تفسیر سوره حشر
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تسبیح حق
قسمت دوم
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم))(1)
در بحث قبل گفتیم که: اسناد تسبیح به ما فى السموات, اسناد الى ما هو له است, نه مجازى در کلمه است و نه مجازى در اسناد, زیرا اگر برهان عقلى یا نقلى معتبر بر خلاف ظاهر اقامه نشد آن ظاهر, حجت است. ظاهر این کریمه همانند آیات دیگر تسبیح را به همه موجودات آسمانى و زمینى اسناد داد و چون دلیل عقلى و یا نقلى معتبر بر خلاف آن اقامه نشد باید این ظاهر را بر گرفت. چند دسته از آیات قرآن کریم این گونه از ظواهر را تإیید مى کند. دسته اى از آیات, اسلام را به موجودات عالم اسناد مى دهد: ((له اسلم من فى السموات والارض))(2) دسته دیگر سجود را به موجودات عالم اسناد مى دهد: ((و لله یسجد ما فى السموات و ما فى الارض))(3) دسته سوم امتثال امر الهى را به اینها اسناد مى دهد که در سوره ((فصلت)) آمده است: ((فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا إتینا طائعین))(4) یعنى خداى سبحان به آسمان و زمین فرمود مطیع امر من باشید و منقادا بیایید, آسمان و زمین عرض کردند ما همانند سایر اطاعت کننده ها مىآییم.
این سه دسته از آیات با آیه هاى تسبیح, هم محتوایند و ظاهر همه اینها مإخوذ است مگر این که دلیل بر خلافش اقامه بشود که نشد.
نظم ادبى در ذکر تسبیح
از تسبیح حق در آغاز سوره حشر با فعل ماضى یاد شد: ((سبح لله)) و در پایان همین سوره به صورت مضارع آمد: ((یسبح له ما فى السموات و الارض))(5) در مسإله تسبیح نظم صناعى سوره ها هم این طور بود; یعنى در بحث قبل دیدیم که تسبیح در سوره مبارکه اسرإ با مصدر شروع شد: ((سبحان الذى اسرا)) در سوره حدید و حشر و صف با فعل ماضى: ((سبح)) و در سوره جمعه و تغابن با مضارع: ((یسبح)) و در سوره مبارکه ((اعلى)) با امر شروع شد: ((سبح)). نظم صناعى و ادبى این سوره ها محفوظ ماند گرچه در مضمون آیات سوره هاى گذشته گاهى مضارع مقدم بر ماضى است, و گاهى امر مقدم بر مضارع است, ولى این سیر ادبى آغاز سوره ها با نظم صناعى محفوظ ماند.
این که تسبیح با فعل هاى ماضى و مضارع و امر و مصدر یاد مى شود نشانه آن است که نه ماضى به معناى ماضى است نه مضارع به معناى مضارع است, چون هر کدام از این افعال دلالت بر صدور فعل در زمان خاص دارند اگر فعلى به شکل هاى مصدر, ماضى, مضارع و امر آمد معلوم مى شود که اصل فعل مراد است خصوصیات زمان دخیل نیست; یعنى این چنین نیست که این فعل در گذشته صادر شده باشد چون همین معنا به صورت مضارع یاد شد, یا در آینده واقع بشود چون همین فعل به صورت ماضى یاد شد و یا اساسا زمان در او منظور باشد چون همین فعل به صورت مصدر یاد شد. از این که گاهى ((سبحان)) و زمانى ((سبح)) و وقتى ((یسبح)) و در جایى ((سبح)) است معلوم مى شود که این گونه از افعال منسلخ از زمان اند; یعنى همان طورى که ذات اقدس اله منزه از نقص است و این نقص در یک زمان خاص نیست و هم چنین متصف به کمالات ذاتى است و این اتصاف در زمان خاص نیست اگر گفته شد: ((کان الله علیما قدیرا)) این ((کان)) فقط اصل اتصاف را مى رساند نه زمان را, اگر هم موجودات, خدا را تسبیح مى کنند این تسبیح هم منزه از زمان است خود این تسبیح سبوح است و منزه از آن است که به لوث زمان آلوده بشود. اگر گفته شد ((کان الله علیما قدیرا)) یعنى علم و قدرت براى حق تعالى همیشه ثابت است, اگر گفته شد موجودات عالم خدا را تسبیح مى کنند یعنى این تنزیه و تسبیح, دائمى و همیشگى است.
تسبیح دائمى حق
از موجودات عالم, چگونه کار دائم صادر مى شود بدون این که خسته شوند؟ موجودات یا به صورت فرشته اند که خداى سبحان درباره آنان فرمود که اینها دائما در حال تسبیح و عبادتند و فتور و ضعفى در آنان راه ندارد, چون یک موجود مجرد هرگز خسته نمى شود. یا موجودات مادى نظیر آسمان و زمین و گیاهان و درختان و..., همه کارشان را در صراط حق است. انسان هم اگر کارش را در صراط حق تنظیم مى کند این انسان همه شوونش عبادت است: ((ان صلاتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین))(6) این که در زیارت آل یاسین ـ که از بهترین زیارت هاى ماست ـ به حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ و بر تمام جزئیات زندگى آن حضرت سلام عرض مى کنیم و مى گوییم: سلام بر تو وقتى که مى نشینى, سلام بر تو وقتى که مى ایستى ((والسلام علیک حین تقرإ و تبین والسلام علیک حین تقوم السلام علیک حین تقعد و السلام علیک حین ترکع و تسجد والسلام علیک فى آنإ لیلک و اطراف نهارک))(7) نشان مى دهد که ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ همه کارهایش لله است. پس اگر موجودى توانست همه شوونش را لله تنظیم کند این موجود دائما در عبادت است.
در کتاب شریف وسائل الشیعه, بابى در بحث الصلاه هست که اگر کسى دائما متذکر به حق بود ذکر خدا در دل و بر لب داشت, او دائما در نماز است. اگر گفته شده که ((خوشا آنان که دائم در نمازند)) نه یعنى همیشه نماز مى خوانند, بلکه بدین معناست که انسان هاى الهى در عین حال که کارهاى عادى دارند همه کارهایشان نماز است. اگر کسى همیشه به یاد حق باشد مثل این است که همیشه در نماز است: ((الذین هم على صلاتهم دائمون))(8) همین است ((والذین هم على صلاتهم یحافظون))(9) یا ((على صلواتهم یحافظون))(10) یک بحث دیگرى دارد که اینها مواظب نمازهاى واجب و مستحب اند اما دائما در نمازند این حال کسى است که ((اقم الصلاه لذکرى))(11) را امتثال مى کند. اگر کسى یاد حق را همیشه در دل داشت این دائما در نماز است. موجودات جهان خارج دائما در صراط مستقیم اند و هرگز غافل نیستند.
بنابراین, فرشتگان, موجودات و نیز انسان هاى الهى و خودساخته, هرگز از تسبیح خسته نمى شوند, چون هیچ گاه عصیان نمى کنند, فقط انسان معصیت کار است که در نظام تشریع که واقع مى شود, گناه مى کند وگرنه در نظام تکوین, هیچ موجودى معصیت نمى کند.
تسبیح گویى کل آفرینش
خداوند متعال, در این آیه شریفه, ((سبح)) را به ((ما فى السموات و ما فى الارض)) اسناد داده است, اگر چیزى به سماوات و ارض اسناد داده شد ما فى السموات و مافى الارض را هم شامل مى شود و اگر چیزى به ما فى السماوات و ما فى الارض منسوب شد خود سماوات و ارض را هم شامل مى شود, این سیاق نشانه آن است که هیچ کدام از اینها خالى از حکم دیگرى نیست اگر گفتیم خداوند آسمان ها و زمین را خلق کرد یعنى من فى السموات و من فى الارض هم مخلوق اند. اگر گفتیم آسمان و زمین به یاد حق است من فى السماوات و من فى الارض هم به یاد حق اند. خود سیاق و حکم نشان مى دهد که ظرف و مظروف هر دو در این حکم سهیم اند.
پس آن جا که حکم به آسمان و زمین اسناد داده شد من فى السموات و من فى الارض را هم شامل مى شود آن جا که حکم به من فى السماوات و من فى الارض اسناد داده شد خود سماوات و ارض را هم شامل مى شود منظور کل نظام آفرینش است.
آسمان در قرآن
در قرآن کریم منظور از آسمان ها آن نیست که در کتاب هاى هیئت و نجوم مطرح است; یعنى همین هفت آسمان یا کمتر یا بیشتر, چون قرآن آسمان را با خصوصیاتى ذکر مى کند که در دسترس علم هیئت نیست; مثلا مى فرماید درهاى آسمان به روى کفار باز نمى شود: ((لا تفتح لهم ابواب السمإ))(12) این آسمانى که در دارد و درش به روى کافر باز نمى شود این آسمانى نیست که رصد خانه و هیئت آن را کشف کند, این آسمان فقط به روى مومنین باز است. یا این که گفته شده دعاى مومنین از آسمان ها مى گذرد این آسمانى نیست که علم هیئت آن را کشف مى کند, اینها در حقیقت زمین اند نه آسمان. یا این که مى فرماید: ((و فتحت السمإ فکانت ابوابا))(13) هنگام قیامت سراسر آسمان ها در است و گشوده مى شود, منظور, آسمان ظاهر نیست.
البته ممکن است آن چه را که قرآن کریم درباره آسمان ظاهرى فرموده علم آن را کشف کرده یا مى کند اما اساس سماوات, غیبى و معنوى است آن جا که مى فرماید: ((و اوحى فى کل سمإ امرها)).(14) امر هر آسمانى را خدا به مسوول آن آسمان وحى فرستاد و از راه ایهإ او را توجیه کرد یا در هنگام نزول وحى مى فرماید: ((یتنزل الامر بینهن)).(15)
همه اینها نشان مى دهد که این, آن آسمانى نیست که با هیئت و علم کشف بشود بلکه آسمانى است که در عروج رسول اکرم(ص) و مانند آن مطرح است. بنابراین, چه آسمان ظاهر, چه آسمان باطن همه مسبح ذات اقدس الله اند.
علت ذکر ((لام)) در لله
کلمه ((سبح)) در این آیه شریفه متعدى است. ریشه اصلى این کلمه, ثلاثى مجرد است که سبح, آن شناگرى است که در دریا از چشم دور مى شود: ((سبح فى المإ اذا ذهب و بعد)) این را مى گویند سابح, تسبیح یعنى تبعید, دور داشتن یعنى ذات اقدس الله را از هر نقصى و از هر عیبى دور داشتن, سبحه یعنى نزهه و بعده. سبح متعدى است چه این که ((با))ى تعدیه هم در قرآن کریم فراوان استعمال شد آن چه که موساى کلیم مى فرماید به خدا عرض مى کند: ((کى نسبحک کثیرا))(16) و یا خدا مى فرماید: ((و تسبحوه بکره و اصیلا))(17) یا در موارد دیگرى مثل امر که ((سبح اسم ربک الاعلى))(18) در همه موارد چه امر و چه مضارع اینها همه متعدى است و نیازى به کلمه لام نیست. این لام یا براى آن است که اخلاص را بفهماند: ((سبح مخلصا لله)) یا معناى خضوع و سجود در این تسبیح تضمین شده است: ((سبح ساجدا خاضعا لله)) یا براى تضمین معناى سجود و خضوع است یا همان معناى غایى که لله یعنى خالصا لوجه الله, از این جهت با لام ذکر شده است.
علت تقدیم مفعول بر فاعل
در این کریمه ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) و علت تقدیم مفعول بر فاعل نه تنها براى آن است که در ظرف و جار و مجرور سعه اى است که در غیر آن نیست بلکه تقدیم لله در همه این موارد که مفعول مقدم است براى اهمیت مسإله است مثل این که در مسإله جهاد خدا نمى گوید شما در راه خدا بجنگید بلکه مى گوید در راه خدا شما بجنگید: ((فلیقاتل فى سبیل الله الذین یشرون الحیاه الدنیا بالاخره))(19) نمى فرماید ((فلیقاتل الذین یشرون الحیاه الدنیا والاخره فى سبیل الله)) چون هدف حتى بر فاعلیت فاعل, مقدم است لذا در این گونه موارد نوعا نام ذات اقدس اله قبلا ذکر مى شود.
هم آهنگى ابتداى هر سوره با محتواى آن
هر مضمونى که در ابتداى هر سوره مىآید در حقیقت, نشان دهنده محتوا و مضمون آن سوره است, حتى اسماى حسنایى هم که در پایان سوره ذکرمى شود آن هم عهده دار محتواى سوره است; یعنى اگر سوره اى ـ مثل همین سوره حشر ـ با تسبیح آغاز شد, یا عزت و حکمت یک جا ذکرشد, نشان مضمون این سوره است. اینها اوصاف و اسماى الهى اند. در پایان همین سوره حشر آمده است که: ((یسبح له ما فى السموات والارض و هو العزیز الحکیم)) یعنى تسبیح, عزت, حکمت و... عهده دار محتواى این سوره اند یعنى هر مطلبى که در این سوره مطرح هست به استناد تسبیح حق, عزت حق و حکمت حق است. اسماى حسنایى که در پایان هر آیه ذکر مى شود این تإثیر را دارند چه این که اگر در پایان هر سوره هم ذکر شوند این تإثیر را نیز خواهند داشت. ویژگیى که سوره حشر دارد این است که بسیارى از اسماى حسناى حق تعالى در پایان آن آمده است. پس ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض))گاهى ((ما)) براى تقریر و زیادى تثبیت مطلب تکرار مى شود و زمانى هم نیازى به تکرار آن نیست چه این که در سوره حدید مى فرماید: ((سبح لله ما فى السموات والارض)) بدون تکرار کلمه ((ما)). ولى در سوره حشر مى فرماید: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) وقتى انسان در طلیعه سوره با نزاهت حق رو به رو و به مضمون سوره وارد مى شود هر جا نقصى به ذهن او رسید به قصور خود حمل مى کند, چون اول پذیرفت خدا سبوح و منزه از هر نقص است. سوره هایى که بوى نقص و طعم عیب دارند معمولا با تسبیح شروع مى شوند, مثل آن سوره هایى که در آن, قرض الحسنه دادن به خدا و یا نصرت او مطرح است, توضیح آن که: خدا در بعضى از این سوره ها مى فرماید به من قرض الحسنه بدهید: ((من ذا الذى یقرض الله قرضا حسنا))(20) یا کیست که خدا را یارى کند چون قرض الحسنه مرحله اى قوىتر از مرحله نصرت است. گاهى خدا مى فرماید کیست که به من قرض بدهد و زمانى مى فرماید کیست که مرا یارى کند؟ قرض الحسنه را باید به کسى داد که ندارد ولى مى تواند تهیه کند, و کسى را باید یارى داد که توان ندارد. نقص مورد نصرت بیش از نقص قرض الحسنه است. همه این مراحل را قرآن کریم از باب تنزل اسمإ حق یاد مى کند. چون این گونه تعبیرات بوى نقص مى دهد و طعم عیب دارد اول این سوره ها با تسبیح حق شروع مى شود: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) بعد مى فرماید: ((من ذا الذى یقرض الله قرضا حسنا)) یعنى اگر ما در وسط سوره حدید به قرض الحسنه دادن به خدا برخورد کردیم چون اول سوره با تسبیح همراه بود یقین پیدا مى کنیم که این قرض الحسنه ناشى از فقر خدا نیست. در این سوره مبارکه حشر هم ما یک آثار بى مهرى را مى بینیم که خدا دستور جلاى وطن به یهودیان بنى نضیر مى دهد.
این جلا, طعم بى مهرى مى دهد اما وقتى در آغاز این سوره با سبوح بودن حق آشنا شدیم که خدا منزه از هر نقص و مبراى از هر عیب است مى فهمیم که اگر در جایى دستور شدت داده است در آن جا به عنوان ((اشد المعاقبین فى موضع النکال والنقمه))(21) ظهور کرده است و وضعش براى ما روشن نیست باید کم کم بفهمیم.
تسبیحى که در این سوره است براى آن است که بسیارى از مضامین این سوره با عزت خدا تضمین مى شود خداى عزیز دستور جلاى وطن مى دهد اگر او سبوح است و از هر عیب و نقصى منزه است یقینا در این کار مصلحت است گاهى دستور مى دهد درخت ها را قطع کنید, این یک مورد استثنایى است: ((ما قطعتم من لینه او ترکتموها قائمه على اصولها فبإذن الله))(22) قطع درخت در اسلام ممنوع بود یعنى در همه جنگ ها به همه رزمندگان گفته بودند که نباید درخت کسى را قطع کنید, اما در این سوره دستور قطع درختان یک باغ آمده است و این به حسب ظاهر, رنگ بى مهرى دارد. ولى اگر انسان ریشه یابى کند مى بیند که این جا جاى ظهور ((اشد المعاقبین فى موضع النکال والنقمه)) است و لذا مى فرماید: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم)).
خدا عزیز است در بحث هاى قبل هم آوردیم که عزیز را از همان عزت گرفته اند عزت یعنى صلابت و نفوذ ناپذیرى, به زمینى که سرسخت و نفوذ ناپذیر است و با نیش کلنگ و بیل هم نمى توان خاکى از او کند ((ارض عزاز)) مى گویند, این زمین عزیز و نفوذناپذیر است, مومن عزیز هم این چنین نفوذ ناپذیر و تسلیم ناشدنى است و اگر چنان چه کسى به نبرد با عزیز پرداخت قهرا شکست مى خورد و آن عزیز, پیروز است. پس غلبه از لوازم عزت است نه این که معناى عزت, غلبه باشد نه عزیز یعنى پیروز, نه عزت یعنى غلبه, اگر موجودى نفوذناپذیر بود جنگ با او با شکست همراه است و خدا عزیز است و در دسترس کسى نیست اگر چیزى هم در دسترس نبود و بعیدالمنال بود مى گویند عزیزالوجود است یعنى نمى توان به او دسترسى پیدا کرد, خدا عزیز است و هیچ کس به او دسترسى ندارد.
آمیختگى عزت و حکمت
آن گاه این عزت و صلابتش آمیخته با حکمت است هر کارى که مى کند به جاست این چنین نیست که چون عزیز است ـ معاذ الله ـ کارهاى نابه جا بکند, او سبوح است و منزه از هر عیب و نقص است پس عزتش با حکمت همراه است و اگر کسى در برابر او خاضع, مطیع و منقاد بود خدا عزت و حکمت خود را در او ظاهر مى کند و او مظهر عزیز و حکیم مى شود, اگر فرمود: ((العزه لله جمیعا))(23) در کنارش هم فرمود: ((لله العزه و لرسوله و للمومنین))(24) اگر فرمود: ((و هو العزیز الحکیم))(25) که این لسان, لسان حصر حکمت است ولى فرمود من به هر که بخواهم مى دهم: ((و یوتى الحکمه من یشإ و من یوت الحکمه فقط اوتى خیرا کثیرا))(26) حکمت, کار خدا و وصف فعلى خداست چه این که عزت هم صفت فعلى اوست, و این صفت را در افرادى ظاهر مى کند آن گاه مى فرماید: ((العزه لله و لرسوله و للمومنین)). در جاى دیگر مى فرماید: ((العزه لله جمیعا)) نه این که خدا و پیامبران همه عزیزاند بلکه عزت پیامبران و مومنین مظهر عزت حق است, عزت بالاصاله و بالذات از آن خداست درباره حکمت هم باز این چنین است.
اگر ((یوتى الحکمه من یشإ)) این چنین نیست که خدا به کسى حکمت بدهد و به او واگذار و یا عطا کند که آن فرد حکیم بشود بلکه در آینه هستى او مى تابد و او مظهر حکمت مى شود.
بنابراین, آن چه که در این سوره مطرح است مضمون این سوره را همین سطر اول تضمین مى کند: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم)).
در این سوره, عزت و حکمت, همراه با هم آمده است: ((و هو العزیز الحکیم)) این لسان, لسان حصر است; او عزیز و حکیم است و این چنین نیست که این صفات را جداگانه داشته باشد. گاهى ممکن است انسان دو صفت داشته باشد هر صفتى را در جاى خود اعمال کند منهاى وصف دیگرى, اما اوصاف ذات اقدس اله این چنین نیست لذا گاهى بدون عطف ذکر مى شود مخصوصا در پایان همین سوره مبارکه حشر که بسیارى از اسماى الهى ذکر مى شود, نوع این اسما و صفات, بدون عطف است, این جا هم که بدون عطف یاد شده براى آن است که حکمتش آمیخته با عزت و عزتش آمیخته با حکمت است, او حکیمانه عزیز است و عزیزانه حکیم است, و هو العزیز الحکیم.
والسلام.
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (859) آیه1. 2 ) آل عمران (3) آیه83. 3 ) نحل (16) آیه 49. 4 ) فصلت (41) آیه11. 5 ) حشر (59) آیه24. 6 ) انعام (6) آیه162. 7 ) مفاتیح الجنان دعاى آل یاسین. 8 ) معارج (70) آیه23. 9 ) همان, آیه34. 10 ) مومنون (23) آیه9. 11 ) طه (20) آیه14. 12 ) اعراف (7) آیه40. 13 ) نبإ (78) آیه9. 14 ) فصلت (41) آیه12. 15 ) طلاق (65) آیه14. 16 ) طه (20) آیه33. 17 ) فتح (48) آیه9. 18 ) اعلى (87) آیه1. 19 ) نسإ (4) آیه74. 20 ) بقره(2) آیه245. 21 ) مفاتیح الجنان. 22 ) حشر(59) آیه5. 23 ) نسإ (4) آیه139. 24 ) منافقون آیه63. 25 ) ابراهیم (14) آیه4. 26 ) بقره(2) 269.
قسمت دوم
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم))(1)
در بحث قبل گفتیم که: اسناد تسبیح به ما فى السموات, اسناد الى ما هو له است, نه مجازى در کلمه است و نه مجازى در اسناد, زیرا اگر برهان عقلى یا نقلى معتبر بر خلاف ظاهر اقامه نشد آن ظاهر, حجت است. ظاهر این کریمه همانند آیات دیگر تسبیح را به همه موجودات آسمانى و زمینى اسناد داد و چون دلیل عقلى و یا نقلى معتبر بر خلاف آن اقامه نشد باید این ظاهر را بر گرفت. چند دسته از آیات قرآن کریم این گونه از ظواهر را تإیید مى کند. دسته اى از آیات, اسلام را به موجودات عالم اسناد مى دهد: ((له اسلم من فى السموات والارض))(2) دسته دیگر سجود را به موجودات عالم اسناد مى دهد: ((و لله یسجد ما فى السموات و ما فى الارض))(3) دسته سوم امتثال امر الهى را به اینها اسناد مى دهد که در سوره ((فصلت)) آمده است: ((فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا إتینا طائعین))(4) یعنى خداى سبحان به آسمان و زمین فرمود مطیع امر من باشید و منقادا بیایید, آسمان و زمین عرض کردند ما همانند سایر اطاعت کننده ها مىآییم.
این سه دسته از آیات با آیه هاى تسبیح, هم محتوایند و ظاهر همه اینها مإخوذ است مگر این که دلیل بر خلافش اقامه بشود که نشد.
نظم ادبى در ذکر تسبیح
از تسبیح حق در آغاز سوره حشر با فعل ماضى یاد شد: ((سبح لله)) و در پایان همین سوره به صورت مضارع آمد: ((یسبح له ما فى السموات و الارض))(5) در مسإله تسبیح نظم صناعى سوره ها هم این طور بود; یعنى در بحث قبل دیدیم که تسبیح در سوره مبارکه اسرإ با مصدر شروع شد: ((سبحان الذى اسرا)) در سوره حدید و حشر و صف با فعل ماضى: ((سبح)) و در سوره جمعه و تغابن با مضارع: ((یسبح)) و در سوره مبارکه ((اعلى)) با امر شروع شد: ((سبح)). نظم صناعى و ادبى این سوره ها محفوظ ماند گرچه در مضمون آیات سوره هاى گذشته گاهى مضارع مقدم بر ماضى است, و گاهى امر مقدم بر مضارع است, ولى این سیر ادبى آغاز سوره ها با نظم صناعى محفوظ ماند.
این که تسبیح با فعل هاى ماضى و مضارع و امر و مصدر یاد مى شود نشانه آن است که نه ماضى به معناى ماضى است نه مضارع به معناى مضارع است, چون هر کدام از این افعال دلالت بر صدور فعل در زمان خاص دارند اگر فعلى به شکل هاى مصدر, ماضى, مضارع و امر آمد معلوم مى شود که اصل فعل مراد است خصوصیات زمان دخیل نیست; یعنى این چنین نیست که این فعل در گذشته صادر شده باشد چون همین معنا به صورت مضارع یاد شد, یا در آینده واقع بشود چون همین فعل به صورت ماضى یاد شد و یا اساسا زمان در او منظور باشد چون همین فعل به صورت مصدر یاد شد. از این که گاهى ((سبحان)) و زمانى ((سبح)) و وقتى ((یسبح)) و در جایى ((سبح)) است معلوم مى شود که این گونه از افعال منسلخ از زمان اند; یعنى همان طورى که ذات اقدس اله منزه از نقص است و این نقص در یک زمان خاص نیست و هم چنین متصف به کمالات ذاتى است و این اتصاف در زمان خاص نیست اگر گفته شد: ((کان الله علیما قدیرا)) این ((کان)) فقط اصل اتصاف را مى رساند نه زمان را, اگر هم موجودات, خدا را تسبیح مى کنند این تسبیح هم منزه از زمان است خود این تسبیح سبوح است و منزه از آن است که به لوث زمان آلوده بشود. اگر گفته شد ((کان الله علیما قدیرا)) یعنى علم و قدرت براى حق تعالى همیشه ثابت است, اگر گفته شد موجودات عالم خدا را تسبیح مى کنند یعنى این تنزیه و تسبیح, دائمى و همیشگى است.
تسبیح دائمى حق
از موجودات عالم, چگونه کار دائم صادر مى شود بدون این که خسته شوند؟ موجودات یا به صورت فرشته اند که خداى سبحان درباره آنان فرمود که اینها دائما در حال تسبیح و عبادتند و فتور و ضعفى در آنان راه ندارد, چون یک موجود مجرد هرگز خسته نمى شود. یا موجودات مادى نظیر آسمان و زمین و گیاهان و درختان و..., همه کارشان را در صراط حق است. انسان هم اگر کارش را در صراط حق تنظیم مى کند این انسان همه شوونش عبادت است: ((ان صلاتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین))(6) این که در زیارت آل یاسین ـ که از بهترین زیارت هاى ماست ـ به حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ و بر تمام جزئیات زندگى آن حضرت سلام عرض مى کنیم و مى گوییم: سلام بر تو وقتى که مى نشینى, سلام بر تو وقتى که مى ایستى ((والسلام علیک حین تقرإ و تبین والسلام علیک حین تقوم السلام علیک حین تقعد و السلام علیک حین ترکع و تسجد والسلام علیک فى آنإ لیلک و اطراف نهارک))(7) نشان مى دهد که ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ همه کارهایش لله است. پس اگر موجودى توانست همه شوونش را لله تنظیم کند این موجود دائما در عبادت است.
در کتاب شریف وسائل الشیعه, بابى در بحث الصلاه هست که اگر کسى دائما متذکر به حق بود ذکر خدا در دل و بر لب داشت, او دائما در نماز است. اگر گفته شده که ((خوشا آنان که دائم در نمازند)) نه یعنى همیشه نماز مى خوانند, بلکه بدین معناست که انسان هاى الهى در عین حال که کارهاى عادى دارند همه کارهایشان نماز است. اگر کسى همیشه به یاد حق باشد مثل این است که همیشه در نماز است: ((الذین هم على صلاتهم دائمون))(8) همین است ((والذین هم على صلاتهم یحافظون))(9) یا ((على صلواتهم یحافظون))(10) یک بحث دیگرى دارد که اینها مواظب نمازهاى واجب و مستحب اند اما دائما در نمازند این حال کسى است که ((اقم الصلاه لذکرى))(11) را امتثال مى کند. اگر کسى یاد حق را همیشه در دل داشت این دائما در نماز است. موجودات جهان خارج دائما در صراط مستقیم اند و هرگز غافل نیستند.
بنابراین, فرشتگان, موجودات و نیز انسان هاى الهى و خودساخته, هرگز از تسبیح خسته نمى شوند, چون هیچ گاه عصیان نمى کنند, فقط انسان معصیت کار است که در نظام تشریع که واقع مى شود, گناه مى کند وگرنه در نظام تکوین, هیچ موجودى معصیت نمى کند.
تسبیح گویى کل آفرینش
خداوند متعال, در این آیه شریفه, ((سبح)) را به ((ما فى السموات و ما فى الارض)) اسناد داده است, اگر چیزى به سماوات و ارض اسناد داده شد ما فى السموات و مافى الارض را هم شامل مى شود و اگر چیزى به ما فى السماوات و ما فى الارض منسوب شد خود سماوات و ارض را هم شامل مى شود, این سیاق نشانه آن است که هیچ کدام از اینها خالى از حکم دیگرى نیست اگر گفتیم خداوند آسمان ها و زمین را خلق کرد یعنى من فى السموات و من فى الارض هم مخلوق اند. اگر گفتیم آسمان و زمین به یاد حق است من فى السماوات و من فى الارض هم به یاد حق اند. خود سیاق و حکم نشان مى دهد که ظرف و مظروف هر دو در این حکم سهیم اند.
پس آن جا که حکم به آسمان و زمین اسناد داده شد من فى السموات و من فى الارض را هم شامل مى شود آن جا که حکم به من فى السماوات و من فى الارض اسناد داده شد خود سماوات و ارض را هم شامل مى شود منظور کل نظام آفرینش است.
آسمان در قرآن
در قرآن کریم منظور از آسمان ها آن نیست که در کتاب هاى هیئت و نجوم مطرح است; یعنى همین هفت آسمان یا کمتر یا بیشتر, چون قرآن آسمان را با خصوصیاتى ذکر مى کند که در دسترس علم هیئت نیست; مثلا مى فرماید درهاى آسمان به روى کفار باز نمى شود: ((لا تفتح لهم ابواب السمإ))(12) این آسمانى که در دارد و درش به روى کافر باز نمى شود این آسمانى نیست که رصد خانه و هیئت آن را کشف کند, این آسمان فقط به روى مومنین باز است. یا این که گفته شده دعاى مومنین از آسمان ها مى گذرد این آسمانى نیست که علم هیئت آن را کشف مى کند, اینها در حقیقت زمین اند نه آسمان. یا این که مى فرماید: ((و فتحت السمإ فکانت ابوابا))(13) هنگام قیامت سراسر آسمان ها در است و گشوده مى شود, منظور, آسمان ظاهر نیست.
البته ممکن است آن چه را که قرآن کریم درباره آسمان ظاهرى فرموده علم آن را کشف کرده یا مى کند اما اساس سماوات, غیبى و معنوى است آن جا که مى فرماید: ((و اوحى فى کل سمإ امرها)).(14) امر هر آسمانى را خدا به مسوول آن آسمان وحى فرستاد و از راه ایهإ او را توجیه کرد یا در هنگام نزول وحى مى فرماید: ((یتنزل الامر بینهن)).(15)
همه اینها نشان مى دهد که این, آن آسمانى نیست که با هیئت و علم کشف بشود بلکه آسمانى است که در عروج رسول اکرم(ص) و مانند آن مطرح است. بنابراین, چه آسمان ظاهر, چه آسمان باطن همه مسبح ذات اقدس الله اند.
علت ذکر ((لام)) در لله
کلمه ((سبح)) در این آیه شریفه متعدى است. ریشه اصلى این کلمه, ثلاثى مجرد است که سبح, آن شناگرى است که در دریا از چشم دور مى شود: ((سبح فى المإ اذا ذهب و بعد)) این را مى گویند سابح, تسبیح یعنى تبعید, دور داشتن یعنى ذات اقدس الله را از هر نقصى و از هر عیبى دور داشتن, سبحه یعنى نزهه و بعده. سبح متعدى است چه این که ((با))ى تعدیه هم در قرآن کریم فراوان استعمال شد آن چه که موساى کلیم مى فرماید به خدا عرض مى کند: ((کى نسبحک کثیرا))(16) و یا خدا مى فرماید: ((و تسبحوه بکره و اصیلا))(17) یا در موارد دیگرى مثل امر که ((سبح اسم ربک الاعلى))(18) در همه موارد چه امر و چه مضارع اینها همه متعدى است و نیازى به کلمه لام نیست. این لام یا براى آن است که اخلاص را بفهماند: ((سبح مخلصا لله)) یا معناى خضوع و سجود در این تسبیح تضمین شده است: ((سبح ساجدا خاضعا لله)) یا براى تضمین معناى سجود و خضوع است یا همان معناى غایى که لله یعنى خالصا لوجه الله, از این جهت با لام ذکر شده است.
علت تقدیم مفعول بر فاعل
در این کریمه ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) و علت تقدیم مفعول بر فاعل نه تنها براى آن است که در ظرف و جار و مجرور سعه اى است که در غیر آن نیست بلکه تقدیم لله در همه این موارد که مفعول مقدم است براى اهمیت مسإله است مثل این که در مسإله جهاد خدا نمى گوید شما در راه خدا بجنگید بلکه مى گوید در راه خدا شما بجنگید: ((فلیقاتل فى سبیل الله الذین یشرون الحیاه الدنیا بالاخره))(19) نمى فرماید ((فلیقاتل الذین یشرون الحیاه الدنیا والاخره فى سبیل الله)) چون هدف حتى بر فاعلیت فاعل, مقدم است لذا در این گونه موارد نوعا نام ذات اقدس اله قبلا ذکر مى شود.
هم آهنگى ابتداى هر سوره با محتواى آن
هر مضمونى که در ابتداى هر سوره مىآید در حقیقت, نشان دهنده محتوا و مضمون آن سوره است, حتى اسماى حسنایى هم که در پایان سوره ذکرمى شود آن هم عهده دار محتواى سوره است; یعنى اگر سوره اى ـ مثل همین سوره حشر ـ با تسبیح آغاز شد, یا عزت و حکمت یک جا ذکرشد, نشان مضمون این سوره است. اینها اوصاف و اسماى الهى اند. در پایان همین سوره حشر آمده است که: ((یسبح له ما فى السموات والارض و هو العزیز الحکیم)) یعنى تسبیح, عزت, حکمت و... عهده دار محتواى این سوره اند یعنى هر مطلبى که در این سوره مطرح هست به استناد تسبیح حق, عزت حق و حکمت حق است. اسماى حسنایى که در پایان هر آیه ذکر مى شود این تإثیر را دارند چه این که اگر در پایان هر سوره هم ذکر شوند این تإثیر را نیز خواهند داشت. ویژگیى که سوره حشر دارد این است که بسیارى از اسماى حسناى حق تعالى در پایان آن آمده است. پس ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض))گاهى ((ما)) براى تقریر و زیادى تثبیت مطلب تکرار مى شود و زمانى هم نیازى به تکرار آن نیست چه این که در سوره حدید مى فرماید: ((سبح لله ما فى السموات والارض)) بدون تکرار کلمه ((ما)). ولى در سوره حشر مى فرماید: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) وقتى انسان در طلیعه سوره با نزاهت حق رو به رو و به مضمون سوره وارد مى شود هر جا نقصى به ذهن او رسید به قصور خود حمل مى کند, چون اول پذیرفت خدا سبوح و منزه از هر نقص است. سوره هایى که بوى نقص و طعم عیب دارند معمولا با تسبیح شروع مى شوند, مثل آن سوره هایى که در آن, قرض الحسنه دادن به خدا و یا نصرت او مطرح است, توضیح آن که: خدا در بعضى از این سوره ها مى فرماید به من قرض الحسنه بدهید: ((من ذا الذى یقرض الله قرضا حسنا))(20) یا کیست که خدا را یارى کند چون قرض الحسنه مرحله اى قوىتر از مرحله نصرت است. گاهى خدا مى فرماید کیست که به من قرض بدهد و زمانى مى فرماید کیست که مرا یارى کند؟ قرض الحسنه را باید به کسى داد که ندارد ولى مى تواند تهیه کند, و کسى را باید یارى داد که توان ندارد. نقص مورد نصرت بیش از نقص قرض الحسنه است. همه این مراحل را قرآن کریم از باب تنزل اسمإ حق یاد مى کند. چون این گونه تعبیرات بوى نقص مى دهد و طعم عیب دارد اول این سوره ها با تسبیح حق شروع مى شود: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) بعد مى فرماید: ((من ذا الذى یقرض الله قرضا حسنا)) یعنى اگر ما در وسط سوره حدید به قرض الحسنه دادن به خدا برخورد کردیم چون اول سوره با تسبیح همراه بود یقین پیدا مى کنیم که این قرض الحسنه ناشى از فقر خدا نیست. در این سوره مبارکه حشر هم ما یک آثار بى مهرى را مى بینیم که خدا دستور جلاى وطن به یهودیان بنى نضیر مى دهد.
این جلا, طعم بى مهرى مى دهد اما وقتى در آغاز این سوره با سبوح بودن حق آشنا شدیم که خدا منزه از هر نقص و مبراى از هر عیب است مى فهمیم که اگر در جایى دستور شدت داده است در آن جا به عنوان ((اشد المعاقبین فى موضع النکال والنقمه))(21) ظهور کرده است و وضعش براى ما روشن نیست باید کم کم بفهمیم.
تسبیحى که در این سوره است براى آن است که بسیارى از مضامین این سوره با عزت خدا تضمین مى شود خداى عزیز دستور جلاى وطن مى دهد اگر او سبوح است و از هر عیب و نقصى منزه است یقینا در این کار مصلحت است گاهى دستور مى دهد درخت ها را قطع کنید, این یک مورد استثنایى است: ((ما قطعتم من لینه او ترکتموها قائمه على اصولها فبإذن الله))(22) قطع درخت در اسلام ممنوع بود یعنى در همه جنگ ها به همه رزمندگان گفته بودند که نباید درخت کسى را قطع کنید, اما در این سوره دستور قطع درختان یک باغ آمده است و این به حسب ظاهر, رنگ بى مهرى دارد. ولى اگر انسان ریشه یابى کند مى بیند که این جا جاى ظهور ((اشد المعاقبین فى موضع النکال والنقمه)) است و لذا مى فرماید: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم)).
خدا عزیز است در بحث هاى قبل هم آوردیم که عزیز را از همان عزت گرفته اند عزت یعنى صلابت و نفوذ ناپذیرى, به زمینى که سرسخت و نفوذ ناپذیر است و با نیش کلنگ و بیل هم نمى توان خاکى از او کند ((ارض عزاز)) مى گویند, این زمین عزیز و نفوذناپذیر است, مومن عزیز هم این چنین نفوذ ناپذیر و تسلیم ناشدنى است و اگر چنان چه کسى به نبرد با عزیز پرداخت قهرا شکست مى خورد و آن عزیز, پیروز است. پس غلبه از لوازم عزت است نه این که معناى عزت, غلبه باشد نه عزیز یعنى پیروز, نه عزت یعنى غلبه, اگر موجودى نفوذناپذیر بود جنگ با او با شکست همراه است و خدا عزیز است و در دسترس کسى نیست اگر چیزى هم در دسترس نبود و بعیدالمنال بود مى گویند عزیزالوجود است یعنى نمى توان به او دسترسى پیدا کرد, خدا عزیز است و هیچ کس به او دسترسى ندارد.
آمیختگى عزت و حکمت
آن گاه این عزت و صلابتش آمیخته با حکمت است هر کارى که مى کند به جاست این چنین نیست که چون عزیز است ـ معاذ الله ـ کارهاى نابه جا بکند, او سبوح است و منزه از هر عیب و نقص است پس عزتش با حکمت همراه است و اگر کسى در برابر او خاضع, مطیع و منقاد بود خدا عزت و حکمت خود را در او ظاهر مى کند و او مظهر عزیز و حکیم مى شود, اگر فرمود: ((العزه لله جمیعا))(23) در کنارش هم فرمود: ((لله العزه و لرسوله و للمومنین))(24) اگر فرمود: ((و هو العزیز الحکیم))(25) که این لسان, لسان حصر حکمت است ولى فرمود من به هر که بخواهم مى دهم: ((و یوتى الحکمه من یشإ و من یوت الحکمه فقط اوتى خیرا کثیرا))(26) حکمت, کار خدا و وصف فعلى خداست چه این که عزت هم صفت فعلى اوست, و این صفت را در افرادى ظاهر مى کند آن گاه مى فرماید: ((العزه لله و لرسوله و للمومنین)). در جاى دیگر مى فرماید: ((العزه لله جمیعا)) نه این که خدا و پیامبران همه عزیزاند بلکه عزت پیامبران و مومنین مظهر عزت حق است, عزت بالاصاله و بالذات از آن خداست درباره حکمت هم باز این چنین است.
اگر ((یوتى الحکمه من یشإ)) این چنین نیست که خدا به کسى حکمت بدهد و به او واگذار و یا عطا کند که آن فرد حکیم بشود بلکه در آینه هستى او مى تابد و او مظهر حکمت مى شود.
بنابراین, آن چه که در این سوره مطرح است مضمون این سوره را همین سطر اول تضمین مى کند: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم)).
در این سوره, عزت و حکمت, همراه با هم آمده است: ((و هو العزیز الحکیم)) این لسان, لسان حصر است; او عزیز و حکیم است و این چنین نیست که این صفات را جداگانه داشته باشد. گاهى ممکن است انسان دو صفت داشته باشد هر صفتى را در جاى خود اعمال کند منهاى وصف دیگرى, اما اوصاف ذات اقدس اله این چنین نیست لذا گاهى بدون عطف ذکر مى شود مخصوصا در پایان همین سوره مبارکه حشر که بسیارى از اسماى الهى ذکر مى شود, نوع این اسما و صفات, بدون عطف است, این جا هم که بدون عطف یاد شده براى آن است که حکمتش آمیخته با عزت و عزتش آمیخته با حکمت است, او حکیمانه عزیز است و عزیزانه حکیم است, و هو العزیز الحکیم.
والسلام.
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (859) آیه1. 2 ) آل عمران (3) آیه83. 3 ) نحل (16) آیه 49. 4 ) فصلت (41) آیه11. 5 ) حشر (59) آیه24. 6 ) انعام (6) آیه162. 7 ) مفاتیح الجنان دعاى آل یاسین. 8 ) معارج (70) آیه23. 9 ) همان, آیه34. 10 ) مومنون (23) آیه9. 11 ) طه (20) آیه14. 12 ) اعراف (7) آیه40. 13 ) نبإ (78) آیه9. 14 ) فصلت (41) آیه12. 15 ) طلاق (65) آیه14. 16 ) طه (20) آیه33. 17 ) فتح (48) آیه9. 18 ) اعلى (87) آیه1. 19 ) نسإ (4) آیه74. 20 ) بقره(2) آیه245. 21 ) مفاتیح الجنان. 22 ) حشر(59) آیه5. 23 ) نسإ (4) آیه139. 24 ) منافقون آیه63. 25 ) ابراهیم (14) آیه4. 26 ) بقره(2) 269.