آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

شباهت به امیرمومنان(ع)
((سعید بن کلثوم)) گوید: در خدمت جعفر صادق(ع) نشسته بودم, نامى از امیرمومنان(ع) برد و وى را بسى بزرگ داشت و به آنچه سزاوار بود او را ستود, سپس فرمود: سوگند به خدا که على بن ابى طالب(ع) در دنیا هیچ گاه چیز حرامى را نخورد تا آن که رحلت فرمود و هرگاه دو کار که خداوند به هر دو رضایت داشت براى او پیش مىآمد, آن را برمى گزید که سخت تر بود و براى دین وى سود بیشترى داشت و هرگز براى رسول خدا(ص) مشکلى پیش نیامد مگر این که على(ع) را فرا مى خواند زیرا به او اعتماد داشت و کسى جز امیرمومنان(ع) در این امت طاقت عبادتهاى رسول خدا(ص) رانداشت و على(ع) در هنگام عمل چنان بود که گویى بهشت و دوزخ فرا پیش اویند و وى امید رسیدن به بهشت و ترس از آتش را در دل دارد و آن حضرت(ع) از مال خود هزار برده, جهت رضاى خدا و رهایى از آتش جهنم آزاد ساخت و اینها همه حاصل دسترنج وى بود که براى تهیه آن خویشتن را به سختى بسیار افکنده بود, هرچند خانواده وى با روغن و سرکه و خرما سر مى کردند و جز کرباس تن پوشى نداشت و اگر مى پوشید و آستین آن بلند بود, مقراض را مى طلبید و آن را مى برید[ و همان گونه وامى گذاشت و آن را نمى دوخت].
هیچ یک از فرزندان و اهل بیت امیرمومنان(ع) نبود که از على بن حسین(ع) در لباس پوشیدن و دانش و آگاهى به آن جناب شبیه ترباشد چنان که روزى فرزندش امام باقر(ع) نزد پدر رفت و او را دید که در عبادت پروردگار به مرتبه اى رسیده که کسى به آن پایه نرسیده است.
دید که رنگ چهره وى از بیدارى شبها به زردى گراییده و چشمهاى او بس که گریسته سرخگون شده و پیشانى وى پینه بسته است.
و آن قدر در نمازها بر پاى ایستاده که ساقهاى پا آماس کرده است, امام باقر(ع) گوید: چون پدر را در این حال دیدم, گریه مجالم نداد و از سر رحمت بر وى گریستم و سجاد(ع) سر در گریبان تفکر داشت. لختى پس از آن که من وارد شدم, روى به من کرد و فرمود: ((پسرم! برخى از آن کتابها که در آنها عبادتهاى امیرمومنان(ع) نوشته شده است برایم بیاور.))
وقتى کتاب را حاضر ساختم اندکى از آن را بخواند و سپس نومیدانه آن را به کنارى نهاد و فرمود: ((کیست آن که تواند چون امیرالمومنین(ع) خداى تعالى را پرستش کند!؟))(1)

حکایت طاووس فقیه
طاووس فقیه گوید: شبى در مسجدالحرام, زین العابدین(ع) را دیدم که از شامگاه تا سحر گرد کعبه طواف مى کرد و به عبادت مشغول بود. چون دیرى از شب بگذشت و پیرامون خود کسى را ندید, روى به آسمان کرد و عرضه داشت:
((پروردگارا! ستارگان آسمانهایت ناپدید شده و چشمهاى بندگانت خفته است اما درهاى رحمت تو همچنان بر روى خواهندگان گشوده است. به سوى تو آمده ام تا مرا بیامرزى و بر من رحمت آورى و سیماى جدم محمد را ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ در عرصه روز بازپسین به من بنمایانى.))
آن گاه به سختى گریست و گفت: ((سوگند به سربلندى و شکوه بى مانندت که چون من گناه کردم, سرستیزه با تو را نداشتم و آن هنگام که در برابرت سرکشى نمودم, نه بدان جهت بود که در وجود تو تردیدى کنم یا آن که از عقوبت تو آگاه نباشم و خویشتن را در معرض کیفر تو قرار دهم, بلکه نفسم مرا بفریفت و پرده اى که بر گناهانم پوشیده بودى مرا یارى داد
اینک کدامین کس مرا از عذاب تو رها خواهد ساخت؟ و من که ریسمان تو را گسسته ام به ریسمان چه کسى چنگ زنم؟
اى واى بر من! چه زشت خواهد بود که فردا رو به روى تو بایستم آن هنگام که به سبکباران گویند: بگذرید! و به گرانباران گویند: به دوزخ درآیید!
پس آیا با سبکباران خواهم بود و رهایى خواهم یافت یا با گرانباران و گنهکاران در آتش جهنم فرو مى افتم؟
اى واى بر من! هر چه عمرم بیشتر مى گردد لغزشهایم فزونى مى یابد! در حالى که هنوز توبه نکرده ام. آیا گاه آن نرسیده که از پروردگار خود شرم کنم!؟
سپس اشک از چشمان خود فرو بارید و این شعر را بخواند:
((اى نهایت آرزوهایم آیا مرا با آتش خواهى سوزاند؟
پس در آن هنگام امید من و محبتم به تو چه مى شود؟
من اکنون با گناهان زشت خویش آمده ام!
در حالى که انسانى نیست که جنایتى چون من انجام داده باشد!))
و باز گریست و عرضه داشت:
((پاکى اى خدا! چنان عصیان تو مى ورزند که گویا تو نمى بینى و آن گونه صبر مى کنى که گویى کسى تو را سرکشى نمى کند. آن سان با کارهاى نیکویت خود را به بندگانت نزدیک مى کنى که گویا به آنها نیازمندى! با این که تو اى آقاى من به آنان نیازى ندارى.))
این بگفت و به سجده درافتاد و از حال برفت.
طاووس گوید: به او نزدیک شدم و سر او را بر زانوى خود نهادم و گریستم تا این که اشکهایم بر گونه او چکید, پس آن جناب برخاست و بنشست و پرسید: ((چه کسى مرا از یاد پروردگارم غافل ساخت!؟))
گفتم: ((من هستم طاووس. اى فرزند رسول خدا(ص) این چه دهشت و زارى است که شما را فرا گرفته است, ما را سزاست که این گونه زارى کنیم, زیرا ماییم که سرکش و جنایت پیشه ایم! پدر شما حسین بن على(ع) و مادر بزرگوارتان حضرت زهرا(س) و جدتان رسول خداست[ .((پس گریه و زارى چرا؟]
آن حضرت روى به من کرد و فرمود: ((چه دور است این سخنان! اى طاووس, از پدر و مادر و جدم سخن مگو که خداوند بهشت را براى کسى آفریده است که کار نیکو انجام دهد و او را اطاعت کند, گرچه برده اى حبشى باشد و دوزخ را براى آن کس آفریده است که وى را سرکشى نماید گرچه آقایى قریشى باشد. آیا سخن خداى تعالى را نشنیده اى که فرموده است: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بینهم یومئذ و لایتسائلون; پس آن هنگام که در صور دمیده شود در چنین روزى, بین آدمیان خویشاوندى نخواهد بود و درباره یکدیگر از آنان نمى پرسند.(2)
سوگند به خدا! که فردا تو را چیزى سود نخواهد بخشید, مگر عمل صالحى که پیش از خود آن را فرستاده اى.))(3)
دیدار جابر با سجاد(ع)
فاطمه دختر امیرمومنان(ع) هنگامى که دید فرزند برادرش على بن حسین(ع) چسان در عبادت خداوند خویش را به سختى و تکلف افکنده است نزد جابر بن عبدالله انصارى [ که در آن زمان پیرمردى بود] آمد و به او گفت: ((اى دوست رسول خدا(ص) ما را بر گردن شما حقوقى است که از جمله آنها این است که هرگاه دیدید یکى از ما[ اهل بیت] قصد جان خود کرده است, از وى بخواهید به خاطر خدا دست خویش به این کار نیالاید و خود را زنده نگه دارد. مقصود من على بن حسین(ع) است همو که بازمانده پدر بزرگوارش حسین بن على(ع) است, براستى که وى نفس خویش را خاضع کرده و پیشانى و زانوان و کف دستهایش از بسیارى عبادت پینه بسته است)).
جابر بن عبدالله به سوى خانه سجاد(ع) رفت... و اجازه خواست که نزد حضرت شرفیاب گردد امام(ع) اجازه فرمود. وقتى که جابر به اندرون خانه رفت, زین العابدین(ع) را دید که در محراب نماز نشسته و سختى عبادت بدن وى را خشکانده است.
سجاد(ع) برخاست و به گرمى حال جابر را پرسید و سپس او را در کنار خود نشاند. جابر رو به سوى حضرت کرد و پرسید: ((اى فرزند پیامبر(ص) آیا آگاه نیستید که خداوند بهشت را جهت شما خاندان و دوستانتان آفریده است و آتش دوزخ را براى آنان که کینه شما را در دل دارند و با شما دشمنى مى ورزند, خلق کرده است؟ پس این کوشش طاقت فرساى شما در عبادت خدا براى چیست که این سان خود را به سختى انداخته اید!))
سجاد(ع) فرمود: ((اى دوست پیامبر خدا(ص) آیا نمى دانى که خداى تعالى گناهان گذشته و آینده جدم رسول خدا را بخشیده بود, لیکن رسول خدا ـ که پدر و مادرم فداى وى باد ـ هیچ گاه از کوشش در عبادت حق تعالى نیاسود, تا جایى که ساقها و قدمهاى مبارک وى آماس کرد و چون از حضرتش پرسش کردند: اى پیامبرخدا(ص) آیا بر خود سخت مى گیرید در حالى که خداوند گناهان گذشته و آینده شما را بخشیده است؟
در پاسخ فرمود: آیا بنده شکرگزارى نباشم!؟))
جابر هنگامى که دید در على بن حسین(ع) سخن کسى که وى را از بسیارى و سختى عبادت به میانه روى و آسایش فرا مى خواند, تإثیرى نخواهد داشت گفت: ((اى فرزند رسول خدا! زندگى خود را دریاب چرا که شما از خاندانى هستید که به واسطه ایشان بلاها دور مى گردد و محنت و نقمت از بندگان برداشته مى شود و به سبب شما باران از آسمان فرو مى ریزد.))
فرمود: ((اى جابر! من پیوسته بر طریقه پدران خود خواهم بود و آنان ـ که درود خدا بر آنها بود ـ اسوه من خواهند بود, تا آن که به دیدار ایشان نایل گردم.))
جابر برخاست و امام(ع) را ترک گفت. وقتى نزد کسانى که در آن جا گرد آمده بودند, رسید گفت: ((به خدا سوگند! من در بین فرزندان پیامبران, کس همانند على بن حسین(ع) نشناسم, مگر یوسف بن یعقوب(ع) به خدا قسم که فرزندان على بن حسین(ع) از فرزندان یوسف(ع) برترند, زیرا از جمله آنان کسى است که زمین را پر از عدل و داد کند, همان گونه که از جور و ستم پر شده باشد.))(4)
سخنان حکیمانه
سجاد(ع) را گفتند: در چیستى اى فرزند رسول خدا(ص)؟
فرمود: صبح کرده ام در حالى که هشت خواسته را از من مى طلبند: خداى تعالى واجبات را و پیامبر خدا(ص) عمل به سنت خود را و خانواده ام مایحتاج خود را و نفسم انجام خواهشهایش را و شیطان خواهد که از او پیروى نمایم و دو فرشته[ رقیب و عتید] عمل خالص را مى خواهند و فرشته مرگ در پى روح من است و گور جسد مرا مى جوید و من بین این طلبکاران سرگردانم!(5)
زین العابدین(ع) بر گروهى گذشت که از وى بد مى گفتند. ایستاد و آنان را گفت: ((اگر شما راست مى گویید, خداوند مرا ببخشاید و اگر دروغگویانید پروردگار از شما درگذرد!))(6)
سجاد(ع) فرزند خود را مى گفت: ((پسرم در ناملایمات زندگى صبر پیشه کن و حقوق مردمان پایمال مساز و دعوت برادر ایمانى خود را مپذیر, در چیزى که زیان آن براى تو بیش از سودى است که به برادر خود مى رسانى!))(7)
((نافع بن جبیر)) به امام(ع) گفت: ((تو چگونه با پابرهنگان مجالست مى کنى؟))
فرمود: من با آن کس مجالست مى کنم که همنشینى با وى در دین من بیفزاید!))(8)
و نقل است که على بن حسین(ع) فرموده است:
((دوست ندارم که خویشتن را خوار همى کنم و به جاى آن شتران سرخ موى مرا دهند!))(9)
اگر به بازار روم و درهمهایى با خویش داشته باشم که با آنها براى خانواده ام گوشتى تهیه کنم که میل به آن داشته باشند این کار را بیشتر دوست دارم از این که انسانى را در راه خدا آزاد سازم.))(10)
((هرگز چیزى نیاشامیده ام که در نزد من خوشتر باشد از جرعه خشمى که فرو مى خورم و از مجازات خطاکارى درمى گذرم.))(11)
((هرگاه دو کار فرا پیش من آمد که یکى را سود دنیایى بود و دیگرى را سود آخرتى و من دنیا را برگزیدم, پیش از آن که شب فرا رسد امرى را که از آن کراهت داشتم, مشاهده کردم!))(12)
((اگر تمامى آنان که بین شرق و غرب عالمند بمیرند, به من دهشتى دست نمى دهد چنانچه قرآن همراه من باشد.))
هرگاه حضرت(ع) قرآن مى خواند چون به این آیه مى رسید: ((مالک یوم الدین)) آن قدر آن را تکرار مى کرد که نزدیک بود جان تسلیم کند.(13)
نقل است که در روز عرفه امام(ع) جمعى از گدایان را دید که نیاز خود را از مردم مى طلبند.
فرمود: ((واى بر شما آیا در مانند چنین روزى خواسته خویش را از غیر خدا مى طلبید. امروز حتى امید آن است که[ به سبب دعا] فرزندانى که در شکم مادران جاى دارند نیک بخت گردند!))(14)
مردى امام سجاد(ع) را گفت: اى فرزند پیامبر(ص) من به خاطر خدا شما را بسیار دوست دارم, آن حضرت عرضه داشت: ((خداوندا به تو پناه مى برم از این که مرا به خاطر تو دوست داشته باشند لیکن تو مرا دشمن دارى!))(15)
یکى زین العابدین(ع) را دشنام گفت, حضرت(ع) فرمود: اى مرد! ما را در این راه گذرگاهى سخت پیش آید که اگر از آن به سلامت بگذرم, آنچه مى گویى مرا زیانى نرساند و اگر در آن حیران بمانم و گذشتن نتوانم, از آنچه مرا گفتى بدترم!(16)
سجاد(ع) را گفتند: ((چرا بطور ناشناس با کاروانها همراه مى شوى و در هنگام سفر خویشتن را به همسفران نمى شناسانى؟))
فرمود: ((خوش ندارم از مردم به سبب خویشاوندى با پیامبر(ص) چیزى را طلب کنم که از عطا کردن مثل آن را عاجزم!))
و نیز فرموده است: ((هیچ گاه به واسطه خویشاوندى با رسول خدا(ص) چیزى را نخورده ام!))(17)
سجاد(ع) گدایى را دید که مى گریست. فرمود: ((اگر تمامى دنیا در دستان این مرد بود و آن را از کف مى داد, روا نبود که چنین بگرید!))(18)
زین العابدین(ع) را گفتند: حسن بصرى گفته است: عجب ندارم از کسى که به هلاکت مى افتد که چگونه به هلاکت مى افتد! بلکه درشگفتم از آن که نجات مى یابد که چگونه نجات مى یابد و رستگار مى گردد.
فرمود: اما من مى گویم: در شگفت نیستم از کسى که نجات مى یابد و رستگار مى شود, بلکه عجب دارم از آن که با وجود وسعت رحمت خداى به هلاکت مى افتد!(19)

پاورقی ها:پى نوشتها: 1 ) بحارالانوار, ج46, ص108, ح104 به نقل از دعوات الراوندى. 2 ) الارشاد, ج2, ص141. 3 ) مومنون (23) آیه101. 4 ) مناقب, ج4, ص151. 5 ) ابن جعفر محمد بن الحسن الطوسى, الامالى (تحقیق موسسه البعثه, دارالثقاقه, قم) ص636, ح شماره 16/1314. 6 ) همان, ص641, ح15/1329. 7 ) مناقب, ج4, ص158. 8 ) حلیه الاولیإ, ج3, ص138. 9 ) مناقب, ج4, ص161 به نقل از النسوى. 10 ) اصول کافى, ج2, ص109, باب کظم الغیظ, ح1. 11 ) بحارالانوار, ج46, ص66, ح31. 12 ) اصول کافى, ص109 باب کظم الغیظ, ح1. 13 ) بحارالانوار, ج46, ص92, ح81 به نقل از کتاب زهد, حسین بن سعید اهوازى. 14 ) اصول کافى, ج2, ص602, ح13. 15 ) بحارالانوار, ج46, ص62, ح19. 16 ) همان. 17 ) مناقب, ج4, ص157. 18 ) بحارالانوار, ج46, ص93, ح82 به نقل از مناقب والاغانى. 19 ) کشف الغمه, ج2, ص106.

تبلیغات