آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

شکست یهودیان در مدینه(2)
قسمت چهارم
سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم هو الذى اخرج الذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم لاول الحشر ما ظننتم ان یخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله فاتیهم الله من حیث لم یحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدى المومنین فاعتبروا یا اولى الابصار و لولا ان کتب الله علیهم الجلإ لعذبهم فى الدنیا و لهم فى الاخره عذاب النار ذلک بإنهم شاقوا الله و رسوله و من یشاق الله فان الله شدید العقاب.(1)
پیروزى, فعل حق است
ظاهر ((هو الذى اخرج الذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم)) حصر است یعنى این کار فقط از خدا ساخته بود مسلمین مدتها بنى نضیر را محاصره کرده بودند اما این جلاى وطن و پیروزى بر یهودیان فقط از راه امدادهاى غیبى بود. در این گونه موارد خداى سبحان فعل را از انسان سلب مى کند و به خودش اسناد مى دهد, نظیر این آیه سوره انفال: ((فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم))(2) با این که در ظاهر مجاهدین جنگیدند, اما در این آیه فعل از آنها سلب شد و به خدا اسناد یافت و فرمود: شما دشمنان را از بین نبردید بلکه کمک غیبى حق بود که آنها را از پاى درآورد. بعد به دنبالش هم به رسول اکرم(ص) فرمود: ((و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى)).
بالاتر از این, این که فرمود: ((ما ظننتم ان یخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله)) یعنى نه تنها کارى از شما ساخته نبود بلکه اصلا به فکرتان هم نمىآمد که پیروز مى شوید.

مقابله با رسول, مقابله با خداست
یهودیان ـ به زعم خویش ـ خود را در برابر الله قرار نمى دادند, چون به الله معتقد بودند, بلکه خود را در برابر رسول الله قرار مى دادند, لذا خداى سبحان فرمود اینها فکر مى کردند قلعه هایشان آنها را از خدا نجات مى دهد, یعنى اینها رو در رو با الله اند. اگر کسى رسالت رسول برایش ثابت نشود هرگز نمى گویند او در برابر الله ایستاد, ولى اگر براى کسى ثابت شد با حفظ شناخت رسول, مقابله با رسول, مقابله با الله است. در مسائل اثباتى, بیعت با رسول به منزله بیعت با الله است: ((الذین یبایعونک انما یبایعون الله))(3) یا ((من یطع الرسول فقد اطاع الله))(4) در مسائل سلبى هم این چنین است که مقابله با رسول به منزله مقابله با الله است.
یهودیان رسول اکرم(ص) را کاملا مى شناختند, در سوره مبارکه بقره آمده است: ((الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابنائهم)) همان طورى که پدر, اعضاى خانواده خود را به خوبى مى شناسد آنها هم وجود مبارک رسول(ص) را کاملا شناختند, زیرا همه نشانه هایى که در کتاب آسمانى خود خواندند در حضرت یافتند و معجزه هاى او را هم از نزدیک دیدند, پس هیچ جاى شبهه اى براى آنان نبود: ((ان فریقا منهم لیکتمون الحق و هم یعلمون))(5)
بنابراین اگر کسى ـ بعد از معرفت رسول ـ با او مقابله کند به منزله مقابله الله است, لذا فرمود اینها فکر مى کردند در برابر الله مصونیت دارند اگر کسى کاخ هاى مستحکمى بنا کرد که از مرگ نجات پیدا کند دیر یا زود بالاخره مى میرد: ((اینما تکونوا یدرککم الموت ولو کنتم فى بروج مشیده))(6) ولى گاهى قصرهاى مستحکم بنا مى کند که در برابر رهبران مذهبى بایستد قرآن او را تهدید به هلاکت مى کند نه به مرگ طبیعى, در سوره مبارکه شعرإ از آیه 128 به بعد این چنین است: ((اتبنون بکل ریح آیه تعبثون و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون)) فکر مى کردید که خالد و جاودانه خواهید ماند ((و اذا بطشتم بطشتم جبارین)) در هنگام بطش و غضب هم جبارانه اعمال قهر مى کردید ((فاتقوا الله و اطیعون و اتقوا الذى امدکم بما تعلمون امدکم بانعام و بنین و جنات و عیون انى اخاف علیکم عذاب یوم عظیم قالوا سوإ علینا إوعظت ام لم تکن من الواعظین ان هذا الا خلق الاولین)) به پیامبرشان مى گفتند چه موعظت کنى و چه نکنى در ما بى اثر است, این حرف هاى شما کهنه شده است (از چندین قرن قبل این حرف بود که مى گفتند: ((حرف انبیا کهنه شده است)))
((ان هذا الا خلق الاولین و ما نحن بمعذبین فکذبوه فاهلکناهم)) این فاهلکناهم غیر از آن است که ((اینما تکونوا یدرککم الموت ولو کنتم فى بروج مشیده)) آن درباره مرگ عادى است این درباره مرگ تعذیبى.

یهودیان, مرجع ضمیر ((هم))
برخى از مفسران احتمال داده اند که ضمیر ((فاتیهم الله)) به مومنین برگردد, فاتیهم الله من حیث لم یحتسبوا یعنى ((فإتى المومنین نصر الله من حیث لم یحتسبوا)) کمک غیبى خدا از راهى که فکر نمى کردند نصیب مسلمین شد. این برداشت با سیاق آیه سازگار نیست, چون آن چه که قرآن درباره مومنین سخن گفته با ضمیر جمع حاضر است و همه ضمیرهاى جمع غایب به یهودیان بنى نضیر برمى گردد, هم چنین این استنباط نه با گذشته این جمله مناسب است نه با آینده آن که فرمود: ((و قذف فى قلوبهم الرعب یخربون بیوتهم)) ضمیر ((یخربون)) و ((قلوبهم)) همه به یهودیان بنى نضیر برمى گردد بنابراین فاتیهم الله یعنى ((فاتى الیهود)).
از این نوع آیه ها در قرآن زیاد هست نظیر آن چه در آیه 26 سوره نحل آمده است: ((قد مکر الذین من قبلهم فاتى الله بنیانهم من القواعد فخر علیهم السقف من فوقهم و اتیهم العذاب من حیث لایشعرون)) یعنى خداى سبحان در برابر مکرشان نابهنگام آنان را گرفت و غافلگیرشان کرد و مثل کسى که در خانه اى با سقف مجلل و دیوار محکم نشسته ولى پایه هاى آن در شرف انهدام است, این چنین نبود که اینها در خانه نشسته بودند و سقف خانه روى سرشان آمد بلکه فرمود: ((فاتى الله بنیانهم من القواعد)) یعنى فرمان خدا از راه قاعده به پایه هاى خانه هایشان رسید و پایه هاى آنها را لرزان کرد: ((فخر علیهم السقف من فوقهم و اتیهم العذاب من حیث لایشعرون)) پس این ((فاتیهم الله من حیث لم یحتسبوا)) این ضمیرها همه به یهودیان بنى نضیر برمى گردد نه مسلمین.

شدت عذاب
نکته دیگر در این آیه این است که: چگونگى بیان تخریب خانه هاى یهودیان, شدت عذاب را مى رساند; یعنى این که نفرمود این قلعه ها را هم یهودیان خراب مى کردند هم مسلمانان; یعنى دو تخریب یا دو اخراب نیست بلکه فقط یکى است فرمود: ((یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدى المومنین)) نفرمود هم یهودیان خراب مى کردند هم مسلمین بلکه فرمود یهودیان با دستان خود و با دست مسلمین خانه هاى خود را خراب کردند. این شدت تعذیب است, اگر چیزى مورد علاقه انسان باشد و انسان با دست دشمن خود مورد علاقه خود را از بین ببرد این یک شدت عذاب است, اگر مى فرمود خانه هاى آنها را هم مومنین خراب مى کردند هم خودشان, این آن شدت عذاب را تفهیم نمى کرد, اما فرمود: خانه هاىشان را خودشان خراب مى کردند منتها یک مقدار با دست خودشان و مقدارى هم با دست مومنان: ((یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدى المومنین))

مفهوم عبرت
((فاعتبروا یا اولى الابصار)) اعتبار از عبرت و عبور و گذشت است. به اشک هم از آن رو ((عبره)) مى گویند که از چشم عبور مى کند و به صورت مى ریزد, اگر کسى طورى گریه کند که فقط چشمش تر بشود این ((عبره)) نیست, این که درباره سیدالشهدا(ع) نقل شده است که حضرت فرمود: ((انا قتیل العبرات)) اگر کسى در مجلس سوگ آن حضرت به قدرى گریه کند که فقط چشمش تر بشود این مصداق انا قتیل العبرات نیست, آن قدر باید اشک ریخت که از چشم عبور کند و به گونه برسد که بشود عبره.
اعتبار کردن هم آن است که انسان از امت گذشته به امت حاضر و از نسل گذشته به نسل حاضر عبور کند, این همان فلسفه تاریخ است نه خود تاریخ. قرآن کریم وقتى مسائل علمى یا تاریخى را مطرح مى کند مبدإ و منتها و آغاز و انجام آنها را هم ذکر مى کند. فرق علم بشرى با قرآن این است که علم در مسیر افقى اشیا بحث مى کند; یعنى فى المثل یک معدن شناس فقط این گونه بحث مى کند که این رده هاى کوه یا خاک چند میلیون سال قبل به چه شکل بوده بعد این چنین شده است و در آینده به چه صورت درخواهد آمد. این روش بحث علمى است که در همه رشته هاى آن مطرح است.
اما چه کسى و چرا و به چه هدفى این کارها را کرد و این خواص را در طبیعت گذاشت, در علوم مطرح نیست.
قرآن کریم همه اینها را چه درباره علوم تجربى نظیر معادن چه درباره کشاورزى چه درباره دامدارى مطرح مى کند و سپس اول و آخر این کارها را هم بازگو مى کند. درباره تاریخ هم این چنین است یک مورخ و گزارش گر مى گوید قومى در آن سرزمین زندگى مى کردند بعد جلاى وطن کردند, دیگران آمدند و این سرزمین را آباد کردند و... اما چرا قوم اول رفتند و دیگران آمدند, در علم تاریخ مطرح نیست. ولى قرآن کریم وقتى این قصص را نقل مى کند به آنها روح مى دهد; و بلافاصله مى فرماید: ((فاعتبروا یا اولى الابصار)) شما عبرت بگیرید, این یک اصل کلى است و مخصوص سرزمین حجاز و جزیره العرب یا قوم یهود و یا نژاد و زبان و زمین و زمان خاصى نیست.

استفاده فخر رازى از آیه
امام فخر رازى در تفسیر خود مى گوید: ما در کتاب ((محصول)) ـ که در علم اصول است ـ با این آیه و آیه هاى مشابه آن, ثابت کردیم که قیاس, حجت است. (قیاسى که اهل سنت آن را حجت مى دانند همان تمثیل ناقصى است که در منطق مردود شده است) این آیه هرگز دلالت بر حجیت قیاس ندارد.
آن چه که از این آیه و مشابه آن استفاده مى شود همان قیاس منطقى است که امامیه آن را حجت مى داند, این همان تمثیل جامع دار است که به قیاس برمى گردد و ما هم آن را حجت مى دانیم. این چنین نیست که قیاس مصطلح در اصول ـ که همان تمثیل غیر حجت منطقى است ـ با این آیه ثابت بشود, تمثیل منطقى آن است که حکمى بر موضوعى ثابت بشود و ما بدون این که راز و رمز ثبوت حکم را براى موضوع بدانیم و فقط بر اساس تناسب هایى که خود, استنباط کرده ایم, آن را به موضوع دیگر سرایت بدهیم, این قیاس اصولى (تمثیل منطقى) است, ولى اگر نکته ثبوت آن حکم براى این موضوع را خود دلیل طرح کند این قیاس منطقى است نه قیاس اصولى.
در آیه بعد مى فرماید: سر این که ما یهودیان بنى نضیر را مستإصل کردیم این است که آنان با الله مقابله کردند. (صغرى) هر کس مقابله با الله کند سرکوب مى شود (کبرى).
خلاصه: یهودیان با خدا مقابله کردند (صغرى)
هر کس با خدا مقابله کند سرکوب مى شود (کبرى)
یهودیان سرکوب شدند (نتیجه)
پس مطلبى که در این آیه مطرح شده قیاس مصطلح منطقى است نه قیاس اصولى ((ذلک بانهم شاقوا الله و رسوله)) (صغرى) ((و من یشاق الله فان الله شدید العقاب)) (کبرى) چون کبرى کلى است به ما مى گوید ((فاعتبروا یا اولى الابصار)). پس تلاش فخرالدین رازى بى حاصل است.

اولى الابصار چه کسانى هستند؟
و اما این که فرمود: ((فاعتبروا یا اولى الابصار)) اولى الابصار را در آیات دیگر به صورت ((اولوا الالباب)) یاد مى کنند و صاحبان بصیرت, گاهى در بعضى از آیات نظیر آیه سوره مبارکه نازعات که جریان آل فرعون را بازگو مى کند مى فرماید: ((فاخذه الله نکال الاخره والاولى ان فى ذلک لعبره لمن یخشى))(7) این لمن یخشى یعنى علما چون ((انما یخشى الله من عباده العلمإ))(8) غیر عالم که نمى ترسد پس این که فرمود: ((فاعتبروا یا اولى الابصار)) منظور از این اولى الابصار همان اولوا الالباب و علما هستند, اگر گاهى مى فرماید: ((ان فى ذلک لعبره لمن یخشى)) چون فرمود: ((انما یخشى الله من عباده العلمإ)) پس ان فى ذلک لعبره للعلمإ این علما همان اولى الابصار و اولوا الالباب اند. آن که عبور بکند و بگوید این قضیه اختصاص به گذشته ندارد شامل حال ما مى شود.
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آیه1 ـ 4. 2 ) انفال (8) آیه17. 3 ) فتح (48) آیه10. 4 ) نسإ (4) آیه80. 5 ) بقره (2) آیه146. 6 ) نسإ (4) آیه78. 7 ) نازعات (79) آیه26. 8 ) فاطر(35) آیه28.

تبلیغات