آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

شکست یهودیان در مدینه(1)
قسمت سوم
آیه دوم:
((هو الذى اخرج الذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم لاول الحشر ما ظننتم ان یخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله فاتیهم الله من حیث لم یحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدى المومنین فاعتبروا یا اولى الابصار))(1)
او کسى است که کافران اهل کتاب را در نخستین برخورد (با مسلمانان) از خانه هایشان بیرون راند! گمان نمى کردید آنان خارج شوند, و خودشان نیز گمان مى کردند که دژهاى محکمشان آنها را از عذاب الهى مانع مى شود; اما خداوند از آن جا که گمان نمى کردند به سراغشان آمد و در دلهایشان ترس و وحشت افکند, به گونه اى که خانه هاى خود را با دست خویش و با دست مومنان ویران مى کردند; پس عبرت بگیرید اى صاحبان چشم!

شإن نزول
در مدینه یهودیان از نظر سیاسى و اقتصادى مقتدر بودند.وقتى که رسول اکرم(ص) وارد مدینه شدند, آنان نخست دسیسه هاى مرموزانه اى به کار گرفتند ولى دیدند حضرت مستقیما با آنها کارى ندارد و زمینه پیشرفتش هم فراهم است. سپس سه قبیله یهودى بنى نضیر و بنى قریظه و بنى قینقاع پیمان عدم تعرض بستند که نه با اسلام باشند نه علیه اسلام, وقتى جنگ بدر شروع شد و مسلمین پیروز شدند فهمیدند که حضرت محمد(ص) همان پیامبر معهود است و زمانى که جنگ احد با آن حوادثش پایان گرفت, کعب ابن اشرف, پیشواى یهودیان بنى نضیر, از مدینه به مکه رفت و با ابوسفیان رابطه برقرار کرد و سوگند یاد کردند که دشمن قسم خورده اسلام شوند. رسول اکرم(ص) روزى به قبیله بنى نضیر رفت تا طبق برخى از نقل ها درباره دیه دو نفر از آنها مهلت بخواهد, کعب ابن اشرف, حضرت را به گرمى مى پذیرد, اما در پنهانى توطئه ترور و قتل حضرت را در منزل خودش در همان قبیله بنى نضیر فراهم مى کند, ذات اقدس اله به وسیله وحى رسول اکرم(ص) را آگاه مى کند, حضرت فورا از آن جا برمى خیزد و به مدینه مىآید. قرآن کریم نسبت به یهودیان اعلان خطر کرد و به حضرت فرمود: ((لاتزال تطلع على خائنه منهم))(2) در سوره مائده آمده است که خداى سبحان به رسولش فرمود اینها هر روز نقشه مى کشند این چنین نیست که اگر یک نقشه از آنها را خنثى کردى آنها دست از نقشه و توطئه بردارند. رسول اکرم طبق دستور الهى از آن جا خارج شد و دستور قتل کعب ابن اشرف را داد. کعب ابن اشرف به هلاکت رسید, آن گاه یهودیان بنى نضیر با رسول اکرم مذاکره کردند که ما چه کنیم؟ حضرت فرمود: از این جا باید بیرون بروید و جلاى وطن کنید. آنها تعهد سپردند که بعد از مدتى جلاى وطن کنند منافقین به همین یهودیان بنى نضیر ـ که رابطه سیاسى مرموزانه اى داشتند ـ گفتند شما جلاى وطن نکنید و از مدینه بیرون نروید و اگر خواستید بیرون بروید ما با شماییم و اگر به جنگ شما آمدند ما شما را یارى مى کنیم: ((لئن اخرجتم لنخرجن معکم و لانطیع فیکم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنکم))(3) از این رو یهودیان به پیامبر(ص) گفتند: ما از محلمان و از این قبیله و از این قلعه ها بیرون نمى رویم تو هر چه از دستت بر مىآید بکن.
این شإن نزول آیه بود, البته با تفاوت هایى که بین آن چه که مرحوم امین الاسلام در ((مجمع البیان)) نقل کرده با آن چه که از تفسیر على ابن ابراهیم قمى نقل شده است و تفاسیر دیگرى مانند آن.

عدم حسن ظن و سوء ظن به خدا
این آیه دو نکته را یادآور مى شود: یکى سوء ظن یهودیان به خدا و دیگرى عدم حسن ظن مسلمین به خدا; این دو ظن با هم تفاوت دارد لذا تعبیر قرآن هم حساب شده است, آن چه بد است سوء ظن به خدا است نه عدم حسن ظن, فرمود یهودیان گمان مى کردند که هیچ قدرتى نمى تواند آنها را شکست بدهد, زیرا قلعه هاى مستحکم نفوذ ناپذیر داشتند آنها سوء ظن داشتند و شما حسن ظن نداشتید, شما فکر نمى کردید که آنها با داشتن همه این قلعه ها و دژهاى مستحکم رفتنى باشند, آنها هم سوء ظن داشتند و خیال مى کردند که با همه این قلعه هاى مستحکم هرگز شکست نمى خورند, فرمود: ((هو الذى إخرج الذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم)) یعنى یهودیان بنى نضیر را, نه تنها از بیت شان بلکه از دارشان بیرون بردند, چون ((دار)) وسیع تر از ((بیت)) است.

مفهوم اولیت
((لاول الحشر)) یعنى این یهودیان تاکنون در رفاه و آسایش به سر مى بردند هیچ کدام از آنها و نیاکانشان درد آوارگى را نچشیده بودند, این اولین بار است که اسلام آنها را آواره مى کند: ((هوالذى اخرج الذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم لاول الحشر)) هیچ قدرتى از نظر نظامى توان جنگیدن با آنها را نداشت از نظر سیاسى هم روابط تیره اى با مشرکین داشتند اما هیچ قدرتى نتوانست آنها را آواره کند فقط اسلام آنها را آواره کرد. این اولیت در ((لاول الحشر)) تنها اولیت تاریخى و زمانى نیست, چون اولیت تاریخى و زمانى فخرآور نیست; مثلا در حرم به روى همه زائران باز است کسى صبح, زودتر از دیگران به حرم وارد مى شود, و دیگرى دیرتر, در این صورت, کسى که زودتر رسیده, افتخارى را کسب نکرده چون همه فهمیده اند که باید به حرم مشرف شوند و زیارت کنند اما کسى راهش دورتر بود و یا ضعیف تر بود و دیرتر رسید, اما دیگرى راهش نزدیک تر بود و یا قوىتر بود و زودتر رسید, این گونه از اولیت ها زمانى است و اولیت زمانى مایه فخر نیست, اما گاهى حادثه اى پیش آمده اولا: تشخیص این که این حادثه حق است یا باطل کار آسانى نیست ثانیا: بعد از فهم حق بودن کار, شجاعت و اقدام در مسیر آن, مهم است. این اولیت باعث فخر است. این که در بسیارى از احتجاج ها در جریان این که على ابن ابى طالب(س) به عنوان ((اول من اسلم)) به عنوان فخر یاد مى شود این است نه این که على ابن ابى طالب(س) روز شنبه ایمان آورد و دیگران در روزهاى یک شنبه و دوشنبه و... بلکه منظور این است که روزى که تشخیص این که اسلام حق است یا نه کار هر کسى نبود, على(ع) اسلام آورد و شجاعانه اقدام کرد. پس دو عامل تشخیص حق و اقدام شجاعانه به جریان ((اول من اسلم)) بها مى دهد.
حال یهودیان هم که در ناز و نعمت پروریده شده بودند اولین کسى که آنان را آواره کرد, اسلام بود, لذا خداوند مى فرماید: ((هوالذى اخرج الذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم لاول الحشر)) اگر کسى بگوید براى اولین بار اسلام, یهودیان را از مدینه بیرون کرده است این فخر است.
در این ((لاول الحشر)) نکته اى است که باید ذکر کنیم: ((حشر)) به معناى جمع است. در قیامت عده اى محشور و جمع مى شوند اما نه با آسایش و آسانى بلکه با قدرت و زور, اگر گروهى را با فشار ـ و نه با رإفت و مهربانى ـ از جاهاى دور گرد هم بیاورند, این را ((حشر)) مى گویند در این جا هم خداوند فرمود ما یهودیان را از قلعه هایشان بیرون کردیم و در این کار نه دشمنان از خطر سوء ظن محفوظ و نه دوستان داراى حسن ظن بودند: ((ما ظننتم إن یخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله)) شما فکر نمى کردید که آنان بیرون رفتنى باشند, زیرا با هیچ عاملى نمى توانستید بر قلعه هایشان مسلط شوید, ((ما ظننتم إن یخرجوا)) این عدم حسن ظن شما بود. قرآن کریم نسبت به مسلمین این نکته را هم رعایت مى کند و نمى فرماید که شما به خدا گمان بد داشتید بلکه مى فرماید شما گمان نمى کردید که اینها رفتنى باشند, اما سوء ظن یهودیان این است که: ((و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله)) آنها خود را با خدا طرف مى دیدند سوء ظن داشتید و مى گفتند کسى نمى تواند ما را از این دیار و قلعه هاى مستحکم بیرون کند. در حالى که خدا عزیز و نفوذناپذیر است و اگر قلعه مستحکم در برابر خدا بتواند مقاومت کند پس خدا معاذالله عزیز نیست پس این چنین نیست که این قلعه ها مانع نفوذ اراده حق باشد.
مشابه این کار از منافقین هم نقل شده است منافق چون طبعا کافر است مخصوصا در روزهاى جنگ ((هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان))(4) در روزهاى جنگ هم آنها کافرانه فکر مى کردند. در سوره مبارکه فتح جریان منافقین را این گونه نقل مى کنند: سر این که منافقین در جبهه شرکت نمى کردند این بود که فکر مى کردند مسلمین پیروز نمى شوند و رهبرشان هم شکست مى خورد و کشته مى شود: ((بل ظننتم ان لن ینقلب الرسول والمومنون الى اهلیهم ابدا)) به منافقین خطاب کرده مى فرماید شما فکر مى کردید که زعیم اسلام (رسول اسلام) با همراهانشان وقتى به جبهه رفتند زنده بر نمى گردند این همان سوء ظن است: ((و زین ذلک فى قلوبکم و ظننتم ظن السوء و کنتم قوما بورا))(5) شما یک ملت بایرى بودید (بایر در برابر دایر آن زمین بى ثمر را گویند اگر زمینه زندگى مردم هم مثل زمین بى ثمر شد آن مردم را بایر مى گویند)
منافق بایر است و ثمر نمى دهد این سوء ظن هم در کافران است هم در منافقان. ولى درباره مومنین فرمود: ((ما ظننتم ان یخرجوا)) دو تعبیر لطیف نسبت به مومنین هست اولا: نسبت به خدا نداد و نفرمود که شما گمان نمى کردید که خدا این کار را نمى کند بلکه فرمود: شما گمان نمى کردید که کافران و یهودیان بنى نضیر متوارى شوند. نکته دیگر هم عدم ظن را به مومنین نسبت داد نه ظن عدم را, فرمود: ((ما ظننتم ان یخرجوا)) و نفرمود: ((ما ظننتم ان لایفعل الله کذا)) مظنون درباره مومنین فعل کفار است نه فعل حق. ولى درباره کفار این دو نکته کاملا به عکس است هم ظن عدم است نه عدم الظن هم مظنون فعل خداست, فرمود: ((ما ظننتم ان یخرجوا)) درباره کفار فرمود: ((و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله...)) اینها ظن و گمان داشتند که خدا نمى تواند درباره شان کارى بکند سوء ظن به الله بود. ظن به عدم داشتند ((و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله)) چون حصون و قلعه ها نزدشان معتبر بود و خیال مى کردند که قلعه نمى گذارد که خدا در آنها اثر بگذارد. انسانى که مادى است و جهان بینى مادى دارد, و دیگر سخن از روح و قلب و غیب و امثال آن, برایش مطرح نیست فقط سخن از قلعه مى کند, آن گاه خداى سبحان فرمود ما همین قلعه را به دست خودشان خراب کردیم. اولین کار این بود که با کشتن زعیمشان آنها را ترساندیم, وقتى ترسیدند پا به فرار گذاشتند و براى این که زودتر فرار کنند همین قلعه اى که برایشان جاى امن بود به دست خودشان خراب شد, گرچه مومنین از بیرون تخریب مى کردند اما قبل از این که مومنین شروع به کار بکنند خودشان تخریب کردند.

عذاب الهى
((فاتیهم الله من حیث لم یحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدى المومنین)) هم اینها که قلعه براىشان جاى امن بود اکنون به جاى عذاب بدل شده است. فرار از خانه هاى عادى کار آسانى است اما گریختن از قلعه هاى بلند و مستحکم, مشکل است. مى بینیم که اگر خداى سبحان اراده کند جاى امن خطرناک مى شود و به عکس, هرگز کسى فکر نمى کرد در جریان توفان نوح از تنور, آب بجوشد; تنورى که محل شعله ور شدن آتش است, با آب سنخیت ندارد ممکن بود خداى سبحان دستور بدهد همین آب در جاى دیگر بجوشد اما از تنور جوشش دادن نشانه آن است که هر جا خدا بخواهد و اراده کند وضع برمى گردد: ((و فار التنور)).(6)
اگر انسان بى راهه برود, از جایى که فکرش را هم نمى کند خدا به او ضربه مى زند و در وادى خطر مى افتد و اگر در راه حق باشد خداى سبحان به او از راه هاى فکر نشده فیض مى رساند. ((من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب))(7) آن وقتى هم که بخواهد بگیرد ((من حیث لایحتسب)) مى گیرد. پس چه بهتر که انسان کار را به او بسپارد, اگر کار را به او بسپارد و در مسیر مستقیم باشد راحت است که او عزیز است, ولى اگر به او نسپارد و بى راهه برود از راهى که فکر نمى کرده آسیب مى بیند, چه این که اگر در راه باشد از راهى که فکر نمى کرده به او نفع مى رسد. هم درباره تقوا آمده است که: ((من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب)) و هم درباره بى تقوایى و انحراف آمده است که: ((فإتا هم الله من حیث لم یحتسبوا))(8)
اینها فکر همه چیز, حتى سنگ و گل را کرده اند اما فکر دل را نکرده اند که چه کسى بر دلشان مسلط مى شود و آنها را مى ترساند فرمود: ما آنها را با کشته شدن زعیمشان کعب بن اشرف, مرعوب کردیم:

مطلب آغاز سوره ها
حالا معلوم مى شود که چرا سوره حشر با توحید شروع شده است, فرمود: ((و هو الذى اخرج)) گاهى قصه ها ساده است, خداوند مى فرماید این قصه ها را ببینید و جمع بندى کنید تا به الله برسید, اما گاهى از عمق شروع مى شود و از همان اول که لحن آیه شروع مى شود با توحید شروع مى شود: ((و هو الذى اخرج الذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم لاول الحشر)). اگر آیه اى اولش با توحید بود پیداست که عمیق است. فرمود ما کار را از دل شروع کردیم آن گاه تخریب این قلعه ها هم به دست خودشان شروع شد, مومنین از بیرون خراب مى کردند که زودتر برسند آنها هم از درون خراب مى کردند که زودتر فرار کنند, و سرانجام طولى نکشید که این قلعه ها فتح شد.ادامه دارد

پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آیه2. 2 ) مائده (5) آیه13. 3 ) حشر (59) آیه11. 4 ) آل عمران (3) آیه167. 5 ) فتح (48) آیه 12. 6 ) هود (11) آیه40. 7 ) طلاق (65) آیه3. 8 ) حشر (59) آیه2.

تبلیغات