مدخلى بر سیره امامان شیعه (11)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ارتباط عاشقانه با خداوند در سیره امامان
از مباحثى که باید پیش از ورود در سیره اختصاصى هر یک از امامان مورد بحث قرار گیرد, ارتباط عاشقانه امامان با حضرت حق است. امامان عاشقان بى قرار خداوند بودند و آن چنان این ویژگى برجسته و روشن است که همه کسانى که در زندگانى این انوار تابناک دست به قلم برده اند, از این خصیصه یاد نموده و نمونه هایى ذکر کرده اند, تا جایى که حتى کسانى که امامت اهل بیت(ع) را نپذیرفته اند, بعد عبادت, بندگى و شیفتگى اهل بیت(ع) نسبت به خداوند را به عنوان افتخار نقل کرده اند; به عنوان نمونه:
الف) ابن ابى الحدید معتزلى, درباره عبادت و بندگى امام على(ع) مى گوید: ((او عابدترین بود و نماز و روزه اش از تمام مردم بیشتر بود, و مردم نماز شب و توجه به اوراد و اذکار الهى و نمازهاى مستحبى را از حضرت آموختند, او بزرگ مردى است که آن قدر شیفته نماز و عبادت بود که در سخت ترین شب جنگ صفین (لیله الهریر) جانماز خود را میان دو صف لشکر پهن کرد و در حالى که تیرها; مانند باران در جلو رویش فرو مى ریخت و از چپ و راست مى گذشت به نماز ایستاد و هراسى به دل راه نداد و تا فرجام نیایش تکان نخورد. او آن قدر سجده کرد که پیشانى اش به واسطه سجده هاى طولانى پینه بسته بود و اگر در دعاها و مناجات هاى آن حضرت تإمل نمایى و از نکات برجسته و لطایف آن که خدا را با عظمت و جلال بى مانندى یاد کرده است آگاه شوى و از خضوع و خشوع و تسلیم و انقیاد وى در پیشگاه با عزت و پر مهابت ذات احدى واقف گردى میزان اخلاص آن حضرت را خواهى شناخت و خواهى دانست که آن سخنان آتشین و کلمات دل نشین از چه دلى برخاسته و بر کدام زبان جارى گشته است.
روزى به حضرت على بن الحسین(ع) ـ امام چهارم ـ که در عبادت سرآمد و ضرب المثل بود, گفتند عبادت شما نسبت به عبادت جدت امیرالمومنین چگونه است, گفت: ((عبادت من در مقابل عبادت جدم على; مثل عبادت آن حضرت در مقابل عبادت پیغمبر اکرم است. ))(1)
(این نکته قابل تإمل است که امام سجاد(ع) مىآموزد که همیشه در مسائل معنوى باید به فراسوها نگریست, آن چنان که در مسائل مادى باید به فروتر از خود قیاس کرد که این سبب شکر و سپاسگزارى به درگاه حضرت حق است.)
ب) شیخ محمد صبان ـ از عالمان اهل سنت ـ مى گوید: ((امام سجاد(ع) در هر شبانه روز هزار رکعت نماز مى خواند و از این رو ((زین العابدین)) نامیده شد; یعنى زینت عبادت کنندگان.))(2)
مرحوم علامه امینى(ره) گوید: ((در روایات فراوانى آمده است که امام على(ع) و فرزند شهیدش امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) در شبانه روز هزار رکعت نماز مى خواندند و علما بر این مطلب اتفاق دارند.))(3)
ج) خطیب بغدادى ـ از تاریخ نگاران اهل سنت ـ گوید: ((اصحاب ما روایت کرده اند که گاه حضرت موسى بن جعفر(ع) اول شب وارد مسجد پیامبر مى شد, سر به سجده مى گذاشت و مشغول مناجات مى شد و این حالت تا صبح ادامه مى یافت.))(4)
از این نمونه ها در زندگى امامان فراوان است.
سه گونه ارتباط با خداوند
ارتباط با خداوند, گاه به سبب برخوردارى از بهشت است, این ارتباط در حقیقت نوعى دیدگاه سودطلبانه است; گاه به دلیل رهایى از لهیب جهنم است که براساس دفع زیان است و گاه ارتباط براساس محبت است که این ارتباط ((عاشقانه)) است. بهترین نوع ارتباط که نشان دهنده اوج رشد فکرى انسان است, ارتباط از نوع سوم است. ارتباط امامان با حضرت حق از این قسم بود.
حضرت امیرمومنان على(ع) مى فرماید: ((ان قوما عبدوا الله رغبه فتلک عباده التجار و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلک عباده العبید و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عباده الاحرار;(5) گروهى خدا را از روى رغبت و میل به بهشت پرستش مى کنند, این عبادت تجار است و گروهى او را از روى ترس مى پرستند, این عبادت بردگان است و گروهى خدا را براى شکر نعمت ها (و این که شایسته عبادت است) مى پرستند این عبادت آزادگان است.))
در روایتى همین مضمون از حضرت امام صادق(ع) نیز روایت شده و عبادت نوع سوم برترین عبادت معرفى شده است: ((و هى افضل العباده)). امام على((6)ع) بندگى حضرت حق را مایه عزت و سربلندى خویش مى داند و به داشتن پروردگارى همچون خداوند ـ جل و علا ـ مى بالد: ((الهى کفى بى عزا ان إکون لک عبدا و کفى بى فخرا ان تکون لى ربا;(7) خدایا در عزتم همین بسنده که بنده تو باشم و در افتخارم همین بس که تو خداى من باشى.))
این ارتباط عاشقانه با حضرت حق آن چنان است که آتشى در سراسر وجود عاشقان ذات مقدسش برپا خواهد کرد که چیزى جز وصل معشوق آن را آرام نخواهد ساخت و حتى آن گاه که به وصل معشوق هم رسیدند باز آتش عشق لحظه به لحظه بیشتر مى گردد.
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه اى کرد رخت دید ملک ((عشق)) نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل مى خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعى خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد(8)
تفاوت جوهرى عشق مقدس با عشق هاى نامقدس در همین دقیقه نهفته است. در عشق هاى هوس آلود ((وصل)) نقطه پایان عشق است, ولى در عشق مقدس ((وصل)) آغاز شیفتگى است.
این ارتباط عاشقانه امام على(ع) نسبت به خداوند است که وقتى ((ذعلب یمانى)) از حضرت پرسید: هل رإیت ربک یا امیرالمومنین; آیا هرگز پروردگارت را دیده اى؟ امام(ع) در پاسخ فرمود: إفا عبد ما لا إرى؟ آیا خداى نادیده را پرستش کنم پرسید ((و کیف تراه)) چگونه او را مى بینى؟ حضرت فرمود: ((لاتدرکه العیون بمشاهده العیان ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان)) چشم هاى ظاهرى هرگز او را نمى بینند اما قلب ها با حقیقت ایمان او را درک مى کنند)).(9)
ریشه ارتباط عاشقانه با خداوند
ریشه ارتباط عاشقانه با خداوند, شناخت اوست; هرچه معرفت بیشتر باشد عشق فزون تر است. براین اساس در قرآن کریم خشیت از خداوند, مخصوص عالمان شمرده شده است: ((...انما یخشى الله من عباده العلمإ...;(10) تنها دانشمندان هستند که از خدا خشیت دارند.))
خشیت, خوف آگاهانه است که ناشى از عظمت آن کس یا چیزى است که در مورد آن این حالت پدید آمده است. بنابراین معناى آیه این است که عالمان به خداوند به دلیل معرفتى که از ذات مقدسش دارند از او ((خشیت)) دارند. اوج این حالت ((عصمت)) است. انبیا و امامان(ع) به خاطر علم و یقین و معرفت بالایى که دارند, پیوسته خود را در محضر او مى بینند به همین جهت گناه در قاموس زندگانى آنها راه ندارد. در آیه اى دیگر برخورد عاشقانه به هنگام نزول آیات الهى را از آن صاحبان علم مى داند: ((... ان الذین اوتوا العلم من قبله اذا یتلى علیهم یخرون للاذقان سجدا و یقولون سبحان ربنا ان کان وعد ربنا لمفعولا و یخرون للاذقان یبکون و یزیدهم خشوعا;(11) آنان که پیش از این به مقام علم و دانش رسیدند, هرگاه آیات الهى بر آنان تلاوت مى شود سجده کنان به خاک مى افتند مى گویند منزه است پروردگار ما که وعده هایش انجام شدنى است. آنها بى اختیار به زمین مى افتند و گریه مى کنند و تلاوت این آیات همواره بر خشوعشان مى افزاید.))
در این آیه شریفه برخورد زیباى مردان الهى را ناشى از ((علم)) مى داند, و پرواضح است این علم همان علم و معرفت به صفات بلند حضرت حق ـ جل شإنه ـ است.
جلوه هاى ارتباط عاشقانه با خداوند
ارتباط عاشقانه با خداوند یک شعار نیست, بلکه باید آن را در زندگى نشان داد. برخى از جلوه هاى این نوع ارتباط عبارت اند از:
1ـ لذت بردن از نام و یاد خداوند, براى عاشقان خداوند محبوب ترین نام ها نام اوست: ((انما المومنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا و على ربهم یتوکلون;(12) مومنان کسانى هستند که هرگاه نام خدا برده شود دل هایشان ترسان مى گردد و هنگامى که آیات او بر آنها خوانده شود, ایمانشان فزون تر مى گردد و فقط بر پروردگارشان توکل دارند.))
عاشقان حق با شنیدن نام حضرتش آن چنان عظمت و هیبتى در دل دارند که در حالت ترس قرار مى گیرند. این ترس بر اساس عشق و محبت به اوست. توضیح آن که گاه انسان به دیدن شخص بزرگى که از هر نظر شایسته عظمت است نائل مىآید, شخص دیدار کننده آن چنان تحت تإثیر عظمت او قرار مى گیرد که احساس یک نوع وحشت در خود مى کند تا آن جا که هنگام سخن گفتن لکنت زبان پیدا مى کند و حتى گاهى حرف خود را فراموش مى کند, هرچند آن شخص بزرگ نهایت علاقه را هم بدو داشته باشد, ترس عاشقان خداوند از این گونه است.
2ـ دومین جلوه ارتباط عاشقانه با حضرت حق یاد پیوسته اوست; هم یاد قلبى و هم یاد زبانى. یاد قلبى; یعنى آن که خود را در محضر او ببینیم که اگر این ذکر واقعا در جان انسان باشد زمینه هاى معصیت از بین مى رود: ((یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکره و اصیلا;(13) اى کسانى که ایمان آورده اید, خدا را بسیار یاد کنید و صبح و شام او را تسبیح نمایید.))
در روایتى حضرت امام صادق(ع) فرمود: ((من اکثر ذکر الله ـ عزوجل ـ اظله الله فى جنته;(14) هر کس خدا را بسیار یاد کند, خداوند او را در بهشتش در کنف رحمت خود جا مى دهد.))
نیز حضرت فرمود: ((... و کان ابى کثیر الذکر لقد کنت امشى معه و انه لیذکر الله و آکل معه الطعام و انه لیذکر الله و لقد کان یحدث القوم و ما یشغله ذلک عن ذکر الله...; ... و پدرم فراوان ذکر خدا مى کرد; (گاهى) من به همراهش مى رفتم و او ذکر خدا مى کرد با او غذا مى خوردم, او ذکر خدا مى کرد و (گاهى) با مردم گفت وگو مى کرد, ولى آن او را از ذکر خدا باز نمى داشت.))
((و کنت ارى لسانه لازقا بحنکه ؟ یقول لا اله الا الله و کان یجمعنا فیإمرنا
بالذکر حتى تطلع الشمس و یإمر بالقرائه من کان یقرإ منا و من کان لایقرء منا امره بالذکر...;(15) و من مى دیدم زبانش را که به کامش چسبیده بود و مى گفت لا اله الا الله و پیوسته ما را جمع مى کرد و ما را به ذکر خدا فرمان مى داد تا آفتاب بزند و هر کدام ما که خواندن قرآن مى دانستیم دستور به خواندن مى داد و هر کدام نمى دانست به او دستور ذکر مى فرمود... .))
و این سیره پیوسته امامان ما بوده است.
3ـ عاشقان حق, لقاى معشوق را دوست دارند و شیرین ترین لحظات عمر خود را وصال معشوق مى دانند, مرگ را نه تنها ((فراق)) نمى پندارند که ((وصال)) مى دانند. مرگ را فقط از دست دادن نمى انگارند که ((یافتن)) مى دانند. آنان مرگ را شکستن حصارهاى ظلمانى طبیعت مى دانند. در این زمینه مولوى تصویر زیبایى ارائه داده است:
چون بلال از ضعف شد همچون هلال
رنگ مرگ افتاد بر روى بلال
جفت او دیدش بگفتا واحرب
پس بلالش گفت نى نى واطرب
تاکنون اندر حرب بودم ززیست
توچه دانى مرگ چون عیش است و چیست
این همى گفت و رخش در عین گفت
نرگس و گلبرگ و لاله مى شکفت
تاب رو و چشم پر انوار او
مى گواهى داد بر گفتار او
گفت جفتش الفراق اى خوش خصال
گفت نى این الوصال است الوصال
گفت جفت امشب غریبى مى روى
از تبار و خویش غائب مى شوى
گفت نى نى بلکه امشب جان من
مى رسد خوش از غریبى در وطن
گفت اى جان و دلم واحسرتا
گفت نى نى جان من یا دولتا
گفت آن رویت کجا بینیم ما
گفت اندر حلقه خاص خدا
گفت ویران گشت این خانه دریغ
گفت اندر مه نگر منگر به میغ
انبیا را تنگ آمد این جهان
چون شهان رفتند اندر لامکان
مردگان را این جهان بنمود فر
ظاهرش رفت و به معنى تنگ تر
روح از ظلم طبیعت باز رست
مرد زندانى زفکر حبس جست(16)
به ویژه ((مرگ خونین)) غایه الامال و نهایت آرزوى اولیاى خداست و امامان شیعه چنین بودند, با آغوش باز به استقبال شهادت رفتند.
امام على(ع) در نهج البلاغه مکرر از این گونه جلوه عشق به خداوند یاد مى کند: او مى گوید من به امید شهادت زنده ام وگرنه حتى یک روز هم دوست نداشتم با این مردم زندگى کنم: ((فوالله لولا طمعى عند لقإ عدوى فى الشهاده و توطینى نفسى على المنیه لاحببت ان لا القى مع هولإ یوما واحدا;(17) به خدا سوگند اگر علاقه من در هنگام پیکار با دشمن به شهادت نبود و خود را براى شهادت در راه خدا آماده نساخته بودم دوست مى داشتم حتى یک روز با این مردم رو به رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم.))
همچنین در جاى دیگر, این بزرگ مرد جهان انسانیت گرامى ترین مرگ ها را ((شهادت)) معرفى مى کند: ((ان اکرم الموت القتل والذى نفس ابن ابى طالب بیده لالف ضربه بالسیف اهون على من میته على الفراش فى غیر طاعه الله;(18) همانا گرامى ترین مرگ ها شهادت و کشته شدن در راه خداست سوگند به خدایى که جان پسر ابوطالب در دست اوست, هزار ضربت شمشیر بر من آسان تر و قابل تحمل تر از مردن بر بستر راحتى است که در راهى غیر از طاعت خدا باشد.))
در موردى دیگر فرمود: ((فوالله ما ابالى دخلت الى الموت إو خرج الموت الى;(19) به خدا سوگند هیچ هراسى ندارم از این که به کام مرگ فرو روم یا این که به ناگاه مرگ مرا دریابد.))
نیز فرمود: ((والله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه;(20) به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است. ))
مولا على(ع) بسیار بسیار در فراق شهادت اشک ریخته است. به هنگامى که در جنگ احد سخت مجروح شد پیامبر گرامى اسلام(ص) به عیادت حضرت آمد, از مشاهده جراحت هاى مولا سخت گریست و در تجلیل از حضرت سخنان زیبایى فرمود. امام على(ع) در پاسخ محبت نبى اکرم(ص) با چشمى گریان فرمود: ((پدر و مادرم فدایت! خداى را سپاس مى گویم که پشت به جبهه نکردم, ولى یا رسول الله, دیدى چگونه از شهادت محروم شدم. پیامبر(ص) نویدش داد که شهادت در انتظار توست. ان شإالله... .))(21)
همچنین روزى دیگر به پیامبر(ص) گفت: به یاد دارید که در جنگ احد وقتى گروهى از مسلمانان به شهادت رسیدند و من از فیض شهادت محروم شدم این امر بر من گران آمد شما به من نوید دادید که: ((ابشر فان الشهاده من ورائک; بشارت باد ترا که شهادت در انتظار توست.))
پیامبر(ص) فرمود: چنین است که گفتى! ولى على, بگو ببینم صبرت بر شهادت چگونه است. من گفتم یا رسول الله, این جا جاى صبر نیست, بلکه جاى شکر و سپاسگزارى به درگاه حضرت احدیت است.(22)
از جمله دعاهاى امام على(ع) در جنگ صفین پیش از آن که قرآن ها را بر سر نیزه کنند این بود که: ((بار پروردگارا, گرامى ترین مرگ ها; یعنى شهادت در راهت را نصیبم کن تا تو و رسولت را یارى کنم و زندگانى جاودان آن جهان را به زندگانى دنیا خریدارى کنم و مرا به موجبات خشنودى خود کمک فرما.))(23)
بدین جهت است که وقتى در آستانه شهادت قرار مى گیرد در وصیت خود چنین مى فرماید: ((والله ما فجإنى من الموت وارد کرهته و لا طالع انکرته و ما کنت الا کقارب ورد و طالب وجد;(24) به خدا قسم, از پیشامد مرگ, چیزى که آن را ناخوش داشته باشم به من روى نیاورد و چیزى که آن را بد داشته باشم بر من ظاهر نشد و نیستم من مگر چون جویاى آب که به آب برسد و چون طالبى که مطلوبش را یافته است.))
و شاید این شعر حافظ دورنمایى از این عشق على(ع) باشد:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بى خود از شعشه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم مى ریزد
اجر صبرى است کز آن شاخ نباتم دادند
کیمیایى است عجب بندگى پیر مغان
خاک او گشتم و چندین درجاتم دادند(25)
این جلوه عشقى که از امام على(ع) در مورد لقاى حق دیدیم در مورد امامان(ع) نمونه ها دارد که به علت تنگى مجال از ذکر آنها صرف نظر مى کنیم.
به یارى خداوند در مقاله آینده دیگر جلوه هاى عشق به خداوند را در سیره امامان(ع) مورد بحث قرار مى دهیم.
پاورقی ها:پانوشت ها: 1 ) شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید معتزلى, جلد اول, ص27. 2 ) الصواعق المحرقه, ص119, (به نقل قادتنا, ج6, ص164) 3 ) الغدیر, ج5, ص25. 4 ) تاریخ بغداد, ج13, ص27 و 31. 5 ) نهج البلاغه, کلمه قصار 237. 6 ) اصول کافى, ج3, ص121 و 122. 7 ) مستدرک نهج البلاغه, ج1, ص39. 8 ) دیوان خواجه حافظ شیرازى, به اهتمام سید ابوالقاسم انجوى شیرازى, ص69. 9 ) نهج البلاغه, خطبه 179. 10 ) فاطر (35) آیه28. 11 ) اسرإ (17) آیه 107 ـ 109. 12 ) انفال(8) آیه2. 13 ) احزاب (33) آیه42. 14 ) اصول کافى, ج2, ص500, ح5. 15 ) همان, ص499, ح1. 16 ) مثنوى, چاپ نیکلسون. دفتر سوم, ص557. 17 ) نهج البلاغه, نامه 35 و خطبه 19. 18 ) نهج البلاغه, خطبه 122. 19 ) نهج البلاغه, خطبه 55. 20 ) نهج البلاغه, خطبه 5. 21 ) اختصاص, مفید, ص158 و بحارالانوار, ج36, ص26. 22 ) نهج البلاغه, آخر خطبه 156. 23 ) صحیفه علویه, ص316. 24 ) نهج البلاغه, نامه 23. 25 ) دیوان حافظ, به اهتمام انجوى شیرازى, ص78.
از مباحثى که باید پیش از ورود در سیره اختصاصى هر یک از امامان مورد بحث قرار گیرد, ارتباط عاشقانه امامان با حضرت حق است. امامان عاشقان بى قرار خداوند بودند و آن چنان این ویژگى برجسته و روشن است که همه کسانى که در زندگانى این انوار تابناک دست به قلم برده اند, از این خصیصه یاد نموده و نمونه هایى ذکر کرده اند, تا جایى که حتى کسانى که امامت اهل بیت(ع) را نپذیرفته اند, بعد عبادت, بندگى و شیفتگى اهل بیت(ع) نسبت به خداوند را به عنوان افتخار نقل کرده اند; به عنوان نمونه:
الف) ابن ابى الحدید معتزلى, درباره عبادت و بندگى امام على(ع) مى گوید: ((او عابدترین بود و نماز و روزه اش از تمام مردم بیشتر بود, و مردم نماز شب و توجه به اوراد و اذکار الهى و نمازهاى مستحبى را از حضرت آموختند, او بزرگ مردى است که آن قدر شیفته نماز و عبادت بود که در سخت ترین شب جنگ صفین (لیله الهریر) جانماز خود را میان دو صف لشکر پهن کرد و در حالى که تیرها; مانند باران در جلو رویش فرو مى ریخت و از چپ و راست مى گذشت به نماز ایستاد و هراسى به دل راه نداد و تا فرجام نیایش تکان نخورد. او آن قدر سجده کرد که پیشانى اش به واسطه سجده هاى طولانى پینه بسته بود و اگر در دعاها و مناجات هاى آن حضرت تإمل نمایى و از نکات برجسته و لطایف آن که خدا را با عظمت و جلال بى مانندى یاد کرده است آگاه شوى و از خضوع و خشوع و تسلیم و انقیاد وى در پیشگاه با عزت و پر مهابت ذات احدى واقف گردى میزان اخلاص آن حضرت را خواهى شناخت و خواهى دانست که آن سخنان آتشین و کلمات دل نشین از چه دلى برخاسته و بر کدام زبان جارى گشته است.
روزى به حضرت على بن الحسین(ع) ـ امام چهارم ـ که در عبادت سرآمد و ضرب المثل بود, گفتند عبادت شما نسبت به عبادت جدت امیرالمومنین چگونه است, گفت: ((عبادت من در مقابل عبادت جدم على; مثل عبادت آن حضرت در مقابل عبادت پیغمبر اکرم است. ))(1)
(این نکته قابل تإمل است که امام سجاد(ع) مىآموزد که همیشه در مسائل معنوى باید به فراسوها نگریست, آن چنان که در مسائل مادى باید به فروتر از خود قیاس کرد که این سبب شکر و سپاسگزارى به درگاه حضرت حق است.)
ب) شیخ محمد صبان ـ از عالمان اهل سنت ـ مى گوید: ((امام سجاد(ع) در هر شبانه روز هزار رکعت نماز مى خواند و از این رو ((زین العابدین)) نامیده شد; یعنى زینت عبادت کنندگان.))(2)
مرحوم علامه امینى(ره) گوید: ((در روایات فراوانى آمده است که امام على(ع) و فرزند شهیدش امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) در شبانه روز هزار رکعت نماز مى خواندند و علما بر این مطلب اتفاق دارند.))(3)
ج) خطیب بغدادى ـ از تاریخ نگاران اهل سنت ـ گوید: ((اصحاب ما روایت کرده اند که گاه حضرت موسى بن جعفر(ع) اول شب وارد مسجد پیامبر مى شد, سر به سجده مى گذاشت و مشغول مناجات مى شد و این حالت تا صبح ادامه مى یافت.))(4)
از این نمونه ها در زندگى امامان فراوان است.
سه گونه ارتباط با خداوند
ارتباط با خداوند, گاه به سبب برخوردارى از بهشت است, این ارتباط در حقیقت نوعى دیدگاه سودطلبانه است; گاه به دلیل رهایى از لهیب جهنم است که براساس دفع زیان است و گاه ارتباط براساس محبت است که این ارتباط ((عاشقانه)) است. بهترین نوع ارتباط که نشان دهنده اوج رشد فکرى انسان است, ارتباط از نوع سوم است. ارتباط امامان با حضرت حق از این قسم بود.
حضرت امیرمومنان على(ع) مى فرماید: ((ان قوما عبدوا الله رغبه فتلک عباده التجار و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلک عباده العبید و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عباده الاحرار;(5) گروهى خدا را از روى رغبت و میل به بهشت پرستش مى کنند, این عبادت تجار است و گروهى او را از روى ترس مى پرستند, این عبادت بردگان است و گروهى خدا را براى شکر نعمت ها (و این که شایسته عبادت است) مى پرستند این عبادت آزادگان است.))
در روایتى همین مضمون از حضرت امام صادق(ع) نیز روایت شده و عبادت نوع سوم برترین عبادت معرفى شده است: ((و هى افضل العباده)). امام على((6)ع) بندگى حضرت حق را مایه عزت و سربلندى خویش مى داند و به داشتن پروردگارى همچون خداوند ـ جل و علا ـ مى بالد: ((الهى کفى بى عزا ان إکون لک عبدا و کفى بى فخرا ان تکون لى ربا;(7) خدایا در عزتم همین بسنده که بنده تو باشم و در افتخارم همین بس که تو خداى من باشى.))
این ارتباط عاشقانه با حضرت حق آن چنان است که آتشى در سراسر وجود عاشقان ذات مقدسش برپا خواهد کرد که چیزى جز وصل معشوق آن را آرام نخواهد ساخت و حتى آن گاه که به وصل معشوق هم رسیدند باز آتش عشق لحظه به لحظه بیشتر مى گردد.
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه اى کرد رخت دید ملک ((عشق)) نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل مى خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعى خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد(8)
تفاوت جوهرى عشق مقدس با عشق هاى نامقدس در همین دقیقه نهفته است. در عشق هاى هوس آلود ((وصل)) نقطه پایان عشق است, ولى در عشق مقدس ((وصل)) آغاز شیفتگى است.
این ارتباط عاشقانه امام على(ع) نسبت به خداوند است که وقتى ((ذعلب یمانى)) از حضرت پرسید: هل رإیت ربک یا امیرالمومنین; آیا هرگز پروردگارت را دیده اى؟ امام(ع) در پاسخ فرمود: إفا عبد ما لا إرى؟ آیا خداى نادیده را پرستش کنم پرسید ((و کیف تراه)) چگونه او را مى بینى؟ حضرت فرمود: ((لاتدرکه العیون بمشاهده العیان ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان)) چشم هاى ظاهرى هرگز او را نمى بینند اما قلب ها با حقیقت ایمان او را درک مى کنند)).(9)
ریشه ارتباط عاشقانه با خداوند
ریشه ارتباط عاشقانه با خداوند, شناخت اوست; هرچه معرفت بیشتر باشد عشق فزون تر است. براین اساس در قرآن کریم خشیت از خداوند, مخصوص عالمان شمرده شده است: ((...انما یخشى الله من عباده العلمإ...;(10) تنها دانشمندان هستند که از خدا خشیت دارند.))
خشیت, خوف آگاهانه است که ناشى از عظمت آن کس یا چیزى است که در مورد آن این حالت پدید آمده است. بنابراین معناى آیه این است که عالمان به خداوند به دلیل معرفتى که از ذات مقدسش دارند از او ((خشیت)) دارند. اوج این حالت ((عصمت)) است. انبیا و امامان(ع) به خاطر علم و یقین و معرفت بالایى که دارند, پیوسته خود را در محضر او مى بینند به همین جهت گناه در قاموس زندگانى آنها راه ندارد. در آیه اى دیگر برخورد عاشقانه به هنگام نزول آیات الهى را از آن صاحبان علم مى داند: ((... ان الذین اوتوا العلم من قبله اذا یتلى علیهم یخرون للاذقان سجدا و یقولون سبحان ربنا ان کان وعد ربنا لمفعولا و یخرون للاذقان یبکون و یزیدهم خشوعا;(11) آنان که پیش از این به مقام علم و دانش رسیدند, هرگاه آیات الهى بر آنان تلاوت مى شود سجده کنان به خاک مى افتند مى گویند منزه است پروردگار ما که وعده هایش انجام شدنى است. آنها بى اختیار به زمین مى افتند و گریه مى کنند و تلاوت این آیات همواره بر خشوعشان مى افزاید.))
در این آیه شریفه برخورد زیباى مردان الهى را ناشى از ((علم)) مى داند, و پرواضح است این علم همان علم و معرفت به صفات بلند حضرت حق ـ جل شإنه ـ است.
جلوه هاى ارتباط عاشقانه با خداوند
ارتباط عاشقانه با خداوند یک شعار نیست, بلکه باید آن را در زندگى نشان داد. برخى از جلوه هاى این نوع ارتباط عبارت اند از:
1ـ لذت بردن از نام و یاد خداوند, براى عاشقان خداوند محبوب ترین نام ها نام اوست: ((انما المومنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا و على ربهم یتوکلون;(12) مومنان کسانى هستند که هرگاه نام خدا برده شود دل هایشان ترسان مى گردد و هنگامى که آیات او بر آنها خوانده شود, ایمانشان فزون تر مى گردد و فقط بر پروردگارشان توکل دارند.))
عاشقان حق با شنیدن نام حضرتش آن چنان عظمت و هیبتى در دل دارند که در حالت ترس قرار مى گیرند. این ترس بر اساس عشق و محبت به اوست. توضیح آن که گاه انسان به دیدن شخص بزرگى که از هر نظر شایسته عظمت است نائل مىآید, شخص دیدار کننده آن چنان تحت تإثیر عظمت او قرار مى گیرد که احساس یک نوع وحشت در خود مى کند تا آن جا که هنگام سخن گفتن لکنت زبان پیدا مى کند و حتى گاهى حرف خود را فراموش مى کند, هرچند آن شخص بزرگ نهایت علاقه را هم بدو داشته باشد, ترس عاشقان خداوند از این گونه است.
2ـ دومین جلوه ارتباط عاشقانه با حضرت حق یاد پیوسته اوست; هم یاد قلبى و هم یاد زبانى. یاد قلبى; یعنى آن که خود را در محضر او ببینیم که اگر این ذکر واقعا در جان انسان باشد زمینه هاى معصیت از بین مى رود: ((یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکره و اصیلا;(13) اى کسانى که ایمان آورده اید, خدا را بسیار یاد کنید و صبح و شام او را تسبیح نمایید.))
در روایتى حضرت امام صادق(ع) فرمود: ((من اکثر ذکر الله ـ عزوجل ـ اظله الله فى جنته;(14) هر کس خدا را بسیار یاد کند, خداوند او را در بهشتش در کنف رحمت خود جا مى دهد.))
نیز حضرت فرمود: ((... و کان ابى کثیر الذکر لقد کنت امشى معه و انه لیذکر الله و آکل معه الطعام و انه لیذکر الله و لقد کان یحدث القوم و ما یشغله ذلک عن ذکر الله...; ... و پدرم فراوان ذکر خدا مى کرد; (گاهى) من به همراهش مى رفتم و او ذکر خدا مى کرد با او غذا مى خوردم, او ذکر خدا مى کرد و (گاهى) با مردم گفت وگو مى کرد, ولى آن او را از ذکر خدا باز نمى داشت.))
((و کنت ارى لسانه لازقا بحنکه ؟ یقول لا اله الا الله و کان یجمعنا فیإمرنا
بالذکر حتى تطلع الشمس و یإمر بالقرائه من کان یقرإ منا و من کان لایقرء منا امره بالذکر...;(15) و من مى دیدم زبانش را که به کامش چسبیده بود و مى گفت لا اله الا الله و پیوسته ما را جمع مى کرد و ما را به ذکر خدا فرمان مى داد تا آفتاب بزند و هر کدام ما که خواندن قرآن مى دانستیم دستور به خواندن مى داد و هر کدام نمى دانست به او دستور ذکر مى فرمود... .))
و این سیره پیوسته امامان ما بوده است.
3ـ عاشقان حق, لقاى معشوق را دوست دارند و شیرین ترین لحظات عمر خود را وصال معشوق مى دانند, مرگ را نه تنها ((فراق)) نمى پندارند که ((وصال)) مى دانند. مرگ را فقط از دست دادن نمى انگارند که ((یافتن)) مى دانند. آنان مرگ را شکستن حصارهاى ظلمانى طبیعت مى دانند. در این زمینه مولوى تصویر زیبایى ارائه داده است:
چون بلال از ضعف شد همچون هلال
رنگ مرگ افتاد بر روى بلال
جفت او دیدش بگفتا واحرب
پس بلالش گفت نى نى واطرب
تاکنون اندر حرب بودم ززیست
توچه دانى مرگ چون عیش است و چیست
این همى گفت و رخش در عین گفت
نرگس و گلبرگ و لاله مى شکفت
تاب رو و چشم پر انوار او
مى گواهى داد بر گفتار او
گفت جفتش الفراق اى خوش خصال
گفت نى این الوصال است الوصال
گفت جفت امشب غریبى مى روى
از تبار و خویش غائب مى شوى
گفت نى نى بلکه امشب جان من
مى رسد خوش از غریبى در وطن
گفت اى جان و دلم واحسرتا
گفت نى نى جان من یا دولتا
گفت آن رویت کجا بینیم ما
گفت اندر حلقه خاص خدا
گفت ویران گشت این خانه دریغ
گفت اندر مه نگر منگر به میغ
انبیا را تنگ آمد این جهان
چون شهان رفتند اندر لامکان
مردگان را این جهان بنمود فر
ظاهرش رفت و به معنى تنگ تر
روح از ظلم طبیعت باز رست
مرد زندانى زفکر حبس جست(16)
به ویژه ((مرگ خونین)) غایه الامال و نهایت آرزوى اولیاى خداست و امامان شیعه چنین بودند, با آغوش باز به استقبال شهادت رفتند.
امام على(ع) در نهج البلاغه مکرر از این گونه جلوه عشق به خداوند یاد مى کند: او مى گوید من به امید شهادت زنده ام وگرنه حتى یک روز هم دوست نداشتم با این مردم زندگى کنم: ((فوالله لولا طمعى عند لقإ عدوى فى الشهاده و توطینى نفسى على المنیه لاحببت ان لا القى مع هولإ یوما واحدا;(17) به خدا سوگند اگر علاقه من در هنگام پیکار با دشمن به شهادت نبود و خود را براى شهادت در راه خدا آماده نساخته بودم دوست مى داشتم حتى یک روز با این مردم رو به رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم.))
همچنین در جاى دیگر, این بزرگ مرد جهان انسانیت گرامى ترین مرگ ها را ((شهادت)) معرفى مى کند: ((ان اکرم الموت القتل والذى نفس ابن ابى طالب بیده لالف ضربه بالسیف اهون على من میته على الفراش فى غیر طاعه الله;(18) همانا گرامى ترین مرگ ها شهادت و کشته شدن در راه خداست سوگند به خدایى که جان پسر ابوطالب در دست اوست, هزار ضربت شمشیر بر من آسان تر و قابل تحمل تر از مردن بر بستر راحتى است که در راهى غیر از طاعت خدا باشد.))
در موردى دیگر فرمود: ((فوالله ما ابالى دخلت الى الموت إو خرج الموت الى;(19) به خدا سوگند هیچ هراسى ندارم از این که به کام مرگ فرو روم یا این که به ناگاه مرگ مرا دریابد.))
نیز فرمود: ((والله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه;(20) به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است. ))
مولا على(ع) بسیار بسیار در فراق شهادت اشک ریخته است. به هنگامى که در جنگ احد سخت مجروح شد پیامبر گرامى اسلام(ص) به عیادت حضرت آمد, از مشاهده جراحت هاى مولا سخت گریست و در تجلیل از حضرت سخنان زیبایى فرمود. امام على(ع) در پاسخ محبت نبى اکرم(ص) با چشمى گریان فرمود: ((پدر و مادرم فدایت! خداى را سپاس مى گویم که پشت به جبهه نکردم, ولى یا رسول الله, دیدى چگونه از شهادت محروم شدم. پیامبر(ص) نویدش داد که شهادت در انتظار توست. ان شإالله... .))(21)
همچنین روزى دیگر به پیامبر(ص) گفت: به یاد دارید که در جنگ احد وقتى گروهى از مسلمانان به شهادت رسیدند و من از فیض شهادت محروم شدم این امر بر من گران آمد شما به من نوید دادید که: ((ابشر فان الشهاده من ورائک; بشارت باد ترا که شهادت در انتظار توست.))
پیامبر(ص) فرمود: چنین است که گفتى! ولى على, بگو ببینم صبرت بر شهادت چگونه است. من گفتم یا رسول الله, این جا جاى صبر نیست, بلکه جاى شکر و سپاسگزارى به درگاه حضرت احدیت است.(22)
از جمله دعاهاى امام على(ع) در جنگ صفین پیش از آن که قرآن ها را بر سر نیزه کنند این بود که: ((بار پروردگارا, گرامى ترین مرگ ها; یعنى شهادت در راهت را نصیبم کن تا تو و رسولت را یارى کنم و زندگانى جاودان آن جهان را به زندگانى دنیا خریدارى کنم و مرا به موجبات خشنودى خود کمک فرما.))(23)
بدین جهت است که وقتى در آستانه شهادت قرار مى گیرد در وصیت خود چنین مى فرماید: ((والله ما فجإنى من الموت وارد کرهته و لا طالع انکرته و ما کنت الا کقارب ورد و طالب وجد;(24) به خدا قسم, از پیشامد مرگ, چیزى که آن را ناخوش داشته باشم به من روى نیاورد و چیزى که آن را بد داشته باشم بر من ظاهر نشد و نیستم من مگر چون جویاى آب که به آب برسد و چون طالبى که مطلوبش را یافته است.))
و شاید این شعر حافظ دورنمایى از این عشق على(ع) باشد:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بى خود از شعشه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم مى ریزد
اجر صبرى است کز آن شاخ نباتم دادند
کیمیایى است عجب بندگى پیر مغان
خاک او گشتم و چندین درجاتم دادند(25)
این جلوه عشقى که از امام على(ع) در مورد لقاى حق دیدیم در مورد امامان(ع) نمونه ها دارد که به علت تنگى مجال از ذکر آنها صرف نظر مى کنیم.
به یارى خداوند در مقاله آینده دیگر جلوه هاى عشق به خداوند را در سیره امامان(ع) مورد بحث قرار مى دهیم.
پاورقی ها:پانوشت ها: 1 ) شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید معتزلى, جلد اول, ص27. 2 ) الصواعق المحرقه, ص119, (به نقل قادتنا, ج6, ص164) 3 ) الغدیر, ج5, ص25. 4 ) تاریخ بغداد, ج13, ص27 و 31. 5 ) نهج البلاغه, کلمه قصار 237. 6 ) اصول کافى, ج3, ص121 و 122. 7 ) مستدرک نهج البلاغه, ج1, ص39. 8 ) دیوان خواجه حافظ شیرازى, به اهتمام سید ابوالقاسم انجوى شیرازى, ص69. 9 ) نهج البلاغه, خطبه 179. 10 ) فاطر (35) آیه28. 11 ) اسرإ (17) آیه 107 ـ 109. 12 ) انفال(8) آیه2. 13 ) احزاب (33) آیه42. 14 ) اصول کافى, ج2, ص500, ح5. 15 ) همان, ص499, ح1. 16 ) مثنوى, چاپ نیکلسون. دفتر سوم, ص557. 17 ) نهج البلاغه, نامه 35 و خطبه 19. 18 ) نهج البلاغه, خطبه 122. 19 ) نهج البلاغه, خطبه 55. 20 ) نهج البلاغه, خطبه 5. 21 ) اختصاص, مفید, ص158 و بحارالانوار, ج36, ص26. 22 ) نهج البلاغه, آخر خطبه 156. 23 ) صحیفه علویه, ص316. 24 ) نهج البلاغه, نامه 23. 25 ) دیوان حافظ, به اهتمام انجوى شیرازى, ص78.