرف مى کند .
در جاى دیگر مى فرماید : (( ان الدین عند الله الا سلا م وما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جإهم العلم بغیا بینهم ..)).
حقیقت دین تسلیم در برابر شریعت و تقدیر الهى است , وپیشینیانى که بر آنها کتاب آسمانى نازل شد, همه در ابتدا یک شریعت و یک راه و روش و یک دین و یک دانش آسمانى داشتند , و اختلاف آنها بر اساس تجاوز به حقوق یکدیگر پدید آمد; پس از این که دانش آسمانى بر آنها نازل شده بود , نه این که در فهم یک حقیقت اختلاف کنند . اختلاف مذاهب صرفا اختلاف تفاسیر ((یک حقیقت)) نیست و هرگز همه آنها به ((یک حقیقت)) بر نمى گردند .
این مطلب که شرایع و ادیان آسمانى همه به ((یک حقیقت)) بر مى گردد و اختلافى در آنها نیست و آن چه مایه اختلاف مذاهب شده است, تجاوز بر حقوق دیگران است, که در قرآن کریم بر آن تإکید فراوان شده است . قرآن از سویى وحدت ادیان واقعى آسمانى را گوشزد مى نماید و از سویى دیگر نادرست بودن اختلاف مذاهب و ادیان ساختگى را .
در سوره شورى, آیه 13 آمده است : (( شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا والذى إوحینا الیک وما وصینا به ابراهیم وموسى وعیسى إن إقیموا الدین ولا تتفرقوا فیه ...)).
این آیه هر دو مطلب را در بردارد : از سویى بیان مى کند که آن چه بر شما به عنوان شریعت نازل شده است, همان است که به نوح, اولین پیامبر اولوا العزم و پدر دوم انسان سفارش شده است و همان است که بر ابراهیم و موسى و عیسى فرود آمده است . و از سوى دیگر, تإکید مى ورزد که دین را به پا دارید و از کژىها و انحراف ها و تفسیرهاى خود ساخته که موجب تفرق و پراکندگى است بپرهیزید .
در سوره آل عمران آیات 84 و 85 نیز آمده است : (( قل آمنا بالله وما انزل علینا وما انزل على ابراهیم واسماعیل واسحاق ویعقوب وما اوتى موسى وعیسى والنبیون من ربهم لا نفرق بین إحد منهم ونحن له مسلمون , ومن یبتغ غیر الا سلا م دینا فلن یقبل منه وهو فى الا خره من الخاسرین ;
بگو : ما ایمان آورده ایم به خدا و بر آن چه برما از سوى او فرود آمده است و آن چه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب فرود آمده است و آن چه از سوى پروردگار به موسى و عیسى و دیگر پیامبران رسیده است وهرگز میان آنها فرقى قائل نیستیم و ما تسلیم خواسته پروردگاریم و هرکس به جز اسلام ـ که همان دین تمامى انبیا است ـ دینى را برگزیند از او پذیرفته نیست و او در جهان واپسین از زیانکاران است)).
خداوند در برابر ((اهل کتاب)) به پیامبر خود دستور داده است تا ((وحدت ادیان واقعى)) را بیان کند و این که راه پیامبر اسلام, همان راه پیامبران پیشین است , راه ابراهیم و موسى و عیسى وهمه پیامبران الهى است . هرگز در میان آنان تفرقه اى نیست وصراط همه آنها یکى است و آن ((صراط مستقیم)) است , و صراطهاى متعدد مستقیم وجود ندارد وهمه آنها دعوت به اسلام کرده اند . اسلام نه به معناى راه و روش خاصى که به مقتضاى زمان و مکان تغییر پذیراست , بلکه به معناى ((فقط خدا را در وجود موثر دانستن , و حکم اورا گردن نهادن , و او را عبادت کردن ودر مقابل شریعت و دستور او مصلحت نیاندیشیدن , و تسلیم قضا و تقدیر او بودن و فقط بر او توکل کردن و از او مدد خواستن و ... است.))
یگانگى صراط مستقیم
چیزى که قرآن در این زمینه بر آن تإکید دارد دو نکته است : وحدت ادیان واقعى الهى;
یگانگى صراط مستقیم و فاسد بودن تفاسیر مختلفى که از ادیان واقعى شده است, و این که انگیزه این اختلاف ها تجاوز به حقوق یکدیگراست نه اختلاف بینش ها و تفاسیر از یک حقیقت .
گر چه همین صراط مستقیم, خود موجب پیدایش اختلافات است و اگر خداوند صراط مستقیم خودش را به مردم نشان نمى داد, همگى یک دین داشتند, ولى اختلافات آنها نه از راه ((اختلاف در تفسیر)) است, بلکه منشإ اختلاف , امور مادى وهواهاى نفسانى است و از این راه مذاهب مختلف پیدا شده است و فقط یک راه از آن راه هاى پدید آمده, حق است و بقیه باطل است . این مطلب را در یک آیه شگفت انگیز مى خوانیم :
(( کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین وانزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه وما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جإتهم البینات بغیا بینهم فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه والله یهدى من یشإ الى صراط مستقیم ;
مردم بدون دعوت انبیا یک مسلک و راه واحد دارند واختلافى در میان آنها نیست, ولى پس از بعثت انبیا براى بشارت دادن و انذار از روز واپسین و نزول کتاب آسمانى (که خداوند مى خواهد از این راه حاکمیت شریعت خودرا در میان جامعه انسانى تحکیم کند و اختلافات را به وسیله بینش آسمانى حقیقت بین از میان بردارد) کسانى که کتاب در میان آنها نازل شده است, در آن اختلاف کردند و اختلاف آنها از روى ستم و تجاوز بود (که هر گروهى مى خواست خود حاکمیت جامعه را به دست بگیرد) با این که براهین روشنگر براى آنها فرستاده شده بود و حجت بر آنها تمام بود , پس خداوند تنها یک گروه را که مومنان واقعى باشند به حق و حقیقت واحدى که در آن اختلاف بود, هدایت کرد و دیگران منحرف شدند و خداوند هرکه را بخواهد به راه راست هدایت مى کند )).
با این همه روشنگرى که در ((قرآن)) آمده است مع الاسف در مقاله ((صراطهاى مستقیم)) براى خدا صراطهاى مستقیم به عدد همه ادیان انحرافى و همه گرایش هاى متناقض ذکر شده است , و ضمن استدلال به سخن متفلسفان غرب و شعر مولوى, به نکره آوردن صراط مستقیم در چند مورد قرآن نیز استشهاد نموده و چند حدیث مجمل نیز به آن اضافه شده است . یکى از موارد تنکیر , همین آیه اخیر است و پرواضح است که منظور از این صراط مستقیم همان راه حقى است که مومنان به آن هدایت شده اند و دیگران در آن اختلاف کرده و از آن منحرف شده اند , و این تنکیر, گویاى تکثر نیست و این آیه صریح در ((وحدت صراط مستقیم است)) , علاوه بر آیات دیگر که اشاره شد, به خصوص آیه اول , و علاوه بر علامت تعریف که (الف و لام) در چندین آیه قرآن آمده است, از جمله سوره حمد ((اهدنا الصراط المستقیم)) نماز گزارانى که از نماز خود غفلت ندارند هرگز این آیه ومضمون آن را فراموش نمى کنند .
مثالى که از حدیث در این سخن آمده است, روایتى است که قرآن را ذوبطون دانسته است. گفته شده است که معناى آن این است که سخن حق چند لایه است و یکى از دلایلش این است که واقعیت چند لایه است و کلام چون از واقعیت پرده بر مى دارد به تبع چند لایه مى شود .
جواب این است که معناى این حدیث این نیست که یک واقعیت به چند تفسیر متناقض و متقابل از قرآن, باز مى گردد تا هم راه على ـ علیه السلام ـ از قرآن درست آید و هم راه دشمنان او, بلکه واقعیت هاى متعدد از یک آیه قرآن استفاده مى شود, نه چند لایه واقعیت . از یکى از مفسران بزرگ (ملا فتح على سلطان آبادى) نقل شده است که درباره آیه (( ولکن الله حبب الیکم الا یمان وزینه فى قلوبکم )) قریب به سى معناى متفاوت در بحث خویش ذکر نمود که هیچ کدام به ذهن شاگردان او که همه از فضلاى نامى بودند, نیامده بود . این است معناى بطون قرآن, نه این که ((یک حقیقت)) به ((تفسیرهاى متناقض)) قابل تإویل باشد. تفسیرهایى که منشإ اختلافات مذاهب و انحرافات شده است. تا بدین وسیله از قرآن هم ((تثلیث)) استفاده شود هم ((ثنویت)) هم ((توحید)); هم خدایى منزه از جسم و جسمانیات و هم خدایى که در بهشت دنبال آدم و حوا بود و آنها از ترس او در پشت درختان پنهان مى شدند , هم خدایى که قدرت و عظمت او بیکران و لایتناهى است و هم خدایى که یعقوب اورا بر زمین زد و به زور از او نبوت گرفت , هم از قرآن جبر استفاده شود, هم اختیار وتفویض هم امر بین الامرین , هم درستى راه زاهدانه امیر المومنین ـ علیه السلام ـ هم درستى راه طاغوتیان بنى امیه وبنى عباس , و تا آخرین تناقض هاى مذاهب و مسالک .
حدیث دیگرى که بدان تمسک جسته اند این است که خداوند پاره اى از آیات قرآن را براى اقوام ژرفکاوى نازل نموده است که در آخر الزمان مى آیند . این حدیث ناقص و نادرست نقل شده است و شاید هم نویسنده مقصر نباشد, زیرا بعضى از فلاسفه پیشین نیز این حدیث را در کتاب فلسفى خود ناقص نقل کرده اند تا بر گفتار آنها شاهد باشد, در حالى که حدیث مخالف هر دو برداشت است .
متن حدیث که در کافى جلد1, ص91 آمده است چنین است: ((از امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ از ((توحید)) سوال شد, فرمود: خداوند متعال دانست که در آخر الزمان کسانى متعمق (ژرف اندیش) خواهند آمد, پس آیات سوره توحید و اول سوره حدید تا (( وهو علیم بذات الصدور )) را نازل فرمود. پس اگر کسى بیش از آن درباره خدا سخن بگوید, هلاک شده است)).
ملاحظه مى شود که هدف امام ـ علیه السلام ـ از این بیان منع تعمق و ژرفکاوى در باره ذات اقدس احدیت است, ولى هم آن فیلسوفان پیشین و هم این نویسنده , ذیل حدیث را ندیده اند یا نادیده گرفته اند تا شاهد بر مدعاى آنها باشد .
جالب آن است که در این نوشتار در هر دو سوى حقیقتى که در قرآن آمده است, بر خلاف قرآن رقم خورده است , از سویى همه راه هاى انحرافى و مذاهب باطل, صراطهاى مستقیم معرفى شده اند و از شعر مولوى شاهد آمده است که ((منظر را باید عوض کرد و به جاى آن که جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج شکسته, ببینیم باید آن را مجموعه اى از خطوط راست دید )). و از سوى دیگر گفته شده است: ((اختلاف ادیان و شرایع آسمانى نه تنها به دلیل اختلاف شرایط اجتماعى یا تحریف شدن دینى و در آمدن دینى دیگراست, بلکه منشإ اختلاف نظرگاه انبیا است , حقیقت یکى است و انبیا هر کدام از زاویه اى به آن نظر کرده اند یا بر پیامبران تجلى هاى مختلف کرده است , وچنین است که تجربه پیامبر اسلام از نعیم اخروى و بهجت ولذت معنوى در قالب حور (زنان سیه چشم) آمده است و هیچ گاه در قرآن ذکرى از موهاى بور و چشم آبى نیامده است !! )).
گویا اگر پیامبر خاتم ـ صلى الله علیه و آله وسلم ـ از اروپا سربرآورده بود به جاى حور عین زنان چشم آبى مو بور, در قرآن مى آورد , و این اختلاف هم نه به این دلیل است که قرآن رو در رو با اعراب سخن مى گوید و مذاق آنان را ملاحظه مى کند, بلکه از این رواست که برداشت پیامبر چنین است . گویا قرآن نوشته پیامبر است و گویا وحى چیزى به جز برداشت هاى مختلف پیامبران نیست .
خداوند مى فرماید : ((ولو تقول علینا بعض الا قاویل لا خذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین;
اگر گفته اى از خود مى ساخت وبه ما نسبت مى داد دست راست اورا مى گرفتیم و شاهرگ اورا مى بریدیم)). ((وما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى ; نطق او از روى هوى و هوس نیست, بلکه آن فقط وحى است که بر او نازل مى شود )).
و اهل سخن مى دانند که سبک قرآن با سبک سخنان پیامبر از زمین تا آسمان فاصله دارد , و سخن پیامبر در عین فصاحت وبلاغت در برابر قرآن یک سخن عادى و معمولى است .
و در مورد مستقیم بودن همه راه ها آمده است که: ((اسلام یعنى تاریخ تفاسیرى که از اسلام شده است و این تفاسیر همیشه متعدد بوده است و معرفت دینى چیزى نیست, جز همین تفسیرهاى سقیم و صحیح ...)).
این مطلب مشتمل بر تناقض است , اگر در این تفسیر ها صحیح و سقیم وجود دارد, پس ((معرفت دینى واقعى)) آن معرفت صحیح است که حتما یکى از آن تفاسیر است, البته ممکن است در هر مسإله اى یک فرقه و یک مذهب بر حق باشند, ولى به هر حال معرفت دینى ((صحیح)) داریم و معرفت دینى ((سقیم)). و ظاهرا این تردید و تقسیم به اشتباه آمده است , زیرا در دنباله مطلب تإکید بر این شده است که اصولا حق و باطلى در این مذاهب و تفاسیر وجود ندارد و اصولا جاى پرسش از این که مگر مى شود حق را رها کرد و باطل را گرفت, نیست, زیرا هیچ تفسیر رسمى و واحد از دین وجود ندارد , و لذا هیچ مرجع و مفسر رسمى از آن وجود ندارد و در معرفت دینى, همچون هر معرفت بشرى دیگر قول هیچ کس حجت تعبدى براى کسى دیگر نیست , و هیچ فهمى مقدس و فوق چون و چرا نیست , و این سخن همان قدر که در ((شیمى)) صادق است در ((فقه)) و ((تفسیر)) هم صادق است , هرکس بار مسئولیتش را خود به دوش مى کشد ... .
اگر منظور این باشد که به طور کلى مفسرى و مرجعى براى دین وجود ندارد, این خلاف صریح قرآن و ضرورت دین است, زیرا خداوند پیامبر را مإمور بیان دین کرده است. او فقط آورنده دین و خواننده قرآن نیست . البته بوده اند در میان مسلمانان کسانى که چنین تصور کرده اند و گفته اند, ((حسبنا کتاب الله)), بلکه بعضى از نابخردان تفسیر خود از قرآن را بر توضیح پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ هر چند با سند قطعى باشد, مقدم دانسته اند, و اما پس از پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ به حکم حدیث ثقلین که روایت ((قطعى الصدور)) است, مفسران دین و قرآن از سوى آن حضرت تعیین شده اند . و اگر منظور غیر از معصومین باشد که البته این با بیانى که آمده است, تطابق ندارد, زیرا در این مقاله , تفسیر سنى و شیعه از دین در یک ردیف قرار گرفته است , ولى به هر حال از جهتى دیگر مردوداست, زیرا هرکس نمى تواند مسوولیت تشخیص احکام شرع را به دوش بکشد و این که گفته شده است هیچ, فهمى مقدس و فوق چون و چرا نیست, البته در غیر معصومین صحیح است, ولى همان گونه که همه مردم نمى توانند تخصص پزشکى یا قانون شناسى داشته باشند و نیازمند متخصص اند , در ((فقه)) نیز چنین است وناچار باید مسئولیت تشخیص احکام را به دوش دیگرى بیفکنند اگر منظور ایشان رد پدیده تقلید در فروع دین باشد, سخنى خام وغیر عملى است .
البته در این زمینه دو مسإله اخلاقى وجود دارد که باید رعایت شود : یکى این که: انسان نباید به خود و یافته هاى خود, خوش بین باشد و نباید همه یافته هاى خودرا حق مطلق بداند و همیشه احتمال اشتباه در فهم خود بدهد و بر این اساس است که علما رساله هاى فقهى خودرا پر از احتیاط کرده اند و تا مسإله اى واضح و روشن نباشد, حکم جزمى نمى دهند, گرچه موارد خلاف این نیز دیده مى شود .
دوم این که: در مباحثات و مناقشات علمى , انسان نباید حتى در مطالبى که به آنها قاطع و جازم است, برخوردى سرکوب گرانه داشته باشد و طرف را از مسابقه براند خداوند مى فرماید : (( وانا او ایاکم لعلى هدى او فى ضلا ل مبین ; بگو یا ما یا شما در راه هدایتیم یا در گمراهى )).
ابتدإ انسان باید احتمال اشتباه خودرا مطرح کند و یافته قطعى خودرا به صورت احتمال ذکر نماید, ولى این دو مطلب صحیح, هرگز نباید موجب شود که انسان سخنان باطل کوته نظران و کسانى که دین را به خاطر مقاصد دنیوى خود تحریف کرده اند, حق بداند یا اصولا بگوید حق وباطلى در میان نیست, ودین یک معناى سیالى است که به هر کدام از این تفاسیر, قابل توجیه است و همه اینها صحیح اند .
سخن عجیبى که در این جا استدلال و استشهاد شده, این است که: ((اگر واقعا از میان همه طوایف دین دار (بى دین ها به کنار) که به میلیاردها نفر مى رسند, تنها اقلیت شیعیان اثنى عشرى هدایت یافته اند و بقیه همه ضال و کافرند (به اعتقاد شیعیان) و یا اگر .. در آن صورت هدایت گرى خداوند کجا تحقق یافته است و نعمت عام هدایت او بر سر چه کسانى سایه افکنده است و اسم هادى حق در کجا تجلى شده است ؟! چگونه مى توان باور کرد که پیامبر اسلام همین که سربر بالین مرگ نهاد, عاصیان و غاصبانى چند موفق شدند دین اورا بربایند وعامه مسلمین را از فیض هدایت محروم کنند و همه زحمات پیامبر را بر باد دهند ؟! به فرض هم کسانى معدود حق ستیزى وجاه طلبى کردند , میلیون ها میلیون مسلمان را تا پایان تاریخ چه افتاده است که طاعاتشان مقبول نیافتد و زحماتشان بى پاداش بماند وسوء عاقبت در انتظارشان باشد ؟! و آیا این عین اعتراف به شکست برنامه هاى الهى و ناکامى پیامبر خداوند نیست ؟ آیا آمدن عیسى, روح خدا و رسول خدا و کلمه خدا فقط براى آن بود که جمعى عظیم مشرک شوند و آیین تثلیث برگیرند و از جاده هدایت به دور افتند و کتاب و کلام و پیامش بلا فاصله تحریف شود ؟! او هادى بود یا مضل ؟ فرستاده شیطان بود یا خداى رحیم و رحمان ؟ با این منطق همواره منطقه عظیمى از عالم و آدم تحت سیطره ابلیس و بخش لرزان وحقیرى از آن در کفالت خدا است , و گمراهان غلبه کمى و کیفى بر هدایت یافتگان دارند , و نیکان در اقلیت محض اند , و ادیانى که خداوند براى هدایت خلق فرستاده به کم ترین زحمتى به دست شیطانیان مسخ شده , و اینک اکثریت مردم دنیا , یا دین هاى تحریف شده دارند یا اصلا بهره اى از هدایت و نیکى ندارند و در آخرت بى نصیب از رحمت خداوندند . همین ملاحظات بدیهى]!!!] است که آدمى را وامى دارد تا پهنه هدایت و سعادت را وسیع تر بگیرد و کید شیطان را به تعلیم قرآنى ضعیف ببیند و براى دیگران هم حظى از نجات و سعادت وحقانیت قائل شود و روح پلورالیسم همین است . آن چه در این جا راهزنى مى کند عناوین کافر و مومن است , که عناوینى صرفا فقهى دنیوى است (ونظایرش در همه شرایع و مسالک وجود دارد) و ما را از دیدن باطن امور غافل و عاجز مى دارد . برداشتن این گونه تمایزات ظاهرى در مقام تحقیق , و نظر دوختن در عالم از روزن اسم هادى خداوند , و اساس هدایت ونجات را در طلب صادقانه و عبودیت حق جستن و نه در ارادت ورزیدن به این یا آن شخص یا عمل کردن به این یا آن ادب , یا وابسته ماندن به این یا آن حادثه تاریخى و حکم قشر را از حکم لب جدا کردن , و ذاتى دین را از عرضى آن بازشناختن , و شریعت و حقیقت را در جاى خود نشاندن و شیطان را به حقیقت در حاشیه نه در متن دیدن , ((ولا یحسبن الذین کفروا سبقوا انهم لا یعجزون )) (انفال, آیه59), کلید حل مشکل و هضم وقبول کثرت است . از این روزن که بنگریم , پلورالیسم معنایى ندارد, جز اذعان به رحمت واسعه الهى , کامیابى رسولان وى وضعف کید شیطان و بسط نوازش دستان نوازش گر خداوند بر سر عالمیان و آدمیان)) .
زهى خیال باطل که باطل اندیشان پیشین نیز بر همین خیال بودند . نکاتى چند باید گفته شود تا پرده ضعیفى که بر این خرافات کشیده شده است برداشته شود :
1 ـ چرا بى دینان به کنار ؟! اگر منظور کسانى باشد که در قید وبند دین نیستند که هم امروز اکثریت اند و هم در همیشه تاریخ . پس اگر اشکال عموم هدایت الهى باشد , و اشکال این که چگونه خداوند این همه انسان را به جهنم مى برد , و اشکال شکست برنامه هاى خدا و پیامبران باشد , چرا بى دینان به کنار ؟! این جمله خود اعتراف به نادرستى این تفسیر و تفکر است, چرا باید اکثر انسان ها از هدایت الهى محروم باشند و به جهنم وارد شوند ؟ پس کثرت بى دینان و اکثریت و غلبه آنها نقضى آشکار بر این سخن است . و اگر منظور کسانى باشد که به هیچ یک از ادیان آسمانى وابسته نیستند, هر چند وابستگى شناسنامه اى باشد که اینان نیز اگر نگوییم اکثریت اند, ولى بدون شک بسیار زیادند و این بستگى دارد که ادیان آسمانى را در چه محدوده اى بدانیم . گذشته از این که این گونه وابستگى ها قطعا اثر واقعى ندارد .
2 ـ هادى بودن خداوند به این معنى نیست که همه کس را هدایت مى کند (به معناى ایصال الى المطلوب ولو به واسطه) هم چنان که معناى محیى بودن خداوند این نیست که همه چیز را زنده مى کند , و ممیت بودن او چنین نیست که همه چیز را مى میراند, بلکه به این معنى است که هرکس هدایت یافته, از ((او)) یافته است و هر کس حیات یافته از ((او)) یافته است و هر چیزى که مرده است از ((او)) به او رسیده است . او هم چنان که هادى است, مضل است : ((ومن یضلل الله فماله من هاد ومن یهدى الله فماله من مضل; هرکس را او گمراه کند راهنمایى نخواهد داشت وهرکس را او هدایت کند هیچ کس وهیچ چیز او را گمراه نمى کند)). ((کذلک یضل الله من یشإ ویهدى من یشإ ...; خداوند هرکه را بخواهد گمراه مى کند وهرکه را بخواهد هدایت مى نماید )).
البته هدایت به معناى راه نشان دادن وچراغ بر سر راه برافروختن ودیده جهان بین عطا کردن وقدرت تفکر واندیشه بخشیدن عام وشامل همه انسان ها است : (( انا خلقنا الا نسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا ; ما انسان را از نطفه آمیخته اى آفریدیم که اورا بیازمائیم پس اورا شنوا وبینا قرار دادیم وما راه را به او نشان دادیم خواه سپاسگزار باشد خواه کافر )). ولى این هدایت مستلزم راه یابى نیست : (( واما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمى على الهدى ; ما قوم ثمودرا هدایت کردیم ولى آنها کوردلى را بر راهیابى ترجیح دادند)) .
پس هدایت بمعناى راهنمایى مستلزم راهیابى نیست .
(در زمینه این مطلب سخنى دیگر از این نویسنده آمده است که در پایان همین مقاله خواهد آمد, ان شإ الله ).
3 ـ آرى همین که پیامبر, سر بربالین مرگ نهاد, عاصیان وغاصبانى چند موفق شدند دین اورا بربایند وعامه مسلمین را از فیض هدایت محروم کنند, مگر پیامبر خود نفرموده بود: ((انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا ولن یفترقا حتى یردا على الحوض, من در میان شما دو چیز گرانبها باقى مى گذارم : کتاب خدا واهل بیتم , اگر به دامان آنها متوسل شوید هرگز پس از من گمراه نخواهید شد , وآنها از هم جدا نمى شوند تا روز قیامت )).
این حدیث متواتراست وسنى وشیعه به سندهاى بسیار که ذره اى شک باقى نمى گذارد, آن را از رسول خدا ـصلى الله علیه وآله وسلم ـ آورده اند . آیا پس از پیامبر ودر طول تاریخ اسلام , مسلمانان از عترت وراه ورسم آنها استفاده اى کردند ؟ آیا در مسانید وکتب حدیث وفقه آنان مطلبى از خاندان پیامبر آمده است ؟ آیا در تفسیر قرآن از آنان استمداد نمودند ؟! ومگر پیامبر نفرمود : ((انا مدینه العلم وعلى بابها فمن إراد المدینه فلیإت الباب; من شهر علمم وعلى درب ورودى آن شهراست پس هرکس بخواهد از شهر علم استفاده کند از على باید کمک بخواهد)). مگر در خانه علم پیامبر را نبستند واورا خانه نشین نکردند ؟! این کتب حدیث عامه است, ببینید چقدر حدیث از امیر المومنین ـ علیه السلام ـ آورده اند وچقدر از زید وعمرو ؟!!!.
راستى ! چرا پیامبر این همه تإکید بر این داشت که هر کس دخترم زهرا ـ علیها السلام ـ را اذیت کند, مرا اذیت کرده و در نتیجه خدا را اذیت کرده است ؟! چقدر این مسإله براى پیامبر مهم بود که نیمه شب بزرگان صحابه را جمع کند وبه آنان گوشزد نماید : مبادا پس از من زهرا را اذیت کنید ؟ مگر زنان در آن زمان تا چه اندازه در فعالیت هاى اجتماعى سهیم بودند که پیامبر بر زهرایش بترسد ؟! او زنى است خانه نشین وکسى با او کارى ندارد . اگر روال طبیعى باشد, باید احتمال این که پس از پیامبر کسى متعرض حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ بشود در میان نباشد , یا آن قدر ضعیف باشد که قابل ذکر نباشد , ولى ملاحظه مى شود که احادیث در این زمینه آن قدر زیاداست وتإکید پیامبر آن قدر تکرار شده است که تحریف گران نتوانسته اند آن را بپوشانند . وکسانى هم که امروز (با القاب سنگین علمى وروحانى) منکر ستم هاى روا شده بر آن حضرت شده اند, نمى توانند صدور این احادیث را انکار کنند . واین سوال هم چنان بى جواب مى ماند : چه انگیزه اى پیامبر را وادار به این تإکید مى کرد ؟ آیا جز این بود که رسول خدا مى دانست پس از او عاصیان وغاصبانى چند موفق مى شوند دین اورا بربایند ؟ ودین او از خانه ـ زهرا سلام الله علیها ـ منتشر مى شد, نه از جاى دیگر , بلکه او خانه دیگران را ((مطلع قرن شیطان)) اعلام نمود .
نه ! چنین نیست که این خط انحرافى پس از رحلت پیامبر شروع به فعالیت کرده باشد, بلکه در همان زمان که اسلام رشد مى نمود, در کنارش این خط انحرافى نیز بود . ونمود روشنش در حیات رسول خدا آن روز بود که آن مرد گفت : ((حسبنا کتاب الله ان الرجل لیهجر قد غلبه الوجع; کتاب خدا مارا بس است واین مرد (یعنى پیامبر) سخن بیهوده مى گوید (نعوذ بالله) وبیمارى بر او غالب شده است)).
با این سخن آیا باز هم جاى سوال است که اینان در صدد خاموش کردن چراغ هدایتى بودند که رسول خدا آن را بر افروخته بود ؟! وچطور ممکن است حاکمان در طى قرن ها نتوانند به این هدف هر چند به طور محدود دست یابند ؟!.
بر فرض که آن غاصبان را بر حق بدانید, آیا جاى انکاراست که پس از سى سال; یعنى در دوران حاکمیت بنى امیه (که اساس آن را همان ها برپا کردند) سعى بر این بود که حتى نام پیامبر را از مناره ها ومنبرها برچینند ؟! در دورانى که خلفاى پیامبر! افرادى سگ باز و میمون باز و شراب خوار بودند . بر بام کعبه شراب خوردند ودر حال مستى براى مسلمانان نماز جماعت برپا داشتند , مدینه پیامبر را براى اوباش و اراذل شام اباحه مطلق کردند وخون فرزندان پیامبر را ریختند . آیا باز هم جاى شک است که غاصبانى چند دین پیامبر را ربودند ؟ و از این بیان, پاسخ سخنى که در مقاله توضیحى این نویسنده آمده است, روشن مى شود . ((تشیع)) پاسخ مثبت به همه دعوت رسول الله ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ است وکسانى که دعوت آن حضرت در مورد تعیین امام و ولى امر پس از دوران رسالت را نپذیرفتند, پاسخ مثبت به همه دعوت او نداده اند .
ادامه دارد
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) انعام (6) آیه153. 153 . 2 ) آل عمران (3) آیه 19.
((و إن هذا صراطى مستقیما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله))
خداوند را یک ((راه مستقیم)) بیش نیست, و از روزى که انسان را آفریده است, او را به آن سوى خوانده است: ((انا هدیناه السبیل ...)) و راه هاى دیگر همه انحرافى است. خداوند مى فرماید: این راه مستقیم من است که پیامبر اسلام بر شما به وسیله این قرآن عرضه مى دارد , از آن پیروى کنید و راه هاى متفرقه را نپیمایید که شما را از راه منحصر به فرد خداوند منحرف مى کند .
در جاى دیگر مى فرماید : (( ان الدین عند الله الا سلا م وما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جإهم العلم بغیا بینهم ..)).
حقیقت دین تسلیم در برابر شریعت و تقدیر الهى است , وپیشینیانى که بر آنها کتاب آسمانى نازل شد, همه در ابتدا یک شریعت و یک راه و روش و یک دین و یک دانش آسمانى داشتند , و اختلاف آنها بر اساس تجاوز به حقوق یکدیگر پدید آمد; پس از این که دانش آسمانى بر آنها نازل شده بود , نه این که در فهم یک حقیقت اختلاف کنند . اختلاف مذاهب صرفا اختلاف تفاسیر ((یک حقیقت)) نیست و هرگز همه آنها به ((یک حقیقت)) بر نمى گردند .
این مطلب که شرایع و ادیان آسمانى همه به ((یک حقیقت)) بر مى گردد و اختلافى در آنها نیست و آن چه مایه اختلاف مذاهب شده است, تجاوز بر حقوق دیگران است, که در قرآن کریم بر آن تإکید فراوان شده است . قرآن از سویى وحدت ادیان واقعى آسمانى را گوشزد مى نماید و از سویى دیگر نادرست بودن اختلاف مذاهب و ادیان ساختگى را .
در سوره شورى, آیه 13 آمده است : (( شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا والذى إوحینا الیک وما وصینا به ابراهیم وموسى وعیسى إن إقیموا الدین ولا تتفرقوا فیه ...)).
این آیه هر دو مطلب را در بردارد : از سویى بیان مى کند که آن چه بر شما به عنوان شریعت نازل شده است, همان است که به نوح, اولین پیامبر اولوا العزم و پدر دوم انسان سفارش شده است و همان است که بر ابراهیم و موسى و عیسى فرود آمده است . و از سوى دیگر, تإکید مى ورزد که دین را به پا دارید و از کژىها و انحراف ها و تفسیرهاى خود ساخته که موجب تفرق و پراکندگى است بپرهیزید .
در سوره آل عمران آیات 84 و 85 نیز آمده است : (( قل آمنا بالله وما انزل علینا وما انزل على ابراهیم واسماعیل واسحاق ویعقوب وما اوتى موسى وعیسى والنبیون من ربهم لا نفرق بین إحد منهم ونحن له مسلمون , ومن یبتغ غیر الا سلا م دینا فلن یقبل منه وهو فى الا خره من الخاسرین ;
بگو : ما ایمان آورده ایم به خدا و بر آن چه برما از سوى او فرود آمده است و آن چه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب فرود آمده است و آن چه از سوى پروردگار به موسى و عیسى و دیگر پیامبران رسیده است وهرگز میان آنها فرقى قائل نیستیم و ما تسلیم خواسته پروردگاریم و هرکس به جز اسلام ـ که همان دین تمامى انبیا است ـ دینى را برگزیند از او پذیرفته نیست و او در جهان واپسین از زیانکاران است)).
خداوند در برابر ((اهل کتاب)) به پیامبر خود دستور داده است تا ((وحدت ادیان واقعى)) را بیان کند و این که راه پیامبر اسلام, همان راه پیامبران پیشین است , راه ابراهیم و موسى و عیسى وهمه پیامبران الهى است . هرگز در میان آنان تفرقه اى نیست وصراط همه آنها یکى است و آن ((صراط مستقیم)) است , و صراطهاى متعدد مستقیم وجود ندارد وهمه آنها دعوت به اسلام کرده اند . اسلام نه به معناى راه و روش خاصى که به مقتضاى زمان و مکان تغییر پذیراست , بلکه به معناى ((فقط خدا را در وجود موثر دانستن , و حکم اورا گردن نهادن , و او را عبادت کردن ودر مقابل شریعت و دستور او مصلحت نیاندیشیدن , و تسلیم قضا و تقدیر او بودن و فقط بر او توکل کردن و از او مدد خواستن و ... است.))
یگانگى صراط مستقیم
چیزى که قرآن در این زمینه بر آن تإکید دارد دو نکته است : وحدت ادیان واقعى الهى;
یگانگى صراط مستقیم و فاسد بودن تفاسیر مختلفى که از ادیان واقعى شده است, و این که انگیزه این اختلاف ها تجاوز به حقوق یکدیگراست نه اختلاف بینش ها و تفاسیر از یک حقیقت .
گر چه همین صراط مستقیم, خود موجب پیدایش اختلافات است و اگر خداوند صراط مستقیم خودش را به مردم نشان نمى داد, همگى یک دین داشتند, ولى اختلافات آنها نه از راه ((اختلاف در تفسیر)) است, بلکه منشإ اختلاف , امور مادى وهواهاى نفسانى است و از این راه مذاهب مختلف پیدا شده است و فقط یک راه از آن راه هاى پدید آمده, حق است و بقیه باطل است . این مطلب را در یک آیه شگفت انگیز مى خوانیم :
(( کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین وانزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه وما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جإتهم البینات بغیا بینهم فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه والله یهدى من یشإ الى صراط مستقیم ;
مردم بدون دعوت انبیا یک مسلک و راه واحد دارند واختلافى در میان آنها نیست, ولى پس از بعثت انبیا براى بشارت دادن و انذار از روز واپسین و نزول کتاب آسمانى (که خداوند مى خواهد از این راه حاکمیت شریعت خودرا در میان جامعه انسانى تحکیم کند و اختلافات را به وسیله بینش آسمانى حقیقت بین از میان بردارد) کسانى که کتاب در میان آنها نازل شده است, در آن اختلاف کردند و اختلاف آنها از روى ستم و تجاوز بود (که هر گروهى مى خواست خود حاکمیت جامعه را به دست بگیرد) با این که براهین روشنگر براى آنها فرستاده شده بود و حجت بر آنها تمام بود , پس خداوند تنها یک گروه را که مومنان واقعى باشند به حق و حقیقت واحدى که در آن اختلاف بود, هدایت کرد و دیگران منحرف شدند و خداوند هرکه را بخواهد به راه راست هدایت مى کند )).
با این همه روشنگرى که در ((قرآن)) آمده است مع الاسف در مقاله ((صراطهاى مستقیم)) براى خدا صراطهاى مستقیم به عدد همه ادیان انحرافى و همه گرایش هاى متناقض ذکر شده است , و ضمن استدلال به سخن متفلسفان غرب و شعر مولوى, به نکره آوردن صراط مستقیم در چند مورد قرآن نیز استشهاد نموده و چند حدیث مجمل نیز به آن اضافه شده است . یکى از موارد تنکیر , همین آیه اخیر است و پرواضح است که منظور از این صراط مستقیم همان راه حقى است که مومنان به آن هدایت شده اند و دیگران در آن اختلاف کرده و از آن منحرف شده اند , و این تنکیر, گویاى تکثر نیست و این آیه صریح در ((وحدت صراط مستقیم است)) , علاوه بر آیات دیگر که اشاره شد, به خصوص آیه اول , و علاوه بر علامت تعریف که (الف و لام) در چندین آیه قرآن آمده است, از جمله سوره حمد ((اهدنا الصراط المستقیم)) نماز گزارانى که از نماز خود غفلت ندارند هرگز این آیه ومضمون آن را فراموش نمى کنند .
مثالى که از حدیث در این سخن آمده است, روایتى است که قرآن را ذوبطون دانسته است. گفته شده است که معناى آن این است که سخن حق چند لایه است و یکى از دلایلش این است که واقعیت چند لایه است و کلام چون از واقعیت پرده بر مى دارد به تبع چند لایه مى شود .
جواب این است که معناى این حدیث این نیست که یک واقعیت به چند تفسیر متناقض و متقابل از قرآن, باز مى گردد تا هم راه على ـ علیه السلام ـ از قرآن درست آید و هم راه دشمنان او, بلکه واقعیت هاى متعدد از یک آیه قرآن استفاده مى شود, نه چند لایه واقعیت . از یکى از مفسران بزرگ (ملا فتح على سلطان آبادى) نقل شده است که درباره آیه (( ولکن الله حبب الیکم الا یمان وزینه فى قلوبکم )) قریب به سى معناى متفاوت در بحث خویش ذکر نمود که هیچ کدام به ذهن شاگردان او که همه از فضلاى نامى بودند, نیامده بود . این است معناى بطون قرآن, نه این که ((یک حقیقت)) به ((تفسیرهاى متناقض)) قابل تإویل باشد. تفسیرهایى که منشإ اختلافات مذاهب و انحرافات شده است. تا بدین وسیله از قرآن هم ((تثلیث)) استفاده شود هم ((ثنویت)) هم ((توحید)); هم خدایى منزه از جسم و جسمانیات و هم خدایى که در بهشت دنبال آدم و حوا بود و آنها از ترس او در پشت درختان پنهان مى شدند , هم خدایى که قدرت و عظمت او بیکران و لایتناهى است و هم خدایى که یعقوب اورا بر زمین زد و به زور از او نبوت گرفت , هم از قرآن جبر استفاده شود, هم اختیار وتفویض هم امر بین الامرین , هم درستى راه زاهدانه امیر المومنین ـ علیه السلام ـ هم درستى راه طاغوتیان بنى امیه وبنى عباس , و تا آخرین تناقض هاى مذاهب و مسالک .
حدیث دیگرى که بدان تمسک جسته اند این است که خداوند پاره اى از آیات قرآن را براى اقوام ژرفکاوى نازل نموده است که در آخر الزمان مى آیند . این حدیث ناقص و نادرست نقل شده است و شاید هم نویسنده مقصر نباشد, زیرا بعضى از فلاسفه پیشین نیز این حدیث را در کتاب فلسفى خود ناقص نقل کرده اند تا بر گفتار آنها شاهد باشد, در حالى که حدیث مخالف هر دو برداشت است .
متن حدیث که در کافى جلد1, ص91 آمده است چنین است: ((از امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ از ((توحید)) سوال شد, فرمود: خداوند متعال دانست که در آخر الزمان کسانى متعمق (ژرف اندیش) خواهند آمد, پس آیات سوره توحید و اول سوره حدید تا (( وهو علیم بذات الصدور )) را نازل فرمود. پس اگر کسى بیش از آن درباره خدا سخن بگوید, هلاک شده است)).
ملاحظه مى شود که هدف امام ـ علیه السلام ـ از این بیان منع تعمق و ژرفکاوى در باره ذات اقدس احدیت است, ولى هم آن فیلسوفان پیشین و هم این نویسنده , ذیل حدیث را ندیده اند یا نادیده گرفته اند تا شاهد بر مدعاى آنها باشد .
جالب آن است که در این نوشتار در هر دو سوى حقیقتى که در قرآن آمده است, بر خلاف قرآن رقم خورده است , از سویى همه راه هاى انحرافى و مذاهب باطل, صراطهاى مستقیم معرفى شده اند و از شعر مولوى شاهد آمده است که ((منظر را باید عوض کرد و به جاى آن که جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج شکسته, ببینیم باید آن را مجموعه اى از خطوط راست دید )). و از سوى دیگر گفته شده است: ((اختلاف ادیان و شرایع آسمانى نه تنها به دلیل اختلاف شرایط اجتماعى یا تحریف شدن دینى و در آمدن دینى دیگراست, بلکه منشإ اختلاف نظرگاه انبیا است , حقیقت یکى است و انبیا هر کدام از زاویه اى به آن نظر کرده اند یا بر پیامبران تجلى هاى مختلف کرده است , وچنین است که تجربه پیامبر اسلام از نعیم اخروى و بهجت ولذت معنوى در قالب حور (زنان سیه چشم) آمده است و هیچ گاه در قرآن ذکرى از موهاى بور و چشم آبى نیامده است !! )).
گویا اگر پیامبر خاتم ـ صلى الله علیه و آله وسلم ـ از اروپا سربرآورده بود به جاى حور عین زنان چشم آبى مو بور, در قرآن مى آورد , و این اختلاف هم نه به این دلیل است که قرآن رو در رو با اعراب سخن مى گوید و مذاق آنان را ملاحظه مى کند, بلکه از این رواست که برداشت پیامبر چنین است . گویا قرآن نوشته پیامبر است و گویا وحى چیزى به جز برداشت هاى مختلف پیامبران نیست .
خداوند مى فرماید : ((ولو تقول علینا بعض الا قاویل لا خذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین;
اگر گفته اى از خود مى ساخت وبه ما نسبت مى داد دست راست اورا مى گرفتیم و شاهرگ اورا مى بریدیم)). ((وما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى ; نطق او از روى هوى و هوس نیست, بلکه آن فقط وحى است که بر او نازل مى شود )).
و اهل سخن مى دانند که سبک قرآن با سبک سخنان پیامبر از زمین تا آسمان فاصله دارد , و سخن پیامبر در عین فصاحت وبلاغت در برابر قرآن یک سخن عادى و معمولى است .
و در مورد مستقیم بودن همه راه ها آمده است که: ((اسلام یعنى تاریخ تفاسیرى که از اسلام شده است و این تفاسیر همیشه متعدد بوده است و معرفت دینى چیزى نیست, جز همین تفسیرهاى سقیم و صحیح ...)).
این مطلب مشتمل بر تناقض است , اگر در این تفسیر ها صحیح و سقیم وجود دارد, پس ((معرفت دینى واقعى)) آن معرفت صحیح است که حتما یکى از آن تفاسیر است, البته ممکن است در هر مسإله اى یک فرقه و یک مذهب بر حق باشند, ولى به هر حال معرفت دینى ((صحیح)) داریم و معرفت دینى ((سقیم)). و ظاهرا این تردید و تقسیم به اشتباه آمده است , زیرا در دنباله مطلب تإکید بر این شده است که اصولا حق و باطلى در این مذاهب و تفاسیر وجود ندارد و اصولا جاى پرسش از این که مگر مى شود حق را رها کرد و باطل را گرفت, نیست, زیرا هیچ تفسیر رسمى و واحد از دین وجود ندارد , و لذا هیچ مرجع و مفسر رسمى از آن وجود ندارد و در معرفت دینى, همچون هر معرفت بشرى دیگر قول هیچ کس حجت تعبدى براى کسى دیگر نیست , و هیچ فهمى مقدس و فوق چون و چرا نیست , و این سخن همان قدر که در ((شیمى)) صادق است در ((فقه)) و ((تفسیر)) هم صادق است , هرکس بار مسئولیتش را خود به دوش مى کشد ... .
اگر منظور این باشد که به طور کلى مفسرى و مرجعى براى دین وجود ندارد, این خلاف صریح قرآن و ضرورت دین است, زیرا خداوند پیامبر را مإمور بیان دین کرده است. او فقط آورنده دین و خواننده قرآن نیست . البته بوده اند در میان مسلمانان کسانى که چنین تصور کرده اند و گفته اند, ((حسبنا کتاب الله)), بلکه بعضى از نابخردان تفسیر خود از قرآن را بر توضیح پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ هر چند با سند قطعى باشد, مقدم دانسته اند, و اما پس از پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ به حکم حدیث ثقلین که روایت ((قطعى الصدور)) است, مفسران دین و قرآن از سوى آن حضرت تعیین شده اند . و اگر منظور غیر از معصومین باشد که البته این با بیانى که آمده است, تطابق ندارد, زیرا در این مقاله , تفسیر سنى و شیعه از دین در یک ردیف قرار گرفته است , ولى به هر حال از جهتى دیگر مردوداست, زیرا هرکس نمى تواند مسوولیت تشخیص احکام شرع را به دوش بکشد و این که گفته شده است هیچ, فهمى مقدس و فوق چون و چرا نیست, البته در غیر معصومین صحیح است, ولى همان گونه که همه مردم نمى توانند تخصص پزشکى یا قانون شناسى داشته باشند و نیازمند متخصص اند , در ((فقه)) نیز چنین است وناچار باید مسئولیت تشخیص احکام را به دوش دیگرى بیفکنند اگر منظور ایشان رد پدیده تقلید در فروع دین باشد, سخنى خام وغیر عملى است .
البته در این زمینه دو مسإله اخلاقى وجود دارد که باید رعایت شود : یکى این که: انسان نباید به خود و یافته هاى خود, خوش بین باشد و نباید همه یافته هاى خودرا حق مطلق بداند و همیشه احتمال اشتباه در فهم خود بدهد و بر این اساس است که علما رساله هاى فقهى خودرا پر از احتیاط کرده اند و تا مسإله اى واضح و روشن نباشد, حکم جزمى نمى دهند, گرچه موارد خلاف این نیز دیده مى شود .
دوم این که: در مباحثات و مناقشات علمى , انسان نباید حتى در مطالبى که به آنها قاطع و جازم است, برخوردى سرکوب گرانه داشته باشد و طرف را از مسابقه براند خداوند مى فرماید : (( وانا او ایاکم لعلى هدى او فى ضلا ل مبین ; بگو یا ما یا شما در راه هدایتیم یا در گمراهى )).
ابتدإ انسان باید احتمال اشتباه خودرا مطرح کند و یافته قطعى خودرا به صورت احتمال ذکر نماید, ولى این دو مطلب صحیح, هرگز نباید موجب شود که انسان سخنان باطل کوته نظران و کسانى که دین را به خاطر مقاصد دنیوى خود تحریف کرده اند, حق بداند یا اصولا بگوید حق وباطلى در میان نیست, ودین یک معناى سیالى است که به هر کدام از این تفاسیر, قابل توجیه است و همه اینها صحیح اند .
سخن عجیبى که در این جا استدلال و استشهاد شده, این است که: ((اگر واقعا از میان همه طوایف دین دار (بى دین ها به کنار) که به میلیاردها نفر مى رسند, تنها اقلیت شیعیان اثنى عشرى هدایت یافته اند و بقیه همه ضال و کافرند (به اعتقاد شیعیان) و یا اگر .. در آن صورت هدایت گرى خداوند کجا تحقق یافته است و نعمت عام هدایت او بر سر چه کسانى سایه افکنده است و اسم هادى حق در کجا تجلى شده است ؟! چگونه مى توان باور کرد که پیامبر اسلام همین که سربر بالین مرگ نهاد, عاصیان و غاصبانى چند موفق شدند دین اورا بربایند وعامه مسلمین را از فیض هدایت محروم کنند و همه زحمات پیامبر را بر باد دهند ؟! به فرض هم کسانى معدود حق ستیزى وجاه طلبى کردند , میلیون ها میلیون مسلمان را تا پایان تاریخ چه افتاده است که طاعاتشان مقبول نیافتد و زحماتشان بى پاداش بماند وسوء عاقبت در انتظارشان باشد ؟! و آیا این عین اعتراف به شکست برنامه هاى الهى و ناکامى پیامبر خداوند نیست ؟ آیا آمدن عیسى, روح خدا و رسول خدا و کلمه خدا فقط براى آن بود که جمعى عظیم مشرک شوند و آیین تثلیث برگیرند و از جاده هدایت به دور افتند و کتاب و کلام و پیامش بلا فاصله تحریف شود ؟! او هادى بود یا مضل ؟ فرستاده شیطان بود یا خداى رحیم و رحمان ؟ با این منطق همواره منطقه عظیمى از عالم و آدم تحت سیطره ابلیس و بخش لرزان وحقیرى از آن در کفالت خدا است , و گمراهان غلبه کمى و کیفى بر هدایت یافتگان دارند , و نیکان در اقلیت محض اند , و ادیانى که خداوند براى هدایت خلق فرستاده به کم ترین زحمتى به دست شیطانیان مسخ شده , و اینک اکثریت مردم دنیا , یا دین هاى تحریف شده دارند یا اصلا بهره اى از هدایت و نیکى ندارند و در آخرت بى نصیب از رحمت خداوندند . همین ملاحظات بدیهى]!!!] است که آدمى را وامى دارد تا پهنه هدایت و سعادت را وسیع تر بگیرد و کید شیطان را به تعلیم قرآنى ضعیف ببیند و براى دیگران هم حظى از نجات و سعادت وحقانیت قائل شود و روح پلورالیسم همین است . آن چه در این جا راهزنى مى کند عناوین کافر و مومن است , که عناوینى صرفا فقهى دنیوى است (ونظایرش در همه شرایع و مسالک وجود دارد) و ما را از دیدن باطن امور غافل و عاجز مى دارد . برداشتن این گونه تمایزات ظاهرى در مقام تحقیق , و نظر دوختن در عالم از روزن اسم هادى خداوند , و اساس هدایت ونجات را در طلب صادقانه و عبودیت حق جستن و نه در ارادت ورزیدن به این یا آن شخص یا عمل کردن به این یا آن ادب , یا وابسته ماندن به این یا آن حادثه تاریخى و حکم قشر را از حکم لب جدا کردن , و ذاتى دین را از عرضى آن بازشناختن , و شریعت و حقیقت را در جاى خود نشاندن و شیطان را به حقیقت در حاشیه نه در متن دیدن , ((ولا یحسبن الذین کفروا سبقوا انهم لا یعجزون )) (انفال, آیه59), کلید حل مشکل و هضم وقبول کثرت است . از این روزن که بنگریم , پلورالیسم معنایى ندارد, جز اذعان به رحمت واسعه الهى , کامیابى رسولان وى وضعف کید شیطان و بسط نوازش دستان نوازش گر خداوند بر سر عالمیان و آدمیان)) .
زهى خیال باطل که باطل اندیشان پیشین نیز بر همین خیال بودند . نکاتى چند باید گفته شود تا پرده ضعیفى که بر این خرافات کشیده شده است برداشته شود :
1 ـ چرا بى دینان به کنار ؟! اگر منظور کسانى باشد که در قید وبند دین نیستند که هم امروز اکثریت اند و هم در همیشه تاریخ . پس اگر اشکال عموم هدایت الهى باشد , و اشکال این که چگونه خداوند این همه انسان را به جهنم مى برد , و اشکال شکست برنامه هاى خدا و پیامبران باشد , چرا بى دینان به کنار ؟! این جمله خود اعتراف به نادرستى این تفسیر و تفکر است, چرا باید اکثر انسان ها از هدایت الهى محروم باشند و به جهنم وارد شوند ؟ پس کثرت بى دینان و اکثریت و غلبه آنها نقضى آشکار بر این سخن است . و اگر منظور کسانى باشد که به هیچ یک از ادیان آسمانى وابسته نیستند, هر چند وابستگى شناسنامه اى باشد که اینان نیز اگر نگوییم اکثریت اند, ولى بدون شک بسیار زیادند و این بستگى دارد که ادیان آسمانى را در چه محدوده اى بدانیم . گذشته از این که این گونه وابستگى ها قطعا اثر واقعى ندارد .
2 ـ هادى بودن خداوند به این معنى نیست که همه کس را هدایت مى کند (به معناى ایصال الى المطلوب ولو به واسطه) هم چنان که معناى محیى بودن خداوند این نیست که همه چیز را زنده مى کند , و ممیت بودن او چنین نیست که همه چیز را مى میراند, بلکه به این معنى است که هرکس هدایت یافته, از ((او)) یافته است و هر کس حیات یافته از ((او)) یافته است و هر چیزى که مرده است از ((او)) به او رسیده است . او هم چنان که هادى است, مضل است : ((ومن یضلل الله فماله من هاد ومن یهدى الله فماله من مضل; هرکس را او گمراه کند راهنمایى نخواهد داشت وهرکس را او هدایت کند هیچ کس وهیچ چیز او را گمراه نمى کند)). ((کذلک یضل الله من یشإ ویهدى من یشإ ...; خداوند هرکه را بخواهد گمراه مى کند وهرکه را بخواهد هدایت مى نماید )).
البته هدایت به معناى راه نشان دادن وچراغ بر سر راه برافروختن ودیده جهان بین عطا کردن وقدرت تفکر واندیشه بخشیدن عام وشامل همه انسان ها است : (( انا خلقنا الا نسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا ; ما انسان را از نطفه آمیخته اى آفریدیم که اورا بیازمائیم پس اورا شنوا وبینا قرار دادیم وما راه را به او نشان دادیم خواه سپاسگزار باشد خواه کافر )). ولى این هدایت مستلزم راه یابى نیست : (( واما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمى على الهدى ; ما قوم ثمودرا هدایت کردیم ولى آنها کوردلى را بر راهیابى ترجیح دادند)) .
پس هدایت بمعناى راهنمایى مستلزم راهیابى نیست .
(در زمینه این مطلب سخنى دیگر از این نویسنده آمده است که در پایان همین مقاله خواهد آمد, ان شإ الله ).
3 ـ آرى همین که پیامبر, سر بربالین مرگ نهاد, عاصیان وغاصبانى چند موفق شدند دین اورا بربایند وعامه مسلمین را از فیض هدایت محروم کنند, مگر پیامبر خود نفرموده بود: ((انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا ولن یفترقا حتى یردا على الحوض, من در میان شما دو چیز گرانبها باقى مى گذارم : کتاب خدا واهل بیتم , اگر به دامان آنها متوسل شوید هرگز پس از من گمراه نخواهید شد , وآنها از هم جدا نمى شوند تا روز قیامت )).
این حدیث متواتراست وسنى وشیعه به سندهاى بسیار که ذره اى شک باقى نمى گذارد, آن را از رسول خدا ـصلى الله علیه وآله وسلم ـ آورده اند . آیا پس از پیامبر ودر طول تاریخ اسلام , مسلمانان از عترت وراه ورسم آنها استفاده اى کردند ؟ آیا در مسانید وکتب حدیث وفقه آنان مطلبى از خاندان پیامبر آمده است ؟ آیا در تفسیر قرآن از آنان استمداد نمودند ؟! ومگر پیامبر نفرمود : ((انا مدینه العلم وعلى بابها فمن إراد المدینه فلیإت الباب; من شهر علمم وعلى درب ورودى آن شهراست پس هرکس بخواهد از شهر علم استفاده کند از على باید کمک بخواهد)). مگر در خانه علم پیامبر را نبستند واورا خانه نشین نکردند ؟! این کتب حدیث عامه است, ببینید چقدر حدیث از امیر المومنین ـ علیه السلام ـ آورده اند وچقدر از زید وعمرو ؟!!!.
راستى ! چرا پیامبر این همه تإکید بر این داشت که هر کس دخترم زهرا ـ علیها السلام ـ را اذیت کند, مرا اذیت کرده و در نتیجه خدا را اذیت کرده است ؟! چقدر این مسإله براى پیامبر مهم بود که نیمه شب بزرگان صحابه را جمع کند وبه آنان گوشزد نماید : مبادا پس از من زهرا را اذیت کنید ؟ مگر زنان در آن زمان تا چه اندازه در فعالیت هاى اجتماعى سهیم بودند که پیامبر بر زهرایش بترسد ؟! او زنى است خانه نشین وکسى با او کارى ندارد . اگر روال طبیعى باشد, باید احتمال این که پس از پیامبر کسى متعرض حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ بشود در میان نباشد , یا آن قدر ضعیف باشد که قابل ذکر نباشد , ولى ملاحظه مى شود که احادیث در این زمینه آن قدر زیاداست وتإکید پیامبر آن قدر تکرار شده است که تحریف گران نتوانسته اند آن را بپوشانند . وکسانى هم که امروز (با القاب سنگین علمى وروحانى) منکر ستم هاى روا شده بر آن حضرت شده اند, نمى توانند صدور این احادیث را انکار کنند . واین سوال هم چنان بى جواب مى ماند : چه انگیزه اى پیامبر را وادار به این تإکید مى کرد ؟ آیا جز این بود که رسول خدا مى دانست پس از او عاصیان وغاصبانى چند موفق مى شوند دین اورا بربایند ؟ ودین او از خانه ـ زهرا سلام الله علیها ـ منتشر مى شد, نه از جاى دیگر , بلکه او خانه دیگران را ((مطلع قرن شیطان)) اعلام نمود .
نه ! چنین نیست که این خط انحرافى پس از رحلت پیامبر شروع به فعالیت کرده باشد, بلکه در همان زمان که اسلام رشد مى نمود, در کنارش این خط انحرافى نیز بود . ونمود روشنش در حیات رسول خدا آن روز بود که آن مرد گفت : ((حسبنا کتاب الله ان الرجل لیهجر قد غلبه الوجع; کتاب خدا مارا بس است واین مرد (یعنى پیامبر) سخن بیهوده مى گوید (نعوذ بالله) وبیمارى بر او غالب شده است)).
با این سخن آیا باز هم جاى سوال است که اینان در صدد خاموش کردن چراغ هدایتى بودند که رسول خدا آن را بر افروخته بود ؟! وچطور ممکن است حاکمان در طى قرن ها نتوانند به این هدف هر چند به طور محدود دست یابند ؟!.
بر فرض که آن غاصبان را بر حق بدانید, آیا جاى انکاراست که پس از سى سال; یعنى در دوران حاکمیت بنى امیه (که اساس آن را همان ها برپا کردند) سعى بر این بود که حتى نام پیامبر را از مناره ها ومنبرها برچینند ؟! در دورانى که خلفاى پیامبر! افرادى سگ باز و میمون باز و شراب خوار بودند . بر بام کعبه شراب خوردند ودر حال مستى براى مسلمانان نماز جماعت برپا داشتند , مدینه پیامبر را براى اوباش و اراذل شام اباحه مطلق کردند وخون فرزندان پیامبر را ریختند . آیا باز هم جاى شک است که غاصبانى چند دین پیامبر را ربودند ؟ و از این بیان, پاسخ سخنى که در مقاله توضیحى این نویسنده آمده است, روشن مى شود . ((تشیع)) پاسخ مثبت به همه دعوت رسول الله ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ است وکسانى که دعوت آن حضرت در مورد تعیین امام و ولى امر پس از دوران رسالت را نپذیرفتند, پاسخ مثبت به همه دعوت او نداده اند .
ادامه دارد
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) انعام (6) آیه153. 153 . 2 ) آل عمران (3) آیه 19.